بشارت


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ :
بازدید : 146
نویسنده : محمد

 

مقدمه

علامه احمد دیدات در تاریخ دعوت و دفاع از اسلام و قرآن کریم و پیامبر اکرم(ص)، راه جدیدی را بنیان گذاشت که از راه و روش­های عادّی ممتاز بود. نحوۀ دعوت ایشان با دیگر شخصیت­های اسلامی کاملاً متفاوت بود. این شخصیت بزرگوار راه بسیارسخت و دشواری را انتخاب نمود که پیمودن چنین راهی در توان هر کس نبود مگر افرادی صاحب عزیمت و همّت، شجاع و دلیر.

این مجاهد نستوه با انتخاب این راه در واقع به خانۀ اهل کتاب (یهود و مسیحی) داخل شد و آنها را در داخل خانه­شان تکان داد، و آنان را با استدلال­هایش از کتاب­های خودشان لاجواب کرد.

تمام عیوب و نواقص، تحریف و اختلافات آنان را ظاهر و مشخص نمود و با کمال جرأت و دلایل قاطع اعلام کرد که کتابی با چنین عیوب و نواقصی هرگز صلاحیت ندارد که کلام مُنزل پروردگار بر پیامبران باشد و با کمال شجاعت اعلام کرد که دین حق و پسندیده و آخرین دین نزد خدا، دین اسلام است.

و تمام این حقایق را در داخل مناظره­ها و همایش­ها و مباحثات علمی با حکمت و خیرخواهی انجام داد و این امر باعث شد که صدها نفر از اهل کتاب به دین حق، اسلام بازگشتند. احمد دیدات تمام زندگی­اش را در بحث و مناظره گذراند و در آخرین روزهای زندگی و در بستر مریضی نیز پیام اسلام و وظیفه­اش را ابلاغ و اداء می­نمود. این عالم برجسته و بلندپایۀ جهان اسلام، داعی و مجاهد خستگی­ناپذیر و مناظر بزرگ اسلام در مقابل جهان مسیحیت، در هشتم ماه اوت ۲۰۰۵ میلادی، داعی اجل را لبیک گفت.

زندگی ایشان برای یک فرد مسلمان و عالم دین، بهترین الگو و مثالی است، که هر نوع درس و عبرت را دربردارد.

در ادامه، چکیدۀ یکی از مناظرات ایشان آمده است:

“قُلْ أَرَأَیْتُمْ إِنْ کانَ مِنْ عِنْدِ اللهِ وَکَفَرْتُمْ بِهِ وَشَهِدَ شاهِدٌ مِنْ بَنِی­إِسْرائِیلَ عَلى مِثْلِهِ فَآمَنَ وَاسْتَکْبَرْتُمْ إِنَّ اللهَ لایَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ”(بگو: به من خبر دهید، اگر این [قرآن] از نزد خدا باشد و شما منکر آن باشید و شاهدی از بنی­اسرائیل بر همانند آن گواهی دهد و ایمان آورد و شما تکبر کنید [آیا ستمگر نیستید؟] البته خدا قوم ستمگر را هدایت نمی­کند.)/ سورۀ مبارکۀ احقاف (۴۶)؛ آیۀ شریفۀ ١٠.

«انجیل دربارۀ محمد(ص) چه می‌گوید؟» بدون شک بسیاری را متحیّر خواهد ساخت، زیرا چگونه می‌شود که یک مسلمان به شرح و تفسیر پیش‌گویی‌های کتب مقدّسِ یهود و مسیح ‌بپردازد؟

به عنوان یک جوان، تقریباً چهل­سال پیش در سلسله‌ای از سخنرانی‌های مذهبی شرکت می‌کردم که توسط یک متکلم مسیحی ـ جناب کشیش هیتن ـ در سالن تئاتر سلطنتی در دُربن ایراد می‌شد.

این کشیش محترم که پیش‌گویی‌‌های انجیل را بیان می‌کرد، در سخنرانی خود به اثبات این مطلب پرداخت که انجیل، ظهور «جمهوری شوروی» و نیز «آخرالزمان» را پیش‌گویی‌کرده و در یک مورد تا آنجا پیش رفت که اثبات کند انجیل هیچ چیز حتّی پاپ را در پیش‌گویی‌هایش جا نینداخته است. او آن­قدر سخنرانی خود را طول و تفصیل داد تا حضار را متقاعد سازد که منظور از «جانور ۶۶۶» که در کتاب وحی (آخرین کتاب از عهد جدید) از آن نام برده می‌شود، همان پاپ، خلیفة مسیح در زمین است. البته، شایستة ما مسلمانان نیست که در مجادلۀ بین کاتولیک‌های رُم و پروتستان‌ها دخالت کنیم. ضمن اینکه، آخرین تفسیر مسیحیت از «جانور ۶۶۶» ذکر شده در انجیل مسیحیان، دکتر هِنری کیسینجر است و دانشمندان مسیحی با زیرکی و تلاش فراوان می‌کوشند تا این ادعا را اثبات کنند!

سخنرانی‌های کشیش هیتن مرا برانگیخت تا از خود بپرسم که اگر انجیل این همه را پیش‌گویی کرده، به گونه‌ای که حتّی پاپ و اسرائیل را نادیده نگرفته، پس به یقین باید چیزهایی دربارۀ بزرگ‌ترین ولی­نعمت بشر ـ حضرت محمد(ص) ـ گفته باشد.

به عنوان یک جوان کم­سن­وسال مصمم شدم تا جواب را بیابم. از این رو یکی پس از دیگری به ملاقات کشیش‌ها رفتم، در سخنرانی‌ها شرکت کردم و هر آنچه را به آن دست می‌یافتم و با پیش‌گویی‌های انجیل در ارتباط بود، می‌خواندم. از جمله، یکی از این مذاکره‌هایم با یک کشیش هلندی از کلیسای اصلاحی هلند انجام شد که در اینجا نتیجة آن را نقل می­کنم.
چرا هیچ چیز؟

نخستین پرسش من این است که «انجیل دربارۀ محمد(ص) چه می‌گوید؟» کشیشان مسیحی بی­درنگ پاسخ می­دهند «هیچ چیز!» اما چرا هیچ چیز؟ اگر انجیل دربارۀ ظهور جماهیر شوروی، آخرالزمان و حتّی پاپِ کاتولیک‌های رُم حرف‌های گفتنی بسیاری دارد، چرا دربارۀ محمد(ص) چیزی نمی­گوید؟ شکّی نیست که این مرد، یعنی محمد(ص)، کسی است که متولّی ایجاد یک امّت گستردۀ جهانی متشکل از میلیون‌ها مسلمان است، و آنها با تأسی به وی، به تولّد اعجازگونۀ عیسی(ع)، مسیح بودن عیسی(ع)، و این‌که عیسی(ع) به اذن خداوند به مردگان حیات می‌داده و کور مادرزاد و جذامی را شفا می‌بخشید، اعتقاد دارند. به یقین این کتاب (انجیل) بایستی دربارۀ این رهبر بزرگ بشریت، که این چنین زیبا از عیسی و مادرش مریم (علیهما السلام) سخن گفته است، چیزی داشته باشد.
هیچ‌کس با نام!

بر اساس نظر اصحاب کلیسا، در رابطه با ظهور عیسی(ع)، صدها بشارت در عهد قدیم وجود دارد. البته مسلمانان در سراسر دنیا به او اعتقاد دارند بدون اینکه نیازی به گواهی انجیل باشد. ما مسلمانان حقیقت عیسی(ع) را تنها به واسطۀ محمد(ص) پذیرفته‌ایم و هم‌اکنون دست‌کم یک میلیارد پیرو محمد(ص) در دنیا وجود دارد که به این رسول بزرگ خداوند ـ عیسی مسیح ـ عشق ورزیده و احترام می‌گذارند، بی­آن‌که نیازی باشد مسیحیان با جدل‌های منطقی و انجیلی آنان را متقاعد کنند. اما در میان این هزار بشارتِ مورد نظر، آیا می‌توان تنها یک مورد را یافت که در آن نام عیسی(ع) آمده باشد؟

واژۀ مسیح، یک نام نیست، بلکه یک لقب است. آیا بشارتی وجود دارد که بگوید نام این مسیح، عیسی، نام مادرش مریم و نام پدرش ـ به اصطلاح ـ یوسف نجار خواهد بود و وی در قلمرو حکومت پادشاه هِرود به دنیا خواهد آمد و غیره و غیره؟ نه! چنین جزئیاتی وجود ندارد! با این حال چگونه می‌توانید نتیجه بگیرید که آن بشارات به عیسی(ع) برمی‌گردد؟
بشارت چیست؟

مسیحیان معتقدند که پیش‌گویی‌ها، تصاویر بیانی چیزهایی است که قرار است در آینده حادث شود. هنگامی که وقوع جریانی به حقیقت می‌پیوندد، در این پیش‌گویی‌ها اجرای دقیق آنچه را در گذشته پیش‌بینی شده است، به روشنی می‌بینیم. این در حقیقت استنتاج کردن، دلیل آوردن و دو را کنار دو قرار دادن است. بر اساس همین نظم و نظر می­توان بشارت محمد(ص) را در عهد قدیم بازشناخت.

در سفر تثنیه، فصل ١٨، آیۀ ١٨ آمده است: «من از میان برادرانشان، پیامبری برای آنها برخواهم انگیخت، شبیه تو، و کلماتم را در دهان او قرار خواهم داد و او با آنان سخن خواهد گفت همۀ آنچه را من به او فرمان خواهم داد.» مسیحیان می­گویند این آیه، بشارت پیامبری عیسی (علیه السلام) است. اما آیا چنین است؟
پیامبری شبیه موسی(ع)

این بشارت به چه کسی اشاره دارد؟ نام عیسی که در اینجا ذکر نشده است. مسیحیان استدلال می­کنند که چون پیش‌گویی‌ها، تصاویر بیانی از چیزی است که قرار است در آینده اتفاق بیفتد، پس عبارت‌پردازی این آیه به اندازۀ لازم، معرّف عیسی است و مهم‌ترین کلمات این بشارت، یعنی «شبیه تو، شبیه موسی است» دلالت دارد بر عیسی. چنان که موسی یهودی بود، و عیسی نیز؛ موسی پیامبر بود، و عیسی نیز؛ و بنابراین عیسی شبیه موسی است و این دقیقاً همان چیزی است که خداوند پیش از این به موسی گفته بود.

اما اگر اینها تنها ممیّزه‌های تشخیص فردی برای بشارتِ آمده در سفر تثنیه (١٨/١٨) است، در این صورت این ملاک‌ها می‌تواند بر هر شخص دیگری از انجیل که بعد از موسی(ع) آمده است، صادق باشد؛ یعنی سلیمان، اشعیا، حزقیال، دانیال، یوشع، یوئیل، مالاکی، یحیی تعمیددهنده و غیره (علیهم السلام)، زیرا همۀ آنها هم یهودی و هم پیامبر بودند. چرا نباید این بشارت را بر یکی از این پیامبران تطبیق دهیم؟ و چرا فقط عیسی(ع)؟ چرا یکی را جدا کنیم و دیگران را رها سازیم؟ اتفاقاً می­توان استدلال محکمی ارائه کرد مبنی بر اینکه عیسی(ع) تا حدّ زیادی شبیه موسی(ع) نیست.
سه تفاوت

اول این‌که، عیسی شبیه موسی نیست، چون بر اساس نظر مسیحیان، عیسی(ع) یک خداست در حالی که موسی(ع) خدا نیست؛ پس عیسی شبیه موسی نیست. طبق نظر مسیحیان، عیسی(ع) برای گناهان مردم این دنیا مرد، اما موسی(ع) مجبور نبود برای گناهان مردم این دنیا بمیرد؛ پس عیسی شبیه موسی نیست. بر اساس نظر مسیحیان، عیسی(ع) سه روز به دوزخ رفت، اما موسی(ع) مجبور نبود به آنجا برود؛ پس عیسی شبیه موسی نیست. اما اجازه دهید بسیار ساده صحبت کنم تا اگر از مردم عادّی خواسته شود تا به این بحث گوش دهند، در پی‌گیری آن دچار مشکل نشوند.

١ـ پدر و مادر. موسی(ع) یک پدر و یک مادر داشت. محمد(ص)‏ نیز یک پدر و یک مادر داشت. اما عیسی(ع) فقط یک مادر داشت و هیچ پدرِ بشری نداشت. بنابراین عیسی شبیه موسی نیست، اما محمد(ص)‏ شبیه موسی(ع) است.

٢ـ تولّد اعجازآمیز. موسی(ع) و محمد(ص)‏ به صورت عادّی و طبیعی متولّد شدند؛ یعنی در تعامل فیزیکی بین مرد و زن. اما عیسی(ع) بر اثر یک معجزۀ خاص متولّد شد. در انجیل متای قدیس آمده است: «…قبل از آن‌که آنان با یکدیگر ازدواج کنند (یوسف نجار و مریم)، مریم توسط روح­القدس آبستن شد» (١/١٨). لوقای قدیس نیز می‌گوید: «آن‌گاه که خبر خوش تولّد پسری مقدّس به مریم اعلام شد، او با خود گفت: …چگونه چنین چیزی ممکن است؟ دست هیچ مردی به من نرسیده است؟ و فرشته در پاسخ به او گفت: روح­القدس بر تو نازل خواهد شد و قدرت خدا بر تو سایه خواهد افکند…» (لوقا: ١/٣۵ـ٣۴). قرآن کریم تولّد اعجازگونۀ عیسی(ع) را در عباراتی بهتر، والاتر و شگفت‌انگیزتر تأیید می‌کند. در پاسخ به سؤال منطقی مریم می‌گوید: «[مریم] گفت: پروردگارا! چگونه مرا فرزندى خواهد بود با آن‌که بشرى به من دست نزده است؟ [فرشته] پاسخ داد: چنین است [کار] پروردگار، خدا هر چه بخواهد، مى‏آفریند، چون به کارى فرمان دهد، فقط به آن مى‏گوید باش، پس مى‏باشد.»

خداوند نیازی ندارد که تخمی را در انسانی یا حیوانی بکارد؛ او فقط آن را می‌خواهد و آن به وجود می‌آید. این بینش اسلام در مورد تولّد عیسی(ع) است. عیسی(ع) به شکل معجزه‌آسایی برخلاف تولّد طبیعی موسی(ع) و محمد(ص) به دنیا آمد؛ پس عیسی شبیه موسی نیست و محمد(ص)‏ شبیه موسی است. خداوند در سفر تثنیه (١٨/١٨) به موسی(ع) می‌گوید: «شبیه تو (شبیه موسی)» و محمد(ص) شبیه موسی(ع) است.

٣ـ پیوندهای ازدواج. موسی(ع) و محمد(ص) ازدواج کرده و بچه‌دار شدند، اما عیسی(ع) تا پایان عمر مجرّد باقی ماند. پس عیسی شبیه موسی نیست و محمد(ص)‏ شبیه موسی(ع) است.

۴ـ عیسی(ع) رانده‌شدۀ قوم. موسی(ع) و محمد(ص) از سوی قومشان در همان زمان حیاتشان به عنوان پیامبر مورد پذیرش قرار گرفتند. بدون تردید یهودیان اسباب درد سر بی‌حدّ و حصری برای موسی(ع) شدند و…، اما در جایگاه یک امّت به رسالت موسی(ع) از جانب خداوند اقرار کردند. اعراب نیز زندگی را بر محمد(ص) غیرممکن ساختند؛ او به شکل بسیار بدی در میان آنها رنج دید. بعد از سیزده­سال تبلیغ در مکه، مجبور شد از زادگاهش هجرت کند، با این حال پیش از رحلتش، تمام جامعۀ عرب او را به عنوان پیامبر خداوند، پذیرفتند. اما طبق گفتۀ انجیل «او (عیسی) به سوی قومش آمد، اما آنها او را نپذیرفتند» (انجیل یوحنا: ١/١١). حتّی امروزه بعد از گذشت دوهزار سال، مردمانش، یعنی یهودیان، همگی او را انکار می‌کنند. پس عیسی شبیه موسی نیست، اما محمد(ص)‏ شبیه موسی(ع) است.

۵ـ تعبیری دیگر از پادشاهی. موسی(ع) و محمد(ص) هم پیامبر بودند و هم پادشاه. منظور از پیامبر در اینجا انسانی است که وحی الهی را برای راهنمایی بشر دریافت می‌کند و راهنمایی او نسبت به خلایق خداوند همان‌گونه است که دریافت کرده، بدون هیچ کم و زیادی. پادشاه نیز کسی است که قدرت زندگی و مرگ را نسبت به مردم خود داشته باشد، مهم نیست که این شخص تاج سلطنتی بر سر داشته باشد یا نه، یا او را پادشاه خطاب کنند یا سلطان. اگر شخصی اختیار اعمال مجازات اعدام را داشته باشد، او یک پادشاه است. موسی(ع) دارای چنین قدرتی بود. شخص اسرائیلی در روز سبت از روی زمین هیزم جمع ‌کرد و موسی(ع) او را سنگسار کرد (سفر اعداد: ١۵/٣۶). در انجیل جنایات دیگری نیز وجود دارد که موسی(ع) برای مجازات یهودیانِ مجرم حکم به اعدام داده است. محمد(ص) نیز قدرت زندگی و مرگ را نسبت به قوم خود داشت.

مصادیقی در انجیل موجود است از کسانی که تنها موهبت پیغمبری را دریافت کردند اما قدرت اجرای فرامینی را که می‌دادند، نداشتند. برخی از این مردان مقدّس خداوند که در برابر انکار لجوجانۀ رسالتشان ناتوان بودند، عبارتند از لوط، یونس، دانیال، عزرا و یحیی تعمیددهنده (علیهم السلام). آنها تنها توانستند رسالت را ابلاغ کنند اما قادر به اجرای شریعت نبودند. عیسی(ع) نیز از این دسته است؛ چهار کتاب اول انجیل (عهد جدید) به روشنی این مسئله را تأیید می‌کنند: هنگامی که عیسی(ع) را به اتهام فتنه‌انگیزی کشان کشان نزد فرماندار روم، پنطیوس پیلاطوس بردند، عیسی(ع) در دفاع از خود و در ردّ اتهامات وارده به نکتۀ متقاعد‌کننده‌ای اشاره کرد. او گفت: «پادشاهی من در این دنیا نیست، زیرا که اگر سلطنت من در این دنیا بود، پیروان من به مبارزه برمی‌خاستند تا به دست یهودیان نیفتم. پادشاهی من در این دنیا نیست.» (انجیل یوحنا: ١٨/٣۶)

با این سخنِ عیسی(ع)، پیلاطوس، که یک مشرک بود، متقاعد شد که عیسی(ع) از قدرت فکری کامل برخوردار نیست و از این رو نباید او را شکنجه داد، زیرا برای حکومت او خطری ندارد. عیسی(ع) تنها مدعی یک پادشاهی معنوی شد. به عبارت دیگر، او فقط ادعا کرد که یک پیامبر است. پس عیسی شبیه موسی نیست اما محمد(ص)‏ شبیه موسی(ع) است.

۶ـ شریعت تازه. موسی(ع) و محمد(ص)‏ شریعت تازه و احکام جدیدی برای مردم خود آوردند. موسی(ع) نه تنها ده فرمان را برای اسرائیلی‌ها آورد، بلکه شریعتی بسیار آیینی و فراگیر را برای هدایت مردم خود آورد. محمد(ص) به سوی مردمی برانگیخته شد که در وحشی‌گری و جهالت غوطه‌ور بودند؛ آنان با نامادری خود ازدواج می‌کردند؛ دخترانشان را زنده به گور می‌کردند؛ مشروب‌خواری، زنا، بت‌پرستی و قماربازی کار هر روزشان بود. گیبون جامعۀ قبل از اسلام را در مقالۀ «افول و سقوط امپراتوری روم» این‌گونه توصیف می‌کند: «بشرهایی خشک و خشن، تقریباً بدون هیچ گونه احساسی، که به سختی از دیگر آفریده‌های حیوانی قابل تمایزند.» به ندرت وجه تمایزی بین «انسان» و «حیوان» در آن روزگار وجود داشت؛ آنان حیواناتی بودند در قالب بشری.

محمد(ص) آنان را از این وحشی‌گری محض، به گفتۀ توماس کارلیسل، «به مشعل­داران نور و دانش» ترقّی داد. او می‌گوید: «برای جامعۀ عرب این اتفاق همچون درخششی بود از تاریکی به نور. عربستان اولین­بار با ظهور آن زنده شد. مردمی فقیر و چوپان که بدون اینکه مورد توجه قرار گیرند، از ابتدای خلقت در بیابان­های عالم پرسه می‌زدند. همین مردم بی‌ارزش مورد توجه سراسر دنیا قرار گرفتند و آن گروه اندک، به گروهی بزرگ در عالم تبدیل شد. یک قرن پس از آن، عربستان از یک سو به گرانا‌دا و از سوی دیگر به دهلی رسید. عربستان با درخشش در دلاوری و شکوه و جلال و تبدیل شدن به چراغ هوش و نبوغ، بر بخش بزرگی از جهان پرتو افشانی می‌کند.» در واقع محمد(ص)‏ شریعت و نظامی را به قومش عرضه کرد که پیش از آن هرگز از آن برخوردار نبود.

اما در مورد عیسی(ع)، هنگامی که یهودیان به او مظنون شدند که ممکن است او یک حقه‌باز با نقشه‌هایی برای تحریف کردن تعالیم آنان باشد، وی تقلا کرد به آنان تضمین دهد که او با دین جدیدی نیامده است ـ نه آیین جدیدی و نه قوانین و احکام تازه‌ای. من جملات خود او را نقل می‌کنم: «گمان نکنید که آمده‌ام تا تورات یا نوشته‌های پیامبران دیگر را منسوخ کنم. نیامده‌ام که نابود کنم بلکه برای تکمیل کردن آنها آمده‌ام. به راستی به شما می‌گویم که از میان احکام تورات، هر آنچه باید عملی شود، به یقین همه یک به یک عملی خواهد شد. تا آن زمان که آسمان و زمین پایان نیافته است، به اندازۀ ذّره‌ای و سر سوزنی نباید از طریق شریعت کم شود.» (انجیل متا: ۵/١۸ـ١۷)

به بیان دیگر، او با شریعت یا احکام جدیدی نیامد، بلکه برای تکمیل شریعت پیشین آمد. این چیزی بود که به یهودیان می‌گفت تا درک کنند، نه این‌که به مزاح با یهودیان سخن می‌گفت و سعی داشت آنان را گول بزند تا وی را به عنوان فرستادۀ خداوند بپذیرند و با ترفند تلاش ‌می‌کرد دین جدیدی را در خرخرۀ آنان فرو کند. این رسول خداوند هرگز به چنین ابزاری متوسّل نشد تا دین خداوند را نابود سازد. در حقیقت، او شریعت را تکمیل و از فرامین موسی(ع) پیروی کرد و سَبت را گرامی داشت. هیچ‌گاه یک یهودی انگشت اشارت به سوی او دراز نکرد و نگفت که: «چرا روزه نمی‌گیری؟» یا «چرا دستانت را پیش از بریدن نان نمی‌شویی؟» آنان همواره شاگردان عیسی(ع) را به این امور متهم می‌کردند، اما در مورد خود او هرگز این کار را نکردند، زیرا او به عنوان یک یهودی واقعی به شریعت پیامبران پیش از خود احترام می‌گذاشت. کوتاه سخن آن‌که او همانند موسی(ع) و محمد(ص) نبود که دین جدیدی را ایجاد کند و شریعت تازه‌ای بیاورد. پس عیسی شبیه موسی نیست اما محمد(ص)‏ شبیه موسی(ع) است.

٧ـ چگونگی رحلت. هم موسی(ع) و هم محمد(ص) به صورت طبیعی از دنیا رفتند، در حالی‌که بر اساس آیین مسیحیت، عیسی(ع) به صورت وحشتناکی بر صلیب کشته شد. پس عیسی شبیه موسی نیست بلکه محمد(ص)‏ شبیه موسی(ع) است.

٨ـ اقامت آسمانی. موسی(ع) و محمد(ص)‏ هر دو در زمین به خاک سپرده شدند، اما بر اساس تعالیم مسیحیت، عیسی(ع) به آسمان رفت و در آنجا اقامت گزید. پس عیسی شبیه موسی نیست بلکه محمد(ص)‏ شبیه موسی(ع) است.

اسماعیل، اولین تولّد

تا اینجا تنها اثبات یک مورد از کلّ این بشارت آورده شد؛ یعنی اثبات عبارت «شبیه تو (شبیه موسی)». این بشارت بسیار بیشتر از این یک عبارت است؛ توجه کنید: «من آنها را بالا خواهم برد، به پیامبری از میان برادرانشان شبیه تو…». اکنون نکته بر سر عبارت «از میان برادرانشان» است. در اینجا موسی(ع) و قومش به عنوان یک ریشۀ نژادی مورد خطاب قرار گرفته‌اند و به معنای دقیق کلمه، منظور از «برادرانشان» بدون شک اعراب خواهند بود.

می‌دانید که انجیل از ابراهیم(ع) به «دوست خداوند» [خلیل­الله] یاد می‌کند. وی دو همسر داشت: سارا و هاجر. هاجر برای ابراهیم(ع) یک پسر (در اولین تولّد) به دنیا آورد: «…و ابراهیم پسرش را که هاجر او را به دنیا آورده بود، اسماعیل نام نهاد» (سفر پیدایش: ١۶/١۵) «و ابراهیم فرزندش اسماعیل را بُرد…» (سفر پیدایش: ١٧/٢٣) «و فرزندش اسماعیل زمانی که از پوست ختنه‌گاهش ختنه شد، سیزده­ساله بود» (سفر پیدایش: ١٧/٢۵). تا سیزده­سالگی اسماعیل(ع) تنها پسر و ذریۀ ابراهیم(ع) بود و این زمانی بود که میثاق بین خداوند و ابراهیم بسته شد. خداوند ابراهیم(ع) را پسری دیگر از سارا بخشید به نام اسحاق که بسیار کوچک‌تر از برادرش اسماعیل بود.

اگر اسماعیل و اسحاق (علیهما السلام) پسران یک پدر، یعنی ابراهیم(ع)، هستند پس برادر یکدیگرند. بنابراین فرزندان یکی، برادران دینی فرزندان دیگری است. فرزندان اسحاق، یهودی و فرزندان اسماعیل، عرب هستند، بنابراین آنها برادران یکدیگرند. انجیل بر این نکته تأکید می‌کند: «و او (اسماعیل) در حضور همۀ برادرانش زندگی می‌کرد» (سفر پیدایش: ١۶/١٢) «و او (اسماعیل) در حضور همۀ برادرانش از دنیا رفت» (سفر پیدایش: ٢۵/١٨).

فرزندان اسحاق برادران نسل اسماعیل‌اند. شبیه همین، محمد(ص)‏ از جملۀ برادران اسرائیلیان است، زیرا از نسل اسماعیل، پسر ابراهیم(ع) بود. این به طور دقیق همان چیزی است که این بشارت می‌گوید: «از میان برادرانشان» (سفر تثنیه: ١٨/١٨). در این بشارت به طور مشخص بیان می‌شود که پیامبری که بعداً خواهد آمد و شبیه موسی(ع) است، از فرزندان اسرائیل یا از میان خودشان ظهور نمی‌کند بلکه از بین برادرانشان برانگیخته می‌شود. بنابراین محمد(ص)‏ از بین برادرانشان بود.

کلمات در دهان

این بشارت در ادامه می‌گوید: «…و من کلماتم را در دهان او خواهم گذاشت…». معنای این عبارت که «من کلماتم را در دهان تو قرار خواهم داد» چیست؟ اگر از شما بخواهم چیزی را بخوانید و شما بخوانید، آیا من کلماتم را در دهان شما قرار داده­ام؟ قطعاً خیر. اما اگر قصد داشتم به شما زبانی همچون عربی بیاموزم، که شما هیچ دانشی دربارۀ آن ندارید، و از شما می‌خواستم آنچه را بر زبان می‌آورم پس از من بخوانید یا تکرار کنید که:

ـ “قُلْ هُوَ اللهُ أَحَدٌ”؛ بگو اوست خداى یگانه.

ـ “اللهُ الصَّمَدُ”؛ خداى صمد [ثابت متعالى].

ـ “لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یُولَدْ”؛ [کسى را] نزاده و زاده نشده است.

ـ “وَلَمْ یَکُن لَّهُ کُفُوًا أَحَدٌ”؛ و هیچ کس او را همتا نیست. (سورۀ مبارکۀ اخلاص (۱۱۲)/آیات شریفۀ ۴-۱)

آیا این کلمات ناآشنایی را که شما بر زبان جاری می‌کنید، در دهانتان نگذاشته‌ام؟ بی­شک چنین است. به همین شیوه، کلمات قرآن کریم که توسط خداوند متعال بر محمد(ص)‏ وحی شده است، نازل شد. نقل تاریخ این است که محمد(ص)‏ چهل­سال داشت که در درون غاری تقریباً در چهار کیلومتری شمال شهر مکه بود. آن شب بیست­وهفتمین شب از ماه رجب [مسلمانان] بود. جبرئیل مقرّب در غار به زبان مادریِ محمد(ص)‏ به او فرمان داد که: اِقْرَاء؛ یعنی: بخوان! یا اعلان کن! یا قرائت کن! محمد(ص)‏ وحشت­زده در بُهت و حیرت پاسخ گفت: مَا أنَا بِقَارِءٍ؛ یعنی: من خواندن نمی‌دانم! فرشته برای بار دوم به او فرمان داد و پاسخ همان بود. در بار سوم فرشته گفت: “اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ”.

اکنون محمد(ص)‏ درک می‌کند که آنچه از او خواسته شده، تکرار و استماع مجدد است. او کلمات را همچنان که در دهانش گذاشته می‌شد، تکرار می‌کند:

ـ “اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ”؛ بخوان به نام پروردگارت که آفرید.

ـ “خَلَقَ الْإِنسَانَ مِنْ عَلَقٍ”؛ انسان را از علق [خون بسته] آفرید.

ـ “اقْرَأْ وَرَبُّکَ الْأَکْرَمُ”؛ بخوان و پروردگارت کریم‌ترین است.

ـ “الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ”؛ همان‌که [استفاده از] قلم را آموخت.

ـ “عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ”؛ آنچه را که انسان نمى‏دانست، آموخت. (سورۀ مبارکۀ علق (۹۶)/آیات شریفۀ ۵ـ ۱)

اینها پنج آیۀ نخستینی است که بر محمد(ص)‏ وحی شد و اکنون در ابتدای سورۀ نود و ششم از قرآن کریم، سورۀ علق، قرار دارد.

فرشته بلافاصله آنجا را ترک کرد و محمد(ص)‏ سراسیمه به خانه برگشت و در حالی که وحشت کرده بود و تمام بدنش خیس عرق بود، از همسر محبوبش خدیجه(س) خواست تا «او را بپوشاند». او دراز کشید و خدیجه در کنارش به مراقبت از او پرداخت. هنگامی که آرامش دوبارۀ خود را به دست آورد، آنچه را دیده و شنیده بود، برای خدیجه شرح داد. خدیجه از ایمان خود به او مطمئنش ساخت و به او تضمین داد که خداوند اجازه نخواهد داد اتفاق سخت و وحشتناکی برای او رُخ دهد. آیا اینها اعترافات یک انسان دغل‌باز است؟ آیا دغل‌بازان اعتراف می‌کنند که هنگامی که فرشته‌ای از جانب پروردگارشان با پیغامی آسمانی با آنان ملاقات می‌کند، آنان به شدّت می‌ترسند، وحشت­زده و خیس عرق می‌‌شوند و به سوی همسرشان فرار می‌کنند؟ هر منتقدی می‌تواند درک کند که این عکس‌العمل­ها و اعترافات، برخاسته از انسانی پاک و خالص است؛ انسانی امین، پاک‌‌دامن، شریف و صادق.

در طول ٢٣ سال بعدی زندگی پیامبری‌اش، کلمات «در دهانش گذاشته می‌شد» و او آنان را بر زبان جاری می‌کرد. این کلمات بر قلب و ذهن او جاودانه نقش می‌بست و همان‌طور که بر میزان این متن مقدّس (قرآن کریم) افزوده می‌شد، آنها را بر چرم، پوست و شاخ حیوانات و قلب صحابۀ وفادار ایشان ثبت و ضبط می‌کردند. پیش از رحلت ایشان، این کلمات به ترتیبی که امروزه در قرآن کریم شاهد آن هستیم، تنظیم یافت.

در حقیقت کلمات (وحی) در دهان ایشان گذاشته می‌شد؛ به طور دقیق همان طور که در بشارتِ مورد بحث پیش از این گفته شد: «و من کلماتم را در دهانش خواهم گذاشت» (سفر تثنیه: ١٨/١٨).
پیامبر امّی

تجربۀ محمد(ص)‏ در غار حرا، که بعدها به جبل‌النور، یعنی کوه نور، شهرت یافت، و پاسخ او به اولین وحی، اجرای دقیق بشارت دیگری از انجیل است. در کتاب اشعیای نبی، سورۀ ٢٩، آیۀ ١٢، می‌خوانیم: «و این کتاب [کتاب القرآن: کتاب «خواندن» یا کتاب «وحی»] بر او که بی‌سواد است [النبی الأمی ـ قرآن کریم: اعراف/ ١۵٨] عرضه می‌شود و گفته می‌شود: از تو می‌خواهم این را بخوانی. او می‌گوید: من سواد ندارم.» («من سواد ندارم» به طور دقیق ترجمۀ عبارت «مَا أنَا بِقَارِءٍ» است ـ کلماتی که محمد(ص)‏ هنگامی که فرمان داده شد إقْرَاء: بخوان، دوبار بر زبان جاری ساخت.)

اجازه دهید این آیه را به صورت کامل بدون هیچ بریدگی بخوانم، همان‌طور که در «ترجمۀ رسمی انجیل» که شهرت و محبوبیت بیشتری دارد، آمده است: «و اگر به کسی بدهید که خواندن نمی­داند، او نیز می­گوید: نمی­توانم بخوانم چون خواندن نمی­دانم.»

شاید این نکته مورد توجه قرار گیرد که در قرن ششم از دورۀ مسیحیان، یعنی زمانی که محمد(ص)‏ می‌زیست و به وعظ و نصیحت می‌پرداخت، هیچ انجیل عربی‌ای وجود نداشت! علاوه بر این، او کاملاً بی‌سواد و ناآموخته بود. هیچ کس او را کلمه‌ای نیاموخته بود و معلّم او، خالق او بود:

ـ “وَ مَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَى”؛ و از روی هوس سخن نمى‏گوید.

ـ “إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَى”؛ نیست این سخن جز وحیى که نازل مى‏شود.

ـ “عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوَى”؛ او را [آن فرشتۀ] بس نیرومند آموخته است/  (سورۀ مبارکۀ نجم (۵۳)/آیات شریفۀ ۵-۳).

بدون هیچ‌گونه آموزش بشری «او بر حکمت دانایان چیره شد».
اخطار حیاتی

ملاحظه می‌کنید که چگونه این بشارت‌ها کاملاً با محمد(ص)‏ منطبق است. ما مجبور نیستیم بشارت‌ها را بیشتر از این بگسترانیم تا اجرای دقیق آنها را در مورد پیامبر گرامی اسلام(ص) توجیه کنیم.

مسیحیان، عیسی مسیح(ع) را «تجسّم» خداوند می‌دانند که آنان را از اسارت گناهان رهایی بخشید! آیا این مهم نیست که در برابر افرادی که گستاخانه و بی‌خیال کلمات او را نادیده بگیرند و باور نداشته باشند، به طوری که در سفر تثنیه (١٨/١٨) با اخطاری شدید آمده است: «او می‌آید تا به حقیقت برسد. هر کس به او گوش ندهد و به کلماتش که به نام من است، توجهی نکند، از او بازخواست خواهم کرد.»، خداوند متعال تهدید به انتقام‌گیری می‌کند! ما اگر کسی تهدیمان کند، تمام بدنمان به رعشه می‌افتد، حال آنکه مسیحیان از اخطارهای خداوند ترسی ندارند.

اعجاز اعجازها!

در آیۀ ١٩ از سفر تثنیه، سورۀ ١٨، با بشارتی دیگر روبه‌رو می‌شویم که کاملاً با محمد(ص)‏ منطبق است. به این عبارت توجه کنید: «…او به نام من سخن خواهد گفت.» پرسش این است: «با نام چه کسی محمد(ص)‏ سخن می‌گوید؟» تمام سوره­های قرآن کریم (بجز سورة مبارکۀ توبه) با عبارت «بسم الله الرحمن الرحیم؛ به نام خداوند رحمان و رحیم» آغاز می­شوند. در آن بشارت چه آمده بود؟ «…که او به نام من سخن خواهد گفت». محمد(ص)‏ به نام چه کسی سخن می‌گوید: «به نام خداوند رحمان و رحیم». می‌بینید که این بشارت [با توجه به حروف هر دو عبارت] به طور دقیق اتفاق می‌افتد.

هر سوره‌ای از قرآن کریم به جز سورۀ نهم (سورۀ مبارکۀ توبه)، با «بسم الله الرحمن الرحیم؛ به نام خداوند رحمان و رحیم» آغاز می‌شود. مسلمانان اعمال شرعی خود را نیز با این عبارت مقدّس شروع می‌کنند، در حالی که مسیحیان اعمال دینی خود را با عبارت «به نام پدر، پسر و روح القدس» آغاز می‌کنند!

با توجه به سورۀ هجدهم از سفر تثنیه می­توان بیش از پانزده دلیل آورد که چگونه این بشارت به محمد(ص)‏ برمی‌گردد، نه به عیسی(ع).
انکار عیسی(ع)توسط یحیی(ع) در متا

در دوران عهد جدید می‌بینیم که یهودیان هنوز منتظر اجرای دقیق بشارتِ «شخصی شبیه موسی(ع)» بودند (ر.ک: یوحنا: ١/٢۵ـ١٩). در حالی که عیسی(ع) ادعا می‌کرد او مسیح یهودیان است، یهودیان به کنکاش پرداختند که الیاس کجاست. آنان نیز بشارتی دارند که می‌گوید پیش از آمدن مسیح، ابتدا الیاس برای بار دوم ظهور می‌کند. عیسی(ع) این اعتقاد یهودیان را تصدیق می‌کند: «حق با آنهاست، الیاس باید بیاید و کارها را روبه‌راه کند. در واقع او آمده است ولی کسی او را نشناخت… آن‌گاه شاگردانش فهمیدند که او دربارۀ یحیی تعمیددهنده سخن می‌گوید» (متا: ١٧/١٣-١١).

بر اساس عهد جدید، یهودیان کسانی نبودند که سخنان هر کسی را که به زعم خویش مسیح بود، با اشتیاق بپذیرند. آنان در تحقیقات خود به مشکلات سختی تن دادند تا مسیح خود را بیابند. این را تعالیم یحیی تأیید می‌کند: «این سخن از یحیی ثبت شده است: زمانی که یهودیان کشیش‌ها و لاویان را از اورشلیم فرستادند تا از او بپرسند که کیست، او اقرار کرد که مسیح نیست.» (کاملاً طبیعی بود، زیرا نمی‌توانست دو مسیح در یک زمان وجود داشته باشد. اگر عیسی(ع) مسیح بود پس یحیی نمی‌توانست مسیح باشد!) پرسیدند: پس که هستی؟ آیا الیاس پیامبر هستی؟ پاسخ داد: نه!» (در اینجا یحیی تعمیددهنده سخن عیسی را تکذیب می‌کند! عیسی می‌گوید یحیی «الیاس» است و یحیی انکار می‌کند آن کسی باشد که عیسی او را به آن وصف می‌کند.) یکی از این دو (عیسی یا یحیی)، نعوذ بالله قطعاً حقیقت را نمی‌گوید! بر اساس اقرار خود عیسی(ع)، یحیی تعمیددهنده بزرگ‌ترین پیامبر اسرائیلیان بود: «مطمئن باشید در جهان تا به حال کسی بزرگ‌تر از یحیی نبوده است…» (متا: ١١/١١).

ما مسلمانان یحیی تعمید‌دهنده را به حضرت یحیی ـ علیه السلام ـ می‌شناسیم و او را به عنوان پیامبر راستین خداوند تقدیس می‌کنیم. پیامبر گرامی عیسی(ع) که برای ما به حضرت عیسی ـ علیه السلام ـ شناخته شده است، نیز به عنوان یکی از بزرگ‌ترین رسولان خداوند متعال مورد احترام است. چگونه ما مسلمانان می‌توانیم به هر کدام از اینها نسبت دروغ دهیم؟ حل این مسئله دربارۀ عیسی و یحیی را به خود مسیحیان وامی‌گذاریم، زیرا «متون مقدّس» آنان انباشته از اختلافات و ناهم‌گونی‌هایی است که با عنوان «گفته‌های تاریک عیسی» بر آنها سرپوش گذاشته‌اند. ما مسلمانان مایلیم پرسش پیشین را نسبت به یحیی تعمیددهنده، که بزرگان یهود آن را مطرح کردند، مورد نظر قرار دهیم: «آیا تو آن پیامبری؟ و او پاسخ داد: خیر» (یوحنا: ١/٢١).

سه پرسش

سه پرسش مختلف و مجزا نسبت به یحیی تعمیددهنده و این‌که او در پاسخ، سه «نَه» قاطع ارائه داد، مطرح می‌باشد، که به اختصار عبارت است از: آیا تو مسیح هستی؟ آیا تو الیاس هستی؟ آیا تو آن پیامبر هستی؟

اما عالمان دنیای مسیحیت تنها دو پرسش از پرسش‌هایی را که در اینجا به آنها اشاره شد، در نظر می‌گیرند. برای اینکه کاملاً روشن شود که یهودیان حقیقتاً سه بشارت مجزا در ذهن خود داشتند، آن زمان که از یحیی تعمیددهنده بازجویی می‌کردند، اجازه دهید بازخواست و سرزنش یهود از یحیی را در آیات زیر بخوانیم: «پس از او پرسیدند: خوب، چه حقّی دارید مردم را غسل تعمید ‌دهید اگر (الف) نه مسیح (ب) نه الیاس (ج) و نه آن پیامبر هستید؟» (یوحنا: ١/٢۵). یهودیان منتظر اجرای دقیق سه بشارت مجزا بودند: آمدن مسیح؛ آمدن الیاس؛ آمدن آن پیامبر.
آن پیامبر

با کنکاش در حواشی انجیلی که کشف‌الآیات یا فهرست ارجاعات دارد، جاهایی که کلمات «پیامبر» یا «آن پیامبر» در کتاب یوحنا (١/٢۵) آمده است، درمی‌یابیم که این کلمات به بشارتِ سفر تثنیه (١٨/ ١۵و١٨) اشاره دارد. همچنین، با بینه‌ای قوی و کوبنده ثابت کردیم که این «آن پیامبر»، «پیامبری شبیه موسی(ع)» یا «شبیه تو»، محمد(ص)‏ بود نه عیسی(ع).

ما مسلمانان انکار نمی‌کنیم که عیسی(ع) همان «مسیح» بوده، که در ترجمۀ انگلیسی به christ ترجمه می‌شود و نیز «هزار و یک بشارتی» را که مسیحیان ادعا می‌کنند، به فراوانی در عهد قدیم وجود دارد. همچنین آمدن مسیح را که بشارت می‌دهد، رد نمی‌کنیم. آنچه می‌گوییم آن است که سفر تثنیه (١٨/١٨) به عیسی مسیح(ع) اشاره ندارد بلکه یک بشارت صریح دربارۀ پیامبر اکرم محمد(ص) است.

مسیحیان حاضر به پذیرش این استدلالات محکم نیستند. غرض‌ها و تعصّباتِ سرسخت همواره وجود داشته و دارد؛ و البته هیچ‌کس دوست ندارد کاشانة خود را خراب ببیند!
آزمون نهایی

به مظلومان مسیح می‌گویم که چرا مراقب آن آزمون نهایی و اصلی نباشیم که استاد خود شما خواست تا بر هر کسی که مدعی نبوّت است، صدق دهید؟ او گفته است: «همان‌طور که درخت را از میوه‌هایش می‌شناسند، ایشان را نیز می‌توان با اعمالشان شناخت، آیا انگور از خار یا انجیر از خاربُن به عمل می‌آید؟ هر درخت خوبی، میوه‌ای خوب به بار خواهد نشاند و هر درخت بدی، میوه‌ای بد… بلی، پیامبران دروغین را می‌توانید با اعمالشان بشناسید» (متا: ٧/٢٠ـ١۶).

چرا می‌ترسید که این آزمون را بر تعالیم محمد(ص)‏ صدق دهید؟ شما در آخرین عهد خداوند ـ قرآن‌کریم ـ اجرای دقیق تعالیم موسی(ع) و عیسی(ع) را، که آوردن صلح و سعادت لازم برای جهانیان است، خواهید یافت.

«اگر انسانی شبیه محمد(ص)‏ قدرت مطلق دنیای مدرن را به دست گرفته است، پس او در حلّ مشکلات دنیا موفّق خواهد بود و صلح و سعادت لازم را برایشان خواهد آورد.» (جُرج برنارد شاو)
بزرگ‌ترین
مجلۀ خبری هفتگی «تایم» در تاریخ ١۵ جولای ١٩٧۴ گزیده‌ای از نظرات مورّخان، نویسندگان، نظامیان، بازرگانان و دیگران را دربارۀ این پرسش که: «رهبر عظیم تاریخ کیست؟» ارائه داد. برخی گفتند هیتلر، دیگران گفتند گاندی، بودا، لینکلن و افرادی از این دست. اما جولز ماسِرمَن، روان‌شناس آمریکایی، با ارائۀ ملاک‌هایی صحیح، روشی را برای قضاوت در این مورد عرضه کرد. او گفت: «رهبران باید وظایف خود را به صورت کامل انجام دهند:

١ـ تأمین سعادت و رفاهِ آنان که رهبری می‌شوند؛

٢ـ تهیۀ سازمانی اجتماعی که مردم تا اندازه‌ای در آن احساس امنیت کنند؛

٣ـ آماده‌سازی آنان با دسته‌ای از اعتقادات.»

بر پایۀ این سه ملاک، او تاریخ را مورد مطالعه و تحلیل قرار داد ـ هیتلر، لویی پاستور، قیصر، کنفوسیوس و بسیاری دیگر ـ و در نهایت به این نتیجه رسید: «افرادی همچون پاستور و سالک رهبران دستۀ نخست هستند. افرادی همچون گاندی و کنفوسیوس از یک­سو و الکساندر، قیصر و هیتلر از سوی دیگر رهبران دستۀ دوم و شاید هم سوم هستند. عیسی و بودا نیز فقط به دستۀ سوم تعلّق دارند. شاید بزرگ‌ترین رهبر همۀ دوران‌ها، محمد باشد که هر سه وظیفه را یک‌جا جمع کرد، و در درجه‌ای پایین‌تر، موسی نیز این گونه عمل کرد.»

بر اساس معیارهای عینی که توسط استاد دانشگاه شیکاگو ارائه شد، آنهایی را که من معتقدم یهودی هستند، یعنی، عیسی و بودا، به هیچ عنوان جزء رهبران بزرگ بشر نیستند، اما با تطبیق غیرعادّی گروه‌های موسی(ع) و محمد(ص)‏ بر یکدیگر، این استدلال محکم‌تر می‌شود که عیسی(ع) شبیه موسی(ع) نیست اما محمد(ص)‏ شبیه موسی(ع) است (سفر تثنیه: ١٨/١٨: «شبیه تو، شبیه موسی»).

در پایان و به عنوان نتیجه، سخنم را با جمله‌ای از پدر روحانی مسیحی و مفسّر انجیل و به دنبال آن، سخن استادش پایان می‌بخشم: «ملاک واقعی و غایی یک پیامبر راستین، ویژگی‌های اخلاقیِ تعالیم اوست.» (استاد داملو) «با اعمالشان، آنها را خواهی شناخت.» (عیسی مسیح)

پرسش من این است که «انجیل دربارۀ محمد(ص) چه می‌گوید؟» کشیشان مسیحی بی­درنگ پاسخ می­دهند «هیچ چیز!» اما چرا هیچ چیز؟ اگر انجیل دربارۀ ظهور جماهیر شوروی، آخرالزمان و حتّی پاپِ کاتولیک‌های رُم حرف‌های گفتنی بسیاری دارد، چرا دربارۀ محمد(ص) چیزی نمی­گوید؟

شکّی نیست که این مرد، یعنی محمد(ص)، کسی است که متولّی ایجاد یک امّت گستردۀ جهانی متشکل از میلیون‌ها مسلمان است، و آنها با تأسی به وی، به تولّد اعجازگونۀ عیسی(ع)، مسیح بودن عیسی(ع)، و این‌که عیسی(ع) به اذن خداوند به مردگان حیات می‌داده و کور مادرزاد و جذامی را شفا می‌بخشید، اعتقاد دارند. به یقین این کتاب (انجیل) بایستی دربارۀ این رهبر بزرگ بشریت، که این چنین زیبا از عیسی و مادرش مریم (علیهما السلام) سخن گفته است، چیزی داشته باشد.

بر اساس نظر اصحاب کلیسا، در رابطه با ظهور عیسی(ع)، صدها بشارت در عهد قدیم وجود دارد. البته مسلمانان در سراسر دنیا به او اعتقاد دارند بدون اینکه نیازی به گواهی انجیل باشد. ما مسلمانان حقیقت عیسی(ع) را تنها به واسطۀ محمد(ص) پذیرفته‌ایم و هم‌اکنون دست‌کم یک میلیارد پیرو محمد(ص) در دنیا وجود دارد که به این رسول بزرگ خداوند ـ عیسی مسیح ـ عشق ورزیده و احترام می‌گذارند، بی­آن‌که نیازی باشد مسیحیان با جدل‌های منطقی و انجیلی آنان را متقاعد کنند. اما در میان این هزار بشارتِ مورد نظر، آیا می‌توان تنها یک مورد را یافت که در آن نام عیسی(ع) آمده باشد؟

واژۀ مسیح، یک نام نیست، بلکه یک لقب است. آیا بشارتی وجود دارد که بگوید نام این مسیح، عیسی، نام مادرش مریم و نام پدرش ـ به اصطلاح ـ یوسف نجار خواهد بود و وی در قلمرو حکومت پادشاه هِرود به دنیا خواهد آمد و غیره و غیره؟ نه! چنین جزئیاتی وجود ندارد! با این حال چگونه می‌توانید نتیجه بگیرید که آن بشارات به عیسی(ع) برمی‌گردد؟

مسیحیان معتقدند که پیش‌گویی‌ها، تصاویر بیانی چیزهایی است که قرار است در آینده حادث شود. هنگامی که وقوع جریانی به حقیقت می‌پیوندد، در این پیش‌گویی‌ها اجرای دقیق آنچه را در گذشته پیش‌بینی شده است، به روشنی می‌بینیم. این در حقیقت استنتاج کردن، دلیل آوردن و دو را کنار دو قرار دادن است. بر اساس همین نظم و نظر می­توان بشارت محمد(ص) را در عهد قدیم بازشناخت.

در سفر تثنیه، فصل ١٨، آیۀ ١٨ آمده است: «من از میان برادرانشان، پیامبری برای آنها برخواهم انگیخت، شبیه تو، و کلماتم را در دهان او قرار خواهم داد و او با آنان سخن خواهد گفت همۀ آنچه را من به او فرمان خواهم داد.» مسیحیان می­گویند این آیه، بشارت پیامبری عیسی (علیه السلام) است. اما آیا چنین است؟

این بشارت به چه کسی اشاره دارد؟ نام عیسی که در اینجا ذکر نشده است. مسیحیان استدلال می­کنند که چون پیش‌گویی‌ها، تصاویر بیانی از چیزی است که قرار است در آینده اتفاق بیفتد، پس عبارت‌پردازی این آیه به اندازۀ لازم، معرّف عیسی است و مهم‌ترین کلمات این بشارت، یعنی «شبیه تو، شبیه موسی است» دلالت دارد بر عیسی. چنان که موسی یهودی بود، و عیسی نیز؛ موسی پیامبر بود، و عیسی نیز؛ و بنابراین عیسی شبیه موسی است و این دقیقاً همان چیزی است که خداوند پیش از این به موسی گفته بود.

اما اگر اینها تنها ممیّزه‌های تشخیص فردی برای بشارتِ آمده در سفر تثنیه (١٨/١٨) است، در این صورت این ملاک‌ها می‌تواند بر هر شخص دیگری از انجیل که بعد از موسی(ع) آمده است، صادق باشد؛ یعنی سلیمان، اشعیا، حزقیال، دانیال، یوشع، یوئیل، مالاکی، یحیی تعمیددهنده و غیره (علیهم السلام)، زیرا همۀ آنها هم یهودی و هم پیامبر بودند. چرا نباید این بشارت را بر یکی از این پیامبران تطبیق دهیم؟ و چرا فقط عیسی(ع)؟ چرا یکی را جدا کنیم و دیگران را رها سازیم؟ اتفاقاً می­توان استدلال محکمی ارائه کرد مبنی بر اینکه عیسی(ع) تا حدّ زیادی شبیه موسی(ع) نیست.

اول این‌که، عیسی شبیه موسی نیست، چون بر اساس نظر مسیحیان، عیسی(ع) یک خداست در حالی که موسی(ع) خدا نیست؛ پس عیسی شبیه موسی نیست. طبق نظر مسیحیان، عیسی(ع) برای گناهان مردم این دنیا مرد، اما موسی(ع) مجبور نبود برای گناهان مردم این دنیا بمیرد؛ پس عیسی شبیه موسی نیست. بر اساس نظر مسیحیان، عیسی(ع) سه روز به دوزخ رفت، اما موسی(ع) مجبور نبود به آنجا برود؛ پس عیسی شبیه موسی نیست.

موسی(ع) یک پدر و یک مادر داشت. محمد(ص)‏ نیز یک پدر و یک مادر داشت. اما عیسی(ع) فقط یک مادر داشت و هیچ پدرِ بشری نداشت. بنابراین عیسی شبیه موسی نیست، اما محمد(ص)‏ شبیه موسی(ع) است. موسی(ع) و محمد(ص)‏ به صورت عادّی و طبیعی متولّد شدند؛ یعنی در تعامل فیزیکی بین مرد و زن. اما عیسی(ع) بر اثر یک معجزۀ خاص متولّد شد.

خداوند نیازی ندارد که تخمی را در انسانی یا حیوانی بکارد؛ او فقط آن را می‌خواهد و آن به وجود می‌آید. این بینش اسلام در مورد تولّد عیسی(ع) است. عیسی(ع) به شکل معجزه‌آسایی برخلاف تولّد طبیعی موسی(ع) و محمد(ص) به دنیا آمد؛ پس عیسی شبیه موسی نیست و محمد(ص)‏ شبیه موسی است. خداوند در سفر تثنیه (١٨/١٨) به موسی(ع) می‌گوید: «شبیه تو (شبیه موسی)» و محمد(ص) شبیه موسی(ع) است.

موسی(ع) و محمد(ص) از سوی قومشان در همان زمان حیاتشان به عنوان پیامبر مورد پذیرش قرار گرفتند. بدون تردید یهودیان اسباب درد سر بی‌حدّ و حصری برای موسی(ع) شدند و…، اما در جایگاه یک امّت به رسالت موسی(ع) از جانب خداوند اقرار کردند. اعراب نیز زندگی را بر محمد(ص) غیرممکن ساختند؛ او به شکل بسیار بدی در میان آنها رنج دید. بعد از سیزده­سال تبلیغ در مکه، مجبور شد از زادگاهش هجرت کند، با این حال پیش از رحلتش، تمام جامعۀ عرب او را به عنوان پیامبر خداوند، پذیرفتند. اما طبق گفتۀ انجیل «او (عیسی) به سوی قومش آمد، اما آنها او را نپذیرفتند» (انجیل یوحنا: ١/١١). حتّی امروزه بعد از گذشت دوهزار سال، مردمانش، یعنی یهودیان، همگی او را انکار می‌کنند. پس عیسی شبیه موسی نیست، اما محمد(ص)‏ شبیه موسی(ع) است.

موسی(ع) و محمد(ص)‏ شریعت تازه و احکام جدیدی برای مردم خود آوردند. موسی(ع) نه تنها ده فرمان را برای اسرائیلی‌ها آورد، بلکه شریعتی بسیار آیینی و فراگیر را برای هدایت مردم خود آورد. محمد(ص) به سوی مردمی برانگیخته شد که در وحشی‌گری و جهالت غوطه‌ور بودند؛ آنان با نامادری خود ازدواج می‌کردند؛ دخترانشان را زنده به گور می‌کردند؛ مشروب‌خواری، زنا، بت‌پرستی و قماربازی کار هر روزشان بود. محمد(ص) آنان را از این وحشی‌گری محض، به گفتۀ توماس کارلیسل، «به مشعل­داران نور و دانش» ترقّی داد.

توماس کارلیسل می‌گوید: «برای جامعۀ عرب این اتفاق همچون درخششی بود از تاریکی به نور. عربستان اولین­بار با ظهور آن زنده شد. مردمی فقیر و چوپان که بدون اینکه مورد توجه قرار گیرند، از ابتدای خلقت در بیابان­های عالم پرسه می‌زدند. همین مردم بی‌ارزش مورد توجه سراسر دنیا قرار گرفتند و آن گروه اندک، به گروهی بزرگ در عالم تبدیل شد. یک قرن پس از آن، عربستان از یک سو به گرانا‌دا و از سوی دیگر به دهلی رسید. عربستان با درخشش در دلاوری و شکوه و جلال و تبدیل شدن به چراغ هوش و نبوغ، بر بخش بزرگی از جهان پرتو افشانی می‌کند.» در واقع محمد(ص)‏ شریعت و نظامی را به قومش عرضه کرد که پیش از آن هرگز از آن برخوردار نبود.

اما در مورد عیسی(ع)، هنگامی که یهودیان به او مظنون شدند که ممکن است او یک حقه‌باز با نقشه‌هایی برای تحریف کردن تعالیم آنان باشد، وی تقلا کرد به آنان تضمین دهد که او با دین جدیدی نیامده است ـ نه آیین جدیدی و نه قوانین و احکام تازه‌ای. من جملات خود او را نقل می‌کنم: «گمان نکنید که آمده‌ام تا تورات یا نوشته‌های پیامبران دیگر را منسوخ کنم. نیامده‌ام که نابود کنم بلکه برای تکمیل کردن آنها آمده‌ام. به راستی به شما می‌گویم که از میان احکام تورات، هر آنچه باید عملی شود، به یقین همه یک به یک عملی خواهد شد. تا آن زمان که آسمان و زمین پایان نیافته است، به اندازۀ ذّره‌ای و سر سوزنی نباید از طریق شریعت کم شود.» (انجیل متا: ۵/١۸ـ١۷)

هم موسی(ع) و هم محمد(ص) به صورت طبیعی از دنیا رفتند، در حالی‌که بر اساس آیین مسیحیت، عیسی(ع) به صورت وحشتناکی بر صلیب کشته شد. پس عیسی شبیه موسی نیست بلکه محمد(ص)‏ شبیه موسی(ع) است. موسی(ع) و محمد(ص)‏ هر دو در زمین به خاک سپرده شدند، اما بر اساس تعالیم مسیحیت، عیسی(ع) به آسمان رفت و در آنجا اقامت گزید. پس عیسی شبیه موسی نیست بلکه محمد(ص)‏ شبیه موسی(ع) است.

«من آنها را بالا خواهم برد، به پیامبری از میان برادرانشان شبیه تو…». اکنون نکته بر سر عبارت «از میان برادرانشان» است. در اینجا موسی(ع) و قومش به عنوان یک ریشۀ نژادی مورد خطاب قرار گرفته‌اند و به معنای دقیق کلمه، منظور از «برادرانشان» بدون شک اعراب خواهند بود. اگر اسماعیل و اسحاق (علیهما السلام) پسران یک پدر، یعنی ابراهیم(ع)، هستند پس برادر یکدیگرند. بنابراین فرزندان یکی، برادران دینی فرزندان دیگری است. فرزندان اسحاق، یهودی و فرزندان اسماعیل، عرب هستند.

فرزندان اسحاق برادران نسل اسماعیل‌اند. شبیه همین، محمد(ص)‏ از جملۀ برادران اسرائیلیان است، زیرا از نسل اسماعیل، پسر ابراهیم(ع) بود. این به طور دقیق همان چیزی است که این بشارت می‌گوید: «از میان برادرانشان» (سفر تثنیه: ١٨/١٨). در این بشارت به طور مشخص بیان می‌شود که پیامبری که بعداً خواهد آمد و شبیه موسی(ع) است، از فرزندان اسرائیل یا از میان خودشان ظهور نمی‌کند بلکه از بین برادرانشان برانگیخته می‌شود. بنابراین محمد(ص)‏ از بین برادرانشان بود.

این بشارت در ادامه می‌گوید: «…و من کلماتم را در دهان او خواهم گذاشت…». معنای این عبارت که «من کلماتم را در دهان تو قرار خواهم داد» چیست؟ اگر قصد داشتم به شما زبانی همچون عربی بیاموزم، که شما هیچ دانشی دربارۀ آن ندارید، و از شما می‌خواستم آنچه را بر زبان می‌آورم پس از من بخوانید یا تکرار کنید که: “قُلْ هُوَ اللهُ أَحَدٌ”؛ بگو اوست خداى یگانه. آیا این کلمات ناآشنایی را که شما بر زبان جاری می‌کنید، در دهانتان نگذاشته‌ام؟ بی­شک چنین است.

نقل تاریخ این است که محمد(ص)‏ چهل­سال داشت که در درون غاری بود. جبرئیل مقرّب در غار به زبان مادریِ محمد(ص)‏ به او فرمان داد که: اِقْرَاء؛ یعنی: بخوان! یا اعلان کن! یا قرائت کن! محمد(ص)‏ وحشت­زده در بُهت و حیرت پاسخ گفت: مَا أنَا بِقَارِءٍ؛ یعنی: من خواندن نمی‌دانم! فرشته برای بار دوم به او فرمان داد و پاسخ همان بود. در بار سوم فرشته گفت: “اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ”. اکنون محمد(ص)‏ درک می‌کند که آنچه از او خواسته شده، تکرار و استماع مجدد است.

او کلمات را همچنان که در دهانش گذاشته می‌شد، تکرار می‌کند. در حقیقت کلمات (وحی) در دهان ایشان گذاشته می‌شد؛ به طور دقیق همان طور که در بشارتِ مورد بحث پیش از این گفته شد: «و من کلماتم را در دهانش خواهم گذاشت» (سفر تثنیه: ١٨/١٨).

در آیۀ ١٩ از سفر تثنیه، سورۀ ١٨، با بشارتی دیگر روبه‌رو می‌شویم که کاملاً با محمد(ص)‏ منطبق است. به این عبارت توجه کنید: «…او به نام من سخن خواهد گفت.» پرسش این است: «با نام چه کسی محمد(ص)‏ سخن می‌گوید؟» تمام سوره­های قرآن کریم (بجز سورة مبارکۀ توبه) با عبارت «بسم الله الرحمن الرحیم؛ به نام خداوند رحمان و رحیم» آغاز می­شوند. می‌بینید که این بشارت [با توجه به حروف هر دو عبارت] به طور دقیق اتفاق می‌افتد.

هر سوره‌ای از قرآن کریم به جز سورۀ نهم (سورۀ مبارکۀ توبه)، با «بسم الله الرحمن الرحیم؛ به نام خداوند رحمان و رحیم» آغاز می‌شود. مسلمانان اعمال شرعی خود را نیز با این عبارت مقدّس شروع می‌کنند، در حالی که مسیحیان اعمال دینی خود را با عبارت «به نام پدر، پسر و روح القدس» آغاز می‌کنند! با توجه به سورۀ هجدهم از سفر تثنیه می­توان بیش از پانزده دلیل آورد که چگونه این بشارت به محمد(ص)‏ برمی‌گردد، نه به عیسی(ع).

با کنکاش در حواشی انجیلی که کشف‌الآیات یا فهرست ارجاعات دارد، جاهایی که کلمات «پیامبر» یا «آن پیامبر» در کتاب یوحنا (١/٢۵) آمده است، درمی‌یابیم که این کلمات به بشارتِ سفر تثنیه (١٨/ ١۵و١٨) اشاره دارد. همچنین، با بینه‌ای قوی و کوبنده ثابت کردیم که این «آن پیامبر»، «پیامبری شبیه موسی(ع)» یا «شبیه تو»، محمد(ص)‏ بود نه عیسی(ع).

ما مسلمانان انکار نمی‌کنیم که عیسی(ع) همان «مسیح» بوده، که در ترجمۀ انگلیسی به christ ترجمه می‌شود و نیز «هزار و یک بشارتی» را که مسیحیان ادعا می‌کنند، به فراوانی در عهد قدیم وجود دارد. همچنین آمدن مسیح را که بشارت می‌دهد، رد نمی‌کنیم. آنچه می‌گوییم آن است که سفر تثنیه (١٨/١٨) به عیسی مسیح(ع) اشاره ندارد بلکه یک بشارت صریح دربارۀ پیامبر اکرم محمد(ص) است. مسیحیان حاضر به پذیرش این استدلالات محکم نیستند. غرض‌ها و تعصّباتِ سرسخت همواره وجود داشته و دارد؛ و البته هیچ‌کس دوست ندارد کاشانة خود را خراب ببیند!

به مظلومان مسیح می‌گویم که چرا مراقب آن آزمون نهایی و اصلی نباشیم که استاد خود شما خواست تا بر هر کسی که مدعی نبوّت است، صدق دهید؟ او گفته است: «همان‌طور که درخت را از میوه‌هایش می‌شناسند، ایشان را نیز می‌توان با اعمالشان شناخت، آیا انگور از خار یا انجیر از خاربُن به عمل می‌آید؟ هر درخت خوبی، میوه‌ای خوب به بار خواهد نشاند و هر درخت بدی، میوه‌ای بد… بلی، پیامبران دروغین را می‌توانید با اعمالشان بشناسید» (متا: ٧/٢٠ـ١۶).

چرا می‌ترسید که این آزمون را بر تعالیم محمد(ص)‏ صدق دهید؟ شما در آخرین عهد خداوند ـ قرآن‌کریم ـ اجرای دقیق تعالیم موسی(ع) و عیسی(ع) را، که آوردن صلح و سعادت لازم برای جهانیان است، خواهید یافت. «اگر انسانی شبیه محمد قدرت مطلق دنیای مدرن را به دست گرفته است، پس او در حلّ مشکلات دنیا موفّق خواهد بود و صلح و سعادت لازم را برایشان خواهد آورد.» (جُرج برنارد شاو)

جولز ماسِرمَن، روان‌شناس آمریکایی: «رهبران باید وظایف خود را به صورت کامل انجام دهند: تأمین سعادت و رفاهِ آنان که رهبری می‌شوند؛ تهیۀ سازمانی اجتماعی که مردم تا اندازه‌ای در آن احساس امنیت کنند؛ آماده‌سازی آنان با دسته‌ای از اعتقادات.» بر پایۀ این سه ملاک، او تاریخ را مورد مطالعه و تحلیل قرار داد و در نهایت به این نتیجه رسید: «افرادی همچون پاستور و سالک رهبران دستۀ نخست هستند. افرادی همچون گاندی و کنفوسیوس از یک­سو و الکساندر، قیصر و هیتلر از سوی دیگر رهبران دستۀ دوم و شاید هم سوم هستند. عیسی و بودا نیز فقط به دستۀ سوم تعلّق دارند. شاید بزرگ‌ترین رهبر همۀ دوران‌ها، محمد باشد که هر سه وظیفه را یک‌جا جمع کرد، و در درجه‌ای پایین‌تر، موسی نیز این گونه عمل کرد.»

شیخ احمد دیدات

 





:: موضوعات مرتبط: مسیحیت , ,
:: برچسب‌ها: بشارت ,
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:









نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان تا ملکوت و آدرس tamalakoot.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 9
بازدید دیروز : 22
بازدید هفته : 33
بازدید ماه : 31
بازدید کل : 12440
تعداد مطالب : 219
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

RSS

Powered By
loxblog.Com