پدران کاپادوکیایی:
این اصطلاح به شکل گسترده در ادبیات الاهیاتی برای اشاره به سه الاهی دان برجسته (دو برادر و یک دوست) در کلیسا یونانی زبان به کار میرود که مقر آن در منطقه کاپاداکیه بود. این سه نفر عبارتند از:
1- باسیل کبیر (حدود 330 -379) اسقف قیصریه و برادر بزرگتر گریگورینیسایی
2- گریگورینازیانزوسی (329-389) اسقف ساسیما و سپس اسقف قسطنطنیه
3- گریگورینیسایی (335-395) اسقف نیسا
هر یک از این سه نویسنده در جای خود اهمیت بسیاری دارد با این حال، آنان به همراه یکدیگر سهم بسیاری در تحولات مربوط به آموزه تثلیث در قرن چهارم داشته اند. آنان با تاکید بر مفهوم اقنوم (Hypostasit) توانستند تقریری محکم و تا حدی منسجم از مفهوم الوهیت ارائه کنند که عبارت بود از:
یک اقنوم و سه شخص
منطقه کاپاداکیه
کاپادوکیهمنطقه ای در آناتولی مرکزی در ترکیه است که بیش از همه به خاطر نمای شبیه به ماه، شهرهای زیرزمینی، کلیساهای غاری، و خانه های حفاری شده در دل صخره ها، مشهور است (http://www.ghasreshirin.com/city/cappadocia)
باسیل کبیر
باسیل، حدود سال ۳۳۰ در خانوادهای ثروتمند و مسیحی چشم به جهان گشود. او در زمینهٔآثارادبیکلاسیکجهانباستان،فلسفهو نیز مسیحیت و علوم الهی، تحصیلات عالیه داشت. در سال ۳۵۱ به آتن رفت و در آنجا مشغول تحصیل شد و همانجا بود که با گریگور نازیانزوسی آشنا شد. او در آتن به عالیترین مدارج تحصیلی عصرِ خودْ رسید و پس از بازگشت به زادگاهش، چندی علم معانی بیان تعلیم میداد اما پس از مدتی تعمید گرفت و به سلک راهبان درآمد. او از دِیرهای مهم شرق دیدار کرد و بعد با داراییهای خود، جامعهای کوچک از راهبان تشکیل داد. اما دوران عزلتش چندی نپایید و مسئولیتهای بسیاری به او محول شد و در سال ۳۶۴ در قیصریه به مقام شیخی منصوب، و در سال ۳۷۰ جانشین اسقف قیصریه شد. او زندگی خود را وقف اجرای برنامههای اجتماعی برای فقرزدایی و مبارزه علیه آریانیسم کرد تا آنکه در ۳۷۹درگذشت.
ویژگی اساسی آموزه تثلیث این است که در الوهیت سه شخص وجود دارد، پدر، پسر و روح القدس، که در الوهیت مساوی و دارای شأنی همسان هستند موضوع همسانی پدر و پسر در ضمن مباحث مسیح شناسی در شورای نقیه بررسی و تثبیت شد اما الوهیت روح القدس پس از آن به ویژه در آثار آتاناسیوس و باسیل اهل قیصریه (باسیل کبیر) تثبیت شد.
باسیل نسبت به گرگوری نازیانزوسی ذهن فلسفی تری داشت و به خاطر مطالعات پزشکی اش از آمادگی بیشتری برای بررسی مسائل علمی برخور دارد بود
او برای حل مساله ایی (که چگونه باید جوانان مسیحی را تربیت کرد که فرهنگ آنان به لحاظ ادبی و نیز اخلاقی و فلسفی کاملا یونانی و غیر مسیحی بود) رساله ایی نوشت به نام دانش اموزان: در باب اینکه چگونه از مطالعه آثار ادبی یونانی بهره شایسته ببریم.
نوشته های باسیل را میتوان هشداری علیه آثار کلاسیک یونانی یا برعکس فرخوانی برای مطالعه آنها تفسیر کرد (در واقع هر دوی آنان بود)
باسیل برای حل معزل اینکه تمام نویستنده های اصلی و عمده شاهکارهای یونانی بی دین و غیر مسیحی بودند و قسمت های زیادی از شاهکارها بی اخلاقی و غیر مسیحی بود، هشدار میداد اما بر بعضی از قسمت های آنها که می توانست به ذوق ادبی و حتی به شکل گیری فضیلت کمک کند تاکید می کرد.
باسیل در بحث تثلیث مبارزه تمام با آریوس ائونومیوس میکرد او معتقد بود که آریوس بحث جدل را در تفکر انسانی راه داده و معتقد بود که اگر کسی جدل را قاعده حاکم بر تفکر انسان بداند، اصلا حق ندارد یک الهی دان و در واقع یک مسیحی باشد.
باسیل بر نقطه ضعف بحث جدلی آریوس انگشت گذاشت و گفت که لازمه اینکه خدا ذاتا نامولود است متضمن این نیست که نامولود بودن عین ذات خدا باشد این اصطلاح کاملا سلبی کمال ایجابی ذات الهی را نشان نمیدهد.
باسیل معتقد است که گر چه هیچ نامی به طور مستوفی ماهیت خدا را توصییف نمیکند، اما هر یک از نام های او بیانگر چیزی است که او نیست یا مبین چیزی است که او به طور ایجابی هست.
او معتقد بود که بهترین نام برای خدا وجود (اوسیا) است و این نام مبین خود وجود داست که به هیچ وجه سلب نیست. لذا نقطه شروع یک متکلم باید وجود خدا باشد نه ماهیت نامولود او زیرا وجود وجه مشترک هر سه شخص یا اقنوم الهی و تضمین کننده هم گوهری آنهاست.
از نظرفلسفی کار اصلی باسیل مجموعه مواضع نه گانه اوست این مواعظ که متاخر از تفسیر مفقود شده اورگین بر کتاب پیدایش اند الگوی اصلی زنجیره ای طولانی از نوشته های مشابه سایر آبای کلیسا یا الاهی دانان قرون وسطا است.
در کتاب مواعظ نه گانه تفسیری از متن پیدایش 1: 21-26 وجود دارد که خلقت جهان را توصیف میکند.
گرگوری نازیانزوسی
گریگور نازیانزوسی جزو اشرافزادگانِ کاپادوکیا، و پدرش اسقفِ نازیانزوس بود. او در آتن تحصیل کرد و همانجا نیز با باسیل آشنا شد. عاقبت پیرو باسیل شد و طریق رهبانیت را همراه او در پیش گرفت. گریگور در مناصب کلیسایی چندان موفق نبود. پدرش، او را در نازیانزیوس به مقام شیخی منصوب کرد اما او در این خدمت نیز موفقیتی بهدست نیاورد. سپس باسیل او را مجاب ساخت که بهخاطر سیاستهای کلیسایی و مبارزه با آریانیسم هم که شده، مقام اسقفی شهر کوچکی را بپذیرد اما گریگور هیچوقت در این شهر انجام وظیفه نکرد. سرانجام در شهر قسطنطنیه بهعنوان اسقف نقش رهبری جناح نیقیه را بر عهده گرفت. این نقشی محوری و مهم بود و گریگور با تمام وجود مشغول انجام این وظیفه شد. در سال ۳۸۰، در قسطنطنیه پنج «خطابهٔالهیاتی»معروفدردفاعازراستدینیِ دیدگاه اعتقادنامهٔنیقیهایرادکرد. اماازرقابتهایکلیساییخستهخاطرشدوازمقاماسقفیِشورایقسطنطنیهکنارهگرفت،ودرسال۳۸۹ یا ۳۹۰ چشم از جهان فروبست.
دست اندازی های استدلال هیا جدلی آریوس و ائونومیوس به حوزه ایمان و ایستادگی گریگوری نازیانزوسی بیانگر این واقعیت است که وی با قوت تمام بر اولویت و برتری ایمان تاکید دارد. او از حق خود در استفاده از استدلال های عقلی چشم پوشی نمیکند، بلکه میخواهد مطابق با تعالیم مسیحیت از آنها استفاده کند. پرسش از اینکه چگونه خدا پسری خلق کرده که با پدرش یکسان و هم گوهر است، آن گونه که ائونومیوس مطرح کرد، به نظر گرگوری سوال بچه گانه است. ایمان از نظر او دعوت به تسلیم شدن و سر فرود آوردن در برابر یک سر است و استفاده از اصطلاحات برای تعریف ایمان، به قصد نشاندن فهم به جای آن نیست.
گریگوری نیسایی
گریگور نوسایی در سال ۳۳۵ به دنیا آمد و برادر کوچکترِ باسیل و نیز شاگرد او بود. او در میان پدران کاپادوکیایی هوشمندترین و فرهیختهترین بود و مدتی علم معانی بیان تعلیم میداد. هر چند ازدواج کرد اما این امر مانع پیوستنش به سلک راهبان نشد. در سال ۳۷۱ باسیل او را مجبور ساخت اسقف نوسا شود. او چند سالی از مقام اسقفی آنجا معزول، و اسقفی آریانی بهجای او منصوب شد اما مجدداً به مقام اسقفی آنجا رسید و تا پایان عمر در این سمت باقی ماند. پدران کاپادوکیایی، هر سه اوریجنیست بودند اما گریگور نوسایی در پیرویِ اوریجن پرشورترینشان بود. او بیش از دو تنِ دیگر، به فلسفه و تعمق و ژرفاندیشیهای الهیاتی علاقهمند بود اما در عین حال خود را مدافع راستدینی میدانست. او حوالی سال ۳۹۴ درگذشت.
فعالیت کلی پدران گاپادوکیایی
پدران کاپادوکیایی، مخصوصاً بهخاطر مخالفتشان با آریانیسم و تعلیمشان در مورد تثلیث اهمیت یافتند. آنان دیدگاه اعتقادنامهٔنیقیهراکهپدروپسررا (Homoousios) همذات میدانست و دیدگاه اوریجنیستی را که میگفت پدر و پسر و روحالقدس سه اقنوم یا وجودند، با هم درآمیختند. بدینسان، تبیین کردند که جوهر واحد و یگانهٔخداهمزمانویکساندرسهاقنومیاشخصیتوجوددارد. امااینکهمیگوییمخدایکجوهراستدرسهاقنومیعنیچه؟باسیلتفاوتبینجوهرو اقنوم را چون تفاوت کل و جزء میدید، برای مثال تفاوت بین بشریت و یک شخص خاص چون آقای اسمیت. هر انسان دارای جوهر مشترک بشریت (کل) و نیز خصوصیات متمایزکننده و ویژگیهای فردیِ خاص خود؟ است که او را فردی منحصر به فرد میسازند. به همین شکل هر یک از شخصیتهای سه اقنوم) تثلیث هم جوهر الهی دارند و هم ویژگیهای متمایزکنندهٔخاصخودرا. بنابراین وجود آقای اسمیت عبارت است از طبیعت انسانی، که مُهرِ ویژگیهای متمایزکنندهٔاسمیتنیزبرآنمهرشده. بههمینشکل،خدایپدرنیزدارایطبیعتالهیوالوهیتوویژگیهای متمایزکنندهٔخاصخودبهعنوانخدایپدراست. بدینسانپدر،پسروروحالقدسسهوجهمتمایزالوهیتند.
رابطهٔجوهرواقنومبهرابطهٔکلوجزءمیماند. هریکازماتوسطجوهرمشترک،ازهستیبهرهمندیمامادرعینحالهریکبهخاطرویژگیهایفردیمان،ازهممتمایزیم. در مورد خدا نیز جوهر بر خصوصیاتی مشترک چون نیکویی، الوهیت یا دیگر صفات الهی دلالت دارد، حال آنکه اقنوم (شخصیت) بر ویژگیهایِ خاصِ پدری و پسری و قدرت تقدیسکننده. باسیل، نامه ۲۱۴:۴
وقتی از خدا سخن میگویم شما باید همزمان با یک درخشش و سه پرتوِ نور منور شوید. در الوهیت سه شخصیت یا اقنوم، یا سه شخص وجود دارند. (چرا در مورد اسامی بحث کنیم حال آنکه واژگان همه یک معنا را میرسانند؟) تنها یک جوهر وجود دارد یعنی الوهیت. در واقع خدا واحدِ کثیر است، و در کثرتْ واحد. الوهیت یک جوهر است در سه شخصیت و سه شخصیت است در یک جوهر. الوهیت هستی خود را در سه وجه دارد یا اگر بخواهیم دقیقتر بگوییم الوهیت سه وجه وجودی دارد ... ما نباید بدعتکارانه خدا را در یک وجود ادغام کنیم (مونارشیانیسم) و یا او را به وجودهایی با مراتب نامساوی تقسیم کنیم (آریانیسم). گریگور نازیانزوسی خطابه ۳۹:۱۱
پدران کاپادوکیایی رابطهٔیگانگیوسهشخصبودنِالوهیتراصریحوروشنتبیینکردند. امااینتعریف،آنانرادرمعرضاتهامسهخداگرایی۴ (اعتقاد به وجود سه خدا) قرار میدهد. اگر رابطهٔجوهرِالوهیتوهراقنوم،همانندرابطهٔانسانیتوهرفردِمشخصباشد،بنابراین آیا میتوان نتیجه گرفت که سه خدا وجود دارد؟ مشکل هنگامی بزرگتر میشد که مقایسه بین سه شخص صرفاً یک قیاس ساده نبود. در واقع باسیل آن را بهعنوان بخشی از «تعریف» خود از جوهر و اقنوم در نظر میگیرد. البته پدران کاپادوکیایی نمیخواستند سه خداگرا باشند. آنان بر وجود مشکل واقف، و در پی پاسخگویی به اتهام وارده بودند. گریگور نوسایی مقالهای نوشت با عنوان «در باب این موضوع که سه خدای مجزا وجود ندارد»، اما علیرغم نیتشان، این بدگمانی وجود داشت که الهیات آنها در واقع بیانگر سه خداگرایی است. حال سؤال اینجا است که: آیا آنها در مورد اینکه چرا سه شخص یا اقنوم، سه خدایِ مجزا نیستند، توضیح کافی و قانعکنندهای ارائه دادهاند یا خیر؟ آنها در این مورد بسیار تلاش کردند و مفاهیمی چون هماهنگی کامل و عملکرد مشترک سه اقنوم را مطرح ساختند. اما یک تیم فوتبال هر چند مثل «یک نفر» بازی میکند، بههرحال تیمی یازده نفره باقی میماند. پدران کاپادوکیایی در دوران خودشان، به درک مفهوم تثلیث کمک بسیاری کردند اما درکشان از مفهوم وحدت و یگانگی الوهیت باید تقویت میشد.
انسانها، اگرچه با هم انجام وظیفه کنند، اما میتوان عمل هر یک را از دیگری تشخیص داد، و آنها را بهدرستی جمعی از اشخاص نامید. هر یک از آنها بهخاطر محیط و طریق عملکرد خاصِ خودْ از دیگران مجزا میشود. اما در مورد خدا چنین نیست. خدای پدر بدون همکاری با خدای پسر کاری را انجام نمیدهد و خدای پسر نیز بدون همکاریِ روحالقدس عمل نمیکند. اما هر عمل خدا در مورد خلقت ... از پدر نشأت میگیرد، پسر آن را به اجرا میآورد و روحالقدس کاملش میسازد. تثلیث اقدس فاعل هر عمل الهی است، اما نه از طریق عملکردِ مجزایِ شخصیتهای تثلیث، زیرا یک حرکت وجود دارد که از ارادهٔپدرناشیمیشودوازطریق پسر به روحالقدس میرسد ... بنابراین ما نمیتوانیم آن سه را که متحداً بهشکلی جداییناپذیر و همسان، قدرت و عملکرد الهی را نسبت به ما و خلقت، جاری و مُحَقَق میسازند، سه خدا بنامیم. گریگور نوسایی، عدم وجود سه خدا
پدران کاپادوکیایی علاوه بر آریانیسم باید در برابر پیروان ماکدونیوس نیز مبارزه میکردند. آنان گروهی بودند که از تعالیم اسقفی بهنام ماکدونیوس۵ پیروی میکردند که الوهیت پسر را تأیید میکرد اما بر این باور بود که روحالقدس مخلوق است. باسیل در اثری بهنام «روحالقدس» به ماکدونیوس پاسخ گفت و طی آن، الوهیت روحالقدس را تأیید کرد، بدون اینکه او را صریحاً خدا بخواند. گریگور نازیانزوسی که بیش از باسیل عمر کرد در آثارش بهشکلی صریحتر به این موضوع پرداخت و صریحاً روحالقدس را خدا خواند.
بدعت دیگری که گریگور نازیانزوسی با آن مبارزه کرد آپولیناریانیسم۶ بود. آپولیناریس رد میکرد که عیسی روح و فکر انسانی داشت. و بر این باور بود که در انسان، روح در جسم ساکن است، اما در عیسی، کلمه در جسم او ساکن بود و جای روح انسانی را میگرفت. این نگرش مدتی در اسکندریه تعلیم رایج بود و آتاناسیوس نیز دیدگاهی مشابه آن داشت. اما آپولیناریس این دیدگاه را بهشکل افراطی مطرح کرد و در همان وقت، نواقص چنین دیدگاهی کاملاً شناخته شد. گریگور نازیانزوسی استدلال آورد که عیسای مسیح برای اینکه بتواند ما را کاملاً نجات دهد باید کاملاً انسان میشد.
هر که به مسیح بهعنوان انسانی فاقد فکر انسانی توکل دارد خودْ بیفکر است و ناشایستهٔنجاتکامل. زیرامسیحنهچیزیمجزاازخود،بلکهآنچهراکهباالوهیتشمتحدساختهبود،نجاتبخشیدهاست. اگرنیمیازوجودآدمسقوطمیکردبرایمسیحنیزکافیمیبودکهنیموجودیانسانیبرخودبگیردوتنهانیمیازانسانرانجات بخشد. اما چون کل طبیعت انسان سقوط کرده، بنابراین کل آن باید با کل طبیعت مسیح متحد شود و کاملاً نجات یابد. گریگوری نازیانزوسی نامه
منابع
1- فلسفه آبای کلیسا، هری اوسترین ولفسن، ترجمه علی شهبازی
2- درسنامه الهیات مسیحی، آلیستر مک گراث، ترجمه بهروز حدادی
3- تاریخ فلسفه مسیحی در قرون وسطا، إتین ژیلسون، ترجمه رضا گندمی نصر آبادی
4- تاریخ تفکر مسیحی،پروفسور تونی لین
:: موضوعات مرتبط:
مسیحیت ,
,
:: برچسبها:
,
مسیحیت ,
,