گرچه عموماً مردم جماعتی از یهودیان را صهیونیست میشناسند و از جریان دومی در بین مسیحیان که به مراتب از صهیونیستهای یهودی تندروتر و متعصبترند بیخبرند. از میان جریانهای اصلی کلیسای مسیحی، چهار جریان: «کاتولیکها، ارتدوکس، پروتستانها و ارامنه» از همه مشهورترند و جمعیت حدّاکثری از میان مسیحیان را به گرد خود آوردهاند. در این میان، پروتستانها که عموماً در انگلستان و آمریکا زندگی میکنند تعلّق خاطر عجیبی به بنیاسرائیل و یهودیان دارند.
از میان حدود چهارصد هزار کلیسای فعّال در آمریکا، بیش از 110 هزار کلیسا ⛪️ متعلّق به پروتستانهاست. البتّه آنها، به مدد هزاران شبکة رادیویی و تلویزیونی به صورت شبانهروزی وظیفة تهیه خوراک فرهنگی هواداران خود را بر عهدهدارند. همینجا عرض کنم که جمعیت حدّاکثری مسیحیان ایالات متحده، پروتستان هستند. اگرچه تمامی فرق مسیحی به بازگشت دوم حضرت مسیح(ع) امیدوارند و منتظر امّا، در این میان، پروتستانها به دلیل توجّه به دو موضوع و اصرار و ابرام بر آن دو بارزتر و شاخصتر هستند. یکی، موضوع آخرالزّمان و زمینهسازی برای ظهور حضرت مسیح(ع) است و دومی، تعلّق خاطر افراطی به بنیاسرائیل تا آنجا که آنها خود را خادم و خدمتگزار یهودیان میشناسند و حتّی معتقدند که همة برکات و نعمتها و دارایی آمریکا را خداوند صدقة سر بنیاسرائیل به آنها داده است.
✡️ یکی از رازهای مهم سکوت و حتّی حمایت آمریکا از جنایات رژیم اشغالگر در فلسطین و غزه به همین موضوع برمیگردد. از قرن شانزدهم میلادی در اثر نفوذ تدریجی یهود در میان مسیحیان، جریان نهضت اصلاح دین یا همان پروتستانتیزم باعث بسته شدن نطفة جریان مسیحیان یهودی یا همان مسیحیان صهیونیستی شد.
این جریان همواره بر این فرض پای میفشارد که حضرت مسیح(ع) برای بنیاسرائیل میآید و آن هم طیّ یک جنگ بزرگ اتمی خانمانسوز در فلسطین اشغالی. در صحرایی به نام هرمجدون، تا حالا دهها فیلم سینمایی پرقدرت در غرب با موضوع و محتوای آرمگدون یعنی همان جنگ آخرالزّمانی ساخته شده است. در این فرض مردم جهان به دو گروه خیر و شر تقسیم میشوند. نیروهای خیر و نو همگی طرفدار صهیونیستها و اشغالگرانند و نیروهای شر را مسلمانان و اعراب و مخالفان اسرائیل تشکیل میدهند.
از نظر آنها در جنگ آخرالزمانی آرمگدون، در آن صحرا دو نیروی بزرگ خیر و شر روبهروی هم قرار میگیرند و تمام نیروهای شر (یعنی مسلمانان و اعراب و همراهانشان) نیست و نابود میشوند و برای هزار سال حکومت به دست مسیحیان میافتد و در اثنای همین جنگ هم حضرت مسیح(ع) ظهور کرده و از مسیحیان حمایت میکند.
از سوی دیگر میدانیم که این جماعت متعصّب از نیمههای دوم قرن بیستم و به تدریج وارد عرصة سیاست شدند و باعث شکلگیری جریان سیاسی ویژهای در کاخ سفید گردیدند. جریانی که موفق شد برای مدت 8 سال آقای ژرژ دبلیو بوش را بر مسند قدرت بنشاند. تیم آقای بوش به شدت تحت تأثیر این آموزه بودند و وظیفة انجام مراسم تحلیف کاخ سفید، مشاورة به رئیسجمهور را هم عهدهدار بودند و همواره تاکنون کمکهای مالی و حمایتی عجیبی به رژیم اشغالگر داشتهاند. مسیحیان صهیونیست به عنوان مسیحیان بنیادگرا، مسیحیان انجیلی و ایوانجلیستها نیز شناخته میشوند و معتقدند که وظیفة دولت آمریکا زمینهسازی برای ظهور حضرت مسیح(ع) به روایت آنهاست که در این زمینهسازی، واقعة جنگ آرمگدون و قتلعام مسلمانان و اعراب از جایگاه خاصّی برخوردار است. شاید شنیده باشید که طیّ یکی دو دهة اخیر بارها برای تخریب بیتالمقدّس و مسجدالاقصی اقدام کردهاند. تلاش آنها برای تخریب این مسجد از صهیونیستهای یهودی بیشتر بود. آنها معتقدند با تخریب مسجدالاقصی و ساختن معبد مجهول و جعلی بنیاسرائیلی به جای آن میتوان شاهد آرمگدون و ظهور حضرت مسیح شد.
مبلّغان این جریان در تلاشند تا از طریق تبلیغات انجیلی جمع کثیری از مردم مسیحی و غیرمسیحی را جذب خود کنند. اگر بدانیم که ملکة انگلستان در رأس کلیسای پروتستان در انگلیس قرار دارد، در مییابیم که چرا آمریکا و انگلیس همواره از حامیان رژیم اشغالگر بوده و هستند.
به هر صورت هر چه زمان بگذرد صفبندیها دقیقتر میشود. از اینجا به بعد هر کس در هر کجای عالم وضع و موضع خودش را معلوم خواهد کرد. نکتة جالب اینجاست که اینها از ظهور مردی از نسل پیامبر آخرین از منطقة جزیرةالعرب خبر دارند و از ظهورش بیمناکاند.
هیچکدام از اناجیل چهارگانه به مسئله فدا اشاره ای نمی کنند.
«متی» و «یوحنا» که هردو از شاگردان و رسولان مسیح بوده اند نه از فدا و نه از گناه نخستین هیچ نمی گویند، «مرقس» نیز که از شاگردان پطرس رسول بوده و انجیل خودرا برگزیده تعالیم او میدانسته به این آموزه توجهی ننموده در حالیکه خود مرقس از همراهان پولس به شمار می آید.
«لوقا» هم که در برخی از سفرهای پولس یار او بوده هیچ گزارشی از گناه اصلی و فدا نداده است.
پرسشهایی از این دست، آموزه فدا را هر چه بیشتر با تردید همراه می سازد. آموزه ای که نه مسیح و نه هیچ یک از شاگردان او از آن سخن نگفته اند. این آموزه پیش از هرچیز زاییده تخیل پولس است
هميشه تعدد نشانه ضعف است،و خدا نمي تواند ضعيف باشد. بنابر اين فرض دو با فرض خدا بودن قابل جمع نيست. در براهين اثبات خدا گفته شده كه حتما ذات بی نيازی وجود دارد كه خالق و آفريننده جهان است، وقتي به ضعف و عجز خود نگاه می كنيم می يابيم كه ذاتی هست كه مانند ما ضعيف و ناتوان نيست و او ما را آفريده و نعمتهای فراوان به ما ارزانی داشته است، هيچ گاه ضعيف نمی توانند هستی بخش به جهان باشد. او بايد غني بالذات باشد يعني ذره اي ضعف و عجز در او راه نداشته باشد، چون ذره اي ضعف به معني آن است كه ذات او عين قدرت نيست چون در اين مورد قدرت از او جدا شده است. از آن طرف تعدد هميشه ملازم با ضعف ذاتی است،زيرا وقتی دو شخصيت باشند می پرسيم آيا شخصيت الف توان رويارويی و نفوذ و غلبه بر شخصيت ب را دارد يا خير؟ (دقت شود سوال از اين نيست كه آيا اين كار را مي كند يا خير، بلكه سوال از اين است كه آيا توان آن را دارد يا خير) اگر پاسخ مثبت باشد پس فرد ب ضعيف و ناتوان است،واگر جواب منفی باشد پس فرد الف ضعيف و ناتوان است. پس هيچ گاه نمی توان فرض كرد دو غنی باذات وجود داشته باشند.
قضایا یا کلی هستند و یا جزیی قضایای کلی وجود خارجی ندارند و وجودشان صرفا ذهنی است مانند مفهوم خانواده و پر واضح است خانواده صرفا به نسبت بین چند نفر گفته میشود و یک مفهوم ذهنی است و خودش وجودی خارجی ندارد.بلکه افرادی وجود دارند که نسبتی بینشان برقرار است و به آن نسبت خانواده گفته میشود نه به یک فرد خاص !. خدا یک مفهوم کلی و یا یک نسبت نیست بلکه خدا یک شخص است . الهيدانان مسيحي پدر را خدايي شخصوار ميدانند. آنان از ديرباز دربارة خدا از تعابير كاملاً شخصي استفاده ميكردند و خصايصي شخصی چون محبت و اراده به خدا نسبت میدهند. و از طرفی خدا واحد و بسیط است و خداوند نميتواند موجودي مرکب باشد زیرا مرکب برای وجود داشتن به اجزا خود نیاز دارد و اگر اجزاي مرکب را از آن بگيريم ديگر مرکب وجود نخواهد داشت مثلا يک ميز نياز به پايه و صفحه دارد و اگر پايه را از ميز بگيريم ديگر ميز نيست. و بديهي است که هيچ نوع نيازي در وجود خداوند راه ندارد. زيرا خدا بي نياز مطلق است و خداي نيازمند خدا نيست و اين امر، به معناى نفى ترکيب از خداوند است؛ زيرا موجود مرکب، به اجزاى خود محتاج است از آنرو که بنابراين با نفي نياز از خداوند متعال، توحيد ذاتى به معناى بساطت واجب تعالى اثبات مي شود. اضافه بر اين كه اجزاء وقتي اجزاء مي شوند كه حد و حدود خاصي داشته باشند، و موجودي كه مركب از تعدادي جز محدود است محدود خواهد بود، محدود نيز ضعيف بوده و نمي تواند خدا باشد.
تثلیث گرایان معتقدند خدا یک شخص است و در عین حال سه شخص است و هر شخص به تنهایی یک خدای کامل است نه بخشی از خدا .حال باید پرسید: چگونه ميتوان امر يگانهاي را در همان حال كه يكي است، سه تا دانست و يا در همان حال كه سه تا است، يكي پنداشت. در قواعد ریاضی ميخوانيم که حاصل جمع 1+1+1 برابر با 3 است؛ اما در تثليث گفته ميشود: 1+1+1=1. به عبارت دیگر تثلیث گرایان معتقدند خداوند یک شخص است و در عین حال معتقدند خداوند سه شخص است
ذات خداوند متعال، از هر جهت نامتناهی و دارای تمامی کمالات است. وجود او، از هر جهت نامحدود است. کمالی نيست که دارا نباشد. او محدود به هيچ حد و مرز خاصي نيست. او فوق زمان و مکان است. و فرض دو وجود نامتناهی كه در يك رتبه و هم عرض هم باشند محال است. زير تعدد نياز به مرز و حد دارد هميشه بايد ما به الامتيازی وجود داشته باشد تا «دو تا» بودنِ تصور شود، زيرا اجتماع مثلين محال است، يعنی بايد وجود خدای الف محدود به حدی شود تا از آن حد به بعد وجود خدای ب تحقق پيدا كند. و اگر "الف" عینا همان چیزی باشد که "ب" هست این ها دو خدا نیستند بلکه صرفا دو نام برای یک وجود میباشند . بنا بر اين هميشه ملاك تعدد محدوديت است. و از انجا كه خدا يعنی ذاتی كه محدود به هيچ قيد و حدی نيست بنا بر اين فرض تعدد در خدا ممتنع است. همان گونه كه اگر جهان نامحدودی داشته باشيم، بحث از وجود جهان ديگر، نامعقول و نامفروض است؛ زيرا آن جهان ديگر، يا عين اين جهان و يا جزيی از آن خواهد بود. بنا بر این محال است در آنِ واحد، دو موجود نامحدود وجود داشته باشند؛ زیرا نامحدود دانستن هر یک، مستلزم محدود بودن دیگری است. با توجه به این مطلب، اگر اقنوم اولِ تثليث، یک خدای کامل و نامحدود است، اقنوم دوم نميتواند اينچنين باشد؛ زيرا وجود دو اقنوم نامتناهی ، عقلاً محال است . به عبارتی دیگر در تثلیث می خوانیم : هر شخص کاملا خداست + خدا نامحدود است = هر شخص کاملا نامحدود است. در نتیجه سه وجود متمایز و نامحدود وجود خواهد داشت، در حالی که وجود بیش از یک نامحدود، محال بوده و در حقیقت خُلفِ نامحدود بودنِ آن است.
کلیسای کاتولیک آلمان روز سه شنبه به دلیل سوء استفاده جنسی کشیشان از هزاران کودک، عذرخواهی کرد و وعده حل این مشکل را داد.
این عذرخواهی پس از آن مطرح شده است که گزارشی درباره آزار جنسی کودکان توسط کلیسا، منتشر شد که نشان میدهد در طول چندین دهه از زمان جنگ جهانی دوم تا سال ۲۰۱۴ بیش از ۳۶۰۰ کودک مورد آزار جنسی کشیشان قرار گرفته اند.
راینهارت مارکس، کاردینال شهر مونیخ و رئیس «مجمع کنفرانس اسقفهای آلمان» گفت که وی «برای تمام اشتباهات و رنجهایی» که کلیسای کاتولیک باعث شده است عذرخواهی می کند. او گفته است که از این ماجرا احساس شرم می کند.
راینهارت مارکس همچنین افزوده است: «آزار جنسی جنایت است و عاملان آن باید تنبیه شوند.» او همچنین اظهار تاسف کرد که کلیسا برای مدت طولانیایی چشمش را بر این موضوع بسته و آنرا انکار کرده است.
گزارش پژوهشی ۳۵۶ صفحهای که محتوای آن در اواسط سپتامبر به رسانهها درز پیدا کرد نشان می دهد که دست کم ۳۶۷۷ کودک بین سالهای ۱۹۴۶ تا ۲۰۱۴ که بیشترشان پسر بچههایی با حداقل ۱۳ سال سن بودهاند توسط دست کم ۱۶۷۰ کشیش مورد آزار جنسی قرار گرفتهاند.
پرفسور آرتور آربری، دانشمند و خاور شناس انگلیسی (1905-1969م)
زمانی که به پایان ترجمه ی قرآن نزدیک می شدم، سخت در پریشانی به سر می بردم، اما در طول ایام پریشانی، قرآن نویسنده را چنان آرامشی می بخشید و چنان حفظ می کرد که برای همیشه رهین منتشر گردید.
از این جهت، من سپاس خود را به آن قدرتی که به بشر الهام نمود و به آن پیامبری که نخستین بار این صحیفه را ابلاغ کرد،تقدیم می دارم.
…. در تمام این مدت که وظیفه مطلوب خود را انجام می دهم خاطرات آن شب های رمضان را به یاد می آورم؛ آن هنگامی که در ایوان خانه ی جزیره مانند خود نشسته بودم در حالی که شیفته و فریفته الحان خوش قرآن شیخ ریش سفید همسایه بودم که با لذت زیاد و اشتیاق تمام برای مؤمنان و پرهیز گاران قرآن تلاوت می کرد و من در حالی که دیانت اسلام ندارم، قرآن را خواندم تا آن را درک کنم و به تلاوت آن گوش دادم تا مجذوب آهنگ های نافذ و مرتعش کننده اش شوم و تحت تأثیر آهنگ هایش قرار گیرم و با همان کیفیت که مؤمنان نخستین و واقعی داشتند نزدیک گردم تا آن را بفهمم.
در برابر آن زحمات، این نعمت عظیمی که درک قرآن است برایم حاصل شد، لذا این اثر ناقص – یعنی ترجمه خود را به یاد آن خاطرات رویا انگیز شب های مصر اهدا می کنم.
ترجمه تصویری و تفسیری آهنگین سوره فاتحه و توحید، بی آزار شیرازی، ص22
قرآن، شامل پیام های خدایی است که در تمام کتب مقدس عموما” بای جمیع ملل آمده و آن از جمله مسائلی است : که فکر و اندیشه خداشناسی و یگانه پرستی را تأیید نموده، وحدانیت مصدری را تثبیت می کند که راهنمایان بشر و معلمان بزرگ تعلیمات خود را از آن فرا گرفته اند و از آن استمداد می جویند.
در قرآن آیاتی موجود است که اختصاص به طلب علم و دانش و تفکر و بحث و تدریس دارد و چاره ای جز اعتراف ندارم که این کتاب محکم بسیاری از اشتباهات بشر را تصحیح کرد.
دکتر جرینه، هنگامی که علت مسلمان شدن او را سؤال کردند، پاسخ داد:
” من در تمام آیات قرآنی که در زمینه ی علوم طبیعی و بهداشتی و طبی بود مطالعه کردم و آن ها را به خوبی فهمیدم و با علوم جدید منطبق دیدم از این رو مسلمان شدم؛ زیرا یقین کردم که محمد (ص) متجاوز از هزار سال پیش بدون این که معلم بشری داشته باشد، حق را بیان کرده است اگر هر عالمی آیات مربوط به علم خود را در قرآن مطالعه کند و خود را از غرض دور نگه دارد، بدون تردید مانند من مسلمان خواهد شد . ویزگی هایی از قرآن مجید،ص115
ویل دورانت، دانشمند محقق و مورخ معروف معاصر ( متولد1885م)
” در قرآن قانون و اخلاق یکی است، رفتار دینی در قرآن شامل رفتار دنیوینیز هست و همه ی امور آن از جانب خدا و به طریق وحی آمده است. قرآن ، شامل مقرراتی در خصوص ادب و تندرستی و ازدواج و طلاق و رفتار با فرزند و برده و حیوان و تجارت و سیاست و ربا و دین و عقود و وصایا و امور صناعت و مال و جریمه و مجازات و جنگ و صلح است مدت چهارده قرن، قرآن در حافظه ی اطفال مسلمان محفوظ مانده و خاطرشان را تحریک کرده، اخلاقشان را فرم داده و قریحه صدها میلیون مرد را صیقلی کرده است. قرآن در جان های ساده عقایدی آسان و دور از ابهام پدید می آورد که از رسوم و تشریفات ناروا و از قید مراسم بت پرستی و کاهنی آزاد است، و ترقی اخلاق و فرهنگ مسلمانان به برکت آن انجام گرفته و اصول نظم اجتماعی و وحدت جمعی را در میان آن ها استوار کرده و به پیروی مقررات بهداشت ترغیب شان کرده، عقولشان را از بسیاری اوهام و خرافات و از ظلم و خشونت رهائی داده.
” من مسلمان نیستم تا بگویم قرآن کلام خدا می باشد. ولی در مدت چهارده قرن که از آمدن قرآن می گذرد هیچ کس تنوانسته است در زبان عربی کلامی بیاورد که با قرآن برابری نماید. قرآن کتابی نیست که برای یک دوره به خصوص آمده باشد، کتابی است جاوید برای تمام اعصار و تا جهان است نوع بشر می تواند ( و باید) که قرآن را راهنمای زندگی خود قرار بدهد و بر طبق دستور های آن رفتار نماید. چرا قرآن برای یک دوره به خصوص نیامده و هرگز کهنه نمی شود و تا روزی که نوع بشر باقی است راهنمای انسان خواهد بود؟ زیرا چیزی وجود ندراد که در قرآن نیامده باشد. هنگامی که قرآن را برای نخستین بار گشودم و تحت تأثیر آن قرار گرفتم، تصور کردم اثری که آن کتاب در من کرده استثنائی است و در سال های بعد که با چندین تن از مترجمان قرآن به زبان های اروپایی مکاتبه کردم و بعضی از آن ها را دیدم، دریافتم تأثیری که خواندن قرآن در ما اروپاییان می کند همگانی است، اما مشروط براین که قرآن در متن اصلی خوانده شود و ترجمه قرآن در هیچ یک از زبان های اروپایی تأثیر اصلی را ندارد.
فرد گیوم، استاد دانشگاه لندن، دانشمند انگلیسی (متولد1888م) قرآن، کتابی است که ادبیات خاصی دارد و نمی توان تأثیر آن را در ترجمه حفظ کرد. قرآن آهنگ خاص و زیبائی عجیب و تأثیر عمیقی دارد، که گوش انسان را نوازش می دهد.بسیاری از مسیحیان عرب، تحت تأثیر شیوه ی ادبی قرآن قرار گرفته اند. قرآن بسیاری از مستشرقین را نیز به خود جلب کرده است، هنگامی که قرآن خوانده می شود ما مسیحیان می بینیم اثری جادویی دارد که توجه شنونده را به سوی جملات عجیب و اندرزهای عبرت انگیز خود، جلب می کند. وجود چنین امتیازاتی این طرز تفکر را می بخشد که قرآن قابل رقابت نیست. و حقیقت این است که در ادبیات عربی با آن همه گستردگی که در نثر و شعر دارد چیزی که بتواند مقارنه و موازنه با قرآن کند یافت نمی شود.
گوستاولوبون میگوید: زور شمشیر نیز موجب پیشرفت قرآن نگشت، زیرا رسم مسلمانان این بود که هر کجا را فتح می کردند مردم آنجا را، در دین خود، آزاد می گذاردند. و اینکه مردم مسیحی از دین خود دست برمی داشتند و به دین اسلام می گرویدند، و زبان عرب را بر زبان مادری خود، انتخاب می کردند، بدان جهت بود، که عدل و دادی که از مسلمین می دیدند مانندش را از زمامداران پیشین (مسیحی) خود ندیده بودند اسلام از آن مطالبی که خرد و عقل سالم از پذیرفتن آن خودداری می کند، و در ادیان دیگر نمونه های آن بسیار است (مانند سه خدایی و تثلیث) کاملا تهی است.
گوته:(شاعر و نویسنده بزرگ آلمانی) که در زمینه اسلام و قرآن کریم و مضامین آن مطالعاتی داشته است، میگوید: ما اول، از قرآن رویگردان بودیم، ولی طولی نکشید که این کتاب توجه ما را به خود جلب نمود و به حیرت درآورد و بالاخره مجبور شدیم اصول و قواعد آن را بزرگ بشماریم و در مطابقت الفاظ با معانی بکوشیم. مرام و مقصد این کتاب بیاندازه قوی و محکم و مبانی آن بلند است و از این نظر ما را بیشتر به اهمیت و علو مقام خود جذب مینماید. با این وصف به زودی بزرگترین تأثیر خود را در تمام جهان نموده، نتیجه مهمی از خود به جا خواهد گذاشت و باز میگوید: به زودی این کتاب توصیف ناپذیر( قرآن)، عالم را به خود جلب نموده و تأثیر عمیقی در دانش جهان نهد و در نتیجه جهانمدار گردد.
ارنست رنان: (نویسنده، مورخ و متفکر بزرگ فرانسوی) او علاوه بر بسیاری از فعالیتهای علمی و تاریخی، تألیفاتی در خصوص زبانهای سامی دارد. میگوید: در کتابخانه شخصی من هزاران جلد کتاب سیاسی، اجتماعی، ادبی و غیره وجود دارد که همه آنها را بیشتر از یکبار مطالعه نکردهام و چه بسا کتابهایی که فقط زینت کتابخانه من میباشند ولی یک جلد کتاب است که همیشه مونس من است و هر وقت خسته میشوم و میخواهم درهایی از معانی و کمال بر روی من باز شود آن را مطالعه میکنم و از مطالعه زیاد آن خسته و ملول نمیشوم. این کتاب، قرآن کتاب آسمانی است.
در اواخر قرون وسطی که اروپا غرق در تاریکی بود و در آتش نادانی می سوخت و مردم در نهایت بدبختی و بیچارگی بودند، سلاطین و رجال آن دیار برای درمان به کشورهای اسلامی روی می آوردند .
"در مدرسه طب دانشگاه پاریس، دو تصویر رنگی از دو طبیب مسلمان آویخته اند که یکی رازی است و دیگری ابن سینا "
تاریخ علوم،پی یر روسو، ترجمه حسن صفاری، ص 152
تاریخ تمدن، ترجمه ابوالقاسم طاهری، کتاب چهارم، بخش دوم، ص 159
در قرون وسطا، حمام، که محل شست و شو و نظافت بود، ویژه مسلمانان به شمار می آمد و مسیحیان با حمام مخالف بودند و یکی از جرم های بزرگ از نظر«انگیزیسیون» تمایل به حمام رفتن بود! گردشگران مسلمان که در قرون سیزدهم میلادی از شهرهای مسیحی دیدن می کردند، از کثافات و بوی عفونت شهرهای مسیحیان شکایت داشتند. در «کمبریج» که امروز آن اندازه لطیف و زیباست، گنداب و فضولات در جوی های سرباز معابر جاری بود.
به طور کلّی در تعالیم مسیحیت، سخن از ذمّ و ترک تن بود، رعایت اصول بهداشتی نمی توانست در بردارنده اجر و ثوابی باشد. یکی از ثمرات جنگ های صلیبی این بود که حمام های عمومی، در اروپا به تقلید از گرمابه های مسلمانان، رایج گردید. کلیساها با گرمابه های عمومی نظر خوشی نداشتند؛ زیرا این گونه مراکز را مقدمه واداشتن مردم به اعمال منافی عفت می دانستند.
تاریخ تمدن، ترجمه ابوالقاسم طاهری، ج4، بخش چهارم، ص 501،
در قرن سیزدهم و پس از آن،پاریسی ها کاسه هايی که درآن ادرار و مدفوع ميکردند را درکنار اطاق میگذاشتند از فراز پنجره ها به داخل معابر می ريختند و تنها تامينی که عابران کوچه داشتند، اخطار صاحب خانه بود، که باصدای بلند می گفت: خيس نشوی!!!
مردم در خانه ها و از بالای خانه ها ادرار می کردند.س از بروز طاعون در سال 1531به موجب فرمان ويژه ای به همه ی مالکان و خانه داران پاريسی اخطار شد که برای هر خانه ای دستشويی احداث نمايند، ولی بيشتر مردم نپذيرفتند. این در حالی است که در اسلام از همان اغاز دستور به طهارت وپاکیزگی و شستشو میدهد حتی اعمال عبادی مانند نماز باز وضو و غسل همراه بوده و هست
بر گرفته از کتاب تاريخ تمدن ترجمه ابوالقاسم طاهری، بخش چهارم، ص 501
اسلام از دیدگاه جرج برنارد شاو (نویسنده معروف انگلیسی ) به نظر من اسلام تنها مذهبی است که استعداد آن را دارد که بتواند با تحولات اعصار مختلف زندگی بشر همگام گردد .من زندگی محمد را بررسی کرده ام، او مرد عجیبی است و به عقیده من مقامش بالاتر از آنست که ضد مسیح باشد.کلیسا از روی جهل یا تعصب اینطور القا کرده که محمد ضد مسیح است او ضد مسیح نیست بلکه نحات دهنده بشر است .من راجع به دین محمد (ص) پیشگویی میکنم که این مذهب را، اروپای فردا خواهد پذیرفت همانطور که این مذهب به نظر اروپایی های امروز قابل قبول گردیده است.
کتاب مذهب در آزمایشها و رویدادهای زندگی ،جان. ر. ایورت
عیسی مسیح، در کتاب مقدس شاگردان و پیروان خود را به صلح و محبت دعوت کرده و از آنها میخواهد که حتی در مقابل دشمنان خود نیز این آموزهها را بهکارگیرند.
انجیل متی توصیههای عیسی مسیح را چنین نقل میکند: «شنیدهاید که گفتهشده است، چشمی به چشمی و دندانی به دندانی؛ لیکن من به شما میگویم، با شریر مقاومت مکنید، بلکه هر که به رخساره راست تو طپانچه زند، دیگری را نیز به سوی او بگردان، و اگر کسی خواهد با تو دعوا کند و قبای تو را بگیرد، عبای خود را نیز بدو واگذار».
ترجمهی قدیم کتاب مقدس، لوقا 6: 35.
اما در عمل، مسیحیان برعکس سخنان و آموزه های مسیح و کتاب مقدس عمل کردند: گوستاو لوبون، در مورد وقایع اسفناک #جنگهای_صلیبی و رفتارهایی که مسیحیان با دشمنان خود یعنی مسلمانان داشتهاند، چنین مینویسد: «در گذرها و ميدانهای بيتالمقدس، از سرها و دستها و پاها، تلهايی تشكيل يافته، از روی آنها عبور میكردند.
مجروحين را در آتش میسوزانيدند. ده هزار نفوسی كه به مسجد پناه برده بودند. تمام آنها را طعمه شمشير قراردادند. در هيكل سليمان، خون به قدری جاری بود كه لاشههای مقتولين، در آن غوطهور بودند.
اعضای جداشده مثل دستوپا و غيره و نيز بدنهای بدون اعضا آنقدر جمع شده و روی هم ريخته بودند كه هيچ نمیشد آنها را از هم تميز داد. حتی سپاهيانی كه مباشر چنين قتل عامی بودند، از بخار خون زياد، فوقالعاده در زحمت بودند.»
آلبر ماله و ژاك ايزاك، تاريخ قرون وسطي تا جنگ صدساله، ترجمه ميرزا عبدالحسين خان هژير، تهران. كميسيون معارف، 1311 ش، ص 220.
در تورات گزارشى از حكم به سوزاندن مجرمین وجود دارد:
«و بعد از سه ماه یهودا را خبر داده گفتند: عروس تو تامار زنا كرده است و اینك از زنا نیز آبستن شده. پس یهودا گفت: «وی را بیرون آرید تا سوخته شود».[1]
تورات چنين شيوه اعدامى را درباره دو جرم تجويز كرده است:
1⃣ اگر مردى با زنى و با مادر آن زن نزديكى كند، هر سه بايد زنده زنده سوزانده شوند:
«اگر كسی زنی و مادرش را بگیرد این قباحت است. او و ایشان به آتش سوخته شوند تا در میان شما قباحتی نباشد».[2]
2⃣ اگر دختر كاهنى فاحشه شود بايد زنده زنده سوزانده شود: «دختر هر كاهنی كه خود را به فاحشگی بیعصمت ساخته باشد پدر خود را بیعصمت كرده است. به آتش سوخته شود».
گاهى نيز براى تشديد مجازات، جسد پس از سنگسار سوزانده شده است:
«یوشع گفت: برای چه ما را مضطرب ساختی؟ یَهُوَه امروز تو را مضطرب خواهد ساخت. پس تمامی اسرائیل او را سنگسار كردند و آنها را به آتش سوزاندند و ایشان را به سنگها سنگسار كردند». :: موضوعات مرتبط:
مسیحیت , ,
:: برچسبها:
نقد کتاب مقدس ,
نقد مسیحیت , ,
یکی از استدلالات مسیحیت مبنی بر الوهیت عیسی مسیح این است که وی از این جهان نبوده و از جانب بالاآمده است.[1]
مسیحیان معتقدند این عبارت الوهیت عیسی مسیح را اثبات کرده بنابراین عیسی مسیح خدا است.
در رد این ادعا باید گفت:
1⃣ اول آنکه این استدلال مخالف براهین عقلی و نصوص بوده و همانطور که بر همگان روشن و مشخص است عیسی مسیح از این عالم بوده و از عالم بالا نیامده است.
2⃣ عیسی مسیح، مانند عبارت مورد استدلال مسیحیان را، در حق سایر شاگردانش هم بیان کرده است.
عیسی مسیح در مورد شاگردانش چنین میفرماید:
«اگر از جهان میبودید، جهان خاصّان خود را دوست میداشت. لکن چونکه از جهان نیستید بلکه من شما را از جهان برگزیدهام، از این سبب جهان با شما دشمنی میکند.»[2]
عیسی مسیح در این آیه تصریح کرده است که شاگردانش از این جهان نیستند و لذا جهان با آنان دشمنی میکنند
با اینحال هیچ مسیحیای قائل به الوهیت شاگردان آسمانی عیسی مسیح نشدهاند.
هیچکدام از اناجیل چهارگانه به مسئله فدا اشاره ای نمی کنند.
«متی» و «یوحنا» که هردو از شاگردان و رسولان مسیح بوده اند نه از فدا و نه از گناه نخستین هیچ نمی گویند، «مرقس» نیز که از شاگردان پطرس رسول بوده و انجیل خودرا برگزیده تعالیم او میدانسته به این آموزه توجهی ننموده در حالیکه خود مرقس از همراهان پولس به شمار می آید.«لوقا» هم که در برخی از سفرهای پولس یار او بوده هیچ گزارشی از گناه اصلی و فدا نداده است.
▪️پرسشهایی از این دست، آموزه فدا را هر چه بیشتر با تردید همراه می سازد. آموزه ای که نه مسیح و نه هیچ یک از شاگردان او از آن سخن نگفته اند. این آموزه پیش از هرچیز زاییده تخیل پولس است
کتاب مقدس یهودیان و مسیحیان، به طرز مشکوکی، حضرت اسحاق (علیه السلام) را به عنوان ذبیح معرفی میکند.
کتاب مقدس، تولد حضرت اسماعیل (علیه السلام) را زمانی میداند که پدرش حضرت ابراهیم (علیه السلام) 86 ساله بود: «و ابرام هشتاد و شش ساله بود چون هاجر اسماعیل را برای ابرام بزاد.» ترجمهی قدیم کتاب مقدس، پیدایش، 16: 16
و تولد حضرت اسحاق (علیه السلام) را بعد از حضرت اسماعیل (علیه السلام)، و در صد سالگی حضرت ابراهیم (علیه السلام) میداند: «و ابراهیم، در هنگام ولادت پسرش، اسحاق، صد ساله بود.» همان، پیدایش، 21: 5.
گویا تحریفکنندگان کتاب مقدس، زمانی که خواستهاند بعد از عبارت «یگانه پسرت»، کلمهی «یعنی اسحاق» را اضافه کنند به آیات فوق توجه نداشتهاند و اینگونه نوشتهاند:
«خدا فرمود: یگانه پسرت [یعنی اسحاق] را که بسیار دوستش میداری برداشته، به سرزمین موریا برو و در آنجا وی را بر یکی از کوههایی که به تو نشان خواهم داد بعنوان هدیه سوختنی، قربانی کن!» ترجمهی تفسیری کتاب مقدس، پیدایش، 22: 2
دکتر علی الشیخ، مستبصر مسیحی است که پس از تحقیق و بررسیِ مذاهب اسلامی، به مذهب شیعه گرویده است.
ایشان در شرح ماجرای مسلمان شدنش، به نکتهی جالبی اشاره میکرد: «پس از اینکه اطمینان به باطل بودن دین خود و حقانیت اسلام کردم، به من گفته شد کدام مذهب اسلامی را انتخاب کردهای؟! شیعه یا سنی؟!
من که برای اولین بار متوجه چنین موضوعی میشدم، وقتی در بیان تفاوتهای شیعه و سنی، واقعهی غدیر را برایم توضیح دادند، بلافاصله در ذهنم گذشت که چقدر این ماجرا، به ماجرای معرفی یوشع بن نون (علیهما السلام) توسط حضرت موسی (علیه السلام) شباهت دارد!»
در کتاب مقدس یهودیان و مسیحیان، خدا به حضرت_موسی (علیه السلام) امر میکند که برای هدایت_مردم و اینکه «قوم خداوند مثل گوسفندان بیشبان نباشند... برو و دست خود را بر یوشع پسر نون که روح من در اوست، بگذار ... پیش چشم تمامی قوم اسرائیل او را به رهبری قوم تعیین نما. اختیارات خود را به او بده تا تمام قوم اسرائیل او را اطاعت کنند ... به این طریق من آنان را هدایت خواهم نمود ... سپس در حضور همه قوم اسرائیل، ... طبق فرمان خداوند وی را بعنوان رهبر قوم تعیین نمود.»[ترجمهی تفسیری کتاب مقدس، اعداد، 27: 17-23]
حضرت عيسی علیه السلام، در انجيل موجود، در موقعيتهای مختلف و به دور از الوهيت آفرينی از خود با عنوان پيامبر و"فرزند انسان" ياد میكند. به طور مثال:«عيسی به ايشان گفت: بيگمان اين مثَل را بر من خواهيد آورد كه ”ای طبيب خود را شفا ده! آنچه شنيده ايم در كَفَرناحوم كرده ای، اينجا در زادگاه خويش نيز انجام بده.“سپس افزود: آمين، به شما ميگويم كه هيچ پيامبری در ديار خويش پذيرفته نيست [1]
همچنین طبق نقل کتاب مقدس، مردم معاصر با حضرت عیسی، پيروان يا مردمی كه به هنگام وقوع معجزات وی حضور داشتند، وی را پيامبر، و نه "پسرخدا" به حساب میآوردند.به عنوان مثال در انجیل متی آمده است « و چون وارد اورشليم شد، تمام شهر به آشوب آمده، میگفتند: اين كيست؟ آن گروه گفتند: اين است عيسی نبی از ناصره جليل.»[2]
اگر عیسی مسیح فرزند خدا و دارای جنبه الوهیت بود چه دلیلی داشت خود را پیامبر خدا معرفی کند یا افرادی که او را پیامبر میخواندند به الوهیت خویش آگاه نمیساخت ؟
پی نوشت: [1] کتاب مقدس مسیحیان، انجیل لوقا، 4: 23 -24. [2] همان، انجیل متی، 21: 10- 11.
در كتاب مقدس، عنوان پسر خدا و فرزند خدا كاربردی عام و فراگير دارد. در اين كتاب، مؤمنان، كسانی كه ازخدا اطاعت ميكنند، كسانی كه عادلاند و... پسر خدا ناميده شده اند. مثلا خداوند به موسي(ع) دستور داد كه به فرعون بگو: یهوه چنين ميگويد:«اسرائيل پسر من و نخستزاده من است و به تو ميگويم پسرم را رها كن تا مرا عبادت نمايد واگر از رها كردنش ابا نمايی همانا پسر تو يعنی نخستزاده تو را ميكشم.»[1]
یا خداوند به حضرت داود فرمود:
«تو پسر من هستي امروز تو را توليد كردم.»[2]
همچنین در اول تواريخ آمده است:
«سليمان، ...پسر من باشد و من پدر او خواهم بود.»[3]
حال مساله این است که اگر عنوان پسر خدا دليل بر الوهيت مسيح است مطابق با همين استدلال بايد بنی اسراييل و داوود وسليمان نيز خدا محسوب شوند در حالی كه مسيحيان چنين ادعايی ندارند، و استثنا قایل شدن برای مسیح هیچ دلیل منطقی، عقلایی و کتاب مقدسی ندارد!
پی نوشت: [1] کتاب مقدس مسیحیان، عهد عتیق، خروج، 4 : 22.(ترجمه قدیم) [2] کتاب مقدس مسیحیان، عهد عتیق، مزامیر، 2 : 7.(ترجمه قدیم) [3] کتاب مقدس مسیحیان، عهد عتیق، اول تواریخ ، 28 : 6. (ترجمه قدیم)
در كتاب اشعيا، كه بخشی از كتاب مقدس يهوديان و مسيحيان است، بشارت روشنی بر پيامبر اسلام وجود دارد:
«اينك بنده من كه او را دستگيری نمودم و برگزيده من كه جانم از او خشنود است من روح خود را بر او مینهم تا انصاف را برای امتها صادر سازد او فرياد نخواهد زد و آواز خود را بلند نخواهد نمود... و جزيره ها منتظر شريعت او باشند... من كه يهوه هستم تو را به عدالت خوانده ام و دست تو را گرفته تو را نگاه خواهم داشت و تو را عهد قوم و نور امتها خواهم گردانيد... من يهوه هستم و اسم من همين است و جلال خود را به كسی ديگر و ستايش خويش را به بتهای تراشيده نخواهم داد... صحرا و شهرهايش و قريه هايی كه اهل قيدار در آنها ساكن باشند آواز خود را بلند نمايند... خداوند مثل جبار بيرون میآيد و مانند مرد جنگی غيرت خويش را برمیانگيزاند... و بر دشمنان خويش غلبه خواهند نمود... آنانيكه بر بتهای تراشيده اعتماد دارند و به اصنام ريخته شده میگويند كه خدايان ما شماييد به عقب برگردانيده بسيار خجل خواهند شد.»[1] در اين بشارت، چندین نکته وجود دارد كه با كمی دقت ميتوان متوجه آنها شد: به عنوان نمونه: عدالت ويژگی مهم اوست، صاحب شريعت است، شريعت او جهانی است، از فرزندان قيدار(فرزند دوم حضرت اسماعيل)[2]است كه پيامبر اسلام از نسل او بود، زيرا به اهل قيدار بشارت می دهد، وی مأمور به جنگ و استفاده از قدرت نظامی براي احيای حق است، وی در سرزمين بت پرستی قيام ميكند و موفق ميشود بت پرستی را ريشه كن كند. البته نكات دقيق تری نيز در اين بشارت وجود دارد كه با كمی دقت به دست میآيد: بندة من (اشهدأن محمداعبده و رسوله)، برگزيده من ( لقب پيامبر: مصطفی)، كه او را دستگيری نمودم (و وجد يتيما فآوی)[3]
علت اينكه يهوديان علاوه بر مسيح منتظر پيامبری بزرگ نيز بودند؛ وجود بشارتهايی در عهد قديم، درباره هر دوشخصيت بود. به یک بشارت درباره پيامبر موعود اشاره ميكنيم. با مراجعه به تورات به روشنی میبينيم كه حضرت موسی، به امر خداوند، از ظهور پيامبری بزرگ خبر داده بود:«و خداوند به من گفت آنچه گفتند نيكو گفتند نبی ای را برای ايشان از ميان برادران ايشان مثل تومبعوث خواهم كرد و كلام خود را به دهانش خواهم گذاشت و هر آنچه به او امر فرمايم به ايشان خواهد گفت و هر كس از كلامش اطاعت نكند من از وی انتقام خواهم گرفت[1] در اينكه مصداق اين بشارت چه شخصيتی است بحثهای فراوانی صورت گرفته است. مسلمانان مدعی اند كه تنها مصداق كامل اين بشارت، پيامبر گرامی اسلام است و مسيحيان نيز ميگويند مصداق اين بشارت حضرت عيسی است. برای آنكه بهتر بتوانيم اين بشارت را تطبيق دهيم لازم است به خود بشارت رجوع و در آن دقت كنيم.حضرت موسی دو كليد برای شناخت اين نبی در اختيار مخاطبانش قرار داد تا هر كسی كه ادعای پيامبری كرد، به وسيله اين دو شاخصه راستی آزمايی شود .اول اينكه آن نبی از ميان برادران بنی اسراييل است.و ديگری اينكه آن نبی مثل موسی خواهد بود. حضرت موسی میفرمايد: اين پيامبر از ميان برادران بنی اسراييل است. با توجه به اين كلام و اينكه تمامی بنی اسرائيل در آن روز همراه و مخاطب وی بودند، بنابراين نبی موعود، فردی خارج از بنی اسراعيل خواهد بود ولي میدانيم كه حضرت عيسی از نژاد يهودا و بنی اسرائيل است [2] پس نمیتواند مصداق اين بشارت باشد. بايد برادران بنی اسرائيل شناخته شوند تا پيامبر به پاخاسته از ميان آنان نيز مشخص شود. از انجا كه ابراهيم دو فرزند دارد اسحاق و اسماعيل. نوادگان اسحاق به عنوان بنی اسراييل و نوادگان اسماعيل به عنوان بنی اسماعيل خوانده شدند. سفر پيدايش، ابهام از بشارت موسی مي گشايد، آنجا كه بنی اسماعيل را برادران بنی اسرائيل معرفي مي كند.[3] تنها پيامبری كه از ميان برادران بنی اسراييل به پا خواسته پيامبر گرامی اسلام است . كليد دومی كه بشارت در اختيار ميگذاشت شباهت آن نبی با موسی بود . اما تفاوتهای حضرت عيسی(بنابرمعتقدات مسيحيان) و حضرت موسی بيش از آن است كه قابل شمارش باشد و اين دو پيامبر در كمتر موردی دارای وجه مشترک؛ هستند، برخلاف پيامبر اسلام كه شباهت كامل به حضرت موسی داشته است. الف: حضرت موسی: پيامبر و بنده خدا بود، صاحب شريعت بود، مورد رحمت الاهی بود، ازدواج نمود و دارای فرزندان و نسل گسترده ای شد، در بستر از دنيا رفت، رهبر و سيد قوم بود، پدر و مادر داشت، دارای كتاب آسماني بود ، مأمور به جنگ و جهاد بود.
ب:حضرت محمد: پيامبر و بنده خدا بود، صاحب شريعت بود، مورد رحمت الاهی بود، ازدواج نمود و دارای فرزندان و نسل گسترده ای شد، در بستر از دنيا رفت، رهبر و سرور قوم بود، پدر و مادر داشت، دارای كتاب آسمانی بود ، مأمور به جنگ و جهاد بود. ج: حضرت عيسی: بنا بر اعتقاد مسيحيان مسيح خدا و فرزند خدا بود، شريعت مستقلی نداشت، ملعون شد (مطابق متن كتاب مقدس)، ازدواج نكرد و از خود نسلی به جای نگذاشت، مصلوب شد، خوار و حقير گرديد، فقط مادر داشت، كتاب آسمانی نداشت، مأمور به جنگ و جهاد نبود.
به راستی ميتوان دريافت تنها پيامبری كه از ميان برادران بنی اسراييل به پا خواسته و شبيه موسي است كسي جز پيامبرگرامی اسلام نخواهد بود.
پی نوشت: [1] کتاب مقدس مسیحیان، عهد قدیم، تثنیه، 18 : 17 – 19.(ترجمه قدیم) [2] کتاب مقدس مسیحیان ، انجیل متی، 1 : 1- 17. (ترجمه قدیم) [3] همان ، عهد قدیم، پیدایش، 8 : 25 (ترجمه قدیم)
میکائیل سروتوس" (1511-1553):. وی پس از مطالعه دقیق عهد جدید دریافت مسئله تثلیث، که بر حسب اعتقادنامه نیقه برای عموم مسیحیان امری یقینی بوده، در کتب عهد جدید وجود ندارد. و معتقد شد که این عقیده کفر محض و باطل است. ...تثلیث یکی از ابداعات کلیسای کاتولیک است و هر مسیحی مومن که به نص انجیل عمل میکند، هرگز نمیتواند به الوهیت بشری به اسم عیسی اذعان نماید و عقلا محال است که از اجزای ثلاثه، سه شخصیت خدای واحدی ترکیب شود.
ایزاک [اسحاق] نیوتن ، فیزیک دان و فیلسوف انگلیسی :
عیسی یکی از پیامبران بود که فرستاده شد تا بشریت را به حقیقت فرا خواند، ولی دین نابش به دست آتاناسیوس و هواداران او به تباهی کشانده شد... تثلیث در نزد مسیحیان غربی هموراه آموزهای دشوار بوده است و فردباوری جدید، فیلسوفان و دانشمندان روشنگری را بر آن داشت تا کار تثلیث را یکسره نمایند
منبع : کتاب خداشناسی از ابراهیم تا کنون، کرن آرمسترانگ ،صفحه 348- 350
پیروان سوسینوس اعتقاد به گناه نخستین را خلاف عقل میدانستند و معتقد بودند که انسان مانند آدم هنوز هم آزادی انتخاب بین نیکی و بدی را دارا میباشد و میگفتند اعتقاد به گناه ارثی خلاف منطق است ... اعتقاد به اینکه عیسی مجازات گناهان ما را متحمل شد خلاف عقل و احمقانه است.
کتاب راهنمای الهیات پروتستان، ویلیام هوردن، ترجمۀ میکاییلیان، صفحه 34
تولستوى يكى از شخصيتهاى معروف و سرشناس مسيحيت : تورات عدالت را توصيه مى نمايد؛ چشم به جاى چشم، دندان به جاى دندان در صورتى كه عدالت انجيل آن است كه در برابر شرور مقاومت نكنيد اگر گونه راست شما را سيلى زدند گونه چپ را پيش آوريد, و اگر جامه شما را ربودند شنل خود را بدهيد. با اين ناسازگارى ميان آيات امكان ندارد كتاب مقدس را الهام و وحى الهى بخوانيم.
منبع : کتاب فلاسفه بزرگ، برایان مگی، ترجمه عزت الله فولادوند، صفحه 42
هرچند برخی مسیحیان معتقدند در كتاب مقدس، سليمان پيامبر نيست؛ اما در كتاب مقدس تعريفهايی در حق سليمان آمده كه فقط و فقط در حق برخی ازپيامبران بزرگ آمده است و به سختی ميتوان قبول نمود كه او پيامبر نبوده است: «چونكه اسم او سليمان خواهد بود... و او پسر من خواهد بود و من پدر او خواهم بود و كرسي سلطنت او را بر اسرائيل تا ابدالآباد پايدار خواهم گردانيد».[1] «وحال به بنده من داود چنين بگو...آنگاه ذريت تو را كه از پسران تو خواهد بود بعد از تو خواهم برانگيخت... و من كرسی او را تا به ابد استوار خواهم ساخت. من [خدا] او را پدرخواهم بود و او مرا پسر خواهد بود و رحمت خود را از او دور نخواهم كرد... و او را در خانه و سلطنت خودم تا به ابد پايدار خواهم ساخت و كرسی او [سليمان] استوار خواهد ماند تا ابدآلاباد».[2] «پسرم سليمان را برگزيده است تا بر كرسی سلطنت خداوند بر اسرائيل بنشيند».[3] مهمتر از تمام اين توصيفات آنكه خداوند دوبار بر سليمان ظاهر شده بود: خداوند بار ديگر به سليمان ظاهر شد چنانكه در جيحون بر وی ظاهر شده بود».[4] با این توصیفات باید گفت، سليمان يكی از مهمترين شخصيت های كتاب مقدس است و نويسنده سه كتاب از مجموعه ۳۹ كتاب عهد عتيق ميباشد. با اين وجود رسم بت پرستی پيشه ميكند و فريب زنان بت پرست خود را ميخورد. كتاب مقدس مسیحیان و یهودیان مينويسد: « و سليمان پادشاه سوای دختر فرعون، زنان غريب بسياری از موآبيان و عمونيان و ادوميان و صيدونيان و حتّيان دوست ميداشت.... و او را هفتصد زن بانو و سيصد متعه بود و زنانش دل او را برگردانيدند... آنگاه سليمان در كوهی كه رو به روی اورشليم است مكانی بلند به جهت كموش، كه رجس موآبيان است، و به جهت مولك، رجس بني عمون، بنا كرد... پس خشم خداوند بر سليمان افروخته شد از آن جهت كه دلش از يهوه، خدای اسرائيل منحرف گشت.[5] اما قرآن كريم، حضرت سليمان را از چنين نسبتی مبرا ميداند و میفرماید: « وَمَا كَفَرَ سُلَيْمَانُ / سلیمان کفر نورزید » [6]
هر چند برخی میگويند در كتاب مقدس، داود پيامبر نيست و از اين طریق كارهای او را توجيه میكنند، اما غافل هستند از اينكه شخصيت داود در کتاب مقدسشان، نه تنها از پيامبران كمتر نيست بلكه از بسياری از آنان نيز برجسته تر است. در جايجای كتاب مقدس از مكالمه او با خداوند صحبت شده است.[1] درکتاب دوم سموئيل آمده است:« و اين است سخنان آخر داود: وحی داود بن يسا و وحی مردی كه بر مقام بلند ممتاز گرديد، مسيح متكلم خدای يعقوب - و مغنّی شيرين اسرائيل روح خداوند به وسيله من شد و كلام او بر زبانم جاری گرديد».[2] در سروده های داود، جملات بلندی در شأن و عظمت او آمده است.« پس خداوند مرا به حسب عدالتم جزا خواهد داد و به حسب پاكيزگی دستم، مرا مكافات خواهد رسانيد؛ زيراكه طريق های خداوند را حفظ نمودم و از خدای خويش عصيان نورزيدم چونكه جميع احكام او مد نظر من است و از فرايض او انحراف نورزيده ام و به حضور او كامل شدم و از عصيان ورزيدن خويشتن را بازداشتم...».[3] در رساله به عبرانيان، نام داود در زمره اسامی پيامبران آمده است« و ديگر چه گويم؟ زيراكه وقت مرا كفاف نميدهد كه از جدعون و باراق و شمشون و يفتاح و داود و سموئيل و انبيا اخبار نمايم كه از ايمان تسخير ممالك كردند و به اعمال صالحه پرداختند ».[4] حتی اگر از تمام اين آيات صرف نظر نماييم توصيف ذيل در بيان مقام و عظمت داود كافی است: « و من پادشاه خود را نصب كرده ام بر كوه مقدس خود صهيون، فرمان را اعلام ميكنم خداوند به من گفته است تو پسر من هستی، امروز تو را توليد كردم».[5] اما به همه این توصیفات و بزرگی حضرت داوود، كتاب مقدس گناه بزرگی را به داوود نسبت میدهد:« و واقع شد در وقت عصر كه داود از بسترش برخاسته بر پشت بام خانه پادشاه گردش كرد و از پشت بام زنی را ديد كه خويشتن را شستشو ميكند و آن زن بسيار نيكو منظر بود. پس داود فرستاده درباره زن استفسار نمود و او را گفتند كه آيا اين بتشبع دختر اليعام، زن اوريای حتّی نيست؟ و داود قاصدان فرستاده او را گرفت و او نزد وی آمده، داود با او همبستر شد و او از نجاست خود طاهر شده وبه خانه خود برگشت و آن زن حامله شد و فرستاده داود را مخبر ساخت و گفت كه من حامله هستم ».[6] داود پس از اطلاع از حامله شدن بتشبع با اطلاع از اينكه گناه چنين خيانتی در بنی اسراييل سنگسار است برای حفظ آبروی خود سريعا فرستاد تا همسر بتشبع را از ميدان جنگ فرا بخوانند تا او شبی را در كنار همسرش باشد:« پس داود نزد يوآب فرستاد كه اوريای حتّی را نزد من بفرست و يوآب ُاوريا را نزد داود فرستاد.وچون اوريا نزد وی رسيد داود از سلامتی يوآب و از سلامتی قوم و از سلامتی جنگ پرسيد و داود به اوريا گفت: به خانه ات برو و پاهای خود را بشو. پس اوريا از خانه پادشاه رفت و از عقبش خوانی از پادشاه فرستاده شد .اما اُوريا نزد در خانه پادشاه با ساير بندگان آقايش خوابيده به خانه خود نرفت .و داود را خبر داده گفتند كه اُوريا به خانه خود نرفته است. پس داود به ُاوريا گفت :آيا تو از سفر نيامده ای پس چرا به خانه خود نرفته ای؟ اوريا به داود عرض كرد كه تابوت و اسرائيل و يهودا در خيمه ها ساكنند و آقايم يوآب و بندگان آقايم بر روی بيابان خيمه نشينند و آيا من به خانه خود بروم تا اكل و شرب بنمايم و با زن خود بخوابم؟ به حيات تو و به حيات جان تو قسم كه اين كار را نخواهم كرد ».[7] داود پس از اينكه ديد اوريا سرسختانه معتقد است كه هنگامی كه برادرانش در ميدان جنگ در روی بيابان صحرا مينشينند، استراحت او در منزل گناه به حساب میآيد برای حفظ آبروی خويش، نامه ای به اين مضمون به يوآب، فرمانده سپاه خود، نوشت« اوريا را در مقدمه جنگ سخت بگذاريد و از عقبش پس برويد تا زده شده بميرد».[8]پس از آنكه اوريا كشته شد داود بتشبع را به همسری خويش درآورد.[9] و بعدها از آن زن صاحب فرزندی شد به نام سليمان!
پینوشت: [1] ر.ک: ترجمه قدیم کتاب مقدس مسیحیان، عهد قدیم، اول سموئیل، 23 :2-4. [2] همان، دوم سموئیل،23 : 1-2. [3] همان، دوم سموئیل، 22 :21-24. [4] ترجمه قدیم کتاب مقدس، عهد جدید، رساله به عبرانیان، 11 : 32-33. [5] ترجمه قدیم کتاب مقدس، عهد قدیم، ترجمه قدیم، مزامیر، 2 : 6-7. [6] ترجمه قدیم کتاب مقدس، عهد قدیم، دوم سموئیل، 11 : 2-5 . [7] همان، 11 : 6- 11 . [8] همان، 11 : 15 . [9] همان، 11 : 27 .
انجيل متی و لوقا نسب نامه مفصلی را برای عيسی مسيح ذكر كرده اند و هر دو نسبنامه، نسب عيسی را به فردی به نام فارص میرسانند و وقتی به كتاب مقدس مراجعه میكنيم میبينيم فارص فرزند نامشروع است: «و يهودا زنی مسمی به تامار برای نخستزاده (پسر بزرگ) خود گرفت... چون يهودا او (تامار) را بديد، وی را فاحشه پنداشت (و او را نشناخت) زيراكه روی خود را پوشيده بود، پس از راه به سوی او ميل كرده گفت: بيا تا به تو درآيم، زيرا ندانست كه عروس اوست... و چون وقت وضع حملش رسيد... پس او را فارص نام نهاد»[1] مطابق انجيل متی عيسی، سليمان و داود همگی از نسل فارص بوده اند![2] البته اين نسبت ناروا به اينجا ختم نميشود بلكه از طريق ديگری نيز نسب مسيح به زنا ميرسد. در سفر پيدايش آمده است دو دختر لوط به او شراب نوشانيدند و در حال مستی با او خوابيدند و از او حامله شدند ...و آن بزرگ پسری زاييده او را موآب نام نهاد و او تا امروز پدر موآبيان است و كوچك نيز پسری بزاد و او را بنعَمّی نام نهاد. وی تا به حال پدر بنی عمون است.[3] و داود و عيسی از موآبيان بوده اند؛ زيرا راعوث (به او روت هم ميگويند)[4]، جد داود، از موآبيه بوده است [5]. گذشته از اين عيسی از عمونيان نيز هست؛ زيرا مادرِ رحبعام پسر سليمان، كه از اجداد عيسی است[6]، از بنی عمون بوده است[7].
با توجه به اینکه عیسی مسیح مهمترین شخصیت مسیحیت میباشد، اما رفتار او بنابر آنچه کتاب مقدس نقل میکند شایسته شخصیت والای او نیست، البته به عقیده ما این از تهمتها و نسبت های ناروایی هست که کتاب مقدس به پیامبران الهی نسبت میدهد. به دو نمونه از این تهمتها در کتاب مقدس در مورد عیسی مسیح اشاره میشود:
الف: رفتار ناپسند با مادر در عهد عتيق سفارش زيادی به احترام به پدر و مادر شده است. در تثنيه آمده است:ملعون باد كسي كه با پدر و مادر خود به خفت رفتار نمايد.[1] اما وقتی به انجيلها مراجعه ميكنيم اثری از اين احترام به مادر را در رفتار عیسی مسیح نمیبينيم: «شخصی وی [مسيح] را گفت اينك مادر تو و برادرانت بيرون ايستاده ميخواهند با تو سخن گويند در جواب او گفت: كيست مادر من! وبرادران من كياناند؟ و دست خود را به سوی شاگردان خود دراز كرده گفت ايناناند مادر من و برادرانم زيرا هر كه اراده پدر مرا كه در آسمان است به جا آورد همان برادر و خواهر و مادر من است.[2] آيا به راستی مادر مسيح جزو كسانی نبود كه اراده پدر آسمانی را به جا آورد؟ در انجيل يوحنا نيز آمده است « وچون شراب تمام شد مادر عيسی بدو گفت شراب ندارند. عيسی به وی گفت: اي زن مرا با تو چه كار است.[3] حال قرآن مجيد چنين نسبتهایی را به عيسی مسيح نميپذيرد و يكي از مهمترين مشخصه های عيسی مسيح را نيكوكاری به مادرش ميداند.[4]
ب: تندی و اهانت به اطرافيان از ديگر تهمتهايی كه انجيلها بر حضرت مسيح وارد ميكنند برخوردهای غيرمنطقی با مخاطبان و بی احترامی به آنان است. در انجيل مرقس آمده است كه زنی يونانی برای گرفتن شفای دختر خويش پيش حضرت مسيح آمد. اما عيسی به جای دلداری دادن او، در جوابش چنين گفت:« بگذار اول فرزندان سير شوند زيرا نان فرزندان را گرفتن و پيش سگان انداختن نيكو نيست!»[5] مسيح به اين دليل كه آن زن از بنی اسرائيل نبود و يونانی بود او را سگ ميخواند و در مقابل، بنی اسرائيل را فرزند خود مینامد! عيسای اناجيل، حتي با حواريان خود نيز چنين سخن ميگويد؛ برای مثال زمانی كه پطرس سخنی به اومیگويد، مسيح در پاسخ او را چنين ميراند: دور شو از من ای شيطان زيرا كه باعث لغزش من میباشی.[6]
در كتاب مقدس، عنوان پسر خدا و فرزند خدا كاربردی عام و فراگير دارد. در اين كتاب، مؤمنان، كسانی كه ازخدا اطاعت ميكنند، كسانی كه عادل اند و... پسر خدا ناميده شدهاند. مثلا خداوند به موسي(ع) دستور داد كه به فرعون بگو: یهوه چنين ميگويد:«اسرائيل پسر من و نخستزاده من است و به تو ميگويم پسرم را رها كن تا مرا عبادت نمايد واگر از رها كردنش ابا نمايی همانا پسر تو يعنی نخستزاده تو را ميكشم.»[1] یا خداوند به حضرت داود فرمود:«تو پسر من هستي امروز تو را توليد كردم.»[2]همچنین در اول تواريخ آمده است:«سليمان، ...پسر من باشد و من پدر او خواهم بود.»[3] حال مساله این است که اگر عنوان پسر خدا دليل بر الوهيت مسيح است مطابق با همين استدلال بايد بنی اسراييل و داوود وسليمان نيز خدا محسوب شوند در حالیکه مسيحيان چنين ادعايی ندارند، و استثناء قائل شدن برای مسیح هیچ دلیل منطقی، عقلایی و کتاب مقدسی ندارد!
پی نوشت: [1] کتاب مقدس مسیحیان، عهد عتیق، خروج، 4 : 22.(ترجمه قدیم) [2] کتاب مقدس مسیحیان، عهد عتیق، مزامیر، 2 : 7.(ترجمه قدیم) [3] کتاب مقدس مسیحیان، عهد عتیق، اول تواریخ ، 28 : 6. (ترجمه قدیم)
در كتاب اشعيا، كه بخشی از كتاب مقدس يهوديان و مسيحيان است، بشارت روشنی بر پيامبر اسلام وجود دارد. در این کتاب آمده:« اينك بنده من كه او را دستگيری نمودم و برگزيده من كه جانم از او خشنود است من روح خود را بر او مینهم تا انصاف را برای امتها صادر سازد او فرياد نخواهد زد و آواز خود را بلند نخواهد نمود... و جزيره ها منتظر شريعت او باشند... من كه يهوه هستم تو را به عدالت خوانده ام و دست تو را گرفته تو را نگاه خواهم داشت و تو را عهد قوم و نور امتها خواهم گردانيد... من يهوه هستم و اسم من همين است و جلال خود را به كسی ديگر و ستايش خويش را به بتهای تراشيده نخواهم داد... صحرا و شهرهايش و قريه هايی كه اهل قيدار در آنها ساكن باشند آواز خود را بلند نمايند... خداوند مثل جبار بيرون میآيد و مانند مرد جنگی غيرت خويش را برمیانگيزاند... و بر دشمنان خويش غلبه خواهند نمود... آنانيكه بر بتهای تراشيده اعتماد دارند و به اصنام ريخته شده میگويند كه خدايان ما شماييد به عقب برگردانيده بسيار خجل خواهند شد.»[1] در اين بشارت، چندین نکته وجود دارد كه با كمی دقت ميتوان متوجه آنها شد: به عنوان نمونه: عدالت ويژگی مهم اوست، صاحب شريعت است، شريعت او جهانی است، از فرزندان قيدار(فرزند دوم حضرت اسماعيل)[2] است كه پيامبر اسلام از نسل او بود، زيرا به اهل قيدار بشارت می دهد، وی مأمور به جنگ و استفاده از قدرت نظامی براي احيای حق است، وی در سرزمين بت پرستی قيام ميكند و موفق ميشود بت پرستی را ريشه كن كند. البته نكات دقيق تری نيز در اين بشارت وجود دارد كه با كمی دقت به دست میآيد مثل: بندۀ من (اشهدأن محمداعبده و رسوله)، برگزيده من ( لقب پيامبر: مصطفی)، كه او را دستگيری نمودم (ألم یجدک يتيما فآوی)[3]
پی نوشت: [1]کتاب مقدس مسیحیان، عهد عتیق، اشعیا، 42 : 1 – 17.(ترجمه قدیم) [2] کتاب مقدس مسیحیان، عهد عتیق، پیدایش، 25 : 13. (ترجمه قدیم) [3] قران کریم، سوره ضحی، آیه 6
حضرت عيسی علیه السلام، در انجيل موجود، در موقعيتهای مختلف و به دور از الوهيت آفرينی، از خود به عنوان پيامبر و"فرزند انسان" ياد میكند. به طور مثال:«عيسی به ايشان گفت: بيگمان اين مثَل را بر من خواهيد آورد كه «ای طبيب خود را شفا ده! آنچه شنيده ايم در كَفَرناحوم كرده ای، اينجا در زادگاه خويش نيز انجام بده.» سپس افزود: آمين، به شما ميگويم كه هيچ پيامبری در ديار خويش پذيرفته نيست.[1] همچنین طبق نقل کتاب مقدس، مردم معاصر با حضرت عیسی، پيروان يا مردمی كه به هنگام وقوع معجزات وی حضور داشتند، وی را پيامبر، و نه "پسرخدا" به حساب میآوردند. به عنوان مثال در انجیل متی آمده است «و چون وارد اورشليم شد، تمام شهر به آشوب آمده، میگفتند: اين كيست؟ آن گروه گفتند: اين است عيسی نبی از ناصره جليل.»[2] اگر عیسی مسیح فرزند خدا و دارای جنبه الوهیت بود چه دلیلی داشت خود را پیامبر خدا معرفی کند؟ آیا نباید الوهیت خویش را برای افرادی که او را پیامبر میخواندند بیان کند؟
پی نوشت: [1] کتاب مقدس مسیحیان، انجیل لوقا، 4 : 23 -24. [2] همان، انجیل متی، 21 : 10- 11.