عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ :
بازدید : 15782
نویسنده : محمد

فهرست كامل نام ها ، اصطلاحات و نشانه هاي اختصاري اسفار كتاب مقدس به سه زبان فارسي ، عربي و انگليسي

 

كاربرد اين فهرست چيست؟

با اين فهرست شما مي توانيد به راحتي ارجاعات كتاب مقدس به هر زباني كه باشد را پيدا كنيد. از آنجا كه نام برخي از اسفار كتاب مقدس با برخي ديگر شباهت زيادي دارد ، در تطبيق آن ها با يكديگر در بسياري از موارد اشتباه رخ مي دهد. اما با وجود اين فهرست از بروز چنين اشتباهاتي جلوگيري مي شود.

علاوه بر اين با وجود اين اسامي شما مي توانيد شمايي كلي از اسفار عهد قديم و عهد جديد را داشته باشيد.

در اين فهرست ابتدا نام فارسي ، سپس نام عربي و در انتها نيز نام انگليسي اسفار مربوطه آمده است. در مواردي كه يك سفر به چند اسم ناميده شده ، سعي شده اسامي ديگر آن نيز داخل پرانتز ذكر شود.

برخي از اسفار كتاب مقدس در برخي از نرم افزارها يا ارجاعات با نشانه اختصاري آورده مي شوند. اين نشانه هاي اختصاري نيز جلوي واژه انگليسي و فارسي اين اسامي آورده شده است.

 

 

 عهد قديم:

 

رديف

نام فارسي

اختصاري

نام عربي

اختصاري

نام انگليسي

1

كتاب مقدس ، عهدين

 

العهدين ،  الكتاب المقدس

 

Bible

2

عهد قديم

 

العهـــد القــديم

 

Old Testament

3

سفر پيدايش

پيد

سفر التكوين

    Gen

Genesis

4

سفر خروج

خرو

سفر الخروج

    Exod

Exodus

5

سفر لاويان

لاو

سفر اللاويين

    Lev

Leviticus

6

سفر اعداد

اعد

سفر العدد

   Num

Numbers

7

سفر تثنيه

تث

سفر التثنية

    Deut

Deuteronomy

8

كتاب يوشع

يوش

سفر يشوع

     Josh

     Joshua

9

كتاب داوران

داو

سفر القضاة

     Judg

     Judges

10

كتاب روت

روت

سفر راعوث

 

     Ruth

11

اول سموئيل

1 سمو

صموئيل الأول

   I sam

   I Samuel

12

دوم سموئيل

2 سمو

صموئيل الثاني

  II sam

   II Samuel

13

اول پادشاهان

1 پاد

ملوك الأول

   I Kgs

  I Kings

14

دوم پادشاهان

2 پاد

ملوك الثاني

    II Kgs

    II kings

15

اول تواريخ

1 توا

أخبار الأيام 1

   I Chron

I Chronicles

16

دوم تواريخ

2 توا

أخبار الأيام 2

   II Chron

II Chronicles

17

كتاب عزرا

عز

سفر عزرا

 

Ezra

18

كتاب نحميا

نح

سفر نحميا

    Neh

Nehemiah

19

كتاب استر

استر

سفر استير

 

Esther

20

كتاب ايوب

ايوب

سفر أيوب

 

Job

21

مزامير

مز

سفر المزامير

   Ps

Psalms

22

امثال سليمان

امثال

سفر الأمثال

   Prov

Proverbs

23

كتاب جامعه

جامعه

سفر الجامعة

   Eccles

Ecclesiastes

24

غزل غزل هاي سليمان

غزل

نشيد الإنشاد

  S of S

Song of Solomon or

Song of Songs

25

كتاب اشعيا

اش

سفر أشعياء

   Isa

Isaiah

26

كتاب ارميا

ار

سفر أرميا

   Jer

Jeremiah

27

مراثي ارميا

مراثي

مراثي أرميا

    Lam

Lamentations

28

كتاب حزقيال

حز

سفر حزقيال

   Ezek

Ezekiel

29

كتاب دانيال

دان

سفر دانيال

   Dan

Daniel

30

كتاب هوشع

هو

سفر هوشع

    Hos

Hosea

31

كتاب يوئيل

يوئيل

سفر يوئيل

 

Joel

32

كتاب عاموس

عا

سفر عاموس

 

Amos

33

كتاب عوبديا

عو

سفر عوبديا

     Obad

Obadiah

34

كتاب يونس

يون

سفر يونان

 

Jonah

35

كتاب ميكاه

ميكا

سفر ميخا

 

Micah

36

كتاب ناحوم

نا

سفر ناحوم

 

Nahum

37

كتاب حبقوق

حب

سفر حبقوق

    Hab

Habakkuk

38

كتاب صفنيا

صف

سفر صفنيا

   Zeph

Zephaniah

39

كتاب حجّي

حجي

سفر حجى

    Hag

Haggai

40

كتاب زكريا

زكر

سفر زكريا

   Zech

Zechariah

41

كتاب ملاكي

ملا

سفر ملاخى

   Mal

Malachi

DeuterocanonThe

 

 

 

 

 

 

 

اسفار قانوني دوم (اپوكريفا يا ملحقات عهد قديم) كه پروتستان ها آن را از كتاب مقدس حذف كرده اند.

 

الأسفار القانونية الثانية , تابعة للعهد القديم -  حَذَفَها البروتستنت

 

 

 

 

 

 

 

 

42

سفر طوبيا (طوبيت – توبيت)

 

سفر طوبيا

 

Tobit

43

سفر يهوديت (جوديت)

 

سفر يهوديت

 

Judith

44

تتمه سفر استر

 

تتمة سفر أستر

 

Esther

45

سفر حكمت سليمان(خرد سليمان)

 

سفر الحكمة

 

Wisdom

46

سفر يوشع بن سيراخ

 

سفر يسوع بن سيراخ

 

Jushua Son of Sirach

47

سفر نبوت باروخ (باروش)

 

سفر نبوة باروخ

 

Baruch

48

تتمه سفر دانيال

 

تتمة سفر دنيال

 

Daneil

49

سفر اول مكابيان (مكبث اول)

 

سفر المكابيين الأول

 

First of Maccabees

50

سفر دوم مكابيان (مكبث دوم)

 

سفر المكابيين الثاني

 

Second of Maccabees

51

مزمور 151

 

المزمور 151

 

Paslam 151

 

 

 

 

 

 

 

 

 عهد جديد:

 

رديف

نام فارسي

اختصاري

نام عربي

اختصاري

نام انگليسي

1

عهد جديد

 

العهد الجديد

 

New Testament

2

انجيل متي

متي

إنجيل متّى

Matt

St Matthew

3

انجيل مرقس

مرقس

إنجيل مرقس

 

St mark

4

انجيل لوقا

لوقا

إنجيل لوقا

 

St luke

5

انجيل يوحنا

يوحنا

إنجيل يوحنا

 

St John

6

اعمال رسولان

اعمال

أعمال الرسل

 

Acts

7

نامه پولس به روميان

روم

رسالة بولس الرسول إلى أهل رومية

Rom

Romans

8

نامه اول پولس به قرنتيان (اول قرنتيان)

1 قرن

رسالة بولس الرسول الأولى إلى أهل كورنثوس

I Cor

I Corinthians

9

نامه دوم پولس به قرنتيان (دوم قرنتيان)

2 قرن

رسالة بولس الرسول الثانية إلى أهل كورنثوس

II Cor

II Corinthians

10

غلاطيان

غلا

رسالة بولس الرسول إلى أهل غلاطية

Gal

Galatians

11

افسسيان

افس

رسالة بولس الرسول إلى أهل افسس

Eph

Ephesians

12

فيلپيان

فيل

رسالة بولس الرسول إلى أهل فيلبى

Phil

Philippians

13

كولسيان

كول

رسالة بولس الرسول إلى أهل كولوسى

Col

Colossians

14

اول تسالونيكيان

1 تسا

رسالة بولس الرسول الأولى إلى أهل تسالونيكى

I Thess

I Thessalonians

15

دوم تسالونيكيان

2 تسا

رسالة بولس الرسول الثانية إلى أهل تسالونيكى

II Thess

II Thessalonians

16

تيموتائوس اول

1 تيمو

رسالة بولس الرسول الأولى إلى تيموثاوس

I Tim

I Timothy

17

تيموتائوس دوم

2 تيمو

رسالة بولس الرسول الثانية إلى تيموثاوس

II Tim

II Timothy

18

رساله تيطس

تيطس

رسالة بولس الرسول إلى تيطس

Tit

Titus

19

فليمون

فليمون

رسالة بولس الرسول إلى فيلمون

Philem

Philemon

20

نامه به عبرانيان

عبر

الرسالة إلى العبرانيين

Heb

Hebrews

21

رساله يعقوب

يعقوب

رسالة يعقوب

Jas

James

22

رساله اول پطرس

1 پطر

رسالة بطرس الأولى

I Pet

I Peter

23

رساله دوم پطرس

2 پطر

رسالة بطرس الثانية

II Pet

II Peter

24

رساله اول يوحنا

1 يو

رسالة يوحنا الأولى

 

I John

25

رساله دوم يوحنا

2 يو

رسالة يوحنا الثانية

 

II John

26

رساله سوم يوحنا

3 يو

رسالة يوحنا الثالثة

 

III John

27

رساله يهودا

يهو

رسالة يهوذا

 

Jude

28

مكاشفه يوحنا

مكا

سفر الرؤيا

 

Revelation (Rev) or Apocalypse

 

 

 

 

 

 

 



:: موضوعات مرتبط: مسیحیت , ,
تاریخ :
بازدید : 237
نویسنده : محمد

 

 

واژه‏ي انگليسي«~ «Prophet » ~»در اساس از کلمه يوناني«~ «Prophetes » ~»گرفته شده است، يک اسمي است به معناي «کسي که سخن مي‏گويد» يا «کسي که اعلام مي‏کند» يا کسي که از پيش سخن مي‏گويد يا «کسي که از آينده سخن مي‏گويد» مي‏آيد. (1) و همچنين به معناي مفسر و معبر معابد مقدس است في المثل محراب آپولو (خداي زيبايي، شعر و موسيقي در يونان) در معبد دلفي که احتمالا مشهورترين عبادتگاه در عهد يونان باستان بوده است، جايگاه عبادت خانم جواني بوده که پوتيا ناميده مي‏شده است و ظاهرا با محتضران به نام خدا سخن مي‏گفته است، سخنان او به طور کلي نامفهوم بوده است و نياز بوده است که توسط ملازمان کاهن که به آنها«~ «Prophet » ~»مي‏گفتند، به زبان واضح و معقولي تفسير يا ترجمه شود. (2)

ريشه‏ي نبا«~ « Naba » ~»عبري در اکدي نبو«~ « Nabu » ~»است، به معني تأييد و اعلام و توبيخ کردن و در عبري هم معني جذبه‏اي خاصي دارد که ارزش اجتماعي پيامبري را در اعلام کردن و دعوت کردن مي‏داند. (3)

کلمه نبي بيش از سيصد بار در عهد قديم آمده است. (4) و عنوان نبي در بني اسرائيل، معاني مختلفي دربرداشت. بيشتر منظور از آن، خبر دادن از احکام الهي و امور ديني و به تخصيص اخبار از امور آينده مي‏باشد. (5)

عنوان کلي که در تورات براي پيامبر به کار رفته است، واژه‏ي«~ (navi) ~»مي‏باشد در دوره‏هاي پيش از اسارت بابلي، لقب نوي«~ (Navi) ~»مخصوصا در اسرائيل شمالي (افرائيم) عموميت داشت، در اين جا اصطلاح مذکور، عنوان کلي براي هر شکل و حالت پيامبرانه بود و تنها لقبي بود که به پيامبران قانوني و مشروع گفته مي‏شد.

در يهودا و بالأخص در اورشليم، واژه‏ي بيننده«~ (hozen) ~»تصوير مرجحي بود اين لقب، اصالتا در متوني که از جنوب نشأت مي‏گيرد، ظاهر مي‏شود.

يک دليل مستند سنتي در مورد ماهيت نبوت در گذشته، اين است که در طول قرن گذشته، باستان شناسان تعدادي از متون خاور نزديک باستاني را آشکار ساخته‏اند. از جمله شهر بين النهرين ماري بر روي دره فرات، حفاريها موفق به کشف نامه‏ها و رساله‏هايي از قرن 18 قبل از ميلاد شده‏اند که فعاليت‏ها و پيامهاي متعددي از انواع مختلف اهل مکاشفه و غيبگويانه را وصف مي‏کند که با پيامبران اسرائيلي بعدي شباهتهايي دارد. غيبگويان از سوي خدايان گوناگوني آمده‏اند و به نظر نمي‏رسد که آنها را مورد خطاب قرار داده، دعوت و طلبيده شده باشند . برخي از غيبگويان وصف شده در اين نامه‏ها، افراد عادي و معمولي هستند اما برخي ديگر، داراي عناوين و القاب خاصي هستند که نشان مي‏دهد داراي رفتار خاصي مي‏باشند. و يک نقش مذهبي پذيرفته شده‏اي را در جامعه ماري، ايفا نموده‏اند. از جمله «پاسخ دهنده» ، «جذبه‏اي» ، «سخن گوينده» ، «فرياد کننده» ، «وحي آورنده» و «پارسا» ذکر شده است. (6)

اصطلاح نبي در کتاب مقدس به گروه‏هاي مختلف اطلاق شده است. برخي از آنها غيبگوياني بودند که حرفه و شغلشان پيش گويي بوده و مي‏توانستند اسرار دروني مردم را بخوانند وحدس بزنند و گذشته آنان را باز گويند و در برابر مزدي که مي‏گرفتند از آينده پيشگويي کنند، پاره‏اي از ايشان دراويشي بودند که با ساز و آواز و حرکات رقص مانند به حالت لرز و حرکات اعضا دچار شده و در حالت بي‏خودي مي‏افتادند و سخناني مي‏گفتند که مردم خيال مي‏کردند به آنان وحي و الهام شده و روحي ديگر در آنان نفوذ کرده و اين سخنان از جانب او گفته مي‏شود و عده‏اي مأموران مذهبي با وظايف منظمي در آيين پرستش اسرائيلي بودند و برخي مشاوران و رايزنان سياسي زيرک پادشاهي و برخي ديگر رهبران سنن مذهبي اسرائيلي بودند. (7)

رائي پيامبر جز نبي در عبري اصطلاحات ديگري هم داشته است از جمله«~ (ch'ro) ~»يا«~ (chozen) ~» (8) يعني نگرنده و بيننده. رائي ترجمه دو کلمه عبري است و به معناي اشخاصي مي‏باشد که به طور خارق عادت براي ديدن و علم بر اشيايي که فقط خدا بر آنها عالم است از جانب خدا منور مي‏گردند. (9) در کتاب سموئيل اول، باب 9 آيه 9 آمده است «نبي امروز را در سابق رائي مي‏گفتند» در کتاب اشعيا اين دو نام از هم جدا ذکر مي‏شود: «به رائيان مي‏گويند رؤيت نکنيد و به انبيا که براي ما به راستي نبوت ننماييد.» (10) در کتاب ميکاه اين لفظ با فالگيران ذکر مي‏شود. (11)

پيشگويي

در خاورميانه، در زمان‏هاي قديم، افرادي وجود داشتند که با سحر و نجوم سر وکار داشتند، آنها را افرادي مي‏پنداشتند که شايسته دريافت رسالت از جانب خدايان هستند و گاهي اوقات قبل از گرفتن تصميمات در امور به آنها پناه مي‏بردند. (12) يهوديان پس از بازگشت به مصر و تماس با مردم کنعان فنيقي به کارهاي فالگيري و جادوگري گرايشي پيدا کردند. انبياي بني اسرائيل نيز از راه پيشگويي براي بيداري و هدايت مردم، اقدام مي‏کردند و اين کار سبب جلب اعتماد به نبي مي‏رسد و نبي از همين عامل براي جذب مردم به راه خداشناسي و ايجاد ترس از ارتکاب گناه و تقويت روحيه مؤمنان بهره مي‏گرفت . (13) در کتاب مقدس نمونه‏هاي بسياري از پيشگوييهاي انبياي بني اسرائيل آمده است. کتاب اشعيا نيز مجموعه‏اي از پيشگوييهاست. فصول 24 تا 27 شامل ده پيشگويي مکاشفتي است. ارميا نيز پيشگويي مي‏کرد که فشحور کاهن با تمام اعضاي خانواده‏اش اسير شده و به بابل خواهند رفت . (14) و اين قوم هفتاد سال بندگي شاه بابل را خواهند کرد. (15) و به حنيناي نبي گفت: تو امسال خواهي مرد زيرا که مردم را عليه خدا شورانيده‏اي. (16) عاموس نبي نيز اسارت مردم سوريه و درهم شکستن پشت بندهاي دمشق و ويراني و دربه دري را پيشگويي مي‏کرد. (17)

بيننده‏ي خواب و رؤيا

اصطلاح بيننده‏ي خواب و رؤيا در مورد نبي و يا معادل آن به کار رفته است. (18) يکي از طرق درک وحي و الهام، رؤيا بوده است. خداوند بر عده‏اي از انبيا در رؤيا ظاهر شده و در خواب با ايشان سخن مي‏گفت. (19)

خداوند در رؤياي شب به يعقوب خطاب کرد. (20) سموئيل در روزگاري که کلام خداوند نادر بود، شبي براي نخستين بار، خداوند با او سخن گفت. (21) حزقيال و عاموس نيز در رؤيا نبوت خود را يافتند. (22) در اين رؤياها پيامبران حوادث آينده را مشاهده مي‏کردند.

مراتب و اقسام رؤيا

قاموس مي‏گويد: نبوت را اقسام بسيار بود، ازجمله: خواب ديدن. داوران 2 و ميکاه‏6 وحزقيال 1 و تبليغ اول پادشاهان 13: 22ـ 2 و اسموئيل‏.3 (23)

اما کيفيت اين خواب ديدن چگونه است؟ دانشمندان يهودي مراتب آن را بدين گونه بيان مي‏دارند :

.1 پيامبر داستاني يا رؤيايي در خواب مي‏بيند و در آن رؤياي نبوي، معني آن داستان يا رؤيا را مي‏فهمد و بيشتر داستانهاي زکريا از اين قبيل است.

.2 پيامبر در رؤياي نبوي، سخني به طور واضح و آشکار مي‏شنود ولي قايل آن را نمي‏داند چنان که سموئيل در اولين وحي بر او بدان اشاره کرده است. اول سموئيل باب .3

.3 شخصي در خواب با پيامبر سخن مي‏گويد همان‏طور که در بعضي از نبوتهاي حزقيال آمده است؛ حزقيال 40: 4ـ .1

.4 فرشته‏اي در خواب با نبي سخن گويد و اين حالت اکثر پيامبران بوده است.

.5 در رؤياي نبوي خداوند با پيامبر حرف زند، نظير قول اشعيا که مي‏گويد: پروردگار را ديدم که فرمود چه کسي را بفرستم تا پيغام ما را به اين قوم برساند؟ (24) اشعيا 6: .8

مرد خدا

در عهد عتيق گاهي از نبي با عنوان مرد خدا ياد مي‏کردند. در کتاب اول پادشاهان باب هفدهم آيه 18 آمده است که زني خطاب به ايليا مي‏گويد: اي مرد خدا. الياده در همين زمينه مي‏گويد : عنوان و لقبي که از همه بهتر تصديق شده «مرد خدا»«~ (Ishha Elohim) ~»مي‏باشد که در منابع شمالي وجود دارد، مخصوصا در حکايات پيامبرانه‏ي قديم مربوط به حوزه‏ي (الياس اليشع) در تاريخ سفر تثنيه. اين لقب احتمالا در اصل به مردمي اطلاق مي‏شده که به تصور خود، مي‏توانسته‏اند قدرت الهي را در اختيار خود داشته و آن را در طرق خارق العاده‏اي (معجزه آسايي) به کار برند. اما اين واژه بسيار گسترده بود و نهايتا به هر کسي که رابطه‏ي خاصي با خدا دارد، اطلاق مي‏شد» . (25)

نذيره: شخصي است که نذر کرده، خود را وقف خدمت خداوند نمايد و شرايطي دارد که نبايد مشروب بنوشد و همچنين انگور نخورد و موي خود را نچيند تا در ختم نذر گاهي موي وي را بچيند و شرايطي ديگر که در کتاب اعداد باب ششم تمامي مقررات را ذکر کرده است.

عده‏اي از افراد، فرزندان خود را براي تمام عمر «نذيره» قرار مي‏دادند. (26) و بعضي از اوقات پاره‏اي از شرايط را رعايت نمي‏کردند، چنان‏چه در کتاب عاموس آمده است : «پسران شما را انتخاب کردم تا نذيره‏هاي من و انبياي من باشند» . (27)

در اين قسمت انبيا و نذيره در يک رديف ذکر شده‏اند.

حدود نبوت

انتخاب نبي: در کتاب مقدس، حقيقت نبوت امري بديهي و روشن است. به صورتي که خداوند اراده و خواست خويش را به وسيله‏ي پيامبران به انسانها ابلاغ مي‏نمايد. (28) و انتخاب از جانب خدا و بر حسب مشيت و اراده او است. زماني افراد پيش از انعقاد نطفه نظير ارميا برگزيده مي‏شدند. (29) زماني نيز از طرف نبي ديگري به نبوت مسح مي‏شوند نظير الشيع از طرف ايليا. (30)

فيلسوفاني نظير ابن ميمون و ابن کمونه نبوت را حد اعلاي آمادگي و تجهيز قواي عقلاني و فکري و کمال قوه متخيله مي‏دانند. (31) نکته‏اي که در رابطه با انتخاب نبي در کتاب مقدس حائز اهميت است، اين است که نبوت عطيه‏اي هميشگي و غير قابل فسخ نيست. يعني يک نبي لازم نيست تا آخر عمر نبوت کند. اگر نبي انحراف اخلاقي داشته باشد، موجب مي‏شود که نبوت براي هميشه يا به طور موقت از او قطع گردد. مثلا: «اگر پيغمبري تکبر ورزد، نبوت از وي دور مي‏شود و اگر خشمگين گردد، نبوت، او را ترک خواهد گفت» . (32)

ابن ميمون تصريح کرده که يک نبي در طول عمرش به طور مستمر و متصل نبوت ندارد. بلکه گاهي نبوت از او قطع مي‏گردد. همان‏طور که گاهي مرتبه عالي نبوت را و زماني مرحله پايين‏تر از آن را دارا مي‏باشد. و چه بسا مرتبه عالي را يک بار در طول عمرش داشته باشد. و سپس از او قطع گردد و چه بسا بر مرحله پايين بماند، تا اين‏که نبوتش قطع گردد. (33)

درجات انبيا

در کتاب مقدس همه پيامبران در يک درجه نبودند، بلکه موسي عليه السلام از همه بزرگتر بود به صورتي که خداوند مستقيما با او حرف مي‏زد (34) و ديگر پيامبران که خدا از طريق خواب و رؤيا با آنها سخن مي‏گفت. در بعضي موارد نيز نيرويي در وجود نبي وارد مي‏شده که او را وادار به سخن گفتن مي‏کرده است، اوحکمي مي‏کرده يا سخنان سودمندي مي‏گفته است يا تدبيري الهي انجام مي‏داده است و تمامي آن در حال بيداري و تصرف حواس انجام مي‏شده است. به همين نحو داوود مزامير و سليمان امثال و جامعه و سرود سرودها را نوشتند و به همين شيوه کتاب دانيال و ايوب و ديگر کتب نوشته شدند و نيز مي‏گويند به واسطه روح القدس نوشته شدند و نظير بلعام که خداوند کلامش را در دهان او قرار داد . (35) و او به واسطه روح القدس سخن مي‏گويد. (36)

بعضي از انبيا صاحب کتابند ولي بعضي نبوتشان به اندازه‏ي يک کتاب نبوده، مانند بئري که نبوتش ضميمه کتب اشعيا شد. (37)

بعضي از انبيا تنها به قرائت کتاب و خبر دادن از گذشته و آينده اکتفا مي‏جستند. هديه‏اي مي‏پذيرفتند و سخني مي‏گفتند. اما برخي در هدايت و مخصوصا در انذار مردم سخت کوشا و پر توان بودند. از روحي تند و سرکشي سخن مي‏گفتند که چون تازيانه بر پيکر و اعصاب شنوندگان اثر مي‏گذارد و بعضي هم سخت مورد تمسخر قرار مي‏گرفتند. (38)

اطاعت از انبيا

در کتاب مقدس آمده است که خداوند نبي را از ميان مردم مبعوث مي‏گرداند و هر آنچه امر فرمايد به ايشان خواهد گفت و هر کسي که سخنان او را نشنود، خداوند او را مجازات مي‏کند . (39) نبي نيز هر حکمي را دريافت کرد مکلف به ابلاغ است و خداوند او را حفظ مي‏کند. (40) هر زمان که مردم سخنان نبي را نشنوند، خداوند بر آنها خشم مي‏گيرد «دلهاي خود را مثل سنگ، سخت کردند و نخواستند دستوراتي را که من با روح خود به وسيله انبياي گذشته به ايشان داده بودم بشنوند. به همين دليل بود که خشم عظيم خود را از آسمان بر ايشان نازل کردم» . (41)

وحي الهام بر انبيا

.1 روح خداوند: در عهد عتيق در بسياري از موارد از نزول الهام و وحي الهي به «نزول روح خداوند» تعبير شده است (42) ولي حلول اين روح الهي حالات و اقتضاهايي متفاوت در افراد به وجود مي‏آورد. ابن ميمون نوعي از حلول را به بعضي از داوران و پادشاهان اختصاص داده آنجا که در مورد يفتاح (43) و سامسون (44) و در مورد شائول پادشاه (45) و داوود (46) آمده است که روح خدا بر آنها قرار گرفت. و مي‏گويد که حلول اين روح افراد را وادار به سخن گفتن نمي‏کند. بلکه نهايت قدرت اين نيرو آن است که آنها را به سوي عملي مورد تأييد سوق مي‏دهد يعني براي ياري مظلومي يا ياري يک نفر يا جماعتي. (47) و مرتبه ديگر از اين حلول روح الهي، شخص را وادار به سخن گفتن مي‏کند به صورتي که حکمي را بيان کند يا تسبيحي بگويد يا سخنان سودمند داشته باشد و از امور الهي سخن گويد و تمامي اين موارد در حالت بيداري و تسلط بر حواس مي‏باشد، در اينجا مي‏گويند روح القدس بر او جاري گشته همانطور که داوود به واسطه روح القدس، مزامير و سليمان امثال و جامعه و سرود و سرودها را نوشتند و بقيه کتب نيز به واسطه روح القدس نوشته شدند.

در اين نوع از حلول روح است که خداوند از روحي که بر موسي قرار داشت، گرفته و بر هفتاد نفر از رهبران بني اسرائيل که اطراف او بودند، قرار داد (48) و همچنين عزرائيل يجزيائيل زکريا (49) و زکريا بن يوياداع (50) از اين طبقه هستند و همچنين داوود و سليمان و دانيال از اين طبقه هستند.

.2 کلام الهي: کلمه وحي بارها در کتاب مقدس آمده است گاهي مستقيم و بدون واسطه به نبي مي‏رسيد، به صورتي که خداوند سموئيل را خواند. (51) بدون اينکه فرشته‏اي در ميان باشد کلام الهي شنيده مي‏شد حتي ممکن است وحي بر جواني کم سن و بي تجربه نيز نازل شود. (52) شنيدن کلامي الهي براي نبي گاهي از طريق خواب است به گونه‏اي که بيننده آن را نمي‏بيند همان‏طور که سموئيل در دريافتش از وحي بيان کرده (53) و يا به گونه‏اي که شخصي در خواب با او سخن مي‏گويد همانطور که در نبوت حزقيال آمده است. (54) و يا گويي خداوند با او سخن مي‏گويد نظير سخن اشعيا که مي‏گويد پروردگار را ديدم که مي‏گفت چه کسي را بفرستم تا پيغام مرا به اين قوم برساند. (55) و نظير موسي که خداوند در مورد او مي‏گويد: «من با وي روي در رو و آشکارا صحبت مي‏کنم نه با رمز، و او تجلي مرا مي‏بيند» . (56)

.3 فرشتگان: زماني وحي الهي توسط فرشته پيغام آور ابلاغ مي‏گردد. (57) فرشته خداوند چون شعله آتش از ميان بوته‏اي بر موسي ظاهر مي‏شود و از آنجا خداوند با موسي سخن مي‏گويد. (58)

اين فرشته‏ي الهي زماني در خواب بر انبيا وارد مي‏شده همان‏طور که ابراهيم در رؤيا ذبح فرزندش را ديده همان‏طور که در کتاب مقدس، خداوند فرموده است: «من با يک نبي به وسيله‏ي رؤيا و خواب صحبت مي‏کنم» . (59)

و زماني که اين فرشته‏ي الهي در حالت بيداري بر پيامبر وحي را مي‏آورد نظير حضرت موسي عليه السلام که خداوند خطاب به او مي‏گويد: «از ميان دو فرشته‏اي که روي تخت رحمت قرار گرفته‏اند با تو سخن خواهم گفت و دستورات لازم براي بني اسرائيل را به تو خواهم داد» . (60)

.4 نور جلال الهي: در کتاب حزقيال آمده است: «ناگهان حضور پر جلال خداي اسرائيل از مشرق پديدار شد. صداي او مانند غرش آبهاي خروشان بود و زمين از حضور پر جلالش روشن شد» . (61)

«حضور پر جلال خداوند خانه‏ي خدا را پر کرده صداي خداوند را شنيدم که از داخل خانه‏ي خدا با من صحبت مي‏کرد» . (62)

ظهور پيامبران موجب مي‏گردد که نور جلال الهي به روي زمين فرود آمده و گسترده شود. موسي از خداوند مي‏خواهد که اين نور جلال الهي بر ملت اسرائيل قرار گيرد و بر ساير ملل بت پرستان عامل قرار نگيرد تا ملت يهود ممتاز باشد و خداوند اين درخواستش را اجابت مي‏کند و مي‏گويد: «شکوه خود را از برابر تو عبور مي‏دهم و نام مقدس خود را در حضور تو ندا مي‏کنم» . (63)

بدين ترتيب انبيا مهبط انوار جلال الهي هستند ولي نزول اين انوار انحصار به ايشان نداشته و فرشتگان و انسان از آن بهره مي‏گيرند. (64)

ارتکاب گناه نور جلال الهي را از ايشان دور مي‏کند و پاکي و نيکي موجب فرود آمدن نور جلال الهي در ميان انسانهاست. گناه آدم و قابيل و مردم زمان نوح و لوط باعث شده که نور جلال الهي به آسمان هفتم صعود نمايد ولي وجود پيامبراني نظير ابراهيم و اسحاق و موسي و ديگران موجب گرديدند که نور جلال الهي بر روي زمين نزول کند. (65)

انبيا و پادشاهان

يهوديان معتقدند که رييس حقيقي حکومت خداوند است. در کتاب اشعيا آمده است: «خداوند پادشاه و رهبر ماست، او از ما مراقبت خواهد کرد و ما را نجات خواهد داد» . (66)

هنگامي که سموئيل پير شده بود، مردم از او در خواست نمودند که پادشاهي براي آنان تعيين کند، سموئيل براي کسب تکليف به حضور خداوند رفت. خداوند در پاسخ او گفت که طبق درخواست آنها عمل کن. زيرا آنها مرا رد کرده‏اند نه تو را. آنها ديگر نمي‏خواهند من پادشاه ايشان باشم...اما به ايشان هشدار بده که داشتن پادشاه چه عواقبي دارد. و سموئيل براي آنها بهره‏کشي‏ها و سوء استفاده‏هاي پادشاه از مردم را بيان نمود ولي باز مردم اصرار ورزيدند که پادشاه مي‏خواهد تا او آنها را در جنگها رهبري کند. (67) در همين زمان سموئيل شائول را انتخاب کرده و مي‏گويد: «خداوند تو را برگزيده است و او را تدهين مي‏کند و هنگامي که شائول از او جدا مي‏شود، خداوند به او قلب تازه مي‏بخشد و در راه، طبق پيشگويي سموئيل به گروهي از انبيا برخورد مي‏کند و او نيز همراه آنها شروع به نبوت کردن مي‏نمايد. (68)

پيامبران رابطه‏اي که با پادشاهان داشتند، گاه مشاورند و راهنما و همکاري مي‏کنند و اگر پادشاهان با انبيا مخالفت کنند، پادشاهي از آنها سلب مي‏شود و به ديگري داده مي‏شود نظير شائول که پادشاهي از او سلب گرديد و داوود به عنوان پادشاه جديد تدهين و مسح شد . (69) و زماني نيز انبيا سخت پرخاش دارند و در برابر همه دستگاه مي‏ايستند. نظير ارميا که با بت پرستي مبارزه مي‏کرد و در مقابل پادشاه يهودا مي‏ايستاد. (70)

زماني انبيا نيز در دربار پادشاهان بودند نظير نحميا که شراب‏دار و ساقي خشايارشاه پادشاه ايران بود. (71) و از جانب او مأمور ساختن معبد اورشليم مي‏گردد و از طرف پادشاه نيز به فرمانداري يودا منصوب مي‏شود. و همچنين عزرا که در طريق تجديد روحانيت جامعه يهود تلاش بسيار کردند . (72)

انبيا و کاهنان

از زمانهاي خيلي قديم کهانت مقام رسمي در اجتماع بوده است و شاهان براي خدايي نشان دادن سلطنت خويش از آنان استفاده مي‏کردند. در بابل ماليات به نام خدا گرفته مي‏شد و به خزانه‏ي معابد ريخته مي‏شد. (73) کاهنان سومري گرفتن ماليات و زکات را وسيله‏ي آن ساختند که دسترنج کشاورزان و صيادان را بربايند. (74)

در ميان پارسيان وضع قوانين بر عهده‏ي کاهنان بود و در مصر، پايه‏هاي لازم تاج و تخت، کاهنان بودند و اعتقاد به دين و خدايان مستلزم آن بود که گروهي در فنون جادو و آداب ديني مهارت کامل پيدا کنند و کاهنان همه وقتشان صرف فروختن افسون و خواندن عزايم و پرداختن به آداب سحر و جادو مي‏شد. (75)

پيامبران الهي در عهد عتيق در درجه‏ي اول با اين افراد روبه‏رو بودند. يکي از ابزار و وسايل کار ايشان و شايد مهم‏ترينشان ستاره شناسي و نجوم و بعد تعيين سعد و نحس امور از راه ستارگان بود. انبياي بني اسرائيل نيز تا اندازه‏اي از اين علم و ساير علومي که به کار کاهنان مي‏آمد، آگاهي داشته‏اند. (76) در عهد عتيق در بيشتر موارد نبوت در برابر کهانت قرار مي‏گيرد، اما پس از گذشت مدتي و پس از مبارزاتي، مدتي در کنار هم قرار گرفته‏اند ولي کهانت وظيفه‏اي بود که بايد انجام مي‏شد و از طرف مقامي منصوب مي‏گرديد. اما نبوت وظيفه‏ي تعيين شده‏اي نبود، بلکه از راه وحي القا مي‏شد. کاهن موظف به اجراي مراسم و تشريفاتي بود که رموز و اسرار آن را از همه پنهان مي‏داشت و ليکن نبي به روح دين و قلب انسان و حقيقت امر کار داشت و حال آن‏که کاهن به ظواهر امر و مراسم وتشريفات اجتماع وابسته بود. کاهن حافظ نظام موجود اجتماع بود و نبي در پي در هم شکستن نظام غير الهي بود. کاهن مزد بگير و راتبه دار بود و جيره‏خوار دستگاه اجرايي جامعه بود و گاهي شريک آن و گاهي غير غالب بر آن بود ولي نبي در پي اصلاح جامعه بر طبق رضاي خداوند بود. (77) مأخذ و منشأ دريافت آگاهي‏ها و الهامات کاهن با نبي متفاوت است.

مدرسه‏هاي پيامبري

در ايام سموئيل نبي کاهنان از تحصيل و تعليم و تعلم کناره جستند و رغبتي در تحصيل علم نداشتند. بدان واسطه آن حضرت در «رامه» تأسيس مدرسه فرمود. (78) شاگردان اين مدرسه «پسران انبيا» خوانده شده‏اند و از اينجا سموئيل به احياي شريعت معروف و همرديف موسي و هارون ذکر مي‏شود. (79) همين امر در شمال نيز رخ مي‏دهد. ايليا نيز مکتبي در بيت ئيل (80) و مکتبي در «اريحا» (81) و بعد از او اليشع مکتبي در جلجال (82) و ساير جاها (83) تأسيس نمود. اشعيا نيز از شاگردانش سخن مي‏گويد. (84) در دوره‏ي ايليا واليشع هم ايشان به نام «پسران انبيا» (85) خوانده مي‏شوند که در واقع مرادف کلمه‏ي نبي است. (86)

رؤساي اين مدارس را «پدر» (87) و «آقا» (88) مي‏ناميدند. در اين مدارس تفسير تورات و موسيقي و شعر تعليم مي‏دادند و به همين منظور غالبا انبيا شعر و موسيقي را مي‏شناختند. (89)

قاموس کتاب مقدس مي‏گويد: «ظاهرا تمام اشخاصي که در آن مدارس تعليم مي‏يافتند، اختيار بر اخبار از مستقبلات نداشتند، بلکه اين مطلب به اشخاصي اختصاص داشت که خداوند بر حسب اقتضاي وقت اختيار مي‏فرمود وبرخي از آنها را مخصوصا مهبط وحي قرار مي‏داد که ابدا قبل از آن تعليمي نيافته و در مدرسه داخل نشده بودند مثل عاموس که شبان بود و انجيلهاي برير امي چيد. (90)

پيامبران زن

در عهد عتيق پيامبري اختصاص به مردان نداشته، بلکه زنان نيز «نبيه» خوانده شده‏اند انبياي مرد اسرائيل «پدر» و پيامبران زن نيز «مادر اسرائيل» خوانده شده‏اند. آنان عبارتند از «ساره» زوجه ابراهيم و مادر اسحاق (91) «ميريام» (مريم) خواهر موسي و هارون دخت عمران. «دبورة» که رهبر و مادر اسرائيل و نبيه ناميده شده است. (92) او همسر لفيدت بود که در زير نخ دبوره بر مردم داوري مي‏کرد. «حنه» مادر سموئيل نبي . «حلده» زوجه شلوم، آبشالوم خياط درباري که ساکن محله دوم اورشليم بود. (93)

پي‏نوشت‏ها:

.1 دايرة المعارف الياده: 12/ .16

.2 دايرة المعارف آمريکا ناج : 21/ .665

.3 نبوت اسرائيلي، نشريه دوم، ص 177؛ تحقيقي در دين يهود ، ص .327

«~ .757/10: Encylopaedia of Religon and Ethiecz: . Hastings ~»

.4 قاموس کتاب مقدس، ص .837

.5 دايرة المعارف الياده: 12/15و .16

.6 همان، ص 328؛ تاريخ تمدن ويل دورانت: 1/ .369

.7 دايرة المعارف آمريکا ناج، ص 655؛ دايرة المعارف الياده: 12/ .16

.8 قاموس کتاب مقدس، ص .405

.9 اشعيا: 30/ .10

.10 ميکاء: 3/ .7

.11 معجم اللاهوت الکتابي، ص .769

.12 نبوت اسرائيلي نشريه دوم دانشکده الهيات مشهد، ص .179

.13 ارميا: 20/7و .6

.14 ارمياه: 25/ .11

.15 ارميا: 28/ .11

.16 عاموس: 1/ .5

.17 سفر تثنيه: 13/3و .1

.18 سفر اعداد: 12/6و 24/4 5؛ اشعيا: 6 ارميا: 1/11و .12

.19 پيدايش: 46/ .2

.20 اول سموئيل: 3/1 به بعد.

.21 حزقيال، باب 13: عاموس‏1/1 و 8/1و 1/ .1

.22 قاموس کتاب مقدس، ص .874

.23 دلالة الحائري: 2/413و .414

.24 دايرةالمعارف الياده: 12/ .1617

.25 داوران: 13/5، اول سموئيل‏1: .11

.26 عاموس‏2: .11

.27 تثنيه‏18: .1819

.28 ارميا1: 4و 5و .6

.29 اول پادشاهان‏19: .16

.30 دلالة الحائرين: 2/404؛ تنقيح الأبحاث للملل الثلاث، ص .11

.31 عاموس‏7: 15و .14

.32 دلالة الحائرين: 2/ .404

.33 تثنيه‏5: 5و خروج‏19: .9

.34 اعداد23: .5

.35 دلالة الحائرين: 2/ .443

.36 اشعيا8: .19

.37 نبوت اسرائيلي نشريه دوم دانشکده الهيات مشهد ص 197 به نقل از سليمان مظهر قصة العقايد .

.38 تثنيه‏18: 19و .15

.39 ارميا1: 78 تثنيه‏18: .18

.40 زکريا7: .12

.41 اول پادشاهان‏18: .22

.42 داوران‏11: .29

.43 همان‏14: .19

.44 اول پادشاهان‏11: .6

.45 همان‏14: .19

.46 اول پادشاهان‏16: .13

.47 دلالة الحائرين: 2/ .438

.48 اعداد11: .25

.49 دوم تواريخ‏20: .15

.50 دوم تواريخ‏24: .20

.51 اول سموئيل باب .3

.52 ارميا1: .410

.53 اول سموئيل باب .3

.54 حزقيال‏4: .4

.55 اشعيا6: 8و .1

.56 اعداد12: .8

.57 اعداد 7: 89 اول سموئيل‏3: .4

.58 خروج 3: 1تا 4: .17

.59 اعداد 12: .6

.60 خروج 25: .22

.61 حزقيال‏43: .2

.62 حزقيال‏43: 6و .5

.63 خروج‏33: .1619

.64 نبوت اسرائيلي نشريه دوم دانشگاه مشهد، ص .191

.65 همان به نقل از تلمود ، ص .86

.66 اشعيا33: .22

.67 اول سموئيل‏8: 1 به بعد.

.68 اول سموئيل‏10: 1و 2و 9و .10

.69 اول سموئيل باب .16

.70 نحميا1: .11

.71 نحميا باب 9و 10؛ تاريخ اديان جان ناس، ص .537

.72 نحميا باب 9و 10؛ تاريخ اديان جان ناس ص .537

.73 تاريخ تمدن ويل دورانت: 1/ .275

.74 همان، ص .155

.75 همان ص 418و .240

.76 سفر پيدايش باب .49

.77 نشريه سوم دانشکده الهيات: نبوت اسرائيلي ص 134 و .133

.78 اول سموئيل‏19: .19 24

.79 مزمور99: .6

.80 دوم پادشاهان‏2: .3

.81 همان 2: 5و .15

.82 همان 4: .38

.83 همان‏6: .1

.84 اشعيا8: .16

.85 دوم پادشاهان‏2: .35

.86 دوم پادشاهان‏9: 1و .4

.87 اول سموئيل‏10: .12

.88 دوم پادشاهان باب .10

.89 خروج‏15: .12

.90 قاموس کتاب مقدس ص .874

.91 پيدايش 21: 2 به بعد.

.92 داوران‏4: 4و 5: .7

.93 دوم پادشاهان‏22: .14

 

 



:: موضوعات مرتبط: مسیحیت , ,
تاریخ :
بازدید : 166
نویسنده : محمد

            تحولات اساسی مسیحی در دوره آباء کلیسا (1)               

             

            دوره آباء اهمیت بسیارى در شکل دادن به شاکله الهیات مسیحى داشت. در دوره آباء، حوزه هاى الهیاتى ذیل با جدیت خاصى بررسى شد:

 

1- گستره بخش قانونى عهد جدید

اساس الهیات مسیحى، در ابتدا، کتاب مقدس بود. اما پاره اى تردیدها نیز درباره معناى واقعى اصطلاح «کتاب مقدس» وجود داشته است. دوره آباء شاهد جریانى سرنوشت ساز بود که در آن، محدودیت هایى براى عهدجدید تعیین شد. این فرایند، معمولا به «تنظیم کتاب هاى قانونى» مشهور است. کلمه «قانونى» نیازمند شرح است. این کلمه برگرفته از واژه یونانى Kanon به معناى «یک ضابطه» یا «یک مرجع قطعى» است. «کتابهای قانونی» اشاره به گروه محدود ومعینی از نوشته ها دارد که امروزه در کلیساهای مسیحی معتبر شناخته می شود. اصطلاح «قانونی» برای اشاره به نوشته های مبتنی بر کتاب مقدس است که در چارچوب کتاب های قانونی پذیرفته شده است. مثلا انجیل لوقا «قانونی» قلمداد می شود، در حالی که انجیل توماس خارج از محدوده کتاب های قانونی قلمداد مى شود.

 

دیدگاه نویسندگان اولیه مسیحى

از دیدگاه نویسندگان عهدجدید، اصطلاح «کتاب مقدس» اصولا به معناى نوشته اى از عهدعتیق بود. اما پس از گذشت مدت کوتاهى، نویسندگان اولیه مسیحى (مانند ژوستین شهید) به «عهدجدید»ى اشاره کردند (که قابل مقایسه با «عهد عتیق» بود) و بر این نکته تأکید داشتند که هر دو اعتبار یکسانى دارند. در دوران ایرنئوس، در مجموع، اناجیل چهارگانه پذیرفته شده بود. در پایان قرن دوم، نوعى اجماع در مورد اناجیل، اعمال رسولان، نامه ها و جایگاه کتاب مقدس الهام شده وجود داشت. به همین سبب، کلمنت اسکندرانى اناجیل چهارگانه، اعمال رسولان، چهارده رساله پولس، (رساله به عبرانیان که به پولس نسبت داده مى شد) و کتاب مکاشفه را پذیرفته بود. ترتولیان اعلام کرده بود که «آثار انجیلى و رسولان» همانند کتاب شریعت و پیامبران است و هردو در کلیسا داراى اعتبار است. توافق بر سر فهرست کتاب هاى الهام شده و ترتیب آن، به تدریج حاصل شد. در سال 367، آتاناسیوس فهرست سى ونه گانه خود Festal Lether را منتشر کرد و در آن، بیست و هفت کتاب از عهدجدید را قانونى اعلام کرد و این همان چیزى است که امروزه نیز معروف است.

 

دیدگاه کلیساى شرق و کلیساى غرب

اساس مباحثات، به خصوص درباره شمارى از کتاب ها بود. کلیساى غرب تردیدهایى درباره رساله به عبرانیان داشت، زیرا این رساله به خصوص یکى از حواریون نسبت داده نشده بود. در کلیساى شرق نیز اما و اگرهایى درباره رساله مکاشفه شنیده مى شد. چهار کتاب کوچک تر (پطرس 2 و یوحناى 2 و 3 و داوران) از فهرست اولیه آثار عهدجدید حذف شده بود. بعضى از آثارى که امروزه خارج از فهرست کتاب هاى قانونى اند، در بخش هایى از کلیسا مورد توجه بودند; گر چه در نهایت نتوانستند مقبول همگان شده و قانونى تلقى شوند. نمونه هایى از این دست، نخستین رساله کلمنت (اولین اسقف روم که حدود سال 96 آن را نگاشت ) و Didache کتاب راهنمائى کوتاه در ابتداى مسیحیت است که به موضوع اخلاقیات و آیین هاى کلیسا پرداخته و شاید تاریخ آن، ربع اول قرن دوم باشد. ترتیب این مواد خود نوسانات چشمگیرى داشت. اما در همان دوران اولیه این توافق حاصل شد که اناجیل و به دنبال آن اعمال رسولان در میان کتاب هاى قانونى باید داراى شأن و منزلت خاصى باشد. کلیساى شرق مایل بود که «رساله هاى کاتولیکى» هفت گانه (یعنى یعقوب، دو رساله پطرس، سه رساله یوحنا و داوران) پیش از رساله هاى چهارده گانه پولس (رساله به عبرانیان منسوب به پولس شناخته مى شد) قرار گیرد و این در حالى بود که کلیساى غرب رساله هاى پولس را بلافاصله پس از اعمال رسولان قرار داده بود و رساله هاى کاتولیکى را به دنبال آن. هم در کلیساى شرق و هم در کلیساى غرب، رساله مکاشفه پس از پایان فهرست کتاب هاى قانونى قرار داشت، هر چند مدت ها در کلیساى شرق درباره جایگاه آن بحث هایى صورت گرفت.

 

معیار تنظیم کتاب هاى قانونى

به نظر مى رسد که اصل اساسى در این باب، پذیرش نه تحمیل اعتبار بوده است. به عبارت دیگر، کتاب هاى مورد بحث کتاب هایى شناخته مى شدند که از قبل داراى اعتبار بودند نه اینکه به دلخواه، اعتبارى تحمیلى یافته باشند. از دیدگاه ایرنئوس، کلیسا کتاب هاى قانونى را پدید نیاورده بود، بلکه بر اساس اعتبارى که از پیش بدان داده شده بود، کتاب هاى قانونى را پذیرفت، پاسدارى کرد و آن را دریافت نمود. بعضى از مسیحیان اولیه، اهمیتى سرنوشت ساز براى آثار رسولان قائل بودند اما بعضى دیگر حاضر بودند که کتاب هایى را که فاقد اعتبارى از ناحیه رسولان بود، معتبر بدانند. با این حال، هرچند جزئیات دقیق چگونگى این گزینش نامعلوم است، قطعى است که در آغاز سده پنجم، فهرست کتاب هاى قانونى در کلیساى غرب بسته شده بود. موضوع کتاب هاى قانونى تا عصر نهضت اصلاح دینى دیگر مطرح نشد.

 

2- نقش سنت

کلیساى اولیه با مشکلى عمده از ناحیه جنبشى مواجه شد که امروزه به «آیین گنوسى» معروف است. این جنبش متمایز و پیچیده که بى شباهت به پدیده مدرن موسوم به عصر جدید نیست، در دوره متأخر امپراتورى روم نفوذ چشمگیرى یافت. در این جا، اندیشه هاى اساسى آیین گنوسى مورد توجه ما نیست. آنچه در این جا مورد توجه است، آن است که آیین گنوسى در بسیارى از مسائل با مسیحیت تشابه فراوانى داشت.

 

دیدگاه نویسندگان اولیه مسیحى

به همین دلیل، بسیارى از نویسندگان اولیه مسیحى، به ویژه ایرنئوس، این را مانعى عمده مى دیدند. به علاوه، نویسندگان گنوسى عبارات عهدجدید را به گونه اى تفسیر مى کردند که خشم رهبران مسیحى را برانگیخت و پرسش هایى درباره شکل صحیح تفسیر کتاب مقدس مطرح کرد. در چنین فضایى، روى آوردن به سنت از اهمیت بسیارى برخوردار بود. واژه سنت در لغت به معنای «چیزی است که به دیگری تحویل داده شده» است، هرچند می تواند به معنای «عمل تحویل دادن» نیز باشد. ایرنئوس تأکید می کرد که کلیسای رسولان مخلصانه از«قاعده ایمان» پاسدارى کرد و کتاب هاى قانونى به شرح آن پرداخت. این کلیسا از روزگار رسولان تا به امروز مخلصانه مبلغ همین انجیل بوده است. گنوسى ها هرگز مدعى پیوستگى با کلیساى اولیه نبوده اند. آنها تنها اندیشه هاى نو را ابداع کردند و به شکلى نادرست مدعى بودند که این اندیشه ها، اندیشه هایى «مسیحى» است. از این رو، ایرنئوس بر پیوستگى منصب تعلیم و تبلیغ و مقامات رسمى آن (به ویژه اسقف ها) تأکید مى کرد. رفته رفته، سنت به معناى «تفسیر سنتى کتاب مقدس» یا «ارائه ایمان مسیحى به شکلى سنتى» به کار رفت و همین معنا در اعتقادنامه هاى کلیسا و اعلامیه هاى رسمى آن در باب اعتقادات مورد توجه قرار گرفت. تنظیم اعتقادنامه ها به مثابه بیان عمومى تعالیم کلیسا از اهمیت بسیارى برخوردار است. ترتولیان رویکرد مشابهى را پذیرفت. او چنین استدلال مى کرد که کتاب مقدس را مى توان به روشنى فهمید; مشروط به اینکه آن را در مجموع مطالعه کنیم. با این حال، وى تصدیق مى کرد که مناقشه بر سر تفسیر عبارت هاى خاصى غیرقابل اجتناب است. او با دلتنگى مشاهده مى کرد که بدعتگذاران، کتاب مقدس را به گونه اى به سخن وامى دارند که کمابیش خود دوست دارند. به همین دلیل، سنت کلیسا داراى اهمیت بسیارى بود، زیرا نشان مى داد که کتاب مقدس در کلیسا چگونه دریافت شد و چگونه تفسیر گشت. از این رو، تفسیر صحیح کتاب مقدس را در جایى باید جستوجو کرد که آیین و مقررات حقیقى مسیحیت وجود داشته باشد. مشابه این دیدگاه، دیدگاه آتاناسیوس بود. وى معتقد بود که اگر آریوس به تفسیر کلیسا از کتاب مقدس وفادار مى ماند، در مسیح شناسى مرتکب اشتباه نمى شد. از این رو، سنت میراث به جاى مانده از رسولان محسوب مى شد که کلیسا به واسطه آن هدایت یافت و به تفسیر کتاب مقدس رهنمون شد. چنین نبود که سنت، «منبع پنهانى مکاشفه» و علاوه بر کتاب مقدس باشد ـ اندیشه اى که ایرنئوس آن را به عنوان «گنوسى» محکوم مى کرد ـ بلکه ابزارى تلقى مى شد که اطمینان مى داد کلیسا به جاى اتخاذ تفسیرى فردى از کتاب مقدس، به تعالیم رسولان وفادار است.

 

3- پیوند الهیات مسیحى با فرهنگ سکولار

یکى از مهم ترین مباحثات در کلیساى اولیه درباره این بود که مسیحیان تا چه اندازه مى توانند از میراث عظیم فرهنگى متعلق به جهان کلاسیک ـ شعر، فلسفه و ادبیات ـ بهره ببرند. نویسندگان مسیحى که به استفاده از شیوه هاى کلاسیک نوشتن در تبیین و ترویج ایمان خود علاقه مندند، چگونه مى توانند هنر شعر را اقتباس کرده و در آن جرح و تعدیلاتى به عمل آورند؟ آیا همین استفاده از ابزار ادبى به مثابه مصالحه بر سر اصول ایمان مسیحى نیست؟ این بحث از اهمیت سرنوشت سازى برخوردار بود; همان گونه که این پرسش را برمى انگیخت که ممکن است که مسیحیت به میراث کلاسیک پشت پا زده یا آن را حتى به شکلى اصلاح شده تصاحب کند.

 

ژوستین شهید و ارتباط الهیات مسیحى و مکتب افلاطونى

ژوستین شهید، نویسنده قرن دوم که توجه خاصى به استفاده از شباهت هاى میان مسیحیت و مکتب افلاطونى به مثابه ابزارى براى ابلاغ بشارت داشت، یکى از اولین پاسخ دهندگان به این پرسش مهم بوده است. از دیدگاه ژوستین، بذرهاى حکمت الهى در سراسر جهان کاشته شده است. این بدان معناست که مسیحیان مى توانند، و باید انتظار داشته باشند، که ابعادى از بشارت را در بیرون کلیسا بیابند. «ما یاد گرفته ایم که مسیح نخست زاده خداست و گواهى مى دهیم که او لوگوس است که در وى همه اقوام بشرى شریکند. همه کسانى که بر طبق لوگوس زندگى مى کنند، مسیحى اند هر چند آنان را ملحد دانسته اند ـ مانند سقراط و هراکلیتوس و سایر یونانى هایى که مثل آنها هستند... هر آنچه را که حقوقدانان و فیلسوفان گفته اند، با جستجو و تأمل بر بعضى از ابعاد لوگوس مى توان تبیین کرد. با این حال، به دلیل اینکه آنان از لوگوس ـ که همان مسیح است ـ آشنایى کامل نداشته اند، اغلب دچار تناقض شده اند... هر آنچه که همه مردمان گفته اند، به ما مسیحیان تعلق دارد، زیرا ما پس از خدا، لوگوس را مى پرستیم وبدو عشق مىورزیم، همو که از خدایى صادر شده که زاده نشده و در وصف نگنجد، زیرا او براى ما به بشر تبدیل شد تا در رنج ما شریک شده و ما را نجات دهد. این بدان سبب است که همه نویسندگان مى توانستند شبحى از حقیقت را ببینند، بدان سبب که بذرهاى نهاده شده از لوگوس به آنها پیوند زده شده است». از این رو، از نگاه ژوستین، مسیحیان با تصدیق اینکه «هر آنچه به درستى گفته شده» در نهایت اساس آن، حکمت و بینش الهى است، در تکیه کردن بر فرهنگ کلاسیک آزادند. از برهان ژوستین، با اینکه شاید مهم به نظر رسد، در بیشتر بخش هاى کلیساى مسیحى تقریبا با سردى استقبال شد. مشکل اصلى این بود که به نظر مى رسید که مسیحیت را با فرهنگ کلاسیک تقریبا برابر دانسته و ناتوان از تبیین مبانى لازم براى تمایز میان آنهاست و آشکارا اظهار مى دارد که الهیات مسیحى و مکتب افلاطونى صرفا راه هاى متفاوت مشاهده حقایق الوهى است. تاتیان (متولد حدود120)، شاگرد ژوستین، درباره شایستگى هاى فنون بلاغى و شعر کلاسیک بدبین بود و هر دو را موجب تشویق فریبکارى و بى توجهى به موضوعات حقیقى مى دانست.

 

انتقاد ترتولیان و رویکرد او

سخت ترین انتقادات به این نوع رویکرد را مى توان در نوشته هاى ترتولیان، حقوقدان رومى در قرن سوم، مشاهده کرد که به مسیحیت گرایید. پرسش او این بود: آتن را چه به اورشلیم؟ آکادمى افلاطونى چه ربطى به کلیسا دارد؟ چگونگى طرح این پرسش، پاسخ ترتولیان را روشن مى سازد: مسیحیت باید با اجتناب از چنین تأثیرهاى سکولارى، از هویت متمایزش پاسدارى کند. «فلسفه مواد حکمت این جهانى را در اختیار قرار مى دهد، و جسورانه خویشتن را مفسر ماهیت و مشیت الهى مى داند. بدعتگذاران نیز خود را به سلاح فلسفه مجهز مى کنند. از همین منبع بود که والنتینوس، شاگرد افلاطون، اندیشه هایش درباره ائون ها و «تثلیث بشر» را بر گرفت و از همان جا بود که خدای مارکیون ظهور کرد. مارکیون از رواقیون بود. این سخن که نفس در معرض زوال و نیستی است، همان چیزی است که اپیکور می گفت. انکار رستاخیز جسم در سراسر نوشته هایهمه این فیلسوفان یافت می شود. این سخن که ماده با خدا یکی است، به منزله پیروی از آموزه زنو است. سخن گفتن درباره خداى آتش به منزله تکیه کردن بر هراکلیتوس است. همین موضوعات است که هم بدعتگذاران و هم فیلسوفان را به خود مشغول کرده است. شر از کجا مى آید و براى چه؟ بشر از کجا آمده و چگونه؟... آتن را چه به اورشلیم؟ آکادمى چه ربطى به کلیسا دارد؟ نظام اعتقادات ما برگرفته از رواق سلیمان است که خودش تعلیم مى داد که خدا را باید در سادگى و صفاى قلب یافت. از این رو، بیش از همه، بدا به حال کسانى که از مسیحیت «رواقى»، «افلاطونى» یا «جدلى» سخن مى گویند!». نفى تمام عیار همه ابعاد فرهنگ مشرکان این حسن را دارد که به راحتى مى توان آن را فهمید. به عقیده ترتولیان، مسیحیت اساسا یک جنبش ضدفرهنگى است که به هیچ شکلى به خود اجازه نمى دهد که به وسیله محیط فکرى یا اخلاقى که در آن ریشه دوانیده، آلوده شود. با این حال، این رویکرد یکپارچه منفى با مشکلاتى روبروست. به نظر مى رسد که این رویکرد با هر گونه ارتباط با میراث فکرى و فرهنگى یا استفاده از آن براى هدفى کاملا ستودنى ـ موعظه بشارت ـ مخالف است. بسیارى از نویسندگان اولیه مسیحى به مطالعه فنون بلاغى کلاسیک به مثابه ابزارى براى ارتقاى موعظه ها و نوشته هاى خود مى پرداختند و بدین شکل راه را براى انتقال ایمان به کسانى که در بیرون از کلیسا قرار داشتند، آسان مى کردند. آیا ترتولیان با این هم مخالف بود؟ در این رویکرد عملگرایانه، موضوعى را مى توان یافت که جنبه الهیاتى بیشترى دارد. آیا همه حکمت حقیقى ریشه در خدا دارد؟ اگر چنین است، مسیحیان نباید آن حقیقت را، در هر جا که یافتند، به دیده احترام بنگرند؟ به نظر مى رسد که از دیدگاه منتقدان، ترتولیان در پاسخ به این پرسش ها، چیز زیادى نداشته باشد.

 

پیشینه پیوند ابعاد زندگى و تفکر مسیحى با فرهنگ کلاسیک

اهمیت این موضوع هنگامى افزوده شد که قسطنطین، امپراتور روم، تغییر آیین داد و راه را براى ارزیابى بسیار مثبت تر از پیوند هر یک از ابعاد زندگى و تفکر مسیحى با فرهنگ کلاسیک هموار کرد. در دهه چهل و به هنگامى که مسیحیت حضور چشمگیرش در روم را تثبیت کرد، جایگاه حقوقى کاملا مبهمى داشت. از یک سو، رسما پذیرفته نشده بود و از هر گونه حقوق خاصى محروم بود. از سوى دیگر، ممنوع نشده بود. با این حال، رشد کمى روزافزون آن موجب شد که گاهوبیگاه کوشش هایى براى سرکوب آن صورت گیرد. این تعقیب و آزارها گاهى جنبه محلى داشت و به منطقه اى مانند شمال آفریقا محدود بود; گاهى نیز در سراسر امپراتورى روم تأیید و تصویب مى شد. در چنین شرایطى چندان جاى شگفتى نیست که چرا بسیارى از مسیحیان احساسات منفى نسبت به فرهنگ روم داشتند. این به فرهنگ سرکوبگران تعلق داشت که سوداى نابودى مسیحیت در سر داشتند. مشاهده قوت برهان هاى ترتولیان در تحت این شرایط کار آسانى است. پذیرش معیارهاى فرهنگى روم به منزله خیانت به ایمان مسیحى بود. با این حال، اگر بنا بود که پیوند فرهنگ کلاسیک با مسیحیت دگرگون شود، شاید از قوت برهان هاى ترتولیان تا حد زیادى کاسته شود. هم زمان با تغییر آیین قسطنطین، موضوع تعامل مسیحیت با فرهنگ کلاسیک اهمیت تازه اى یافت. روم در این زمان خادم بشارت بود. آیا امکان نداشت که فرهنگ نیز به همین سرنوشت گرفتار شود؟ اگر مسیحیان مى توانستند به دولت روم به دیده مثبت بنگرند، چرا نباید میراث فرهنگى آن نیز چنین باشد؟ به نظر مى رسید که گویا راه بر پاره اى از احتمالات بسیار جالب باز شده بود. پیش از سال 313، این وضعیت تنها در رؤیا امکان داشت، اما پس از سال 313 متفکران برجسته مسیحى بررسى آن را امرى ضرورى یافتند. در رأس این افراد، آگوستین اهل هیپو بود.

 

 

 



:: موضوعات مرتبط: مسیحیت , ,
:: برچسب‌ها: مسیحیت ,
تاریخ :
بازدید : 135
نویسنده : محمد



:: موضوعات مرتبط: مسیحیت , ,
تاریخ :
بازدید : 229
نویسنده : محمد

 برخی تصور میکنند که خشونت و افراطی گرایی فقط مخصوص فرقه های منحرف مسلمان هست و از این مطلب برای تیلیغ عیله دین اسلام استفاده میکنند در اینجا فهرستی از گروههای تروریستی مسیحی اورده شده که با مراجعه به ادرس داده شده  در مورد این گروهها اطلاع پیدا میکنید . 

http://en.wikipedia.org/wiki/Christian_terrorism تروریسم مسیحی

 

http://en.wikipedia.org/wiki/Christian_Patriot_movement جنبش مسیحی پاتریوت

 

http://en.wikipedia.org/wiki/Anti-abortion_violence خشونت های سقط جنین

 

http://en.wikipedia.org/wiki/Christian_Identity_movement جنبش هویت مسیحی

 

http://en.wikipedia.org/wiki/Gunpowder_Plot توطئه باروت

 

http://en.wikipedia.org/wiki/Religious_persecution ازار و مذهبی

 

http://en.wikipedia.org/wiki/Ethnic_cleansing پاکسازی قومی

 

http://en.wikipedia.org/wiki/Ku_Klux_Klan کولاکوس کلان

 

http://en.wikipedia.org/wiki/Tripura_rebellion شورشهای هند

 

http://en.wikipedia.org/wiki/Religious_violence_in_Odisha شور های مذهبی در اودیشا

 

http://en.wikipedia.org/wiki/National_Socialist_Council_of_Nagaland شورای ملی ناگلند

 

http://en.wikipedia.org/wiki/2011_Norway_attacks حملات بعد از 2011 نروز

 

http://en.wikipedia.org/wiki/Lord's_Resistance_Army ارتش مقاومت خدا افریقای مرکزی

 

http://www.globalsecurity.org/military/world/para/lra.htm ارتش مقاومت خدا افریقای مرکزی

 

http://en.wikipedia.org/wiki/Christian_terrorism_in_the_United_States تروریسم مذهبی در ایالات متحده

 



:: موضوعات مرتبط: مسیحیت , ,
:: برچسب‌ها: , مسیحیت , خشونت ,
تاریخ :
بازدید : 504
نویسنده : محمد

پدران کاپادوکیایی:

این اصطلاح به شکل گسترده در ادبیات الاهیاتی برای اشاره به سه الاهی دان برجسته (دو برادر و یک دوست) در کلیسا یونانی زبان به کار میرود که مقر آن در منطقه کاپاداکیه بود. این سه نفر عبارتند از:

1-   باسیل کبیر (حدود 330 -379) اسقف قیصریه و برادر بزرگتر گریگورینیسایی

2-   گریگورینازیانزوسی (329-389) اسقف ساسیما و سپس اسقف قسطنطنیه

3-   گریگورینیسایی (335-395) اسقف نیسا

هر یک از این سه نویسنده در جای خود اهمیت بسیاری دارد با این حال، آنان به همراه یکدیگر سهم بسیاری در تحولات مربوط به آموزه تثلیث در قرن چهارم داشته اند. آنان با تاکید بر مفهوم اقنوم (Hypostasit) توانستند تقریری محکم و تا حدی منسجم از مفهوم الوهیت ارائه کنند که عبارت بود از:

یک اقنوم و سه شخص

منطقه کاپاداکیه

کاپادوکیهمنطقه ای در آناتولی مرکزی در ترکیه است که بیش از همه به خاطر نمای شبیه به ماه، شهرهای زیرزمینی، کلیساهای غاری، و خانه های حفاری شده در دل صخره ها، مشهور است (http://www.ghasreshirin.com/city/cappadocia)

باسیل کبیر

باسیل، حدود سال ۳۳۰ در خانواده‌ای ثروتمند و مسیحی چشم به جهان گشود. او در زمینهٔآثارادبیکلاسیکجهانباستان،فلسفهو نیز مسیحیت و علوم الهی، تحصیلات عالیه داشت. در سال ۳۵۱ به آتن رفت و در آنجا مشغول تحصیل شد و همان‌جا بود که با گریگور نازیانزوسی آشنا شد. او در آتن به عالی‌ترین مدارج تحصیلی عصرِ خودْ رسید و پس از بازگشت به زادگاهش، چندی علم معانی بیان تعلیم می‌داد اما پس از مدتی تعمید گرفت و به سلک راهبان درآمد. او از دِیرهای مهم شرق دیدار کرد و بعد با دارایی‌های خود، جامعه‌ای کوچک از راهبان تشکیل داد. اما دوران عزلتش چندی نپایید و مسئولیت‌های بسیاری به او محول شد و در سال ۳۶۴ در قیصریه به مقام شیخی منصوب، و در سال ۳۷۰ جانشین اسقف قیصریه شد. او زندگی خود را وقف اجرای برنامه‌های اجتماعی برای فقرزدایی و مبارزه علیه آریانیسم کرد تا آنکه در ۳۷۹درگذشت.

ویژگی اساسی آموزه تثلیث این است که در الوهیت سه شخص وجود دارد، پدر، پسر و روح القدس، که در الوهیت مساوی و دارای شأنی همسان هستند موضوع همسانی پدر و پسر در ضمن مباحث مسیح شناسی در شورای نقیه بررسی و تثبیت شد اما الوهیت روح القدس پس از آن به  ویژه در آثار آتاناسیوس و باسیل اهل قیصریه (باسیل کبیر) تثبیت شد.

باسیل نسبت به گرگوری نازیانزوسی ذهن فلسفی تری داشت و به خاطر مطالعات پزشکی اش از آمادگی بیشتری برای بررسی مسائل علمی برخور دارد بود

او برای حل مساله ایی (که چگونه باید جوانان مسیحی را تربیت کرد که فرهنگ آنان به لحاظ ادبی و نیز اخلاقی و فلسفی کاملا یونانی و غیر مسیحی بود) رساله ایی نوشت به نام دانش اموزان: در باب اینکه چگونه از مطالعه آثار ادبی یونانی بهره شایسته ببریم.

نوشته های باسیل را میتوان هشداری علیه آثار کلاسیک یونانی یا برعکس فرخوانی برای مطالعه آنها تفسیر کرد (در واقع هر دوی آنان بود)

باسیل برای حل معزل اینکه تمام نویستنده های اصلی و عمده شاهکارهای یونانی بی دین و غیر مسیحی بودند و قسمت های زیادی از شاهکارها بی اخلاقی و غیر مسیحی بود، هشدار میداد اما بر بعضی از قسمت های آنها که می توانست به ذوق ادبی و حتی به شکل گیری فضیلت کمک کند تاکید می کرد.

باسیل در بحث تثلیث مبارزه تمام با آریوس ائونومیوس میکرد او معتقد بود که آریوس بحث جدل را در تفکر انسانی راه داده و معتقد بود که اگر کسی جدل را قاعده حاکم بر تفکر انسان بداند، اصلا حق ندارد یک الهی دان و در واقع یک مسیحی باشد.

باسیل بر نقطه ضعف بحث جدلی آریوس انگشت گذاشت و گفت که لازمه اینکه خدا ذاتا نامولود است متضمن این نیست که نامولود بودن عین ذات خدا باشد این اصطلاح کاملا سلبی کمال ایجابی ذات الهی را نشان نمیدهد.

باسیل معتقد است که گر چه هیچ نامی به طور مستوفی ماهیت خدا را توصییف نمیکند، اما هر یک از نام های او بیانگر چیزی است که او نیست یا مبین چیزی است که او به طور ایجابی هست.

او معتقد بود که بهترین نام برای خدا وجود (اوسیا) است و این نام مبین خود وجود داست که به هیچ وجه سلب نیست. لذا نقطه شروع یک متکلم باید وجود خدا باشد نه ماهیت نامولود او زیرا وجود وجه مشترک هر سه شخص یا اقنوم الهی و تضمین کننده هم گوهری آنهاست.

از نظرفلسفی کار اصلی باسیل مجموعه مواضع نه گانه اوست این مواعظ که متاخر از تفسیر مفقود شده اورگین بر کتاب پیدایش اند الگوی اصلی زنجیره ای طولانی از نوشته های مشابه سایر آبای کلیسا یا الاهی دانان قرون وسطا است.

در کتاب مواعظ نه گانه تفسیری از متن پیدایش 1: 21-26 وجود دارد که خلقت جهان را توصیف میکند.

گرگوری نازیانزوسی

گریگور نازیانزوسی جزو اشراف‌زادگانِ کاپادوکیا، و پدرش اسقفِ نازیانزوس بود. او در آتن تحصیل کرد و همان‌جا نیز با باسیل آشنا شد. عاقبت پیرو باسیل شد و طریق رهبانیت را همراه او در پیش گرفت. گریگور در مناصب کلیسایی چندان موفق نبود. پدرش، او را در نازیانزیوس به مقام شیخی منصوب کرد اما او در این خدمت نیز موفقیتی به‌دست نیاورد. سپس باسیل او را مجاب ساخت که به‌خاطر سیاست‌های کلیسایی و مبارزه با آریانیسم هم که شده، مقام اسقفی شهر کوچکی را بپذیرد اما گریگور هیچ‌وقت در این شهر انجام وظیفه نکرد. سرانجام در شهر قسطنطنیه به‌عنوان اسقف نقش رهبری جناح نیقیه را بر عهده گرفت. این نقشی محوری و مهم بود و گریگور با تمام وجود مشغول انجام این وظیفه شد. در سال ۳۸۰، در قسطنطنیه پنج «خطابهٔالهیاتی»معروفدردفاعازراست‌دینیِ دیدگاه اعتقادنامهٔنیقیهایرادکرد. اماازرقابت‌هایکلیساییخسته‌خاطرشدوازمقاماسقفیِشورایقسطنطنیهکنارهگرفت،ودرسال۳۸۹ یا ۳۹۰ چشم از جهان فروبست.

دست اندازی های استدلال هیا جدلی آریوس و ائونومیوس به حوزه ایمان و ایستادگی گریگوری نازیانزوسی بیانگر این واقعیت است که وی با قوت تمام بر اولویت و برتری ایمان تاکید دارد. او از حق خود در استفاده از استدلال های عقلی چشم پوشی نمیکند، بلکه میخواهد مطابق با تعالیم مسیحیت از آنها استفاده کند. پرسش از اینکه چگونه خدا پسری خلق کرده که با پدرش یکسان و هم گوهر است، آن گونه که ائونومیوس مطرح کرد، به نظر گرگوری سوال بچه گانه است. ایمان از نظر او دعوت به تسلیم شدن و سر فرود آوردن در برابر یک سر است و استفاده از اصطلاحات برای تعریف ایمان، به قصد نشاندن فهم به جای آن نیست.

گریگوری نیسایی

گریگور نوسایی در سال ۳۳۵ به دنیا آمد و برادر کوچک‌ترِ باسیل و نیز شاگرد او بود. او در میان پدران کاپادوکیایی هوشمندترین و فرهیخته‌ترین بود و مدتی علم معانی بیان تعلیم می‌داد. هر چند ازدواج کرد اما این امر مانع پیوستنش به سلک راهبان نشد. در سال ۳۷۱ باسیل او را مجبور ساخت اسقف نوسا شود. او چند سالی از مقام اسقفی آنجا معزول، و اسقفی آریانی به‌جای او منصوب شد اما مجدداً به مقام اسقفی آنجا رسید و تا پایان عمر در این سمت باقی ماند. پدران کاپادوکیایی، هر سه اوریجنیست بودند اما گریگور نوسایی در پیرویِ اوریجن پرشورترین‌شان بود. او بیش از دو تنِ دیگر، به فلسفه و تعمق و ژرف‌اندیشی‌های الهیاتی علاقه‌مند بود اما در عین حال خود را مدافع راست‌دینی می‌دانست. او حوالی سال ۳۹۴ درگذشت.

فعالیت کلی پدران گاپادوکیایی

پدران کاپادوکیایی، مخصوصاً به‌خاطر مخالفت‌شان با آریانیسم و تعلیم‌شان در مورد تثلیث اهمیت یافتند. آنان دیدگاه اعتقادنامهٔنیقیهراکهپدروپسررا (Homoousios) هم‌ذات می‌دانست و دیدگاه اوریجنیستی را که می‌گفت پدر و پسر و روح‌القدس سه اقنوم یا وجودند، با هم درآمیختند. بدین‌سان، تبیین کردند که جوهر واحد و یگانهٔخداهم‌زمانویکساندرسهاقنومیاشخصیتوجوددارد. امااینکهمی‌گوییمخدایکجوهراستدرسهاقنومیعنیچه؟باسیلتفاوتبینجوهرو اقنوم را چون تفاوت کل و جزء می‌دید، برای مثال تفاوت بین بشریت و یک شخص خاص چون آقای اسمیت. هر انسان دارای جوهر مشترک بشریت (کل) و نیز خصوصیات متمایزکننده و ویژگی‌های فردیِ خاص خود؟ است که او را فردی منحصر به فرد می‌سازند. به همین شکل هر یک از شخصیت‌های سه اقنوم) تثلیث هم جوهر الهی دارند و هم ویژگی‌های متمایزکنندهٔخاصخودرا. بنابراین وجود آقای اسمیت عبارت است از طبیعت انسانی، که مُهرِ ویژگی‌های متمایزکنندهٔاسمیتنیزبرآنمهرشده. بههمینشکل،خدایپدرنیزدارایطبیعتالهیوالوهیتوویژگی‌های متمایزکنندهٔخاصخودبه‌عنوانخدایپدراست. بدین‌سانپدر،پسروروح‌القدسسهوجهمتمایزالوهیتند.

رابطهٔجوهرواقنومبهرابطهٔکلوجزءمی‌ماند. هریکازماتوسطجوهرمشترک،ازهستیبهره‌مندیمامادرعینحالهریکبه‌خاطرویژگی‌هایفردی‌مان،ازهممتمایزیم. در مورد خدا نیز جوهر بر خصوصیاتی مشترک چون نیکویی، الوهیت یا دیگر صفات الهی دلالت دارد، حال آنکه اقنوم (شخصیت) بر ویژگی‌هایِ خاصِ پدری و پسری و قدرت تقدیس‌کننده. باسیل، نامه ۲۱۴:۴

وقتی از خدا سخن می‌گویم شما باید هم‌زمان با یک درخشش و سه پرتوِ نور منور شوید. در الوهیت سه شخصیت یا اقنوم، یا سه شخص وجود دارند. (چرا در مورد اسامی بحث کنیم حال آنکه واژگان همه یک معنا را می‌رسانند؟) تنها یک جوهر وجود دارد یعنی الوهیت. در واقع خدا واحدِ کثیر است، و در کثرتْ واحد. الوهیت یک جوهر است در سه شخصیت و سه شخصیت است در یک جوهر. الوهیت هستی خود را در سه وجه دارد یا اگر بخواهیم دقیق‌تر بگوییم الوهیت سه وجه وجودی دارد ... ما نباید بدعت‌کارانه خدا را در یک وجود ادغام کنیم (مونارشیانیسم) و یا او را به وجودهایی با مراتب نامساوی تقسیم کنیم (آریانیسم). گریگور نازیانزوسی خطابه ۳۹:۱۱

پدران کاپادوکیایی رابطهٔیگانگیوسهشخصبودنِالوهیتراصریحوروشنتبیینکردند. امااینتعریف،آنانرادرمعرضاتهامسهخداگرایی۴ (اعتقاد به وجود سه خدا) قرار می‌دهد. اگر رابطهٔجوهرِالوهیتوهراقنوم،همانندرابطهٔانسانیتوهرفردِمشخصباشد،بنابراین آیا می‌توان نتیجه گرفت که سه خدا وجود دارد؟ مشکل هنگامی بزرگ‌تر می‌شد که مقایسه بین سه شخص صرفاً یک قیاس ساده نبود. در واقع باسیل آن را به‌عنوان بخشی از «تعریف» خود از جوهر و اقنوم در نظر می‌گیرد. البته پدران کاپادوکیایی نمی‌خواستند سه خداگرا باشند. آنان بر وجود مشکل واقف، و در پی پاسخ‌گویی به اتهام وارده بودند. گریگور نوسایی مقاله‌ای نوشت با عنوان «در باب این موضوع که سه خدای مجزا وجود ندارد»، اما علی‌رغم نیت‌شان، این بدگمانی وجود داشت که الهیات آنها در واقع بیانگر سه خداگرایی است. حال سؤال این‌جا است که: آیا آنها در مورد اینکه چرا سه شخص یا اقنوم، سه خدایِ مجزا نیستند، توضیح کافی و قانع‌کننده‌ای ارائه داده‌اند یا خیر؟ آنها در این مورد بسیار تلاش کردند و مفاهیمی چون هماهنگی کامل و عمل‌کرد مشترک سه اقنوم را مطرح ساختند. اما یک تیم فوتبال هر چند مثل «یک نفر» بازی می‌کند، به‌هرحال تیمی یازده نفره باقی می‌ماند. پدران کاپادوکیایی در دوران خودشان، به درک مفهوم تثلیث کمک بسیاری کردند اما درک‌شان از مفهوم وحدت و یگانگی الوهیت باید تقویت می‌شد.

انسان‌ها، اگرچه با هم انجام وظیفه کنند، اما می‌توان عمل هر یک را از دیگری تشخیص داد، و آنها را به‌درستی جمعی از اشخاص نامید. هر یک از آنها به‌خاطر محیط و طریق عمل‌کرد خاصِ خودْ از دیگران مجزا می‌شود. اما در مورد خدا چنین نیست. خدای پدر بدون همکاری با خدای پسر کاری را انجام نمی‌دهد و خدای پسر نیز بدون همکاریِ روح‌القدس عمل نمی‌کند. اما هر عمل خدا در مورد خلقت ... از پدر نشأت می‌گیرد، پسر آن را به اجرا می‌آورد و روح‌القدس کاملش می‌سازد. تثلیث اقدس فاعل هر عمل الهی است، اما نه از طریق عمل‌کردِ مجزایِ شخصیت‌های تثلیث، زیرا یک حرکت وجود دارد که از ارادهٔپدرناشیمی‌شودوازطریق پسر به روح‌القدس می‌رسد ... بنابراین ما نمی‌توانیم آن سه را که متحداً به‌شکلی جدایی‌ناپذیر و هم‌سان، قدرت و عمل‌کرد الهی را نسبت به ما و خلقت، جاری و مُحَقَق می‌سازند، سه خدا بنامیم. گریگور نوسایی، عدم وجود سه خدا

پدران کاپادوکیایی علاوه بر آریانیسم باید در برابر پیروان ماکدونیوس نیز مبارزه می‌کردند. آنان گروهی بودند که از تعالیم اسقفی به‌نام ماکدونیوس۵ پیروی می‌کردند که الوهیت پسر را تأیید می‌کرد اما بر این باور بود که روح‌القدس مخلوق است. باسیل در اثری به‌نام «روح‌القدس» به ماکدونیوس پاسخ گفت و طی آن، الوهیت روح‌القدس را تأیید کرد، بدون اینکه او را صریحاً خدا بخواند. گریگور نازیانزوسی که بیش از باسیل عمر کرد در آثارش به‌شکلی صریح‌تر به این موضوع پرداخت و صریحاً روح‌القدس را خدا خواند.

بدعت دیگری که گریگور نازیانزوسی با آن مبارزه کرد آپولیناریانیسم۶ بود. آپولیناریس رد می‌کرد که عیسی روح و فکر انسانی داشت. و بر این باور بود که در انسان، روح در جسم ساکن است، اما در عیسی، کلمه در جسم او ساکن بود و جای روح انسانی را می‌گرفت. این نگرش مدتی در اسکندریه تعلیم رایج بود و آتاناسیوس نیز دیدگاهی مشابه آن داشت. اما آپولیناریس این دیدگاه را به‌شکل افراطی مطرح کرد و در همان وقت، نواقص چنین دیدگاهی کاملاً شناخته شد. گریگور نازیانزوسی استدلال آورد که عیسای مسیح برای اینکه بتواند ما را کاملاً نجات دهد باید کاملاً انسان می‌شد.

هر که به مسیح به‌عنوان انسانی فاقد فکر انسانی توکل دارد خودْ بی‌فکر است و ناشایستهٔنجاتکامل. زیرامسیحنهچیزیمجزاازخود،بلکهآنچهراکهباالوهیتشمتحدساختهبود،نجاتبخشیدهاست. اگرنیمیازوجودآدمسقوطمی‌کردبرایمسیحنیزکافیمی‌بودکهنیم‌وجودیانسانیبرخودبگیردوتنهانیمیازانسانرانجات بخشد. اما چون کل طبیعت انسان سقوط کرده، بنابراین کل آن باید با کل طبیعت مسیح متحد شود و کاملاً نجات یابد. گریگوری نازیانزوسی نامه

منابع

1-     فلسفه آبای کلیسا، هری اوسترین ولفسن، ترجمه علی شهبازی

2-     درسنامه الهیات مسیحی، آلیستر مک گراث، ترجمه بهروز حدادی

3-     تاریخ فلسفه مسیحی در قرون وسطا، إتین ژیلسون، ترجمه رضا گندمی نصر آبادی

4-     تاریخ تفکر مسیحی،پروفسور تونی لین



:: موضوعات مرتبط: مسیحیت , ,
:: برچسب‌ها: , مسیحیت , ,
تاریخ :
بازدید : 272
نویسنده : محمد

بخش اصلى مجموعه عهد جديد همان انجيل هاى چهارگانه است كه در واقع، زندگى نامه و سخنان حضرت عيسى است. به گفته بيشتر دانشمندان قديم و جديد، اين چهار انجيل بين سال هاى 65 تا 100 ميلادى نوشته شده و بين سال هاى 150 تا 180 ميلادى رسمى و قانونى شده است. به موازات اين چهار انجيل، از ده ها كتاب ديگر با عنوان انجيل نام برده شده است كه از آنها، تحت عناوين غيررسمى، غيرقانونى يا اپوكريفايى نام برده مى شود. اين آثار، در همان دوره نگارش و قانونى شدن چهار انجيل قانونى و تا چندين قرن پس از آن به نگارش درآمده و محتواى آن، زندگى و سخنان حضرت عيسى است، اما دقيقاً قالب و چارچوب چهار انجيل رسمى را رعايت نكرده است. برخى از اين اناجيل، صرفاً سخنانى از حضرت عيسى(ع) را نقل كرده است و برخى صرفاً معجزاتى از آن حضرت را; برخى از آنها حوادثى از زندگى عيسى و پدر و مادر او را نقل كرده است كه در اناجيل ديگر نيامده است. نسخه هاى كاملى از برخى از اين نوشته ها موجود است و از برخى از آنها صرفاً پاره هايى به جاى مانده و از برخى ديگر فقط جملاتى كه عالمان سده هاى نخست مسيحى آنها را نقل كرده اند. آشنايى با اين اناجيل دست كم از دو جهت مهم است، يكى اين كه فضاى انجيل نويسى را در سده هاى نخست نشان مى دهد و ديگر اين كه به كار تطبيقى كمك مى كند; زيرا براى نمونه در مواردى كه درباره زندگى عيسى بين قرآن مجيد و اناجيل رسمى اختلاف است، گاهى برخى از اناجيل غيررسمى حادثه را شبيه قرآن نقل كرده است. نوشتار حاضر در پى آن است كه اين اناجيل را به اختصار معرفى كرده، اشاره اى به محتوا، تاريخ نگارش، زبان اصلى، نويسنده احتمالى و زمان نگارش آنها كند.

 

انجيل لوقا، كه يكى از چهار انجيل رسمى و قانونى عهد جديد است، با اين عبارت آغاز مى شود:

عاليجناب تئوفيلوس، بسيارى كوشيده اند شرح زندگى عيسى مسيح را به نگارش در آورند و براى انجام اين كار، از مطالبى استفاده كرده اند كه از طريق شاگردان او و شاهدان عينى وقايع، در دسترس ما قرار گرفته است. اما از آنجا كه من خود، اين مطالب را از آغاز تا پايان، با دقت بررسى و مطالعه كرده ام، چنين صلاح ديدم كه ماجرا را به طور كامل و به ترتيب برايتان بنويسم... (انجيل لوقا، 1:1ـ3).

 

دانشمندان برآنند كه انجيل لوقا بين سال هاى 75ـ85 ميلادى نوشته شده است (HBD, p.583). از فقره فوق بر مى آيد كه در اين زمان، يعنى اواخر قرن اول، انجيل نويسى امرى متعارف بوده و تعداد زيادى انجيل موجود بوده است. دانشمندان برآنند كه دو انجيل مرقس و متى، از اناجيل قانونى، قبل از انجيل لوقا نوشته شده است، پس بايد تعداد زيادى انجيل، غير از اين دو انجيل، در زمان نگارش انجيل لوقا موجود بوده باشد.

از سوى ديگر، فرايند قانونى شدن مجموعه عهد جديد، روندى تدريجى بوده است. اين فرايند در نيمه قرن دوم هنوز به نتيجه مشخصى نرسيده بود و ظاهراً از نوشته اى كه از ايرنئوس باقى مانده، برداشت مى شود كه در ربع آخر قرن دوم چهار انجيل رسمى فعلى به عنوان كتاب هاى قانونى پذيرفته شده و گويا پرونده اناجيل قانونى در اين زمان بسته شده بود (پيترز، يهوديت، مسيحيت و اسلام، ج2، ص72; كرنز، سرگذشت مسيحيت در طول تاريخ، ص94). درباره كل مجموعه عهد جديد، هر چند تكليف بخش عمده اين كتاب ها تا پايان قرن دوم روشن شده، اما درباره برخى از آنها نزاع تا پايان چهارم ادامه داشته و در اين زمان پرونده نهايى عهد جديدِ قانونى، شامل 27 كتاب و نوشته بسته شد (پيترز، همان، ج2، ص75ـ76). پس يك دوره چهار قرنى را بايد دوره نگارش و رسميت يافتن متون مقدس مسيحى به حساب آورد. در خلال اين دوره و مدتى پس از آن، به موازات چهار عنوان نوشته كه در مجموعه عهد جديد وجود دارد، يعنى انجيل، اعمال، نامه و مكاشفه، نوشته هاى ديگرى با همين عناوين به وجود آمده كه در مجموعه عهد جديد قانونى پذيرفته نشده است. بخش عمده اين نوشته ها تحت عنوان انجيل قرار دارد كه به گونه اى به زندگى و شخصيت و تعاليم عيسى يا بخشى از آنها مى پردازد. اين اناجيل در بسيارى از موارد با اناجيل رسمى اختلاف دارد و زندگى حضرت عيسى را به گونه ديگرى نشان مى دهد. در برخى از اين اناجيل گزارش زندگى عيسى در بخش هايى با گزارش قرآن مجيد از اين ماجرا نزديك و شبيه است.

تعداد اين اناجيل زياد است; به گونه اى كه گفته مى شود كه تعداد آنها به بيش از دو دوجين مى رسد The Oxford (, p.39)Dictionary. در اين نوشتار برآنيم كه مهم ترين و معروف ترين اين اناجيل را به اختصار معرفى كنيم. نويسندگان مسيحى اين اناجيل را به صورت هاى مختلف دسته بندى كرده، تحت چند عنوان به آنها پرداخته اند. آنان «انجيلِ برنابا» را در اين مجموعه نمى آورند، و ما بر آنيم كه به اختصار درباره اين مجموعه در هفت محور به بحث بپردازيم.

 

الف. اناجيل كودكى و والدين عيسى

از ميان اناجيل غيرقانونى، چند انجيل زير به تولد و كودكى عيسى يا زندگى مريم يا يوسف نجار پرداخته است:

 

1. انجيل يعقوب

اين نوشته كه خود را به يعقوب منسوب مى كند و گفته مى شود كه شايد مقصود از يعقوب همان برادر عيسى مسيح است، به تاريخ تولد مريم تا تولد عيسى مى پردازد. از آنجا كه عمده مطالب اين انجيل به مباحث مقدم بر مباحث موجود در اناجيل قانونى مربوط است، اين نوشته از قرن شانزدهم و به دنبال ترجمه آن به لاتين توسط فردى فرانسوى به نام پاستل به «انجيل آغازين» )Protevangelium( معروف شده است , New Testament Apocrypha, vol. 1, p.182;The internationol standard Bible (vol.1, p.423). گفته مى شود كه قديمى ترين نسخه خطى كه از اين نوشته كشف شده، مربوط به قرن سوم ميلادى است و عنوان «ميلاد مريم، مكاشفه يعقوب» را دارد (الفغالى، المدخل الى الكتاب المقدس، ج4، ص312).

تاريخ نگارش اين انجيل نيمه دوم قرن دوم احتمال داده مى شود و اين زمانى است كه فرايند قانونى شدن اناجيل قانونى به شكل نهايى خود نرسيده بود; اريجن به صورت يقينى و كلمنت اسكندرانى و ژوستين احتمالا، اين سند را مى شناخته اند و مطالبى مانند «تولد عيسى در غار و رسيدن نسب مريم به داود را از آن نقل كرده اند (Ibid, p.423). اين انجيل در اواسط نيمه دوم قرن دوم به زبان يونانى و احتمالا در مصر توسط فردى كه يهودى الاصل نبوده نوشته شده است; زيرا از جغرافياى فلسطين و رسوم يهودى اطلاع زيادى نداشته است , vol.1, p.182)The Internationol Standard Bible(.

دو نكته درباره اين نوشته بسيار شايان توجه است; زيرا نشان دهنده توجه زياد مسيحيان به اين كتاب در سده هاى نخست ميلادى و پس از آن است. نخست اين كه پدران اوليه كليسا به اين كتاب زياد اشاره كرده، از آن نقل قول كرده اند و اين نشان مى دهد كه در جهان مسيحيت مقبوليت زيادى داشته است , p. 24)The Lost Books of the Bible(. دوم اين كه در همان سده هاى نخست، اين كتاب به صورت بسيار گسترده اى به زبان هاى مختلف ترجمه شده و نسخه هاى متعددى از آن به زبان هاى مختلف در دست است. نسخه هايى از ترجمه اين اثر به زبان هاى سريانى، جنبشى، اسلاوى، ارمنى، گرجى، عربى و غيره موجود است و برخى از نويسندگان از اين كه اين كتاب در همان سده هاى نخست به لاتين ترجمه نشده، تعجب كرده يا تلاش كرده اند كه دليلى براى آن بياورند (ابوكريفا العهد الجديد، ص51;  vol. 1, p. 182; wilson, The International Standard vol. 1, p. 422New Testament Apocrypha,).

محتواى اين نوشته قابل توجه و تأمل است; زيرا بخش عمده اى از آن يعنى تولد مريم در اناجيل قانونى نيامده است. البته اين ماجرا در قرآن مجيد آمده است كه دو روايت شبيه و قابل مقايسه است. تولد عيسى، كه در اناجيل متى و لوقا آمده، در اين كتاب متفاوت، و از جهاتى قابل مقايسه با روايت قرآن مجيد از ماجرا نقل شده است.

كتاب از اينجا آغاز مى شود كه فردى از بنى اسرائيل به نام يواقيم، كه فردى ثروتمند است و همسرى به نام حنه دارد، فرزندى ندارد. او و همسرش غمگين اند و نزد خدا گريه و زارى كرده، از او فرزندى مى خواهند و نذر مى كنند كه اگر خدا فرزندى به آنان عطا كند، آن را وقف معبد كنند. پس خدا مژده دخترى را به آنان مى دهد و چون دختر، كه نام او مريم است، سه ساله مى شود او را به معبد مى برند و كاهن اعظم، يعنى زكريا، مسئوليت او را به عهده مى گيرد. او در معبد زندگى خاصى دارد و فرشتگان براى او طعام مى آورند. چون دوازده ساله مى شود كاهن اعظم، مسئوليت بكارت او را به فردى به نام يوسف، مى سپارد كه خدا به صورت اعجازآميز او را براى اين كار برگزيده بود، وى پيش تر ازدواج كرده بود و فرزندانى داشت. در اين زمان، فرشته خداوند به مريم مژده فرزند مى دهد. چون شش ماه مى گذرد، يوسف متوجه حاملگى مريم مى شود و ناراحت و غمگين مى شود و ندبه مى كند، فرشتگان ماجرا را به او خبر مى دهند. مريم و يوسف در محاكمه حاضر مى شوند و چون كاهن آنان را آزمايش مى كند و سربلند بيروت مى آيند، آن دو را روانه مى كند.

امپراتور دستور سرشمارى مى دهد و چون آن دو حركت مى كنند و به وسط راه مى رسند مريم احساس درد زايمان مى كند. او در غارى زايمان مى كند و نور به داخل غار مى تابد. قابله ها او را بررسى مى كنند و بعد از زايمان نيز بكارت او را تأييد مى كنند. مجوسيانى براى ديدن عيسى، كه ستاره او را ديده اند مى آيند و هيروديس كه ماجراى تولد مسيح را شنيده بود، دستور قتل اطفال را مى دهد. مريم طفل را پنهان مى كند. هيروديس در پى يحيى است و پدر او زكريا را به قتل مى رساند و كتاب پايان مى يابد.

 

2. انجيل كودكى توماس

نام اين نوشته در نسخه هاى خطى «كودكى خداوند، عيسى» (نسخه سريانى) و «گزارش كودكى خداوند به وسيله توماس، فيلسوف اسرائيل» (نسخه اول يونانى) و «كتاب رسول مقدس توماس درباره با زندگى خداوند در كودكى اش» (نسخه دوم يونانى) است  vol. 1, p. 441) New Testament Apocrypha,(Wilson, و اين نوشته از «انجيل توماس» كه در نجع حمادى كشف شد (و بعداً به آن خواهيم پرداخت)، كاملا متفاوت است. اين انجيل معجزاتى را حكايت مى كند كه عيسى بين پنج تا دوازده سالگى انجام داده است  vol. 1, p. 182)The International Standard(. ايرنئوس در كتاب عليه بدعت ها آورده است كه فرقه اى از گنوسى ها كتابى داشته اند كه مشتمل بر فقره اى از همين انجيل توماس (باب ششم) بوده است. اين امر از وجود اين انجيل در اواخر قرن دوم حكايت مى كند  vol. 1, p. 442) New Testament Apocrypha,(Wilson,. نويسنده اى مسيحى به نام كيِرلس اورشليمى (متوفاى 386 م.) مى گويد: اين انجيل تأليف توماس رسول نيست; بلكه توماس ديگرى كه شاگرد مانى، مؤسس مانويت، بوده آن را نوشته است. اما مانى در قرن سوم مى زيسته و در قرن دوم اريجن اسم اين كتاب را آورده و ايرنئوس به آن استشهاد كرده است. بنابراين بايد گفت كه كيرلس از قدمت كتاب بى اطلاع بوده است و كتاب در قرن دوم موجود بوده است (الطرزى، اپوكريفا العهد الجديد، ص21).

از اطلاعات اين كتاب درباره يهوديت بر مى آيد كه نويسنده بايد فردى مسيحىِ غيريهودى الاصل بوده باشد. اين انجيل اكنون به دو صورت موجود است; يكى قديمى تر كه مفصل و مشتمل بر نوزده باب است، و ديگرى كوتاه تر كه مشتمل بر يازده باب است. اكثر نسخه هاى خطى يونانىِ اين كتاب، مربوط به بعد از قرن سيزدهم است. نسخه هاى ديگرى از اين كتاب به زبان هاى سريانى، لاتين، جشى گرجى و اسلاوى موجود است.

همان طور كه گذشت، محتواى اين نوشته معجزاتى است كه عيسى در كودكى انجام مى داد. او آب را مطيع خود ساخت. با گل مجسمه چند پرنده ساخت و چون مورد اعتراض قرار گرفت كه چرا حكم شنبه را نقض كرده، به مجسمه ها دستور داد كه زنده شوند. كسانى كه او را اذيت كردند نفرين كرد و آنان مردند. معلمان از دانايى و حكمت او در تعجب مى ماندند. او مردگان را زنده مى كرد و بيمارانى را شفا مى داد. آب را در لباس خود حمل مى كرد. بذرى مى كاشت و معجزه آسا ثمر مى آورد. با چوب كوچكى براى پدرش كه نجار است، وسيله بزرگى ساخت و سرانجام در دوازده سالگى در معبد تعاليمى را بيان مى كرد كه عالمان يهود در شگفت مى ماندند (برخى از معجزاتِ فوق در نسخه دوم يونانى، كه كوتاه تر است، نقل نشده است).

 

3. انجيل متاى دروغين

اين نوشته، اثرى تركيبى است كه گفته مى شود كه در زمان هاى متأخر يعنى سده هاى ششم تا هشتم يا هشتم و نهم به زبان لاتين نوشته يا گردآورى شده است.  vol. 1, p. The International Standard vol. 1, p. 458; New Testament Apocrypha, (Wilson, 183)باب هاى اول تا هفدهم اين نوشته برانجيل يعقوب مبتنى است و حوادثى درباره تولد و كودكى مريم تا تولد عيسى در بردارد. به همين جهت، برخى اين نوشته را ترجمه لاتينى انجيل يعقوب مى دانند كه مطالب ديگرى به آن افزوده شده است (بولس الغفالى، الخورى، المدخل الى الكتاب المقدس، ج4، ص313). شايد تعبير فوق درست نباشد چرا كه حدود سه پنجم مطالب اين نوشته، يعنى باب هاى هفدهم تا چهل و دوم با مطالب انجيل يعقوب بيگانه است. برخى برآنند اساس كه مطالب باب هاى 25 تا 42، انجيل كودكى توماس است  vol. 1, p. 183)The International Standard(. با اين حال، در اين بخش نيز مطالبى اضافه بر انجيل كودكى توماس آمده است. نمونه آن باب هاى 35، 36 و 40 است (ابوكريفا العهد الجديد، ص84). آنچه در اين نوشته بين باب هاى هفدهم تا بيست و پنج آمده، مربوط به مسافرت يا فرار خانواده يوسف به مصر است. در اين سفر، عيساى كودك معجزات متعددى انجام داده است. چون در غارى به استراحت پرداختند و مارهايى به آنان حمله كرد، عيسى آنها را چنان رام كرد كه به سجده افتادند. حيواناتِ ديگر رام شده، دنبال آنان مى روند; درخت خرما خم شد تا مريم از ميوه آن تناول كند و اين را عيسى انجام داد. عيسى كارى كرد كه فاصله براى آنان كوتاه شود. بت هاى معبد مصر نزد عيسى به سجده افتادند و پادشاه مصر و لشكرش وارد معبد شده، بر عيسى سجده كردند.

به هر حال، مطالب اين انجيل را مى توان به سه بخش تقسيم كرد. باب هاى اول تا هفدهم مربوط به قبل از تولد عيسى و در واقع بيشتر، تولد، كودكى و باكره بودن مريم است كه بيشتر بر انجيل يعقوب مبتنى است. باب هاى هفدهم تا بيست و چهارم معجزاتى را بيان مى كند كه عيسى در سفر مصر انجام داد. باب هاى 25 تا 42 معجزاتى را بيان مى كند كه عيسى از پنج سالگى تا دوازده سالگى انجام داد و بيشتر بر انجيل كودكى توماس مبتنى است. پس اين سخن درست به نظر مى رسد كه اين نوشته تركيبى از اناجيل موجود بوده و به تدريج در دوره هاى متأخر چنين گردآورى اى ضرورى دانسته شده است  vol. 1, p. 458) New Testament Apocrypha,(Wilson,.

اما علت اين كه اين نوشته، عنوان «متاى دروغين» را گرفته، آن است كه دو تن از اسقف هاى معاصر جرومِ قديس به او نامه اى نوشتند و از او خواستند تا كه انجيلى را كه متى به زبان عبرى نوشته جزو متن مقدس قانونى قرار ندهد. جروم پاسخ داد كه وى توجه دارد كه اگر متى مى خواست اين اثر منتشر شود، آن را به انجيل اصلى ملحق مى كرد. او مى گويد من اين اثر را ترجمه مى كنم ولى جزو متن قانونى قرار نمى دهم (الطرزى، ابوكريفا العهد الجديد، ص85ـ86). نامه نگارى فوق باعث شد كه برخى همين نوشته موجود را انجيلى بدانند كه در اين نامه ها به آن اشاره شده است. اما گفته مى شود اين خطاست و اين نوشته مدت ها پس از جروم گردآورى شده است (ibid).

 

4. انجيل عربى كودكى (انجيل قيافا)

گفته مى شود كه اين انجيل احتمالا در اصل به زبان سريانى و در سده هاى پنجم و ششم ميلادى گردآورى شده است (ابوكريفا العهد الجديد، ص114;  vol. 1, p. 183The International Standard). عنوان اين نوشته «كتاب يوسف قيافا» است. اين عنوان از آنجا ناشى شده كه يعقوبيان سريانى زبان معتقد بودند كه قيافا، كاهن يهودى معاصر عيسى، مسيحى شده است (همان). نسخه خطى عربى، كه در واقع ترجمه اى از اصل سريانى بوده، براى نخستين بار در سال 1697 آن به لاتين ترجمه و منتشر شد ولى اكنون اصلى عربى آن موجود نيست  vol. 1, p. 457) New Testament Apocrypha,(ibid; Wilson,.

محتواى اين نوشته از سه بخش اصلى تشكيل شده است: تولد عيسى، سفر به مصر و معجزاتى كه در آنجا صورت گرفت و معجزات عيسى در كودكى (ibid; p. 456). بخش اول باب هاى نخست تا دهم را در برمى گيرد. اين بخش شبيه انجيل يعقوب است. بخش دوم باب هاى 11ـ35 را در بر مى گيرد كه از منابع متعدد موجود گرفته شده است. بخش سوم باب هاى 36ـ55 را در بر مى گيرد و شبيه انجيل كودكى توماس است (همان).

با اين حال، اين نوشته مطالب خاص خود را نيز دارد; براى مثال، عيسى در گهواره با مريم سخن مى گويد (باب اول).

 

5. انجيل ميلاد مريم

اين نوشته كه «انجيل كودكى مريم» نيز خوانده شده، مربوط به سده هاى پنجم و ششم ميلادى است (ابوكريفا العهد الجديد، ص139). اين نوشته داستان تولد مريم و كودكى او و زندگى او در معبد و سپرده شدن او به يوسف و آبستن شدن مريم به وسيله روح القدس را در بردارد و ظاهراً سخنى اضافه بر انجيل يعقوب و انجيل متاى دروغين ندارد.

گفته مى شود كه اين نوشته همان داستان كودكى مريم در انجيل متاى دروغين است كه اصلاح شده و ازدواج اول يوسف را (كه با اناجيل قانونى ناسازگار است) و نيز برخى از مطالب ناخوشايند را حذف كرده، برخى از مطالب كسل كننده را كوتاه كرده است  vol. 1, p. 458) New Testament Apocrypha,.(Wilson,

 

6. انجيل يوسف نجار

اين نوشته در قرن چهارم ميلادى يا حدود سال 400 به زبان يونانى در مصر نوشته شده و اكنون نسخه هاى لاتينى، قبطى و عربى آن موجود است (الفغالى، المدخل الى الكتاب المقدس، ج4، ص313;  vol. 1, p._183The International Standard). البته برخى اصل اين نوشته را قبطى دانسته اند (الطرزى، ابوكريفا العهد الجديد، ص23).

در واقع، اين نوشته داستان زندگى يوسف نجار است كه در ضمن آن، قدرى از زندگى مريم و نيز تولد عيسى آمده است. داستان زندگى يوسف را عيسى براى شاگردانش بر فراز كوه زيتون نقل مى كند.

يوسف در بيت لحم نجارى مى كرد و مريم در معبد خداوند به خدمت مشغول بود. يوسف، كه پيش تر ازدواج كرده و داراى فرزندانى بود، به سرپرستى مريم انتخاب شد. مريم به وسيله روح القدس آبستن شد و فرشته خداوند يوسف را از ما وقع مطلع كرد. ماجراى سرشمارى پيش آمد و در راه عيسى متولد مى شود و هيروديس دستور قتل عام اطفال را مى دهد و خانواده يوسف به مصر مى گريزد و سپس با مرگ هيروديس به ناصره جليل باز مى گردد. آنچه گذشت، در نه باب اول اين نوشته آمده، كه مشابه ديگر اناجيل كودكى است و تنها در جزئيات متفاوت است.

از باب دهم سخن از كهن سالى يوسف است كه به 111 سالگى رسيده و كاملا سالم است. عيسى در خانواده يوسف بود و فرشته خداوند يوسف را از مرگ او مطلع كرد. يوسف به دعا مشغول شد و به مرض مرگ مبتلا گشت. يوسف روح خود را تسليم كرد و به هنگام مرگ، سخنانى به زبان آورد و كلمات ايمان را شهادت داد. يوسف در حال احتضار بود و عيسى براى او دعا كرد و ميكائيل و جبرائيل روح او را به مكان ابرار منتقل كردند و بدن او را فرشتگان تكفين كردند و عيسى خطاب گفت كه حتى بدن او از بين نمى رود. يوسف به خاك سپرده شد.

در پايان، سخنى درباره مرگ آمده است و آن اين كه مرگ به خاطر گناه آدم بر همگان عارض مى شود و شاگردان مسيح در اين باره از او سؤالاتى كردند.

ويژگى اين نوشته آن است كه بحث هايى الهياتى درباره آخرت شناسى مطرح كرده است. برخى با توجه به اين مباحث تاريخ نگارش كتاب را حدود سال 400 ميلادى تعيين كرده اند (الطرزى، ابوكريفا العهد الجديد، ص23).

 

7. انجيل صعود مريم

اين انجيل در قرن پنجم و در حدود سال 400 ميلادى در مصر به زبان يونانى نوشته شده و به زبان هاى سريانى، قبطى، عربى و لاتين ترجمه شده و نسخه هايى خطى از اين ترجمه ها موجود است (الفغالى، المدخل الى الكتاب المقدس، ج4، ص313;
 vol. 1, p. 183The International Standard).

در بخشى از اين نوشته آمده است كه عيسى دو سال پس از صعود، بر مادرش مريم ظاهر شد و به او مرگ قريب الوقوعش خبر داد. پس از وفات مريم، معجزات و شفاهايى بهواسطه جسد او رخ داد تا اين كه عيسى روح را به بدن او برگرداند و به بهشت منتقل شد (ibid). اين عمل در حضور رسولان رخ داد و پس از آن بود كه بدن مريم به خاك سپرده شد بود. در نسخه عربى جزئيات بيشترى از زندگى مريم، مانند معجزات، عبادت و طلب شفاعت از او و نيز اعيادى كه براى احترام به او گرفته شده، آمده است (همان).

گفته مى شود كه اين سند در تنسيق آموزه «صعود مريم»، كه در سال 1950 توسط پاپ پيوس دوازدهم قانونى اعلام شد، نقش مهمى داشته است (ibid).

 

ب. اناجيل مربوط به حوادث پايان زندگى عيسى

برخى از نوشته ها به حوادث پايان زندگى عيسى از قبيل رنج هاى او و برخاستن او از قبر پرداخته اند. اين حوادث در هر چهار انجيل قانونى با تفاوت هايى نقل شده، اما گاهى بين اين نوشته هاى غيرقانونى، و اناجيل قانونى تفاوت هايى ديده مى شود.

 

1. انجيل پطرس

اين انجيل، كه تنها بخشى از آن باقى مانده، بخش پايانى زندگى عيسى، يعنى از محاكمه تا پايان زندگى زمينى و رستاخيز او را حكايت مى كند. هر چند نمى توان تاريخ دقيق نگارش آن را تعيين كرد، اما بايد گفت كه اين نوشته يكى از قديمى ترين اناجيل اپوكريفايى است و در نيمه اول قرن دوم و شايد حدود سال 130 ميلادى در سوريه نوشته شده است. يوسبيوس در قرن چهارم از سراپيان كه در سال 190 ميلادى اسقف انطاكيه بود، نقل كرده است كه انجيل پطرس در روسوس در نزديكى انطاكيه به صورت علنى قرائت مى شده است. اريجن در تفسيرش بر انجيل متى (10:17) مى گويد كه انجيلى به نام انجيل پطرس توسط كسانى كه معتقد بودند كه برادران عيسى از ازدواج قبلى يوسف بودند، مورد استفاده قرار مى گرفته است.

گفته مى شود كه از آنجا كه در اين نوشته به اين اشاره شده كه عيسى در بالاى صليب اصلا رنج نكشيد و احساس درد نكرد، پس نويسنده بايد از كسانى باشد كه جسم عيسى را نه جسم واقعى، بلكه جسم ظاهرى مى دانسته است. هم چنين نويسنده از اناجيل رسمى، به ويژه اناجيل همنوا، استفاده كرده است.

از نكات قابل توجه در اين انجيل آن است كه نويسنده پيلاطس، سردار رومى، را از قتل عيسى تبرئه مى كند و همه اتهام را متوجه هيروديس يهودى مى كند. به هنگام برخاستن او از قبر حوادث شگفتى رخ مى دهد و حتى دشمنان او از برخاستن او مطلع مى شوند. سه مرد، كه قد دو نفر از آنان به آسمان مى رسد و نفرسوم كه رهبر آنان است و قدش از آسمان هم مى گذرد، همراه صليب از قبر بيرون آمدند و آنان از صليب، كه تشخص يافته، امورى را مى پرسند و او پاسخ مى دهد. عيسى بعد از قيام بر عده زيادى ظاهر شد و... در سال 1886 دست نوشته اى به زبان يونانى از اين انجيل، كه بخش هايى از آن را شامل مى شد، در مصر كشف شد كه همين بخش در دست است (همان، ص311ـ312; سعيد، حبيب، المدخل الى الكتاب المقدس; ص236) , p. 89-91) An Introdoction to the New Testament Apocrypha(ibid, p. 183; Lapham, Fred,

 

2. انجيل نيقوديموس (اعمال پيلاطس)

نام اين نوشته در ابتدا اعمال پيلاطس بوده و در سنت لاتينى و از حدود سده هاى 13 و 14م. به نام انجيل نيقوديموس ـ فردى كه پس از سال ها ابتلا به فلج به دست عيسى شفا يافت ـ معروف شده است. مطابق اين سنت فردى مسيحى به نام انانياس ادعا كرد كه در سال 425 گزارشى را، كه از نيقوديموس به زبان عبرى بوده، به زبان يونانى ترجمه كرده است The ( vol. 1, p. 183)International Standard. با اين حال، احتمال قوى داده شده كه اين نوشته در اصل به زبان يونانى نوشته شده و برخى زبان لاتينى را نيز احتمال داده اند (الطرزى، ابوكريفا العهد الجديد، ص25).

ژوستين و ترتوليان به «كتاب اعمال پيلاطس» اشاره كرده اند كه البته معلوم نيست كه مقصود همين كتاب باشد.

به هر حال، اين كتاب داراى دو بخش است. بخش نخست كتاب به محاكمه عيسى و صليب او اختصاص يافته است در اين بخش تلاش شده كه پيلاطس از اتهام قتل مسيح تبرئه شود و يهوديان عامل قتل قلمداد شوند. بخش دوم كتاب به نزول عيسى به دوزخ اختصاص يافته است. گفته مى شود كه اين دو بخش در دو زمان نوشته شده و بعداً به هم ملحق شده است. بخش دوم قديم تر است و احتمالا در قرن دوم نوشته شده و بخش اول در قرن چهارم نوشته شده است. با اين حال، نمى توان زمان دقيقى براى زمانى كه اين دو به هم ملحق شده، تعيين كرد.

نسخه هاى متعددى از اين اثر به زبان هاى يونانى، سريانى قبطى، جشى، ارمنى و لاتينى موجود است (الفغالى، المدخل الى الكتاب المقدس، ج4، ص314; سعيد، المدخل الى الكتاب المقدس، ص239).

 

ج. اناجيل يهودى ـ مسيحى

برخى از اناجيل اپوكريفايى با گرايش يهودى نگاشته شده كه گفته مى شود احياناً مسيحيان يهودى الاصل آن را به وجود آوردند يا در ميان آنان رواج داشته است. سه نوشته تحت اين عنوان قرار مى گيرد كه گفته مى شود كه پاسخ به اين پرسش كه اين سه واقعاً سه تاست يا يكى، بسيار مشكل است. برخى بر آنند كه از اين سه نوشته، يعنى انجيل عبرائيان، انجيل ناصريان و انجيل ابيونى ها، دومى و سومى نسخه اصلاح شده اولى است (ibid, p. 184.).

جروم به انجيلى عبرى كه در ميان ابيونى ها رواج داشت و انجيلى عبرى كه ناصريان (نصرانيان)، ساكن در شمال سوريه، آن را معتبر مى دانستند، اشاره مى كند و مى گويد كه او انجيلى عبرى را به لاتين ترجمه كرده است (ibid).

به هر حال، از اين اناجيل سه گانه تنها قطعه هايى در دست است كه نويسندگان سده هاى نخست مسيحى آن را نقل كرده اند و تعيين اين كه هر يك از اين قطعه ها دقيقاً از كدام انجيل بوده يا اين كه اساساً از يك نوشته بوده، مشكل است. از آنجا كه از اين سه انجيل نسخه اى نمانده و تنها به نامش اشاره شده يا فقره اى از آن نقل شده، گاهى آنها را اناجيل گمشده مى خوانند (ANA, p. 82.).

 

1. انجيل عبرانيان

اين اثر، اصل آن باقى نمانده و ما تنها با اشاره هايى كه كلمنت، اريجن، يوسبيوس و جروم به آن كرده و قطعه هايى كه از آن نقل كرده آن را مى شناسيم. اين انجيل در اصل به زبان آرامى يا عبرى نگاشته شده و در ميان مسيحيان يهودى الاصل مصر در قرن دوم رواج داشته است. پس اين انجيل در اواخر قرن اول يا اوايل قرن دوم نگاشته شده است (سعيد، المدخل الى الكتاب المقدس، ص235ـ236;  vol. 1, p.184The International Standard). گويا جروم نسخه اى از اين اثر را در قرن چهارم در انطاكيه يافته و آن را اصل سامى براى انجيل متاى قانونى انگاشته و قسمت هايى از آن را ترجمه كرده است (الفغالى، المدخل الى الكتاب المقدس، ج4، ص310). از فقراتى كه از اين انجيل باقى مانده مقام والاى يعقوب، برادر عيسى، استفاده مى شود و مسيحيان يهودى الاصل چنين اعتقادى داشته اند.

هم چنين عيسى، روح القدس را مادر خود خوانده و بنابراين مؤنث تلقى شده است و اين امر ريشه سامى دارد. اين امور از اصل سامى اين نوشته حكايت مى كند (ibid). هم چنين از اين نوشته، اين عبارت نقل شده كه «مرا لمس كنيد و بدانيد كه من روح نيستم بلكه جسم هستم.» (همان) اين عبارت بيشتر يهودى بودن اثر را نشان مى دهد و در مقابل انجيل پطرس قرار دارد كه جسم عيسى را ظاهرى مى دانست (هم چنين رك: vol. 1, p. ANA, p. 159-193;  New Testament Apocrypha, Wilson,112-116 458).

 

2. انجيل ناصريان (نصرانيان)

اين نوشته به زبان آرامى يا عبرى در اوايل قرن دوم در شمال سوريه، يعنى همان جايى كه ناصريان (نصرانيان) مى زيستند، نوشته شده است. بسيارى از نويسندگان سده هاى نخست به اين انجيل اشاره كرد، از آن نقل كرده اند. حدود سى فقره كه از اين كتاب نقل شده، اكنون باقى مانده و اين فقرات شباهت بسيار زياد اين نوشته را با انجيل متاى قانونى نشان مى دهد. اين انجيل نيز اهميت زيادى به شخصيت يعقوب، برادر عيسى، مى دهد. به هر حال شباهت زياد اين نوشته با انجيل متى باعث شده كه كسانى اين نوشته را همان انجيلى بدانند كه يوسيبيوس در قرن چهارم از پاپياس در قرن اول نقل كرده كه متاى حوارى انجيل خود را به زبان عبرى نوشت و ديگران آن را به يونانى ترجمه كردند. باز گفته مى شود كه اين انجيل همان انجيل عبرانيان است كه جروم در نزديكى انطاكيه كشف كرد (الفغالى، المدخل الى الكتاب المقدس، ج4، ص310;  The vol. 1, p. 184; ANA, p. 82-83International Standard).

 

3. انجيل ابيونى ها

ابيونى ها فرقه اى از مسيحيان بودند كه در سده هاى نخست از درون مسيحيان يهودى گرا بيرون آمدند و اعتقاداتى خاص داشتند. آنان با اعتقادات پولس درباره مسيح و نيز نفى شريعت مخالف بودند. گفته مى شود كه آنان از ميان اناجيل رسمى تنها انجيل متى را قبول داشتند.

انجيل منسوب به ابيونى ها در حدود سال 150 و به زبان يونانى نوشته شده است. و در آن مطالبى نقل شده كه تفكيك آن از مطالب مذكور در دو انجيل قبل مشكل است. اين انجيل كه تا حدى شبيه انجيل متاى قانونى بوده، نكات خاصى داشته است. تعميد مسيح و انتخاب دوازده حوارى را نقل مى كند، ولى گويا سه انجيل همنوا، متى، مرقس و لوقا را در اين باره تركيب كرده است. اين انجيل بقاى بكارت مريم پس از تولد عيسى را انكار مى كند و مى گويد عيسى پس از تعميد، فرزند خدا شد. گفته مى شود كه ردپايى از تعاليم گنوسى ها در اين كتاب ديده مى شود (الفغالى، المدخل الى الكتاب المقدس، ج4، ص310ـ311;  vol. 1, p. New Testament Apocrypha, vol. 1, p. 184; ANA, p. 84-85; Wilson, The International Standard166-168).

 



:: موضوعات مرتبط: مسیحیت , ,
:: برچسب‌ها: , مسیحیت , انجیل ,
تاریخ :
بازدید : 188
نویسنده : محمد

د. اناجيل گنوسى (اناجيل كشف شده در نجع حمادى)

گنوسى هاى مسيحى گرايشى بودند كه مسيحيت قرن دوم و سوم را به شدت تحت تأثير قرار دادند. تا قبل از قرن حاضر همه اطلاعات درباره آنان منحصر به رديه هايى بود كه آباى اوليه كليسا در ردّ آنان نگاشته بودند. در سال 1945 در مصر عليا در منطقه اى به نام نجع حمادى مجموعه اى عظيم كشف شد كه بسيارى از امور را روشن كرد. اين مجموعه مشتمل بر سيزده كتاب است كه هر يك از اين كتاب ها شمار زيادى از نوشته ها را در بردارد. اين نوشته ها كه از يونانى به قبطى ترجمه شده، در سده هاى سوم و چهارم گردآورى و برگردان شده است، اما اصل آنها به سده هاى قبل مربوط است. اين مجموعه به لحاظ محتوايى بسيار گوناگون است، اما بخش عمده آن شبيه مجموعه عهد جديد رسمى است و عنوان انجيل، رساله، مكاشفه و... را دارد. در اين مجموعه چندين نوشته وجود دارد كه عنوان انجيل را دارند: (HBD, p. 679-680; ODCC, p. 1129.)

 

1. انجيل توماس[1]

اين نوشته، كه با انجيل كودكى توماس متفاوت است، برخلاف آن نه حوادث زندگى عيسى، بلكه سخنان و تعاليم او را در بردارد. در ابتداى اين نوشته آمده است: «اين است سخنان سرى عيساى زنده كه و يهودا توماس همزاد آن را نوشت.» در برخى از كليساها توماس را، كه يكى از حواريان عيسى است، برادر دو قلوى عيسى مى دانسته اند. از خود اين نوشته بر مى آيد كه توماس از نظر مقام و معرفت بالاتر از ديگر حواريان، حتى پطرس، بوده است و عيسى تعاليمى سرى را به او سپرد كه ديگران تحمل شنيدن آنها را نداشتند (شماره 13). پس اين نوشته همان طور كه از ابتدايش پيداست، نوشته اى سرى و باطنى است و در واقع گنوسى ها به چنين تعاليمى قائل بودند (براى اطلاع بيشتر درباره تعاليم و گرايش هاى گنوسى رك: گريدى، مسيحيت و بدعت ها، فصل هاى 2ـ4). اين نوشته در نيمه دوم قرن دوم، يا اندكى قبل از آن، به زبان يونانى و احتمالا در سوريه نوشته شده و در قرن سوم به قبطى ترجمه شده است.

انجيل توماس مشتمل بر 114 سخن از حضرت عيسى است كه 40 عدد از آنها جديد است و مابقى به گونه اى در اناجيل همنوا و ديگر نوشته ها آمده است. گويا نويسنده از منابع مختلف قبلى جمع آورى كرده و به آنها شكل و ادبيات گنوسى داده است. اين كه رابطه اين نوشته با اناجيل همنوا به لحاظ منبع شناختى چيست، دانشمندان در پاسخ به آن به جواب روشنى نرسيده اند (الفغالى، المدخل الى الكتاب المقدس، ج4، ص315;  vol. 1, p 186; The International Standard ANA, p. 114-120; vol. 1, p. 232-239. New Testament Apocrypha,Wilson,

 

2. انجيل فيلِپُّس

اين نوشته در واقع تعاليم گنوسى ها، يعنى شاخه والنتينونسى آنها، را در بردارد. والنتينوس بزرگ ترين متفكر گنوسى قرن دوم بود كه در اواسط قرن دوم مدارسى را در مصر و قبرس ايجاد كرد كه تا قرن چهارم داير بود و مكتب مشهورى را در شهر رم بنا نهاد. به هر حال، تعاليم والنتينوس باطنى بود و ايرنئوسِ قديس كتاب معروفش به نام عليه بدعت ها را بيشتر در رد انديشه هاى والنتينوسى اختصاص داد (گريدى، مسيحيت و بدعت ها، ص65ـ66).

نوشته موسوم به انجيل فيلپُّس، كه در آن از ميان حواريان عيسى تنها نام او آمده و احتمالا به همين جهت بعداً اين نوشته به او منسوب شده، مشتمل بر 127 بند است. محتواى اين كتاب، بيان سرى و باطنى از شعائر مسيحيت و نيز بيان تعاليم ديگر والنتينيوسىِ گنوسى است. اين نوشته در اصل به زبان يونانى در قرن دوم و احتمالا به قلم والنتينوس نوشته شده است. نسخه فعلى، ترجمه قبطى از يونانى است كه احتمالا در نيمه دوم قرن سوم انجام گرفته است.

در سده هاى نخست اپيفانوس به انجيل فيلپُّس كه گنوسى هاى مصر مورد استفاده قرار مى داده اند، اشاره مى كند و از آن نقل مى كند; اما آنچه او نقل كرده در نوشته فعلى يافت نمى شود  New vol. 1, p. 186-187; Wilson,The International Standard ( vol. 1, p. 179-187; ANT, p. 94-98)Testament Apocrypha,.

 

3. انجيل حقيقت

يكى از آثارى كه در مجموعه اى قرار دارد كه در نجع حمادى كشف شد، نوشته اى است به نام «انجيل حقيقت». ايرنئوس در كتاب عليه بدعت ها كه به ربع آخر قرن دوم متعلق است، مى گويد: «اما آنان پيرو والنتينوس اند... به اين مباهات مى كنند كه غير از اناجيل موجود اناجيل ديگرى در اختيار دارند. در واقع، آنان جسارت را به حدى رسانده اند كه نوشته اى را كه از تأليف آن، زمان چندى نگذشته «انجيل حقيقت» مى نامند، هر چند به هيچ وجه موافق اناجيل شاگردان مسيح نيست» (9.11.iii)  vol. 1, p. 187)The International Standard.(

برخى از فقراتى كه ايرنئوس نقل كرده و در «انجيل حقيقت» موجود نيز يافت مى شود، حاكى از آن است كه ايرنئوس به همين كتاب اشاره كرد است (ibid). به هر حال، نويسنده اين كتاب از پيروان والنتينوس يا شخص او بوده است  (ODCC, p.581).

اين كتاب شباهت زيادى به شكل و صورت اناجيل موجود ندارد و به همين سبب برخى حتى نام گذارى را نادرست شمرده اند  vol. 1, p. 358) New Testament Apocrypha,(Wilson,. اين نوشته نيز محتوى تعاليم گنوسى والنتينوس است و تعاليم زيادى را درباره مسيح شناسى خاص اين گروه در بردارد (مسيحيت و بدعت ها، ص71ـ72). اين كتاب در قرن دوم در اسكندريه به زبان يونانى نوشته و بعداً به قبطى برگردانده شده است ( الفغالى، المدخل الى الكتاب المقدس، ج4، ص315ـ316).

 

4. انجيل مصريان

نوشته ديگرى كه در مجموعه نجع حمادى وجود دارد و حاوى تعاليم گنوسى است، «كتاب مقدس روح بزرگ ناديدنى» نام دارد و انجيل مصريان نيز خوانده مى شود. بايد توجه داشت اين نوشته با نوشته ديگرى كه با همين عنوان انجيل مصريان در اختيار پدران اوليه كليسا بوده و از آن نقل كرده اند (و در بخش بعد به آن خواهيم پرداخت)، كاملا متفاوت است  .(ODCC, p. vol. 1, p. 413) New Testament Apocrypha,535; Wilson,

به هر حال، اين نوشته اثرى قبطى است و در واقع كتابى اعتقادى است و برخى روا ندانسته اند كه تحت عنوان «انجيل» بدان اهميت زيادى دهند (ibid). با اين حال، نوشته مذكور به لحاظ مطالعه انديشه هاى گنوسى سده هاى نخست، مى تواند قابل توجه باشد. براى نمونه، در اين نوشته اين انديشه گنوسى توضيح داده شده كه چگونه از خداى پدرِ توصيف ناشدنى سه قدرت پدر، مادر و پسر به ظهور مى رسد و همين طور سلسله قواى پايين تر از اينها ناشى مى شود The International .( vol. 1, p. 187)Standard

 

5. انجيل يوحناى دروغين

نوشته ديگرى كه در مجموعه نجع حمادى قرار دارد، انجيل يوحناى دروغين است. اين اثر در ابتداى قرن دوم نوشته شده و بعداً به قبطى ترجمه شده است. از خود نوشته بر مى آيد كه آن را مسيح در بالاى كوه زيتون به يوحنا وحى كرده است. در اين اثر تلاش شده كه تعاليم گنوسى در قالب تفسير سفر پيدايش ارائه شود (الفغالى، المدخل الى الكتاب المقدس، ج4، ص316;  vol 1, p. 387 New Testament ApocryphaWilson,).

 

هـ. اناجيل ردشده توسط آباى اوليه كليسا

در آثار آباى اوليه كليسا گاهى سخن از اناجيلى به ميان آمده و يا سخنى از آنها نقل شده كه هدف رد آنها بوده است. گاهى از اين آثار تحت عنوان «اناجيل بدعت آميز» ياد مى شود. تنها اثرى كه از اين اناجيل باقى مانده، همان اشاره هاى آباى كليسا است. چندين نوشته تحت اين عنوان قرار مى گيرد كه به اختصار به آنها اشاره مى كنيم.

 

1. انجيل ماركيون

ماركيون (130ـ180) روايتى از مسيحيت را ترويج مى كرد كه شبيه مسيحيت گنوسى بود. او كتاب عهد جديد خاصى براى خود ايجاد كرد كه مشتمل بود به نسخه اى اصلاح شده از انجيل لوقا و برخى از رساله هاى پولس. مقصود از انجيل ماركيون همين نسخه اصلاح شده انجيل لوقا است كه البته به گمان ماركيون، نويسنده آن پولس بوده است (مسيحيت و بدعت ها، ص105ـ107;  vol. 1, p. 184The International Standard). هم چنين معلم ديگر گنوسى به نام باسيلدس نسخه تغييريافته انجيل لوقا را انجيل خود قرار داده بود (ibid).

 

2. انجيل حوا

اپيفانوس از يك انجيل گنوسى به نام «انجيل حوا» فقره اى را نقل مى كند كه ظاهراً نقل يك مكاشفه است. اين اثر تعاليم گنوسى را در برداشته و درباره فقره اى كه اپيفانوس نقل كرده، بحث هاى زيادى صورت گرفته است; اما سخن روشنى در اين باره نمى توان گفت. به هر حال اين اثر مربوط به قرن دوم بوده است  vol. 1, p. 185; Wilson,The International Standard ( vol 1, p. 358-360)New Testament Apocrypha.

 

3. انجيل يهودا

ايرنئوس و اپيفانوس به انجيل گنوسى ديگرى به نام «انجيل يهودا» اشاره مى كنند و از آن مطالبى نقل مى كنند. اين اثر كه در اواسط قرن دوم نوشته شده، نشان مى دهد كه تنها يهودا و نه هيچ كس ديگر، حقيقت را مى دانسته است  (ibid, p. 386-387; vol. 1, p. 185.)The International Standard.

 

4. انجيل برتولما(Bartholomew)

جروم در تفسير خود بر انجيل متى اين انجيل را ذكر مى كند ولى چيز زيادى درباره اين اثر معلوم نيست. اثر ديگرى وجود دارد به نام پرسش هاى برتولما كه بين قرن هاى سوم تا پنجم نوشته شده و در آن سؤالاتى از عيسى و مريم و شيطان شده است. اين اثر به زبان هاى يونانى، لاتين و اسلاوى حفظ شده است. احتمال ارتباط بين اين دو اثر وجود دارد  (ibid.; Wilson, vol 1, p. 537-538)New Testament Apocrypha.

 

5. انجيل مصريان

آباى اوليه كليسا فقراتى از كتابى به نام «انجيل مصريان» نقل كرده اند. اين اثر از انجيل ديگرى به همين نام كه در مجموعه نجع حمادى كشف شد و قبلا گذشت، كاملا متفاوت است. اين نوشته در اوايل قرن دوم در مصر و به زبان يونانى نوشته شده است. اپيفانوس با اشاره به اين كتاب مى گويد: آن مورد استفاده سابليوسى ها (گروهى كه تثليث را سه جلوه خداوند مى دانستند) بوده و هايپوليتوس آن را به گنوسى ها نسبت داده است. دو فقره از اين كتاب را كلمنت اسكندرانى نقل كرده و در آنها، عيسى با سالومه، دختر هيروديس و هروديا (متى، 14:3ـ12) گفتوگو مى كند و موضوع بحث، جواز ازدواج است. ظاهراً اين كتاب ازدواج را منع مى كرده است. (بولس الفغالى، الخورى، المدخل الى الكتاب المقدس، ج2، ص311;  Wilson,, vol. 1, p. 185 The International Standard vol 1, p. 209-215; ANA, p. 156-158;New Testament Apocrypha)

 

6. انجيل مَتِّياس(Matthias)

در باب اول كتاب اعمال رسولان آمده است كه حواريان حضرت عيسى پس از او و پس از مرگ يهوداى اسخريوطى خائن، شخصى به نام متياس را با قرعه به عنوان شاگرد دوازدهم به جاى يهودا برگزيدند. نويسندگان سده هاى نخست مانند اريجن، يوسبيوس، هيپوليتوس و كلمنت اسكندرانى به كتابى به نام «انجيل متياس» اشاره كرده اند كه متعلق به گنوسيان است و حاوى سنتى سرى است. كلمنت از اين كتاب نقل مى كند كه متياس چنين تعليم مى داده كه انسان بايد جسم و خواسته هاى آن را سركوب كند تا روح با ايمان و معرفت رشد كند.

برخى بر دين باورند كه اين انجيل همان نوشته اى است كه در مجموعه نجع حمادى كشف شده و عنوان «انجيل توماس» را دارد و شواهدى براى سخن خود آورده اند و برخى ديگر با اين سخن مخالفت كرده اند  vol. 1,The Standard International ( vol 1, p. 382-385) New Testament Apocryphap. 185; Wilson,

 

و. چند نوشته ديگر

گاهى نوشته هاى ديگرى تحت عنوان اناجيل غيرقانونى آورده شده كه شايد نتوان آنها را تحت عناوين فوق گنجانيد. برخى از مهم ترين اين نوشته ها عبارت است:

 

1. انجيل مريم (مجدليه)

نسخه خطى قبطى اين نوشته، كه گفته مى شود مربوط به قرن پنجم ميلادى است، در سال 1896 پيدا شد و در جنگ جهانى دوم ناپديد شد، و نوشته موجود، از روى يادداشت هاى موجود بازنويسى شد. احتمالا اين نوشته در اصل به زبان يونانى و در قرن دوم نوشته شده باشد. البته چيزى درباره نويسنده آن معلوم نيست. اين نوشته دو قسمت دارد. در بخش اول كه قسمت اول آن موجود نيست، عيسى پس از صعود به شاگردان تعاليمى درباره گناه و ماهيت آن مى دهد. در بخش دوم عيسى تعاليمى سرى به مريم مجدليه، كه نزد عيسى از همه زنان بالاتر است، مى دهد و او براى شاگردان بيان مى كند. پطرس اعتراض مى كند كه مگر مى شود كه عيسى در ميان شاگردان يك زن را براى اين كار برگزيده باشد. مريم به او پاسخ مى دهد و برخى از حواريان از مريم دفاع مى كنند  vol 1, p. New Testament Apocrypha vol. 1, p. 186; Wilson,The International Standard (, p. 357-360) The Complete Gospels390-394;.

 

2. انجيل سرى مرقس

فردى به نام مورتون اسميت در سال 1973 دست نوشته اى را كه خود او در سال 1958 در اورشليم كشف كرده بود، چاپ كرد. اين نوشته بخشى از نامه اى منسوب به كلمنت اسكندرانى بود. در اين نامه آمده است كه گروهى از گنوسى ها اعتقادات خود را از «انجيل مرقس» كه سرى و رمزى است مى گيرند. به گفته اين نامه، مرقس پس از مرگ پطرس به اسكندريه آمده، انجيلى بسيار روحانى و معنوى براى انسان هاى كامل تأليف كرده است. فقره اى از اين انجيل كه اين نامه نقل مى كند، حاوى اين است كه عيسى جوانِ مرده اى را زنده مى كند و آن جوان پس از برخاستنِ عيسى، او را مى بيند و عيسى تعاليم سرى و رمزى به او مى دهد. گفته مى شود كه اين انجيل در ربع نخست قرن دوم ميلادى در اسكندريه مورد استفاده قرار مى گرفته است , p. 408-410) The Complete Gospels p. 187;The International Standard(

 

3. حكمت ايمانى (Pistis Sophia)

نسخه خطى اين اثر، كه نوشته اى گنوسى است، به زبان قبطى در سال 1785 كشف شد. سه بخش اين اثر در اصل به زبان يونانى و حدوداً بين سال هاى 250 تا 300 تأليف شده اند. زمان تأليف بخش چهارم، كه فاقد عنوان است، به حدود 200 تا 250 بر مى گردد.

اين اثر حاوى 46 سؤال است كه دوازده سال پس از صعود عيسى از او پرسيده شده است. 39 سؤال توسط مريم محدليه پرسيده و پاسخ ها توسط فيليپ نوشته شده است. در اين اثر نيز، مانند انجيل مريم، پطرس به اين وضعيت و جايگاه مريم مجدليه و اين كه او بيش از ديگران سخن مى گويد، اعتراض كرده ولى مريم به كار خود ادامه مى دهد. در اين نوشته عيسى به شاگردان خود درباره غلبه بر شر و مواجهه با حكمت ايمانى و تعاليم گنوسى ديگر تعليم مى دهد. او به شاگردان خود مى گويد كه اسرارى را كه در كتاب هاى جئو Jeu (كه در شماره بعد معرفى مى شود) آمده، بياموزند The International ( vol 1, p. 361-369) New Testament Apocrypha vol. 1, p. 185-186; Wilson,Standard,.

 

4. كتاب هاى جئو (Jeu)

دو كتاب جئو، آثارى گنوسى است كه نسخه خطى آن به زبان قبطى، كه مربوط به قرن هاى چهارم تا ششم ميلادى است، در سال 1769 كشف شد. اين اثر ترجمه اى از اصل يونانى است كه در نيمه اول قرن سوم تأليف شده است. در اين اثر عيسى اين را بيان مى كند كه چگونه خداى پدر جئو Jeu، خداى واقعى، را از آغوش خود برون داد. در اين دو كتاب تعاليم سرى ديگرى نيز آمده است  vol. 1, p. 186; ibid, p. 370-373)The International Standard,(.

 

ز. يك انجيل ويژه، انجيل برنابا

اكنون انجيل ديگرى در دست است كه «انجيل برنابا» خوانده مى شود. اين نوشته مكرر تصريح كرده كه آن را برناباى حوارى نوشته است. ويژگى مهم اين نوشته آن است كه به صورت مكرر و حتى با نام (برنابا، 163:7) آمدنِ پيامبر اسلام و خاتميت او را با صراحت بيان كرده است. هم چنين در چند جاى اين اين نوشته مطالبى بيان شده كه كه با سنت اسلامى نزديك است. اين نوشته به لحاظ حجم ظاهراً از همه نوشته هاى قانونى و غيرقانونى موجود مفصل تر است. نويسندگان مسيحى مى گويند كه اين نوشته از نسخه خطى به زبان ايتاليايى گرفته شده كه تاريخ نگارش آن به قرن شانزدهم ميلادى بر مى گردد. آنان مى گويند كه نويسندگان پنج قرن نخست، با اين كه تعداد بسيار زيادى از اناجيل غيرقانونى را، كه برخى از آنها تعاليمى در مقابل تعاليم راست كيشى را در برداشته اند، ذكر كرده اند، اما نامى از اين انجيل در ميان آثار آنان ديده نمى شود. به هر حال تاريخ نگارش اين نوشته را قرن 16 و برخى قرن 14 مى دانند. آنان مى گويند كه اين نوشته را يك مسيحى تازه مسلمان نوشته و هدف او اين بوده كه انجيلى مطابق دين جديد خود بنويسد (ميشل، كلام مسيحى، ص53; سعيد، المدخل الى الكتاب المقدس، ص239ـ240; ODCC, p. 159). البته عباس العقاد، نويسنده مسلمان مصرى، نويسنده اين اثر را يك يهودى مى داند (همان).

گفته مى شود كه در سندى به زبان لاتين كه به پاپ گلاسيوس  (Decretum Glasianum)(6ـ492) منسوب است، نام «انجيل به روايت برنابا» آمده و در فهرست نوشته هاى مردود قرار گرفته است. اما اين نوشته شايد غير از انجيل برناباى موجود بوده است (ODCC, p. 463). و باز نبايد اين «انجيل برنابا» را با «رساله برنابا» كه كلمنت اسكندرانى و اريجن و ديگران ذكر كرده اند و بعداً متن آن كشف شده، اشتباه كرد. آن رساله نوشته اى است عليه يهوديت كه از شريعت و قربانى هاى يهودى تفسيرى معنوى مى كند و گفته مى شود كه بين سال هاى 70 تا 150 نوشته شده است (ميلر، تاريخ كليساى قديم، ص89ـ90).

انجيل برناباى موجود، در حالى كه هيچ جايگاهى در ميان مسيحيان ندارد و حتى نام آن را در ميان اناجيل اپوكريفايى ذكر نمى كنند، توجه برخى از مسلمانان را به خود جلب كرده است. اين بدان سبب است كه اين نوشته اندكى به انديشه هاى اسلامى نزديك است و مهم تر اين كه بشارت به پيامبر اسلام در آن با صراحت و با نام «محمد»(ص) آمده است.

اما بايد توجه داشت كه جداى از اين كه دفاع از قدمت اين نوشته بسيار مشكل است و شواهد بيشتر به سود مجعول بودن آن و آن هم جعل در همين زمان هاى متأخر است، به لحاظ محتوايى هم از منظر اسلامى قابل دفاع نيست. در اين باره به دو نكته اشاره مى كنيم:

الف) در فرهنگ اسلامى كلمه «انجيل» كه ريشه در قرآن مجيد دارد، نام كتابى است كه خداوند بر پيامبر خود، حضرت عيسى(ع) نازل كرده است. اما در فرهنگ مسيحيت رايج، كه عيسى خداى مجسم است، ديگر سخن از كتاب آسمانى كه بر حضرت عيسى نازل شده باشد، نيست و چهار انجيل، رسمى موجود، يعنى اناجيل متى، مرقس، لوقا و يوحنا، زندگى نامه و سخنان حضرت عيسى است كه ديگران، و البته به اعتقاد مسيحيان با تأييد روح القدس، آن را تأليف كرده اند. بنابراين اگر مسلمانان در پى يافتن «انجيل» حضرت عيسى هستند، بايد در جستوجوى كتابى حاوى دستورات خداوند و تعاليم دينى، با شكل و سبك قرآن مجيد باشند. بايد توجه داشت كه انجيل برناباى موجود نيز به لحاظ ساختار محتوايى مانند اناجيل رسمى مسيحى است و زندگى و سخنان حضرت عيسى را، البته گاهى متفاوت از آنها، بيان مى كند. اگر مسلمانى اين نوشته را معتبر مى داند و آن را به برناباى حوارى منسوب مى داند، بايد به اين پرسش پاسخ دهد كه چرا يكى از حواريان حضرت عيسى در قرن اول كتابى حاوى زندگى و سخنان عيسى را نوشته و نام آن را انجيل گذاشته است. مگر او از انجيل واقعى، كه به اعتقاد مسلمانان بر حضرت عيسى نازل شده، اطلاع نداشته است؟

ب) اگر بخواهيم اين نوشته را از منظر اسلام و قرآن بررسى كنيم، به موارد متعددى برمى خوريم كه پذيرش آنها مشكل است. برخى از اين موارد به قرار زيرا است:

1. در باب اول اين كتاب ماجراى آبستنى معجزه آساى مريم آمده است. در باب دوم آمده است كه مريم از ترس اين كه مبادا يهوديان او را به جرم ارتكاب زنا سنگسار كنند، با جوانى خوش كردار به نام يوسف ازدواج مى كند و ماجراى آبستن بودن خود را به او نمى گويد. آيا اين امر با شخصيت مريم و نيز روايت قرآن از اين ماجرا سازگارى دارد؟

2. در انجيل يوحنا، باب دوم آمده است كه عيسى و مادرش در قاناى جليل در مجلس جشن عروسى شركت كردند. چون شراب تمام شد، مريم از حضرت عيسى خواست كه معجزه كرده، شراب بسازد. عيسى شش قدح سنگى آب را تبديل به شراب كرد و مردم آن را نوشيدند و گفتند شرابى بهتر از اين ننوشيده بوديم. همين ماجرا عيناً در باب پانزدهم انجيل برنابا نقل شده است.

3. مطابق اناجيل رسمى و سنت مسيحى، جناب شمعون پطرس نخستين فردى است كه به حضرت عيسى ايمان آورده و او بزرگ ترين حوارى آن حضرت و در واقع وصى آن حضرت است. روايات اسلامى نيز اين نكته را تأييد مى كند (براى نمونه، رك: مجلسى، بحار الانوار، ج63، ص100، ج35، ص55; ج39، ص165). اما باب هفتادم انجيل برنابا مى گويد كه پطرس در جواب عيسى كه درباره شخصيت خود از حواريان پرسيده بود، او را پسر خدا خواند. عيسى برآشفت و او را شيطان خواند و ديگر حواريان را از او برحذر داشت. او مى خواست پطرس را از خود برانداما ديگر حواريان پا در ميانى كردند و پطرس گريست و گفت كه از روى نادانى اين سخن را گفتم; از خدا بخواه تا مرا بيامرزد. از اين سخنان معلوم مى شود كه پطرس به صورت واقعى عيسى را پسر خدا خوانده و بنابراين، اين پطرس است كه براى نخستين بار عيسى را پسر واقعى خدا خوانده و نه پولس.

4. از فقرات متعددى از اين نوشته (براى نمونه، باب هاى 112 و 128) برمى آيد كه مردم حضرت عيسى را در زمان حيات خود او خدا مى خوانده اند و آن حضرت موافق نبوده و چاره اى نداشته است.

... نگارنده با يسوع ]عيسى[ باقى ماند. پس يسوع به گريستن فرمود: «اى برنابا! بايد كشف كنم بر تو رازهاى بزرگى را كه واجب است بر تو آگاهانيدن جهان را به آنها بعد از درگذشتن من.» نگارنده به گريه در جواب گفت: براى من و براى غير من گريه را بپسند; زيرا ما گناهكارانيم. تو اى آن كه پاك و پيغمبر خدايى! خوشايند نيست كه گريه زياد كنى. يسوع فرمود: «باور كن سخن مرا اى برنابا! كه نمى توانم گريه كنم به اندازه اى كه بر من واجب است. زيرا اگر مرا مردم خداى نمى خواندند، هر آينه معاينه مى كردم خداى را چنان كه در بهشت ديدار مى شد و هر آينه از ترس روز جزا ايمن مى شدم. لكن خداى مى داند كه من بيزارم; زيرا در دل من هيچ خطور نكرد كه بيشتر از بنده فقيرى محسوب شوم. مى گويم به تو كه همانا اگر من خداى خوانده نشده بودم، هر آينه همان وقت از جهان در مى گذشتم و به سوى بهشت برده شده بودم، اما اكنون تا روز جزا به آنجا نمى روم. در اين صورت مى بينى كه گريه بر من واجب است. (برنابا 12:4ـ11).

 

اولا، شواهد تاريخى بسيار زيادى وجود دارد كه حضرت عيسى پس از صعود و توسط پولس، خدا خوانده شده و در سنت اسلامى نيز اجمالا به اين اشاره شده است كه پولس مسيحيت را تغيير داده و به شكل كنونى در آورده است (رك: مجلسى، بحار الانوار، ج8، ص311; ص38).

ثانياً بر فرض كه اين روايت درست باشد، اگر عيسى وظيفه خود را انجام داد، چرا بايد مجازات شود و تا روز جزا به بهشت نرود. چرا بايد گناه ديگران در سرنوشت عيسى تأثير بگذارد؟

5. در باب هاى 216 تا 218 مطالبى درباره پايان زندگى زمينى عيسى آمده است. وقتى مى خواهند عيسى را دستگير كنند، قيافه يهوداى اسخريوطى، كه به عيسى خيانت كرد، مانند عيسى مى شود و حتى حواريان آن حضرت گمان مى كنند كه او همان عيسى است. يهودا هر چه فرياد مى زند كه من عيسى نيستم، كسى به حرف او گوش نمى دهد و متهم مى شود كه از ترس مرگ اين اعمال را انجام مى دهد. او از ترس مرگ اعمال سبك و جنون آميزى انجام مى دهد به گونه اى كه هم مخالفان و هم مؤمنان به عيسى يقين مى كنند كه او يك پيامبر دروغين بوده است. پس از كشته شدن و دفن يهودا، برخى از شاگردان عيسى كه ايمان درستى ندارند، جسد او را مى دزدند و مى گويند عيسى زنده شده است.

اگر اين سخن درست باشد، مخالفان عيسى كه يقين كردند كه عيسى پيامبر دروغين بوده و اين را براى نسل هاى بعدى نقل كردند، خلاف يافته هاى خود سخن نگفته اند. آيا با اين روايت هدف بعثت حضرت عيسى برآورده شده است؟

به هر حال، فرد مسلمانى كه بخواهد براى اين نوشته اعتبار قائل شود، جداى از اين كه شواهد كافى به سود او نيست، با مشكلات محتوايى جدى روبه روست كه پاسخ به آنها مشكل يا ناممكن است.

 

منابع

الطرزى، سالم ابراهيم، ابوكريفا العهد الجديد، الكتاب الاول،...

الفغالى، بولس، المدخل الى الكتاب المقدس، بيروت: منشورات المكتبة البولسيه، 1994.

انجيل برنابا، ترجمه حيدرقلى سردار كابلى. تهران: نشر نيايش، 1379.

پيترز، اف. ئى، يهوديت، مسيحيت و اسلام، ترجمه حسين توفيقى. قم: مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب، 1384.

سعيد، حبيب، المدخل الى الكتاب المقدس. قاهره: دار التأليف و النشر للكنيسة الاسقفيه.

كرنز، ارل، سرگذشت مسيحيت در طول تاريخ، ترجمه آرمان رشدى. تهران: آموزشگاه كتاب مقدس، 1994.

گريدى، جوان، مسيحيت و بدعت ها، ترجمه عبدالرحيم سليمانى. قم: مؤسسه فرهنگى طه، 1377.

مجلسى، محمدباقر، بحار الانوار. بيروت: دار احياء التراث العربى، 1403هـ .

ميشل، توماس، كلام مسيحى، ترجمه حسين توفيقى. قم: مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب، 1377.

 ,.I luaP ,reiremethcAyranoitciD elbiB s'repraH)DBH( .5891 repraH :ocsicnarF naS .

 ,).de( .L .F ,ssorChcruhC naitsirhC eht fo yranitciD drofxO ehT)CCDO( .7991 ,sserP ytisrevinU drofxO .

 ,derF ,mahpaLahpyrcopA tnematseT weN eht ot noitcudortnI nA nodnoL .tnirpmi muunitnoC A noitanretnI kralC T dnaT .)ANA( .3002 :kroY weN

 ).de( .J treboR ,relliM ,slepsoG etelpmoC ehT4991 :ocsicnarF nasrepraH

aidepolcycnE elbiB dradnatS lanoitanretnI ehT)EBSI( .9791 ,ynapmoC gnihsilbuP snamdreE .B mailliW .1 .lov ,

elbiB eht fo skooB tsoL ehT.6291 ,ynapmoC gnihsilbuP dlrow ehT .

yratnemmoC elbiB drofxO ehT)CBO( .0002 ,sserP ytisrevinU drofxO ,

 ,).de( R ,nosliWahpyrcopA tnematseT weN)TN( .1991 ,sserP xonK nhoJ retsnimtseW oC & kralC semaJ .2-1 .lov ,

 


[1]. اين انجيل را آقاى منصور معتمدى به فارسى برگردانده و در فصلنامه هفت آسمان، ش3و4 به چاپ رسيده است.

 



:: موضوعات مرتبط: مسیحیت , ,
:: برچسب‌ها: , مسیحیت , انجیل ,
تاریخ :
بازدید : 205
نویسنده : محمد

كيفيت پرستش حضرت مريم(س)

پرستش گروه‌هاي يادشده، گاهي به صورت نمازي شامل دعا، ثنا و طلب شفاعت بود، گاهي نيز صورت روزه داشت كه اين روزه به نام و نسبت او بود. اين نماز و روزه، همراه با خضوع و خشوع در برابر تصاوير و تمثال‌هاي آن حضرت صورت مي‌گرفت. اينان اعتقاد داشتند كه حضرت مريم(س) داراي نيرويي غيبي است كه او را در دنيا و آخرت قادر مي‌سازد به بندگان نفع يا ضرر برساند. اينها معتقد بودند كه وي اين كار را يا خود و يا به وسيلة پسرش انجام مي‌دهد.138

از آنچه گذشت مي‌توان گفت: پرستش مريم(س) از سوي مسيحيان ثابت است.

ب. پاسخ حلي:

قرآن كريم در مواجهه با شرك، از دو تعبير استفاده مي‌كند: يكي «تسميه» و ديگري «اتخاذ». معناي تسميه اين است كه بر شيء يا شخصي نام «اله» گذاشته و آن را بپرستند. تسميه، خود بر دو نوع است: يكي صرف تسميه و نام گذاري محض است. از آنجا كه اين نوع تسميه، هيچ مدلول و مصداقي در خارج ندارد، فاقد اعتبار و ارزش مي‌باشد. مثل غول، سيمرغ، خداي باران، و خداي دريا و ... . نوع دوم تسميه، از يك مصداق خارجي حكايت و بر معنايي دلالت مي‌كند. در اين نوع، پيوندي ناگسستني بين اسم و مسما برقرار است. در نتيجه، ويژگي‌هاي مسما به اسم ساري مي‌شود. مثلاً قداست و پاكي وجود اقدس، نوراني و با عظمت خداي متعال، انبيا و اولياي گرامي‌اش به نام‌هاي شريف آنها نيز سرايت مي‌كند. بنابراين دست كشيدن به نام‌هاي متبارك آنها براي فرد، محدِث و بدون طهارت، جايز نيست.139به عبارت ديگر، وقتي گفته مي‌شود «الله»؛ يعني مسماي «الله»، موجودي كه بي‌نياز، خالق هستي، شايستة ستايش و بندگي و ... است. اين لفظ «الله» پيوندي ناگسستني با مسماي خود، يعني وجود مقدس و نوراني خداوند متعال دارد.

اما، «اتخاذ» به معناي «انتخاب و گزينش» است؛ يعني بدون اينكه نام خاصي بر شخص يا شيء گذاشته شود، با آن به گونه‌اي رفتار شود كه گويي همان نام را بر شيء يا شخص نهاده و كار تسميه را انجام دهد. مثلاً آنجا كه قرآن كريم دربارة يهوديان و مسيحيان مي‌فرمايد: «اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ الْمَسيحَ ابْنَ مَرْيَمَ».(توبه: 31)

اينجا سخن از اتخاذ است، نه تسميه؛ يعني اولاً، يهوديان علماي خود را بدون هيچ قيد و شرطي اطاعت كردند. ثانياً، مسيحيان در برابر راهبان خود و مسيح بن مريم‡،حالتتسليممطلقپيداكردهومطيعبدونچونوچرايآنانشده‌اند. البتهاگرعيسي(ع) رابهعنوانيكمعصوم،اطاعتبي‌چونوچرامي‌كردند،بي‌اشكالبود. وليآناناورابهعنوانربوخدااطاعتمي‌كردندكهايناشكالدارد. بهعبارتديگر،منظورآيهشريفه از «اله»، هيچ يك از دو نوع تسميه نيست؛ يعني نه سخن از اسمي بي‌مسماست و نه سخن از اسمي مي‌باشد كه مسماي آن داراي ويژگي‌هاي خدايي است. «اتخاذ اله» در آية شريفه، «نوعي رفتار» با عيسي و مريم‡به‌گونه‌ايكهگوييعيسي(ع) ومادرگرامي‌اشخداست،نهاينكهاين دو بزرگوار واقعاً خدا تلقي شده باشند. بنابراين خطاي يهوديان و مسيحيان در عمل است نه در اسم. آنان عالمان و راهبان خود در عمل اله و رب خود اختيار كرده‌اند.140

در آيه مورد نظر نيز خداي متعال نفرموده است كه مسيحيان گفته‌اند مريم(س) اله است؛ يعني او را خدا نام نهاده باشند، بلكه فرموده است مريم(س) را ـ در عمل ـ اله خود قرار داده‌اند. گرچه وقتي شيء يا شخصي به عنوان اله برگزيده شود(= اتخاذ)، الوهيت او به زبان هم جاري خواهد شد؛ زيرا اتخاذالله، جز به عبوديت و خضوع و بندگي صادق نيست. همانطور كه قرآن كريم مي‌فرمايد: «اَفَرَأَيْتَ مَنْ ٱتَّخَذَاِلهَهُهَواهُ»،(جاثيه: 23) قرآن كريم كساني كه «هواي نفس» را در عمل، به عنوان خداي خود «اتخاذ» كرده‌اند، نام «اله» را براي «هواي نفس» آنها گذاشته است.141

بنابراين، عبادت‌هاي مسيحيان براي مريم(س)، در عمل عبادتي بي قيد و شرط بود؛ يعني تسليم محض در برابر آن حضرت بودند. اين از سوي خداي متعال نكوهيده و مورد سرزنش بود.

نتيجه‌گيري

از آنچه گذشت به دست مي‌آيد كه اولاً، پرستش مريم در جهان مسيحيت وجود داشته است. ثانياً، آيه در مقام بيان چيز ديگري است. حاصل، برخي ادله در پرستش حضرت مريم در مسيحيت، عبارتند از:

1. يك نويسندة كاتوليك در دوران معاصر گفته است: «كساني كه مريم(س) را فراموش نموده و از پرستش او غفلت مي‌كنند، اخلاقاً نجات آنها ممكن نمي‌شود». همچنين تريمينگام از تثليثي سخن رانده است كه در قديم، فرقه‌اي بدان باور داشته است. در اين تثليث، خداي مادر، به‌جاي روح القدس نشسته است: (خداي پدر، خداي پسر و خداي مادر).

2. زمينة پرستش مريم(س)، ظاهراً به كليساي بيزانس به قرن ششم مي‌رسد.

3. پس از پذيرفته شدن عيد عروج از سوي كليساي روم در سال 750م. به دنبال مراسم عيد، پرستش مريم(س) به عنوان مادر خدا در حوزه كليساي روم خاصه در فرانسه، به تدريج رواج فوق‌العاده‌اي يافت.

4. كليساي مشرق‌زمين، مريم(س) را مانند خداي متعال پرستش مي‌كنند. او را موجودي فوق بشر مي‌دانند كه در رحم او، بشريت و الوهيت در پيكر عيسي(ع) امتزاج يافت و در اين كليسا، مؤمنان ارتدكس در مقابل تمثال حضرت مريم(س) در خانه و يا در كليسا نماز و عبادت به‌جاي مي‌آوردند.

5. از 433 پرستش‌گاه موجود در روم، 121 محل از آنها تنها به مريم(س) اختصاص دارد.

6. در سال 1854 م. پرستش مريم(س) از سوي كليساي روم به طور رسمي جزو مبادي اعتقادية مذهب كاتوليك قرار گرفت. در قرن نوزدهم، پاپ، تثليث ثاني شامل عيسي، مريم و يوسف نجار را تصديق كرد.

7. برخي فرقه‌هاي مسيحي به‌نام «شواليه‌هاي معبد» و «كولي ريدي» مريم(س) را پرستش مي‌كردند.

منابع

آشتياني، جلال‌الدين، تحقيقي در دين مسيح، بي‌جا، نگارش، 1368.

الآلوسي، سيدمحمود، روح المعاني في تفسير القرآن العظيم، ج4، تحقيق علي عبدالباري عطية، بيروت، دارالكتب العلمية، بيروت‏، 1415 ق‏.

برانتل، جرج، آيين كاتوليك، ترجمه حسن قنبري، قم، مركز مطالعات و تحقيقات اديان مذاهب، ‌1381.

براون، كالين، فلسفه و ايمان مسيحي، ترجمه طاطه‌وس ميكائيليان، تهران، علمي و فرهنگي، 1375.

بهرام محمديان، دايرة المعارف كتاب مقدس، تهران، روز نو، 1380.

بهشتي، احمد، عيسي(ع) در قرآن، تهران، اطلاعات، 1375.

تيسن، هنري، الاهيات مسيحي، ترجمه ط. ميكائليان، بي‌جا، حيات ابدي، بي‌تا.

جو ويور، مري‌، درآمدي بر مسيحيت، ترجمه حسن قنبري، قم، مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب، 1381.

جيمز هاكس، قاموس كتاب مقدس، تهران، اساطير، 1377.

دايرة المعارف كتاب مقدس، ترجمه بهرام محمدي و ديگران، تهران، سرخدار، 1381.

الدر، جان، تاريخ اصلاحات كليسا، ترجمه نور جهان، تهران، نور جهان، 1326ش. -1947م.

رضا، محمدرشيد، تفسير القرآن الكريم؛ الشهير بتفسير المنار، مصرف دار المنار، 1367ق.

روستن، لئو، فرهنگ تحليلي مذاهب امريكايي، ترجمه محمد بقايي، تهران، حكمت، 1376.

زرين‌كوب، عبدالحسين، در قلمرو وجدان سيري در عقايد و اديان و اساطير، تهران، علمي، 1369.

زيبايي‌نژاد، محمدرضا، مسيحيت شناسي مقايسه‌اي، تهران، سروش، 1382.

ستاري، جلال، جانهاي آشنا، تهران، توس،1370.

شيخو، لويس، النصرانية و آداب‌ها بين عرب الجاهلية، بيروت ـ لبنان، منشورات دار المشرق ش م م، 1989.

الصدر، السيدرضا، المسيح في القرآن، لبينان، دار الأرقم، صورـ 1413.

الطباطبايي، سيدمحمد حسين، الميزان فى تفسير القرآن، منشورات جامعة المدرسين في‌الحوزة العلمية، 1417 ق.

الطبرسي، أبوعلي الفضل بن الحسن، مجمع البيان فى تفسير القرآن، ج 3، تحقيق وتعليق لجنة من العلماء والمحققين الأخصائيين، بيروت ـ لبنان، مؤسسة الأعلمي للمطبوعات، 1415 - 1995م.

الطوسي، محمدبن حسن‏، التبيان فى تفسير القرآن‏، تقديم شيخ آغا بزرگ تهراني، تحقيق احمد قصير عاملي‏، بيروت، دار احياء التراث العربي‏، بي‌تا.

فروم، اريك، جزم انديشي مسيحي و جستاري در مذهب، روانشناسي و فرهنگ، ترجمه منصور گودرزي، تهران، مرواريد، 1378.

كاكس، هاروي، مسيحيت، ترجمه عبدالرحيم سليماني اردستاني، قم، مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب، 1378.

كتاب مقدس.

الكرملي، انستاس ماري، اديان العرب و خرافاتهم، تحقيق و تقديم وليد محمود خالص،‌ بيروت، المؤسسة العربية لدراسات و النشر، 2005م.

مالروب، ميشل، انسان و اديان، نقش دين در زندگي فردي و اجتماعي، ترجمه مهران توكل، تهران، ني، 1379.

مستر هاكس، قاموس كتاب مقدس.

مسجد جامعي، عليرضا، اسلام آيين برگزيده؛ نگاهي اسلامي به دين‌شناسي تطبيقي، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، سازمان چاپ و نشر، 1383.

مك آفي، رابرت، روح آيين پروتستان، ترجمه فريبرز مجيدي، تهران، نگاه معاصر، 1382.

مك گراث، الستر، درآمدي بر الاهيات مسيحي، ترجمه عيسي ديباج، مشاور الاهياتي؛ مهرداد فاتحي، تهران، روشن، 1385.

مك گراث، آليستر، درسنامه الهيات مسيحي؛ شاخصه‌ها، منابع و روش‌ها، ترجمه بهروز حدادي، قم، مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب، 1384.

مولند، اينار، جهان مسيحيت، ترجمه محمدباقر انصاري و مسيح مهاجري، تهران، موسسه انتشارات اميركبير، 1381.

ميلر، ويليام. م، تاريخ كليساي قديم در امپراتوري روم و ايران، ترجمه علي نخستين، تهران، حيات ابدي، 1981.

ناس، جان باير، تاريخ جامع اديان، ترجمه علي‌اصغر حكمت، ويراستار پرويز اتابكي، تهران، شركت انتشارات علمي و فرهنگي، 1382.

والز، اندرو، مسيحيت در جهان امروز، ترجمه احمدرضا مفتاح و حميد بخشنده، قم، دانشگاه اديان و مذاهب، 1389.

وي، سيمون،‌ نامه به يك كشيش،‌ ترجمه فروزان راسخي، مقدمه و ويرايش مصطفي ملكيان، تهران، نگاه معاصر، 1381.

ويور، مري جو، درآمدي به مسيحيت، ترجمه حسن قنبري، قم، مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب، 1381.

يونگ، كارل گوستاو، پاسخ به ايوب، ترجمه فواد روحاني، تهران، جام، 1377.

(Theologische Real enzyklopadie) TRE, de Gruyter - Evangelisches Verlags Werk GmbH, Berlin. New York, 2000.

J. M. Abd -El- Jalil, MARIA IM ISLAM, Werl / West F.(Deutsch land).

Parrinder, Geoffrey؛ Jesus in the Quran؛ Sheldon Press London.


1. منوفيزيت‌ها(Monfezites /Monophysites ) يا تك‌ذات‌انگاران به‌معناي قائلان به «يك ذات»، واژه‌اي كليدي در شكل‌گيري آموزة مسيح است. نام ديگر اين فرقه يعقوبيه(Jacobite) است كه منسوب به يعقوب براداي، بنيان‌گذار بزرگ آن در قرن ششم است. اين گروه درمردمان سرزمين‌هاي قديمي مسيحي‌نشين؛ يعني سوريه و مصر ريشه داشتند. اينان معتقدند صفت الاهي و انساني مسيح، سبب به‌وجودآمدن يك طبيعت واحد شده است. (ر.ك: اندرو والز، مسيحيت در جهان امروز، ترجمه احمدرضا مفتاح و حميد بخشنده، ص 150؛ اينار مولند، جهان مسيحيت، ترجمه محمدباقر انصاري و مسيح مهاجري، ص 42-43).

2. آرياني‌ها (Arrianism) پيروان آريوس هستند. آريوس معتقد است كه خدا يگانه منشأ تمام مخلوقات است. مي‌گفت خداوند موجود متعالي، دست‌نايافتني و غيرقابل شناخت است. آريوس معتقد بود كه پسر با وجود شأن و منزلت استثنايي‌اش، كماكان يك مخلوق است و مي‌گفت پسر به‌هيچ وجه نمي‌تواند پدر را بشناسد. (ر.ك: مك گراث، درآمدي بر الاهيات مسيحي، ص 364-368).

3. نستوري‌ها (Nestorianism)، در واقع پيروان مكتب انطاكيه هستند. اين مكتب با عنوان مسيح‌شناسي شناخته شده و در آسياي صغير (تركيه امروزي) به سر مي‌بردند. يكي از پيشگامان اين مكتب نستوريوس است كه اين مكتب به نام وي نيز خوانده شده است. ايشان معتقد است: مسيح ماهيتي دوگانه دارد؛ زيرا هم خداست و هم انسان. اينان نيز مانند منوفيزيت‌ها ريشه در مسيحيان سوريه و مصر دارند. (ر.ك: مك گراث، درآمدي بر الاهيات مسيحي، ترجمه عيسي ديباج، ص 370-373؛ و نيز اندرو والز، مسيحيت در جهان امروز، ص 150).

4. كليسا در دو جنبه به كار رفته است: جنبة جهاني و جنبة محلي. جنبة جهاني آن متشكل از تمام كساني است كه از روح خدا متولد شده و به وسيله اين روح در بدن مسيح(ع) تعميد يافته اند و از نظر محلي براي گروه ايمان داران موجود در محلي خاص به كار مي‌رود؛ مانند كليساي اورشليم كه مسيحيان واقع در شهر اورشليم هستند و كليساي اَفَسُس كه مسيحيان واقع در شهر افسس هستند. البته ساختماني كه مسيحيان مراسم عبادي خود را در آن برگزار مي‌كنند را نيز كليسا گويند. (ر.ك: هنري تيسن، الاهيات مسيحي، ترجمه ط. ميكائليان، ص 296-298).

5. TRE (Theologische Realenzyklopädie), B. 22, P, 123.

و نيز ر.ك: ويليام مونتگمري وات، برخورد آراي مسلمانان و مسيحيان تفاهمات و سوء تفاهمات، ص 8-9.

6. ر.ك: الستر مك گراث، درآمدي بر الاهيات مسيحي، ص 238-243؛ ر.ك:‌ دايرة المعارف كتاب مقدس، ترجمه بهرام محمدي و ديگران، ص 404.

7. ر.ك: رابرت مك آفي بروان، روح آيين پروتستان، ترجمة فريبرز مجيدي، ص 331.

8. ر.ك: مستر هاكس، قاموس كتاب مقدس، واژة مريم، ص 749.

9. يوحنا 2: 1-5

10. مرقس 3: 31-35

11. لوقا 2:‌ 43 -50

12. لوقا 1: 28-38

13. لوقا 1: 42-43

14. لوقا 1: 46-55

15. The Magnificat.

16. ر.ك: جان الدر، تاريخ اصلاحات كليسا، ترجمه نور جهان، ص 50؛ اريك فروم، جزم انديشي مسيحي، ترجمه منصور گودرزي، ص103- 104.

17. Mariology.

18. ر.ك: جرج برانتل، آيين كاتوليك، ترجمه حسن قنبري، ص 88- 89.

19. ملكا در زبان سُرياني به معناي «پادشاه» است.

20. ر.ك: عباس رسول‌زاده و جواد باغباني، شناخت مسيحيت، ص 341.

21. كليساي پرسبيتري عبارت است از شاخة انگليسي و اسكاتلندي كليساي اصلاح شده كه جان ناكس (1513-1572) آن را تأسيس كرد. (ر.ك: مري جو ويور، درآمدي به مسيحيت، ترجمه حسن قنبري، ص 208-209).

22. ر.ك: عباس رسول‌زاده و جواد باغباني، شناخت مسيحيت، ص 502-503.

23. ر.ك: جان الدر، تاريخ اصلاحات كليسا، ترجمه نور جهان، ص 48.

24. به عقيده پولس، مسيح(ع)، آدم نوين است كه بر گناه و مرگ كه از طريق آدم اول وارد جهان شد پيروز گشته است. (براي مطالعة بيشتر ر.ك: دايرة المعارف كتاب مقدس، ص 405؛ و نيز ر.ك: جرج برانتل، آيين كاتوليك، ص 89؛ و نيز ر.ك: لئو روستن، فرهنگ تحليلي مذاهب امريكايي، ترجمه محمد بقايي، ص 242).

25. به باور مسيحيت حواي اول با مكر و حيله مار (شيطان) وسوسه شد و شوهر را نيز به ارتكاب گناه كشاند و بدين صورت نافرماني خدا را كرد.

26. پيدايش 15:3

27. ر.ك: جرج برانتل، آيين كاتوليك، ص 89؛ نيز ر.ك: دايرةالمعارف كتاب مقدس، ص 405.

28. ايرنيوس، اولين متفكر الاهي دربارة مريم(س) خوانده مي‏شود.

29. براي مطالعة بيشتر (ر.ك: توني لين، تاريخ تفكر مسيحي، ترجمه روبرت آسريان، ص 490؛ نيز ر.ك: دايرة المعارف كتاب مقدس، ص 405).

30. ر.ك: جرج برانتل، آيين كاتوليك، ترجمة حسن قنبري، ص 89.

31. ساير گروه‌هاي مسيحي غير از كاتوليك اين نظر را اغراق ‌آميز مي‌دانند و اغلب گويي كاتوليك‌ها از مريم(س) الاهه ساخته‌اند. براي مطالعة بيشتر ر.ك: دايرةالمعارف كتاب مقدس، ص405.

32. ر.ك: دايرة المعارف كتاب مقدس، ص405-406.

33. Cyril of Alexandria.

34. ر.ك: جرج برانتل، آيين كاتوليك، ص92.

35. ر.ك: عليرضا مسجد ‌جامعي، اسلام آيين برگزيده، ص125.

36. Nestorius.

37. ر.ك: جلال الدين آشتياني، تحقيقي در دين مسيح، ص 147؛

see: Parrinder, Geoffrey, Jesus in the Quran.

38. ر.ك: ميشل مالروب، انسان و اديان؛ نقش دين در زندگي فردي و اجتماعي، ترجمه مهران توكلي، ص 83.

39. Chritokos.

40. Anthropotokos.

41. براي مطالعة بيشتر ر.ك: جلال‌الدين آشتياني، تحقيقي در دين مسيح، ص 147.

42. Bernardinos.

43. ر.ك: جان الدر، تاريخ اصلاحات كليسا، ص 51.

44. ر.ك: رابرت مك ‌آفي براون، روح آيين پروتستان، ترجمة فريبرز مجيدي، ص 331؛ و براي مطالعة بيشتر در مورد «مادري خدا» جان‌الدر، تاريخ اصلاحات كليسا، ص51؛ جرج برانتل، آيين كاتوليك، ص 93؛ آليستر مك گراث، درسنامه الاهيات مسيحي؛ شاخصه‌ها، منابع و روش‌ها، ترجمه بهروز حدادي، ص 143؛ دايرة ‌المعارف كتاب مقدس، ص 405 و 406.

45. ر.ك: دايرة المعارف كتاب مقدس، ص 406.

46. متي 1: 25 و لوقا 2: 7

47. متي 13: 55 و 27: 56

48. ر.ك: الستر مك گراث،درآمدي بر الاهيات مسيحي، ص 76.

49. ر.ك: لئو روستن، فرهنگ تحليلي مذاهب امريكايي، ص 239-240؛ ر.ك: دايرةالمعارف كتاب مقدس، ص، 406- 407.

50. ر.ك: ميشل مالروب، انسان و اديان، ص71 و93.

51. اشعيا 7: 14

52. Parthenos, almah.

53. ر.ك: جلال‌الدين آشتياني، تحقيقي در دين مسيح، ص144- 145.

54. Immaculate conception.

55. متي 13: 55

56. ر.ك: دايرةالمعارف كتاب مقدس، ص407.

57. Paschadius Radbertus.

58. Anselm.

59. معادل لاتين گناه، «macula» است.

60. ر.ك: جان الدر، تاريخ اصلاحات كليسا، ص 51؛ ر.ك: الستر مك گراث، درآمدي بر الاهيات مسيحي، ص 49ـ50.

61. روز تبشير «Time of the Annunciation» يا «Annunciation Day» روز 25 مارس است كه به باور مسيحيان در اين روز، روح القدس بشارت بارداري مريم(س) را داد و به وي گفت عيسي(ع) از او متولد خواهد شد. اين واقعه در لوقا 1: 26-38 آمده است و مسيحيان اين روز را هر ساله جشن مي‌گيرند. ر.ك: روستن، لئو،‌ فرهنگ تحليلي مذاهب آمريكا، ص 509 و 560-561.

62. ر.ك: لئو روستن، فرهنگ تحليلي مذاهب امريكايي، ص 67.

63. ر.ك: جان الدر، تاريخ اصلاحات كليسا، ص 51؛ ر.ك: دايرة‌المعارف‌ كتاب مقدس، ص 407.

64. ر.ك: دايرة ‌المعارف‌ كتاب مقدس، ص 407.

65. يكي از پيروان فرقة فرانسيسكن‌ها و از مدافعان آموزة باداري معصومانه مريم(س) است. وي بحث‌هاي مريم شناسي را مبسوط تر و تكامل يافته تر نسبت به دوران پيش از خود داد. او به «فقيه ظريف» شهرت داشت و تحولات بسيار مهمي را در الاهيات مسيحي به وجود آورد. (ر.ك: الستر مك گراث، درآمدي بر الاهيات مسيحي، ص 48-50 و 56).

66. ر.ك: دايرةالمعارف كتاب مقدس، ص 407.

67. Assumption.

68. ر.ك: جان الدر، همان، ص 51.

69. يوحناي دمشقي(675-749)، «John Damascus» يكي از انديشمندان دوران آباي كليسا(كساني كه قصد داشتند تا از بيانات، اشارات، تصاوير و الگوهاي مسيح‌شناختي كه به‌صورت پراكنده در عهد جديد وجود داشت، صورتي نظام‌مند و منسجم بسازند) در منطقة شرق مديترانه است. در زمان امپراتوري بيزانس، مراكز تفكر
مسيحي در شرق مديترانه عبارت بودند از قسطنطنيه، مصر و سوريه؛‌ اما به‌تدريج بر قدرت و اهميت الاهياتي و سياسي قسطنطنيه افزوده شد. يوحناي دمشقي يكي از متفكران اين دوران، با اثرش به‌نام در باب ايمان ارتدكس (de fide orthodoxa)،‌ در تثبيت ديدگاه الاهياتي كليساي شرق نقش فوق‌العاده‌اي داشت؛ اگرچه وي را بيشتر شارح و مبين ايمان مي‌دانند تا متفكري بديع يا انديشمندي كه كارش تأملات الاهياتي است. (ر.ك: الستر مك گراث، درآمدي بر الاهيات مسيحي، ص 29، 60-61 و 361).

70. Pope Pius XII.

71. ر.ك: توني لين، تاريخ تفكر مسيحي، ص 418.

72. ر.ك: همان، ص 483؛ ر.ك: دايرةالكتاب مقدس، ص408؛ ر.ك: جرج برانتل، آيين كاتوليك، ص93؛ و نيز ر.ك: لئو روستن، فرهنگ تحليلي مذاهب آمريكا، ص 240؛ ر.ك: جلال‌الدين آشتياني، تحقيقي در دين مسيح، ص 146.

73. هاروي كاكس، مسيحيت، ترجمه عبدالرحيم‌ سليماني اردستاني، ص71.

74. كارل گوستاو يونگ، پاسخ به ايوب، ترجمه فواد‌ روحاني، ص 207.

75. ر.ك: لئو روستن،‌ فرهنگ تحليلي مذاهب آمريكا، ص 67.

76. Presbyters.

77. ر.ك: لئو روستن،‌ همان، ص 146.

78. ر.ك: توني لين، تاريخ تفكر مسيحي، ص 490؛ ر.ك: الستر مك گراث، درآمدي بر الاهيات مسيحي، ص 56؛ ر.ك: رابرت مك‌ آفي براون، روح آيين پروتستان، ترجمه فريبرز مجيدي، ص 331.

79. ر.ك: توني لين، تاريخ تفكر مسيحي، ص 483.

80. Leo, XIII.

81. ر.ك: توني لين، همان، ص 484.

82. ر.ك: لئو روستن،‌ همان، ص 240.

83. اين همان دعاي معرفي است كه در زبان لاتين به «Ave Maria» معروف است: «سلام‌ بر تو اي‌ مريم‌، سرشار از فيض‌، خداوند با توست‌؛ فرخنده‌ هستي‌ تو در ميان‌ زنان‌، و فرخنده‌ است‌ عيسي‌، ثمرة رَحِم‌ تو. اي‌ مريم‌ مقدس‌، مادر خدا، دعا كن‌ براي‌ ما گناه كاران‌، اكنون‌، و در ساعت‌ مرگ مان‌. آمين‌.»

84. ر.ك: ‌هاروي كاكس، مسيحيت، ص 69-71.

85. ر.ك: دايرة ‌المعارف كتاب مقدس، ص408- 409.

86.افسسيان 5: 30

87. ر.ك: دايرة ‌المعارف كتاب مقدس، ص 409.

88. يوحنا 27:19

89. ر.ك: لئو روستن، فرهنگ تحليلي مذاهب امريكايي، ص 240؛ ر.ك: جرج برانتل، آيين كاتوليك، ص89-90.

90. TRE, (Theologisch Realenzyklopadie), B. 22, P. 123.

91. Ibid.

92. LThk, (p. 1230).

93. ر.ك: جان الدر، تاريخ اصلاحات كليسا، ص 52.

94. ر.ك: محمد رشيدرضا، تفسير القرآن الكريم؛ الشهير بتفسير المنار، ج 7، ص 263.

95. المشرق، ش 9، سال هفتم چاپ اين مجله.

96. ر.ك: محمد رشيدرضا، همان، ص 263-264.

97. انستاس الكرملي، «قدم التعبد للعذراء»، مشرق الكاتوليكية البيروتية، ش 14، از سال پنجم چاپ اين مجله.

98. پيدايش 3: 15 «دشمني در ميان تو و زن و در ميان ذريت تو و ذريت وي مي‏گذارم.» همان طور كه بيان شد مفسرين، زن را به مريم عذراء(س) تفسير كرده اند.

99. انستاس كرملي با استناد به سفر اول پادشاهان 18: 41-46، مي‌گفت حضرت ايليا آشكارا مريم عذراء(س) را عبادت مي‌كرد. روزي ايليا به غلام خود اَخاب گفت برو بر روي قلة كَرَمل به دريا نگاه و توجه كن كه چه مي‌بيني. او رفت و برگشت و گفت چيزي نديدم. تا هفت بار او را فرستاد كه در مرتبة هفتم آمد گفت تكه ابري به اندازة كف دستِ مردي كه از دريا برخاسته بود، ديدم. انستاس ادعا مي‌كرد آن تكه ابر به صورت مريم عذراء(س) و بلكه خود مريم(س) بود. (ر.ك: محمد رشيدرضا، همان، ص 263-264).

100. Constantine

101. ر.ك: محمد رشيدرضا، همان، ص 262-263.

102. ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان، ج 6، ص 243.

103. ر.ك: محمدبن حسن طوسي‏، التبيان‏، ج 4، تحقيق احمد قصير عاملي‏، ص 67‏؛ أبو علي الفضل بن الحسن طبرسي، مجمع البيان، ج 3، ص 415؛ سيدمحمود آلوسى، روح المعانى، ج4، ص 62؛ سيدمحمدحسين طباطبايي، همان. گويا مريميه اين باور را از مجوس(زرتشتيان) گرفته بودند؛ زيرا اينان مريم(س) را با اهورا مزدا تطبيق مي‌دادند. آنها مي‌گفتند وي به يزدان(مبدا نيكي و خير) و به اهريمن(مبدا بدي و شر) باردار شده است. او مي‌خواست يزدان را به دنيا بياورد كه اهريمن در ولادت از يزدان پيشي گرفت؛ بنابراين شرور بر گروه خير پيشي گرفت. مريميه مولود را اختصاص به مسيح(ع) داده بودند و او را فاعل نيكي‌ها مي‌دانستند. سيدرضا صدر، مسيح في القرآن، ص 132.

104. Trimingham: Christianity in Arabia before the Time of Muhammad.

105. ر.ك: توماس ميشل، كلام مسيحي، ص 79. برخي باور دارند كه اين تنها يك حدس است و اسنادي از دوران جاهليت در اين خصوص در دست نيست. از سوي ديگر، منابع بي شماري وجود دارد ـ از جمله افسانه‌هاي بت‌پرستي در آيين كليسا، نوشته محمد طاهر تنّيرـ كه اثبات مي‌كند تثليث و ساير اعتقادات انحرافي مسيحيت از آيين‌هاي بت‌پرستي گرفته شده است. (ر.ك: ميشل، توماس، همان).

106. ر.ك: ويليام. م ميلر، تاريخ كليساي قديم در امپراطوري روم و ايران، ص258.

107. Collyridiens.

لويس شيخو گفته است: ابن بطريق و ابن تيميه فرقة «كولي ريدي» را بر فرقة «مريميه» و «بربرانيه» تطبيق مي‌دهند. ر.ك: لويس شيخو، النصرانية و آدابها بين عرب الجاهلية، ص 112-113.

108. Cananaite.

109. ارميا 44: 17-25

110. Rosch.

111. Astarte.

112. ر.ك: اريك فروم، جزم انديشي مسيحي، ص 104.

113. ر.ك: ويليام مونتگمري وات، برخورد آراي مسلمانان و مسيحيان تفاهمات و سوء تفاهمات، ترجمه محمدحسين آريا، ص 39.

114. ر.ك: عبدالحسين زرين‌كوب، در قلمرو وجدان، ص212؛ ر.ك:‌ جان الدر، تاريخ اصلاحات كليسا، ص 51.

115. ر.ك: جان. بي ناس، تاريخ جامع اديان، ص649 - 650.

116. “Hail, Mary”.

117. ر.ك: هاروي كاكس، مسيحيت، ص 68-69.

118. Loyola.

119. ر.ك:‌ جان الدر، تاريخ اصلاحات كليسا، ص 52.

120. ر.ك: اريك فروم، جزم انديشي مسيحي، ص103- 104.

121. Einsiedeln.

122. ر.ك: توني لين، تاريخ تفكر مسيحي، ص 277.

123. ر.ك: عبدالحسين زرين كوب، در قلمرووجدان، ص212.

124. پيدايش 1: 27 و نيز افسيسان 4: 24 و يعقوب 3: 9

125. ر.ك: مري جو ويور، درآمدي به مسيحيت، ترجمه حسن قنبري، ص 142-143.

126. «Iconoclasts» اينان چون خواهان شكستن تمثال‌ها بودند، آنان را تمثال شكن مي‌گفتند.

127. Iconoclasm

128. ر.ك: الستر مك گراث، درآمدي بر الاهيات مسيحي، ص 61 و 390؛ ر.ك: مري جو ويور، درآمدي به مسيحيت، ترجمه حسن قنبري، ص 140-142.

129. از آن جا كه محل استقرار اين شواليه ها معبد سليمان بود، آنان را «شواليه‌هاي معبد» مي‌گفتند. سرگذشت شوليه‌هاي معبد نزديك به يك قرن و نيم با جنگ‌هاي صليبي(قرن دوازدهم) گره خورده بود. اينان در سه جبهه (سرزمين قدس، شرق اروپا و اسپانيا) با مسلمين مي‌جنگيدند.

130. ر.ك: جلال ستاري، جان‌هاي آشنا، ص 145-150 و 265.

131. J. M. Abd -El-Jalil, MARIA IM ISLAM, Werl / West F.(Deutschland), p. 63.

132. پولس پرستان متأثر از آيين زردشت و باروهاي مرقيوم(Marcion) بودند؛ بنابراين پيكر و ظاهر عيسي(ع) را دروغين مي‌دانستند چراكه باور داشتند ماده مخلق شيطان است و نمي‌تواند روح الاهي را به بند كشد. اينان كشيش نداشته و منكر غسل تعميد و برخي مراسم مذهبي بودند. (ر.ك: جلال ستاري، جان‌هاي آشنا، ص 302ـ303.

133. Demeter، در اساطير يونان، الاهة محصول و حاصل خيزي، حامي كشاورزي، دختر كرونوس و رئا، خواهر زئوس و مادر پرسفونه است. (ر.ك: سيمون وي، نامه به يك كشيش،‌ ترجمه فروزان راسخي، ص 87؛ ر.ك: انستاس ماري الكرملي، اديان العرب و خرافاتهم، ص 128).

134. Isis، در دين مصر قديم، الاهة طبيعت است. پرستش وي منشاء يكي از نيرومندترين مقاومت هايي بود كه مسيحيت در آغاز با آن مواجه شد. در اساطير مصري، اسيس همسر باوفا و خواهر اوزيريس و مادر هوروس است. ايسيس را مادر و صاحب انواع سحر و جادو مي‌دانستند و پرستش وي تا 560م. رواج داشت. (ر.ك: سيمون وي،نامه به يك كشيش،‌ ص 94-95).

135. ر.ك: سيمون وي،نامه به يك كشيش،‌ ص 94.

136. ر.ك: ويليام. م ميلر، تاريخ كليساي قديم در امپراطوري روم و ايران، ص 189-190.

137. ر.ك: سيمون وي،‌ نامه به يك كشيش،‌ ص 81-83.

138. محمد رشيد رضا، تفسير القرآن الكريم؛ الشهير بتفسير المنار، ج 7، ص 263.

139. ر.ك: احمد بهشتي، عيسي در قرآن، ص، 302 - 304.

140. ر.ك: همان، ص 303-305.

141. ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبائي، الميزان، ج 6، ص 242-244؛ ر.ك: سيدمحمود آلوسى، روح المعانى، ج4، ص 62.



:: موضوعات مرتبط: مسیحیت , ,
:: برچسب‌ها: , مسیحیت , مریم مقدس ,
تاریخ :
بازدید : 174
نویسنده : محمد

اظهارات رسمي دربارة مريم(س)

كليسا چهار حقيقت را دربارة مريم(س) به طور رسمي اعلام كرد. براي آگاهي بيشتر از سير تحول تفكر مسيحي دربارة مريم(س)، به اجمال اين چهار حقيقت را بيان مي‌داريم.

أ. مادري خدا

اصلي‌ترين حقيقت دربارة مريم(س)، اين است كه مريم(س) حقيقتاً مادر خداست.31البته اين سخن مستلزم اين معنا نيست كه مريم(س) پيش از خدا وجود داشته باشد و الوهيت عيسي(ع) مديون او است.32سيرل ‌اسكندراني33مي‌گويد: باكرة مقدس، خدا را به لحاظ جسماني حمل كرد و به دنيا آورد؛ يعني ذات او را با جسم همراه كرد. بنابراين مي‌توان او را مادر خدا دانست.34

پاپ ‌پيوس، مريم(س) را مادر خدا مي‌نامد؛ زيرا به باور او عيسي(ع)، كه همان خداي آسمان‌ها و زمين بود، از مريم(س) باكره متولد شده است.35اين آموزه در طول تاريخ مورد مخالفت كساني از جمله نِستوريوس،36قرار گرفته است. وي در اوايل قرن پنجم ميلادي اعلام كرد: مريم(س)، مادر خدا نيست؛ بلكه او تنها زاينده عيسي(ع) به‌صورت انسان است و هر كس مريم(س) را مادر خدا يا مادر لوگوس بداند و يا ادعا كند كه لوگوس براي ارايه به مردم تجسم يافته و به گوشت تبديل شده است، ملعون خواهد بود.37وي مي‌گفت: عيسي(ع) دو نمود دارد: يكي خدا و ديگري انسان و مريم مادر «عيسي ـ انسان» است، نه مادر «عيسي ـ خدا».38در مقابل، كليساي كاتوليك در سال 431 م. او را تكفير و سپس تبعيد كرد و اعلام نمود: هر كس ادعا كند كه مريم(س) فقط «كريستوكس» 39يا زايندة مسيح(ع) يا «آنتروپوتوكس»40يا زاينده انسان بوده است، مرتد و مهدورالدم است.41

در قرن پانزدهم ميلادي، برناردينوس،42مبناي تعليمي خود را بر برتري مادر بر پسر قرار داده بود و سپس نتيجه مي‌گرفت، مريم(س) برتر از خداست.43پروتستان‌ها مي‌گويند: آموزه‌هاي اخير كاتوليك‌ها راجع به مريم(س)، نه‌تنها فراتر از مندرجات كتاب مقدس است، بلكه يگانه منجي بودن عيسي مسيح(ع) را نيز به خطر مي‌اندازد.44

ب. بكارت هميشگي مريم(س)

در پايان قرن چهارم، بكارت مادام العمر حضرت مريم(س) به‌عنوان حقيقتي مكشوف، از سوي مسيحيان پذيرفته شده بود. كليسا اين ديدگاه را در سال 469 م. رسماً اعلام كرد.45پروتستان‌ها مي‌گويند: اولاً، چنين باوري در كتاب مقدس وجود ندارد. ثانياً، از كتاب مقدس شواهدي ـ مثل «پسر انسان»،46 «برادران عيسي(ع)»47و ... ـ خلاف اين باور داريم. پس اين باور را بايد كنار گذاشت.48ژروم (وفات 420 م.) و برخي مفسران كاتوليك، در پاسخ به پروتستان‌ها مي‌گويند: بايد اشارة انجيل به برادران عيسي(ع) را به عموزادگان و اقوام وي تفسير كرد.49

پروتستان‌ها، دخالت عوامل «فراطبيعي» در تولد عيسي(ع) را منكر بودند. بنابراين باكره بودن مريم(س) را نيز انكار مي‌كنند. يك گروه «عقل‌گرا» در پروتستان‌ها به «فراطبيعت» نيز بدگمان‌اند و مي‌گويند: وصف «باكره» براي مريم(س) در متون مقدس به گونه‌اي مبهم به كار رفته است كه «دوشيزه» معنا مي‌دهد. در هر حال، براي يك مسيحي ضرورت ندارد باور كند كه عيسي مسيح(ع) از يك مادر باكره زاده شده باشد.50

اصطلاح «باكره» را متي از نسخه يوناني كتاب مقدس اقتباس كرده است. گفته شده است در كتاب‌ اشعيا،51كلمة عبري «الماه»52به كار رفته كه آن را به‌اشتباه به «پارتنس» برگردان كرده‌اند. كلمه «الماه» به معناي «نوعروس» و «زن جوان» است، نه «باكره».53

ج. لقاح مطهر يا معصوميت از گناه اوليه54

باور مسيحيان اين است كه گناه اوليه، فقدان صميميت با خداست كه از طريق آدم و حوا‡ به تمام انسان‌ها منتقل مي‌شود. كاتوليك‌ها بر اين باورند كه مريم(س)، با لطف ويژة الاهي معصوم از اين گناه است؛ يعني وي از لحظة انعقاد نطفه مبرّا از گناه بوده است، اگر چه خلقت و تولدش مانند ساير انسان‌ها است. آنان از اين مسئله به «بارداري معصومانه» تعبير مي‌كنند كه غالباً با «تولد مسيح از مادري عذرا»55اشتباه مي‌شود.56

پاسشازيوس رادبرتوس (قرن نهم)57مي‌گفت: مريم(س) پيش از تولد عصمت و طهارت بدو داده شد؛ در صورتي‌كه آنسلم (حدود 1033-1109م)58معتقد بود كه مريم(س) مانند هر انسان ديگر ـ جز عيسي(ع) ـ در گناه59سهيم است. ولي پيش از تولد مسيح(ع) طاهره، معصوم و داراي قداست شده بود. اسكوتس (1265-1308م.) گفت: عيسي(ع) با كار نجات توانست مريم(س) را از ننگ گناه اوليه محفوظ و مصون بدارد. در قرن دوازدهم، جمعي از معلمان ادعا مي‌كردند: نطفة وي بدون گناه و عاري از هر گونه لغزش بسته شده است؛ اما پاپ اينوسنت سوم (وفات 1216م.) و آكوئيناس (حدود 1225-1274م.)، كه لقب فرشته به او مي‌دادند، اين باور را ردّ كردند.60كليساي ارتدكس شرقي نيز اين باور را نمي‌پذيرد و معتقد است: تنها مسيح(ع) بدون گناه اوليه در رحم مريم(س) پرورش يافت و به دنيا آمد. حال آنكه مريم عذرا(س) در روز تبشير61از اين گناه پاك شد.62به هر حال پاپ پيوس نهم (1846-1878م.) در هشتم دسامبر 1854م. اعلام كرد، مريم عذرا(س) به خاطر شايستگي عيسي مسيح(ع) و با فيض خداوند در اولين لحظة لقاحش از گناه مصون نگاه داشته شد. از اين پس، اين آموزه جزو اصول ايماني كليسا به حساب آمد و هر كس كه منكر اين آموزه بود، محكوم خوانده مي‌شد و به باور عموم خللي به ايمان وي وارد آمده بود.63

مشكل اساسي، نجات واقعي مريم(س) بود؛ زيرا دست‌كم براي يك لحظه زير گناه بايد قرار مي‌گرفت؛ چون او انسان و از نسل آدم(ع) است. در غير اين صورت، مريم(س) مي‌بايست منجي باشد و اين با تنها منجي (عيساي مسيح(ع)) سازگاري نداشت.64دونس‌ اسكوتوس،65در پاسخ به اين مشكل گفت: معصوميت مريم(س) از گناه اوليه، خود يك نجات از قبل پيش بيني شده است. خدا پيش از شكل‌گيري گناه اوليه، مريم(س) را از اين قانون عمومي مستثنا كرده بود و نجات مريم(س) به معناي دور بودن گناه از او مي‌باشد، نه رهايي‌‌بخشي.66

د. عروج معصومانه67

صعود مريم باكره براي اولين بار در برخي نوشته‌ها در قرن چهار به چشم مي‌خورد. برخي از دانشمندان مسيحي معتقدند، عيد صعود مريم(س) در قرن ششم ميلادي بر پا شده است. گروه ديگري وقوع آن را در قرن هفتم دانسته‌اند. به باور آنان، اين عيد يادگار روزي است كه جسم و روحِ مريم باكره(س) به آسمان صعود كرده است.68به تدريج، در اواخر قرن هشتم ميلادي، به‌ويژه با تأثير آثار يوحناي‌ دمشقي،69اين باور در كليساي شرق مورد پذيرش همه قرار گرفت. اما زمان بسياري سپري شد تا اين باور در كليساي غرب نيز مورد پذيرش واقع شود. پاپ پيوس دوازدهم (1939-1958م.)،70اين باور را جزو اصول ايماني تعريف كرد.71بيشتر الاهي‌دانان كاتوليك بر اين باورند كه مريم(س) پس از مرگ زنده شده و به آسمان صعود كرده است.72

يونگ، اعلام عقيدة «صعود مريم(س)» در سال 1950م. را مهم‌ترين حادثه در جهان مسيحيت، از زمان اصلاحات [كليسا] مي‌دانست؛ زيرا معتقد بود اين [اعلام] جنس مؤنث را تا مكان امني در الوهيت مسيحي بالا برد.73وي گفت: مضمون فتواي پاپ پيوس دوازدهم اين است كه «لازم بود آن عروسي كه خدا به همسري گرفته بود، در حجلة آسمان منزل كند.»74

برخلاف كليساي كاتوليك كه به عروج جسماني و روحاني مريم(س) باور داشت، كليساي ارتدكس شرقي تنها عروج روحاني مريم(س) را قبول داشت.75پرسبيتري‌ها76نيز اگرچه مريم(س) را به عنوان «مادر خداوندگار ما» گرامي مي‌دارند، امّا عقايدي نظير «بارداري معصومانه» يا «عروج مريم به آسمان» را ردّ كرده، معتقدند: اين باورها مطلقاً مبتني بر متون مقدس نيستند.77در شوراي واتيكاني دوم، آموزه‌هاي لقاح مطهر و صعود مريم(س) به آسمان، مجدداً تصديق شدند. برخي اسقف‌ها در اين شوراها، در پي آن بودند كه مريم(س) را نيز در كنار عيسي(ع)، نجات‌دهندة جهان معرفي كنند و اصطلاح «شريك در امر نجات» را به كار مي‌بردند. اگرچه اين اصطلاح به كار نرفت، ولي نقش وي در امر نجات به روشني تعريف شد.78

تعاليم ديگري درباره مريم(س)

تعاليم ديگري نيز دربارة مريم(س) در كليساي كاتوليك وجود دارد كه عبارتند از:

أ. مريم(س) در ملكوت فيض پسرش عيساي مسيح(ع)، ملكه است؛ بر اين اساس، پاپ پيوس دوازدهم سال1954م. عيد ملكه بودن مريم(س) را وارد تقويم كليسا كرد.79

ب. مريم(س) شفيع و واسطه فيض. سال 1891م. پاپ لئوي سيزدهم80در يك بخش‌نامه پاپي گفت:

همان گونه كه خدا خود را اراده كرده است، هيچ چيزي جز به وسيلة مريم از سوي او به ما بخشيده نمي‌شود. بنابراين، همان طور كه هيچ كس جز به وسيله پسر نمي‌تواند به پدر اعلي نزديك شود، به همين صورت نيز هيچ كس جز به وسيله مادر مسيح، نمي‌تواند به پسر نزديك شود.81

كاتوليك‌ها، خدا را از طريق مريم(س) عبادت مي‌كنند؛ زيرا معتقدند كه مريم(س) ميانجي‌اي بزرگ است؛82از اين‌رو، دعا به مريم(س) در زندگي روزانه يك فرد كاتوليك، معمول است. از جملة اين دعاها، دعاي «سلام بر تو اي مريم»83است كه مشهورترين آنهاست و امروزه بيش از هر دعاي ديگري خوانده مي‌شود.84اين دعاها مريم(س) را در مقام واسطه‌گري فيض الاهي و شفاعت او قرار مي‌دهند، نه در جاي خداي صانع و خالق همه خوبي‌ها.85

ج. مادر روحاني انسان‌ها؛ به باور مسيحيان، مريم(س) وقتي مادر بودنِ مسيح(ع) را پذيرفت، مادر همه شد. پاپ پيوس دهم، سال 1904م. گفت: مريم(س) با حمل منجي در رحم خويش، تمام كساني را حمل مي‌كرد كه زندگي‌شان از زندگي نجات‌دهنده نشأت گرفته بود. بر اين اساس همة ما كه با مسيح(ع) يكي شده‌ايم و «اعضاي بدن وي، از جسم و از استخوان‌هاي او»86مي‌باشيم، حقيقتاً از رحم او بيرون آمده‌ايم.87

در منطقه ‌كالواري، مريم(س) و يوحنا (شاگرد عيسي‌(ع)) در كنار يكديگر شاهد به صليب كشيده شدن عيسي‌(ع) بودند. در آن هنگام عيسي(ع) خطاب به يوحنا گفت: «اينك مادر تو» و خطاب به مادر خود گفت: «اينك پسر تو».88كاتوليك‌ها با استناد به اين واقعه مي‌گويند: مريم(س) مادر نوع بشر است. برخي نيز او را «مادر كليسا» گفته‌اند.89به تعبير ديگر، كاتوليك‌ها او را ام‌المؤمنين مي‌دانند.90

اگوستين (430-345م.) گفت: مريم(س) هم مادر مسيح(ع) و هم مادر اعضاي كليسا است؛ زيرا انسان‌ها در كليسا زندگي ايماني پيدا مي‌كنند.91البته آتاناسيوس (حدود 373-296م.) مي‌گويد: مريم(س) خواهر ماست؛ زيرا همه ما از آدم خلق شده‌ايم.92

بايد توجه داشت كه تا اينجا هدف مقاله، نشان دادن سير تحول باور مسيحيان نسبت به حضرت مريم(س) بود. به عبارت ديگر، تمام مطالبي كه تا اينجا بيان شد، نه در جهت اثبات موضوع، بلكه به نوعي بيانگر خاستگاه و زمينه‌هاي به‌وجود آمده براي پرستش حضرت مريم(س) ـ با فرض وجودـ بوده است. با توجه به آنچه گذشت، بايد ثابت شود كه آيا در چنين شرايطي، پديده‌اي به‌نام پرستش حضرت مريم(س) در ميان مسيحيان وجود داشته است، يا خير؟

الوهيت مريم(س)

پس از بررسی باورهاي مسيحيان دربارة مريم(س)، تا حدودي پي به جايگاه وي در ميان آنان برده‌ايم. حال بايد پرسيد آيا در مسيحيت، گروه يا گروه‌هايي وجود داشته است كه معتقد به الوهيت حضرت مريم(س) باشند و او را چونان خداي واحد پرستش كرده باشند يا خير؟

ابتدا آية شريفه‌اي را بيان مي‌كنيم كه مورد اعتراض مسيحيان واقع شده است؛ سپس سخن را با توجه به اين آية طرح مي‌كنيم. خداوند متعال در سورة مباركة مائده آية 116، خطاب به پيامبر عظيم‌الشأن خود، حضرت عيسي(ع) فرموده است: «و آن‌گاه [روز رستاخيز] كه خداوند گويد: اي عيسي ابن مريم! آيا تو به مردم گفتي كه من و مادرم را همچون دو خدا سواي خداوند بپرستيد؟»(مائده: 116)

مسيحيان مدعي‌اند كه قرآن كريم در اين آية شريفه ـ العياذ بالله ـ نسبت ناروايي به مريم(س) داده است؛ چراكه بنا بر اين آيه، مسيحيان حضرت مريم را عبادت مي‌كردند و او را خداي خود مي‌پنداشتند. حال آنكه چنين سخني درست نيست؛ زيرا در هيچ‌جا و هيچ‌زماني نمي‌توانيد چنين مسئله‌اي را در جهان مسيحيت بيابيد.

دو پاسخ به اين مسئله مي‌توان داد: يكي جوابي نقضي؛ يعني در جهان مسيحيت مصدايقي را مي‌توان يافت كه مورد دلالت آيه شريفه باشد. به عبارت ديگر، با بررسي تاريخ كليسا، مي‌توان گروه‌هايي را يافت كه حضرت مريم را همچون خداي خالق مي‌پرستيدند. پاسخ ديگر، پاسخ حلي به اين شبهه است؛ يعني با نشان دادن مراد و معناي آية شريفه، خواهيم ديد كه آنچه مسيحيت از اين آية شريفة فهميده‌اند، درست نيست؛ و معنا و مفهوم آيه چيزي غير از درك آنان از اين آيه است. اين دو پاسخ عبارتند از:

أ. پاسخ نقضي:

اولين نمونة نقضي كه مي‌توان براي ادعاي مسيحيان آورد، اين است كه برخي از نويسندگان مسيحيِ كاتوليك، در دوران معاصر گفته‌اند: «كساني كه مريم(س) را فراموش نموده و از پرستش او غفلت مي‌كنند، اخلاقاً نجات آنها ممكن نمي‌شود.»93اين نويسنده، آشكارا قايل به پرستش حضرت مريم(س) مي‌باشد.

همچنين برخي نويسندگان مطرح نوشته‌اند:

اولين نص صريحي كه از دانشمندان مسيحي دربارة پرستش حقيقي مريم(س) يافتم، عبارتي در كتاب السواعي از كتاب‌هاي روم ارتدوكس بود كه در «دير تلميذ» موجود است... كاتوليك‌ها نيز به عبادت مريم(س) تصريح دارند و بدان نيز افتخار مي‌كنند.94

كشيش «لويس شيخو» در مقاله‌اي در مجله المشرق،95مي‌گويد: «عبادت مريم(س) بتول طاهره و مادر خدا، در كليساي ارامنة شرق مشهور است» و نيز مي‌گفت: «كليساهاي قبطيه نيز با عبادت مريم(س) مادر خدا، متمايز مي‌گردند».96

كشيش انستاس كرملي، مقاله‌اي را با محوريت «اصل رهبانيت كرمل» تحت عنوان، «پرستش عذرا، عبادتي است قديمي»، در مجلة المشرق الكاتوليكية البيروتية97به چاپ رساند. وي در اين مقاله نوشت: پرستش مريم(س) در عهد عتيق يك اصل است.98وي سابقة عبادت مريم(س) را به زمان «ايليا»، پيامبر بزرگ خدا كه هم‌اينك نيز زنده است، يعني چند صد سال پيش از دوران عيسي مسيح(ع) برمي‌گرداند.99

همچنين گفته شده كه پس از قسطنطين (كنستانتين)،100پرستش مادر مسيح(ع) در كليساهاي شرقي و غربي مورد اتفاق بوده است. تنها فرقه پروتستان، كه چند قرن پس از اسلام شكل گرفته‌اند، آن را انكار مي‌كند.101همان‌طور كه در اين ايام، كه سال 1958م. است، اعتقاد به رسالت و نبوت مسيح(ع) و خدا نبودن وي در بين مسيحيان امريكا هر لحظه در حال گسترش است.102

قرن‌ها پيش، قومي به نام «مريميه»، اعتقاد به الوهيت مريم(س) داشته و او را مي‌پرستيدند.103علاوه بر اين گفته شده كه پيش از ظهور اسلام، تعداد زيادي از مسيحيان در اطراف جزيرة العرب، مانند بيابان سوريه، سينا، يمن و بين النهرين منتشر بودند؛ ولي شمار آنان در حجاز اندك بود. تريمينگام در كتاب خود به نام مسيحيت در جزيرة العرب پيش از عصر پيامبر اسلام،104خداي سه‌گانه سنتي سامي را آورده است و با جاهلانه خواندن اين باور مي‌گويد: به نظر مي‌رسد، عرب‌هاي تازه مسيحي‌شدة آن ديار، اين مفهوم تثليثي بت‌پرستان را از روي ناآگاهي به اصول ديانت مسيحي وارد كرده و الله (خداي متعال) مشركان را با «پدر»، اللات (بزرگْ مادر) را با «مريم» و بَعْل(خداوندي جسماني كه از الله و اللات تولد يافته است) را با «مسيح» درآميخته‌اند.105

ويليام ميلر نيز مي‌نويسد: در قرن چهارم، گروهي به آيين مسيحيت گرويدند. اگرچه آنان را گمراه خوانده است، اما اذعان مي‌دارد كه برخي از اينان مريم(س) را مي‌پرستيدند.106اريك فروم هم بيان مي‌دارد: رابطة ميان پرستش مريم(س) و پرستش خداي‌ْمادرِ مشركان، چندين بار مورد بررسي قرار گرفته است. نمونة روشن آن، دربارة «كولي ريدي ها»107يا كشيشان زن مريمي است. آنها در يك جشنواره، كيك‌هايي را در روز مقدس به مريم(س) اهدا مي‌كردند. اين مراسم، همانند آيين كانانايت108يا ملكه آسمان است كه ارمياي نبي(ع) نام آن را برده است.109روش،110اين مراسمِ اهداي كيك را نوعي نماد فاليك مي‌داند و پرستش مريم(س) را به وسيلة كولي ريديان‌ها، با پرستش آستارته111خداي شرقي فينيقي‌ها، يك‌سان مي‌انگارد.112ويليام مونتگمري وات نيز مانند ميلر، اين فرقه‌ را گمراه تلقي كرده، مي‌گويد: شايد عقيده به شراكت مريم(س) در اقنانيم ثلاثه، از اعتقادات اين فرقه باشد113تا به خيال خود اين چنين بتواند ساحت جهان مسيحيت را از اين آلودگي پاك كند. اما اين مسئله چيزي نيست كه به راحتي بتوان آن را از تاريخ مسيحيت پاك كرد؛ چراكه پس از پذيرفته شدن عيد عروج از سوي كليساي روم در سال 750م، به دنبال مراسم عيد، پرستش مريم(س) به عنوان مادر خدا در حوزه كليساي روم ـ خاصه در فرانسه ـ به تدريج رواج فوق‌العاده‌اي يافت. از قرن دوازدهم به بعد، پرستش مريم(س) به دليل اينكه وي حامل خداوند بود، صورت مشخص گرفت. اما سابقة آن ظاهراً به كليساي بيزانس(=ملكايي) مي‌رسيد كه در قرن ششم ميلادي، اين اعتقاد را تمهيد كرد و آن را لازمه راست‌كيشي (ارتدوكسي) شمرد.114

در كليساي غرب، مريم(س) را به دليل اينكه مادري است عذرا و داراي احساسات و عواطف مادري نسبت به فرزند خود است، احترام مي‌گذارند؛ در حالي كه در كليساي مشرق زمين، مريم(س) را مانند خداي متعال پرستش مي‌كنند و او را موجودي فوق بشر مي‌دانند كه در رحم او، بشريت و الوهيت در پيكر عيسي(ع) امتزاج يافت.115

كاكس مي‌گويد:

با وجود اختلاف‌هاي عقيدتي بسيار دربارة مريم(س)، وي داراي چهره‌اي بسيار محبوب
و محترم در ميان بيشتر مسيحيان است. وي يك شخصيت محوري براي پرستش
عمومي است... پس از «دعاي خداوند»، كه عيسي(ع)به شاگردانش تعليم داد، دعاي
«
سلام مريم» (سلام بر تو باد اي مريم)،116احتمالاً بيش از هر دعاي ديگري در جهان مسيحيت خوانده مي‌شود.117

در روم 433 پرستش گاه وجود دارد كه 121 محل از آنها اختصاص به مريم دارد. فقط 15 محل به مسيح(ع) و 5 محل به اقانيم سه گانه و دو محل به روح القدس اختصاص دارد. بسياري از نويسندگان مانند لويولا118بر اين باورند كه در هنگام عشاي رباني، همان طوري كه ما از جسم مسيح سهيم و برخوردار مي‌شويم، از جسم مريم هم مي‌شويم.119به عبارت ديگر، گويي كاتوليك‌ها آن حضرت را چون فرزندش، خدا مي‌دانند.

اريك فروم مي‌گويد:

همراه با تحول مسيح‌شناسي، عقايد تاريخي و انساني، باورها دربارة مريم(س) از اهميت بيشتري برخوردار مي‌شد. هر چه از اهميت عيساي تاريخي و انساني، در ساية انديشة وجود ازلي پسر خدا كاسته مي‌شد، كيفيات خدايي مريم(س) فزوني مي‌يافت. تا جايي كه مريم(س) نه تنها مادر مسيح، بلكه به عنوان مادر خدا معرفي شد. در پايان قرن چهارم ميلادي، آيين مريم پاي گرفت و مردم در دعاهاي خود، او را فرا مي‌خواندند. در سده‌هاي بعد، اهميت مادر خدا بيش از پيش شد. ستايش وي با استقبال و شيفتگي بيشتري روبه‌رو شد. او از يك دريافت‌كنندة فيض و بركت به يك بخشاينده تبديل شد.120

توني لين نيز در كتاب تاريخ تفكر مسيحي خود آورده است كه شهر اينسيدلن121سال 1506م. به پرستش مريم(س) شهرت داشت.122

بالاخره پرستش مريم(س) با قول به طهارت و بكارت وي، از جانب كليساي روم به طور رسمي جزو مبادي اعتقادية مذهب كاتوليك در سال 1854م. پذيرفته شد. مقارن همين ايام، پاپ قول به تثليث ثاني شامل عيسي، مريم و يوسف نجار را تصديق كرد.123در كليساي شرق نيز وضع به همين صورت بود. مؤمنان ارتدكس، هم در خانه و هم در كليسا، به تماثيل(حضرت عيسي(ع)، مريم(س) و ...) احترام مي‌گذارند. يعني در مقابلشان تعظيم مي‌كنند، آنها را مي‌بوسند و در برابر آنها شمع روشن مي‌كنند. در كليساي ارتدكس يك «جاتمثالي» وجود دارد، كه اوايل با يك مانع كوچك اين مكان مقدس را از باقي جاهاي كليسا جدا مي‌كردند. اما امروزه با ديوار بلندي. تمثال عيسي(ع) در سمت راست درب ورودي اين جا تمثالي و تمثال مادر خدا در سمت چپ آن قرار دارد. اعتقاد به تماثيل، جزو مكمل اعتقاد فرقة ارتدكس است. سفر پيدايش در عبارتي بيان مي‌دارد كه مردم «به صورت خدا»124آفريده شدند. تفسير ارتدكسي اين عبارت، اين است كه مردم حامل تصوير (يا تمثال) خدايند. اينان مي‌گويند: خدا انسان شد تا مردم بتوانند شبيه خدا شوند. بنابراين، گناه تنها نقض شريعت نيست، بلكه نقصان صورت اولية خدا در انسان است.125اين نوع نگرش‌ها در نظر تمثال‌شكنان،126به هيچ وجه قابل قبول نبود. تمثال‌شكني،127از سال 725 تا 842 م ادامه يافت. ماجرا از اين قرار بود كه امپراتور لئوي سوم دستور داد كه تمام تمثال‌ها را نابود كنند؛ زيرا مانع از آن است كه يهوديان و مسلمانان به مسيحيت بگرايند. اين مناقشه، اگرچه بيشتر جنبة سياسي داشت، اما مسائل الاهياتي مهمي نيز طي آن مطرح شد. مهم‌ترين اين مسائل اين بود كه چگونه مي‌توان با استناد به آموزة تجسيم، خدا را به‌صورت تمثال و شمايل ترسيم كرد. گويا مسلمانان و مسيحيان، پرستش حضرت عيسي و مادرش را نمي‌پسنديدند و اين را بر مسيحيان خرده مي‌گرفتند. امروزه نيز در كليساهاي يونان و ارتدكس روسيه، تكريم تمثال هنوز هم جزو اركان روحانيت محسوب مي‌شود.128

با چنين الاهياتي؛ يعني خدا شدن انسان يا خداگونگي انسان، پذيرش الوهيت مريم(س) و پرستش او از سوي مسيحيان، نه مي‌تواند تعجب‌آور، و نه قابل باشد.

گروه ديگري، كه به پرستش مريم(س) معروف بوده و آشكارا مريم(س) را پرستش مي‌كردند، «شواليه‌هاي معبد» بودند.129زنان در طريقت شواليه‌هاي معبد راه نداشتند؛ به طوري كه در آداب طريقت‌شان به صراحت آورده شده بود كه مصاحبت با زن، خطرناك و همچون مصاحبت با شيطان است. با اين حال گروهي مريم‌پرست بوده و پرستش مريم عذرا(س) را رواج مي‌داند. اينان در هنگام خواندن دعا مي‌گفتند: مذهب و زندگي‌مان با وي [مريم(س)] آغاز شده و اگر خدا بخواهد، براي او و به خاطر او نيز پايان خواهد يافت. اينان بر اثر تماس روزانه با امت‌ها و فرقه‌هاي شرقي، بينشي باطني يافتند. اما غرب مسيحي، شواليه‌هاي معبد را زنادقه و بدعت‌گذار پنداشت.130

اينها جملگي به صراحت، پرستش مريم(س) و الوهيت وي را بيان مي‌كرد. اما شواهدي نيز وجود دارد كه به طور ضمني، پرستش مريم(س) را در ميان برخي فرق مسيحي ثابت مي‌كند. از جمله بيان عبدالجليل در كتاب مريم در اسلام كه به زبان آلماني است، مي‌نويسد: «فرقه‌هاي مسيحي كه مريم عذرا را بعد الاهي داده‌اند، داراي آن چنان اهميتي نبوده‌اند».131

از اين جمله به دست مي‌آيد كه در تاريخ مسيحيت، فرقه‌هايي وجود داشته است كه عقيده به الوهيت مريم(س) داشته‌اند. اما پرداختن به اهميت اين فرقه‌ها مجال ديگري مي‌طلبد.

همچنين فرقه‌اي به نام پولس‌پرستان در سال660م. به وسيلة كنستانتين در ارمنستان پديد آمد. اين فرقه، ثنوي مسلك بود و پولس حواري را مي‌پرستيدند. به همين دليل، آنان را پولسي مي‌گفتند. اينان كتاب عهد عتيق و بخش‌هايي از عهد جديد مثل «نامه پطرس» را ردّ مي‌كردند و پرستش مريم(س) را كفر مي‌دانستند؛ زيرا معتقد بودند كه مريم(س) فقط وسيله‌اي براي انتقال پيكر مسيح(ع) به عالم خاك بود.132

كفر دانستن پرستش مريم(س) از سوي پولس‌پرستان، نشان از وجود آيين‌هاي مريم‌پرستي است. سيمون وي مي‌گويد: مادر بودنِ مريم عذرا(س) پيوندهاي اسرارآميزي با برخي از سخنان افلاطون دارد كه راجع به ذات خاصّي است كه مادر همه چيز و براي هميشه دست‌نخورده است. همة الاهه‌هاي مادر در دوران باستان، مانند دمترو133ايسيس،134چهره‌هاي مريم عذرايند.135اين گفته، بيانگر اين است كه حضرت مريم(س) خداست و الاهه‌هاي نام برده، برخي از چهره‌هاي الوهيتي او مي‌باشند.

علاوه بر همة اينها، بايد گفت: جهان مسيحيان شاهد پرستش افراد ديگر جز حضرت مريم و عيسي‡نيزبودهاست. «شمعونمجوسي»يكيازاينافراداست. اگرچه وي را پدر بدعت‌ها مي‌خوانند، اما ژوستين مي‌گويد: او را در روم مانند خدا مي‌پرسيدند. هيپوليتوس گفته است: وي در يهوديّه، خود را مظهر خداي پسر و در سامره مظهر خداي پدر و در اماكن ديگر، مظهر روح القدس مي‌خواند.136

سيمون وي نيز پس از مشرك و بت‌پرست خواندن سنگ و يا چوب‌پرستان و نيز مريم‌پرستان، مي‌گويد: حتي اگر واقعاً باور داشته‌اند كه خدا در يك قطعه سنگ يا چوب [يا حضرت مريم(س)] حضور تام دارد، چه بسا گاهي درست مي‌انديشيده‌اند! مگر ما باور نداريم كه خدا در نان و شراب حضور دارد؟!137



:: موضوعات مرتبط: مسیحیت , ,
:: برچسب‌ها: , مسیحیت , مریم مقدس ,
تاریخ :
بازدید : 162
نویسنده : محمد

محمدجواد نيك‌دل

چكيده

برخي نويسندگان مسيحي معتقدند اگرچه حضرت مريم(س) در جهان مسيحيت از جايگاه والايي برخوردار است، اما هيچ‌گاه آن حضرت را پرستش نكرده‌اند. از اين‌رو، برآن‌اند كه قرآن كريم ـ العياذ بالله ـ نسبت ناروايي به مسيحيان وارد كرده است؛ چراكه اين كتاب آسماني، در يكي از آيات خود فرموده است كه مسيحيان ‌حضرت مريم(س) را خدا مي‌دانند. اين مقاله، با كنكاش در اين مسئله، از يك‌سو با ارائه شواهدي از ميان گفته‌هاي بزرگان كليسا و رفتار برخي مسيحيان در زمان‌هاي مختلف، پرستش حضرت مريم(س) و تبليغ و ايجاد انگيزه در ميان ساير مسيحيان براي پرستش آن حضرت را ثابت مي‌كند و و از سوي ديگر، با بررسي مفاد آية شريفه برآن است كه قرآن كريم، آنچه را كه اين نويسندگان ادعا كرده‌اند، بيان نداشته و قرآن كريم اساساً مسئلة ديگري را يادآور شده است.

كليد واژه‌ها: قرآن كريم، الوهيت، مريم، مسيحيت، پرستش.

مقدمه

آموزه توحيد يا اعتقاد به يگانگی خداوند، باور مشترك و اساس اديان ابراهيمی(يهوديت، مسيحيت و اسلام) است. آنچه موجب شده است كه اين اديان را به «اديان توحيدي» نام‌گذاري كنند، اساساً همين آموزه است. اما در گذر تاريخ، افراد و گروه‌هايي با انگيزه‏هايي متفاوت، آن را از عرش توحيد به فرش شرك تنزل داده، تا جايی كه در برخی موارد با وجود سيمايي توحيدي، محتوايي شرك آلود پديد آمده و صورت‏های ناموزوني چون ثنويت، تثليث و حتی تربيع از اين آموزه شكل گرفته است.

قرآن كريم نمونه‌اي از اين واقعيت تاريخي را يادآور شده و در خطابي توبيخ‌گونه به حضرت عيسي(ع)، نارضايتي خود را از اين گونه امور بيان داشته و مي‌فرمايد: «وَ إِذْ قالَ اللَّهُ يا عِيسَي ابْنَ مَرْيَمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَ أُمِّي إِلهَيْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ» (مائده: 116)

برخي برآن‌اند كه ادعاي قرآن كريم در اين آية شريفه، ـ العياذ بالله ـ‌ نسبتي ناروا به مسيحيان است؛ چرا كه هيچ گاه چنين پديده‌اي در جهان مسيحيت مشاهده نشده است. برخي نويسندگان مسيحي نيز با سرپوش نهادن به واقعيّات، درصددند كه با توجيه‌هايي، ديدگاه مسيحيت از گذشته تا به حال را موافق با ديدگاه قرآن كريم وانمود كند. اين دسته، پرستش مريم(س) را بت‌پرستانه تلقي كرده و مريم‌پرستان را منحرف مي‌خوانند و با اين شيوه، كوشيده‌اند خود را از تنگناي بحث برهانند.

هدف اين مقاله، دستيابي به صحّت اين ادعا از يك‌سو، و بيان محتواي آية شريفة فوق از سوي ديگر است. بنابراين براي رسيدن به اين هدف، هم بايد باورهاي رسمي كليسا دربارة حضرت مريم(س) و رفتار مسيحيان نسبت به شخصيت آن حضرت را از صدر مسيحيت تاكنون بررسي كرد و هم معنا و مراد آية مزبور را به دست آورد تا حقيقت بر همگان روشن شود.

شخصيت مريم(س)

جهان مسيحيت از ديرباز تا كنون در تحليل شخصيت حضرت مريم(س)، فراز و فرودهايي داشته است. سه گروه مسيحی صدر مسيحيت؛ يعنی منوفيزيت‏ها،1آريانی‌ها2و نستوری‌ها،3كه معمولاً در موضوع‏های گوناگون و مهم مانند شخصيت حضرت عيسي(ع) آراي متفاوت پيدا می‏كردند، در مورد شخصيت حضرت مريم(س) نيز اختلاف پيدا كردند. اين اختلاف‌ها آن چنان است كه موجب جدايی آنها از بدنه اصلی كليسا4شده‏ است.5با بررسي عهد جديد به دست مي‌آيد كه شخصيت مريم(س) در بيشتر موارد، در مقايسه با مردم عادي، از امتياز ويژه‌اي برخوردار نيست؛ٰامادردوره‌هاي بعد،وي تاحد«مادرخدا»اهميت پيداكرده،مورداحترام وپرستش قرارمی‏گيرد. حال پرسش مهم ايناست كه چگونه و با چه مبنايی چنين تحولاتي درآموزه‏های مسيحی به ويژه دراينموضوع ـ پديد آمده است. پاسخ اين است كه نه می‏توان چيزی به كتاب مقدس افزود و نه مي‌توان چيزي از آن كاست. پس وظيفه كليسا در اين موارد، اين است كه كتاب مقدس را بر اساس سنّت تفسير كند. بر اين اساس، كليسا اين اجازه را به خود داده است كه به وسيلة سنت، آموزه‌اي را كه مسيحيان اوليه، آگاهي روشني از آن نداشتند،‌ تصديق كرده و آن را به عنوان باوري رسمي؛ يعني باوري كه از سوي خدا به وسيلة روح القدس براي انسان آشكار شده است، بپذيرند. براي درك اين مطلب، تمثيل زنِ خانه‌داري را مي‌زنند كه همواره براي رفع نياز فعلي خود، خزانة خود را جست‌وجو مي‌كند تا وسيلة مورد نياز را پيدا و نيازش را برطرف كند. ايشان مي‌گويند: هرگاه كليسا به چيزي نياز دارد، كتاب مقدس را جست‌وجو كرده و از حقايق آشكار و پنهان آن، نياز خود را برطرف مي‌كند. به عبارت ديگر، حقايق كتاب مقدس همواره وجود دارد؛ ولي ارزش آنها همواره شناخته شده نيست و گذشت زمان اين حقايق و ارزش آنها را آشكار مي‌كند؛ اگرچه ابتدا اين حقايق در ظاهر وجود نداشته باشند. اين سنت در كاتوليك، چيزی بيشتر از سنت تاريخی است6و ادعا می‏كنند كه سنّت، صرفاً آنچه را در ضمن بيان حواريون مندرج است، آشكار می‏كند.7

از جملة باورهايي كه در ابتدا در مسيحيت وجود نداشت، اما كليسا بعدها با همين توجيه آنها را رسميت بخشيد، تعليم‌هايي درباره «خداوند ما»، «مادري خدا»، «بانوی ما»، «لقاح مطهر»، «عروج مريم(س) به آسمان» و ... مي‌باشد. بر اين اساس، درك جديد كليسا از راز مريم(س) از بيانات رسمی پدران كليسا و نيز نوشته‏های نويسندگان مسيحی به دست مي‌آيد كه در اينجا به بررسي برخي از اين باورها مي‌پردازيم.

حضرت مريم(س) در كتاب مقدس

مريم(س) مادر عيسي(ع) از سبط يهودا و نسل داود(ع) است. وی از خويشان اليصابات، مادر يحيی(ع) تعميددهنده، كه از سبط لاوی و نسل هارون بود، می‏باشد. با چشم‌پوشي از حوادث دوران كودكی مسيح(ع)، مانند زيارت شبانان و مجوسيان، ختنة مسيح، حاضر كردن مسيح(ع) در هيكل و رفتن به مصر، نام مريم(س) باكره بيش از پنج مرتبه در عهد جديد آورده نشده است.8شخصيت مريم(س) در كتاب مقدس داراي نوسانات شديدي است. گاه شخصيتي چنان ـ العياذ بالله ـ‌ نازل پيدا مي‌كند كه از نظر درك و معرفت، با پايين‌ترين افراد جامعه برابري مي‌كند و گاه چنان شخصيتي والا پيدا مي‌كند كه از همه مردم زمان خود برتري مي‌يابد. براي نمونه، به مواردي اشاره مي‌شود:

يوحنا در انجيل خود، مريم را اين گونه به تصوير مي‌كشد كه او مانند ساير مردم در مراسم عروسي شركت مي‌كند و دغدغة برطرف كردن كمبودهاي اين مراسم را دارد. جالب اينجاست كه اين امور بي‌ارزش را از شخصيتي الاهي چون عيسي(ع) طلب مي‌كند. به عبارت ديگر، حضرت مريم(س) در نظر نويسندة انجيل يوحنا، آن‌چنان از نظر معرفتي پايين است كه جز امور مادي به چيزي توجه ندارد:

و در روز سوم در قاناي جليل عروسي بود. مادر عيسي(ع) در آنجا بود و عيسي و شاگردانش را نيز به عروسي دعوت كردند. چون شراب تمام شد، مادر عيسي بدو گفت: شراب ندارند. عيسي به وي گفت:‌اي زن مرا با تو چه كار است؟ ساعت من هنوز نرسيده است. مادرش به نوكران گفت: هر چه به شما گويد بكنيد.9

مرقس نيز نگاه بهتر از يوحنا ندارد. گويا از نظر وي، زندگي مريم(س) و ساير برادران عيسي(ع)، براساس ارادة الاهي پيش نمي‌رود؛ زيرا آن‌چنان كه مرقس بيان داشته است، عيسي(ع) معتقد است كه مادر و برادران وي، بر اساس ارادة الاهي زندگي نمي‌كنند:

پس برادران و مادر او آمدند و بيرون ايستاده فرستادند تا او را طلب كنند. آن گاه جماعت گرد او نشسته بودند و به وي گفتند: اينك مادرت و برادرانت بيرون تو را مي‌طلبند. در پاسخ ايشان گفت: كيست مادر من؟ برادرانم كيان‌اند؟ پس بر آناني كه گرد وي نشسته بودند، نظر افكنده گفت: اينان‌اند. مادر و برادرانم؛ زيرا هر كه ارادة خدا را به جا آرد، همان برادر و خواهر و مادر من باشد.10

لوقا نيز مريم(س) را چون مردم عادي مي‌انگارد كه با گم شدن فرزندش نگران مي‌شود و نمي‌تواند بفهمد كه كودكش كجاست؟ حال آنكه اگر مريم(س)، آن گونه كه مسيحيان ادعا دارند، باشد، نبايد چنين اتفاقي مي‌افتاد و او به دليل جايگاه رفيع و دانش الاهي‌اش، نه مي‌بايست نگران شود و نه از جاي او بي‌خبر باشد؛ زيرا او اصولاً بايد خدا را حافظ عيسي بداند و با نيروي ماورايي از هر چيزي، از جمله محل كودك خود، آگاه باشد. همچنين لوقا، مريم(س) را ناتوان از درك سخنان عيسي(ع) و درك وظيفة الاهي وي معرفي مي‌نمايد:

و چون روزها را تمام كرده مراجعت مي‌نمودند، آن طفل؛ يعني عيسي در اورشليم توقّف نمود و يوسف و مادرش نمي‌دانستند؛ بلكه چون گمان مي‌بردند كه او در قافله است، سفر يك‌روزه كردند و او را در ميان خويشان و آشنايان خود مي‌جستند. و چون او را نيافتند، در طلب او به اورشليم برگشتند. بعد از سه روز او را در هيكل يافتند كه در ميان معلّمان نشسته، سخنان ايشان را مي‌شنود ... چون ايشان او را ديدند، مضطرب شدند. پس مادرش به وي گفت: اي فرزند! چرا با ما چنين كردي؟ اينك پدرت و من غمناك گشته، تو را جست‌وجو مي‌كرديم. او به ايشان گفت: از بهر چه مرا طلب مي‌كرديد، مگر ندانسته‌ايد كه بايد من در امور پدر خود باشم؟ ولي آن سخني را كه بديشان گفت نفهميدند.11

البته در عهد جديد مواردي نيز يافت مي‌شود كه دلالت به جايگاه بلند مريم(س) دارد؛ مانند:

پس فرشته نزد او داخل شده گفت: سلام بر تو ‌اي نعمت رسيده! خداوند با توست و تو در ميان زنان مبارك هستي. ... فرشته بدو گفت: اي مريم ترسان مباش؛ زيرا كه نزد خدا نعمت يافته‌اي. و اينك حامله شده، پسري خواهي زاييد و او را عيسي خواهي ناميد. او بزرگ خواهد بود و به پسر حضرت اعلي مسمي شود و خداوند خدا تخت پدرش داود را بدو عطا خواهد فرمود. او بر خاندان يعقوب تا ابد پادشاهی خواهد كرد و سلطنت او را نهايت نخواهد بود ... مريم گفت: اينك كنيز خداوندم. مرا برحسب سخن تو واقع شود.12

بعد از اين حادثه، مريم(س) با شتاب به‌سوي خانة زكريا(ع) واقع در شهری از كوهستان يهوديه رفت. مريم(س) به اليصابات همسر زكريا(ع)، كه در ماه ششم حاملگی خود به سر مي‌برد، سلام كرد. اليصابات با شنيدن سلام مريم(س)، احساس كرد بچه در رحم او به حركت آمده است. پس وي به روح القدس پر شد و به صداي بلند به مريم(س) گفت: «در ميان زنان مبارك هستی و مبارك است ثمره رحم تو و از كجا اين به من رسيد كه مادر خداوند من به نزد من آيد...».13

گفته شده است كه مهم‌ترين سخن در كتاب مقدس دربارة مريم(س)، در انجيل لوقا آمده است. به باور مسيحيان، اين بخش تأثير مهم عيسي(ع) بر جهان را پيش‌گويي كرده است:

پس مريم گفت: جان من خداوند را تمجيد مي‌كند. و روح من به رهانندة من، خدا به وجد آمد؛ زيرا بر حقارتِ كنيزِ خود نظر افكند. زيرا هان از كنون تمامي طبقات مرا خوشحال خواهند خواند. زيرا آن قادر به من كارهاي عظيم كرده و نام او قد‌ّوس است. و رحمت او نسلاً بعد نسل است بر آناني كه از او مي‌ترسند. به بازوي خود قدرت را ظاهر فرمود و متكبران را به خيال دل ايشان پراكنده ساخت. جباران را از تخت‌ها به زير افكند و فروتنان را سرافراز گردانيد. گرسنگان را به چيزهاي نيكو سير فرمود و دولت‌مندان را تهي‌دست رد‌ّ نمود. بندة خود اسرائيل را ياري كرد، به يادگاري رحمانيت خويش. چنان كه به اجداد ما گفته بود به ابراهيم و به ذريت او تا ابدالآباد.14

اين سروده كه «تسبيح مريم»15خوانده مي‌شود، ارزش‌هاي فرمان‌برداري و تسليم را به‌شدت ارج مي‌نهد.

حضرت مريم(س) در اوايل تاريخ كليسا

از قرن اول مسيحيت و در آثار مربوط به قديمي‌ترين كليساي به‌جاي‌مانده از بزرگان كليسا و مورخاني چون ايرنيوس، ترتوليان، اريگنس و ساير محققان و نويسندگان، هيچ گونه اثري مبني بر احترام ويژه نسبت به مادر مسيح(ع) و قدوسيت آن حضرت يافت نمي‌شود. در قرن چهارم، احترام ويژه به مريم(س) آشكار می‏شود. در اين زمان، نمايش چهرة حضرت مريم(س) در نقاشي‌هاي رنگ و روغن، اهميت و نقش روز‌افزوني يافت. اهميت خدايْ مادر را براي مسيحيت كاتوليك سدة چهارم به بعد، مي‌توان نخست در عملكرد كليسا و سپس، در آيين «مريم» يافت. مريم(س) يادآور آن است كه خدايْ مادر، ضمن جداسازي خود از خداي پدر، به گونه‌‌اي مستقل رشد يافته است. در قرن پنجم، به‌تدريج مردم به او روی می‏آورند و او را واسطه خدايی تصور می‏كنند و به درگاه وی روی می‏آوردند.16بعدها، تعبد و احترام به مريم(س)، عالی‏ترين احترامی است كه كليسا برای يك مخلوق خداي متعال قايل مي‌شود. امروزه مريم‌شناسي(مطالعة الاهياتي مريم(س))17در سنت كاتوليك برای تثبيت نقش آن حضرت به عنوان نماد كليسا، به بالاترين رشد و توسعه خود رسيده‏ است.18

پس از فرمان امپراتور لئوي سوم، در سال 726 م. در قسطنطنيه (استانبول در تركية امروزي)، مبني بر ممنوع شدن تكريم تماثيل، كه تمثال حضرت مريم(س) نيز يكي از آنان بود، در معابد و كليساهاي مسيحي، اختلاف ميان كليساي رم و كليساي قسطنطنيه شروع شد و موجب جدايي اين دو كليساي بزرگ مسيحي از يكديگر شد؛ زيرا پاپ رم با اين فرمان مخالفت كرد. فرمان امپراتور در كليساهاي شرقي به قدرت امپراتور اجرا شد و كليساي قسطنطنيه تابع امپراتور شد. از آن پس، مسيحيان تابع امپراتور، خود را «مَلْكايي»19خواندند. ملكاييان دوباره در سال 842 م. تكريم تماثيل را لازم دانستند.20اما در نيمة قرن هفدهم، اقدامات جديدي شكل گرفت. طي اين اقدامات، فرقة پرسبيتري21از پارلمان انگلستان درخواست كرد تا قانوني وضع كند كه به موجب آن، هر كس تثليث يا تجسيم خدا به صورت انسان را رد كند، اعدام شود. به دنبال آن، مجلس عوام در سال 1641م. اعلام كرد كلية «تصاوير ننگ‌آور» مربوط به تثليث، تصاوير حضرت مريم(س) و... بايد از كليساهاي انگلستان برداشته شود.22

حوای نوين

در فاصلة بين سال 500 م. تا 1500 م. طي مدت هزار سال، اموري نوظهور و تغييرات بسياري در تعاليم و سازمان كليسا پديد آمد. اين تغيير و تحولات به گونه‌اي بود كه اصلاحاتي را در كلسياها موجب شد.23از جملة اينها، پديد آمدن تعاليم جديد دربارة حضرت مريم(س) است. از جملة اين تعاليم، مي‌توان به آموزة «حواي نوين» اشاره كرد. پس از عهد جديد، قديمی‏ترين ايده درباره مريم(س) همين آموزه است. اينان مي‌گويند: «حواي نوين» در اتحاد با مسيح(ع) «آدم نوين» است.24در قرن‏های اوليه، نويسندگان مسيحی در حالی كه به احيای انسانيت از راه مسيح(ع) انديشه می‏كردند، به مادر منجی بشر نيز توجه داشتند و اطاعت وی از خدا را با نافرمانی حوای اول25مقايسه می‏كردند. پس از اخراج آدم و حوا‡ازبهشتعدن،خداماررالعنتكردوفرمود: «دشمنیدرميانتووزنودرميانذريتتووذريتویمی‏گذارم. اوسرتوراخواهدكوبيدوتوپاشنهویراخواهیزد.»26

نويسندگاني چون ژوستين (وفات 169 م)، ايرنيوس (وفات 202 م)، آمبروز(وفات 404) و افريم (وفات 375 م) در تفسير جمله فوق گفته‏اند: «ذريت زن» همان منجی است و «زن» نيز مادر باكره او؛ يعنی همان حوای دوم است.27

ايرنيوس،28در مقايسه مريم و حوا‡ می‏گويد: حواي باكره، با نافرمانی خود، مرگ را برای خود و تمام نسل بشر آورد. اما مريم باكره، با اطاعت خويش، خود و تمام نسل بشر را نجات داد؛ بنابراين، مريم شفيع و مدافع حوا شد. همچنان كه نسل بشر به وسيله يك باكره به مرگ محكوم شد، به وسيله باكره‏ای ديگر نجات می‏يابد. پس نافرمانی يكی با اطاعت ديگری جبران مي‌گردد.

آمبروز در قالب يك قاعده كلي گفت:

مرگ از طريق حوا، حيات از طريق مريم... شكوه دوست‌داشتنی انسان، كه از طريق حوا از بين رفت، از طريق مريم به انسان بازگشت... اين مار بود كه پاشنه حوا را زد و اين مريم بود كه مار را لگدكوب كرد...29حوا موجب هبوط انسان شد، اما مريم با دنيا آوردن منجی انسانِ هبوط يافته، گناه را از بين برد.30

اظهارات رسمي دربارة مريم(س)

كليسا چهار حقيقت را دربارة مريم(س) به طور رسمي اعلام كرد. براي آگاهي بيشتر از سير تحول تفكر مسيحي دربارة مريم(س)، به اجمال اين چهار حقيقت را بيان مي‌داريم

 



:: موضوعات مرتبط: مسیحیت , ,
تاریخ :
بازدید : 220
نویسنده : محمد


تناقضات کتاب مقدس


1. مسیح چند روز در قبر بود ؟
عیسی مسیح پیش گویی میکند
• ((همانطور که یونس سه روز و سه شب در شکم ماهی بود پسر انسان (خود عیسی مسیح) هم سه شبانه روز در زمین خواهد بود))
(انجیل متی 40)
• ولی وقتی اناجیل داستان به صلیب کشیده شدن مسیح را نقل میکنند چنین گزارش میدهند که مسیح جمعه به صلیب کشیده شد (متی 25 :27-46) و در غروب آن روز وی را دفن کردند و صبح زود یکشنبه وقتی بر سر قبر وی آمدند قبر را خالی یافتند (متی 6 : 28)

2. یهو شافاط بتكده های روی تپه را خراب کرد یا خیر
يهو شافاط يكي از پادشاهان بني اسرائيل بود وي در دوران سلطنت خود كارهاي بيشماري انجام داد و خداوند را با جان و دل خدمت كرد در زمان حکومت وی روي تپه مجاور اورشليم بت خانه هايي وجود داشت در كتاب دوم تواريخ مينويسد كه يهو شافاط كارهاي بسياري انجام داد از جمله بت هاي روي تپه را خراب كرد ولي در كتاب اول پادشاهان مينويسد كه او خدمات بسياري انجام داد ولي فقط بت هاي روي تپه را خراب نكرد آيا اين تناقض نيست ؟

• 1ـ پس خداوند موقعیت سلطنت یهوشافاط را تحکیم نمود... یهوشافاط با دل و جان، خداوند را خدمت می کرد. او بتکده های روی تپه ها را خراب کرد و بت های شرم آور اشیره را درهم شکست. (دوم تواریخ 17 / 5 .)
ولی در جای دیگر میگوید
• 2ـ یهوشافاط در سن سی و پنج سالگی بر تخت نشست و بیست و پنج سال در اورشلیم سلطنت کرد... او هم مثل پدر خود آسا مطابق میل خداوند عمل می کرد به جز در یک مورد و آن اینکه بتخانه های روی تپه ها را از بین نبرد. (اول پادشاهان 22 / 42 .)

3. مرگ هارون
در تورات داستان مرگ هارون با جزئیات ذکر شده است ولی در محل وفات وی اختلاف وجود دارد در کتاب اعداد محل وفات وی روی کوه هورا ذکر میکند واما کتاب تثنیه موسیره را محل در گذشت هارون عنوان میکند و در نقشه های باستانی بین هورا و مسیره فاصله زیادی است
• 1ـ وقتی که به بالای کوه رسیدند، موسی لباس کاهنی را از تن هارون درآورد و به پسرش العازار پوشانید. هارون در آنجا روی کوه (هور1) درگذشت. (اعداد 20 : 28)
• 2ـ سپس قوم اسرائیل از ئبیروت بنی یعقان به موسیره کوچ کردند. در آنجا هارون درگذشت و مدفون گردید و پسرش العازار به جای او به خدمت کاهنی پرداخت. (تثنیه 10 : 6)


4. گنجایش حوض خانه¬ی خداچه قدر بود:(4000لیتر یا 6000 لیتر)
وقتی سلیمان هیکل و معبد مخصوصش را ساخت طبق دستور خداوند حوضی در وسط آن گماشت که در مقدار گنجایش آن حوض اختلاف است :
• 1ـ ضخامت دیواره¬ی حوض به پهنای کف دست بود. لبه¬ی آن به شکل جام بود و مانند گلبرگ سوسن به طرف بیرون باز می شد. گنجایش آن بیش از چهل هزار لیتر بود. (اول پادشاهان 7 / 26)
• 2ـ ضخامت دیواره¬ی حوض به پهنای کف دست بود. لبه¬ی آن به شکل جام بود و مانند گلبرگ سوسن به طرف بیرون باز می شد. گنجایش آن بیش از شصت هزار لیتر بود. (دوم تواریخ 4 / 5)


5. یهویاکین، چند ساله بود که به پادشاهی رسید:(18 ساله یا 8 ساله)
یکی دیگر از موارد تناقض در کتاب مقدس سن یهوه یاکین در موقع رسیدن به پادشاهی است در یک کتاب میفرماید یهوه یاکین 8 ساله بود و در جای دیگر میفرماید یهوه یاکین 18 ساله بود گر چه سن او اهمیت ندارد ولی این نکته را به ما میرساند که نسخه نویس کتاب مقدس از خود رد پاهایی به جا گذاشته و در مواردی دست برده است
• 1ـ یهویاکین هیجده ساله بود که پادشاه یهودا شد و سه ماه در اورشلیم سلطنت کرد. (دوم پادشاهان 24 / 8)
• 2ـ یهویاکین هشت ساله بود که پادشاه شد و سه ماه و ده روز در اورشلیم سلطنت کرد. (دوم تواریخ 36 / 9)
(توجه: در ترجمه تفسیری هر دو را 18 نوشته تا تناقض موجود برطرف شود)


6. چند سال قحطی (سه سال یا هفت سال)
داود لشگریانش را سرشماری کرد و این سرشماری نوعی بی اعتمادی به خدا محسوب شد خداوند تصمیم به مجازات داود گرفت و از او خواست بین سه عذاب زیر یکی را انتخاب کند
• 1 ـ پس جاد نزد داود آمده، پیغام خداوند را به او رساند و گفت: «بین این سه، یکی را انتخاب کن، هفت سال قحطی در کشور، سه ماه فرار از دست دشمنانت یا سه روز مرض مهلک در سرزمینت
(دوم سموئیل 24 / 13) .
• 2ـ جاد پیش داود آمد و پیغام خداوند را به او رسانده، گفت: «بین این سه، یکی را انتخاب کن: سه سال قحطی، یا سه ماه فرار از دست دشمنت یا سه روز مرض مهلک و کشتار به وسیله فرشته خداوند
)اول تواریخ 21 / 11(


7 . چگونگی مرگ اخزیا
اخزیا یکی از پادشاهان سبط یهودا است و با بیهوو جنگید و شکست خورد و در جریان این جنگ نیز کشته شد ولی در کتاب مقدس دو نقل متفاوت برای چگونگی مرگ اخزیا ذکر شده در یک جا میفرماید او در حین فرار از شدت جراحات مرد و در جای دیگر میفرماید خیر اخزیا دستگیر شد واو را نزد بیهوو آوردند و بیهوو او را کشت و یک نفر چگونه میتواند دو بار کشته بشود هم در حین فرار هم در اسارت ؟

• 1ـ هنگامی که اخزیا، پادشاه یهودیا، این وضع را دید، به سوی شهر بیت هگان فرار کرد. بیهو به تعقیب وی پرداخت و فریاد زد: «او را هم بزنید.» پس افراد بیهو او را در سر بالایی راهی که به شر جور می رود و نزدیک یبلعام است، در عرابه اش مجروح کردند، او توانست تا مجدد فرار کند؛ ولی در آنجا مرد. (دوم پادشاهان 9 : 27)
• 2ـ زمانی که بیهو در پی کشتار اعضای خانواده¬ی احزاب بود، با عده ای از سران یهودا و برادرزاده های اخزیا رو به رو شد و ایشان را کشت؟ بیهو در جستجوی اخزیا بود؛ سرانجام او را که در سامره پنهان شده بود، دستگیر نموده، نزد بیهو آوردند و بیهو او را نیز کشت. (دوم تواریخ 22 : 8)


8 . چند روز بعد عیسی (ع) بر کوه آمد
• یکی از معجزاتی که توسط حضرت عیسی رخ داد ملاقات وی با حضرت موسی و الیاس بر فراز کوه بود در زمان این معجزه اناجیل اختلاف نظر دارند
• 1ـ شش روز بعد، عیسی با پطرس، یعقوب و یوحنا به بالای تپه ای رفت. کس دیگری در آنجا نبود. ناگاه صورت عیسی به طرز پرشکوهی شروع به درخشیدن کرد، و لباسش درخشان و مثل برف سفید شد. (مرقس 9 / 2.)
• 2ـ هشت روز پس از این سخنان، عیسی به همراه پطرس، یعقوب و یوحنا، بر فراز تپه ای برآمد تا دعا کند. 29 به هنگام دعا، ناگهان چهره¬ی عیسی نورانی شد و لباس و از سفیدی، چشم را خیره می کرد (لوقا 9 :28.)

 

 

 



:: موضوعات مرتبط: مسیحیت , ,
:: برچسب‌ها: تناقضات کتاب مقدس , نقد مسیحیت , کتاب مقدس ,
تاریخ :
بازدید : 196
نویسنده : محمد

 

يكي از مسائلي كه مورد تأكيد مسيحيت است گناه همه بشر، مخصوصاً انبياء است كه البته داراي تبعات منفي زيادي مي­باشد كه در اين مجمل نمي­گنجد. به عنوان نمونه پيامبران – نعوذ بالله - زاني، حقّه باز، چشم چران، زاني با دختران خود، شرابخوار، درغگو و ... معرفي مي­شوند كه در كتاب مقدس مسيحيان نمونه­هاي زيادي آورده شده است:

1. سِفْر پيدايش فصل 19، آيه 30 به بعد؛ جريان زناي لوط پيامبر(ع) با دخترانش

2. سفر تكوين، فصل 9، آيه 20 تا 25؛ جريان مستي نوح(ع)

3. سموئيل 2، فصل 11، آيه 2 تا 27؛ داود (ع) را عاشق زن مردم و زناکار و حقّه باز معرفي مي كند

4. اول پادشاهان فصل 11 ایه 3 تا 8 :سلیمان (ع) بت پرستی میکند و بت خانه میسازد  

5. سفر پیدایش فصل 12 ایه 10تا 19 :ابراهیم (ع) برای نجات جان خود غیرت خود را کنار میگذارد و زن خود را خواهر خود معرفی میکند و پادشاه با زن او ازدواج میکند 

اما اين اعتقاد با مبناي اسلام مخصوصاً شيعه مناسبت ندارد و لذا ما معتقد به عصمت انبياء چه قبل از بعثت و چه بعد از بعثت مخصوصاً بعد از بعثت در ابعاد ذيل هستيم:

1. عصمت از شرک و كفر

2. عصمت در دريافت، حفظ و ابلاغ وحي

3. عصمت از گناه

4. عصمت در تشخيص موضوعات احكام شرعي

5. عصمت در تشخيص مصالح و مفاسد امور مربوط به زندگي اجتماعي

6. عصمت در مسائل مربوط به زندگي شخصي و عادي

 

 

دلايل عقلي عصمت

  1. لزوم بعثت در نبوت

غرض اصلي از بعثت پيامبران الهي، اين بوده است كه معارف و احكام الهي را در دسترس بشر قرار دهند، تا حجت الهي بر آنان تمام شود (سوره نساء، 165)

بديهي است اين غرض، در گرو آن است كه پيامبران در دريافت، حفظ و ابلاغ معارف و احكام الهي از هرگونه خطاي عمدي و سهوي مصون باشند و از طرفي، چون ابلاغ و تبيين احكام الهي، گاهي از طريق فعل پيامبر انجام مي­گيرد، عصمت از خطا در افعالي كه مربوط به تبيين شريعت است نيز، لازم است. (قواعد المرام، ص125 و 126؛ اللوامع الالهيه، ص 245 - 266).

  1. عصمت و وثوق مطلق

استوارترين و شامل ترين دليل عقلي بر لزوم عصمت پيامبران، همان است كه «خواجه نصير الدين طوسي» بيان فرموده است: پيامبر(ص) بايد معصوم باشد؛ تا مورد وثوق و اعتماد باشد و در نتيجه غرض نبوت حاصل شود (كشف المراد، قسمت عصمت نبوت).

و مواردي ديگر كه براي رعايت اختصار بيان نمي­كنيم.

 

دلايل عقلي عصمت امام

  1. حفظ دين در گرو عصمت امام است

مسئوليت حفظ دين از خطر تحريف و تغيير، برعهده  امام است، چنانكه او عهده دار هدايت ديني افراد نيز مي باشد. بديهي است انجام اين دو مسئوليت و تحقق بخشيدن به اين دو آرمان ديني، در گرو مصونيت امام از خطا و انحراف است، به خصوص اینکه هدايتگري در سخن و گفتار خلاصه نمی­شود بلكه تأثير عمل امام در جهت دادن به رفتار جامعه، به مراتب بيشتر از گفتار اوست. به همين دليل، بايد امام در فهم و بيان احكام ديني و نيز در عمل به آنها، مصون از خطا و لغزش باشد تا پيروان خود را به طور صحيح هدايت كند.

  1. استحاله تسلسل

يكي از جهات نيازمندي جامعه ديني به امام اين است كه مردم در شناخت دين و اجراي آن مصون از خطا نيستند. بنابراين، اگر امام نيز مصون از خطا و لغزش نباشد، به امام ديگري نياز است. نقل كلام به امام دوم مي­كنيم، اگر او نيز معصوم نباشد، امام ديگري لازم است. اگر رشته را ادامه دهيم در جايي پايان نمي­پذيرد و به تسلسل مي­انجامد، و روشن است كه تسلسل باطل است. بنابراين، بايد در يك زمان، بي نهايت امام وجود داشته باشد كه امتناع آن امري است بديهي، پس نتيجه مي­گيريم كه بايد امام مصون از خطا و لغزش باشد.



:: موضوعات مرتبط: مسیحیت , ,
:: برچسب‌ها: پیامبران در کتاب مقدس , عصمت در کتاب مقدس ,
تاریخ :
بازدید : 977
نویسنده : محمد

 

 

 

 

شراب در کتاب مقدس   

 

مسلمانان خوردن شراب را حرام ميدانند وبنا به آنچه كه در متون دينيشان آمده معتقدند كسيكه شراب بخورد عبادتش تا چهل روز مورد قبول قرار نمي گيرد (1)

در مسیحیت هم بنا به آياتي از كتاب مقدسشان خوردن شراب ممنوع شده و مورد مذمت قرار گرفته اما در عمل مسیحیان کار دیگر میکنند در اين مقاله به بررسي بيشتر و دقيقتر مسئله حرمت شراب در كتاب مقدس خواهيم پرداخت در ابتدا به سراغ آياتي ميرويم كه درباره يحيي و ماجراي تولد او سخن ميگويد: اما فرشته به او گفت: اي زکريا، مترس! دعاي تو مستجاب شده است. همسرت اليزابت براي تو پسري خواهد زاد که بايد نامش را يحيي بگذاري. تو سرشار از شادي و خوشي خواهي شد، و بسياري نيز از ميلاد او شادمان خواهند گرديد، زيرا در نظر خداوند بزرگ خواهد بود. يحيي نبايد هرگز به شراب يا ديگر مُسکِرات لب زند. حتي از شکم مادر، پر از روح‌القدس خواهد بود، و بسياري از قوم اسرائيل را به‌سوي خداوند، خداي ايشان باز خواهد گردانيد (2(

 

و متي باب 11آيات 10-11 در باره مقام يحيي ميگويد:

زيرا او (يحيي)همان است که درباره‌اش نوشته شده اينک رسول خود را پيشاپيش تو مي‌فرستم، که راهت را پيش پايت هموار خواهد کرد . آمين، به شما مي‌گويم که بزرگتر از يحياي تعميددهنده از مادر زاده نشده است، امّا کوچکترين در پادشاهي آسمان از او بزرگتر است.

 

همانطور كه خوانندگان عزيز ملاحظه مي كنند - بنا به آنچه در كتاب مقدس آمده - در ميان مردم بزرگتر از يحيي تعميد دهنده متولد نشده از اين جهت خداوند او را همواركننده را ه عيسي مسيح قرار داده و او كسي خواهد بود كه مردم را به سوي خدا فراخوانده و آنها را به اطاعت از دستوراتش دعوت خواهد كرد طبق اين آيات يحيي از پيامبران الهي بوده و مانند آنچه ديگر پيامبران دريافت مي كنند، دستوراتي را براي عمل كردن و نيزابلاغ به مردم از جانب خدا دريافت كرده است ؛ يكي از آن دستورات اين است كه : (يحيي) نبايد هرگز به شراب يا ديگر مُسکِرات لب زند حال با توجه به اين آيات اين احتمال قوي به نظر مي رسد كه آنكس كه نبايد به شراب لب بزند وظيفه دارد ديگران را نيزاز خوردن آن منع كند (3)

 

در كتاب داوران باب 13 آيات 1تا 5 در باب ماجراي تولد يكي ديگر از فرستادگان خدا ( ناجي بني اسرائيل ) اينطورمي خوانيم:

 

و بني اسرائيل بار ديگر در نظر خداوند شرارت ورزيدند، و خداوند ايشان را به دست فلسطينيان چهل سال تسليم كرد. و شخصي از صُرعَه از قبيله دان، مانوح نام بود، و زنش نازاد بوده، نمي زاييد. و فرشته خداوند به آن زن ظاهر شده، او را گفت:

 

«اينك تو حال نازاد هستي و نزاييده اي. ليكن حامله شده، پسري خواهي زاييد. و الآن باحذر باش و هيچ شراب و مسكري منوش و هيچ چيز نجس مخور. زيرا يقيناً حامله شده، پسري خواهي زاييد، و استره بر سرش نخواهد آمد(4) ، زيرا آن ولد از رحم مادر خود براي خدا نذيره(5) خواهد بود؛ و او به رهانيدن اسرائيل از دست فلسطينيان شروع خواهد كرد.»

 

همانطور كه در اين آيات ملاحظه مي كنيد مادرِ كسي كه قرار است بعدها فرزندي به دنيا بياورد و بني اسرائيل را از دست فلسطينيا ن برهاند بايد يك سري دستورات ؛ ازجمله نخوردن شراب را رعايت نمايد زيرا در خوردن شراب پليدي است كه خداوند دوست ندارد مادران برگزيدگان او آلوده به آن شوند و پر واضح است كه اگر خداوند چنين عملي را براي مادرانِ آنها ناپسند بداند براي خود برگزيدگانش چه حكمي خواهد داشت اما اگر ما خوردن شراب را هم بلا اشكال بدانيم ( كه نمي دانيم ) لااقل ميخوارگي و بنده شراب بودن را –بهخاطرآياتيازهمينكتابمقدس - جايزنخواهيمدانستدرتيطسباب 1آيه 7 درمذمتميگساريميخوانيم:

 

ناظر کليسا کارگزار خداست و از همين‌‌رو بايد بَري از ملامت باشد، نه خودرأي يا تندخو يا ميگسار يا خشن يا در پي منافع نامشروع،

 

و در تيطس باب 2 آيات 2و3 خطاب به معلمين مي گويد:

 

مردان سالخورده را بگو که معتدل و باوقار و خويشتندار باشند و در ايمان و محبت و استقامت، بشايستگي رفتار کنند. به همين‌‌سان، زنان سالخورده بايد شيوه زندگي محترمانه‌اي داشته باشند. نبايد غيبت‌گو يا بنده شراب باشند، بلکه بايد آنچه را که نيکوست، تعليم دهند

 

و در اول تيموتائوس باب 3 آيات 1 تا 3 در سفارش به دست اندر كاران كليسا چنين سفارش مي كند:

 

اين سخني است درخور اعتماد که اگر کسي در آرزوي کار نظارت بر کليسا باشد، در پي شغلي والاست. از اين‌‌رو ، ناظر کليسا بايد به‌‌دور از ملامت ، شوهر وفادارِ تنها يک زن ، معتدل ، خويشتندار ، آبرومند، ميهمان‌نواز و قادر به تعليم باشد؛ نه ميخواره، يا خشن، بلکه ملايم؛ و نه ستيزه‌جو، يا پولدوست.

 

كتاب مقدس حتي به دستياران كشيش و خادمين كليسا هم توصيه اكيد مي كند كه از ميخوارگي پرهيز نمايند :

 

همچنين خادمان کليسا بايد باوقار باشند؛ نه دو‌‌رو، يا ميخواره و يا در پي منافع نامشروع. (6) و اين دستورات از آن جهت است كه كتاب مقدس مستي را گناه ميداند (7) و معتقد است كه ميگساران هيچ گاه در جماعت خدا داخل نمي شوند (8) ؛ از اين رو مسيحيان را از ميخوارگي و زياده روي درخوردن شراب منع ميكند چرا كه علاوه بر حرمت آن ؛ شخصي كه مست ميشود در حالت مستي دست به كارهايي ميزند كه از يك انسان عاقل و كامل به دور است كتاب مقدس حتي از مجالسي كه در آن از آلات موسيقي و شراب استفاده ميشود نيزبا لحني تند و سرزنش آميز ياد كرده و اهل آن مجلس را اهل شقاوت و بدبختي ميداند:

 

واي بر آناني كه صبح زود برمي خيزند تا در پي مسكرات بروند، و شب دير مي نشينند تا شراب ايشان را گرم نمايد و در بزمهاي ايشان عود و بربط و دفّ و ناي و شراب مي باشد (9) .......

 

اما اين يك روي سكه است ولي در انجيل يوحنا ؛ آنجايي كه نويسنده كتاب درصدد اثبات الوهيت مسيح !! برمي ايد ورق كاملا برميگردد و تمامي آنچه كه در مذمت شراب وارد شده تبديل به محاسن شراب شده و عيسايي كه بعد از هموار كننده راه خود وبعد از آن كسي كه بايد مردم را به سوي خدا فرا بخواند و بعد از آن كسيكه نبايد حتي به شراب لب بزند مي آيد ، با مادر و شاگردانش در مجلسي حاضر ميشوند كه نه تنها در آن مجلس شراب است كه حاضرين در آن مجلس به اندازه اي شراب ميخورند كه مست ميشوند تا جائيكه تشخيص ميان شراب نو و كهنه را نمي دهند و عيسي در آن مجلس به عنوان اثبات الوهيت خود !!!!‌‌ شرابي مي سازد كه همگان را به تعجب و تحسين واداشته و به اين ترتيب هر آنچه را كه يحياي تعميد دهنده تا آن زمان رشته بود پنبه ميكند (10)

 

شگفتا !!! آيا اين كتاب مقدس نيست كه ميگويد: " واي بر آناني كه در بزمهاي ايشان عود و بربط و دفّ و ناي و شراب مي باشد " (11)

 

آيا اين كتاب مقدس نيست كه به يحيي ميگويد نبايد حتي به شراب لب بزند ؟ آيا اينگونه نيست كه دستورات فرستادگان خدا بايد تكميل كننده و تاييد كننده يكديگر باشد در اين داستان (؟)حتي اگر خوردن شراب راهم بلا اشكال بدانيم اما ساختن شراب براي جماعتي كه در خوردن آن زياره روي كرده و بدمستي ميكنند چه توجيهي مي تواند داشته باشد ؟ مگر همين عيسي نبود كه ميگفت : گمان مبريد که آمده‌ام تا تورات و نوشته‌هاي پيامبران را نسخ کنم؛ نيامده‌ام تا آنها را نسخ کنم، بلکه آمده‌ام تا تحققشان بخشم. (12)

 

آيا عيسي مسيح با ساختن شرابي كه تورات بر حرمتش تصريح دارد احكامش را تحقق مي بخشد ؟ با اين تناقض چه بايد كرد ؟ مگر تورات كلام خدا نيست ؟ مگر خدايي كه در تورات شراب را حرام كرده با خدايي (؟) كه (13) در انجيل آنرا حلال ميكند فرق دارد نميدانم تورات درباره حرمت شراب اغراق كرده ؛ يا مسيحيان درباره مجاز بودن شرب آن دروغ ميگويند؟ !!! مگر اين خدا نيست كه در كتاب مقدس به هارون و نسلهاي بعد از او تاكيد مي كند كه :

 

« ‌تو و پسرانت با تو چون به خيمه اجتماع (14) داخل شويد، شراب و مُسْكِري منوشيد مبادا بميريد. اين است فريضه ابدي در نسلهاي شما. ( 15) (16)

 

پس چگونه است كه هارون –كهازپيامبرانالهياست - درزمانومكانعبادتنبايدشراببخوردوگرنهازخدادورميشود (17) وليمسيحياناگردرحال عبادت شراب بخورند به خدا نزديك ميشوند ؟!! چه فرقيست ميان هارون پيامبر و مسيحيان ؟ يكي از افتخارات هر مسيحي اين است كه به مقام خادميت خدا برسد حال سوال اينجاست در حالي كه كتاب مقدس يكي از خصوصيات بارز خادمان كليسا را شرابخوار نبودن مي داند ؛ چگونه خود مسيح براي شرابخواران شراب ميسازد ؟ و چگونه ؛ عيسايي كه براي نجات فاجران و گنه كاران آمده ؛ خود براي عاصيان و گنه كاران اسباب ميگساري فراهم ميكند !! مگر اين عيسي نبود كه مي گفت :

 

" من نيامده ام تا عادلان بلكه تا عاصيان را به توبه بخوانم"(18)

 

آيا عيسي با ساختن شراب ، عاصيان و گنه كاران را به توبه فرا ميخواند؟ مگر همين يحيي نبود كه بشارت به آمدن مردي (عيسي) ميداد كه مي آيد و مردم را به روح تعميد مي دهد ؟(19)

 

آيا مسيح با ساختن شراب مردم را به روح تعميد ميدهد؟ اين تعميد به روح است يا تعميد به گناه ؟!!! مگر كتاب مقدس نمي گويد:

 

" مست شراب مشويد كه در آن فجور(گناهان) است، بلكه از روح پر شويد." (20) و آيا مردم با خوردن شراب از روح پر مي شوند؟

 

اگر يك مسيحي بخواهد به دستورات كتاب مقدس عمل كند بايد كدام دسته از اين آيات را كلام خدا بداند و به آن عمل كند ؟ آياتي كه خوردن شراب را حرام ميداند يا آياتي كه ساختن شراب را معجزه خدا(؟) ميداند ؟ چقدر فاصله است ميان اين دو دسته از آيات كتاب مقدس ! براستي كداميك از اين آيات كلام خدا هستند ؟ دسته اول ؟ دسته دوم ؟ يا هر دو ؟ و يا هيچ كدام ؟ ! هر چند فرقي نمي كند چرا كه به هر صورت اعتبار كتاب مقدس به عنوان كلام خدا زير سوال خواهد رفت زيرا در هرحال يا قسمتي از آيات كتاب مقدس حذف خواهد شد و يا اين سوال پيش خواهد آمد كه اگر هر كدام از اين آيات كلام خدا نيستند چگونه به كتاب مقدس راه يافته اند ؟ و اگر همه را كلام خدا بدانيم بازاين سوال مطرح ميشود كه چگونه در كلام خدا(؟) چنين تناقض آشكاري وجود دارد ؟ آيا وجود چنين آيات متناقضي در كلام خدا قابل توجيه و يا چشم پوشي است ؟

بر ما و بر تمامي اهل تحقيق پوشيده نيست كه بحث تحريف در كتاب مقدس - قطعی است و اين قضيه با استناد به آيات فراواني از همين به اصطلاح كتاب مقدس - كه ما بالاخره نفهميديم تقدسش را از كجا آورده - قابل اثبات است كه ما در اين مقاله به آن نخواهيم پرداخت چون همين مقدار براي آنانكه طالب حقيقتند كافي است و كمي تفكر در همين آيات آنها را در يافتن حقيقت كمك خواهد كرد چرا كه يك اصل وجود دارد و آن اينكه : ..... آن كس كه به دنبال حقيقت است ؛ آن را خواهد يافت و حقيقت او را آزاد خواهد كرد ولي كسي كه تنها خود را حق ميداند هيچ حقيقتي را درك نخواهد كرد.

 

 

پاورقي:

 

(1) قبول نشدن با باطل بودن فرق دارد . باطل بودن مانند اين است كه اصلا نماز نخوانده اما قبول نبودن يعني فايده نداشتن و بي ثمر بودن نماز.

 

(2) لوقا باب 1 آيات 13-15

 

(3) زيرا يا خوردن شراب خوب است يا بد اگر خوب است چرا يحيي نبايد حتي به آن لب بزند و اگر بد است او وظيفه دارد به عنوان پيامبر الهي ديگران را از خوردن آن منع كند

 

(4) ( موي سر او تراشيده نخواهد شد)

 

(5) وقف

 

(6) اول تيموتائوس باب 3

 

(7) افسسيان باب 5 آيه 18

 

(8) اول قرنتيان باب 6 آيات 9 و 10

 

(9) اشعيا باب 5 آيات 11-12

 

(10) اين ماجرا در انجيل يوحنا باب 2 آيات 1تا 10 اينگونه آمده 1 و در روز سوم، در قاناي جليل عروسي بود و مادر عيسي در آنجا بود. 2 و عيسي و شاگردانش را نيز به عروسي دعوت كردند. 3 و چون شراب تمام شد، مادر عيسي بدو گفت: «شراب ندارند.» 4 عيسي به وي گفت: «اي زن مرا با تو چه كار است؟ ساعت من هنوز نرسيده است.» 5 مادرش به نوكران گفت: «هرچه به شما گويد بكنيد.» 6 و در آنجا شش قدح سنگي بر حسب تطهير يهود نهاده بودند كه هر يك گنجايش دو يا سه كيل داشت. 7 عيسي بديشان گفت: «قدحها را از آب پر كنيد.» و آنها را لبريز كردند. 8 پس بديشان گفت: «الان برداريد و به نزد رئيس مجلس ببريد.» پس بردند؛ 9 و چون رئيس مجلس آن آب را كه شراب گرديده بود، بچشيد و ندانست كه از كجا است، ليكن نوكراني كه آب را كشيده بودند، مي‌دانستند، رئيس مجلس داماد را مخاطب ساخته، بدو گفت: 10 «هر كسي شراب خوب را اوّل مي‌آورد و چون مست شدند، بدتر از آن. ليكن تو شراب خوب را تا حال نگاه داشتي؟»

 

(11) اشعيا باب 5آيات 11-12

 

(12) متي باب 5 آيه 17

 

(13) البته اگر انجيل را كلام خدا بدانيم ؛ كه بنا به محكمترين استدلالات موجود - كه در اين مقاله فرصت بررسي آن نيست - نميدانيم

 

(14) خيمه عبادت

 

(15) لاويان باب 10 آيه 9

 

(16) و نظير چنين سفارشي را به آدم كرد كه از آن درخت نخوريد و گرنه ميميريد ولي آنها خوردند و از باغ عدن بيرون رفتند

 

(17) ( مسيحيان مردن ( مبادا بميريد ) را در اين آيه و امثال آن به دوري از خدا تعبير ميكنند )

 

(18) ( لوقا باب 5 آيه 32)

 

(19) من شما را به آب تعميد دادم. ليكن او(عيسي) شما را به روح القدس تعميد خواهد داد. ( مرقس باب 1آيه 8 )

 

(20) افسسيان باب 5 آيه 18/ا

 

 



:: موضوعات مرتبط: مسیحیت , ,
:: برچسب‌ها: شراب در کتاب مقدس , شریعت مسیحی , ,
تاریخ :
بازدید : 368
نویسنده : محمد

 

تثلیث

 یکی از اعتقادات بنیادین مسیحیت است که بر اساس آن خدای یگانه در سه شخص خدای پدر، خدای پسر (که در عیسی مسیح تجسم پیدا کرد) و خدای روح‌القدس می‌باشند. این سه ذات یکسانی داشته ولی از هم متمایز می‌باشند.

مورّخین عموماً توافق نظر دارند که کتاب مقدس هیچ جا آشکارا تثلیث را بیان نکرده‌است.[۱] مورخ ریچارد سووین بورن (از جمله مورخینی که اعتقاد به تثلیث دارد) این مسئله را اینگونه توضیح می‌دهد که اگر عیسی میخواست تثلیث را مشخصاً بیان کند بجز اندکی، بقیه منظور او را اشتباه میفهمیدند. بنابراین او تعلیماتی بر جای گذاشت که بصورت ضمنی تأیید کننده تثلیث باشند و مسیحیان بعدی بتوانند آنها را به شکل منظم در آورند.[۲] بین مورخین توافق نظری در مورد اینکه آیا واقعاً تثلیث جزو تعلیمات کتاب مقدس هست وجود ندارد.[۳] همچنین شاهدان یهوه که یکی از شاخه های مسیحیت هستند اعتقاد به تثلیث ندارند و آنرا رد میکنند. نوشته‌های به دست رسیده از قدیمیترین الاهیدانان مسیحیان نشان دهندهٔ تأکید زیاد آنان روی ذات خدایی عیسی می‌باشد. سؤالی که برای این الاهیدانان پیش آمده بود و به موضوع مناظرات بین این الاهیدانان تبدیل شده بود، این بود که چگونه می‌توان هم عیسی را خدا حساب آورد و هم به واحد بودن خدا اعتقاد داشت؟[۱] راه حل‌های زیادی پیشنهاد شده و مورد بحث قرار گرفت که از بین آنها اعتقاد بیان شده در ابتدای مقاله از تثلیث بر بقیه غالب آمده‌است.[۴] در قرن دوم میلادی ترتولیان برای اولین بار از کلمه trinitas (شکل لاتین trinity)، استفاده کرده و ماهیت خدا را بشکل ذات واحدی که از سه شخص تشکیل شده توصیف کرد (اگر چه ترتولیان اولین کسی بود که از کلمه تثلیث استفاده کرد ولی الاهیدانان دیگری مانند ایرنیوس هم توضیحات مشابهی ارایه کرده بود.[۵]).[۱] اریگن پس از او نیز تاکید بر واحد بودن خدای متعال (که خالق جهان است)، پسر (که رهایی بخش بشر بوده) که با خدا هم ازل بود و روح‌القدس (که تطهیرکننده بشر است) کرد.[۱] از جمله عقاید که مورد قبول واقع نشده این دید که عیسی از نظر مرتبه پایینتر و تحت فرمان خدای پدر می‌باشد، یا اینکه پدر، پسر و روح القدس تمایزی از هم نداشته و سه طرقی هستند که خدای واحد خود را افشا کرده، بودند.[۶] اینگونه بحث‌ها تا قرن چهارم ادامه داشت تا اینکه اعتقاد به تثلیث به عنوان عقیده رسمی مسیحیان بیان و به تصویب رسید. بحث‌ها بر سر جزئیات تثلیث بین مسیحیان ادامه یافت. یکی از موضوعات مورد اختلاف بین مسیحیان که منجر به انشقاق بزرگکلیسای شرقی و غربی گردید اختلاف نظر در مورد ماهیت روح‌القدس بود. عقیده کلیسای شرقی این بود که روح‌القدس نشأت گرفته یا برخاسته از پدر از طریق پسر می‌باشد ولی کلیسای غربی معتقد بود که روح‌القدس برخاسته از پدر و پسر می‌باشد.[۱]

 


 

تعریف

تَثلیث واژه‌ای عربی است به معنای «سه‌گانگی»[نیازمند منبع]. این واژه همچنین در ترجمه واژهٔ «تری‌آس» در یونانی آمده‌است.

 
«سپر ایمان» مثلث تثلیث - بیانگر فرمول تثلیث در مسیحیت

در کتاب اصول اعتقادات کاتولیک تثلیث چنین تعریف شده‌است:[۷]

  • «تثلیثْ واحد است. ما قائل به سه خدا نیستیم، بلکه به یک خدای واحد در سه شخص، یعنی «تثلیثِ هم‌ذات» [معتقد هستیم]. شخص‌های الهی در الوهیتِ یکتا شریک نیستند، بلکه هر یک از آنها، خدای کامل است: «پدر همانی است که پسر است، و پسر همانی است که پدر است، و پدر و پسر همانی هستند که روح‌القدس است، یعنی در طبیعت خود، یک خدای واحد.» هر یک از این سه شخص همین واقعیت است، یعنی ذات، جوهر، یا ماهیت الهی.»

لوئیس برکوف، الاهیدان مسیحی، در کتاب «خلاصهٔ اعتقادات مسیحی» تثلیث را اینچنین شرح می‌دهد:[۷]

  • «... پدر و پسر و روح‌القدس... چنان ماهیتی دارند که می‌توانند با یکدیگر وارد رابطهٔ شخصی شوند... هر یک از اشخاص از تمامی و کل ذات یا جوهر الهی برخوردارند و اینکه این جوهر خارج از این سه شخص موجودیت ندارد.»

مهرداد فاتحی در کتاب «خدای مسیحیان:نگاهی به تثلیث» می‌نویسد:

  • «... در خدا بُعدی متعال وجود دارد که «پدر» خوانده می‌شود. خدا بی‌نهایت برتر و بالاتر از همهٔ مخلوقات خویش است و هیچ چیز و هیچ کس را با او قیاس نتوان کرد. اما در همین خدا، چون محبت است، بُعدی دوم وجود دارد که بُعدی حلولی یا درون‌باشنده‌است و سبب می‌شود که او در شخص عیسای ناصری در تاریخ حلول کند و خود را از نزدیک به انسان بشناساند. خدا مخلوقیت را برخود می‌گیرد و این‌گونه در تجربهٔ بشری و رنج‌های او شریک می‌شود تا از درون، وضعیت او را شفا بخشد. این بُعد دوم «پسر» خوانده می‌شود. همچنین بُعد سومی در خدا وجود دارد، یعنی «روح‌القدس»، که باز بُعدی حلولی است، با این تفاوت که خدا این‌بار نه به‌طور عینی در یک شخصیت تاریخیِ خاص، بلکه در قلوب تک تک مؤمنان و در جامعهٔ مسیحی یعنی کلیسا ساکن می‌شود و با مؤمنان رفاقت و صمیمیت نزدیک برقرار می‌کند.»[۸]

تثلیث در عهد قدیم


 
خدا در شکل عیسی در باغ عدن با آدم و حوا روبرو میشود.

الاهیدانان مسیحی بصورت سنتی به آیاتی از عهد عتیق در جهت اثبات تکثر در خدا اشاره می‌کردند. به عنوان مثال آیه ۲۶ فصل ۱ از کتاب پیدایش «بیاییم انسان را در تصویر خودمان، و شبیه خودمان بسازیم» یا اشاره به روح خداوند در آیه ۲ فصل ۱ کتاب پیدایش جهت تایید تثلیث و سازگاری آن با عهد عتیق ذکر می‌شده‌است.[۹] برخی از الاهیدانان مسیحی خدای قوم اسرائیل را با تثلیث یکی گرفته، گروهی دیگر خدای قوم اسرائیل را با پدر یکی گرفته و گروه دیگری از الاهیدانان خدای قوم بنی اسرائیل را با عیسی یکی گرفته‌اند. دیدگاه اول و دوم طرفداران بیشتری نسبت به دیدگاه سوم داشته‌است.[۱۰]

به گفته مورخ میرسیا الیاد[۱۱] مفسرین و مورخین امروزی از دیدگاه سنتی الاهیدانان مسیحی فاصله گرفته و عموماً اعتقادی به وجود آموزه تثلیث در عهد عتیق ندارند. زیرا اگر چه عهد عتیق خدا را پدر قوم بنی اسرائیل خوانده و از شخصیت پردازی خدا به عنوان کلام، روح، خرد و حضور استفاده جسته، ولی فضای حاکم بر متون عهد عتیق و اهداف مورد نظر این متون اجازه مرتبط کردن آنها با آموزه تثلیث (که بعدها تبیین شد) را نمی‌دهد.[۹]

تثلیث در عهد جدید[ویرایش]


 
به نام خدای یکتای پدر، پسر و روح القدس، دستونشته انجیل دیاتسرون

مسیحیان با استناد به برخی از آیات کتاب مقدس چنین اعتقاد دارند که خدا، در عهد جدید(و همچنین عتیق) خود را یک خدای واحد در سه شخص معرفی کرده‌است، که بعداً در قرن دوم میلادی این آموزه تثلیث نام گرفت.[۱۲] تثلیث به صورت مستقیم در عهد جدید وجود ندارد ولی این تعلیم به طور غیر سیستماتیک در عهد جدید مطرح گشته‌است. چنانچه ترتولیان پدر کلیسای شهیر قرن ۲-۳ میلادی می‌نویسد: «کتاب مقدس به بهترین شکل تثلیث را بیان میسازد»[۱۲]

فرمول تثلیث در عهد جدید

در انجیل متی، اثری مسیحی از قرن یک میلادی که اولین کتاب عهد جدید می‌باشد، فرمول تثلیث توسط عیسی اینگونه بکار گرفته شده‌است:

پس بروید و همهٔ قومها را شاگرد سازید و ایشان را به نام پدر، پسر و روح‌القدس تعمید دهید. ۱۹:۲۸

چنین استدلال شده‌است که اقانیم پدر، پسر و روح القدس در این فرمول به موازات یگدیگر مطرح گشته‌اند. همچنین نکتهٔ ظریفی که در این فرمول گنجانده شده کلمهٔ «نام» می‌باشد که نه به صورت جمع بلکه به صورت مفرد بکار برده شده که می‌تواند به یک نهاد و وجود این سه اقنوم دلالت داشته باشد. پولس رسول[۱۳]، یوحنای حواری[۱۴] و پطرس حواری[۱۵] نیز در کتاب مقدس از فرمول تثلیث سود جسته و از هر سه اقنوم خدا را در جایگاهی هم سطح نام برده‌اند.

الوهیت پسر در عهد جدید

 

در عهد جدید عیسی خود را به طور مستقیم خدا نخواندهبا این حال مشخصات خدا از جمله یکی بودن با خدا[۱۶]، پیش موجودیت و بیزمانی[۱۷] مورد پرستش واقع شدن همچون خدا[۱۸] و تجلی خدا[۱۹] را بخود نسبت داده‌است. در فراز یوحنا ۲۰ تومای رسول مسیح را «خداوند و خدا» خوانده و عیسی در جواب به این سخن می‌گوید:«خوشابه‌حال آنان که نادیده، ایمان آورند»عیسی برخی صفات خدا در عهد عتیق که معمولاً گمان می‌شود تنها برای خداوند مقدور است را گاهی بخود نسبت می‌داد که از جملهٔ آنها، «من هستم»[۲۰][۲۱] «داور»[۲۲][۲۳] «اول و آخر»[۲۴][۲۵] «بخشایندهٔ گناه»[۲۶][۲۷]می‌باشند. اما حواریون و دیگر نویسندگان عهد جدید عیسی را بوضوح»خداً (Theos) خوانده‌اند.[۲۸][۲۹][۳۰][۳۱][۳۲] وی را همذات با پدر[۳۳]، ازلی[۲۹] خالق فرشتگان[۳۴] و خالق جهان[۳۵] دانسته و او را همچون پدر عبادت مینمایند.[۳۶]

در فراز یوحنا باب ۱۰ آیات ۲۵ تا ۳۳ میخوانیم:

عیسی پاسخ داد: «... «من و پدر یکی هستیم». آنگاه بار دیگر یهودیان سنگ برداشتند تا او را سنگسار کنند. عیسی به ایشان گفت: «کارهای نیکِ بسیار از جانب پدر خود به شما نمایانده‌ام. به‌سبب کدامین یک از آنها می‌خواهید سنگسارم کنید؟» پاسخ دادند: «به‌سبب کار نیک سنگسارت نمی‌کنیم، بلکه از آنرو که کفر می‌گویی، زیرا انسانی و خود را خدا می‌خوانی.»

یوحنای حواری در دیباچهٔ انجیل خود الوهیت مسیح، همذات بودن وی با پدر، تمایز با پدر و تجسم وی را اینگونه شرح می‌دهد:

در ازل کلمه بود. کلمه با خدا بود و کلمه خود خدا بود،

از ازل کلمه با خدا بود. همه چیز به وسیلهٔ او هستی یافت و بدون او چیزی آفریده نشد. حیات از او به وجود آمد و آن حیات نور آدمیان بود. نور در تاریکی می‌تابد و تاریکی هرگز بر آن چیره نشده‌است. مردی به نام یحیی ظاهر شد که فرستادهٔ خدا بود. او آمد تا شاهد باشد و بر آن نور شهادت دهد تا بوسیلهٔ او همه ایمان بیاورند... پس کلمه انسان شد و در میان ما ساکن گردید. ما شکوه و جلالش را دیدیم - شکوه و جلالی شایستهٔ فرزند یگانهٔ پدر و پر از فیض و راستی. شهادت یحیی این بود که فریاد می‌زد و می‌گفت: «این همان شخصی است که در بارهٔ او گفتم که بعد از من می‌آید اما بر من برتری و تقدم دارد زیرا پیش از تولد من، او وجود داشت.» انجیل یوحنا باب ۱ آیات ۱-۷ و ۱۴-۱۵

آر. سی اسپرول( R. C. Sproul)، الهی دان مسیحی، در مورد یوحنا ۱:۱ با اشاره به [کلمه] (Logos) (یونانی: λογος) چنین می‌نویسد: «در این آیهٔ چشمگیر، Logos هم از خدا متمایز شده [کلمه نزد خدا بود] و هم با او یکی انگاشته شده‌است [کلمه خدا بود]. این جمعِ اضداد تاثیر بسیاری بر شکل گیری آموزهٔ تثلیث داشت زیرا به موجب آن، Logos به عنوان دومین شخصِ تثلیث ظاهر می‌شود. کلمه به لحاظ شخص از پدر متمایز است، اما با او همذات می‌باشد.»

دکتر دانِیل بی. والاس استاد زبان یونانی، در مورد اهمیت ساختار فراز اینچنین توضیح می‌دهد:«ساختاری که انجیل نگار انتخاب کرده، موجزترین شکل ممکن بود برای بیان این اندیشه که «کلمه» خدا بود، اما متمایز از پدر.» بدین ترتیب تشخص کلام(اقنوم پسر-عیسی مسیح) متمایز از تشخص پدر اما همذات با وی می‌باشد. ویلیام بیدِروُلف (W. Biederwolf) می‌نویسد:

«کسی که بتواند عهد جدید را بخواند اما پی نبرد که عیسی ادعا می‌کند که شخصی برتر از یک انسان است، مانند کسی است که به هنگام ظهر به آسمان صاف نگاه کند و خورشید را نبیند.»

الوهیت پدر در عهد جدید

 

غالباً معتقدند خصوصیات «پدر»، بعد اول تثلیث در سخنان مسیح، به موازات خصوصیات و توصیفات «یهوه» در عهد عتیق می‌باشند، با این حال در هیچ فرازی از چهار انجیل کانن، پدر، توسط مسیح، مستقیماً "یهوه" نامیده نشده‌است. این در صورتیست که غالب مسیحیان، "پدر" را در کلمات مسیح به یهوه تعبیر می‌کنند. البته وی، بارها توسط انبیا، مسیح و حواریون، خدا(Theos یا الوهیم) خوانده شده‌است.

عیسی پاسخ داد: «.. کار کنید، امّا نه برای خوراک فانی، بلکه برای خوراکی که تا حیات جاویدان باقی است، خوراکی که پسرانسان به شما خواهد داد. زیرا بر اوست که خدای پدر مُهر تأیید زده‌است.» یوحنا ۲۷:۶

در فراز یوحنا باب ۱۷ آیات ۱-۴ میخوانیم:

پس از این سخنان، عیسی به آسمان نگریست و گفت: «پدر، ساعت رسیده‌است. پسرت را جلال ده تا پسرت نیز تو را جلال دهد. زیرا او را بر هر بشری قدرت داده‌ای تا به همهٔ آنان که به او عطا کرده‌ای، حیات جاویدان بخشد. و این است حیات جاویدان، که تو را، تنها خدای حقیقی، و عیسی مسیح را که فرستاده‌ای، بشناسند. من کاری را که به من سپردی، به‌کمال رساندم، و اینگونه تو را بر روی زمین جلال دادم. پس اکنون ای پدر، تو نیز مرا در حضور خویش جلال ده، به همان جلالی که پیش از آغاز جهان نزد تو داشتم.

مسیح در روزهای واپسین پپیش از تصلیب، پدر، شخصی که(بر اساس کتاب مقدس) از جانب وی فرستاده شده‌است، را "خداً میخواند:

چراکه پدر خودْ شما را دوست می‌دارد، زیرا شما مرا دوست داشته و ایمان آورده‌اید که از نزد خدا آمده‌ام. من از نزد پدر آمدم و به این جهان وارد شدم؛ و حال این جهان را ترک می‌گویم و نزد پدر می‌روم. یوحنا ۱۶: ۲۷- ۲۸ همچنین یوحنا ۲۹:۶، یوحنا ۳۳:۹ و یوحنا ۳:۱۳

الوهیت پدر در دیگر سخنان مسیح نیز کاملاً مشهور بوده که یوحنا ۳۶:۱۰، یوحنا ۱۱:۴، یوحنا ۱۷:۲۰ و یوحنا ۸:۵۴ از جملهٔ آنها می‌باشند.

نقد تثلیث

هاکس در قاموس مقدس گوید:"خدا از خود به وجود آمده، و طبیعت خدائی، قصد از سه اقنوم مساوی الجوهر است (متی ۱۹:۲۸ و نامه ۲ پولس به قرنطیان ۱۴:۱۳) یعنی خدا پدر، خدا پسر، خدا روح القدس. خدا پدر خالق جمیع کائنات است به واسطه پسر (مزمور ۶:۳۳ و نامه ۱ پولس به کولسیان ۱۶:۱ و نامه وی به عبرانیان ۲:۱) و این سه اقنوم را یک مرتبه و در درجه و عمل است". نیز گوید: "نماز جز به حضرت ایزد تعالی به دیگری بجا آورده نمی‌شود (متی ۱۰:۴ مقابله کنید با تثنیه ۱۳:۶ و ۲۰:۱۰) و البته اگر اوّلاً به خود مسیح یا به روح القدس هم نماز کنیم بر جا و صحیح خواهد بود، زیرا آنها نیز از جوهر الهی هستند (مقابله اعمال رسولان ۵۹:۷ و ۶۰ و نامه اول پولس به قرنطیان ۲:۱ و نامه او فیلیپیان ۹:۲) و بسیار اوقات منجی ما (مسیح ۷) منفرداً در دشت رفته و دعا می‌فرمود (متی ۲۳:۱۴ و ۳۹:۲۶ و مرقس ۳۵:۱ و لواقاه: ۱۶) و بلندترین نمازی که مسیح عیسی ۷ به جا آورد که نسبت به سایر نمازها اهمیتش بیشتر است، همان نماز آخری است که حضرتش با شاگردان و به جهت شاگردان خود به جا آورد (یوحنا ۵ - ۱:۱۷ و ۱۹:۶ و ۲۶:۲۰)". همچنین می‌گوید: "مسیح از خدا تشکّر کرد که دعای او را استجابت نمود (یوحنا ۴۱:۱۱ و ۴۲) و برای اعانت خواستن از خدا دعا نمود (یوحنا ۲۷:۱۲) و از وی مسئلت نمود که چرا مرا به خود وا گذاشتی، در هنگامی که او را به دار می‌آویختند (متی ۴۶:۲۷)".

مطالب فوق نمونه‌ای از عقاید مسیحیان در مورد خداشناسی بود که هاکس آنها را از کتب مقدس استخراج کرده‌است. باید گفت نظر و دقت در عبارات فوق از غلطگیری و اعتراض بر آنها گذشته و بایستی به فکر صحیح‌گیری آنها افتاد. برای اینکه ادعای بدون دلیل نکرده باشیم، برخی از تناقضات آنها را در اینجا مشخص می‌کنیم.

برخی چنین تصور می کنند که: 1. نخستین معنی که برای خدا کرده یعنی "از خود بوجود آمده" مستلزم انکار خدای ازلی است که امری محال است. زیرا اوّلاً معقول نیست چیزی علت وجود خود و سبب حدوث خودش شود. ثانیاً اگر ما از استحاله این گزاره نیز چشم پوشیم، بایستی خدا را حادث فرض کنیم با این تفاوت که حدوثش مانند حدوث سایر ممکنات نیست بلکه از خودش تراوش کرده است!؟ ۲. برای ذات اقدس الهی طبیعت (که دستخوش تبدّل و زوال‌است) فرض کرده‌است. به علاوه آن طبیعت را در عین وحدت مشتمل بر سه وجود مباین پنداشته (خداپدر، خداپسر، خدا روح القدس) که در عین مباینت وجودی، متساوی الجوهرند. خدای پدر را از پسر عاجزتر و ناتوان‌تر معرفی کرده، و خلقت کائنات را به وسیله و استمداد از پسر دانسته است. در پایان، این سه جوهر متساوی و هم مباین را سه اقنوم در یک مرتبه و درجه و عمل خوانده است. ۳. در جمله دومی که از هاکس نقل شد، نخست خواندن نماز را منحصر به پیشگاه خدای پدر کرده و سپس آن را در برابر حضرت مسیح و روح‌القدس نیز تجویز نموده و بر این تعدی، به اینکه این دو نیز از جوهر الهی می‌باشند استدلال جسته است. ولی در چند سطر بعد گوید چه بسا خود مسیح به تنهائی در دشت می‌رفت و به خدای پدر دعا و از او استدعا می‌کرد. وی در مواردی بی‌شمار دست نیاز به سوی خدا دراز کرده، و هنگامی‌که می‌خواستند او را به دار آویزند، با نهایت تضرّع و عجز و لابه می‌گفت: خدایا چرا مرا به خود واگذاشتی تا بندگانت بدارم آویزند. چنانکه بر هر صاحب شعور و ادراک روشن است، معتقدات و مذکورات فوق از اموری متناقض و محال و نامعقول بیرون نیست، و روی این اصل نیازی به استدلال و ابطال نداشته و تنها ذکر آنها در بطلانش کافی است.. باید از مسیحیان پرسید چگونه خدای پسر – عیسی - که به زعم شما جوهر و ذاتش با خدای پدر برابر است گاهی به خدای پدر در خلقت کائنات کمک می‌دهد و گاهی هم، چنان ناتوان است که بندگان خدای پدر او را به دار می‌آویزند؟ آیا مقتول و مصلوب همان خدای پدر است، کائنات پس از وی بدون خدا مانده؟ و یا خدای پسر است؟ که البته در این صورت قسمتی از جوهر ذات خدای پدر شهید، ناتوانی و ضعف فرزندش شده است. اگر ذات عیسی ذات خدا است، پس کمک دادن و یا کمک خواستن عیسی از وی و نماز و دعا در برابرش خواندن و مصلوب شدنش چیست؟ و اگر غیر او است، و ذات او غیر ذات خدا و بلکه آفریده و بنده او، و فرزند انسانست - چنانکه هشتاد مرتبه در اناجیل اعتراف کرده که من فرزند انسانم - پس این تناقض‌گویی‌ها از چیست؟[۳۷]

دیدگاه مسلمانان

در اسلام مفهوم تثلیث انکار یکتا پرستی و شرک در نظر گرفته می‌شود.

در قرآن

قرآن مقدس، با صراحت لهجه اعتقاد به تثلیث را کفر می‌داند:

«لَّقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ ثَالِثُ ثَلَاثَةٍ وَمَا مِنْ إِلَٰهٍ إِلَّا إِلَٰهٌ وَاحِدٌ وَإِن لَّمْ یَنتَهُوا عَمَّا یَقُولُونَ لَیَمَسَّنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ»

کسانی که (به تثلیث قایل شده و) گفتند: «خدا سومین (شخص از) سه (شخص یا سه اقنوم) است» بی‌شک و بی‌چون کافر شدند. حال آنکه هیچ معبودی جز خدای یکتا نیست و اگر از آنچه می‌گویند باز نایستند، به کسانی از ایشان که کافر شدند بی‌چون و بی‌امان عذابی دردناک خواهد رسید.[۳۸]

راجع به اعتراف مسیح به بندگی خود، و تکذیب اتهام الوهیت فرماید:

«لَّن یَسْتَنکِفَ الْمَسِیحُ أَن یَکُونَ عَبْدًا لِّلَّهِ وَلَا الْمَلَائِکَةُ الْمُقَرَّبُونَ وَمَن یَسْتَنکِفْ عَنْ عِبَادَتِهِ وَیَسْتَکْبِرْ فَسَیَحْشُرُهُمْ إِلَیْهِ جَمِیعًا»

مسیح از اینکه بنده‌ی خدا باشد هرگز خودداری نمی‌کند و نه فرشتگان مقّرب (نیز). و هر کس از پرستش او خودداری و تکبر کند (بداند که) زودا خدا همه‌ی آنان را سوی خود گرد می‌آورد.  ۳۹]

و نیز فرماید:

«مَّا الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ وَأُمُّهُ صِدِّیقَةٌ کَانَا یَأْکُلَانِ الطَّعَامَ انظُرْ کَیْفَ نُبَیِّنُ لَهُمُ الْآیَاتِ ثُمَّ انظُرْ أَنَّیٰ یُؤْفَکُونَ»

مسیح پسر مریم جز پیامبری نیست که پیش از او (نیز) پیامبرانی گذشتند و مادرش زنی بسیار راست بود. هر دو غذا می‌خوردند. بنگر چگونه آیات (خود) را برای آنان به روشنی جداسازی می‌کنیم؛ سپس بنگر کجا و کی به دروغ (از حقیقت) دور افکنده می‌شوند [۴۰][۴۱]

به بیان قرآن یکتایی مطلق خداوند امکان اینکه وجود دیگری در ذات یا سلطه او شریک باشد را رد می‌کند. چهار آیه قرآن (نساء آیه ۱۷۱؛ مائده ۷۳؛ مائده ۱۱۶؛ مریم 30) به تثلیث اشاره دارد:[۴۲]

آیات

ای اهل کتاب، در دین خویش غلو مکنید و در باره خدا جز سخن حق مگویید، هر آینه عیسی پسر مریم پیامبر خدا و کلمه او بود که به مریم القا شد وروحی از او بود پس به خدا و پیامبرانش ایمان بیاورید و مگویید: سه (سه گانه - سه تا)[۴۳] از این اندیشه‌ها باز ایستید که خیر شما در آن خواهد بود جز این نیست که الله خدایی است یکتا منزه‌است از اینکه صاحب فرزندی باشد از آن اوست آنچه در آسمانها و زمین است، و خدا کارسازی را کافی است. (قرآن نساء آیه ۱۷۱)

آنان که گفتند: الله سومین سه‌است، کافر شدند[۴۴] در حالی که هیچ خدایی جز الله نیست اگر از آنچه می‌گویند باز نایستند به کافران عذابی دردآور خواهد رسید. (قرآن مائده ۷۳)

و آنگاه که خدا به عیسی بن مریم گفت: آیا تو به مردم گفتی که مرا و، مادرم را سوای الله به خدایی گیرید؟ گفت: به پاکی یاد می‌کنم تو را نسزد مرا که چیزی گویم که نه شایسته آن باشم اگر من چنین گفته بودم تو خود می‌دانستی زیرا به آنچه در ضمیر من می‌گذرد دانایی و من از آنچه در ذات تو است بی خبرم زیرا تو داناترین کسان به غیب هستی. (قرآن مائده ۱۱۶)

[کودک [عیسی (ع) در گهواره]] گفت: «منم بنده خدا، به من کتاب داده و مرا پیامبر قرار داده است،

(قرآن مریم 30)[۴۵]

بحث

آیه ۱۷۱ سوره نساء

شیخ أبی علی طبرسی (از اَعلام قرن ششم هجری) در تفسیر مجمع البیان، پیرامون عبارت «ولا تقولوا ثلاثةٌ» در آیه فوق چنین آورده‌است:

«ولا تقولوا ثلاثةٌ»؛ این خطابی به مسیحیان است. از زجاج است که معنا این گونه می‌باشد: مگویید اله ما سه تاست. و گفته شده‌است: این صحیح نیست زیرا مسیحیان به سه آلهه قائل نیستند، بلکه می‌گویند الهی واحد، و سه اقنوم: پدر، و پسر، و روح القدس، و معنای آن (عبارت مورد اشاره) چنین است: نگویید الله سه گانه‌است: پدر، و پسر، و روح القدس.[۴۶]

آیه ۷۳ سوره مائده

در مورد آیه ۷۳ سوره مائده محققین ماسون، ویلیام مونتگمری وات و ریچارد بل بر این نظر بوده‌اند که این آیات قرآن به نقد از شکلی انحرافی از تثلیث پرداخته که روی مجزا بودن سه شخص تثلیث به بهای از دست رفتن وحدت آنها تأکید کرده‌است. محقق گریفیت[۴۷] عقیده ندارد که این آیه به تثلیث اشاره می‌کند زیرا در ادبیات سوریه‌ای عیسی اغلب با لفظ «سومین از سه» خطاب می‌شده و بنابراین «سومین از سه» می‌تواند اشاره‌ای به عیسی بوده باشد و این آیات به همراه آیات اطرافش یکی بودن خدا و عیسی را نقد کند.[۴۲]

آیه ۱۱۶ سوره مائده

در این آیه قرآن به چیزی که عقیده دارد مسیحیان به غلط به عیسی نسبت داده‌اند اشاره می‌کند.[۴۲] برخی از محققین پیشنهاد کرده‌اند که مفهومی از تثلیث که قرآن در اینجا رد می‌کند شکل ارتدکس آن نمی‌باشد و متشکل از مریم (و نه روح القدس)، عیسی و پدر می‌باشد. برخی محققین آن را اشتباه فهمیدن تثلیث در قرآن قلمداد می‌کنند.[۴۸] محقق دیوید توماس[۴۹] قرائت دیگری را پیشنهاد می‌کند: اگر دقیق صحبت بکنیم لزومی ندارد که این آیه در مورد تثلیث و رد آن بیان شده باشد، بلکه فقط مثالی از شرک را بیان کرده و نسبت به احترام گذاشتن افراطی نسبت به مریم و عیسی هشدار داده باشد، و در عین حال یاد آوری کرده باشد که فقط خدا و خدا باید پرستش شود.[۴۲] بعقیده محقق ادوارد هلمز ممکن است دلیل اشاره بالا بیشتر اعتراض به ستایش مریم بگونه‌ای خاص توسط مسیحیان محلی باشد تا فهم نادرست تثلیث.[۴۸] محققین مسلمانی همچون شیخ أبی جعفر محمد بن الحسن الطوسی[۵۰](۳۸۵ – ۴۶۰ ه. ق.)، شیخ أبی علی الفضل بن الحسن الطبرسی[۵۱] و سید محمد حسین طباطبائی[۵۲] در آثار خود، با اشاره به موارد بکارگیری تعابیر «اتخاد رب» و یا «اتخاذ اله» در قرآن، نحوهٔ بزرگداشت مسیحیان نسبت به عیسی و مادرش را به عنوان وجهی برای تعابیر عنوان شده در آیهٔ ۱۱۶ سورهٔ مائده مطرح نموده‌اند.

آیه ۳۰ سوره مریم

در شرح واقعه تولد عیسی، در این آیه می خوانیم که عیسی در گهواره شروع به صحبت کرد و جملاتی را خطاب به جمع گفت. این آیه، ناظر به این واقعه، مستقل از دیگر تعبیرها به روشنی نظر قرآن را در مورد مقام عیسی و رابطه ایشان با خداوند بیان می دارد. بر اساس قرآن، با نقل قول از عیسی، این رابطه ارتباط عبد و معبود است و لذا احتمال‌های متنوع این رابطه را نفی می کند.

تفاسیر مسلمانان

محققین غربی در مورد اینکه آیا قرآن عقیده ارتدکس مسیحیان در مورد تثلیث را رد می‌کند یا اینکه تنها شکل‌های انحرافی آن را رد می‌کند نظرات مختلفی دادند، ولی تفاسیر مسلمانان از زمان‌های قدیم معتقد بودند که تثلیث سنتی مسیحیان در قرآن رد شد است .

 

 

 

منابع

  1. ↑ پرش به بالا به:۱٫۰ ۱٫۱ ۱٫۲ ۱٫۳ ۱٫۴ Michael D. Coogan, The Illustrated Guide to World Religions, p.65, Oxford University Press
  2. پرش به بالا Richard Swinburne, Revelation, p.149, Oxford University Press
  3. پرش به بالا به عنوان مثال منبع روبرو را ببینید:Sarah Coakley, Maurice Wiles, David Arthur, The Making and Remaking of Christian Doctrine, p. 82, Oxford University Press
  4. پرش به بالا Trinity The Oxford Companian of the Bible, Oxford University Press
  5. پرش به بالا Howard Clarke, The Gospel of Matthew and Its readers, p.249, Indiana University Press
  6. پرش به بالا Trinity, Encyclopedia Britaanica
  7. ↑ پرش به بالا به:۷٫۰ ۷٫۱ تثلیث و پسر خدا بودن عیسی، نوشتهٔ آرمان رشدی، صفحه؟ انتشارات؟
  8. پرش به بالا فاتحی، دکتر مهرداد. خدای مسیحیان: نگاهی به تثلیث. بخش دوم. مقدمه.
  9. ↑ پرش به بالا به:۹٫۰ ۹٫۱ The Encyclopedia of Religion, Mircea Eliade, Trinity, Vol 15, p53-57
  10. پرش به بالا Bruce Marshall, Trinity and Truth, Cambridge University Press, p.37
  11. پرش به بالا Mircea Eliade
  12. ↑ پرش به بالا به:۱۲٫۰ ۱۲٫۱ Against Praxeas, ch ۱۱
  13. پرش به بالا دوم‌قرنتیان ۱۳: ۱۴
  14. پرش به بالا اول‌یوحنا ۴: ۱۳-۱۴
  15. پرش به بالا اول‌پطرس ۱: ۲
  16. پرش به بالا یوحنا ۱۰: ۲۵-۳۳
  17. پرش به بالا یوحنا ۵۸:۸و یوحنا ۱۰: ۲۵-۳۳
  18. پرش به بالا یوحنا۵: ۲۳و ۲۴
  19. پرش به بالا یوحنا۱۴: ۸و۹
  20. پرش به بالا یوحنا۸: ۵۸
  21. پرش به بالا خروج۳: ۱۴ و تثنیه۳۲: ۳۹، و اِشْعَیا ۴۳: ۱۰
  22. پرش به بالا یوحنا۵: ۲۷ ومتی۲۵: ۳۱-۴۶
  23. پرش به بالا یوئیل:۳: ۱۲
  24. پرش به بالا اشعیا۴۱: ۴و۴۴: ۶
  25. پرش به بالا مکاشفه۱: ۱۷و ۲: ۸
  26. پرش به بالا اِرِمیا۳۱: ۳۴
  27. پرش به بالا مرقس۲: ۷و۱۰
  28. پرش به بالا یوحنا ۲۰: ۲۸
    1.  
  29. پرش به بالا به:۲۹٫۰ ۲۹٫۱ یوحنا ۱:۱
  30. پرش به بالا عبرانیان ۱: ۸
  31. پرش به بالا اول یوحنا ۵: ۲۰
  32. پرش به بالا دوم پطرس۱:۱
  33. پرش به بالا فیلیپیان ۲: ۱-۱۱
  34. پرش به بالا کولسیان۱: ۱۶
  35. پرش به بالا یوحنا ۱: ۱-۳
  36. پرش به بالا مکاشفه ۵: ۱۳
  37. پرش به بالا بشارات عهدین - دکتر محمد صادقی تهرانی - انتشارات شکرانه - 1390
  38. پرش به بالا قرآن کریم - ترجمان وحی(دکتر صادقی تهرانی) - سوره مائده - آیه ۷۳
  39. پرش به بالا قرآن کریم - ترجمانوحی (دکتر صادقی تهرانی) - سوره نساء - آیه ۱۷۲
  40. پرش به بالا قرآن کریم - ترجمان وحی(دکتر صادقی تهرانی) - سوره مائده - آیه ۷۵
  41. پرش به بالا بشارت عهدین - دکتر محمد صادقی تهرانی - انتشارات شکرانه - ۱۳۹۰
  42. ↑ پرش به بالا به:۴۲٫۰ ۴۲٫۱ ۴۲٫۲ ۴۲٫۳ ۴۲٫۴ David Thomas, Trinityدانشنامه قرآن
  43. پرش به بالا «ولا تقولوا ثلاثةٌ»؛ ترجمه فولادوند: «و نگویید [خدا] سه‌گانه‌است.» ترجمه مجتبوی: «مگویید [خدا] سه‌است.» ترجمه مشکینی: «و مگویید: (خدا) سه گانه‌است.» ترجمه بهرام پور: «و نگویید: [خداوند] سه تا است.
  44. پرش به بالا «لَقَدْ کَفَرَ الَّذینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ»؛ ترجمه فولادوند: «کسانی که [به تثلیث قائل شده و] گفتند: «خدا سومین [شخص از] سه [شخص یا سه اقنوم] است، قطعاً کافر شده‌اند» ترجمه مجتبوی: «هر آینه کافر شدند کسانی که گفتند: خداوند یکی از سه [خدا] است- اب و ابن و روح القدس-» ترجمه مشکینی: «بی‌تردید کافر شدند کسانی که گفتند: خداوند یکی از سه عنصر خدایی است (پدر و پسر و روح القدس)» ترجمه بهرام پور: «به تحقیق، کسانی که [به تثلیث قائل شده] گفتند: خدا سوم سه [خدا] ست، کافر شدند»
  45. پرش به بالا قرآن، ترجمه فولادوند.
  46. پرش به بالا تفسیر مجمع البیان (موسسة الأعلمی، ۱۹۹۵ م، بیروت)، ج۳، ص ۲۴۸
  47. پرش به بالا Griffith, Christians and Christianity, in eq, i, 312-13
  48. ↑ پرش به بالا به:۴۸٫۰ ۴۸٫۱ Edward Hulmes: Qur'an and the Bible, The; entry in the Oxford Companion to the Bible.
  49. پرش به بالا David Thomas
  50. پرش به بالا تفسیر تبیان (مکتب الاعلام الاسلامی، ۱۲۰۹ ه. ق.)، ج۴، ص ۶۷؛ «أنهم لما عظموهما تعظیم الآلهة أطلق ذلک علیهما کما قال «اتخذوا أحبارهم ورهبانهم أربابا من دون الله» (سورة ۹ التوبة آیة ۳۳)» (زمانی که ایشان (مسیحیان) آن دو (مسیح و مادرش) را مانند خدایان مورد تعظیم و بزرگداشت قرار دادند، چنان نسبتی را به آن دو اطلاق نمود، همانطور که گفت: «بزرگان دینی و راهبان خویش را پروردگارانی به غیر از خدا گرفتند» (سوره توبه، آیه ۳۳))
  51. پرش به بالا تفسیر مجمع البیان (موسسة الأعلمی، ۱۹۹۵ م، بیروت)، ج۳، ص ۴۵۹؛ «إنهم لما عظموهما تعظیم الآلهة، أطلق اسم الآلهة علیهما، کما أطلق اسم الرب علی الرهبان والأحبار فی قوله (اتخذوا أحبارهم ورهبانهم أربابا من دون الله) لما عظموهم تعظیم الرب» (زمانی که ایشان آن دو را مانند خدایان مورد تعظیم و بزرگداشت قرار دادند، اسم آلهه را به آن دو اطلاق نمود، همانطور که اسم رب را بر راهبان و بزرگان دینی اطلاق کرد در این سخنش: «بزرگان دینی و راهبان خویش را پروردگارانی به غیر از خدا گرفتند» آنگاه که آنها را بسان پروردگار مورد تعظیم قرار دادند.)
  52. پرش به بالا ترجمهٔ تفسیر المیزان (مترجم: سید محمد باقر موسوی همدانی، بنیاد علمی و فکری علامهٔ طباطبائی، چاپ چهارم، ۱۳۶۷ ه. ش.)، ج۶، ص ۳۸۴ و ۳۸۵؛ «... بلکه فرمود «نصاری مریم را الهه خود اتخاذ کردند» و معلوم است که اتخاذ الهه غیر گفتن آن است. گرچه وقتی اتخاذ شد بزبانهم جاری می‌شود زیرا اتخاذ اله جز بعبودیت و خضوع و بندگی صادق نیست، کما این که در قرآن هم فرموده «أفرأیت من اتّخذ الهه هویه، آیا دیده‌ای کسانی را که هوای نفس خود را معبود خود گرفتند؟»...»


:: موضوعات مرتبط: مسیحیت , ,
تاریخ :
بازدید : 659
نویسنده : محمد

 

یکی از چالش برانگیزترین مباحث نقد مسیحیت،بحث تثلیث در این دین است.

آیا تثلیث واقعیت دارد؟آیا تثلیث بعد از میلاد مسیح(ع) به وجود آمد؟پیشینه تاریخی تثلیث به چه زمانی بر می گردد؟نظر قرآن کریم در این مورد چیست؟

تحقیقات تاریخى مؤید این است که بسیارى از آموزه هاى مسیحیت، از جمله تثلیث، تجسم، فدا، رستاخیز، مصلوب شدن، تاریکى جهان هنگام مرگ نجات دهنده، پسر خدا بودن، نازل شدن پسر خدا براى رهانیدن زندگان و مردگان و موارد بسیار دیگر، در آیین بت پرستان سابق، خصوصا هندوها و بوداییان وجود داشته، و از طریق آنان به کلیسا راه یافته است; مثلا هندوها «برهم» را خداى اکبر مى دانند که در سه «اقنوم» یعنى «برهما»، «ویشنو» و «شیوا» متجلى شده است. چنانچه «اوزیریس» در مصر، «آتیس» در آسیاى صغیر، و «دیونوسوس» در یونان، خدایانى بودند که به خاطر نجات بشر مرده بودند.
واژه ى «کیریوس» را نیز که به معناى «خداوندگار» است و «پولس» به حضرت عیسى(علیه السلام) اطلاق مى نماید، از یونانیان و سورى ها که به خداى «دیونوسوس» اختصاص داده بودند، اخذ نموده است. مطالعه ى تاریخ آیین هاى باستانى به ما نشان مى دهد که اصطلاح «پسر خدا» در قدیم بسیار معمول بوده است و بسیارى از پادشاهان، مانند «فرعون مصر»، خود را «پسر خدا» مى نامیدند. هم چنین قصه مرگ یا مصلوب شدن مقدسین، تحمل درد و مصیبت، و بالاخره رستاخیز آنان، نمونه هاى فراوانى است که در بسیارى از روایات اساطیرى قدیم آمده است: «هراکلس» یونانى، «تموز» بابلى، «آدونیس» سورى، «آتیس» فریقى، «ازیریس» مصرى، خدایانى هستند که کشته شدند; «پرومته»، «لیکورگوس» و «دیونیزوس» مصلوب شدند; برخى از این خدایان، مانند «آتیس»، «ازیریس» و «آدونیس» از قبر برخاستند و بسیارى، مانند عیسى، در روز سوم رستاخیز کردند; هر سال پیروان «آتیس» که پرستش او از آسیاى صغیر به غرب (روم) نفوذ کرده بود، شکل «آتیس» را به درخت کاج مى آویختند و براى مرگش عزادارى مى کردند و پس از سه روز آن را دفن کرده، رستاخیزش را جشن مى گرفتند و آن را نشان نجات مى دانستند و به نشان این رستاخیز از خون گاو نر تعمید مى گرفتند و کاهن آیتس اعلام مى کرد که: «دلگرم باشید، همان گونه که خداوند رستاخیز کرد، شما هم نجات خواهید یافت.»; پیروان «دیونیزوس» در معابد خود مجسمه یا نقش مصلوب خدا را نشان مى دادند، همان گونه که در کلیساى مسیحیت، شمایل عیساى مصلوب به جاى خدا ارائه مى شود. قصه ى رستاخیز خدایان و قهرمانان به حدى شایع بود که اریگنس (اوریحن) درباره رستاخیز عیسى مى نویسد: این معجزه براى بت پرستان چیز تازه اى نیست.

پرستش بتها در گروه سه تایی
در سراسر تاریخ جهان باستان، از همان روزگار بابل، پرستش بتها در گروه سه تایی یا ثلاثی معمول بود. در مصر، یونان و روم نیز از قرنها پیش از آمدن مسیح تا قرنها پس از مرگ او تأثیر این رسم مشهود بود. پس از مرگ رسولان چنین اعتقادات بت پرستانه ای در مسیحیت نفوذ پیدا کردند. در کتاب مذهب مصری، زیگفرید مورنزمینویسد: تثلیث مشغله ذهنی عمده علمای الهیات مصری بود... سه خدا با هم ترکیب و بصورت وجودی منفرد تلقی میشوند و بصورت مفرد مورد خطاب قرار میگیرند. و به این طریق نیروی روحانی مذهب مصری پیوندی مستقیم با علم الهیات مسیحی ظاهر میسازد. به این ترتیب، در شهر اسکندریه در مصر، در اواخر قرن سوم و اوایل قرن چهارم، مردان کلیسا از قبیل آتاناسیوس، با تدوین عقایدی که به تثلیث منتهی می شد، این نفوذ را منعکس کردند. نفوذ خود آنها گسترش یافت، بطوری که مورنز علم الهیات اسکندریه را واسطه یا رابطی بین میراث دین مصری و مسیحیت تلقی می نماید. در دیباچه کتاب تاریخ مسیحیت اثر ادوارد گیبون آمده: اگر بت پرستی مغلوب مسیحیت شد، مسیحیت نیز به همان میزان به بت پرستی آلوده گشت. کلیسای روم خداگرایی محض مسیحیان اولیه را. .. به عقیده خشک و غیرقابل درک تثلیث مبدل کرد.بسیاری از عقاید بت پرستانه که بوسیله مصریان ابداع و به دست افلاطون تکمیل گشت، دارای ارزش اعتقادی به حساب آمده، حفظ شدند. فرهنگ معرفت دینی مینویسد که به گفته بسیاری عقیده تثلیث اعتقاد فاسدی است که از ادیان مشرک اقتباس شده است، و در ایمان مسیحی گنجانده شده است. و کتاب بت پرستی در مسیحیت ما اذعان میکند: منشأ [تثلیث] کاملا بت پرستانه است.

تاریخ تثلیث

جان هیک متکلم نامدار مسیحى مى نوسید: «دو نفر از همکارانم در دانشگاه بیرمنگام که به تدریس عهد جدید و مکتوبات اولیا و قدسیان مسیحیت مشغول بودند، در خلال مطالعات تاریخى خود به این نتیجه دست یافتند که این فکر که عیسى مسیح (ع) تجسم و تجسد خداوند و یا اولین شخص از یک تثلیث الهى است که به زندگى انسانها روى کرده است، از ساخته هاى کلیساست که از مضامین و دستمایه هاى سنتهاى دینى یهودى و یونانى الهام گرفته است. موضوعات و دستمایه هایى که مشابه آنها را در سایر تعابیر تفکر دینى در مدیترانه عهد باستان نیز مى بینیم». باید توجه داشت ادیان گذشته آریایى مصرى و رومى و هندوها داراى سه خدا بودند که هر یک از آنها وظیفه خاصى بر عهده داشتند: یکى از آسمان نگه دارى مى کرد و دیگرى مواظب زمین بود و سومى عطایا و بخششهاى موجودات را بر عهده داشت.

جان ناس مى نویسد: «آریایى نژاد قدیم و یونانیها و رومیها، به سه خدا معتقد بودند که آنها عبارتند از: خداى پدر «دیوس بیتار»... که نزد همه ملل خداى آسمان شمرده مى شد، دوم، خداى مادر که به هندى او را «پربتیوى ماتار»، خداى زمین یا «گایاماتر» یونانیان است و سوم، خداى میترا، که ایرانیان او را «میترا» یا «مهر» مى گویند که نزد همه، این اله، بخشنده و جواد است».این افکار ـ پرستش سه خدا ـ براى اولین بار توسط پولس یهودى که از دشمنان سرسخت مسیحیت به شمار مى رفت به گونه اى که مسیحیان را به بدترین وضع شکنجه مى داد و ناگهان مدعى شد عیسى بر او تابید و مسیحى شد، وارد دین مسیحیت گردید.

فلیسین شاله مى گوید: «با ترکیب طریقه عرفانى شرقى و مسیح موعود، یهودیان و افکار یونانى و همگان گرایى روحى، دین مسیح نمایان مى گردد. شخصیت تصورى عیسى، ترکیبى از عقاید سامیان و مردم اژه و اهالى آسیاست. به گفته ماسون اورسل، یهوه در دین مسیح، بدون واسطه، نقش پدر خدا را دارد و عیسى پسر خدا، آن دسته از خدایانى را نشان مى دهد که براى نجات بشر رنج مى برند و مردم اژه و مصر و سوریه از آن پیروى مى کنند. این دین طرفدار نوعى واحد پرستى و یکتا پرستى است که خدا را سرآغاز جامعه قرار مى دهد و بشر را بوسیله پسر خدا (عیسى مسیح) با خدا مربوط مى سازد». بنابراین، اعتقاد به سه خدا، مطلبى نیست که از سوى عیسى مسیح القا شده باشد؛ بلکه از قرن پنجم میلادى بر اثر افکار وارداتى و اختلاط مسیحیت با ادیان شرقى و فلسفه، به جاى خداى سه گانه گذشته، «نروبى تر»، «زنون» و «نرو»، خداى سه گانه جدید جایگزین آن شده است.

دایره المعارف جدید معرفت دینی شاف - هرسوگ تأثیر این فلسفه یونانی را نشان میدهد: اعتقادات لوگوس و تثلیث، به دست پدران یونانی شکل گرفتند، کسانی که. .. بطور مستقیم یا غیر مستقیم به شدت تحت تأثیر فلسفه افلاطونی قرار داشتند. .. نمیتوان منکر این موضوع شد که از این راه، اشتباهات و انحرافات به کلیسا رخنه کرد. کتاب کلیسای سه قرن نخستین میگوید: اعتقاد تثلیث به تدریج و نسبتا دیر شکل گرفت ؛. .. منشأ این اعتقاد کاملا متفاوت با نوشته های مقدس عبری و مسیحی است ؛. .. این اعتقاد رشد یافت، و به دست پدران پیرو افلاطون در مسیحیت گنجانده شد.


تصور میشود که افلاطون از سال ۴۲۸ تا ۳۴۷ پیش از مسیح زندگی میکرد. او تثلیث را به شکل امروزی آن تعلیم نداد، اما فلسفه های او راه را برای این عقیده هموار ساخت. بعدها، جنبشهای فلسفی که شامل اعتقادات تثلیثی بودند پدیدار شدند، و این جنبشها تحت تأثیر عقاید افلاطون در مورد خدا و طبیعت قرار گرفتند.فرهنگ جامع جدید به زبان فرانسه، درباره نفوذ افلاطون میگوید: به نظر میرسد که تثلیث افلاطونی، که صرفا شکلی جدید از تثلیثهای مردمان پیش از دوران او بود، همان تثلیث فلسفی عقلانی از خصوصیات باشد که از آن سه اقنوم یا شخص الهی که کلیساهای مسیحی تعلیم میدادند، تولد یافت.. .. درک این فیلسوف یونانی از تثلیث الهی را. .. میتوان در همه ادیان [بت پرستانه] باستانی یافت.


قرنها پیش از مسیح، مجموعه های سه گانه، یا تثلیث هایی، از خدایان در بابل و آشور قدیم وجود داشت. دایره المعارف میتولوژی لاروس به زبان فرانسه به یک چنین مجموعه سه گانه ای در همان منطقه بین النهرین اشاره میکند: عالم به سه ناحیه تقسیم شده بود و هر ناحیه به قلمرو یک خدا مبدل گشت. سهم آنو آسمان بود. زمین به انلیل واگذار شد. ائا حاکم آبها شد. آنها با یکدیگر مجموعه سه گانه خدایان اعظم را تشکیل دادند. تا پایان قرن سوم میلادی مسیحیت و فلسفه های جدید افلاطونی به نحو جدایی ناپذیری با یکدیگر ادغام شدند. همانطور کهآدلف هارناک در کتاب خود با عنوان خلاصه تاریخ اصول عقاید میگوید، اعتقاد کلیسا عمیقا در هلنیسم [افکار بت پرستانه یونانی] ریشه دارد. در نتیجه برای اکثریت عظیم مسیحیان حالتی نامفهوم یافته است. کلیسا ادعا کرد که اعتقادات نوین آن، بر پایه کتاب مقدس است. لیکن هارناک میگوید: در واقع کلیسا اندیشه هلنی یعنی دیدگاههای خرافی و رسوم پرستش اسرارآمیز بتها را در میان خود مشروعیت بخشید. اندروز نرتن در کتاب شرح استدلالها در مورد تثلیث میگوید: رد تاریخ این اعتقاد و منشأ آن را نمیتوان در مکاشفه مسیحی جستجو کرد بلکه باید آنرا در فلسفه افلاطونی جویید. .. تثلیث اعتقادی از جانب مسیح و رسولانش نیست، بلکه افسانه ای است بر پایه مکتب پیروان بعدی افلاطون.


مصر نیز یکی از خاستگاه های تثلیث در ادیان ابتدایی است. تثلیث مصری از جمله ی این موارد است؛ خدای مصریان از اوزیریس osiris (پدر) ایزیس isis (مادر) و هروس horus (پسر) تشکیل شده بود. مصریان اوزیریس، آیسیس و هورس را به مقام الوهیت رسانده بودند. این سه، خانواده ای در پنتئون یا مجموعه خدایان مصری میباشند. (اوسایریس، پدر و برادر آیسیس و هورس نیز فرزند آنهاست. جان کنریک (John Kenrick) پروفسور تاریخ، در کتاب Ancient Egypt Under the Pharaohs می نویسد:"تعداد خدایان مصری، آنچنان عظیم بود، که هر روز سال، به یک خدا تعلق می گرفت. جمیز پیتر الن (James Peter Allen)، پروفسور مصرشناس دانشگاه براون، بیان میدارد:"همانگونه که صدها عنصر و نیروی طبیعی شناخته شده وجود دارند، به همان سان صد ها خدای مصری هم وجود داشتند. در ادبیات و اسناد مصری نیز شاهد این تعدد خدایان و تثلیث یک خدای واحد، میباشیم. به این ترتیب از آنجایی که تثلیث در ارتباط با تعدد خدایان قرار دارد هرچند که ادیان مصری بر الاهیات تعدد خدایان بنا گشته اند، ولی آموزه های مصری بر تثلیث تاثیر داشته است.البته میبایست مد نظر داشت که چندگانه پرسی مصری در مقاطع مکانی و زمانی کوتاهی، اشکال دیگر خداشناسی، چون هنوتئیسم (Henotheism - Wikipedia) و حتی یکتا پرستی مطلق را نیز بخود گرفته است که پایدار نبوده و در پایان مغلوب تعددخدایان گشتند. با این وجود، الاهیات تثلیثی، در تاریخ و ادبیات مصری به چشم می خورد.همانگونه که مسیحیان پدر پسر و روح القدس را پرستش میکنند، مصریان نیز اوسایریس (Osiris) آیسیس (Isis) و هورس (Horus) را به مقام الوهیت رسانده بودند. افسانه ی این سه خدای مصری، با تثلیث مسیحی شباهت و پیوند دارد. اوزیریس، آیسیس و هورس، خانواده ای در پنتئون یا مجموعه خدایان مصری میباشند. (اوسایریس، پدر و برادر آیسیس و هورس نیز فرزند آنهاست) در اسناد و ادبیات مصری این سه، یک خدا دانسته شده است. میبایست دقت نمود که در ادیان مصری، دسته های سه-تایی خدایان، همچون خانواده ی اوسایریس، آیسیس و هورس یا آمون-موت- چونس وجود داشتند، با این وجود هر دسته ی سه-تایی را می توان یک تثلیث دانست.


برخی می گویند: آموزه تثلیث، برگرفته ایست از تفکر تریمورتی (Trimurti) آیین هندوییسم. تثلیث هندو که قرنها پیش از مسیح وجود داشته در این آیین براهما ایزد آفرینش و در کنار ویشنو (خدای محافظ) و شیوا (خدای هلاکت )، از ایزدان تریموتی است. دانشنامه ی New World Encyclopedia ذیل مدخل Trimurti می نویسد: تریمورتی به برخی از تفاسیر تثلیث مسیحیان چون سابلینیسم (Sabellianism) (شباهت دارد. و همان تعبیر “سه در یک”، تثلیث در تریموتی نیز وجود دارد. تریمورتی، چنین تبیین میگردد که برهمان (Brahman) حقیقت متعال و بی نهایت آیین هندوییسم، در سه فورم آفریننده، نگاه دارنده و نابود کننده متجلی شده است. البته از آنجایی که هندوییسم یک آیین پنتئیست (Pantheist) میباشد، برهمان، به جز سه فرم نام برده، اساس ماده، زمان، مکان و هرآنچه در این جهان و فراجهان است، نیز میباشد. به همین خاطر است که در ماهاواکیاس (Mahavakyas) هندو میخوانیم: دانش، برهمان است. من برهمان هستم.تو برهمان هستی.همه چیزی که در جهان میبینیم برهمان است. چنین تعالیمی تثلیث (Trinity وحدت سه)، یا در زبان دانشنامه ی New World "سه در یک"، بلکه وحدت بینهایت (بینهایت در یک) است که در صوفیگری اسلامی، با عنوان "وحدت وجود" شناخته میشود. در این وحدت وجود، گاهی تاکیدی بر سه فورم، آفرینش، نگاهداری، و نابودی میشده که حتی به نقل Malthe Conrad جاودانی نیز نیستند.
 

 


در طول تاریخ متاخر هندویسسم، این سه فورم برهمان، با میت (Myth) هندی ادغام گشته و به خدایان متعدد چون شیوا (Shiva)، براهما (Brahma) و ویشنو (Vishnu) نسبت داده شده، که هر کدام اصل، بنمایه و پیروان مختص به خود، و جدا از دیگری داشته اند. البته این سه نیز، نه یک خدا، بلکه سه خدای بزرگ (chief gods) در میان خدایان بیشمار هندو میباشند؛ چنانچه مونیر ویلیامز (Monier-Williams)، شرق شناس نامی و استاد زبان سانسکریت در دانشگاه آکسفورد، در کتاب Hinduism بیان میدارد که که شیوا، براهما و ویشنو، سه خدای بزرگ اند؛ به همراه دگر نیمه خدایان(semi gods) و ارواح شریر و نیکو، اله ها و .... در دانشنامه ی Encyclopedia of World Environmental History نیز، ذیل Trimurti می خوانیم: عقیده بر این است که 36000 تجلی از اصل الهی (براهمان؟) وجود دارند. برای هندوگرایان، خدایان در رود ها (همچون رود گنگ) در حیوانات (همچون گاو) و در کوه ها (همچون هیمالیا) موجود اند. در کوتاه سخن، تریمورتی در تئوری، صرفا بیانگر تاکید بر تجلی برهمان است. در عمل نیز، هندوگرایان،گاه شیوا، براهما و ویشنو را به عنوان یک خدا عبادت نموده اند که مسلما بر این اساس، تریمورتی دخل و پیوندی خاص با تثلیث و تئولوژی مسیحی دارد.

 

نقد تثلیث

در کتاب تثلیث اقدس در مسیحیت (احتمالاً کشیش فندر آلمانی) چنین می خوانیم :

«اگر چه هر مثلی از مخلوقات بیاوریم ذات الهی را درست روشن نمی کند و کاملاً آن را در نظر ما عیان و آشکار نمی سازد ولی علاوه بر مثل فوق الذکر شواهد و مثالهای دیگری نیز می توان آورد که در بعضی از موارد یکنوع تعدد مشاهده می شود که موافقت کامل با وحدت واقعی دارد ، مثلاً در یک شعاع آفتاب سه جنبه شعاع مختلف موجود است که اولی به روشنایی و دومی به حرارت و سومی به اثر شیمیایی تعلق دارد . معذلک این سه چیز را نمی توان کاملاً به طوری جدا کرد که سه شعاع مستلزم وجود اقسام سه گانه فوق الذکر می باشد . برای ایضاح مطلب مثل دیگری می توان آورد آتش و روشنایی و حرارت سه چیز است ولی در عین حال یکی است هیچ آتشی بدون روشنایی و حرارت نیست و همچنین روشنایی و حرارت اصل و منشأ و خاصیت ذاتیشان با آتش یکی است . . . به همین طریق عقل و فکر و نطق یکی است ،با وجود این از یکدیگر جدا هستند . . . در اینجا می بینیم بعضی از اقسام تعدد مخالف با وحدت نیست و بعضی چیزها موجود است که آتش تعدد در وحدت است .
پس از این رو می توان فهمید که وجود سه اقنوم اقدس در توحید الهی برخلاف عقل نیست بلکه برعکس پاره ای تشبیهات در میان کارهای خالق بزرگ جهان مؤید این مدعا می باشد و در کلام خدا هم تعلیم داده شده. » (تثلیث اقدس صفحات 10 و 11)

به فرض صحت مطالب کتاب تثلیث اقدس به امور ذیل بیندیشید:
شعاع آفتاب = روشنایی + حرارت + اثر شیمیایی
آتش = روشنایی + حرارت + آتش !!
؟ = عقل + فکر + نطق
جزء سوم چه شد ؟!
درستی مطالب را بر عهدة فهم و عقل خواننده گرامی واگذار می نمائیم .


در قضیه تثلیث هم مانند دیگر امور مطرح شده در مسیحیت هم تناقضات و هم ابهامات فراوانی وجود دارد که باید تک تک مورد بررسی قرار گیرد .

1. در کتاب خدای متجلّی چنین می خوانیم : 

« آیا کلمه تثلیث را مسیح از تعالیم خود آورد ؟ مسلّم است جواب آن منفی خواهد بود زیرا مسیح در تمامی تعالیم خویش هرگز ذکری از کلمه تثلیث نکرده است » (کتاب خدای متجلّی، ص 7 )

نویسندة این کلمات با دقت در کتاب عهد جدید نگریسته و از این روی ، بی اطلاعی هرچه تمامتر به نگارش چنین جمله ای مبادرت ورزیده در حالیکه اگر به انجیل متی رجوع می کرد تثلیث را به سادگی در می یافت چرا که او از کلمه تثلیث سخن گفته که در متن کلمات عیسی مسیح - علیه السلام – (یعنی شاگردان وی) نیامده درحالیکه جمله صریحاً چنین مفهومی را بیان می نماید .

« پس رفته همة امتها را شاگرد سازید و ایشان را به اسم اب و ابن و روح القدس تعمید دهید »(انجیل متی باب 28 شماره 19)

از نویسنده محترم باید پرسید « اب و ابن و روح القدس » یعنی چه و آیا تثلیث معنایی جز اب و ابن و روح القدس دارد و جز آنچه آمد . در کتاب عهد جدید موارد دیگری نیز در زمینه تثلیث وجود دارد و از جمله :

«فیض عیسی مسیح و محبت خدا و شرکت روح القدس ، جمیع شما باد آمین »(رساله دوم پولس به قرنتیان باب 13 شماره 13)

در این عبارت عهد جدید نیز نامی از کلمه تثلیث به میان نیامده ولی شخصیت های تثلیث یعنی عیسی مسیح ، خدا و روح القدس در عبارت کاملاً واضح بیان گردیده . براین مبنا ذکر چنین مطالبی که در تعلیمات عیسی مسیح اثری از تثلیث نمی یابیم نشانة بی اطلاعی محض نویسنده است .

2. چگونه می توان پذیرفت پسری که در زمین حد و اندازه پیدا می کند و در قالب جسد و بدن در می آید و پسری که گرسنه و تشنه می شود، می خورد و می نوشد ، استراحت می کند و می خوابد و بالاخره به صلیب می رود و کشته می شود و او را در داخل قبر می گذارند همان پدر آسمانی یعنی خدای خالق هستی است ؟

اگر بگوئید سه جزء جدای از هم می باشند و این سه جزء بر سر هم یک خدای مرکب می سازند تازه اول مکافات است که اگر چنین باشد دیگر نیازی به این همه توجیه و تأویل نیست و احتیاجی به تمثیلاتی چون خورشید و آتش و. . . نمی باشد و به راحتی می توانستید بگوئید خدا ترکیبی از سه قسمت است و خلاص .

3. با بیان تمثیلاتی چون شعاع خورشید و آتش و . . . خدا را مانند معجونی در ردیف مرکبات که همواره نیازمند به اجزاء خود می باشند قرار داده اند .

4. اساساً این تمثیلات چگونه می تواند گویای مطلب باشد ؟ مگر می توان امور ماوراء ماده را با مسائل مادی توجیه و تشبیه نمود ؟

5. مسیحیان قطعاً می پذیرند که موضوع بغرنج تثلیث همواره نیازمند توضیح و تبیین و تشریح بوده تا آنکه هر از چند گاهی فردی بانگ بیدار باش و اصلاحی در مورد آن برآورد و ظاهراً این بانگها تا کنون نتوانسته عقدة ناگشودنی تثلیث را بگشاید و مسأله را حل کند .

6. مسیحیان، عهد جدید را کامل کننده عهد قدیم می دانند بنابراین نباید در عهد جدید آموزه ای ناسازگار با عهد قدیم یافت شود و این درحالی است که خدا و اوصاف او - با همه ایراداتی که در عهد قدیم در این زمینه وجود دارد – به گونه ای شناسانده می شود که سر ناسازگاری با مسأله تثلیث دارد یعنی آنکه خدا در عهد قدیم به عنوان موجودی ازلی و ابدی شناسانده شده ، او همچنین خالق مدبر است و جهان آفریده و مورد تدبیر و امر اوست و بنایراین با انسان تفاوت دارد. در کتاب هوشع نبی باب 11 شماره 9 چنین می خوانیم :

« همانا من خدا هستم نه انسان » و نیز خداوند شبیه ندارد زیرا هر تصویری از او که در ذهن آدمی ساخته شود خود بتی به شمار می آید .(اشعیای نبی)

7. اگر سخن مسیحیان را بپذیریم که برای خدا سه شخصیت کاملاً مساوی از حیث هستی و قدرت و عظمت قائل باشیم آن گاه باید میان شخصیت اول (پدر ) و شخصیت دوم (پسر) هیچگونه تفاوتی وجود نداشته باشد و هرگز یکی نیازمند دیگری نباشد در صورتی که عهد جدید خلاف این گفته را بیان می کند مثلاً آمده که مسیح به گواهی خودش در برابر پدر فروتن و خاضع باقی ماند (متی 27-11) و همچنین او از زمان قیامت آگاه نبوده و تنها پدر است که هنگام وقوع آن را می داند (متی باب 24 عبارت 36) پدر منشأ و غایت هر چیز است (اول قرنتیان باب 8 عبارت 6) پسر در هر کار پیرو پدر می باشد ( یوحنا باب 5 عبارت 18 ) و پدر بزرگتر از پسر است (یوحنا باب 14 عبارت 28 28)

8. حتی در بیان الفاظ تثلیث هم در اناجیل تناقض وجود دارد در انجیل متی چنین خواندیم :

« پس رفته همه امتها را شاگرد سازید و ایشان را به اسم اب و ابن و روح القدس تعمید دهید »(انجیل متی باب 28 شماره 19)

اما مرقس چنین گوید :

« و بعد از آن بدان یازده هنگامی که به غذا نشسته بودند ظاهر شد و ایشان را به سبب بی ایمانی و سخت دلی ایشان توبیخ نمود . . . پس بدیشان گفت در تمام عالم بروید و جمیع خلایق را به انجیل موعظه کنید » (انجیل مرقس باب 16 شماره 14 – 15 – 16)

و لوقا نیز مطلب را اینگونه عنوان کرده است :

« و به ایشان گفت برهمین منوال مکتوب است و بدینطور سزاوار بود که مسیح زحمت کشد و روز سیم از مردگان برخیزد و از اورشلیم شروع کرده موعظه به توبه و آمرزش گناهان در همة امتها بنام او کرده شود »(انجیل لوقا باب 24 شماره های 46 و 47)

بپرسیم از سه مطلب فوق که در یک راستا سخن می گوئید کدام صحیح است :
الف : دعوت مردمان به تثلیث !
ب : دعوت مردمان به انجیل ؟!
ج : موعظه به توبه و آمرزش گناهان به نام عیسی مسیح !!
رفع این تناقضات به عهده مدافعان تثلیث است .

9. غسل تعمید در مسحیت کنونی بنا به گفته حضرت عیسی مسیح علیه السلام باید به نام پدر ، پسر و روح القدس انجام شود در حالی که در زمان کلیسای نخستین این غسل تنها با نام عیسی صورت می گرفته و در رساله اعمال رسولان به نام روح القدس نیز آمده است :

« آنگاه بخاطر آوریم سخن خداوند را که گفت یحیی به آب تعمید داد لیکن شما به روح القدس تعمید خواهید یافت »(اعمال رسولان باب 11 شماره 16)

سؤال : پس تثلیث چه شد ؟

10. با نگاهی به قسمت های گوناگون عهد جدید می توان به سادگی دریافت که حضرت عیسی - علیه السلام – اعمال عبادی فراوانی داشته است یعنی بسیار نماز می خوانده و پیش از آنکه شیطان او را بیازماید چهل روز روزه گرفته و همه این امور نشانه آن است که حضرتش خود را بنده خدا می دانست و به وظیفه بندگی اش عمل می کرده است. اگر او خدا بود آیا قابل پذیرش بود که عیسی مسیح برای خود نماز بخواند و روزه بگیرد ؟ کدامین خرد این مطلب را باور می کند (آنچه در این بخش آوردیم از حضرت رضا - علیه السلام – یاد گرفتیم که در مناظره با جاثلیق نصرانی بیان فرموده بودند. )

11. عهد جدید در موارد بسیاری خداوند را پدر همة مؤمنان و درستکاران و نیکان می خواند :

« زنهار عدالت خود را پیش مردم به جای آورید تا شما را ببینند و الّا نزد پدر خود که در آسمان است اجری ندارید » (انجیل متی باب 6 شماره 1)

« خوشابحال صلح کنندگان زیرا ایشان پسران خدا خوانده خواهند شد »(انجیل متی باب 5 شمار 9)

« ای پدر ما که در آسمانی ، نام تو مقدس باد »(انجیل متی باب 6 شماره 9)

پس با این شرح پسر خدا بودن اختصاصی حضرت عیسی مسیح علیه السلام نیست بلکه خدای آسمانی، « پدر » همة مؤمنان است .

خلاصه نتیجه : تثلیث چه شد و خصوصاً اقنوم دوم آن، یعنی پسر ، چه مقامی دارد و او پسر کیست چون خدای پدر فرزندان بسیار دارد !!

12. بدترین آموزة تثلیث بی اعتبار کردن خرد انسانی است : فراموش نشده که در کتاب تثلیث اقدس خواندیم که « درست است که این عقیده متضمن یک سرّ و رمزی است ولی آن موضوع دیگری است که نباید آن را تناقض و تباین نام نهاد » (صفحه 6)

و نیز در کتاب خدای متجلی خواندیم که « عقیده تثلیث یکی از مشکل ترین و پیچیده ترین عقاید مسیحیان است » و در بقیّه آثار مسیحیت نیز یا با تصریح و یا تلویحاً از رمز و راز آلود بودن موضوع تثلیث سخن به میان آمده و فراوانند کتاب ها و نیز مبلغانی که حل مسأله تثلیث را موکول به ایمان آوردن می کنند !

حال آنکه دین واقعی دینی است منطبق با قوانین خرد : خصوصاً در مورد مهمترین اصل اعتقادی یعنی بحث خدا و خالق هستی. ولی دیدیم که چگونه تلاشها و کوشش های فراوان به عمل آمده تا آنکه قضیه تثلیث حل شود که آن هم نشد و سرانجام چون می دانند که این تلاشها عبث و بیهوده بوده وعقل انسانی از قبول اعتقاد پیچیده تثلیث سرباز می زند ناچار شده اند حل آن را منوط و موکول به ایمان آوردن نمایند !! و حال آنکه آئین مقدس اسلام ، پذیرفتن دین را در گرو تأیید عقل انسانی می داند .

13. جملات فراوانی از عهد جدید در دست است که پدر یا پسر یا روح القدس را سه شخصیت کاملاً جدا و مجزّا ذکر می کند به عبارات ذیل دقّت فرمایید :

« آنگاه عیسی گفت اندک زمانی دیگر با شما هستم بعد نزد فرستندة خود می روم »(انجیل یوحنا باب 7 شماره 33)

« و اگر من حکم دهم حکم من درست است از آن رو که تنها نیستم بلکه من و پدری که مرا فرستاد » (انجیل یوحنا باب 8 شماره 16)

« من بر خود شهادت می دهم و پدریکه مرا فرستاد و نیز برای من شهادت می دهد » (انجیل یوحنا باب 8 شماره 18)

« من چیزهای بسیار دارم که دربارة شما بگویم و حکم کنم لکن آنکه مرا فرستاد حق است » (انجیل یوحنا باب 8 شماره 26)

« و روح القدس به هیئت جسمانی مانند کبوتری بر او نازل شد و آوازی از آسمان رسید که تو پسر حبیب من هستی که بتو خوشنودم »(انجیل لوقا باب 3 شماره 22)

« آنگاه عیسی به دست روح به بیابان برده شد تا ابلیس او را تجربه نماید »(انجیل متی باب 4 شماره 1)

در عبارات نقل شده سه شخصیت کاملاً مجزّای از هم ، معرفی گردیده : 1- فرستنده عیسی مسیح 2- خود عیسی مسیح 3- روح القدس یا روح

حال چگونه این سه شخصیت مجزّا صورت واحد گرفته و مثلثی شده اند دارای سه ضلع و سه زاویه !!! واقعاً باید ایمان آورد که تثلیث رازی است ناگشودنی و فاش ناشدنی !!

14. نوبتی دیگر به آنچه در اعتقاد نامه کلیسائی معروف به اعتقاد نیقیه آمده عنایت فرمائید .

« عیسی مسیح پسر یگانه خدا ، مولود از پدر یگانه مولود که از ذات پدر است ، خدا از خدا ، نور از نور ، خدای حقیقی از خدای حقیقی که مولود است و مخلوق نی »(کتاب تاریخ کلیسای قدیم در امپراطوری روم و ایران صفحه 244)

مقصود از پسر یگانه خدا که مولود از پدر است و بلکه یگانه مولود که از ذات پدر است چیست ؟ شکی نیست که مولود یعنی زائیده شده حال با این معنی مجدداً جمله را بازنویسی می کنیم :

« عیسی مسیح پسر یگانه خدا زائیده شده از پدر یگانه زائیده شده که از ذات پدر است . . . خدای حقیقی از خدای حقیقی که زائیده شده است و نه مخلوق »

اینجاست که سیل سؤالات سرازیر می شود :

الف : کلمه مخلوق چه ایرادی داشت که آن را صریحاً رد می کنید « مخلوق »
ب : این زائیده شده که عیسی مسیح باشد چگونه از خدای پدر زائیده شده ؟ آیا تکه ای از خدای پدر کنده شده و به صورت پسر درآمده ؟ و یا ولادت پسر به گونه ای دیگر بوده است ؟
ج : عیسی مسیح یگانه زائیده شده از ذات پدر است ، دیگر آفریده ها چه وضعیتی دارند ؟ آنها از چه کسی زائیده شده اند ؟
د : زائیده شده هرگونه بیان شود یعنی قبلاً نبوده و با زائیده شدن پدید آمده پس عیسی مسیح ازلی نیست بلکه فقط خدای پدر ازلی است .
ه : پس نمی توان به هیچوجه سخن کتاب تثلیث اقدس را پذیرفت که « هر یک از این اقانیم که با آن دو اقنوم دیگر در وحدت ازلی و ابدی و غیر قابل تفکیک اند » چرا که خدای پسر ازلی نبوده و حادث است و بسیاری سؤالات دیگر .


[ قرآن کریم، سوره توحید (112): 4-1
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ‏ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ. اللَّهُ الصَّمَدُ.لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ. وَ لَمْ یَکُن لَّهُ کُفُوًا أَحَدُ .
به نام خداوند رحمن رحیم .بگو: «او خدایى است یکتا، (1)خداى صمد. (2)نه کس را زاده، نه زاییده از کَس، (3) و او را هیچ همتایى نباشد.» (4) ]

15. جالب آنکه در کتاب « تولدی نو » نوشته علی الشّیخ (1) که زمانی از پیروان حضرت مسیح بوده و سپس به لطف پروردگار مهربان به اسلام گرویده چنین می خوانیم :

« البته باید گفت که تثلیث ساخته مسیحیان نیست و دارای بنیان های استوار تاریخی است و از زمان پرستش خدا در گروه های سه تائی در میان بت پرستان معمول بود و قبل از آمدن مسیح - علیه السلام – در مصر و فلسطین و چین و هند و جاهای دیگر رواج داشته است. مهمترین داستانی که شباهت های بسیاری با تثلیث مسیحی برقرار می کند افسانه « اُزیریس» مصری است که در آن ازیریس به دست برادرش کشته می شود آن گاه ایزیس (خواهر زن او ) جسدش را حنوط می کند آنگاه ازیریس زنده می شود خدای جهان پائین می گردد سپس ایزیس از ازیریس پس از مرگ او باردار می شود و فرزندی به نام هوروس برایش به دنیا می آورد و مهر پرستان باستان خدا را در گروه سه تائی ازیریس ، ایزیس و هوروس می پرستیدند » (کتاب « تولدی نو » نوشته علی الشیخ ترجمه سید مسلم مدنی صفحه 102 و 103)

اعتقاد به تثلیث را می توان در یکی از قدیمی ترین آئین ها یعنی آئین هندو یا هندوئیزم نیز یافت :

« یکی از اندیشه هایی که برای نخستین بار درکتاب مهابهاراته مطرح شد و بعدها بسط یافت آموزه تثلیث است. این آموزه می گوید نفس کلّی یعنی برهمن در سه خدا متجلّی شده است که هر یک عملی مخصوص به خود دارند. این سه خدا عبارتند از :
برهما : یعنی خدای خلقت و آفریدگار کل جهان
شیوا : یعنی خدای مرگ و مهلک کل
ویشنو : یعنی خدای زندگی و حافظ کل موجودات که منشأ همه خیرات و مبرّات است » (کتاب سیری در ادیان جهان آقای عبدالرحیم سلیمانی اردستانی صفحه 58)

به شباهت های فراوانی که بین تثلیث مسیحیت و تثلیث هندوئیزم وجود دارد توجه فرمائید .

خلاصه و چکیده بحث آنکه در میان فلسفه های بشری مسأله تثلیث مسأله ای است سابقه دار و ریشه دار و هیچ بعید به نظر نمی رسد که سازندگان ایدئولوژی مسیحیت تحت تأثیر فلسفه های ماقبل ازخود اقدام به ساختن چنین ساختمان سست بنیادی کرده باشند و آنچه را که به صورت قطعی می توان گفت آنکه روح حضرت مسیح علیه السلام از چنین اعتقادی بی خبر و ساحت پاک آن پیامبر راستین خدا از اتهام تثلیث منزّه و مبّرا است.

[ قرآن کریم، سوره نساء(4) : 171
یا أَهْلَ الْکِتابِ لا تَغْلُوا فی‏ دینِکُمْ وَ لا تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلاَّ الْحَقَّ إِنَّمَا الْمَسیحُ عیسَى ابْنُ مَرْیَمَ رَسُولُ اللَّهِ وَ کَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلى‏ مَرْیَمَ وَ رُوحٌ مِنْهُ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ لا تَقُولُوا ثَلاثَةٌ انْتَهُوا خَیْراً لَکُمْ إِنَّمَا اللَّهُ إِلهٌ واحِدٌ سُبْحانَهُ أَنْ یَکُونَ لَهُ وَلَدٌ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ کَفى‏ بِاللَّهِ وَکیلاً 
اى اهل کتاب، در دین خود غلوّ مکنید، و در باره خدا جز [سخنِ‏] درست مگویید. مسیح، عیسى بن مریم، فقط پیامبر خدا و کلمه اوست که آن را به سوى مریم افکنده و روحى از جانب اوست. پس به خدا و پیامبرانش ایمان بیاورید و نگویید [خدا] سه‏گانه است. باز ایستید که براى شما بهتر است. خدا فقط معبودى یگانه است. منزّه از آن است که براى او فرزندى باشد. آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است از آنِ اوست، و خداوند بس کارساز است. ]

16. در مواردی در انجیل می بینیم که حضرت عیسی مسیح علیه السلام هنگامی که در برابر مشکلی درمانده می شود به خدای پدر پناه می برد برای نمونه یک مورد نقل می شود :

« و نزدیک به ساعت نهم عیسی به آواز بلند صدا زده گفت « ایلی ایلی لَما سَبَقتَنی » یعنی الهی الهی مرا چرا ترک کردی »(انجیل متی باب 27 شماره 46)

این تقاضای کمک عیسی مسیح علیه السلام از کیست ؟ آیا با صراحت این جمله می توان تردیدی داشت که عیسی و خدا دو شخصیت اند و عیسی مسیح در بالای صلیب از خدای حقیقی یعنی « اله » استمداد می جسته است ؟

17 . عجیب آنکه روح نیز شخصیتی غیر از عیسی مسیح دارد و عیسی و روح دوشخصیت کاملاً متمایزند :

« اما عیسی پر از روح القدس بوده از اردن مراجعت کرد و روح او را به بیابان برد »(انجیل لوقا باب 4 شماره 1)

روشن است که عیسی مسیح پر از چیز دیگری است به نام « روح القدس » و این « روح » است که او را به بیابان می برد و هرگز عیسی و روح نمی توانند تجلّیات یک شخصیت واحد باشند .

18. به کتاب خدای مسیحیان باز گردیم ضمن تکرار جمله ای که پیشتر آوردیم رفع این تناقض آشکار را برعهدة مبلّغان مسیحیت فعلی واگذاریم .

« خدای ناشناخته که خویشتن را به آدمیان آشکار می سازد و چون خود را همچون منبع و سرآغاز حیات می نماید و می شناساند در وجود عیسای مسیح ما پدر را که هرگز کسی ندیده است آشکارا و با وضوح کامل متجلّی می بینیم. خدا در جهان پیوسته به کار است و آن را مطابق منظور خویش متغیر و دگرگون می سازد ( این عامل را به نام روح می شناسیم ) از این تجلّی سه گونه کلیسا عقیده تثلیث را استخراج کرده است که می گوید خدا سه شخصیت است در یک خدای واحد که عبارت باشند از پدر و پسر و روح القدس » (کتاب خدای مسیحیان نوشته آقای استیفن نیلز صفحه 99 چاپ 1334)

دیدیم که این کلام آقای اسقف استیفن نیلز کاملاً با مندرجات کتاب عهد جدید مغایر و متباین است و خدا و عیسی مسیح و روح القدس سه شخصیت مجزایند و نمی توانند با هم جمع شوند که یک خدا به حساب آیند ! اما سؤالات اساسی از آقای اسقف استیفن نیلز :

1. چگونه خدای ناشناخته در وجود عیسی مسیح تجلّی کرده است و چرا ؟
2. روح چگونه مطابق منظور خویش جهان را متغیّر و دگرگون می سازد ؟
3. تجلّی به چه شکلی انجام می پذیرد ؟
4. پدری که هرگز دیده نشده است را چگونه می توان در وجود عیسی مسیح دید ؟
5. چگونه کلیسا از این به فرض "تجلّی سه گونه" خدای واحد سه شخصیتی را استخراج کرده است ؟
خلاصه بحث نقد تثلیث را می توان در عناوین ذیل تیتر بندی کرد .

الف)تثلیث هیچگونه توجیه عقلی و تبیین برهانی ندارد .
ب)قبل از عیسی مسیح وجود داشته است .
ج)خود حضرت عیسی مسیح تصریحی در این باره ندارد .
د)توجیهات غیر موجهی چون خورشید و آتش و . . . هیچگونه کارائی ندارند .
ه)تناقضات فراوان وحدت در تثلیث و تثلیث در عین وحدت غیر قابل حل اند .
و)ترسیم اَشکالی چون مثلث برای حل مسأله تثلیث بر پیچیدگی موضوع افزوده است .
ز)نگاشتن کتابهای گوناگون پیرامون تثلیث ، نشان از رمز و راز داشتن تثلیث است .
ح)قبول تثلیث تخطئه نور افکن الهی انسان یعنی عقل است .
ط)وقتی اولین اصل اعتقادی یعنی توحید تا این حد غامض و پیچیده باشد پس وای به حال دیگر اصول اعتقادی مسیحیان.
ی)تلاشهای مبلغان و نویسندگان مسیحی برای حل مسأله تثلیث هیچ ثمری نداشته است .
ک)زائیده شدن حضرت عیسی مسیح از خدا چگونه صورت گرفته و به این ترتیب ازلی بودن حضرتش را چگونه می توان اثبات نمود ؟
ل)در موقعی که حضرت در خواست کمک می کرده از چه کسی توقع کمک داشته است ؟

انشاءالله خدای تعالی توفیق هدایت به گمگشتگان وادی تثلیث را عنایت فرماید .

قرآن کریم و قضیه تثلیث

عقیده ما مسلمانها و نص قرآن کریم این است که عیسی مردم را به یگانه پرستی و خداپرستی دعوت کرده و خودش را فقط بنده خدا معرفی کرده است. در این بحثی نیست، صحبت در این است که این کلمه " ابن الله " که اینها می گویند، چه می گویند؟ وقتی که ما به معتقدین به " ابن الله " مراجعه می کنیم می بینیم این مطلبی را که شما می گویید نمی گویند. شما هنوز هم در تعبیرات مسیحیها می بینید می گویند " خدای ما مسیح ". پدر و پسر و روح القدس را در عین اینکه سه چیز می دانند یکی هم می دانند: خدای ما به آسمان رفت و خدای ما از آسمان خواهد آمد، خدای ما مسیح. قرآن که در آن زمان با این صراحت این را نفی کرد، خود مسیحیهای آنوقت نگفتند ما که واقعا به چنین مطلبی معتقد نیستیم، خودشان از خودشان دفاع نکردند چون واقعا به چنین چیزی معتقد بودند. نگفتند ما این تعبیر را که می گوییم مجاز را می گوییم، ما که نمی گوییم واقعا این پسر خداست.


و در عصرهای بعد هم هر زمان علمای مسیحی آمدند با علمای مسلمین مباحثه کردند، از خدایی مسیح و از پسر خدا بودن مسیح یک قدم پایین تر نیامدند. مناظره حضرت رضا در مجلس مأمون با جاثلیق.معروف است جاسلیق معرب همین کاتولیک است. به آن عالم می گفتند جاثلیق. حضرت رضا با یک مهارتی از او یک اقراری گرفتند. چون او مدعی الوهیت مسیح بود، حضرت فرمود که حضرت مسیح بسیار پیغمبر خوبی بود، بسیار صفات خوبی داشت، بسیار چنین بود، یک عیب در کارش بود.)جاثلیق با خود گفت) چطور یک پیشوای مسلمان می گوید یک عیب در مسیح بود؟ مسیح که در قرآن خیلی تنزیه شده است! گفت: چه عیبی؟ فرمود: عیبش این بود که کم عبادت می کرد. گفت: مسیح کم عبادت می کرد؟! مسیح تمام عمرش در حال عبادت بود. فرمود: کی را عبادت می کرد؟ ما باید همان را عبادت کنیم که مسیح او را عبادت می کرد. پس خودت اقرار می کنی که مسیح اصلا کارش عبادت کردن بود، پس چرا به او می گویی خدا؟ مسلم اینها بدعتهاست و حتی خود مستشرقین اروپایی ریشه این معتقدات انحرافی درباره مسیح یعنی ریشه تثلیث را پیدا کرده اند که از کجا آمده است. معتقدند که تثلیث مسیحی از هند آمده، قبل از ثالوث مسیحی ثالوث هندی وجود داشته، و توانسته اند نشان بدهند که ثالوث هندی که آنها اصلا غرق در بت پرستی بودند چگونه وارد دنیای مسیحیت شد و مسیحیت را که در اصل یک دین توحیدی بود آلوده کرد.


احتجاج قرآن بر ضد مذهب تثلیث

قرآن وقتى وارد در احتجاج علیه تثلیث مسیحیت مى شود، آن را از دو طریق ردمى کند.


اول - از طریق بیان عمومى، یعنى بیان این معنا که بطورکلى فرزند داشتن بر خداى تعالى محال است و فى نفسه امرى است ناممکن، چه اینکه فرزند فرضى، عیسى باشد یا عزیرو یا هر کس دیگر.

دوم - از طریق بیان خصوصى و مربوط به شخص عیسى بن مریم و اینکه آن جناب نه پسر خدا بود و نه اله معبود، بلکه بنده اى بود براى خدا و مخلوقى بود از آفریده هاى او.


احتجاج اول: استدلال به عدم امکان فرزند داشتن خداى تعالى

 
اما توضیح طریق اول این است که: حقیقت فرزندى وتولد چیزى از چیز دیگر این است که چیزى از موجودات زنده و داراى توالد و تناسل متجزى شود، مثلا انسان ویا حیوان و یاحتى نبات وقتى مى خواهد تولید مثل کند، چیزى از او جدا مى شود و از راه جفت گیرى جزئى را از خودجدا نموده، به دست تربیت تدریجى فردى دیگر از نوع خود که او نیز مثل خودش است مى سپارد تا در نتیجه آنچه خود او از خواص و آثار دارد آن جزء نیز داراى آن خواص و آثارگردد، مثلا یک موجود جاندار، جزئى از خود را که همان نطفه او است و یک نبات جزئى رااز خود که همان لقاح(کرته گل)او است جدا مى کند و به دست تربیتش مى سپارد تا به تدریج حیوانى یا نباتى مثل خود شود و معلوم است که چنین چیزى در مورد خداى تعالى متصورنیست و عقل آن را به سه دلیل محال مى داند، اول اینکه شرط اول تولید مثل، داشتن جسمى مادى است و خداى خالق ماده، منزه است از اینکه خودش مادى باشد، و قهرا وقتى مادى نبودلوازم مادیت که جامع همه آنها احتیاج است نیز ندارد، پس نیاز به حرکت و تدریج و زمان و مکان و غیر ذلک ندارد.


دلیل دوم اینکه الوهیت و ربوبیت خداى سبحان مطلقه است و به خاطر همین اطلاق در الوهیت و ربوبیتش، قیومیت مطلقه نسبت به ما سواى خود دارد و درنتیجه ما سواى خدا درهست شدن و در داشتن لوازم هستى نیازمند به او است و وجودش قائم به او است، چون او قیوم وى است، با این حال چگونه ممکن است چیزى فرض شود که در عین اینکه ماسواى او و درتحت قیومیت او است، در نوعیت مماثل او باشد؟و در عین اینکه گفتیم ماسواى او محتاج اواست، این موجود فرضى مستقل از او و قائم به ذات خود باشد و تمام خصوصیتها که در ذات و صفات و احکام خدا هست در او نیز باشد؟بدون اینکه از او گرفته باشد.


دلیل سوم اینکه اگر زاد و ولد را در خداى تعالى جائز بشماریم،لازمه اش این است که فعل تدریجى را هم در مورد او(که متعالى از آن است)جائز بدانیم و جائز دانستن آن مستلزم آن است که خداى تعالى هم داخل در چهارچوب ناموس ماده و حرکت در آید و این خلف فرض و محال است،چون ما او را خارج از این چهارچوب و فاعل و پدید آورنده آن فرض کردیم، بلکه خداى تعالى آنچه مى کند به اراده و مشیت خودمى کند و مشیت او براى تحقق خواسته اش کافى مى باشد و نیازمند به مهلت و تدریج نیست.


این همان بیانى است که از آیه:« و قالوا اتخذ الله ولدا سبحانه بل له مافى السموات و الارض کل له قانتون بدیع السموات و الارض، اذا قضى امرا فانما یقول له کن فیکون» (بقره ،116) ، افاده اش مى کند، چون مى فرماید: کفار گفتند: خدا فرزند گرفته و خدا منزه ازآن است بلکه ملک همه آنچه در آسمان هاو زمین است از آن او(و او قیوم آنها است)، همه آنهادر برابرش خاضع هستند و او آفریدگار بدون الگوى آسمان هاو زمین است، او وقتى بخواهدکارى بکند و بخواهد چیزى بوجود آورد، فقط کافى است بگویدباشو آن موجود بدون درنگ، و تدریج موجود شود.و به بیان دیگر کلمه سبحانه به تنهائى یک برهان است که همان نزاهتش از مادیت است و جمله:« له ما فى السموات و الارض کل له قانتون » برهان دیگرى است که همان برهان دوم یعنى یومیت خدا باشد، و جمله: «بدیع السموات و الارض اذا قضى امرا...» ترجمه:هستى بخش آسمانها و زمین اوست! و هنگامى که فرمان وجود چیزى را صادر کند، تنها مى گوید: «موجود باش!» و آن، فو



:: موضوعات مرتبط: مسیحیت , ,
:: برچسب‌ها: تثلیث , مسیحیت ,

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان تا ملکوت و آدرس tamalakoot.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 89
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 92
بازدید ماه : 682
بازدید کل : 13091
تعداد مطالب : 219
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

RSS

Powered By
loxblog.Com