عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ :
بازدید : 197
نویسنده : محمد



:: موضوعات مرتبط: مسیحیت , ,
:: برچسب‌ها: مسیحیت , ,
تاریخ :
بازدید : 124
نویسنده : محمد



:: موضوعات مرتبط: مسیحیت , ,
:: برچسب‌ها: مسیحیت , خشونت در مسیحیت , ,
تاریخ :
بازدید : 170
نویسنده : محمد



:: موضوعات مرتبط: مسیحیت , ,
:: برچسب‌ها: مسیحیت , بدعت , شریعت ,
تاریخ :
بازدید : 433
نویسنده : محمد



:: موضوعات مرتبط: مسیحیت , ,
تاریخ :
بازدید : 140
نویسنده : محمد



:: موضوعات مرتبط: مسیحیت , ,
:: برچسب‌ها: مسیحیت , ,
تاریخ :
بازدید : 106
نویسنده : محمد



:: موضوعات مرتبط: مسیحیت , ,
تاریخ :
بازدید : 145
نویسنده : محمد

 

مرقس ماجرای شام آخر و معرفی شاگرد خائن توسط عیسی مسیح را چنین روایت کرده است: «شامگاهان با آن دوازده آمد؛ و چون نشسته غذا می‌خوردند، عیسی گفت: هرآینه به شما می‌گویم که یکی از شما که با من غذا می‌خورد، مرا تسلیم خواهد کرد. ایشان غمگین گشته، یک‌یک گفتن گرفتند که آیا من آنم و دیگری که آیا من هستم. او در جواب ایشان گفت: یکی از دوازده که با من دست در قاب فرو برد! به‌درستی که پسر انسان به‌طوری‌که درباره او مکتوب است، رحلت می‌کند. لیکن وای بر آن کسی که پسر انسان به‌واسطه او تسلیم شود. او را بهتر می‌بود که تولد نیافتی.» (ترجمه‌ی قدیم کتاب مقدس، مرقس 14: 17_ 21. )


( در یکی دیگر از اناجیل معتبر مسیحیان، ماجرای شام آخر چنین روایت‌شده است: «امّا شیطان در یهودای مسمّی به اسخریوطی که از جمله آن دوازده بود داخل گشت و او رفته با روسای کهنه و سرداران سپاه گفتگو کرد که چگونه او را به ایشان تسلیم کند... و او قبول کرده، درصدد فرصتی برآمد که او را در نهانی از مردم به ایشان تسلیم کند... و چون وقت رسید، با دوازده رسول بنشست… و همچنین بعد از شام پیاله را گرفت و گفت: این پیاله عهد جدید است در خون من که برای شما ریخته می‌شود. لیکن اینک، دست آن‌کسی که مرا تسلیم می‌کند با من در سفره است؛ زیرا که پسر انسان برحسب آنچه مقدّر است، می‌رود لیکن وای بر آن‌کسی که او را تسلیم کند. آنگاه از یکدیگر شروع کردند به پرسیدن که کدام‌یک از ایشان باشد که این کار بکند؟»

:: موضوعات مرتبط: مسیحیت , ,
:: برچسب‌ها: مسیحیت , ,

تاریخ :
بازدید : 134
نویسنده : محمد

 

 طبق نقل كتاب مقدس اولين هولوكاست واقعى به دست نبى خدا حضرت داود (علیه‌السلام) به وجود مى‌‏آيد. در آنجا چنين آمده كه حضرت داود (علیه‌السلام) پس از تصرف شهرهاى بنى‏عمّون و به دست آوردن غنائم، تمام مردمان آن شهرها را با ارّه و تيشه‏‌هاى آهنين قطعه‌قطعه كرده و آن‌ها را در كوره آجرپزى مى‏‌سوزاند.


 در كتاب مقدس چنين آمده است: «پس داود تمامى قوم را جمع كرده به ربّه رفت و با آن جنگ كرده آن را گرفت؛ و تاج پادشاه ايشان را از سرش گرفت كه وزنش يك وزنه طلا بود و سنگ‌های گران‌بها داشت و آن را بر سر داود گذاشتند و غنيمت از حد زياده از شهر بردند؛ و خلق آنجا را بيرون آورده ايشان را زير ارّه‏‌ها و چوم‌هاى آهنين و تیشه‌های آهنين گذاشت و ايشان را از كوره آجرپزى گذرانيد و به همين‏‌طور با جميع شهرهاى بنى عمّون رفتار نمود. پس داود و تمامى قوم به اورشليم برگشتند.» (کتاب مقدس، دوم سموئيل 12: 28-31، اول تواريخ 20: 1-4. )



:: موضوعات مرتبط: مسیحیت , ,
:: برچسب‌ها: مسیحیت , خشونت در مسیحیت , ,
تاریخ :
بازدید : 105
نویسنده : محمد

کتاب مقدس دارای دو دیدگاه کاملا متناقض درمورد حواریون هست که این مطلب نقدی روشن بر کتاب مقدس است. در بخشی از کتاب مقدس، عیسی مسیح ارزش والایی به حواریون بخشیده و آنان را مادر، خواهر و برادران خود معرفی می‌کند: «در جواب ایشان گفت: مادر و برادران من اینان‌اند که کلام خدا را شنیده، آن را بجا می‌آورند.» (ترجمه‌ی قدیم کتاب مقدس، لوقا 8: 21.) و تنها آن‌ها را سزاوار درک اسرار ملکوت می‌داند: «به ایشان گفت: به شما دانستن سر ملکوت خدا عطاشده، امّا به آنانی که بیرون‌اند، همه چیز به مثل‌ها می‌شود.» ( ترجمه‌ی قدیم کتاب مقدس، مرقس 4: 11.)


 در مقابل این تعریف و تمجید، مسیح در بخشی از کتاب مقدس به نحوی از حواریون نام می‌برد که همه‌ی این ستایش‌ها زیر سؤال می‌رود. عیسی در بخشی از سخنانش پطرس حواری بزرگ خود را شیطان خوانده و خواستار دوری او از خود می‌شود: «امّا او برگشته، پطرس را گفت: دور شو از من ای شیطان زیرا که باعث لغزش من می‌باشی، زیرا نه امور الهی را، بلکه امور انسانی را تفکّر می‌کنی!» ( ترجمه‌ی قدیم کتاب مقدس، متی 16: 23.)



:: موضوعات مرتبط: مسیحیت , ,
:: برچسب‌ها: مسیحیت , ,
تاریخ :
بازدید : 135
نویسنده : محمد

بحث مصلوب شدن حضرت عیسی (علیه السلام) یکی از مباحثی است که از همان ابتدا بین پیروان حضرت، مورد اختلاف بوده است.

در اینکه مأمورانی به هدف دستگیری عیسی (علیه السلام) آمدند و شخصی را گرفته و بر روی صلیب بردند شکی نیست، اما در اینکه آیا آن شخص، خود عیسی (علیه السلام) بود و یا شخص دیگری شبیه او بود، اختلاف بوده و هست.

برخی از متون، مثل کتاب مکاشفه پطرس و رساله‌ی دوم شیث، آن حضرت را مصلوب نمی‌دانند. مکاشفه پطرس می‌نویسد: «شخص دیگری را به جای مسیح مصلوب کردند، در حالی که خود مسیح از دور به تماشای آنها ایستاده بود»

و همینطور رساله دوم شیث: «آن کس که به وی مرّ نوشاندند، من نبودم. آنان (به خیال خود)، مرا به صلیب کشیدند، اما در واقع، من نبودم بلکه شمعون بود که مصلوب گردید. من جز آن کسی بودم که تاج خار را بر سرش نهادند...»

اما پدران کلیسا، امثال این کتاب‌ها که بر خلاف آموزه‌های آنها سخن گفته بودند را به رسمیت نشناختند و از میان کتاب‌هایی که سال‌ها پس از عیسی (علیه السلام) نوشته شده بود، تنها 27 کتاب را به عنوان انجیل، کتاب مقدس (عهد جدید) به رسمیت شناختند.

لذا در انجیل کنونی (27 کتاب گلچین شده) می‌خوانیم که عیسی بر روی صلیب برده شد؛ که این موضوع، ریشه و بنیان آموزه‌های مهمی مثل گناه نخستین، فدا، نجات از طریق ایمان منهای عمل به شریعت، و تثلیث است و با زیر سوال رفتن آن (صلیب نجات بخش)، این آموزه‌ها نیز زیر سوال می‌رود.



:: موضوعات مرتبط: عرفان های کاذب , مسیحیت , ,
:: برچسب‌ها: مسیحیت , بدعت , ,
تاریخ :
بازدید : 114
نویسنده : محمد

مبشران مسیحی همواره سعی می‌کنند تا از اسلام چهره خشنی را به تصویر بکشند.
آنها برای این کار، جنایات عده‌ای که فقط ادعای مسلمانی داشته و ضروری ترین دستورات اسلام را زیر پا می‌گذارند را به اسم اسلام منتشر می‌کنند

اما غافل از اینکه در کتاب مقدس، نه مدعیان، بلکه کسانی که مورد تأیید خداوند هستند، دست به جنایاتی هولناکتر زده‌اند که اسلام، دامن این اولیاء الهی را از انجام چنین ظلم ها و جنایاتی مبری و پاک می‌داند.

«خداوند به‌ موسی‌ گفت‌:یوشع‌ بن‌نون‌ را که‌ مردی‌ صاحب‌ روح ‌(روح الهی) است‌ گرفته‌، دست‌ خود را بر او (به نشانه انتخاب جانشین خودت) بگذار» (کتاب مقدس، اعداد، 27 :18)

اما در جای دیگر می‌خوانیم که همین یوشع «و همه‌ اسرائیلیها، عخان‌ را گرفته‌، او را با ردا و نقره‌ و شمش‌ طلایی‌ که‌ دزدیده‌ بود، با پسران‌ و دخترانش‌ و گاوها و گوسفندها و الاغ‌هایش‌ و خیمه‌اش‌ و هر چه‌ که‌ داشت‌ به‌ دره‌ عخور بردند... آنگاه‌ ... آنها را سنگسار نمودند و بعد بدنهایشان‌ را سوزاندند، و روی‌ جنازه‌ سوخته‌ عخان‌، توده‌ بزرگی‌ از سنگ‌ برپا کردند»(یوشع، 7 :24-26)

یک نفر دزدی کرده اما همه افراد خانواده او و حتی حیوانات او باید مجازات شوند. (آن هم سنگسار و سوختن)



:: موضوعات مرتبط: مسیحیت , ,
:: برچسب‌ها: مسیحیت , خشونت در کتاب مقدس , ,
تاریخ :
بازدید : 101
نویسنده : محمد

 

 انحراف و تجاوز جنسی کشیشان به کودکان در جهان غرب ابعاد تازه‌ای پیداکرده و اخیراً صدها کودک، قربانی تجاوز از سوی حدود 50 کشیش معرفی‌شده‌اند. بر همین اساس، بخش‌هایی از تخلفات کشیشان در این زمینه اخیراً در گزارشی از هیئت عالی منصفه ایالت پنسیلوانیای آمریکا منتشر شده است. این گزارش پس‌ازآن منتشر شد که دادگاه این ایالت یک کشیش کاتولیک را در ارتباط با تعرض جنسی به کودکان در یک مرکز پناهندگی در هندوراس به بیش از 16 سال حبس محکوم کرد.


 هیئت عالی منصفه ایالت پنسیلوانیای آمریکا همچنین یک کشیش 70 ساله به نام «جوزف موریزیو» را در ارتباط با تعرض‌های جنسی مکرر به کودکان متهم کرد. در همین حال، دیوید هکتون - نماینده ارشد دادستانی کل آمریکا - در بیانیه‌ای مطبوعاتی اعلام کرد هیئت عالی منصفه بعد از محاکمه‌ای که هشت روز طول کشید، موریزیو را در ماه سپتامبر به رفتارهای جنسی نامشروع در اماکن خارج از کشور و نیز در اختیار داشتن عکس‌های مبتذل از کودکان متهم کرد. موریزیو طی بیش از دوازده سفر از طرف کلیسا به هندوراس در فاصله سال‌های 2004 تا 2009، دو کودکی را که در مرکز پناهندگی زندگی می‌کردند، مورد تعرض جنسی قرارداد. او به تحمل دویست ماه حبس و پرداخت جریمه‌ای به مبلغ 50 هزار دلار و نیز پرداخت ده هزار دلار غرامت به هر قربانی محکوم شد.   

  منبع :باشگاه خبرنگاران جوان، کد خبر: ۵۵۲۴۳۷۱.



:: موضوعات مرتبط: مسیحیت , ,
:: برچسب‌ها: مسیحیت , انحراف جنسی ,
تاریخ :
بازدید : 97
نویسنده : محمد

یکی دیگر از بشارت‌های کتاب مقدس یهودیان و مسیحیان (عهد قدیم) در مورد پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله وسلم) بشارت «نبی ای مثل موسی» است.

در این بشارت، خداوند به حضرت موسی (علیه السلام) می‌فرماید: «نبی‌ای را برای ایشان از میان برادران ایشان مثل تو مبعوث خواهم کرد، و کلام خود را به دهانش خواهم گذاشت و هر آنچه به او امر فرمایم به ایشان خواهد گفت.» ترجمه قدیم کتاب مقدس، تثنیه، 18: 18

یهودیان هنوز منتظر ظهور چنین پیامبری هستند و مسیحیان✝️ می‌گویند منظور خدا از «پیامبری مثل موسی»، همان عیسی (ع) است.

اما با بررسی شباهت‌های این سه پیامبر الهی، می‌بینیم که تنها پیامبر گرامی خاتم (صلی الله علیه و آله وسلم) هستند که شباهت‌های فراوانی به حضرت موسی (علیه السلام) دارند.

ایشان مثل حضرت موسی (علیه السلام) یک پیامبر بودند و همراه با کتاب و شریعت آسمانی مبعوث شدند برخلاف حضرت عیسی (ع) که مسیحیان او را خدا می‌دانند نه پیامبر (مسیحیان معتقدند عیسی کتابی نیاورد و انجیل‌ها بعد از او نوشته شدند)؛

و مثل موسی (ع) در بستر از دنیا رفتند بر خلاف حضرت عیسی (ع) که طبق اعتقاد مسیحیان، به صلیب✝️ کشیده شدند؛ و مثل موسی (علیه السلام) سید و فرمانده قوم خود بودند، به دستور خداوند جهاد کرده و از دشمنان خدا انتقام گرفتند، از پدر متولد شدند، دارای همسر و فرزند و صاحب حکومت بودند.

علاوه بر اینها، خداوند فرمود این پیامبر، از «میان برادران بنی‌اسرائیل» است، نه خود بنی‌اسرائیل، و حضرت عیسی (ع)
از خود بنی‌اسرائیل بودند، بر خلاف پیامبر خاتم (ص) که از میان برادران بنی‌اسرائیل، یعنی بنی اسماعیل بودند.



:: موضوعات مرتبط: مسیحیت , ,
:: برچسب‌ها: مسیحیت , بشارت به پیامبر اسلام ,
تاریخ :
بازدید : 119
نویسنده : محمد

 

برخی از نویسندگان مسیحی معتقدند که آیه 171 از سوره مبارکه نساء، تثلیث را رد نمی‌کند، بلکه سه خدایی را رد می‌کند، توماس میشل می‌نویسد: «قرآن سه خدایی را رد می‌کند، نه تثلیث را که عقیده برخی از مشرکان حجاز بوده است. آنان بخشی از مسیحیت را پذیرفته و تحریف کرده‌اند.»

كلام مسيحى، توماس ميشل، ترجمه توفیقی، مرکز مطالعات و تحقيقات اديان قم، 1377، ص 79.

 اما در آیه فوق شواهدی است که ثابت می‌کند مقصود قرآن همان تثلیث رایج مسیحی است.
در آیه 171 سوره نساء ابتدا خداوند اهل کتاب را از غلو و زیاده‌روی، بازمی‌دارد، سپس می‌فرماید: خدا منزه است از این‌که پسری داشته باشد. این در حالی است که شخصیت دوم تثلیث، پسر است. پس ازنظر قرآن، مسیح انسانی صرف است و این با تثلیث رایج مسیحی سازگاری ندارد. از نگاه قرآن حضرت عیسی (عليه‌السلام) شخصیتی است که دو امتیاز مهم دارد: یکی مقام رسالت و دیگری تولد معجزه‌آسای او با کلمه تکوینی خداوند. کلمه‌الله بودن عیسی (عليه‌السلام) به این معناست که بااراده خاص خداوند و از راهی غیرطبیعی ایجادشده است



:: موضوعات مرتبط: مسیحیت , ,
:: برچسب‌ها: مسیحیت , تثلیث ,
تاریخ :
بازدید : 103
نویسنده : محمد

پاپ فرانسیس در سال 94 شمسی خطاب به ده‌ها هزار نفر از مردمی که در میدان سنت پیتر حاضر بودند اظهار داشت:

 «من کسانی را که در سطح بین‌المللی تلاش می‌کنند تا مجازات اعدام لغو شود، تحسین می‌کنم.

اما گویا پاپ از تعاليم کتاب مقدس هیچ اطلاعی ندارد! در ادامه چند مورد از آنچه پاپ فرانسیس در کتاب مقدس ندیده است بیان می شود:

1️⃣- اگر كسى خدايان ديگر را عبادت كند، بايد او را سنگسار نمايند.
2️⃣- كسى كه اسم يهوه را كفر گويد، بايد او را سنگسار نمايند.
3️⃣- هر كس براى غير يهوه قربانى كند، البته هلاك گردد.
4️⃣- افراد و اقوام بيگانه را از دم شمشير بگذرانيد.
5️⃣- اگر كسى پدر و مادر خود را كتك زد، بايد كشته شود.
6️⃣- كسى كه پدر و مادر خود را لعنت كند، بايد كشته شود.
7️⃣- فرزندى كه به نصايح پدر خود گوش ندهد و مسرف و ميگسار باشد، بايد سنگسار شود.



:: موضوعات مرتبط: مسیحیت , ,
:: برچسب‌ها: مسیحیت , بدعت , شریعت ,
تاریخ :
بازدید : 110
نویسنده : محمد

 عیسی مسیح، در کتاب مقدس شاگردان و پیروان خود را به صلح و محبت دعوت کرده و از آن‌ها می‌خواهد که حتی در مقابل دشمنان خود نیز این آموزه‌ها را به‌کارگیرند.

انجیل متی توصیه‌های عیسی مسیح را چنین نقل می‌کند: «شنیده‌اید که گفته‌شده است، چشمی به چشمی و دندانی به دندانی؛ لیکن من به شما می‌گویم، با شریر مقاومت مکنید، بلکه هر که به رخساره راست تو طپانچه زند، دیگری را نیز به سوی او بگردان، و اگر کسی خواهد با تو دعوا کند و قبای تو را بگیرد، عبای خود را نیز بدو واگذار».

 ترجمه‌ی قدیم کتاب مقدس، لوقا 6: 35.

 اما در عمل، مسیحیان برعکس سخنان و آموزه های مسیح و کتاب مقدس عمل کردند:
گوستاو لوبون، در مورد وقایع اسفناک #جنگ‌های_صلیبی و رفتار‌هایی که مسیحیان با دشمنان خود یعنی مسلمانان داشته‌اند، چنین می‌نویسد: «در گذرها و ميدان‌های بيت‌المقدس، از سرها و دست‌ها و پاها، تل‌هايی تشكيل يافته، از روی آن‌ها عبور می‌كردند.

مجروحين را در آتش می‌سوزانيدند. ده هزار نفوسی كه به مسجد پناه برده بودند. تمام آن‌ها را طعمه شمشير قراردادند. در هيكل سليمان، خون به قدری جاری بود كه لاشه‌های مقتولين، در آن غوطه‌ور بودند.

 اعضای جداشده مثل دست‌وپا و غيره و نيز بدن‌های بدون اعضا آن‌قدر جمع شده و روی هم ريخته بودند كه هيچ نمی‌شد آن‌ها را از هم تميز داد. حتی سپاهيانی كه مباشر چنين قتل عامی بودند، از بخار خون زياد، فوق‌العاده در زحمت بودند.»

منبع :آلبر ماله و ژاك ايزاك، تاريخ قرون وسطي تا جنگ صدساله، ترجمه ميرزا عبدالحسين خان هژير، تهران. كميسيون معارف، 1311 ش، ص 220.



:: موضوعات مرتبط: مسیحیت , ,
:: برچسب‌ها: مسیحیت , خشونت در مسیحیت , رحمت ,
تاریخ :
بازدید : 104
نویسنده : محمد

ايمان و عمل در تمام اديان آسمانی در كنار هم شرط اساسی دین‌داری شمرده‌ شده است و باوجود ايمان بی‌عمل، يا عمل بدون ايمان، هيچ شخصی مؤمن شمرده نخواهد شد، اما پولس برای اينكه طرفداران بيشتری در ميان مردم داشته باشد، تمام شريعت موسوی را حذف كرد و ادعا كرد تنها ايمان داشتن به الوهيت عيسی (علیه‌السلام) برای نجات مسيحيان كافی است.

بر خلاف نظر پولس، در کتاب مقدس،و طبق گفته یکی از حواریون به نام یعقوب، هم ایمان و هم عمل مورد توجه بوده است:

↩️«ای برادران من، چه سود دارد اگر کسی گوید، ایمان دارم، وقتی‌که عمل ندارد؟ آیا ایمان می‌تواند او را نجات بخشد، همچنین ایمان نیز اگر اعمال ندارد، در خود مرده است. بلکه کسی خواهد گفت، تو ایمان داری و من اعمال دارم: ایمان خود را بدون اعمال به من بنما و من ایمان خود را از اعمال خود به تو خواهم نمود؛ ولیکن ای مرد باطل، آیا می‌خواهی دانست که ایمان بدون اعمال، باطل است؟

پس می‌بینید که انسان از اعمال عادل شمرده می‌شود، نه از ایمان تنها؛ زیرا چنانکه بدن بدون روح مرده است، همچنین ایمان بدون اعمال نیز مرده است.»

 ترجمه قديم کتاب مقدس، رساله يعقوب 2: 14 - 26.



:: موضوعات مرتبط: مسیحیت , ,
:: برچسب‌ها: مسیحیت , بدعت , شریعت ,
تاریخ :
بازدید : 127
نویسنده : محمد

آموزه فدا، بدعتِ پولس در مسیحیت

 پولس، نماینده خودخوانده عیسی (ع)، در نامه‌ای به غلاطیان، پس از مخالفت کردن با شمعون، (جانشین واقعی عیسی -ع-) چنین می‌نویسد: «اگر نجات از راه اجرای شریعت و دستورهای مذهبی حاصل می شد، دیگر ضرورتی نداشت که مسیح جانش را برای ما فدا کند.»

[کتاب مقدس مسیحیان، غلاطیان، 2: 21]

 و اینگونه بود که کم کم یکی از مهم‌ترین آموزه‌های اعتقادی مسیحیان (فدا)، با ظن و گمان پولس، (جانشین خودخوانده) شکل گرفت. ابن آموزه به مسیحیان می‌آموزد که عیسی جان خود بر روی صلیب فدا کرد تا ما از انجام شریعت (احکام شرعی مکتوب در عهد قدیم) معاف شویم!!!



:: موضوعات مرتبط: مسیحیت , ,
:: برچسب‌ها: مسیحیت , بدعت , فدا ,
تاریخ :
بازدید : 199
نویسنده : محمد



:: موضوعات مرتبط: مسیحیت , ,
:: برچسب‌ها: مسیحیت , خشونت در کتاب مقدس , رحمت ,
تاریخ :
بازدید : 212
نویسنده : محمد



:: موضوعات مرتبط: مسیحیت , ,
تاریخ :
بازدید : 197
نویسنده : محمد

شهر واتیکان -

کوچکترین کشور مستقل جهان - در ۱۱ فوریه ۱۹۲۹ طبق معاهده لاترن تأسیس شد.این عهدنامه بین «موسولینی» رئیس وقت دولت ایتالیا و پیپسی (papacy) - دفتر پاپ بالاترین قدرت کلیسای کاتولیک رم - پس از سالها مجادله منعقد شد. در سال ۱۹۸۴ با کنکوردا (concordat) - پیمان پاپ و دولت - عهدنامه جدیدی جایگزین شد. این عهدنامه جدید مانند عهدنامه قبلی، استقلال کامل کلیسای کاتولیک را در داخل شهر واتیکان به رسمیت می‌شناسد.

 

حکومت.

شخص اول در اداره شهر، پاپ اعظم است که در عالی‌ترین مسند قرار دارد و حق قانون‌گذاری، قضاوت و اداره دولت به عهده اوست

به دلیلی که پیشینه‌ای تاریخی دارد، دولت حاکم بر واتیکان ساختاری خاص و منحصربه‌فرد دارد و همان طور که اشاره شد بعد از پاپ که در صدر است، دبیران رسمی منطقه از جمله حکمران و نماینده پاپ‌اعظم در کمیسیون قرار دارند که نه تنها این اعضا بلکه سایر افراد از سوی شخص پاپ انتخاب و در صورت خواست وی از مسند قدرت عزل می‌شوند.

حکمران شهر که در بسیاری از مواقع به عنوان رئیس جمهور واتیکان مطرح می‌شود، در واقع وظیفه‌ای شبیه یک شهردار و یا مدیر اجرایی دارد.

 

نیروهای امنیتی و قضایی .

واتیکان دارای چند گروه و هسته امنیتی است، یکی گارد امنیتی سوییس که نیروی ارتش آن به صورت داوطلبانه از میان شهروندان سوئیسی تشکیل شده‌است و دیگری «corpo della Gendarmeria» که نه تنها به عنوان نیروی ارتش منطقه واتیکان محسوب می‌شوند بلکه به عنوان محافظان شخصی پاپ نیز انجام وظیفه می‌کنند.

هم‌چنین واحدی به نام «پلیس واتیکان» نیز وجود دارد. شهر واتیکان دارای زندان نیست، اما در ساختمان پلیس واتیکان سه سلول وجود دارد.

واتیکان دارای سیستم قضایی جهت برخورد با تخلفات اداری روحانیون است که به «دادگاه تریبیونال واتیکان» مشهور است.

 

جغرافیا

واتیکان که کوچکترین ایالت خودمختار اروپایی محسوب می‌شود، بر روی تپه‌ای به همین نام در شمال غرب شهر بزرگ رم واقع شده و گرداگرد آن را دیواری احاطه کرده‌است تا شهر و به خصوص پاپ اعظم را از خطر حملات خارجی محافظت کند.

واتیکان کوچکترین منطقه خودمختار و مستقل در جهان به شمار می‌رود و کل آن تنها ۶/۱۰۸ آکر است آب و هوای مدیترانه‌ای تابستان‌های گرم و خشک و زمستان‌هایی بارانی را برای آن به ارمغان می‌آورد و مانند شهر رم درجه دمای آن متغیر است. مه و بخار پراکنده در هوای شهر که ناشی از فواره بزرگ و عظیم‌الجثه سینت پیتر باسیلیکا است نیز موجب رطوبت هوا و پراکنش دائمی قطرات آب در هوا می‌شود. این شهر کوچک اما مقتدر، تمامی نیازهای خود را برآورده می‌کند و دارای اداره پست، آتش‌نشانی، نیروهای پلیس، ایستگاه راه آهن، شبکه‌های نیروی برق، رستوران‌ها، بانک و شبکه انحصاری اینترنتی است.

 

اقتصاد

از سال ۱۹۸۱ میلادی، دربار واتیکان برای خاتمه‌دادن به حدس و گمان‌ها در مورد میزان ثروت و درآمد کلیسا، حساب‌های مالی خود را منتشر می‌کند.

بانک واتیکان در سده ۱۹ میلادی تأسیس شد، اما فعالیت خود را در شکل کنونی و تحت نام فعلی «مؤسسه آثار مذهبی» از سال ۱۹۴۲ میلادی، آغاز کرد.

 

امکانات شهری

واتیکان هیچ فرودگاهی ندارد و تنها یک باند هلیکوپتر دارد.

خطوط راه‌آهن ایتالیا به ایستگاه سینت پیترز متصل می‌شود و بسیاری از زائران از آن استفاده می‌کنند. خطوط متروی آن نیز در مدت ۱۰ دقیقه شهر را طی می‌کند.

در واتیکان از سیستم تلفن و پست انحصاری و کاملاً مستقل استفاده می‌شود و خطوط اینترنتی آن نیز در دسترس همه‌است.

 

ساختمان‌ها

واتیکان دارای کتابخانه و مجموعه‌های ارزشمند موزه است.

در گوشه جنوب غربی واتیکان، عمارت ماتر اکلسیا (Mater Ecclesiae) که قبلاً صومعه بوده، وجود دارد.

 

رسانه‌های گروهی.

از ابزارهای تبلیغاتی واتیکان می‌توان به رادیو واتیکان و تلویزیون واتیکان و هم‌چنین وب‌گاه‌های مختلف اینترنتی و شبکه‌های اجتماعی وابسته به دربار واتیکان اشاره کرد.

نشریه رومانو (Romano) که به صورت روزانه در ایتالیا و به صورت هفتگی در انگلستان، اسپانیا، آلمان و فرانسه و ماهیانه در لهستان چاپ می‌شود، از سوی یک شرکت خصوصی تحت نظارت افراد غیر روحانی کاتولیک منتشر می‌شود، اما اطلاعات رسمی و اداری آن تحت کنترل دربار واتیکان است. در این نشریه مقالات و نوشته‌های رسمی که اطلاعات کلیسا را در بردارد باعنوان «Actapostlica sedis» درج می‌شود.

 

مردم.

موزه واتیکان یکی از دیدنی‌های مهم شهر واتیکان است.

این کشور کم جمعیت‌ترین کشور جهان بوده و دارای حدود ۸۰۰ نفر جمعیت می‌باشد. از این تعداد ۴۵۰ نفر شهروند واتیکان بوده و بقیه مجوز اقامت در شهر را دارند. حدود نیمی از شهروندان واتیکان در این شهر زندگی نمی‌کنند و به مناسبت شغل خود(بیشتر به عنوان دیپلمات) در کشورهای دیگر دنیا سکونت دارند.

زبان رسمی مردم دولت واتیکان ایتالیایی است و تمام قوانین و مقررات آن به این زبان منتشر می‌شوند. زبان مکالمات روزمره هم معمولاً ایتالیایی است. اما زبان رسمی سریر مقدس لاتین و زبان دیپلماتیک سریر مقدس هم فرانسوی است. زبان اصلی گارد امنیتی آلمانی است.

 

دیپلماسی و سیاست خارجی

دولت واتیکان روابط دیپلماتیکی ندارد و روابط خارجی واتیکان از طریق وزارت امورخارجه سریر مقدس انجام می‌شود که نام حوزه اسقف‌نشین شهر رم و مرکز کلیساهای کاتولیک دنیاست.

 

واتیکان در سال ۱۹۹۰ میلادی، به معاهده حقوق کودک سازمان ملل متحد پیوست.

فرهنگ

لازم بذکر است که کشور واتیکان در تعیین بسیاری از موارد فرهنگی و سیاسی جهان مسیحیّت نقش مهمی را ایفا می‌نماید و سالانه تعداد زیادی از مردم از این کشور بازدید می‌نمایند. از این جهت بصورت تخصّصی از طریق درآمد جهانگردان مذهبی سالیانه مقدار زیادی درآمد وارد این کشور می‌گردد.

شهر واتیکان به خودی خود از تاریخ فرهنگی قابل‌توجهی برخوردار است. ساختمان‌هایی چون سنت پیتر بازیلیکا و نمازخانه ی سیستین از زیباترین آثار هنری جهان است و آثار ارزشمندی از هنرمندان بزرگ تاریخ چون میکل آنژ و بوتیچلی را در خود جای داده‌است.

کتابخانه بزرگ شهر و مجموعه‌های ارزشمند موزه آن حاوی اطلاعات تاریخی شگرفی است که به لحاظ علمی و فرهنگی بسیار باارزشند.

در سال ۱۹۸۴ سازمان جهانی یونسکو، شهر واتیکان را در فهرست مناطق تاریخی خود ثبت کرد و تنها نمونه‌ای است که در آن کل یک کشور به‌عنوان اثری تاریخی ثبت می‌شود.

آنچه جالب توجه‌است، حضور چشمگیر مردان در شهر است زیرا ساکنان اصلی آن را مردان تشکیل می‌دهند و جمعیتی کثیر از آنها در واتیکان دیده می‌شوند.

حضور گردشگران و زائران به زندگی روزانه شهر تنوع خاصی می‌بخشد و دیدار پاپ اعظم در مراسم عشای ربانی و نیز آیین مذهبی و جشن‌ها برای آنها بسیار جالب است.

 

فعالیت‌های علمی

پاپ لئو سیزدهم در سال ۱۸۹۱ به طور رسمی «مرکز اختر شناسی واتیکان» را تاسیس کرد.



:: موضوعات مرتبط: مسیحیت , ,
تاریخ :
بازدید : 258
نویسنده : محمد

وی چند سال پس از میلاد مسیح در خارج از سرزمین فلسطین، در شهر طرسوس(1) در خانواده ای یهودی متولد شد.(2) به گفته ی خودش: «روز هشتم مختون شده و از قبیله ی اسرائیل از سبط بنیامین، عبرانیی از عبرانیان»(3) و از گروه فریسیان به حساب می آمد. نام اصلی او قبل از گرویدن به مسیحیت شائول بوده است.(4) اما پس از گرایش به مسیحیت نام پولُس را برگزید. که ترجمه ی یونانی واژه ی شائول و به معنای کوچک است. (5)
پدرش در عین یهودی بودن توانسته بود با پول و ثروتی که داشت تابعیت روم را کسب کند. این امتیاز، کمک بزرگی به پولس کرد تا بعدها به عنوان یک رومی در بسیاری از موارد از آزار و اذیت مخالفان مسیحیت در امان بماند. در جوانی چند سالی در بیت المقدس سکنی گزید و به تحصیل کتاب مقدس و فراگیری اعتقادات یهودی در نزد غمالاییل، که برجسته ترین عالم یهودی بود، پرداخت. بدین ترتیب در شهر طرسوس از فرهنگ یونانی بهره برد و در بیت المقدس فرهنگ یهودی را کسب کرد و از این دو فرهنگ در شکل دادن به عقاید خود بسیار استفاده کرد.(6) چون عادت یهودیان بود که هر کس با صناعتی آشنایی داشته باشد وی پیشه ی خیمه دوزی را اختیار کرد و تا حدی احتیاجات خود را از این راه به دست می آورد.
اولین بار کتاب مقدس نام وی را در داستان شهادت استیفان که برگزیده ی حواریون بود، مطرح کرده است. پولس در زمره ی مخالفان وی و دست اندر کار شکنجه ی او بود.(7) پس از شهادت استیفان، پولس با اخذ فرمانی از مجمع یهودیان اورشلیم، برای دستگیری و آزار نو ایمانان مسیحی و دستگیری آنان برای محاکمه در اورشلیم، به سمت دمشق حرکت کرد. در اثنای همین سفر بود که به ناگاه رؤیایی عجیب مسیر زندگی اش را دگرگون کرد. مسیح (ع) بر او ظاهر شد و نکوهش کرد که چرا مسیحیان را آزار می دهی؟ پولس در همان لحظه به مسیح (ع) ایمان آورد و انقلابی در شخصیت وی پدیدار شد و از مسیح (ع) مأموریت یافت که حامی دین جدید باشد.(8)
پس از این اتفاق، سه سال از عمر خود را در بلاد عرب و دمشق گذراند و پس از آن به دیدار پطرس در اورشلیم رفت و سپس به انطاکیه روی آورد. به گفته ی برخی منابع تاریخی، پولس سه مسافرت تبلیغی عمده از شهر انطاکیه به نقاط مختلف کرده است که در نهایت در سفر سوم پس از طی شهرهای مختلف بالاخره به فلسطین رفت. خودش چنین اظهار می کند که در این سفر روح القدس با وی بوده است. برادران دینی، وی و همراهانش را از ورود به فلسطین منع کردند، چون از آزار یهودیان به وی ایمن نبودند. نصیحت یاران کارگر نیفتاد و او به اورشلیم رفت (58. م) و با یعقوب و دیگر سران کنیسه دیدار کرد.
پولس تا یک قرن پس از مرگش تقریباً فراموش شده ماند ولی هنگامی که نخستین نسل های مسیحی از میان رفتند و روایات شفاهی حواریون محو شد و هنگامی که صدها گونه بدعت روح مسیحیت را بر هم زد، رساله های پولس چهارچوبی فراهم آورد تا نظامی با ثبات شکل گیرد که جماعات پراکنده را به صورت کلیسایی مقتدر گرد هم جمع کند. حتی با وجود این، پانزده قرن سپری شد تا "لوتر" پولس را رسول مذهب گردانید و "کالوِن" در آثار او عقیده تضاد را کشف کرد. کیش پروتستان نشانه ی پیروزی پولس بر پطرس و نهضت مذهبی  بنیادگرایی نشانه ی پیروزی پولس بر مسیح (ع) بود.(9)

جان ناس در کتاب تاریخ جامع ادیان می نویسد: « پولس حواری(10) را غالباً دومین مؤسس مسیحیت لقب داده اند. مسلماً او در این راه جهاد بسیار کرد و فرقه ی طرفداران اصول و شرایع موسوی را مغلوب ساخت، ولی اهمیت او بیشتر از این جهت است که وی اصول لاهوت و مبادی الوهی خاصی به وجود آورد که سبب شد نصرانیت عالمگیر شود. از این جهت، پولس بزرگترین خدمت را در تحول غربی انجام داده است.»
او صریحاً اعلام کرد که عمل ختان ـ که در آن موقع از جمله حادثترین مسئله ی تاریخ مسیحیت بود ـ وجوبی ندارد و همچنین رعایت حلال و حرام در طعام و شراب ضروری نیست و افراد بشر را به نجس و طاهر نباید تقسیم کرد. فرقه ی متعصبان و پای بندان به شریعت موسوی در کلیسای اورشلیم بر سر این قضایا با پولس حواری به مخالفت و نزاع برخاستند. وی در آن شهر با پطرس و یوحنا و یعقوب حواری مباحثه کرد و آنها به حمایت و تأیید عقاید او برخاستند، مشروط بر آن که دایره ی تبلیغ وی محدود به امم غیر مختون باشد و دیگر رسولان به دعوت از قوم مختون(11) بپردازند.(12)
گرچه پولس در برخی مواضع به جهت تواضع، خود را کمترین رسولان دانسته و گفته است: «من کمترین رسولان هستم و لایق نیستم که به رسول خوانده شوم چون که بر کلیسای خدا جفا می رسد.»(13) خود را در حد بزرگترین رسولان نیز قرار داده، چنین گفته است: «مرا یقین است که از بزرگ ترین رسولان هرگز کمتر نیستم؛ اما هر چند در کلام نیز امّی باشم لیکن در معرفت نی؛ بلکه در هر امری نزد همه کس به شما آشکار گردیدم. آیا گناه کردم که خود را ذلیل ساختم تا شما سرافراز شوید؟»(14) وی خود را تأیید شده و در بردارنده ی روح القدس می پندارد: «من نیز گمان می کنم که روح خدا را دارم»(15)
از کلمات پولس معلوم می شود که مجرد می زیسته است. در توجیه به زنان و مجردان گفته است: « لکن به مجردین و بیوه زنان می گویم که ایشان را نیکو است که مثل من بمانند لکن اگر پرهیز ندارند نکاح بکنند زیرا که نکاح از آتش هوس بهتر است.»(16)
سفرهای تبلیغی پر مشقّت، رویا رویی با مخالفان و استقامت بر نظرات خود، از او چهره ای صبور تصویر کرده است. عباراتی از کتاب مقدس اشاره می کند که پولس در ضمن موعظه اجرت می گرفت و صدقات کلیسا ها را نیز جمع آوری می کرد.(17) در رساله ی اول قرنتیان نوشت: « آیا اختیار خوردن و آشامیدن نداریم ... یا من و برنابا به تنهایی مختار نیستیم که کار نکنیم؟ کیست که هرگز از خرجی(کیسه) خود جنگ کند؟ یا کیست که تاکستانی غرس نموده از میوه اش نخورد یا کیست که گله ای بچراند و از شیر گله ننوشد.»(18)
از تعالیم پولس بوی سازش با حاکمان به مشام می رسید. او پادشاهان را نمایندگان خداوند بر روی زمین می دانست و معتقد بود که سلسله مراتب را خداوند ترتیب داده و هر کس که با صاحبان قدرت مقابله کند با تقدیر خداوند مقابله کرده است. حاکم، خادم خداست که شمشیر را بیهوده برنمی دارد، پس باید مطیع حاکمان بود.(19)
به این ترتیب، پولس می توانست طبقه ی فرهیخته و سرشناس امپراتوری را که از موقعیت اقتصادی رضایت بخشی برخوردار بودند جذب کند و با استفاده از منابع مالی آنان بینوایان را به آیین جدید دعوت کند. پشتوانه ی مالی پولس می توانست در میان یهودیان فلسطین و سرزمین های مجاور نیز پایگاهی مطمئن از هواداران به وجود آورد.(20)
از کلمات پولس در رسالات مختلف چنین استنباط می شود که احتمالاً وی در رأس تشکیلاتی مرکب از افرادی چون تیموتائوس، لوقای طبیب، مَرقُس، اَپِلُّس، اپفراس، تیخیکس، فلیمون، ارسترخس، یُسطُس، دیماس، اَرخِپُّس، سلوانس، زیناس، انیسمیس و برخی افراد دیگر بود که وظیفه ی آنان تبلیغ مسیحیت پولس و جلوگیری از ترویج خط مشی پطرس بود.(21)
بستانی، در شرح حال اپلس، اختلاف بین او و پطرس را به قدری عمیق می داند که چندین سال پس از مرگ پطرس، کلیسای روم در سال 95 میلادی مجبور به مداخله برای پایان دادن به اختلافات جناح طرفدار پولس و طرفداران پطرس شد.(22)،(23)


 

1 Tarse شهری در قسمت آسیایی ترکیه
2. ویل دورانت، تاریخ تمدن، ج ، ص 680.
3 . فیلیپیان 5:3.
4 . نامی است عبری که تلفظ یونانی آن سَولُس است. (اعمال 58:7)
5 . حسین توفیقی، آشنایی با ادیان بزرگ، ص 124.
6 . محمد ایلخانی، پولوس، ازغنون، شماره 5 – 6، ص 393.
7. اعمال 57:7.
8 . داستان ایمان آوردن پولس به مسیح به گونه ای دیگر هم نقل شده است که ملاحظه آن خالی از لطف نیست. (ر. ک: احمد بهشتی، عیسی پیام آور اسلام، ص 78)
9 . ویل دورانت، تاریخ تمدن، ج 3، ص 690.
10 . پولس، هیچگاه در زمره ی حواریان نبود اما به دلیل اهمیت نقش تبلیغی وی در توسعه ی دیانت مسیحی، به عنوان رسول مفتخر شده است.
11 . این عبارت قرینه ای است بر این که عیسی (ع) و حواریان مأمور تبلیغ در میان بنی اسرائیل بودند و رسالت مسیح (ع) که حواریان مبلغ آن بودند جهانی نبوده است.
12 . تاریخ جامع ادیان، ص 614.
13 . اول قرنتیان 9:15.
14 . دوم قرنتیان 5:11.
15 . اول قرنتیان 4:7.
16 . اول قرنتیان 6:7.
17 . دوم قرنتیان 7:11.
18 . اول قرنتیان 4:9.
19 . رومیان 1:13؛ تیطس 1:3؛ لیون دوفور، معجم اللاهوت الکتابی، ص 426.
20 . آرچیبالد رابرتسون، عیسی اسطوره یا تاریخ، ص 165.
21. اول قرنتیان 17:4؛ دوم قرنتیان 13:7؛ کولسیان 23:4.
22 . پطرس بستانی، دایرة المعارف بستانی، ج 1، ص 330، ذیل ماده ی اپلوس.
23 . محمد رضا زیبائی نژاد، مسیحیت شناسی مقایسه ای، ص 91 – 99.



:: موضوعات مرتبط: مسیحیت , ,
تاریخ :
بازدید : 1067
نویسنده : محمد

مکاتب و فرقه‌های مسیحی منتقد آموزه تثلیث

 

 

 

1- ابیون‌ها[2]: یكی از قدیمی‌ترین فرقه‌های مسیحی كه «ابیون» نام دارند از موحدین اولیه محسوب می‌شوند. آنان "پولس" را به خاطر این تعلیم كه عیسی –یك انسان- پسر خدا است، كافر می‌دانستند. حتی برخی از دانشمندان می‌گویند كه مسیح تا اواسط قرن دوم، خدا شمرده نمی‌شد؛[3] "ویل دورانت"[4] تاریخ­نویس مشهور در مورد تفکراتی که توسط پولس وارد مسیحیت شده نوشته: پولس، الهیاتی به وجود آورد که در سخنان مسیح چیزی جز نکات مبهم از آن نمی­توان یافت. وی در ادامه می‌نویسد: پولس مفاهیمی در الهیات مسیحیت وارد کرد که برای مشرکان قابل قبول­تر از یهودیان بود.[5]

البته در این مورد، علت اینکه ابیون‌ها صراحتا دکترین تثلیث را رد نکرده­اند این است که هنوز در آن تاریخ این باور وارد مسیحت نشده بود، بلکه مقدمات آن یعنی الوهیت مسیح برای خود، در اعتقادات جای باز کرده بود که ابیون‌ها نیز به مخالفت با آن پراخته بودند.

 

2- مونارشیزم[6] (مونتانیزم‌) یا «پسرخواندگی»[7]: میل به تاكید بر یگانگی خدا و جلوگیری از هر توسعه‌ای كه ممكن بود به صرف نظر كردن از توحید منجر شود، باعث ایجاد «مكتب مورناشیزم» گردید. "پولس ساموستایی"[8] كه در پایان قرن سوم، پاتریارك[9] انطاكیه دعا از عیسی و سرود به افتخار مسیح[10] را در كلیسایش اجازه نمی‌داد و می‌گفت: تنها خدا می‌بایست عبادت شود و دعاها می‌بایست از طریق مسیح به عنوان واسطه بین خدا و انسان باشد.[11]

وی در مورد مسیح می‌گفت: ‌مسیح دارای الوهیت نبود، بلكه فقط انسانی نیكو بود كه در اثر عدالت و راست‌كرداری و نیز حلول كلمه الهی در وجودش به هنگام تعمید، قادر به انجام امور الهی بود. در این دو دیدگاه ملاحظه می‌گردد كه در میان ایمان­داران اولیه مسیحی، اعتقادات توحیدی جایگاه خاصی داشته و برخی از مسیحیان عیسی را به عنوان فردی كه رسالت هدایت مردم را بر عهده داشته، می شناختند.

 

3- آریانیسم[12]: كلمه آریانیسم از نام "آریوس"[13] (اسقف كلیسای لیبی) است كه عقایدش در «شورای نیقیه»[14] (نیكائیه) محكوم گردید. آریوس تعلیم می‌داد كه پسر در نقطه‌ای از زمان توسط پدر خلق شده و قبل از آن وجود نداشته است. همچنین روح‌القدس نیز مانند پسر در نقطه‌ای از زمان، توسط پدر خلق شده، اما پسر قبل از خلقت هر چیزی خلق شده لذا از كلیه مخلوقات بزرگ‌تر است. ذات او شبیه ذات پدر است، اما با او هم­ذات نیست و اگر مسیح پسر یگانه پدر است، به این معنی است كه توسط پدر به هستی آمده است.

و اشاره دیگر آریان‌ها به آیه: «او خدای نادیده است، نخست­زاده تمامی آفریدگان» (كولسیان 15:1). به نظر آنان نخست­زاده بودن به این معنی است كه پسر در یك نقطه زمانی به وجود آمده است. آنها می‌گویند اگر این امر در مورد پسر صادق باشد در مورد روح‌القدس نیز می‌تواند صادق باشد.[15]

 

4- ماكدونیانیسم: سی و شش تن از اسقفانی[16] كه به «شورای قسطنطنیه» آمده بودند، از پیروان "ماكدونیوس" بودند، كه به الوهیت پسر ایمان داشتند. اما روح‌القدس را یك مخلوق می‌دانستند. شورای قسطنطنیه تلاش می‌كرد تا نظر ماكدونیانیسم را به سوی پذیرش دیدگاه شورا جلب كند. این اعتقاد­نامه بر الوهیت روح‌القدس تاكید كرد، اما به شكل ضمنی(روح‌القدس باید همراه با پدر و پسر پرستیده و تجلیل شود). علی­رغم این رویه محتاطانه و مسامحه­جویانه شورا، اسقفان پیرو ماكدونیوس در اعتراض به اعتقادنامه، شورا را ترك گفتند.[17]

این فرقه با اینكه الوهیت مسیح را قبول داشتند، اما آموزه تثلیث را رد می‌كردند، چرا كه به الوهیت روح‌القدس قائل نبودند.

 

5- كلیسای ضد تثلیثی لهستان: نخستین كلیسایی كه بر اساس ضد تثلیث تاسیس شد در لهستان بود،‌كشوری كه بافته‌ای از عقاید كاتولیك رم، كلیسای لوتری[18]، كلیسای اصلاحی و كلیسای هوسیت[19]است، تا جائیكه پیروان نوع­پرستی در لهستان به این نهضت علاقه فراوانی نشان دادند و ضد تثلیثی‌های دیگر كشورها، در صدد پناهندگی به لهستان برآمدند. در سال 1565م. آنها كلیسای خود را با ویژگی الهیات یكتا پرستی، تعمید بزرگسالان و تفسیر سمبلیك عشاء ربانی[20] تشكیل دادند. آنها اعتقاد داشتند كه خدا یكی است، مسیح پسر خدا، یك موجود آفریده شده بود، و روح‌القدس خدا نبود.

 

6- دانش مسیحی[21]: "مری بالکر بیكرادی"[22] بنیانگذار «كلیسای مسیح» فرقه دانش مسیحی(آمریكائی­ها و به خصوص اعضای «كلیسای دانش مسیحی»، این كلیسا را به اختصار و خیلی خودمانی به نام دانش می‌خوانند) در مورد این کلیسا می‌گوید: «این كلیسا از آن رو به وجود آمده است تا یادآور سخنان و اعمال مراد و مقتدایمان(مسیح) باشد، مسیحیت باید به صورت نخستین درآید و آن عامل شفابخشی كه از دست رفته، بازیافته شود.[23] پیروان این فرقه اعتقاد دارند كه: تثلیث یعنی اتحاد پدر، پسر و روح‌القدس؛ ولی نه به صورت سه اقنوم كه در یك شخص جمع شده باشد، بلكه آنها را به عنوان حیات، حقیقت و عشق و یا به صورت سه ركن دین به شمار می­آ‌رود كه از یك منشأ الهی نشأت گرفته‌اند.[24] اعضای این کلیسا اعتقاد دارند که مسیحیت کنونی از آن عقاید اصیل و اولیه دچار انحراف شده و باید به اعتقادات اصیل برگردد.

 

7- شاهدان یَهُوَه: «شاهدان یهوه» كه رسماً با نام «انجمن‌های كتاب مقدس و جزوات واچ تاور»(watchtower Bible and Tract society) شناخته می‌شوند، در نتیج? یك عمر تلاش و فعالیت "چارلز تیز راسل"[25] به وجود آمده‌اند. او در سال 1879م. مجله «واچ تاور یا برج دیدبانی صهیون»(zions watchtorwer) را تاسیس كرد كه تفسیر خاص خود او از كتاب مقدس، در آن منتشر می‌شد.[26] واچ تاور به وضوح اعلام می‌كند كه شاهدان یهوه به آموزه تثلیث ایمان ندارند. «عیسی مسیح یا مسیحیان اولیه، هیچ تصوری از آموزه تثلیث در ذهن خویش نداشتند.» (كتاب بگذارید خدا همان خدای حقیقی باشد. ص 111) در جای دیگر همان كتاب آمده است شاهدان یهوه اعتقاد دارند: «حقیقت بدیهی این است كه این هم یكی دیگر از تلاش‌های شیطان است كه می‌كوشد شخص خداترس را از آموختن و شناختن حقیقت یهوه و پسر او عیسی مسیح بازمی‌دارد.» در الاهیات واچ تاور، عیسی و روح‌القدس، هیچ یك خدا نیستند. در نظام الاهیاتی شاهدان یهوه، عیسی مسیح، خدای مجسم در جسم بشری نیست، بلكه موجودی خلق شده است. و نیز اگر عیسی خدا بود، پس در طی زمان مرگ عیسی، خدا در قبر مرده[27] بود.[28] شاهدان یهوه از جمله مخالفان سرسخت آموزه تثلیث هستند و آن را انحرافی بزرگ از مسیحیت اصیل می‌دانند و در مورد عیسی مسیح می‌گویند او یک انسان عادی است همانند دیگران اما با این تفاوت که رفتار و اخلاق او الهی می‌باشد.

 

شاهدان یهوه به منظور اثبات اعتقادات خود در مورد تثلیث و نیز اینكه عیسی مسیح همان یهوه نیست، به كتاب مقدس استناد می‌نمایند. یكی از متون مورد علاقه «شاهدان یهوه» برای اثبات اینكه عیسی مسیح خدا نیست، انجیل یوحنا باب 14 آیه 28[29] می‌باشد كه در آن می‌خوانیم «شنیده‌اید كه من به شما گفتم می‌روم و نزد شما می‌آیم...زیرا كه پدر بزرگ‌تر از من است.[30] آنها با استناد به آخر آیه می‌گویند پدر ماهیتی غیر از پسر دارد و پسر در همه احوال نیازمند و محتیاج به پدر است.

 

اما مسیحیان معتقد به تثلیث بر این استفاده شاهدان یهوه این چنین اشكال می‌گیرند كه: این آیه به تبعیت داوطلبانه عیسی از پدر در طی مدت زندگانی وی بر زمین اشاره دارد. و چیزی در مورد برتری ذات او بر ذات پدر نمی‌گوید. بنابراین، بزرگ‌تر، به موقعیت موقتی او در زمین اشاره دارد نه به شخص او.[31]

اگر كمی دقت و تامل شود در مورد اینكه عیسی(ع) دو جنبه داشت -یك جنبه الوهیتی و دیگری جنبه بشری- لازمه‌اش تناقض است که یک ذات دارای دو جنبه متناقض باشد که یکی از این جنبه‌ها(بشری) در اصل وجودشان نیازمند و جنبه دیگر(الوهیتی) نیازمندی متناقض با اصل وجودش باشد. اما جدا از این تناقض عقلی­ی یک ذات با دوجنبه، اگر به چند آیه بعد دقت نماییم معلوم می‌گردد که مراد در این آیه فقط بشر بودن پسر است؛ زیرا پسر در آیه 31 همین باب می‌گوید: لیکن تا جهان بداندکه پدر رامحبت می‌نمایم، چنانکه پدر به من حکم کرد همانطور می‌کنم.[32] اما متاسفانه مترجمان جدید کتاب مقدس برای القای عقاید خود در کتاب مقدس با اضافه کردن عبارت «آزادنه»، این آیه را ترجمه کرده­اند :« من آزادانه آنچه پدر از من می‌خواهد می‌کنم...».[33]

 

علاوه بر اینها، در توضیح آیه 24 برخی از دانشمندان کتاب مقدس می‌گویند: (باتوجه به آیه34، باب4 انجیل یوحنا) علت برتری پدر از پسر این است که مسیح همواره مجری ارده پدر است که او را گسیل داشته و احکام وی را به جا می‌آورد.[34]

یكی دیگر از استدلالات شاهدان یهوه به «امثال 22:8» است، تفسیر این آیه تقریباً نسبت به هر متن دیگری در عهد عتیق جنجال بیشتری بر پا كرده است.

 

این آیه‌ای است كه شاهدان یهوه بیش از آیه‌های دیگر غالباً به آن متوسل شده‌اند تا اثبات نمایند كه عیسی مسیح صرفاً موجودی خلق شده بوده است. ترجمه جهان نو كتاب مقدس عبری (این کتاب به نام ترجمه «جهان نو» از كتب مقدسه، است و در انتشارت بروكلین، انجمن كتاب مقدس و جزوات واچ تاور به سال 1963 .م چاپ شد.) امثال 22:8 را این گونه آورده است: «یهوه خود، مرا به عنوان مبدا طریق خویش تولید نموده قبل از اعمال خویش مدت‌ها پیش» شاهدان یهوه با استناد بر این آیه مخلوق بودن مسیح را اثبات می‌نمایند. اما مخالفان شاهدان یهوه اعتقاد دارند كه تمامی جنجال‌ها بر سر كلمه عبری gonah است. آنها می‌گویند كلمه مزبور در اینجا باید «تولید نمودن» یا «خلق كردن» معنی شود، نه آن طور كه واچ تاور آن را با عبارت «به وجود آوردن» ترجمه كرده است.[35]

البته شاهدان یهوه از آیات دیگری نیز در این رابطه استفاده نموده‌اند.

 

8-راه جهانی: یكی دیگر از فرقه‌های مسیحی كه آموزه تثلیث را قبول ندارد، فرقه «راه جهانی» می‌باشد. مقر اصلی آن در «ناكس ویل»[36] اوهایو است. این فرقه توسط "ویكتور پال ویرویل"(victor paul wierwille)، خادم سابق كلیسای انجیلی و اصلاح شده، بنیان گذاشته شد. یرویل دیدگاهی ضد تثلیثی نسبت به خدا دارد و آموزه تثلیث را رد می‌نماید. به نظر وی عقیده تثلیث، خدا را از ارزش رفیع و متعال و بی همتایش تنزل می‌دهد، به علاوه انسان را نیز رهایی نیافته باقی می‌گذارد.[37]

 

9- كلیسای جهانی خدا(آرمسترانگیسم): بنیانگذار كلیسای جهانی خدا "هربرت و آرمسترانگ" (Herbert w. Armstrong) می‌باشد. این كلیسا در سال 1934 فعالیت‌های خود را آغاز كرد. در الهیات آرمسترانگ، تثلیث به هیچ وجه وجود ندارد. وی می‌گوید: آموزه تثلیث نتیجه تعلیم انبیای كذبه است. «....الاهیون و منتقدان عالی­رتبه، كوركورانه تعلیمی دروغین و ارتدادی را پذیرفته‌اند كه توسط انبیای دروغین و بت­پرست اعلام گشته...».[38] پیروان این کلیسا، دکترین تثلیث را بدعتی از مسیحیت اصیل و اولیه می‌دانند و آن را قبول ندارند.

 

10- فرقه علم مسیحی: بنیانگذار این فرقه "مری آن مورس بیكر گلوور پترسون ادی" می‌باشد. كلیسای علم مسیحی در سال 1879م. در «چارلزتاون» (Charlestown) واقع در ایالت ماساچوست تشكیل گردید و پس از آن در سال 1891 به «نخستین كلیسای علم مسیح» تغییر نام داد. كلیسای علم مسیحی به وضوح آموزه تثلیث را رد نمی‌كنند، اما دیدگاه آنها درباره شخص مسیح، ضد تثلیثی است. آنها اعتقاد دارند كه مسیح، قدرت و حقیقت مطلقی است برای شفای بیماران كه تمامی آن قدرت را خود مسیح به خدا نسبت می‌دهد. آنها می‌گویند: عیسی انسان است و مسیح اصل الهی می‌باشد و از آنجایی كه در علم مسیحی، عیسی و مسیح، دو وجود متمایز می‌باشند این تعلیم كه عیسی مسیح خدا است، انكار می‌شود.[39]

 

این فرقه با اینکه با صراحت، دکترین تثلیث را رد نمی­کند اما یکی از لازمه‌های آن را که الوهیت عیسی باشد، قبول ندارند.

11- فرقه توحیدباوری: گروه‌هایی از مسیحیان، چون الهام گرفته از فلسفه عقل گرایی عصر روشنفكری و خدا باوری طبیعی بودند، غالباً در واكنش به عاطفه‌گرایی نهضت احیا‌گری، بینش آزادتری درباره تفسیر كتاب مقدس داشتند و مصداق بارز این فرقه‌ها، فرقه «توحیدباوری» است. این فرقه چون در آئین جماعت­­گرای آمریكا شكل گرفت و با آثار "ویلیام الری چانینگ"(1780-1842م.) سرو كار داشت، آموزه اسرار آمیز تثلیث را انكار كرد و در مقابل به واحدبودن خدا اعتقاد پیدا كرد. جالب است كه توحید­باوران مواضع خود را بر كتاب مقدس مبتنی می‌نمایند.[40] آنها اعتقاد به تثلیث را از انحرافات جدی مسیحیت کنونی می‌دانستند و می‌گفتند که مسیحیت باید خود را با توجه به کتاب مقدس از انحرافات پاک کند تا به مسیحیت اصیل برگردد.

 

12- پیروان یونیتاریانیسم[41]: از جمله فرقه‌هایی كه در عصر اصلاحات پدید آمد فرقه نوینی بود كه پیروان آن را «یونیتاریانیسم و یا یونیورسالیست‌های موحد» می‌گویند. پیشوای این جماعت، مردی اسپانیایی موسوم به "میكائیل سروتوس" بود كه او را در شهر ژنو كه مركز فرقه «كالونی»[42] بود به جزای كفر و الحاد زنده سوزانیدند. وی ملاحظه كرد كه پس از مطالعه دقیق صحف عهد جدید، مسئله تثلیث كه بر حسب «اعتقاد­نامه نیقیه» برای عموم مسیحیان امری مسجل شده بود، در آن صحف وجود ندارد و معتقد شد كه این عقیده كفر محض و باطل است.[43]

 

علاوه بر آن «یونیورسالیست‌های موحد» یكی از افراد مذهبی جامعه آمریكا است، كه اصول اعتقادی و اخلاقی خود را با آزادی انتخاب می‌كنند و پیوسته آنها را از طریق تجربه‌های زندگی تكامل می‌بخشند. به طور كلی یونیور سالیست های موحد به حقیقتی واحد اعتقاد دارند و خدا را یكی می‌دانند، نه سه تا. آنان رهبری اخلاقی عیسی را – بدون توجه به این موضوع كه او بالاترین مرجع دین آنها است – محترم می‌شمارند.

این فرقه مسیحی، عیسی را آنگونه معرفی می‌کند که اسلام آن را معرفی کرده است.

لازم به ذكر است كه فرقه‌های دیگری هم وجود دارد، كه آموزه تثلیث را قبول ندارند و آن را از انحرافات مسیحیت می‌دانند[44]. اما به دلیل جلوگیری از اطاله كلام به این چند فرقه بسنده نمودیم تا فقط این مطلب را برسانیم كه آموزه تثلیث، آموزه‌ای جزمی و متقن درمسیحیت نیست بلكه مخالفانی با این دکترین از خانواده مسیحیت وجود دارد.

 

کتاب نامه:

1) قرآن كریم.

2) كتاب مقدس، ترجمه قدیم، انتشارات ایلام، چاپ سوم 2002م.

3) كتاب مقدس، ترجمه تفسیری، انجمن بین­المللی کتاب مقدس، چاپ سوم 2002م.

4) بهنامی، ژوزف؛ مدخلی بر آموزه تثلیث، آموزشگاه كتاب مقدس، شورای كلیسای جماعت ربانی، بی­تا.

5) راستن، لئو؛ فرهنگ تحلیلی مذاهب آمریكایی، ترجمه محمد بقالی، تهران، انتشارات حكمت، چاپ دوم، 1385ش.

6) زیبایی نژاد، محمد رضا­، مسیحیت شناسی مقایسه­ای، تهران، انتشارات سروش، چاپ اول­،1384ش.

7) سیار، پیروز؛ عهد جدید بر اساس کتاب مقدس اورشلیم، تهران، نشر نی، چاپ دوم، 1387ش.

8) گریدی ا. جوان؛ مسیحیت و بدعت‌ها، ترجمه عبدالرحیم سلیمانی اردستانی، قم، نشر طه، چاپ سوم، 1384ش.

9) دورانت، ویل؛ تاریخ تمدن، قیصر و ومسیح، ترجمه علی اصغر سروش و دیگران، چاپ ششم، چاپ ششم، 1378ش.

10) لین، تونی؛ تاریخ تفكر مسیحی، ترجمه روبرت آسریان، تهران، نشر پژوهش فرزان روز، چاپ سوم، 1386ش.

11) محمدیان، بهرام و دیگران؛ دایرة المعارف کتاب مقدس، تهران، انتشارات سرخدار، چاپ اول، 1384ش.

12) مك داول، جاش و استیوارت دان؛ شناخت بدعت‌ها، تهران، كلیسای انجیلی آشوری، تهران، 1384ش.

13) مک گراث، آلیستر،؛ درآمدی بر الهیات مسیحی، مترجم عیسی دیباج، تهران، كتاب روشن، چاپ اول، 1385ش.

14) مک گراث، آلیستر؛ درسنامه الهیات مسیحی، ترجمه بهروز حدادی، قم قم، مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب،  چاپ اول، پاییز 1384ش.

15) ناس، جان بایر؛ تاریخ جامع ادیان، مترجم علی اصغر حكمت، تهران، انتشارات علمی فرهنگی، چاپ چهاردهم، 1383ش.

16) ویر، رابرت وسایرین؛ جهان مذهبی، بی جا، بی نا، بی تا.

17) ویور، موی جو؛ درآمدی به مسیحیت، مترجم حسن قنبری، قم، مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب،  چاپ اول، 1381ش.

------------------------------------------

پی نوشت:

[1] . قرآن كریم، نساء‌171.

[2] . Ebionites

[3] . گریدی، جوان ا، مسیحیت و بدعت‌ها، ص 44.

[4] . Will Durant

[5] . دورانت، ویل، تاریخ تمدن، ج 3، ص 689.

[6] .Monarchism

[7] . Adoptionist

[8] . Samosata

[9] . این اصطلاح مخصوص کلیسای شرق(ارتدکس) می باشد.اصطلاح پاتریارک به معنای اسقفی است که بر دیگر اسقفان، روحانیون و مردم سرزمین همجوارو هم سلک خود اختیار و رهبری دارد، یعنی مطابق با قوانین کلیسایی و بدون توجه بر تقدم مقام عالی کاتولیک است.(دایرة المعارف کتاب مقدس، بهرام محمدیان و دیگران ص 476).

[10] . خواندن سرود های مذهبی در مراسمات کلیسا یکی از برنامه های مذهبی کلیسا است.

[11] . گریدی ا، جوان، مسیحیت و بدعت‌ها، ص 143 و 145.

[12] . Arianism

[13] . Arius

[14].Council of Nicea

[15] . ژوزف بهنامی، مدخلی بر آموزه تثلیث، آموزشگاه ، ص 38.

[16] . مقام اسقفی بالاترین رتبه انتصاب است که در انتصابش به این مقام احتیاج به تقدیس دارد. اسقف می تواند بر مطالب منتشر شده در حوزه مسئولیتش نظارت داشته باشد و احیانا حکم به فساد یا تحریم آنها کند.(مسیحیت شناسی مقایسه ای، محمد رضا زیبایی نژاد ص266).

[17] . لین، تونی تاریخ تفكر مسیحی، ص 66.

[18] . Lutheranism اندیشه های دینی مارتین لوتر بویژه آن گونه که در کاتشیسم کوچک(1529) و اعتراف نامه آگسبورگ(1530) بیان شده است.(آلیستر مک گراث، درسنامه الهیات مسیحی،ص 521 ).

[19] . Hussite

[20] . High Massبه این آیین شام مقدس، مجلس سپاس گزاری و شراکت هم اطلاق می شود.این عمل نماد حلول و تجسد الهی قلمداد می شود. در اناجیل آمده است که عیسی در آخرین شب حیات خود به اتفاق شاگردان خود شام دسته جمعی(شام آخر) را صرف کردند.در انجام این مراسم کشیش قطعات کوچکی از نانا مخصوصرا که قبلا با شراب یا آب تقدیس شده بین مسیحیان تقسیم میکند و با خواندن دعا، نان و شراب در بدن مسیحیان به گوشت وخون عیسی مبدل می گردد.(رابرت ویر، جهن مذهبی ص 749 ).

[21] . Christian science

[22] . Mary Morse Balcer Eddy

[23] . راستن، لئو، فرهنگ تحلیلی مذاهب آمریكایی، ص 186.

[24] . همان، ص 192.

[25] . Charls Taze Russell

[26] . مك داول، جاش و استیوارت دان، شناخت بدعت‌ها، ص 44.

[27] . طبق ادعای اناجیل عیسی مسیح 3روز و 2 شب بعد از به صلیب کشیده شدن از قبر خود خارج شده و به زندگی زمینی خود پایان می دهد.

[28] . مك داول، جاش و استیوارت دان، شناخت بدعت‌ها ، ص 47.

[29] . همان، ص 48.

[30] . كتاب مقدس، ترجمه قدیم (یوحنا 14: 28).

[31] . مك داول، جاش و استیوارت دان، شناخت بدعت‌ها، ص 48 و 49.

[32] . كتاب مقدس، ترجمه قدیم(یوحنا 14: 31).

[33] . کتاب مقدس، ترجمه تفسیری (یوحنا 14: 31).

[34] . کناب مقدس، ترجمه پیروز سیارصص 550 و 560 و مراجعه شود به ص 492 پ 1.

[35] . مك داول، جاش و استیوارت دان، شناخت بدعت ها، ص 53 و 54.

[36] . knoxwill

[37] . مك داول، جاش و استیوارت دان، شناخت بدعت‌ها، ص 142-148 (با تصرف).

[38] . همان، ص 161.

[39] . همان ، ص 180.

[40] . ویور، موی جو، درآمدی به مسیحیت، مترجم، ص 269.

[41] . Unitarian Universalist

[42] . اصطلاحی مبهم که به دو معنای کاملا متمایز به کار می رود. نخست، برای اشاره به اندیشه های دینی مجموعه های دینی(مانند کلیسای اصلاح شده) و افرادی (مانند تئودوربز) به کار می رود که عمیقا تحت ناثیر ژان کالون یا اسنادی که وی نوشته بود، بودند. دوم، برای اشاره به اندیشه های دینی خود ژان کالون. مه معنای اول بسیار رایج تر است.(در اینجا هم معنای اول مقصود است.). (مک گراث، آلیستر، درسنامه الهیات مسیحی، ص 510).

[43] . ناس، جان بایر، تاریخ جامع ادیان، ص 680و 681.

[44] . برای آشنایی بیشتر می توان به سایت ویکی پدیا انگلیسی مراجعه کرد.

آدرس سایت مذبور http: //en.wikipedia.org



:: موضوعات مرتبط: مسیحیت , ,
تاریخ :
بازدید : 265
نویسنده : محمد

 

تناقضات کتاب مقدس

 

 

  1. 1.     مسیح چند روز در قبر بود ؟

عیسی مسیح پیش گویی میکند

  • •          ((همانطور که یونس سه روز و سه شب در شکم ماهی بود پسر انسان (خود عیسی مسیح) هم سه شبانه روز در زمین خواهد بود))

 (انجیل متی 40)

  • ·         ولی وقتی اناجیل داستان به صلیب کشیده شدن مسیح را نقل میکنند چنین گزارش میدهند که مسیح جمعه به صلیب کشیده شد (متی 25:27-46) و در غروب آن روز وی را دفن کردند و صبح زود یکشنبه وقتی بر سر قبر وی آمدند قبر را خالی یافتند (متی 6:  28) 

 

  1. 2.     یهو شافاط بتكده های روی تپه را خراب کرد یا خیر

يهو شافاط يكي از پادشاهان بني اسرائيل بود وي در دوران سلطنت خود كارهاي بيشماري انجام داد و خداوند را با جان و دل خدمت كرد در زمان حکومت وی روي تپه مجاور اورشليم بت خانه هايي وجود داشت در كتاب دوم تواريخ مينويسد كه يهو شافاط كارهاي بسياري انجام داد از جمله بت هاي روي تپه را خراب كرد ولي در كتاب اول پادشاهان مينويسد كه او خدمات بسياري انجام داد ولي فقط بت هاي روي تپه را خراب نكرد آيا اين تناقض نيست ؟

 

  • •          1ـ پس خداوند موقعیت سلطنت یهوشافاط را تحکیم نمود... یهوشافاط با دل و جان، خداوند را خدمت می کرد. او بتکده های روی تپه ها را خراب کرد و بت های شرم آور اشیره را درهم شکست.                                                                              (دوم تواریخ 17 / 5 .)

ولی در جای دیگر میگوید

  • •          2ـ یهوشافاط در سن سی و پنج سالگی بر تخت نشست و بیست و پنج سال در اورشلیم سلطنت کرد... او هم مثل پدر خود آسا مطابق میل خداوند عمل می کرد به جز در یک مورد و آن اینکه بتخانه های روی تپه ها را از بین نبرد.               (اول پادشاهان 22 / 42 .)

 

  1. 3.       مرگ هارون

در تورات داستان مرگ هارون با جزئیات ذکر شده است ولی  در محل وفات وی اختلاف وجود دارد در کتاب اعداد محل وفات وی  روی کوه هورا ذکر میکند واما کتاب تثنیه موسیره را محل در گذشت هارون عنوان میکند و در نقشه های باستانی بین هورا و مسیره فاصله زیادی است

  • •          1ـ وقتی که به بالای کوه رسیدند، موسی لباس کاهنی را از تن هارون درآورد و به پسرش العازار پوشانید. هارون در آنجا روی کوه (هور1) درگذشت. (اعداد 20 : 28)
  • •          2ـ سپس قوم اسرائیل از ئبیروت بنی یعقان به موسیره کوچ کردند. در آنجا هارون درگذشت و مدفون گردید و پسرش العازار به جای او به خدمت کاهنی پرداخت. (تثنیه 10 : 6)

 

 

  1. 4.     گنجایش حوض خانه­ی خداچه قدر بود:(4000لیتر یا 6000 لیتر)

وقتی سلیمان هیکل و معبد مخصوصش را ساخت طبق دستور خداوند حوضی در وسط آن گماشت که در مقدار گنجایش آن حوض اختلاف است :

  • •          1ـ ضخامت دیواره­ی حوض به پهنای کف دست بود. لبه­ی آن به شکل جام بود و مانند گلبرگ سوسن به طرف بیرون باز می شد. گنجایش آن بیش از چهل هزار لیتر بود. (اول پادشاهان 7 / 26)
  • •          2ـ ضخامت دیواره­ی حوض به پهنای کف دست بود. لبه­ی آن به شکل جام بود و مانند گلبرگ سوسن به طرف بیرون باز می شد. گنجایش آن بیش از شصت هزار لیتر بود. (دوم تواریخ 4 / 5)

 

 

  1. 5.     یهویاکین، چند ساله بود که به پادشاهی رسید:(18 ساله یا 8 ساله)

یکی دیگر از موارد تناقض در کتاب مقدس سن یهوه یاکین در موقع رسیدن به پادشاهی است در یک  کتاب میفرماید یهوه یاکین 8 ساله بود و در جای دیگر میفرماید یهوه یاکین 18 ساله بود گر چه سن او اهمیت ندارد ولی این نکته را به ما میرساند که نسخه نویس کتاب مقدس از خود رد پاهایی به جا گذاشته و در مواردی دست برده است

  • •          1ـ یهویاکین هیجده ساله بود که پادشاه یهودا شد و سه ماه در اورشلیم سلطنت کرد. (دوم پادشاهان 24 / 8)
  • •          2ـ یهویاکین هشت ساله بود که پادشاه شد و سه ماه و ده روز در اورشلیم سلطنت کرد. (دوم تواریخ 36 / 9)

(توجه: در ترجمه تفسیری هر دو را 18 نوشته تا تناقض موجود برطرف شود)

 

 

  1. 6.     چند سال قحطی (سه سال یا هفت سال)

داود لشگریانش را سرشماری کرد و این سرشماری نوعی بی اعتمادی به خدا محسوب شد خداوند تصمیم به مجازات داود گرفت و از او خواست بین سه عذاب زیر یکی را انتخاب کند

  • •          1 ـ پس جاد نزد داود آمده، پیغام خداوند را به او رساند و گفت: «بین این سه، یکی را انتخاب کن، هفت سال قحطی در کشور، سه ماه فرار از دست دشمنانت یا سه روز مرض مهلک در سرزمینت

(دوم سموئیل 24 / 13).

  • •          2ـ جاد پیش داود آمد و پیغام خداوند را به او رسانده، گفت: «بین این سه، یکی را انتخاب کن: سه سال قحطی، یا سه ماه فرار از دست دشمنت یا سه روز مرض مهلک و کشتار به وسیله فرشته خداوند

)اول تواریخ 21 / 11(

 

 

7 . چگونگی مرگ اخزیا

اخزیا یکی از پادشاهان سبط یهودا است و با بیهوو جنگید و شکست خورد و در جریان این جنگ نیز کشته شد ولی در کتاب مقدس دو نقل متفاوت برای چگونگی مرگ اخزیا ذکر شده در یک جا میفرماید او در حین فرار از شدت جراحات مرد و در جای دیگر میفرماید خیر اخزیا دستگیر شد واو را  نزد بیهوو آوردند و بیهوو او را کشت و یک نفر چگونه میتواند دو بار کشته بشود هم در حین فرار هم در اسارت ؟

 

  • •          1ـ هنگامی که اخزیا، پادشاه یهودیا، این وضع را دید، به سوی شهر بیت هگان فرار کرد. بیهو به تعقیب وی پرداخت و فریاد زد: «او را هم بزنید.» پس افراد بیهو او را در سر بالایی راهی که به شر جور می رود و نزدیک یبلعام است، در عرابه اش مجروح کردند، او توانست تا مجدد فرار کند؛ ولی در آنجا مرد. (دوم پادشاهان 9 : 27)
  • •          2ـ زمانی که بیهو در پی کشتار اعضای خانواده­ی احزاب بود، با عده ای از سران یهودا و برادرزاده های اخزیا رو به رو شد و ایشان را کشت؟ بیهو در جستجوی اخزیا بود؛ سرانجام او را که در سامره پنهان شده بود، دستگیر نموده، نزد بیهو آوردند و بیهو او را نیز کشت. (دوم تواریخ 22 : 8)

 

 

8 . چند روز بعد عیسی (ع) بر کوه آمد 

  • •          یکی از معجزاتی که توسط حضرت عیسی رخ داد ملاقات وی با حضرت موسی و الیاس بر فراز کوه بود در زمان این معجزه اناجیل اختلاف نظر دارند
  • •          1ـ شش روز بعد، عیسی با پطرس، یعقوب و یوحنا به بالای تپه ای رفت. کس دیگری در آنجا نبود. ناگاه صورت عیسی به طرز پرشکوهی شروع به درخشیدن کرد، و لباسش درخشان و مثل برف سفید شد.                            (مرقس 9 / 2.)
  • •          2ـ  هشت روز پس از این سخنان، عیسی به همراه پطرس، یعقوب و یوحنا، بر فراز تپه ای برآمد تا دعا کند. 29 به هنگام دعا، ناگهان چهره­ی عیسی نورانی شد و لباس و از سفیدی، چشم را خیره می کرد            (لوقا  9 :28.)

 

 

 

 

 

 



:: موضوعات مرتبط: مسیحیت , ,
تاریخ :
بازدید : 734
نویسنده : محمد

محققان بر آنند که مسیحیت، که در ابتدای امر، آیینی یکتاپرستانه بود، بعدها تحت تأثیر برخی مکاتب رومی آن زمان به سه گانه پرستی روی آورد.با این حال در برهه­هایی از تاریخ مسیحیت، یگانه پرستانی نیز وجود داشته­اند که تعالیم کلیسای تثلیث­گرا را محکوم دانسته و به یگانگی خداوند ایمان داشته­اند.

در قرون اولیه میلادی، ابیونی­ها و همچنین پیروان آریوس از جمله یکتاپرستان بوده­اند.به نظر می­رسد که آیین یکتاپرستی از زمان کنستانتین تا قرنها از میان مسیحیان رخت بر بسته بود چه اینکه در زمان این پادشاه و در شورای نیقیه (325 میلادی)یکتاپرستی جرم خوانده شد و به شدت با این عقیده مبارزه شد.

پس از گذشت قرنها و در قرن شانزدهم میلادی[1]، یکتاپرستی جانی دوباره گرفت و در این راه نیز متحمل آزار و اذیتهای فراوانی گردید. میشل سروتوس[2]را می­توان از پیشگامان نهضت یکتاپرستی در دوره جدید دانست.کسی که در نهایت به خاطر عقیده توحیدی خویش بر چوبه دار سوزانده شد.

علی­رغم تمام سخت­گیریهایی که نسبت به یکتاپرستی در سراسر جهان مسیحیت وجود داشت، منادیان توحید توانستند در میان برخی جوامع مسیحی نفوذ کرده و یگانه­پرستی را دوباره رواج دهند.

یکی از این گروهها، کلیسای شاهدان یهوه بود که در قرن نوزدهم به وجود آمد و پس از چندی توانست، پیروان قابل توجهی را نیز به دست آورد.

 

بنیان­گذار

فرقه شاهدان یهوه را چارلز تیز راسل[3] (1852 – 1916) تأسیس کرد. او با مطالعه و تأمل در کتاب مقدس در حدود سال 1872 میلادی به این نتیجه رسید که مسیح در سال 1874 مخفیانه باز خواهد گشت تا زمینه را برای برقراری ملکوت و سلطنت خداوند مهیا سازد.[4]

راسل همچنین اظهار داشت که جنگ "آرماگدون"نهایتا در سال 1914و با بازگشت حضرت مسیح رخ خواهد داد و در این زمان است که پایان دوره امتها فرا خواهد رسید.[5]

با نزدیک شدن به زمان موعود، پیش­بینی­های او آهنگ ملایمتری به خود گرفت و در آخرین کتابی که منتشر گردید این تاریخ به سال 1918 تغییر یافت.[6]

عقاید منتشر شده وی پیروان زیادی یافت و راسل از سال 1879خود را کشیشی از کلیسای مستقل پیتسبورگ قلمداد کرد.وی در ادامه فعالیتهای خویش، نشریه برج دیدبانی[7] را منتشر ساخت و در آن به تبیین دیدگاههای خویش پرداخت.[8]

پس از راسل "جوزف فرانکلین رادرفورد"[9] رهبری این فرقه را بر عهده گرفت. او زمان بازگشت مسیح را دوباره تصحیح نمود.

وی در سال 1920 اظهار داشت که میلیونها نفر از کسانی که زنده­اند هرگز نخواهند مرد. او منتظر ظهور شخصیتهای برجسته عهد قدیم همانند ابراهیم، یعقوب و .. بود که در سال 1925 ظهور کرده و بر جهان جدید حکم­فرمایی خواهند کرد.[10]

اما هنگامی که سال 1925 به پایان رسید رادرفورد که صلاح را در ترک پیشگویی دقیق می­دید خطاب به پیروان خویش چنین نوشت:

«همه چیز در این زمان در حال تحقق یافتن است و گواهی می­دهند که خداوندگار عیسی حاضر است و سلطنت او فرا رسیده است. بزودی رستاخیز مردگان به وقوع خواهد پیوست.مقصود از زود، سال بعد نیست ولی ما معتقدیم که این امر به وقوع خواهد پیوست و انتظار داریم پیش از پایان این قرن واقع شود».

این پیشگویی مبهم تا حدودی راه را برای رادفورد هموار کرد چه اینکه دیگر او خود را ملزم نمی­دید که در تاریخ پیشگویی­های خود تجدید نظر کند.[11]

البته انجمن واچ­تاور از نیمه قرن بیستم به بعد، به طور کلی هر گونه پیشگویی را کنار گذاشت اما با این حال اظهار داشت که این نسل از میان نخواهد رفت جز آنکه تمام این وقایع تحقق یابد.[12]

 

عنوان این فرقه

پیروان او که ابتدا در ایالات متحده مستقر بودند در ابتدا با نامهای مختلفی از جمله "قوم دیدبان"[13]، "برج دیدبانی کتاب مقدس و انجمن نشر[14]"[15] و  یا راسلی­ها[16] خوانده می­شدند.[17]

بعدها رادرفورد در سال 1931 میلادی آنان را "شاهدان یهوه" نامید.[18]

به اعتقاد شاهدان، این عنوان از کتاب مقدس برگرفته شده است. در کتاب اشعیا آمده است: "خداوند می­گوید که شما شهود من هستید و من خدا هستم".[19]

در کتاب اعمال رسولان نیز از قول حضرت مسیح چنین نقل شده است: " لیکن چون روح‌القدس بر شما می‌آید، قوت خواهید یافت و شاهدان من خواهید بود، در اورشلیم وتمامی یهودیه و سامره و تا اقصای جهان"[20].[21]

 

جهان بینی شاهدان یهوه

آنها تمام قدرتهای جهان و نهادهای سیاسی را منتسب به شیطان می­دانند.از نظر آنان، شیطان بر دنیای کنونی حکمرانی می­کند و هر حکومت، حرفه و دین سازمان­یافته­ای هم­پیمان با شیطان و در مقابله با خواست و اراده یهوه است.

شاهدان یهوه معتقدند که فقط انتخاب "یهوه"[22] است که انسان را وارد حکومت خدا می­کند. آنان بر مبنای همین اعتقاد، خود را بخشی از حکومت الهی می­دانند.[23]

بر همین اساس، آنان از احترام به پرچم کشورها، خدمت در ارتش و همچنین رأی دادن در انتخابات امتناع می­ورزند.[24]

در بسیاری از کشورها، آنان به خاطر همین اعتقادات و امتناع آنان از خدمت نظام به زندان افکنده شده­اند.[25]

 

خداشناسی و مسیح­شناسی شاهدان

شاهدان یهوه،تنها به یک خدا ایمان دارند و از سال 1931 بر این نکته تأکید ورزیده­اند که خدا را تنها باید یهوه نامید. آنان آموزه­ی تثلیث را انکار کرده و آن را شرک می­دانند.[26]

از نگاه آنان، مسیحیت تثلیثی، آیات کتاب مقدس را هنگام ترجمه تحریف می­کند و معانی آن را مطابق دیدگاه خویش تغییر می­دهد.آنان همواره با استناد به متون اصیل عهد عتیق و با بررسی دقیق واژگان عهد جدید با استناد به ادبیات یونانی، الوهیت مسیح را انکار می­نمایند.[27]

آنها معتقدند که حضرت عیسی مخلوقی روحانی بوده است که "لوگوس"[28] یا کلمه یا "میکائیل" رئیس فرشتگان نامیده می­شده است.[29]

عیسی برادری به نام زهره[30] داشت که علیه خدا طغیان کرد و تبدیل به شیطان گردید در حالی که مسیح در اطاعت خدا باقی ماند.[31]

از نگاه آن­ها، روح­القدس نیز خدا نمی­باشد بلکه نیروی فعال خداست.[32]

 

مرجع الهیاتی شاهدان

آنها کتاب مقدس را یگانه منبع اعتقادی و تنها مرجع هدایت بخش می­دانند.آنان ترجمه­های کتاب مقدس را مبتنی بر عقاید تثلیثی دانسته و بر همین اساس ترجمه خاص خود را عنوان "ترجمه دنیای جدید[33]"تهیه و منتشر نموده­اند که از نگاه آنان ترجمه معتبر کتاب مقدس شناخته می­شود.[34]

 

شعایر دینی و برخی از دیگر ویژگی­ها

شاهدان یهوه اهمیت چندانی برای شعایر دینی قائل نیستند. آنها عشای ربانی را "شام یادبود"[35] می­خوانند که از نظر آنها صرفا یک غذای یادبود است و هیچ­گونه اهمیتی شعاری ندارد.این مراسم هر سال یکبار و در عید پاک (که البته آن را عید نمی­شمارند[36])انجام می­گیرد.[37]

شاهدان به تعمید نیز معتقدند و آن را نمادی از سرسپردگی به اراده الهی بر می­شمارند.از نگاه آنان تعمید با پاشیدن آب (چنانکه در برخی کلیساها مرسوم است) صحیح نیست و تعمید صحیح تنها با فرو رفتن در آب امکان پذیر است. آنها تعمید اطفال را نیز نمی­پذیرند.[38]

البته از نگاه آنان، تعمید برای نجات هیچ ضرورتی ندارد و دارای هیچ­گونه اهمیت شعاری نیز نمی­باشد.[39]

 

ممنوعیت برگزاری و شرکت در جشنها

شاهدان یهوه برگزاری و یا شرکت در مراسمی نظیر کریسمس، عید پاک، جشن تولد و یا هر گونه جشنهای ملی را حرام می­دانند.علت ممنوعیت این جشنها آن شمرده شده که این مراسم دارای ریشه کتاب مقدسی نیستند.[40]

 

امتناع از تزریق خون حتی به قیمت مرگ

یکی از ویژگیهای خاص شاهدان یهوه، امتناع از تزریق خون است.آنان با استناد به کتاب مقدس، تزریق خون را حرام می­دانند.شاهدان اظهار می­دارند: از آنجا که خون منبع حیات است و حیات نیز به خداوند تعلق دارد بنابر این استفاده از خون حرام می­باشد.

مستند الهیاتی آنان نیز این آیه از سفر لاویان است که می­گوید:"هر کس... هر قسم خون را بخورد من روی خود را بر آن شخصی که خون خورده باشد برمی گردانم، و او را از میان قومش منقطع خواهم ساخت."[41]دیگر مستند کتاب مقدسی آنان این عبارت کتاب اعمال رسولان که آمده است: "حکم کنیم که از... و حیوانات خفه شده و خون بپرهیزند[42]".[43]

بر همین اساس آنها از تزریق خون اجتناب به خویشتن و به فرزندانشان اجتناب می­ورزند حتی اگر این مسأله به قیمت مرگ آنها تمام شود.[44]

 

آخر الزمان از نگاه شاهدان

چنانکه پیشتر اشاره گردید، شاهدان، عمیقا به این باور پای­بندند که پایان جهان در آینده­ای بسیار نزدیک فرا خواهد رسید.

آنان با اتکا به کتاب دانیال و مکاشفه یوحنا بر آنند که دنیای کنونی زوال خواهد یافت و دنیای جدیدی جانشین آن خواهد شد.

شاهدان با استناد به آیاتی از کتاب مکاشفه[45]بر آنند که تنها مسیح و 144000 برگزیده دارای نفوس جاودانه­اند و دیگران همه فانی­اند[46] گر چه به آنها نیز در دوره هزاره، فرصت دیگری داده خواهد شد.در این زمان، فقط عادلان حکومت می­کنند و آن 144000نفر به آسمان خواهند رفت.[47]

آنها بر این اعتقادند که عبارت کتاب مکاشفه که به "گروه عظیم" اشاره می­کند[48] در خصوص سایر ایمانداران است. آنان گرچه به آسمان راهی ندارند اما اگر عبودیتشان را نسبت به خدا اثبات کنند برای همیشه در زمین مخلد خواهند ماند.[49]

 

نابودی؛ و نه جهنم!

واچ تاور، دیدگاه رایج مسیحی در مورد وجود جهنم به عنوان مکانی که شریران در آن تا به ابد باید متحمل مجازات شوند را انکار می­کند.

آنها در این مسأله به چهار دلیل استناد می­کنند: 1. این تعلیم کاملا غیر کتاب مقدسی است. 2. غیر معقول است. 3. با محبت خدا در تضاد است. 4. مخالف با عدل و انصاف است.[50]

در خصوص افراد بی­ایمان آنها آموزه "نابودی"[51] را به جای جهنم و عذاب ابدی اظهار می­دارند. از نگاه آنان، بی­ایمانان نابود و معدوم خواهند شد.[52]

 

شاهدان در عصر حاضر

آنها دارای 4 میلیون نفر پیرو در بیش از 200 کشور دنیا هستند و رهبری این فرقه همچنان از ایالات متحده اعمال می­گردد.

آنها موفقیت خویش در تبلیغ را مرهون سیاست خاص تبشیری یعنی تبلیغ خانه به خانه هستند.شاهدان امروزه دارای دو نشریه واچ تاور (1879.م) و بیداری[53] (1946.م) هستند که در سطح گسترده و در سراسر جهان منتشر می­شود.[54]

 

[1] - البته پیش از این هم، گزارشهایی در مورد یکتاپرستان وجود داشته است اما ظهور یکتاپرستی به عنوان یک نهضت فعال و پویا در قرن شانزدهم رخ داده است.

[2]- Michael Servetus

[3]- Charles Taze Russell

[4]- Cross, F. L. (ed.), The Oxford dictionary of the Christian Church, (Oxford, 1997, 3rd ed.), p.865

[5]- Britannica Encyclopedia of World Religions, (Encyclopedia Britannica INC, 2006), p.563

[6]- مولند، اینار؛ جهان مسیحیت؛ ترجمه محمد باقر انصاری و مسیح مهاجری، انتشارات امیر کبیر، 1381ه‏ش، چاپ دوم، ص 471

[7]- The Watchtower

[8]- ویور، مری جو؛ درآمدی به مسیحیت؛ ترجمه حسن قنبری، مرکز مطالعات ادیان و مذاهب، قم، 1381، چاپ اول، ص 274

[9]- Joseph Franklin Rutherford

[10]- New Catholic Encyclopedia, (Gale, 2003, 2nd ed.), vol.7, p.751

[11]- مولند، اینار؛ پیشین

[12]- New Catholic Encyclopedia, ibid

[13]- ویور، مری جو؛ پیشین

[14]- Watch Tower Bible and Tract Society

[15]- Cross, F. L. (ed.), ibid

[16]- Russellites

[17]- New Catholic Encyclopedia, ibid

[18]- Cross, F. L. (ed.), ibid

[19]- اشعیا 43: 12

[20]- اعمال رسولان 1: 8

[21]- روستن، لئو؛ فرهنگ تحلیلی مذاهب آمریکایی؛ ترجمه محمد بقائی، تهران، انتشارات حکمت، 1376ش، چاپ اول، ص 208

[22]- Jehovah. نام خداوند در زبان عبری

[23]- ویور، مری جو؛ پیشین

[24]- Britannica Encyclopedia of World Religions, ibid and Holden, Andrew, Jehovah's Witnesses, (Routledge, 2003), p.26

[25]- مولند، اینار؛ پیشین؛ ص474

[26]- New Catholic Encyclopedia, ibid

[27]- مک­داول، جاش و استیوارت، دان؛ شناختن بدعتها؛ ویراسته نینوس مقدس­نیا و سوریک صیاد سردرود، کلیسای انجیلی آشوری تهران، 1383، ص 48 – 64 و 68 – 70

[28]- Logos

[29]- New Catholic Encyclopedia, ibid

[30]- Lucifer

[31]- مک­داول، جاش و استیوارت، دان؛ پیشین؛ ص 48

[32]- روستن، لئو؛ پیشین؛ ص 210

[33]- New World Translation

[34]- New Catholic Encyclopedia, ibid

[35]- Memorial Supper

[36]- ویور، مری جو؛ پیشین

[37]- مولند، اینار؛ پیشین؛ ص 476

[38]- روستن، لئو؛ پیشین؛ ص 215

[39]- مولند، اینار؛ پیشین

[40]- Holden, Andrew, ibid, p.25

[41]- لاویان 17: 10. همچنین، آیه چهارم از باب 9 سفر پیدایش نیز از دیگر شواهد کتاب مقدسی این آموزه تلقی شده است.

[42]- اعمال رسولان 15: 20

[43]- روستن، لئو؛ پیشین؛ ص 221 و Holden, Andrew, ibid, p.28

[44]- New Catholic Encyclopedia, ibid

[45]- مکاشفه 7: 4 و 14: 1 – 4

[46]- New Catholic Encyclopedia, ibid

[47]- ویور، مری جو؛ پیشین؛ ص 275

[48]- مکاشفه 7: 9

[49]- روستن، لئو؛ پیشین؛ ص 215. همچنین ر.ک: New Catholic Encyclopedia, ibid

[50]- مک­داول، جاش و استیوارت، دان؛ پیشین؛ ص 65

[51]- Annihilation

[52]- مک­داول، جاش و استیوارت، دان؛ پیشین؛ ص 74 و  Holden, Andrew, ibid, p.25

[53]- Awake

[54]- Cross, F. L. (ed.), ibid

 

 

رادیو مژده

تاریخچه: از همان سدۀ نخست، زمانی که مسیحیت شروع به گسترش کرد، عده‌ای به‌منظور کسب محبوبیت و یا دستیابی به منافع مادی، تعالیم درستی را که در تعلیم رسولان و نوشته‌های ایشان یافت می‌شد، تغییر می‌دادند و فرقۀ جدیدی ایجاد می‌کردند.

در کتاب عهدجدید نیز شاهد این هستیم که چگونه پولس و یوحنا با این گروههای بدعتگذار مبارزه می‌کردند و ایمانداران را تشویق می‌نمودند تا بر روی تعالیم درستی که از ایشان شنیده یا خوانده بودند، استوار بایستند. در سده‌های دوم و سوم میلادی، گروههای بدعتکاری وارد میدان شدند که الوهیت مسیح را انکار می‌کردند و این عقیده را رواج می‌دادند که خداوندگار ما عیسی مسیح از ذات خدا نیست و فقط مخلوقی است در سطح فرشتگان یا انسانی است که خدا او را به‌سبب تقوایش به الوهیت پذیرفته است. کلیسای راستین به‌گونه‌ای استوار در برابر این بدعت‌ها و فرقه‌های انحرافی ایستاد و بر اساس کتاب عهدجدید (انجیل‌ها و رسالات رسولان مسیح)، اصول درست عقاید را حفظ کرد و به ما انتقال داد. اما متأسفانه عقاید انحرافی این فرقه‌ها، بارها در طول تاریخ قد علم کردند و به شکل‌های جدید عرض اندام نمودند. یکی از این فرقه‌ها که در اواسط قرن نوزدهم در آمریکا به‌وجود آمد، فرقۀ "شاهدان یَهُوَه" است که احتمالاً نامش برای خوانندگان آشنا است. در این مجموعه از مقالات، به بررسی تاریخچۀ این فرقه و عقاید منحرف آن خواهیم پرداخت. بخش نخست این مجموعه، اختصاص دارد به تشریح این نکته که این فرقه توسط چه کسانی به‌وجود آمد و دچار چه تحولاتی شد. در بخشهای بعدی نیز به اصول انحرافی اعتقادات آن پرداخته، آنها را با تعالیم صحیح انجیل خداوندگار ما عیسی مسیح مقایسه خواهیم کرد.

شاید کمتر کسی باشد که نام "شاهدان یهوه" را نشنیده باشد. به‌حق باید گفت که این گروه، فعال‌ترین گروه مذهبی است که به تبلیغ عقاید خود دست می‌زند. شاید آنها درِ خانۀ شما را نیز کوبیده باشند. این افراد به‌گونه‌ای در بارۀ کتاب‌مقدس سخن می‌گویند که اگر شنونده وارد نباشد، فکر می‌کند که اینها تمام کتاب‌مقدس را از بر می‌دانند. اما واقعیت غیر از این است. این افراد فقط قسمت‌ها و آیات مشخصی از کتاب‌مقدس را آموخته‌اند و همانها را با اطمینان و قاطعیت تکرار می‌کنند. اینها وقتی با یک مسیحی مسلط بر کتاب‌مقدس و بر تعالیم صحیح مواجه بشوند، یا میدان را خالی می‌کنند یا پاسخ سؤالات را به رهبرانشان ارجاع می‌دهند. اگر هم بیش از حد کلافه بشوند، با ذکر آیاتی نظیر متی ۱۰:‏۱۴ منزلتان را ترک می‌کنند. این آیه می‌فرماید: "هر که شما را قبول نکند یا به سخن شما گوش ندهد، از آن خانه یا شهر بیرون شده، خاک پایهای خود را بر‌افشانید.". اینها تجربیات شخصی نویسندۀ این مقاله بوده است.

راستی اینها از کجا آمده‌اند؟ اعتقاداتشان چیست؟ چرا با چنین اطمینانی سخن می‌گویند، گویی مسیحیت بعد از نوزده قرن، تازه از طریق ایشان برای نخستین بار احیا شده و تبلیغ می‌شود!

بنیانگذار فرقۀ انحرافی شاهدان یهوه، شخصی بود به نام چارلز تِیز راسل (Charles Taze Russell). او در سال ۱۸۵۲ در آمریکا، در خانواده‌ای ثروتمند به‌دنیا آمد. خانوادۀ او عضو شاخۀ پرزبیتری از کلیسای پروتستان بود. اما راسل در شانزده سالگی شروع کرد به شک کردن، نه فقط به اعتقادات کلیسای خودش، بلکه به کتاب‌مقدس و حتی به وجود خدا. درست در این وضعیت بحران روحی بود که راسل با یک واعظ اَدْوِنتیست ملاقات کرد و تحت تأثیر او قرار گرفت. ادونتیتست‌ها گروهی از مسیحیان بودند که در سال ۱۸۱۶ پیشگویی کرده بودند که عیسی مسیح در سال ۱۸۴۴ به این جهان باز خواهد گشت. اما پیشگویی ایشان طبیعتاً عملی نشد، زیرا مسیح خودش فرموده بود که از زمان بازگشت او هیچ کس خبر ندارد، جز خدای پدر.

راسل چند سال تحت تأثیر واعظان و معلمین ادونتیست به مطالعۀ کتاب‌مقدس پرداخت. سپس با دوستان خود جلسات کوچکی برای مطالعۀ کتاب‌مقدس ترتیب داد. این افراد او را رهبر یا شبان خود می‌دانستند. راسل در ۲۳ سالگی، یعنی در سال ۱۸۷۶، مجله‌ای از یکی از گروههای ادونتیست دریافت کرد. این گروه اعتقاد داشتند که عیسی مسیح در سال ۱۸۷۴ به‌صورت نامرئی به جهان باز گشته است. این عقیده به نظر راسل جالب آمد. به همین دلیل، شروع کرد به حمایت مالی از این مجله و همکاری با سردبیر آن. راسل و سردبیر این مجله این بار پیشگویی کردند که در سال ۱۸۷۸، ایمانداران به آسمان ربوده خواهند شد. اما این پیشگویی نیز عملی نشد و موجب بروز اختلاف میان راسل و سردبیر مجله گردید، طوری که راسل از او جدا شد و مستقلاً مجله‌ای منتشر کرد به نام "برج دیدبانی صهیون".

تا این زمان، راسل در کلیساهای پروتستان موعظه می‌کرد و پیروانش خود را از بقیۀ مسیحیان جدا نمی‌کردند. اما از سال ۱۸۷۹ به بعد، او به‌تدریج به هواداران خود هویتی مستقل بخشید و ایشان او را به‌عنوان "شبان" خود پذیرفتند. اتفاق مهم دیگری که باعث جدایی کامل هواداران راسل از کلیساهای پروتستان و ادونتیست شد، این بود که در سال ۱۸۸۲، رسماً اعتقاد به تثلیث را رد کرد و علیه آن شروع به موعظه نمود.

راسل دست به پیشگویی دیگری زد و آن این بود که جهان در اوائل اکتبر ۱۹۱۴ به پایان خواهد رسید. درست دو سال بعد از این تاریخ، زمانی که او در اکتبر سال ۱۹۱۶ در بستر مرگ قرار داشت، دنیا نه تنها به پایان نرسیده بود، بلکه در آتش نخستین جنگ جهانی می‌سوخت!

جانشین راسل، وکیل زبردستی بود به نام جوزف راترفورد (Joseph Rutherford). او بر خلاف دستورالعمل راسل در خصوص شیوۀ رهبری گروهی، شخصاً تمام قدرت مؤسسه "برج دیدبانی" را به دست خود گرفت، هیأت مدیرۀ مؤسسه را منحل کرد و افراد مورد نظر خود را در رأس قدرت قرار داد. هم‌او بود که در سال ۱۹۳۱، مؤسسۀ "برج دیدبانی" را برای نخستین بار، "شاهدان یهوه" نامید.

یکی از اقدامات مهم راترفورد این بود که به‌جای تأکید بر "رشد شخصیت" که سیاست راسل بود، بر تبلیغِ گسترده تأکید داشت، سیاستی که هنوز نیز شدیداً دنبال می‌شود. به این ترتیب، از سال ۱۹۲۷، این فعالیت‌های تبلیغی به‌صورت خانه به خانه، جزو مهم‌ترین فعالیت‌های شاهدان یهوه شد. راترفورد نیز مانند راسل، دست به پیشگویی زد و گفت که ابراهیم و اسحاق و یعقوب در سال ۱۹۲۵ زنده خواهند شد و بر جهان حکومت خواهند کرد. وقتی این پیشگویی عملی نشد، راترفورد علناً به شکست خود اعتراف کرد.

پس از مرگ راترفورد در سال ۱۹۴۲، ناتان نـُور (Nathan Knorr) جانشین او گردید. نـُور که فاقد قدرت رهبری و شخصیت نافذ راترفورد بود، کوشید تعهد اعضای شاهدان یهوه را به "سازمان مادر" جلب کند، نه به خودش. تحت رهبری نـُور، شاهدان یهوه آموزش دیدند که وقتی خانه به خانه به تبلیغ می‌پردازند، بتوانند با شیوایی و فصاحت، در بارۀ مطالب کتاب‌مقدس سخن بگویند.

اما رهبران شاهدان یهوه باز از پیشگویی غافل نماندند. ایشان اعلام کردند که مسیح به‌جای سال ۱۸۷۴، در سال ۱۹۱۴ به‌صورت نادیدنی باز گشته است. در ضمن، پیشگویی کردند که در پاییز سال ۱۹۷۵، جنگ "حارْمَجـِدّون" رخ خواهد داد. این جنگی است که در کتاب مکاشفه پیشگویی شده و طبق آن، در زمان‌های آخر، همۀ ملت‌ها جمع خواهند شد تا با هدف ضديت در مقابل بازگشت دوبارۀ مسيح به زمين، با خدا بجنگند، اما خدا آنها را نابود خواهد ساخت. امروزه، بسیاری از شاهدان یهوه این پیشگویی را انکار می‌کنند، اما آن رسماً در نشریات "برج دیدبانی" ثبت شده است.

ناتان نـُور در سال ۱۹۷۷ در گذشت و جانشین او، فردریک فرانتس (Frederick Frantz)، مؤسسه‌ای پر از مشکلات را به ارث برد. در این زمان، برای نخستین بار، نرخ رشد شاهدان یهوه کاهش یافت و بسیاری از اعضاء، این مؤسسه را ترک کردند. علت اصلی این امر سؤالاتی بود که افراد در زمینۀ عدم تحقق پیشگویی مربوط به سال ۱۹۷۵ در ذهن داشتند. واکنش مؤسسه در مقابل چنین شکستی بسیار عجیب بود. کسی که عضویت در این مؤسسه را ترک می‌کرد، از معاشرت با سایر اعضای آن محروم می‌شد، حتی اگر اینها عضو خانوادۀ خودِ شخص بوده باشند. در واقع، عضو سابق تکفیر می‌شد. این امر حتی شامل برادرزادۀ رهبر شاهدان یهوه نیز شد و ماجرا چنان جنجالی به پا کرد که مجلۀ تایم در ۲۲ فوریه ۱۹۸۲، یک صفحۀ کامل را به این موضوع اختصاص داد.

فردریک فرانتس در سال ۱۹۹۲ در گذشت و پس از آن، رهبری شاهدان یهوه به دست افراد سالخورده‌ای افتاد که حاضر نبودند تغییری در مواضع سنتی مؤسسه به‌وجود بیاورند. این وضع تا به‌امروز نیز ادامه دارد.

این بود تاریخچۀ مختصر فرقۀ شاهدان یهوه. تمام این مشکلات به این علت بوده که رهبران این مؤسسه، حاضر نبوده و نیستند تا تمام حقایق کتاب‌مقدس را آن گونه که هست بپذیرند. یکی از حقایقی که در انجیل خداوندگار ما عیسی مسیح به‌وضوح تعلیم داده شده، موضوع بازگشت او به جهان است. همان طور که دیدیم، یکی از مشکلات فرقۀ منحرف شاهدان یهوه، پیشگویی‌هایی است که در مورد زمان بازگشت او یا برقراری ملکوت خدا بر روی زمین کرده‌اند. برای مثال، عیسی مسیح خودْ علناً فرمود که هیچ کس از زمان پایان دنیا خبر ندارد. او در انجیل مرقس ۱۳:‏۳۲ فرموده: "ولی از آن روز و ساعت، غیر از پدرْ هیچ کس اطلاع ندارد، نه فرشتگان در آسمان و نه پسر هم.". یعنی حتی خودِ خداوندگار ما مسیح نیز از زمان دقیق روز آخر خبر نداشت. در آن روزی نیز که مسیح می‌خواست به آسمان صعود کند، در پاسخ به سؤال رسولانش در بارۀ زمان برقراری ملکوت خدا، فرمود: "از شما نیست که زمان‌ها و اوقاتی را که پدر در قدرت خود نگاه داشته است، بدانید." (اعمال ۱:‏۷). پولس رسول نیز در رساله به تسالونیکیان ۵:‏۱-‏۳ چنین می‌فرماید: "اما ای برادران، در خصوص وقت‌ها و زمان‌ها، احتیاج ندارید که به شما بنویسم. زیرا خودِ شما به‌تحقیق آگاهید که روز خداوند چون دزد در شب می‌آید. زیرا هنگامی که می‌گویند سلامتی و امان است، آنگاه هلاکتْ ایشان را ناگهان فرو خواهد گرفت، چون دردِ زهْ زن حامله را و هرگز رستگار نخواهند شد.". در این زمینه، آیاتِ بسیاری هست. برای مثال، در لوقا ۱۷:‏۲۶-‏۳۰، مسیح می‌فرماید: "و چنانکه در ایام نوح واقع شد، همانطور در زمان پسر انسان نیز خواهد بود، که می‌خوردند و می‌نوشیدند و زن و شوهر می‌گرفتند، تا روزی که چون نوح داخل کشتی شد، طوفان آمده، همه را هلاک ساخت. و همچنانکه در ایام لوط شد که به خوردن و آشامیدن و خرید و فروش و زراعت و عمارت مشغول می‌بودند، تا روزی که چون لوط از سدوم بیرون آمد، آتش و گوگرد از آسمان بارید و همه را هلاک ساخت. بر همین منوال خواهد بود در روزی که پسر انسان ظاهر شود.".

از تمام این آیات کاملاً مشخص است که روز آخرْ بطور ناگهانی فرا خواهد رسید و کسی قادر به پیشگویی آن نیست. به همین دلیل، ما مسیحیان نباید فکر خود را مشغول پیدا کردن تاریخ‌هایی بکنیم که فقط خدای پدر از آن اطلاع دارد. وظیفۀ ما در این زندگی این است که هر لحظه در پاکی و قدوسیت و اطاعت از احکام خدا زندگی کنیم. باید طوری پاک و مطیع باشیم که اگر مسیح همین امروز باز گردد، آمادگی استقبال از او را داشته باشیم، و طوری خدمت کنیم که گویی او هزار سال دیگر باز خواهد گشت. ما باید هر آن و هر لحظه آماده باشیم. بر خلاف پیشگویی‌های شاهدان یهوه و ادونتیست‌ها یا هر گروه دیگری، زمان بازگشت مسیح را کسی نمی‌داند. اما او به شاگردانش فرمود: "آنچه به شما می‌گویم، به همه می‌گویم، بیدار باشید!" (مرقس ۱۳:‏۳۷). شاهدان یهوه، اهمیت بسیاری به پیشگویی‌های کتاب دانیال می‌دهند و می‌کوشند از روی آن ثابت کنند که ما اکنون در آستانۀ آخرت هستیم. ایشان زمانی ادعا می‌کردند که تشکیل سازمان ملل قدم آخر در رسیدن به آخرت است. اما دوره‌های مختلف زمانی آمدند و رفتند و هیچ یک از پیشگویی‌ها و تعلیمات آنان جامۀ عمل نپوشید. به این شکل است که می‌توانیم فرقه‌های بدعتکار را از کلیساهای راستین تشخیص دهیم. هر فرقه‌ای که دست به پیشگویی تاریخ روز آخر بزند، منحرف و بدعتکار است.

 

 

 

 

خلاصه اي از شرح حال بنيانگذار سازمان شاهدان يهوه

چارلز تيز راسل

 

چارلز تيز راسل بنيانگذار سازمان شاهدان يهوه در تاريخ 1852 ميلادي در پيتسبورگ (ايالت پنسيلوانيا) آمريكا بدنيا آمده است.

دوران جواني او بسيار متلاطم بود. گاهي در ترس از جهنم و ارواح شبها خيلي خواب بدي داشته است. اين وضعيت يك وضعيت روحي خاص رواني بود و به عنوان يك نوع اختلال فكري بنام پارانويا به حساب مي آمد.

 

 

 

راسل اول عضو كليساي پرزبيتري بود و بعد به كليساي جماعتي مي پيوندد. در اين زمان او اظهار مي دارد كه ايمان خود را به كتاب مقدس و خداي آن از دست داده بود. چندي نگذشت كه در سال 1870 با شنيدن موعظه جوناس وندل در باره بازگشت مسيح دوباره به ايمان اوليه خود بازمي گردد و شروع به مطالعه كتاب مقدس مي كند.

او كه 7 سال بيشتر تحصيل نكرده بود اين جرات را به خود راه مي دهد كه كتاب مقدس را ترجمه كند و آن را به همان صورت نيز موعظه كند.

 

راسل با ماريا فرانسيس آكلي ازدواج مي كند، كه سردبير روزنامه برج ديده باني بود. پس از سالهاي طولاني زن راسل به دادگاه براي درخواست طلاق مراجعه مي كند و علت آن را غرور و خودخواهي راسل و رفتار تسلط جويانه او نسبت به زنان ناميد.

او بخاطر رابطه نامشروع داشتن با فرزندخوانده خود(دخترش) رز پلي، دستگير مي شود و به علت وجود مدارك بسيار معتبر و شاهدان زياد به گناه خود اعتراف مي كند و محكوم مي شود.

 

 

 

بار دوم او به دادگاه براي عدم پرداخت حقوق خانمش كه از او طلاق گرفته بود احضار شد. بخاطر رفتارهاي غير اخلاقي او بسياري از دوستان او از او كناره گيري كردند.

 

راسل نه فقط همسري بي وفا و فاسد بود بلكه دروغگو نيز بود.

او كتاب مقدس را به ميل خود ترجمه كرده بود و به همه اعلان كرده بود كه هر كه ترجمه او را نخواند در تاريكي و گمراهي است. كشيش كليساي تعميدي در شهر هميلتن اونتاريو در سال 1912 بنام جي جي روس مقالاتي بضد ترجمه راسل نوشت و آن را ترجمه به روش راسل ناميد. راسل از اين كشيش شكايت كرد و او را به دادگاه كشاند و اين دادگاه يكسال به طول انجاميد. نتيجه دادگاه اين بود كه نه فقط جي جي روس محكوم نشد بلكه راسل بعنوان سوگند دروغ خوردن محكوم شد. وكيل روس از او در دادگاه به يوناني سوال كرد كه آيا يوناني مي داني يا خير؟ و او پاسخ داد: البته؛ و وقتي از او مي خواهند كه مقايسه اي در يوناني كتابهاي عهدجديد بكند، با شرمندگي اظهار مي دارد كه هيچوقت يوناني نخوانده و آن را نمي داند.

 

او همچنين باز به دادگاه ديگري به خاطر فروختن يك مشت گندم به قيمت 60 دلار با آوردن اين دليل كه اين گندم معجزه آسا است؛ محكوم شد و او بالآخره حاضر شد اعتراف كند كه اين گندم هيچ فرقي با گندمهاي ديگر نداشته است و به اين خاطر نيز او محكوم به پرداخت جريمه اي سنگين شد.

پرونده زندگي چارلز تيز راسل در دادگاهها ورق خورد. به ياد بياوريم كلام خدا را كه درخت را از ميوه آن خواهيد شناخت.

 

 

 

عقاید و اصول اعتقادی شاهدان يهوه

عقاید شاهدان یهوه را میتوان در دو کتاب به نامهای "حقیقتی که به حیات ابدی هدایت میکند" و "بشارتی برای خوشبخت نمودن شما" پیدا نمود. اگر چه شاهدان یهوه اعلام میدارند که گروهی مسیحی می باشند و هدف ایشان معرفی پیام خدا برای بشر است ولی در واقع تعالیمی که ارائه میدهند کاملا با تعالیم کتاب مقدس که مرکز و منشا تعالیم مسیحی می باشد متفاوت است

 

 

 

ارزیابی تعالیم شاهدان یهوه

 

در اینجا ما نگاه می کنیم به برخی از تفاوت های بنیادین و اساسی بین اصول اعتقادی فرقه شاهدان یهوه و نحوه نگرش آن در کتاب مقدس مسیحیان بعنوان مرکز و منشا ایمان

 

مسئله خدا و شخصیت آن در کتاب مقدس

 

شاهدان یهوه تعلیم کتاب مقدس مبنی بر تثلیث اقدس را رد میکنند و اظهار میدارند که خالق و نگه دارنده دنیا تنها یهوه میباشد. در این رابطه ایشان روح القدس (روح الهی) را تنها مظهر قدرت خدا می دانند که فاقد شخصیت و الوهیت بوده و همچنین بر این باورند که عیسی مسیح مخلوق و خلق شده خداست و با خدا برابر نمی باشد. با این تعریف این اصل نه تنها یک ایده مسیحی نمی باشد بلکه کاملا مخالف کلام خداست که بارها دراین رابطه بعنوان پایه اساسی ایمان از آن سخن گفته شده است. کتاب مقدس تعلیم میدهد که پدر، پسر و روح القدس سه شخصیت یک ذات متعال میباشد که از ابتدا بوده، هست و خواهد بود.

 

 

 

بعضي از آیات مربوطه دراین رابطه

" خدا گفت آدم را موافق ما و شبیه ما بسازیم "، کتاب آفرینش فصل 1 آیه 26 " پس رفته همه امتها را شاگرد سازید و ایشان را به اسم اب و ابن و روح القدس تعمید دهید "، انجیل متی فصل 19 آیه 28 " آنگاه پطرس گفت ای حنانیا چرا شیطان دل تو را پرساخته است تا روح القدس را فریب دهی. به انسان دورغ نگفتی بلکه به خدا "، کتاب اعمال رسولان فصل 5 آیه 3-4 " برگذیدگان برحسب علم سابق خدای پدر به تقدیس روح برای اطاعت و پاشیدن خون عیسی مسیح "، کتاب اول پطرس فصل 1 آیه 2

شخصيت داراي سه مشخصه مي باشد: اراده، تفكر و احساس

در مورد روح القدس مي خوانيم كه او داراي هر سه مشخصه يك شخصيت مي باشد. پس او فقط يك قدرت يا نيرو نيست بلكه داراي شخصيت است. آياتي كه نشان مي دهند كه روح القدس داراي اراده و تفكر و احساس است، عبارتند از:

(روميان 14:8) روح القدس هدايت مي كند، پس او داراي اراده است.

(اعمال رسولان 28:15) روح القدس و ما صواب ديديم و يا مصلحت چنين ديديم. روح القدس تصميم مي گيرد، پس داراي اراده است. و آيات زياد ديگر كه نشان مي دهد روح القدس هدايت مي كند مي تواند به اين منظور به كار رود.

روح القدس تعليم مي دهد و به ياد ما مي آورد، پس داراي تفكر است(يوحنا26:14؛ اول قرنتيان13:2).

روح القدس غمگين و شاد مي شود، پس داراي احساس است(افسسيان30:4؛ روميان17:14؛ اول تسالونيكيان6:1).

 

در مورد الوهيت مسيح كلام خدا نشان مي دهد كه عيسي مسيح همان يهوه مي باشد و خداي مجسم شده است. آيات مربوطه عبارتند از:

(اشعيا6:9) كلمه اي كه در اينجا خداي قدير نوشته شده در جاهاي ديگر براي يهوه نيز بكار برده شده. پس مسيح همان خداي قدير و يهوه است.

(متي 21:1) نام عيسي يعني يهوه نجات و در اين آيه مي گويد چون "او" يعني عيسي قوم خود را از گناهانشان نجات خواهد داد. پس عيسي همان يهوه است.

(انجيل يوحنا1:1) كلمه خدا بود و كلمه جسم پوشيد و در ميان ما ساكن شد. اين كلمه عيسي مسيح است. شاهدان يهوه ترجمه كلمه خدا بود را به كلمه الهي بود تبديل كرده اند، در حاليكه در جاهاي ديگر انجيل يوحنا در ترجمه خود همان كلمه اي كه در اينجا "الهي" ترجمه كرده اند، "خدا" ترجمه كرده اند.

(يوحنا58:8و59) وقتي عيسي فرمود: "پيش از آنكه ابراهيم باشد، من هستم!" يهوديان خواستند او را سنگسار كنند، چون در حقيقت مسيح اعلان مي كرد كه او همان من هستم و يهوه مي باشد.

(يوحنا8:14-11) فيليپس از عيسي مي خواهد كه پدر را به آنها نشان دهد و عيسي مي فرمايد هر كه مرا ديد پدر را ديده است.

(يوحنا28:20و29) وقتي توما اعتراف كرد كه مسيح خداوند و خداي اوست؛ مسيح او را منع نكرد بلكه با تأئيد اين مسئله به او فرمود: آيا چون ديدي ايمان آوردي؟ خوشابه حال آنان كه ناديده، ايمان آورند."

يهوه در عهد عتيق به قوم اسرائيل فرموده بود كه آنها شهود يا شاهدان او خواهند بود(اشعياء 10:43و12؛ 8:44) و در عهد جديد عيسي مسيح در اين آيه(اعمال رسولان8:1) به شاگردانش مي فرمايد شما شاهدان من خواهيد بود. آيا اين عيسي همان يهوه نيست؟

(كولسيان15:1و19؛ 9:2) الوهيت بطور كامل در مسيح است.

(اول يوحنا20:5) عيسي خداست.

(مكاشفه17:1و18) يهوه بارها در عهد عتيق مي فرمايد من اول و آخر، ابتدا و انتها مي باشم(اشعياء 4:41؛ 6:44؛ 12:48). و در اينجا عيسي مسيح همان را در باره خود تكرار مي كند.

اين آيات و آيات بسيار زياد ديگر نشان مي دهند كه عيسي همان يهوه مي باشد كه در عهد جديد جسم پوشيده تا انسان را با خود آشتي دهد.

 

 

 

مسئله جهنم ابدی

 

شاهدان یهوه معتقدند که وقتی انسان می میرد از وجود هستی ساقط میگردد. اینان معتقدند که روح از بدن جدا نمی شود بلکه بهمراه بدن خاکی در هنگام مرگ ازبین می رود. همچنین شاهدان یهوه اعلام میدارند که چون خدا رحیم و مهربان است نمیتواند مردم را مجازات کند و به جهنم بفرستد. نکته مورد تامل اینجاست که آیا این خداست که مردم را مجازات میکند و به جهنم میفرستد و یا خود مردم هستند که با نحوه تصمیم گیری خود در مورد حقیقت انتخاب میکنند که چه راهی را دنبال کنند و چه آینده اي را برای خود رقم میزنند. مسلما این موضوع نه تنها برای زندگی ابدی بلکه زندگی روزمره ما نیز صادق است. بعبارت دیگر تصمیم گیری های روزمره ماست که زندگی ما را شکل میدهد. مسئله دیگر این است که خداوند اگر چه رحیم و مهربان است، اما عادل نیز می باشد. بر این اساس، هر کس بر حسب عمل خود پاداش و جزا می گیرد. یعنی پاداش نیکو برای آنانی که انتخاب کرده اند حقیقت خدا را پیروی نمایند و مجازات (پاداش منفی) برای آنانی که انتخاب کرده اند بر ضد حقیقت خدا عمل نمایند

 

بعضي از آیات و توضيحات مربوطه دراین رابطه

 

آيات مربوطه

 

(متي 22:5؛ 9:18؛ متي 43:9و45؛ يعقوب 6:3؛ متي 8:18؛ 41:25؛ مكاشفه 11:14؛ دوم تسالونيكيان 9:1؛ متي46:25؛ مكاشفه 10:20؛ لوقا19:16-31؛ مرقس 42:9-44؛ مكاشفه 20:19و10:20)

 

توضيحات مربوطه

 

مسيح در زمان داوري به شريران خواهد گفت: " اي ملعونان از من دور شويد در آتش جاوداني كه براي ابليس و فرشتگان او مهيا شده است."(متي 41:25) در اين آيه سه حقيقت مهم در مورد جهنم نهفته است:

(1) تنبيه شريران شامل جدايي خواهد بود(همچنين در متي 23:7؛ دوم تسالونيكيان 9:1)

(2) تنبيه شريران شامل درد ابدي خواهد بود كه از آتش ابدي مي توان برداشت كرد. جهنم مكان تنبيه ابدي است(متي 46:25) كه همراه درد و عذاب خواهد بود(دوم تسالونيكيان9:1؛ مكاشفه 10:14) اين تنبيه از نظر زماني، ابدي است؛ همانگونه كه خوشي عادلان نيز ابدي است(متي 46:25)

 

 

 

(3) تنبيه شريران شامل همراهي آنان با شيطان و فرشتگان شرير او خواهد بود(مكاشفه 10:20)

در كتاب مقدس سه كلمه مختلف در زبان اصلي وجود دارد كه در ترجمه قديمي هر سه آنها " جهنم" ترجمه شده است. اين سه كلمه عبارتند از:

TARTAROS اين كلمه فقط يك بار در عهدجديد بكار رفته (دوم پطرس 4:2) و در اين آيه به انسانها مربوط نمي شود و در زبان اصلي به معناي چاه تاريك مي باشد.

HADES اين كلمه كه باز جهنم ترجمه شده است، در عهد جديد 10 بار در اناجيل متي و لوقا و يوحنا استفاده شده است. بيشترين اطلاعات با جزئيات آن در مورد اين كلمه در لوقا باب 16 وجود دارد. شاهدان يهوه اشاره مي كنند كه اين داستان كه در انجيل لوقا وجود دارد يك مثل است و واقعيت نداشته است. پاسخ مسيحيان به آنها اين است كه: اولا" مسيح هيچ مثلي را با اشاره به اسم خاصي بكار نمي برد، پس اين واقعيت داشته است و ثانيا" مسيح در هيچ مثل خود از مسائلي واهي و خيالي استفاده نكرده بلكه از واقعيتها استفاده كرده است و وقتي كه از مسائل سمبوليك استفاده كرده خودش نيز توضيحش را داده است.

هادس HADES در باره نگهداري موقتي شريران در يك عذاب موقتي صحبت مي كند و پس از اين زندان موقتي آنها به تخت داوري خدا خواهند رفت و داوري خواهند شد. مطابق مكاشفه باب 20 آنانيكه در هادس مي باشند روزي در مقابل تخت خدا داوري خواهند شد و به جهنم براي تنبيه ابدي فرستاده خواهند شد.

GEHENNA هر كس مي تواند مرقس 42:9-44 را بخواند و در باره واقعيت جهنم آگاه شود. مكاشفه 20:19 و 10:20 را با هم مقايسه كنيد. اين آيات نشان مي دهند كه شريران در جهنم عذاب خواهند كشيد و در حالت خواب يا بي حسي نخواهند بود.

بگذاريد به كلام مسيح ايمان داشته باشيم (متي 46:25) كه دو مقصد وجود دارند: يكي براي عادلان و ديگري براي بي ايمانان. عادلان به حيات ابدي و بي ايمانان به تنبيه ابدي خواهند رفت. كلمه ابدي در زبان يوناني دقيقا" به همان معناي ابدي و دائمي مي باشد.

 

 

 

صليب و شاهدان يهوه

براي شاهدان يهوه پذيرش صليب مشكل است. آنها ادعا مي كنند كه مسيح بر روي يك ستون چوبي عمودي ميخكوب شده است و دليلي كه مي آورند از (غلاطيان13:3، اعمال رسولان30:5) مي باشد كه مي گويد مسيح بر درخت ميخكوب شد. در زير آنچه از سايت شاهدان يهوه در مورد اعتقاداتشان در مورد صليب است را مي آوريم:

" عيسي مسيح بر روي صليب نمرد. او بر روي ستوني يا چوبي مرد. كلمه يوناني كه در بسياري از كتب مقدسه صليب ترجمه شده به معناي تيكه چوب مي باشد. سمبل صليب از اديان كاذب قديمي بوجود آمده است. صليب توسط مسيحيان اوليه استفاده و پرستيده نمي شد. بنابر اين آيا فكر مي كنيد اين كار درستي است كه در پرستش از صليب استفاده شود؟(تثنيه 26:7؛ اول قرنتيان14:10)".

پاسخ مسيحيان به اين مسئله چنين است:

در تاريخ ثبت شده كه روميان از شكل صليب كه بصورت حرف T بوده است براي مصلوب كردن مجرمين استفاده مي كردند و نه از ستون عمودي درخت و در هيچ جاي انجيل اشاره اي نشده كه مجازات مسيح غير از مجازات رومي بوده است؛ بلكه برعكس. در ذيل سه نوع صليب رومي را مشاهده مي كنيد:

 

 

 

کلمه يوناني براي صليب Stauros مي باشد، كه اشاره به انواع مختلف اشكال چوبي براي اعدام در زمانهاي قديم مي كند. شاهدان يهوه Stauros را به ستون چوبي عمودي ترجمه كرده اند و در ترجمه به انواع مختلف اشكال چوبي اشاره نكرده اند و اين مسئله مي تواند سوء تفاهم ايجاد كند.

در انجيل متي 37:27 اينچنين مي خوانيم: " نيز تقصيرنامه اي بدين عبارت بر لوحي نوشتند و آن را بر بالاي سر او نصب كردند: " اين است عيسي، پادشاه يهود". در اين آيه مي بينيم كه اشاره شده كه لوح بر بالاي سر او نصب شد و نه بر بالاي دستهاي او. قابل توجه است كه اگر مسيح بر ستون عمودي چوبي مصلوب شده بود پس در اين آيه مي نوشت كه لوح بر بالاي دستهايش نصب شد.

آيه ديگري كه در رابطه با شكل صليب قابل ذكر است(يوحنا25:20) مي باشد: " پس ديگر شاگردان به او گفتند: " خداوند را ديده ايم!" اما او به ايشان گفت: " تا خود نشان ميخها را در دستهايش نبينم و انگشت خود را بر جاي ميخها نگذارم و دست خويش را در سوراخ پهلويش ننهم، ايمان نخواهم آورد."

اگر مسيح بر ستون چوبي عمودي مصلوب شده بود، بر طبق اعتقاد شاهدان يهوه بايد هر دو دست بر روي هم قرار مي گرفت و يك ميخ در دستهاي مسيح فرو مي رفت، در حاليكه در اين آيه به ميخها اشاره مي كند و نه يك ميخ و جالب اينجاست كه دو دفعه تكرار شده كه: " تا خود نشان ميخها را در دستهايش نبينم و انگشت خود را بر جاي ميخها نگذارم."

 

 

 

آنچه براي ما مسيحيان مهم است شكل صليب نيست بلكه اينكه مسيح بخاطر گناهان ما مرد و خون او ما را از گناهانمان پاك كرد. ما مسيحيان صليب را نمي پرستيم و در صورتي كه كسي اينكار را بكند، ما نيز آن را گناه مي دانيم و نوعي بت پرستي است. اما در اينجا بايد اشاره كرد كه صليب مي تواند به عنوان سمبل كاري كه مسيح با مرگ خود براي ما انجام داد، استفاده شود. مسيحيان مسيح را پرستش مي كنند و نه صليب را.

 

 

 

انتقال خون و شاهدان یهوه

مهمترین محل آیات برای منع خوردن خون یا ریختن خون در پیدایش باب 9 و لاویان 17 و اعمال رسولان 15 یافت می شود. در این محل آیات سه قانون منع کننده و دو قانون امر کننده وجود دارند..

الف. قانون منع

1- خوردن خون و استفاده از آن به عنوان خوراک

(پیدایش 3:9-5؛ لاویان 17:3، 26:7و27، 10:17-14؛ 26:19؛ تثنیه 16:12و23؛ 23:15؛ اول سموئیل 33:14-34؛ اعمال رسولان 20:15و28و29).

تخلف در رعایت این قانون جرم مرگ برای مجرم در قوم اسرائیل داشت(لاویان 27:7؛ 14:17)

2- خوردن گوشت حیوان مرده یا دریده شده ممنوع بود.(لاویان 15:17-16؛ اعمال رسولان 20:15و28و29) حیوانی که ذبح نشده و مرده بود، خون او در گوشتش باقی میماند. در این موارد اجازه خوردن چنین گوشتی وجود نداشت.

3- ریختن خون ممنوع بود. از بین بردن حیات انسانی گناه می باشد.

ب. قانون امر

1- خون در عهد عتیق برای ریختن روی مذبح به منظور کفاره بود( لاویان 11:17). در اینجا در مورد حیوان ذبح شده صحبت می شود. زندگی حیوان به منظور کفاره گناهان جایگزین زندگی انسان می شد. توسط قربانی عیسی مسیح (یکبار برای همیشه) این نوع قربانیها متوقف شد (اعمال رسولان 10:10). پس موضوع مذبح و قربانی روی آن حذف شد(اعمال رسولان 20:15و28و29)

2- قبل از آنکه گوشت حیوان ذبح شده ای خورده شود، می بایست خون آن کاملا" از گوشت تخلیه می شد و با خاک پوشانیده می شد. (لاویان 13:17) چون چنین خونی نماینده زندگی و حیات (نفس) حیوان بود (لاویان 14:17) و اگر این خون با خاک پوشانیده نمی شد به سوی خدا برای انتقام فریاد می کرد(پیدایش 10:4؛ 5:9)

تمام این قوانین صحبت از مقدس بودن حیات یا زندگی می کند و اینکه خدا صاحب زندگی است.

سوال اساسی این است که آیا انتقال خون یا واکسیناسیونی که عناصر ترکیبی خون را شامل می شود، از نظر کتاب مقدس مجاز است یا خیر. پاسخ این سوال مطمئنا" مثبت است. در هر دو مورد چیزی غیر از تغذیه را شامل می شود. هدف این عمل تغذیه نمی باشد بلکه احیاء جریان خون، انتقال اکسیژن و عناصر منعقد کننده لازم برای خون و سیستم مصونیت بدن از طریق گلبولهای سفید خون به هنگام خطر مرگ می باشد. نکات نامبرده شده با تغذیه احیاء نمی شود بلکه تنها از طریق انتقال خون. پس انتقال خون برابر با تغذیه نیست.

به غیر از تمام این دلایل باید گفت که برای انتقال خون حیات حیوان یا انسانی گرفته نمی شود، بلکه بالعکس از کسی که زنده است کمک گرفته می شود تا به کسی که در حال مرگ است، زندگی بخشیده شود. پس در انتقال خون مقدس بودن زندگی رعایت می شود.

کسی که خونش را اهداء می کند زنده می ماند و در حقیقت به همسایه اش محبت می کند و این یعنی دوست داشتن زندگی(لوقا 33:10 و بعد)

و ثانیا" زندگی بیمار نجات می یابد.

بنظر شما کدامیک از این دو زندگی را مقدس و محترم می شمارد. اینکه با انتقال خون خود، زندگی یک نفر را نجات دهیم یا مانند شاهدان یهوه با عدم دادن خون خود باعث مرگ همسایه و دوست و فامیل خود شویم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

ویکی پیدیا

 

شاهدان یَهُوَه یکی از شاخه‌های مسیحیت می‌باشد؛ که در قرن هجدهم میلادی بوجود آمد و بر پایه آمار منتشر شده در سال ۲۰۱۳ بیشتر از ۸ میلیون نفر پیرو این شاخه از دین مسیحیت بوده‌اند که در مجله‌ای به نام برج دیده‌بانی[۱] نظرات و عقاید خود را براساس کتاب مقدس، منتشر می‌کنند. این مجله به ۲۲۰ زبان دنیا از جمله فارسی[۲] و در تیراژ تقریبی ۴۶ میلیون نسخه منتشر می‌شود.

 

نام شاهدان یَهُوَه نشان دهنده این است که آنها در خصوص یَهُوَه شهادت می‌دهند. یَهُوَه کیست؟ در کتاب مقدّس خدای قادر مطلق خود را یَهُوَه خوانده‌است.

 

این نامی اختصاصی و ویژه‌است و مانند خدا (الوهیم) یا خداوند (ادونای) فقط یک لقب نمی‌باشد. بطور کلّی، در طول تاریخ هر کسی را که به جلال خدا شهادت داده‌است می‌توان شاهد وی خواند.[۳]

 

بنابراین، وقتی کتاب مقدّس از مردان وفادار متعددی که اولین آنها هابیل است نام می‌برد، ایشان را «اَبر شاهدان» می‌خواند.[۴] از افراد برجسته‌ای همچون نوح، ابراهیم، اسحاق، یعقوب، یوسف، داود و موسی به عنوان شاهدان خدا، آری به عنوان شاهدان یَهُوَه، یاد شده‌است. عیسی مسیح «شاهد امین و صدیق» خوانده شده‌است.[۵]

 

شاهدان یهوه، دارای یک گروه مرکزی از پیران مجرب یعنی یک هیئت اداره‌کننده می‌باشند که این هیئت، سرپرستی بر اجتماعات را در سطح جهان به عهده دارد؛ همچنین بیش از ۱۰۰ دفتر شعبه در دنیا وجود دارد. افراد داوطلب، در این مکان‌ها نشریه‌های کتاب مقدس را چاپ و ارسال می‌نمایند. از آنجا همچنین راهنمایی‌ها و دستورهایی در جهت سازماندهی کار موعظه ابلاغ می‌گردد. هر سال، شاهدان یَهُوَه همچنین مجمع‌ها و کنگره‌های بزرگی برگزار می‌کنند؛ در این اوقات، جماعت‌های بسیاری برای برنامه بخصوصی به جهت آموزش و فراگیری کتاب مقدس، در یک‌جا جمع می‌شوند. تعمید شاگردان جدید، بخشی معمول و همیشگی از برنامه هر مجمع و یا کنگره است.[۶]

 

شاهدان یهوه تفاوت خود را با دیگر شاخه‌های مسیحیت در موارد زیر می‌دانند:

 

به تثلیث عقیده ندارند.

به روح فنا ناپذیر اعتقاد ندارند.

معتقد به رستاخیز به معنی بازگشت مردگان به زمینی که به بهشت تبدیل شده است هستند.

به دوزخ آتشین عقیده ندارند.

اعتقادی به سرنوشت محتوم ندارند.

طبقه روحانی ندارند.

از بکار بردن مجسمه، صلیب و مانند آن دوری می‌کنند. (این سازه‌ها را بت می‌دانند)

در سیاست بی طرف هستند.

معتقد به پایان قریب‌الوقوع دنیای کنونی هستند.[۷]

همچنین پیروان این فرقه،کریسمس و عید پاک را جشن نمی گیرند و همینطور جشن تولد و هر جشن دیگری که بر پایۀ اعتقادات مذهبی یا خرافات باشد. این فرقه انتفال خون را نمی پذیرند.[۸]

 

منابع

http://www.jw.org/fa/

 

پرش به بالا ↑ Official Web Site of Jehovah's Witnesses.

پرش به بالا ↑ وب‌گاه رسمی شاهدان یَهُوَه به زبان فارسی.

پرش به بالا ↑ خروج ۳:۱۳، ۱۵؛ اِشَعْیا ۴۳:۱۰

پرش به بالا ↑ عبرانیان ۱۱:۴؛ ۱۲:۱

پرش به بالا ↑ مکاشفه ۳:۱۴

پرش به بالا ↑ وب گاه رسمی شاهدان یهوه به زبان فارسی

پرش به بالا ↑ کتاب شاهدان یهوه چه کسانی هستند؟

پرش به بالا ↑ http://fr.wikipedia.org/wiki/Témoins_de_Jéhovah#Rejet_des_transfusions_sanguines



:: موضوعات مرتبط: مسیحیت , ,
تاریخ :
بازدید : 384
نویسنده : محمد

«فخر الاسلام»

حسين توفيقى

هفت آسمان - شماره نوزدهم

 

مرحوم محمدصادق فخر الاسلام (ره) يكى از پژوهشگرانى است كه به مطالعات تطبيقى اسلام و مسيحيت پرداخته است. دو ويژگى مهم ايشان را نامبردار ساخته است:

1. ترك آيين موروثىِ مسيحيت و تشرف به دين مبين اسلام؛

2. دفاع از ساحت مقدس پيامبر عالى قدر اسلام(ص) و قرآن مجيد در برابر حمله هاى بى امان مبلغان مسيحى قرن نوزدهم.

مقاله حاضر جوانب مختلف هر يك از اين دو ويژگى را بررسى مى كند.

 

1. تغيير كيش

اديان و مذاهب اقيانوس هايى از دينداران هستند كه حوادث اجتماعى، سياسى، نظامى و احياناً عاطفى، آنها را در تاريخ و جغرافيا تثبيت كرده است. قطراتى از اين اقيانوس ها نيز گهگاهى به اقيانوس هاى مقابل مى تراود. اقيانوس هاى دريافت كنندهْ قطرات تازه وارد را همچون گوهرهايى گرامى مى دارند و به وجودشان در جمع خود افتخار مى كنند. اين قطرات نوكيشان هستند.

بررسى پيشينه معرفتى نوكيشان نشان مى دهد كه بيشتر آنان از طبقه عوام بوده و در دين موروثى خود تخصص نداشته اند. از سوى ديگر، دست برداشتن يك عالم دينى از دين موروثى خويش بسيار نادر است.

از اين رو، بايد گفت اقدام شجاعانه مرحوم فخرالاسلام كه مدعى است «در سن دوازده سالگى ازتحصيل علم تورات وانجيل وساير علوم نصرانيت فارغ التحصيل و علماً به مرتبه قسيسيت رسيده»كارى بزرگ بوده است. كشيش ژِزوئيت،توماس ميشل،مى نويسد:

در واقع، به طورى كه از تاريخ به دست مى آيد، شمار مسيحيان و مسلمانانى كه به دين و مسائل معنوى خود مخلصانه پايبند بوده، ولى از دين خود به دين ديگرى روى آورده اند، بسيار ناچيز است. درست است كه برخى از افراد در گذشته و حال به انگيزه هايى مانند ازدواج، انتخاب شغل، بهبود فرهنگ يا فشار اجتماعى از دينى به دين ديگر روى آورده اند، اما شمار كسانى كه به دين خود كاملا معتقد و پايبند بوده و با اين وصف، دينى ديگر را انتخاب كرده اند، زياد نيست.[1]

بديهى است كه اين توضيح بين الاديانى براى ورود به يك دين و خروج از دين ديگر در علم كلام اديان ابداً مقبول نيست. فرايند تغيير دين در علم كلام به گونه اى تقرير مى شود كه بطلان دين بيگانه و حقانيت دين خودى را اثبات كند.

كسانى كه به دين جديدى جذب مى شوند، معمولا نمى توانند علت اصلى جذبشان را بيان كنند. دوستان فرد نوكيش علاقه مندند بدانند كه چه چيزى از دين جديد در جذب وى مؤثر بوده است، اما بيشتر نوكيشان به سبب نداشتن آگاهى لازم از دين مبدأ و دين مقصد و عجز از مقايسه آنها، پاسخ مناسبى براى اين پرسش ندارند.

البته همان طور كه دينداران براى بقا بر دين موروثى خود دلايلى دارند، نوكيشان نيز براى انتخاب دين جديد دلايلى فراهم مى كنند. يكى مى گويد: «دين قبلى من خرافى بود، ولى دينى كه اكنون انتخاب كرده ام، معقول است.» ديگرى در اين مقام، خوابى را كه هرگز نديده است، با آب و تاب نقل مى كند. كسانى هم با پرسيدن امتيازات دين جديد از متخصصان، پاسخ خود را آماده مى كنند.

مرحوم فخرالاسلام براى حل اين مشكل، داستان اسلام آوردن خود را از مقدمه كتاب تحفة الاريب فى الرد على اهل الصليب، تأليف عبداللّه الترجمان الميورقى (كه در تونس از مسيحيت به اسلام مشرف شد و در سال 823ق درگذشت) اقتباس و ترجمه كرده و در مقدمه كتاب انيس الاعلام جاى داده است. نسخه هاى خطى و چاپى فراوانى از كتاب تحفة الاريب در كتابخانه هاى جهان وجود دارد و از جمله، چند نسخه خطى قديمى آن در كتابخانه بزرگ حضرت آيت اللّه العظمى مرعشى نجفى(ره) نگهدارى مى شود. ترجمه فارسى كتاب نيز چند بار با نام مؤلف اصلى و يك بار هم با نام مرحوم فخرالاسلام چاپ و منتشر شده است.[2]

آن مرحوم در داستان اسلام آوردن خويش مدعى است كه «اباً عن جدٍّ از عظماى قسيسين نصارى» بوده و در چندين مورد از آثار خويش به پيشينه كشيشى خود اشاره كرده است. ولى بسيار جاى تأسف است كه هيچ سندى براى اين ادعا در دست نيست و هيچ كس از نام اصلى آن مرحوم و خاندان مسيحى وى آگاهى ندارد و نه تنها تاريخ تولد، بلكه تاريخ وفات آن جناب نيز قطعى نيست. از اين رو، جا دارد خاندان مسلمانى كه از او به يادگار مانده است، اطلاعات خانوادگى خود را در اختيار پژوهشگران بگذارند و با اين اقدام خداپسندانه به وثوق و متانت آثار ارزشمند وى بيفزايند. آرى، ادعاى اين عالم مسلمان براى مسلمانان حجت است، ولى مادامى كه اين نقاط ابهام باقى است، نمى توان براى غيرمسلمانان به آن استناد كرد.

اينك داستان اسلام آوردن مرحوم فخرالاسلام را از مقدمه انيس الاعلام مى آوريم و بخش هايى از آن را كه از داستان اسلام آوردن عبداللّه ترجمان اقتباس و ترجمه شده است، با كتاب تحفة الاريب مقايسه مى كنيم:

مقدمه انيس الاعلام

مقدمه تحفة الاريب

مؤلف اين كتاب اباً عن جد از عظماى قسيسين نصارى بود و ولادتش در كليساى اروميه واقع گرديده است و در نزد عظماى قسيسين و معلمين نصارى در ايام جاهليت تحصيل نموده، از آن جمله رابى يوحناى بكير و قسيس يوحناى جان و رابى عاژ و غير ايشان از معلمين و معلمات فرقه پروتستنت ]= پروتستان [و از معلمين فرقه كاتلك ]= كاتوليك[ رابى تالو و قسيس كوركز و غير ايشان از معلمين و معلمات و تاركات الدنيا كه در سن دوازده سالگى از تحصيل علم تورات و انجيل و ساير علوم نصرانيت فارغ التحصيل و علماً به مرتبه قسيسيت رسيده، و در ايام تحصيل بعد از دوازده سالگى خواستم عقايد ملل و مذاهب مختلفه نصارى را تحصيل نموده باشم. بعد از تجسس بسيار و زحمات فوق العاده و ضرب در بلدان، خدمت يكى از قسيسين عظام بلكه مطران والامقام از فرقه كاتلك رسيده كه بسيار صاحب قدر و منزلت و شأن و مرتبت بود و اشتهار تمام در مراتب علم و زهد و تقوى در ميان اهل ملت خود داشت و فرقه كاتلك از دور و نزديك از ملوك و سلاطين و اعيان اشراف و رعيت سؤالات دينيه خود را از قسيس مزبور مى نمودند و به مصاحبت سؤالات هداياى نفسيه بسيار از نقد و جنس از براى قسيس مذكور ارسال مى داشتند و ميل و رغبت مى نمودند در تبرك از او و قبولى او هداياى ايشان را و از اين جهت تشرف مى نمودند و من اصول و عقايد ملل و مذاهب مختلفه نصرانيت و احكام فروع ايشان را از محضر او استفاده مى نمودم.

 به غير از حقير تلامذه كثيره ديگر نيز داشت و هر روز مجلس درس او قريب به چهارصد و يا پانصد نفر حضور به هم مى رسانيدند و از بنات كليسا كه تاركات الدنيا بودند و نذر عدم تزويج نموده بودند و در كليسا معتكف بودند، جمعيت كثيرى در مجلس درس ازدحام مى نمودند و اينها را به اصطلاح نصارى «ربانتا» مى گويند.

وليكن از ميان جميع تلامذه با اين حقير الفت و محبت مخصوصى داشتند و مفاتيح مسكن و خزاين مأكل و مشرب خود را به حقير سپرده بودند و استثناء نكرده بود، مگر يك مفتاح خانه كوچكى را كه به منزله صندوقخانه بود و حقير خيال مى نمودم كه آنجا خزانه اموال قسيس است و از اين جهت با خود مى گفتم قسيس از اهل دنياست و پيش خود مى گفتم ترك الدنيا للدنيا و اظهار زهدش به جهت تحصيل زخارف دنياست. پس مدتى در ملازمت قسيس به نحو مذكور مشغول تحصيل عقايد مختلفه ملل و مذاهب نصارى بوديم تا اينكه سن حقير به هفده و هجده رسيد.

در اين بين روزى قسيس را عارضه اى رو داد و مريض شده و از مجلس درس تخلف نمود. به حقير گفت: اى فرزند روحانى، تلامذه را بگو كه من حالت تدريس ندارم. حقير از نزد قسيس بيرون آمدم و ديدم تلامذه مذاكره مسائل علوم مى نمايند. بالمآل صحبت ايشان منتهى شد به معنى لفظ فارقليطا در سُريانى و پيركلوطوس در يونانى كه يوحنا صاحب انجيل چهارم آمدن او را در باب 14 و 15 و 16 از جناب عيسى(ع) نقل نموده است كه آن جناب فرمودند بعد از من فارقليطا خواهد آمد.

پس گفتوگوى ايشان در اين باب بزرگ و جدال ايشان به طول انجاميد؛ صداها بلند و خشن شد و هر كسى در اين باب رأى على حده داشت و بدون تحصيل فايده از اين مسئله منصرف گرديده و متفرق گشتند. پس حقير نيز نزد قسيس مراجعت نمودم. قسيس گفت: اى فرزند روحانى، امروز در غيبت من چه مباحثه و گفتوگو مى داشتند؟ حقير اختلاف قوم را در معنى لفظ فارقليطا از براى او تقرير و بيان نمودم و اقوال هر يك از تلامذه را در اين باب شرح دادم. از من پرسيد كه قول شما در اين باب چه بود؟ حقير گفتم: مختار فلان مفسر و قاضى را اختيار كردم. قسيس گفت: تقصير نكرده اى ليكن حق واقع خلاف همه اين اقوال است؛ زيرا كه معنى و تفسير اين اسم شريف را در اين زمان به نحو حقيقت نمى دانند مگر راسخان در علم، از آنها نيز اندك!

پس حقير خود را به قدم هاى شيخ مدرس انداخته و گفتم: اى پدر روحانى، تو از همه كس بهتر مى دانى كه اين حقير  از بدايت عمر تا كنون در تحصيل علم كمال انقطاع و سعى را دارم و كمال تعصب و تدين را در نصرانيت دارم؛ به جز در اوقات صلات و وعظ تعطيلى از تحصيل و مطالعه ندارم. پس چه مى شود اگر شما احسانى نماييد و معنى اين اسم شريف را بيان فرماييد؟! شيخ مدرس به شدت گريست؛ بعد گفت: اى فرزند روحانى، والله تواعز ناسى در نزد من و من هيچ چيز را از شما مضايقه ندارم. اگرچه در تحصيل معنى اين اسم شريف فايده بزرگى است، وليكن به مجرد انتشار معنى اين اسم متابعان مسيح من و تو را خواهند كشت، مگر اينكه عهد نمايى در حال حيات و ممات من اين معنى را اظهار نكنى، يعنى اسم مرا نبرى، زيرا كه موجب صدمه كلى است در حال حيات از براى من و بعد از ممات از براى اقارب و تابعان من و دور نيست كه اگر بدانند اين معنى از من بروز كرده است قبر مرا بشكافند مرا آتش بزنند.

پس اين حقير قسم ياد نمودم كه والله العلى العظيم به خداى قاهر غالب مهلك مدرك منتقم و به حق انجيل و عيسى(ع) و مريم(ع) و به حق تمامى انبيا و صلحا و به حق جميع كتاب هاى  منزَّله از جانب خدا و به حق قديسين و قديسات من هرگز افشاى راز شما را نخواهم كرد، نه در حال و نه بعد از ممات.

پس از اطمينان گفت: اى فرزند روحانى، اين اسم از اسماء مباركه پيغمبر مسلمين مى باشد، يعنى به معناى احمد و محمد(ص) است.

 پس مفتاح آن خانه كوچك سابق الذكر را به من داد و گفت: درِ فلان صندوق را باز كن و فلان و فلان كتاب را نزد من بياور. حقير چنين كردم و كتاب ها را نزد ايشان آوردم. اين دو كتاب به خط يونانى و سريانى قبل از ظهور حضرت ختمى مرتبت(ص) با قلم بر پوست نوشته شده بود و در كتابين مذكورين لفظ فارقليطا را به معنى احمد و محمد(ص) ترجمه نموده بودند....

حقير گفتم: شما در باب دين نصارى چه مى گوييد؟ گفت: اى فرزند روحانى، دين نصارى منسوخ است به سبب ظهور شرع شريف حضرت محمد(ص) و اين لفظ را سه مرتبه تكرار نمود.

 

 من گفتم: در اين زمان طريقه نجات و صراط مستقيم مؤدى الى الله كدام است؟ گفت: طريقه نجات و صراط مستقيم مؤدى الى الله منحصر است در متابعت محمد(ص). گفتم: آيا متابعين آن حضرت از اهل نجات اند؟ گفت: اى والله اى والله اى والله! پس گفتم: مانع شما از دخول در دين اسلام و متابعت سيد الانام چه چيز است و حال آنكه شما فضيلت دين اسلام را مى دانيد و متابعت حضرت ختمى مرتبت(ص) را طريقة النجاة و صراط مستقيم المؤدى الى الله مى خوانيد؟

گفت: اى فرزند روحانى، من بر حقيقت دين اسلام و فضيلت آن برخوردار نگرديدم مگر بعد از كبر سن و اواخر عمر؛ و در باطن من مسلمانم، وليكن به حسب ظاهر نمى توانم اين رياست و بزرگى را ترك نمايم. عزت و اقتدار مرا در ميان نصارى مى بينى. اگر فى الجمله ميلى از من به دين اسلام بفهمند، مرا خواهند كشت. و بر فرض اينكه از دست ايشان فراراً نجات يافتم، سلاطين مسيحيه مرا از سلاطين اسلام خواهند خواست؛ به عنوان اينكه خزاين كليسا در دست من است، خيانتى در آنها كرده ام و يا چيزى از آنها برده ام و خورده ام و بخشيده ام. مشكل مى دانم كه سلاطين و بزرگان اسلام از من نگهدارى كنند.

و بعد از همه اينها فرضاً رفتم ميان اهل اسلام و گفتم من مسلمانم، خواهند گفت خوشا به حالت! جان خود را از آتش جهنم نجات داده اى؛ بر ما منت مگذار، زيرا كه به دخول در دين حق و مذهب هدى خود را از عذاب خدا خلاص نموده اى! اى فرزند روحانى، خوشا به حالت، از براى من نان و آب نخواهد بود! پس منِ پيرمرد در ميان مسلمانان كه عالم به لغت ايشان نيز نيست در كمال فقر و پريشانى و مسكنت و فلاكت و بدگذرانى عيش خواهم نمود و حق مرا نخواهند شناخت و حرمت مرا نگاه نخواهند داشت و از گرسنگى در ميان ايشان خواهم مرد و در خرابه ها و ويرانه ها رخت از دنيا خواهم برد! خيلى كسانى را به چشم خود ديده ام كه رفته اند داخل دين اسلام گرديده اند و اهل اسلام از ايشان نگاهدارى نكرده، مرتد گشته و از دين برگشته و از دين اسلام دوباره به دين خود مراجعت كرده اند و خسرالدنيا و الآخرة شده اند! من هم از همين مى ترسم كه طاقت شدايد و مصائب دنيا را نداشته باشم و آن وقت نه دنيا دارم و نه آخرت!

و من بحمد الله در باطن از متابعان محمد(ص) مى باشم. پس شيخ مدرس گريه كرد، حقير هم گريستم و بعد از گريه بسيار گفتم: اى پدر روحانى، آيا مرا امر مى كنى كه داخل دين اسلام بشوم؟ گفت: اگر آخرت و نجات مى خواهى، البته بايد دين حق را قبول نمايى. و چون جوانى، دور نيست كه خدا اسباب دنيويه را هم از براى تو فراهم آورد و از گرسنگى نميرى و من هميشه تو را دعا مى كنم در روز قيامت شاهد من باشى كه من در باطن مسلمان و از تابعان خيرالانامم. و اغلب قسيسين درباطن حالت مرا دارند ومانند منِ بدبخت نمى توانند ظاهراً دست از رياست دنيويه بردارند؛ و الاّ هيچ شك و شبهه اى نيست در اينكه امروز در روى زمين دين اسلام دين خداست.

 چون اين حقير دو كتاب سابق الذكر را ديدم و اين تقريرات را از شيخ مدرس شنيدم، نور هدايت و محبت حضرت خاتم الانبياء(ص) به طورى بر من غالب و قاهر گرديد كه دنيا و ما فيها در نظر من مانند جيفه مردار گرديد و محبت رياست پنج روزه دنيا و اقارب و وطن پاپيچم نشد.

از همه قطع نظر نموده، همان ساعت شيخ مدرس را وداع كرده، به التماس، شيخ مدرس مبلغى به عنوان هديه به من بخشيدند كه مخارج سفر من باشد. مبلغ مزبور را از شيخ قبول كرده، عازم سفر آخرت گرديدم.

فسكنت في كنيسة لقسيس كبير السن عندهم كبير القدر اسمه نقلاو مرتيل و كانت منزلته فيهم بالعلم و الدين و الزهد رفيعة جداً انفرد بها في زمنه عن جميع أهل دين النصرانية، فكانت الأسئلة في دينهم ترد عليه من الآفاق من جهة الملوك و غيرهم و صحب الأسئلة من الهدايا الضخمة ما هو الغاية في بابه و يرغبون في التبرك به و في قبوله لهداياهم و يتشرفون بذلك. فقرأت على هذا القسيس علم أصول النصرانية و أحكامه. و لم أزل أتقرب إليه بخدمته و القيام بكثير من وظائفه حتى صيرني من أخص خواصه.

 و انتهيت في خدمتي له و تقربي إليه إلى أن دفع إلي مفاتيح مسكنه و خزائن مأكله و مشربه و صير جميع ذلك كله على يدي و لم يستثن من ذلك سوى مفتاح بيت صغير بداخل مسكنه كان يخلو فيه بنفسه، الظاهر أنه بيت خزانة أمواله التي كانت تُهدى إليه؛ والله أعلم. فلازمته على ما ذكرت من القرائة عليه و الخدمة له عشر سنين.

 ثم أصابه مرض يوماً من الدهر فتخلف عن حضور مجلس أقرانه و انتظره أهل المجلس و هم يتذاكرون مسائل من العلوم إلى أن أفضى بهم الكلام إلى قول الله عزوجل على لسان نبيه عيسى(ع) في الإنجيل إنه يأتي من بعده نبي اسمه البارقليط. فبحثوا في تعيين هذا النبي من هو من الأنبياء و قال كل واحد منهم بحسب علمه و فهمه.

فعظم بينهم في ذلك مقالهم و كثر جدالهم؛ ثم انصرفوا من غير تحصيل فائدة في تلك المسألة. فأتيت مسكن الشيخ صاحب الدرس المذكور؛ فقال لي: ما الذي كان عندكم اليوم من البحث في غيبتي عنكم؟ فأخبرته باختلاف القوم في اسم البارقليط و أن فلاناً قد أجاب بكذا و أجاب فلان بكذا و سردت له أجوبتهم. فقال لي: و بماذا أجبت أنت؟ فقلت: بجواب القاضي فلان في تفسيره الإنجيلَ. فقال لى: ما قصرت و قاربت و فلان أخطأ و كاد فلان أن يقارب، وليكن الحق خلاف هذا كله؛ لأن تفسير هذا الاسم الشريف لا يعلمه إلا العلماء الراسخون في العلم و أنتم لم يحصل لكم من العلم إلا القليل.

فبادرت إلى قدميه أقبلهما و قلت له: يا سيدي قد علمتَ أني ارتحلت إليك من بلد بعيد و لي في خدمتك عشر سنين حصلت عنك فيها من العلوم جملة لا أحصيها. فلعل من جميل إحسانكم أن تمنوا علي بمعرفة هذا الاسم.... فبكى الشيخ و قال لي يا ولدي: و الله أنت لتعز علي كثيراً من أجل خدمتك لي و انقطاعك إلي في معرفة هذا الاسم الشريف فائدة عظيمة، لكني أخاف عليك أن يظهر ذلك عليك فتقتلك عامة النصارى في الحين.

فقلت له: يا سيدي والله العظيم و حقِ الإنجيل و من جاء به لاأتكلم بشيء مما تُسِرّه إلي إلا عن أمرك.

فقال لي: يا ولدي إني سألتك في أول قدومك عليّ عن بلدك و هل هو قريب من المسلمين و هل يغزونكم أو تغزونهم لأختبر ما عندك من المنافرة للإسلام.

فاعلم يا ولدي أن البارقليط هو اسم من أسماء نبيهم محمد(ص) و عليه نزل الكتاب الرابع المذكور على لسان دانيال(ع) و أخبر أنه سينزل هذا الكتاب عليه و أن دينه هو دين الحق و ملته هي الملة البيضاء المذكورة في الإنجيل.

قلت له: يا سيدي و ما تقول في دين هؤلاء النصارى؟ فقال لي: ياولدي لو أن النصارى أقاموا على دين عيسى(ع)الأول لكانوا على دين الله؛ لأن عيسى(ع) و جميع الأنبياء دينهم دين الله، ولكن بدلوا و كفروا.

فقلت له: يا سيدي و كيف الخلاص من هذا الأمر؟ فقال: يا ولدي بالدخول في دين الإسلام. قلت له: و هل ينجو الداخل منه؟ قال لي: نعم، ينجو في الدنيا و الآخرة. فقلت: يا سيدي إن العاقل لا يختار لنفسه إلا أفضل ما يعلم فإذا علمت فضل دين الإسلام فمايمنعك منه؟

فقال لي: يا ولدي إن الله تعالى لم يطلعني على حقيقة ما أخبرتك به من فضل الإسلام و شرف نبي أهل الإسلام إلا بعد كبر سني و وهن جسمي و لا عذر لنا فيه بل هو حجة الله علينا قائم و لو هداني الله لذلك و أنا في سنك لتركت كل شيء و دخلت في دين الحق. و حب الدنيا رأس كل خطيئة. و أنت ترى ما أنا فيه عند النصارى من رفعة الجاه و العز و الترف و كثرة عرض الدنيا و لو أني ظهر عليّ شيء من الميل إلى دين الإسلام لقتلتني العامة في أسرع وقت.

و هب أني نجوت منهم و خلصت إلى المسلمين فأقول لهم: اني جئتكم مسلماً، فيقولون لي: قد نفعتَ نفسك بنفسك بالدخول في دين الحق فلا تمن علينا بدخولك في دين خلصت به نفسك من عذاب الله. فأبقى بينهم شيخاً كبيراً فقيراً ابن تسعين سنة لاأفقه لسانهم و لا يعرفون حقي، فأموت بينهم جوعاً.

و أنا و الحمد لله على دين عيسى(ع) و على ما جاء به، يعلم الله ذلك مني. فقلت له: يا سيدى، أفتدلني أن أمشي إلى بلاد المسلمين و أدخل في دينهم؟ فقال لي إن كنت عاقلا طالباً للنجاة فبادر إلى ذلك تحصلْ لك الدنيا و الآخرة. و لكن يا ولدي هذا أمر لم يحضره أحد معنا الآن؛ فاكتمه بغاية جهدك. و إن ظهر عليك شيء منه قتلتك العامة لحينك و لا أقدر على نفعك. و لاينفعك أن تنقل ذلك عني فإني أجحده و قولي مصدَّق عليك و قولك غير مصدَّق عليّ. و أنا بريء من ذلك إن فُهتَ بشيء من هذا. فقلت: يا سيدى، أعوذ بالله من سريان الوهم لهذا و عاهدته بما يرضيه.

ثم أخذت في أسباب الرحلة و ودعته. فدعا لي عند الوداع بخير و زودني بخمسين دينار ذهباً. و ركبت البحر منصرفاً إلى بلدي مدينة ميورقة. فأقمت بها مع والدي ستة أشهر ثم سافرت منها إلى جزيرة صقلية و أقمت بها خمسة أشهر و أنا أنتظر مركباً يتوجه لأرض المسلمين.

چيزى همراه نياوردم مگر دو سه جلد كتاب؛ هرچه داشتم از كتابخانه و غيره همه را ترك نموده، بعد از زحمات بسيار نيمه شبى وارد بلده اروميه شدم. در همان شب رفتم درب خانه حسن آقاى مجتهد مرحوم مغفور. بعد از اينكه مستحضر شدند كه مسلمان آمده ام، از ملاقات حقير خيلى مسرور و خوشحال گرديدند. و از حضور ايشان خواهش نمودم كه كلمه طيبه و ضروريات دين اسلام را به من القا و تعليم نمايند. و همه را به حقير القا و تعليم نمودند و به خط سريانى نوشتم كه فراموشم نشود. و هم مستدعى شدم كه اسلام مرا به كسى اظهار ننمايند كه مبادا اقارب و مسيحيين بشنوند و مرا اذيت كنند و يا اينكه وسواس نمايند! بعد شبانه به حمام رفته، غسل توبه ازشرك وكفر نمودم. بعد از بيرون آمدن از حمام مجدداً كلمه اسلام را بر زبان جارى نموده، ظاهراً و باطناً داخل دين حق گرديدم. الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي هَدَانَا لِهَـذَا وَمَا كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْلآَ أَنْ هَدَانَا اللَّهُ.

خدا را به صد هزار زبان تشكر مى نمايم كه در كفر نمردم و مشرك و مثلِّث از دنيا نرفتم. وبعد ازشفا ازمرض ختان مشغول قرآن خواندن وتحصيل علوم اهل اسلام گرديده، و بعد به قصد تكميل علوم و زيارت عازم عتبات عاليات گرديدم. پس از زيارت وتكميل تحصيل درخدمت اساتيد كرام مدتى عمر خود را در تحصيل وزيارت گذرانيدم و خدا را به عبادت حق در آن امكنه شريفه عبادت نمودم.[3]

 

از اين داستان معلوم مى شود كه مرحوم فخرالاسلام هرگز نتوانسته است هويت استاد مدرس را آشكار كند: استاد از وى عهد و سوگند مى گيرد كه در حال حيات و مماتش اين معنى را اظهار نكند و اسم او را نبرد. او مى گويد كه اين كار موجب صدمه كلى است: در حال حيات از براى خود استاد و بعد از ممات او براى اقارب و تابعانش؛ و دور نيست كه مسيحيان اگر بدانند اين معنى از وى بروز كرده است، قبرش را بشكافند و جنازه او را آتش بزنند. آن دو انجيل خطى مربوط به قبل از اسلام نيز به جهان اسلام منتقل نشده است.

ضمناً اين سخن استاد مدرس كه «اغلب قسيسين در باطن حالت مرا دارند و مانند من بدبخت نمى توانند ظاهراً دست از رياست دنيويه بردارند؛ و الا هيچ شك و شبهه اى نيست در اينكه امروز در روى زمين دين اسلام دين خداست» اغراق آميز است و به همين دليل، هنگام بازنويسى داستان در كتاب هاى اسلامى معمولا به جاى «اغلب قسيسين»، «عده اى از كشيش ها» مى گذارند.

مرحوم محمد صدر هاشمى درباره آن جناب مى نويسد:

ملا صادق ملقب به فخرالاسلام اصلا از آسورى هاى اروميه، ولى در آمريكا زاييده شده و سپس مسلمان گرديده و به طهران آمده و به همين سبب او را جديدالاسلام لقب دادند. وى در آغاز مشروطيت از پيروان مرحوم طباطبائى بود و به دستور او با كشيشان به مباحثات مذهبى مى پرداخت و اين گفتوگوها را در روزنامه اش به چاپ مى رسانيد. در شماره 19 سال هشتم روزنامه حبل المتين مورخ 28 شوال 1318ق راجع به فخرالاسلام اين طور مى نويسد: «جناب مستطاب آقاى فخرالاسلام كه در سوابق ايام در ميان طايفه نصارى از قسيسين عظام و كشيشان والامقام بود، به هدايت ملك علام قريب به 25 عام است در شرف اسلام درآمده اند. شرح حال خود را در صدر كتاب انيس الاعلام فى نصرة الاسلام مسطور داشته اند. بعد از هدايت مدتى در عجم به تحصيل علوم اهل اسلام اشتغال ورزيد و بعد از آن به عتبات عاليات عازم در آنجا زحمات كشيد و تحصيل علوم اهل تحصيل نمود تا به رتبه اجتهاد رسيد از علماى آن حدود اجازه اجتهاد دريافت كرد و به طرف عجم قرار معاودت نهاد. بعد از زيارت حضرت ثامن الائمه(ع) به طهران رسيد و به امر شاه شهيد به تصنيفات مشغول گرديد. تا كنون كتب متعدده مرتب ساخته كه در حقيقت لواى اسلام را برافراخته و برق كفر را برانداخته است. كتاب انيس الاعلام فى نصرة الاسلام كه از جمله مصنفات ايشان است، دو جلد مى باشد. جلد اول آن قريب سه سال است طبع و منتشر شده و جلد دوم آن را جناب ركن الملك دستور طبع آن را داده اند.[4]

 

مرحوم خانبابا مشار شرح حال وى را چنين آورده است:

محمد صادق فخرالاسلام ابتدا در كيش سريانى بود. پدرش در اروميه مى زيسته و چون در اروميه طايفه نصارى كليسا و مدرسه داشتند، او در مدرسه آنجا به تحصيل مشغول شد تا به درجه كشيشى رسيد. سپس از آن دين برگشته، دين اسلام اختيار نمود و مشغول تحصيل علوم اسلامى گرديد. پس از مدتى تحصيل نزد علماى ايران به نجف مهاجرت كرد و مدت شانزده سال به تحصيلات خود ادامه داد تا از علماى اعلام اجازه اجتهاد گرفت و در سنه 1305ق به تهران آمده، به حضور ناصرالدين شاه رسيد و شاه علت مسلمان شدن او را پرسش نمود؛ ادله حقه بيان نمود. بعد به تأليف كتب در حقّيت اسلام و افضليت آن بر اديان عالم مأمور شد و كتب فراوان در السنه مختلفه فارسى و عربى و انگليسى و فرانسه و سريانى نگاشته است. دست در منبر هم داشت و مقدمه منبر خود را از تورات و انجيل به زبان عبرى و سريانى قرار مى داد. به دستور سيد محمد طباطبائى مجتهد در تأسيس مدرسه اسلامى در تهران دخيل بود و در اواخر عمر به نشر روزنامه نيز پرداخت. فاضل شرابيانى در روزنامه ايران مورخه شوال 1318ق تأكيد مى كند كه دولت و ملت بايد مؤلفات فخرالاسلام را كه از بهترين تأليفات در رد نصارى است، چاپ كنند.[5]

 

مصحح كتاب انيس الاعلام مى نويسد:

نويسنده كتاب در يك خانواده مسيحى ساكن كليساكندى رضائيه[7]

 

و سخنى از علامه شهيد مرتضى مطهرى(ره) درباره او:

اخيراً تحقيقاتى شده است از طرف خود فرنگى ها و از طرف بعضى از مسلمينى كه در اين قضايا مطالعه داشته اند، راجع به بشارت هايى كه در كلمات حضرت عيسى(ع) يا پيغمبران ديگر آمده است و مخصوصاً همان طور كه در هفته پيش گفتم، بعضى از علماى مسيحى كه اطلاعات بسيار عميقى در مسيحيت داشتند و بعد مسلمان شدند، اين اطلاعات را در اختيار مسلمين قرار دادند كه گفتيم در ميان كتاب ها ــ البته من اطلاعاتم در اين زمينه آن قدر زياد نيست ــ تا آنجا كه ما اطلاع داريم، آن كه از همه بهتر است، همين كتاب انيس الاعلام فخرالاسلام است. فخرالاسلام يك عالم بزرگ مسيحى بوده و بعد مسلمان شده و يك مسلمان بسيار مخلصى است و به زبان عبرى و سريانى هم ظاهراً آشنا بوده است. او متن اين بشارت ها را به آن زبان هاى اولى نقل مى كند.[8]

 

درباره اظهارات بالا تذكر چند نكته ضرورى است:

1. خود جناب فخرالاسلام مى گويد كه در اروميه متولد شده است، پس نمى تواند در آمريكا به دنيا آمده باشد.

2. خود آن جناب مى گويد كه علوم دينى مسيحيت را در اروميه آموخته است، پس تحصيل او در واتيكان صحت ندارد.

3. خود آن جناب مى گويد كه در هجده سالگى مسيحيت را ترك كرده و بى درنگ به تحصيل علوم اسلامى پرداخته است؛ پس وى نمى تواند يك عالم بزرگ مسيحى باشد.

4. همه آثار آن جناب به زبان فارسى است واگر يكى دواثر عربى هم داشته باشد، اينكه گفته اند كتاب هايى به زبان هاى انگليسى و فرانسه و سريانى نوشته است، درست نيست.

2. دفاع از اسلام

مرحوم فخرالاسلام در زمان غربت اسلام به پا خاست و با تأليف كتاب، خطابه، مناظره و نشر روزنامه از مقدسات اسلامى دفاع كرد. او تيرهاى زهرآلودى را كه كشيش فندر (پفاندر) آلمانى (نويسنده كتاب سنجش حقيقت/ميزان الحق) و ساير مبلغان مسيحى قرن نوزدهم به سوى پيامبر عاليقدر اسلام(ص) و قرآن مجيد پرتاب كرده بودند، به سوى خودشان برگرداند.

در مورد كتاب انيس الاعلام آن جناب بايد توجه داشت كه تقريباً همه مباحث مربوط به مسيحيت در اين اثر از كتاب نفيس اظهارالحق نوشته علامه رحمت اللّه هندى اقتباس شده است. اظهارالحق (به شهادت چند مورد از خود كتاب) [10] در سال 1312ق به زبان فارسى تأليف شده و مجلدات آن از سال 1315ق به بعد چندين بار به طبع رسيده است.

علامه رحمت اللّه هندى مى گويد كه به سبب تسلط انگليسى ها بر هندوستان به منابع فراوانى از مسيحيت دست يافته و از آنها در تأليف اظهارالحق سود جسته است.[11]

البته مرحوم فخرالاسلام براى تأليف انيس الاعلام از منابع فراوان ديگرى نيز بهره برده و درجه انتحال كتاب او از آثار زير به مراتب كمتر است:

1. تفسير گازر كه همان تفسير ابوالفتوح رازى است با اندكى تلخيص.

2. ربيع الشيعة منسوب به مرحوم سيد ابن طاووس(ره) كه همان اِعلام الورى تأليف مرحوم طبرسى(ره) است و كسانى نام سيد را به اشتباه يا از روى غرض در مقدمه آن گنجانده اند.

3. عوالم العلوم از مرحوم شيخ عبداللّه بحرانى(ره) كه همان بحار الانوار تأليف مرحوم علامه مجلسى(ره) است با ترتيبى تازه.

4. تحفه اثناعشريه از شاه عبدالعزيز دهلوى كه ترجمه و نگارش الصواقع الموبقة تأليف نصراللّه كابلى است.

5. سير حكمت در اروپا از محمد على فروغى كه ترجمه و نگارش تاريخ فلسفه، تأليف فوئيله (Fouillet) است.

6. قصص قرآن از صدرالدين بلاغى كه از روى كتاب قصص القرآن، تأليف احمد جادالمولى و ديگران ترجمه شده است.

عمده ابتكارهاى مرحوم فخرالاسلام در كتاب انيس الاعلام به قرار زير است:

1. ترجمه دقيق متن اظهارالحق: اغلاط، اختلافات، تحريفات و بشارات عهدين و...؛

2. جابه جا كردن فصول متن اصلى به سليقه خود؛

3. افزودن يا كاستن مطالبى در ضمن مباحث و فصول مستقل؛

4. دادن صبغه شيعى به كتاب؛[12]

5. حذف يا تغيير برخى از شواهد دال بر مؤلف اصلى؛[13]

6. اضافه كردن ترجمه سريانى آيات كتاب مقدس، به ويژه عهد جديد، طبق تصور مسلمانان كه زبان انجيل را سريانى مى دانسته اند و نقل بخش هايى از كتِكيزم سريانى (قتقيسموس) با ترجمه. از سخن خود آن مرحوم معلوم مى شود كه اصرار وى بر زبان سريانى بهانه به دست مخالفانش داده است:

مؤلف (غفرالله له) گويد: پس معلوم و مشخص گرديد... كه زبان حضرت عيسى(ع) و انجيل و حضرت مريم(ع) و حواريين همان زبان سريانى بوده است كه اغلب منقولات ما در اين كتاب مبارك و ساير مؤلفات خود به همين زبان است. به اين دانستى بطلان قول عبدالمسيح كشيش را در رساله خود المسمى به برهان بطلان فخر نادان كه در توجيه اشكالات و رفع اعتراضات رساله شريفه برهان المسلمين كه از مؤلفات اين حقير است، نوشته است در صفحه 25 و 26 از رساله مطبوعه سنه 1899 المسيحى واضح و آشكار گرديد كه اعتراض بر حقير كرده است كه بيانات خود را به لسان اصلى ننوشته است. معلوم مى شود كه اين كشيش غالط و يا مغلط و يا جاهل صرف است و يا تاكنون زبان حضرت عيسى(ع) را ندانسته است؛ مع ذلك مى خواهد اشكالات برهان المسلمين را رفع نمايد (اين جمله در حين طبع ملحق به كتاب گشت، تقريباً هفت سال بعد از فراغ از تصنيف).[14]

لازم است يادآورى شود كه خطاهاى اندكى از اظهارالحق به انيس الاعلام سرايت كرده است، مانند تعبير «اتهيوبك» (به جاى «حبشى» Ethiopic در اظهارالحق، ص528 و 578 و انيس الاعلام، ج3، ص90 و 130) و تعبير «ممانى ديز» (به جاى «ابن ميمون»  Maimonides در اظهارالحق، ص591 و انيس الاعلام، ج3، ص153). خود فخرالاسلام نيز سهوهايى داشته است، مانند ترجمه «توراة السبعين» (در اظهارالحق، ص398) به «هفتاد تورات» (در انيس الاعلام، ج2، ص309).[15]

اين عالم ربانى سرانجام پس از عمرى مجاهدت زبانى و قلمى براى اعتلاى اسلام و عزت مسلمانان، در حدود سال 1330 قمرى (برابر با 1291 شمسى و 1912 ميلادى) در تهران به ابديت پيوست و پيكر پاكش با تجليل فراوان تشييع و در امامزاده عبداللّه(ع) شهر رى به خاك سپرده شد.

 

پاورقی‌ها:

 

[1]. كلام مسيحى، ترجمه حسين توفيقى، قم، مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب، 1377، ص16ـ17.

[2]. فهرست كتاب هاى چاپى فارسى، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1352، ص796 و 856؛ رك: انيس الاعلام، تهران، كتابفروشى مرتضوى، 1364ش، ج2، ص د؛ قس: ج8، ص166.

[3]. انيس الاعلام، ج1، ص6ـ21 و خلاصه آن در ج5، ص183ـ186؛ قس: تحفة الأريب في الرد على أهل الصليب، بيروت، دارالبشائر الإسلامية، 1408، ص65ـ71.

[4]. تاريخ جرايد و مجلات ايران، اصفهان، انتشارات كمال، 1363، ج2، ص113ـ114.

[5]. رك: انيس الاعلام، ج2، صج.

[6]. اروميه در فاصله سال هاى 1314ـ1357ش «رضائيه» ناميده مى شد. ضمناً تعبير «كليساى اروميه» در سخن فخرالاسلام به معناى «جامعه مسيحى اروميه» است و لزوماً به روستاى «كليساكندى» در آذربايجان غربى اشاره نمى كند.

[7]. انيس الاعلام، ج1، صج.

[8]. آشنايى با قرآن، تهران، انتشارات صدرا، 1381، ص13.

[9]. رك: اظهارالحق، القاهرة، دارالحديث، 1413، ص820، 830 و 915.

[10]. رك: انيس الاعلام، ج6، ص276 و 298 و ج3، ص167 (به ترتيب موارد مذكور در پاورقى قبل).

[11]. «و هذه الكتب في بلاد تسلط عليها الانجليز كثيرة الوجود، فمن شك فليطابق النقل بأصله» اظهارالحق، ص12.

[12]. تا آنجا كه داستانى مربوط به حسين بن على واقدى (اظهارالحق، ص783ـ784) به يكى از ائمه(ع) نسبت داده شده است (انيس الاعلام، ج6، ص234؛ قس: بحار الانوار، چاپ تهران، ج65، ص123).

[13]. براى مثال رك: اظهارالحق، ص331، 498 و 598؛ و معادل آنها در انيس الاعلام، ج2، ص187؛ ج3، ص61 و 168.

[14]. انيس الاعلام، ج8، ص138.

[15]. مصحح چاپ هشت جلدى انيس الاعلام نيز با اينكه از منابع فراوانى بهره برده، متأسفانه از اظهارالحق بى خبر بوده و در فهرست منابع خود به آن اشاره نكرده است. اين مسئله بر ويرايش كتاب تأثير نامطلوب گذاشته است.



:: موضوعات مرتبط: مسیحیت , ,
تاریخ :
بازدید : 139
نویسنده : محمد

سيره حضرت عيسى (علیه السلام)(1)نويسنده:حضرت آية الله جوادى آملى

 
 

شهادت عيساى مسيح

قرآن كريم، پيامبران الهى را عموماً و حضرت مسيح را خصوصاً به عنوان شاهد بر اعمال امتهايشان، و رسول اكرم (صلی الله علیه واله) را شهيد شاهدان معرفى مى‏كند: (فكيف إذا جئنا من كل امةٍ بشهيد وجئنا بك على هؤلاء شهيداً) (1) .
در سوره نساء اصل شهادت حضرت مسيح چنين بيان شده است: (وان من اهل الكتاب الّا ليؤمنّن به قبل موته و يوم القيمة يكون عليهم شهيد) (2) . عيسى(عليه‏السلام) نه تنها به اعمال ظاهرى آگاه است، بلكه بر اخلاق و عقايد امتش هم احاطه وجودى و علمى دارد.
براى اثبات شهادت دنيايى انبيا و به خصوص شهادت عيساى مسيح راههايى وجود دارد: يكى از راهها تلازم است؛ يعنى وقتى خداى سبحان انبيا را شاهدان محكمه عدل الهى مى‏داند و جزو گواهان راستين مى‏شمارد، صدق شهادت ملازم با حضور شاهد در صحنه حادثه و مسبوق به تحمّل شهادت در دنياست، پس انبيا هنگام انجام اعمال امت حضور علمى دارند. يعنى در هنگام عمل مى‏بينند امت چه مى‏كند تا در محكمه عدل شهادت دهند.
راه ديگر بر اساس استنتاج قياس است. بدين معنا كه قرآن كريم بعضى از پيامبران، مانند مسيح(عليه‏السلام) را از مقرّبان مى‏داند و در سوره مطفّفين مى‏فرمايد: مقرّبان شاهد اعمال ابرارند. بر اين اساس قهراً شاهد اعمال ديگران هم خواهند بود. خلاصه آن كه انبيا از مقربانند و مقربان شاهد اعمال ابرارند، پس انبيا شاهد اعمال ابرارند و چون ابرار فوق فجّارند، كسى كه بر ابرار و اعمال آنان احاطه وجودى داشت بر فجار و اعمال آنان نيز احاطه وجودى خواهد داشت. زيرا انسان تبهكار از نظر درجه وجودى نازلتر از انسان پارسا و متقّى است.
توضيح استنتاج مزبور اين است كه، بشارتى كه فرشتگان به مريم(عليهاالسلام) داده‏اند اين بود كه خداى سبحان به تو فرزندى به نام مسيح مى‏دهد كه از مقربان است: (إذ قالت الملائكة يا مريم إنّ اللّه يبشّرك بكلمةٍ منه اسمه المسيح عيسى‏ ابن مريم وجيهاً فى الدنيا و الاخرة من المقرّبين) (3)
مقرّب در فرهنگ قرآن كريم از برجسته‏ترين اوصافى است كه نصيب مؤمنان پيشگام مى‏شود. مقربان از ابرار و اصحاب يمين برترند. قرآن كريم گاهى مردم را به فجّار، ابرار و مقربان تقسيم مى‏كند و گاه به اصحاب شمال، اصحاب يمين و مقربان. در هر دو تقسيم، عيساى مسيح از گروه مقرّبان است كه قرآن كريم از آنان به عظمت ياد مى‏كند: (فامّا ان كان من المقرّبين* فروحٌ و ريحانٌ و جنّت نعيمٍ) (4) . ظاهر اين آيه آن است كه اينها خود روح و ريحان و بهشتند.
قرآن كريم درباره صحيفه اعمال ابرار كه برابر آيه177 سوره مباركه بقره به اصول سه گانه مبدأ، معاد و وحى معتقد، و به انجام اعمال عبادى نيز مقيد مى‏باشند، مى‏فرمايد: كتاب ابرار در عليين است، چه چيز تو را آگاه كرد كه عليين چيست؟ (اين تبيين، تبيينى است همراه با تكريم). عليين كتاب مهّمى است كه محيط بر كتاب ابرار است. عليون كتاب است مرقوم كه نگارنده‏اش يا كاتبان كريم الهى‏اند، يا ابرار آن را نگاشته‏اند و مقربان شاهد اين كتابند: (كلّا إنّ كتاب الأبرار لفى علّيين* و ما ادريك ما علّيون* كتابٌ مرقوم* يشهده المقرّبون) (5) .
اگر نگارنده آن صحيفه نفوس ابرار باشد، مربان به آن نفوس مستحضرند و اگر مراد از كاتبان كريم الهى، فرشتگان باشند كه به اذن خدا قلم و رقم مى‏زنند، باز مقربان به آن مستحضرند، زيرا اگر كسى برتر از عليّين نباشد، نمى‏تواند صحيفه عليين را مشاهده كند. پس كسى كه به مقام قرب رسيده است بايد در اعلى عليين باشد تا بر عليين احاطه وجودى داشته باشد. حاصل آن كه بر اساس قياس مزبور، عيساى مسيح شاهد علّيين و شاهد اعمال و كتاب ابرار است.همچنين مقربان، احاطه وجودى بر كتاب فجّار خواهند داشت، زيرا كتاب فجار در سجّين است و سجّين در برابر عليين مرحله نازل است: (كلاّ انّ كتاب الفجار لفى سجّين* وما ادريك ما سجّين* كتابٌ مرقوم* ويلٌ يومئذٍ للمكذّبين) (6) . انسانهاى كامل كه بر عليين احاطه دارند يقيناً بر سجّين نيز احاطه خواهند داشت، مگر اسرارى كه خداى سبحان براى حفظ حرمت انسانى اجازه اطلاع از آنها را به كسى ندهد، چنانكه اميرالمؤمنين(عليه‏السلام) در دعاى كميل مى‏فرمايد: خدايا تو همه اعمال مرا مى‏دانى اما به سبب رحمت خويش اجازه نمى‏دهى كه بعضى از حقايق را ديگران بفهمند: «وكنت انت الرّقيب علىّ والشّاهد لما خفى عنهم و برحمتك اخفيته و بفضلك سترته» (7) ، زيرا خداوند بر هر چيزى شاهد است و شهادتهاى ديگران زير پوشش شهادت حق است. بنابراين شهادت مقربان بر علّيين و سجّين و نيز بر اعمال ابرار و فجّار* بالعرض است و شهادت خداى سبحان بالذات.
عيساى مسيح درباره شهادت خويش بر امتش، به خداى سبحان عرض كرد: من مادامى كه در بين آنها بودم رقيبانه ، و نه به عنوان ناظر و تماشاچى، شاهد اعمالشان بودم ؛ اگر صراط مستقيم را طى مى‏كردند تشويقشان مى‏كردم و در صورت انحراف از آن، آنان را تعديل و به راه راست هدايتشان مى‏كردم. وقتى مرا متوفّا كردى و به سوى خود بردى اين رقابت از آن توست: (وكنت عليهم شهيداً ما دمت فيهم فلمّا توّفيتنى كنت انت الرقيب عليهم و انت على كل شى‏ءٍ شهيد) (8) .گرچه انبيا (عليهم السلام) بعد از وفات نيز شاهد اعمال ديگران هستند، امّا شهادت آنها آميخته با رقابت نيست. يعنى حضور آنها حضور تكليفىِ آميخته با رسالت نيست، كه اگر ديدند كسى بيراهه مى‏رود او را نهى كنند. شهادت آميخته با رقابت مخصوص زمان حيات است.
بايد توجه داشت اين كه حضرت مسيح عرض كرد: «تو رقيب بودى»، بدين معنا نيست كه بعد از من، تنها رقيب تو خواهى بود، و نه به اين معنا كه رقابت تو بعد از من بود، زيرا وى خود به آمدن پيامبر ديگرى پس از خود بشارت داد: (ومبشّراً برسولٍ يأتى من بعدى اسمه احمد) (9) ، و هر پيامبرى هم شاهد اعمال امّت است. وى همچنين تأكيد مى‏كند: (و أنت على كلّ شى‏ء شهيد). شهادت و مراقبت خدا مطلق است و او قبل از حيات مسيح، در زمان حيات او و بعد از توفّى آن حضرت شهيد است. خداى سبحان نه تنها بر امّتها، كه بر انبيا هم شهيد است. پس بر شاهد و مشهود شهيد است، اگر چه خداوند شهادت را به ديگران هم نسبت مى‏دهد اما شهادت راستين، مطلقه و بالاستقلال از آن خداى سبحان است. بنابراين شهادت مقربان و از جمله حضرت مسيح ، شأنى از شئون شهادت خداى سبحان است: (وقل اعملوا فسيرى اللّه عملكم و رسوله والمؤمنون و ستردوّن الى عالم الغيب و الشهادة) (10) ؛ هر عملى كنيد (نيك يا بد)، خدا شاهد كار شماست، و پيامبر و مؤمنان شاهد كار شمايند.
پس شهادت بر اعمال، مخصوص انبيا و مرسلين(عليهم‏السلام) نيست، بلكه از شئون اولياى الهى است و آنان از عقايد، اخلاق و اعمال انسانها آگاهند. البته راه ولايت همواره باز است و انسان به مقدار تقرّب، از ولايت سهمى دارد و به مقدار ولايت، بر اعمال ديگران هم شاهد است. آنگاه كسى كه بر اعمال ديگران شاهد است، از خويشتن خويش غافل نيست، زيرا كسى كه مصداق (نسوا اللّه فأنسيهم انفسهم) (11) است و شاهد خويشتن خويش نيست و در صحنه قلبش تباهى و غفلت راه پيدا كرده است، هرگز توان مشاهده دلهاى ديگران را ندارد.بنابراين اصل شهادت براى انسان ميسور است و قرآن هم راه شهادت را تقرّب معرفى كرده است و اين راه براى همگان باز است، چون كلمه مؤمنون در آيه ياد شده اختصاص به اهل بيت عصمت و طهارت(عليهم السلام) ندارد، گرچه آنان نمونه كامل مؤمنان هستند و درجه شهود ديگران به پايه شهود آنان نمى‏رسد، امّا ممتنع نيست كه وليّى از اولياى الهى به مقام شهادت اعمال برسد.
 

شفاعت حضرت مسيح

عيساى مسيح(عليه‏السلام) هم در دنيا شهيد مردم بود، يعنى به آنچه رخ مى‏داد آگاه بود و هم در قيامت در محكمه عدل الهى به عنوان گواه امين و صادق گواهى مى‏دهد، پس شاهد بالحق است و قرآن كريم شفاعت را از آنِ شاهدان به حق دانسته است: (ولا يملك الذين يدعون من دونه الشّفاعة الّا من شهد بالحقّ) (12) . شفاعت به معناى فدا شدن نيست، چنانكه گروهى پنداشتند كه عيساى مسيح فدا شده است تا خداى سبحان گناهان امتش را ببخشد.شفاعت در روز قيامت به اذن خداست و تا خداى سبحان اذن ندهد كسى حق شفاعت ندارد: (من ذا الّذى يشفع عنده الّا باذنه) (13) . خداوند، هم به شافع بايد اذن بدهد، هم درباره كسى كه براى او شفاعت مى‏شود و او كسى است كه دينش مرضىّ خداى سبحان باشد: (ولا يشفعون الّا لمن ارتضى) (14) . بنابراين كافران و منافقان از قلمرو شفاعت بيرونند، نه تنها حق شفاعت ندارند بلكه شفاعت هم نخواهند شد، زيرا خطوط كلى شفاعت مشخص شده است: كسى مى‏تواند شفاعت كند كه مأذون و شاهد بالحق باشد و كسى مى‏تواند شفاعت شود كه دينش مرضى باشد و كفر و نفاق مرضىّ حق نيست: (ولا يرضى لعباده الكفر وان تشكروا يرضه لكم) (15) . بنابراين شفاعت در اختيار خداى سبحان است و اگر مسيح(عليه‏السلام) بخواهد شفاعت كند، خداوند بايد اذن بدهد.
 

آگهى مسيح از نبوّت پيامبر اسلام

عيساى مسيح همان گونه كه از انبياى گذشته آگاهى داشت و نيز به چيزهايى كه در حجابِ جدار و حصار محجوب بود، عالم بود و گزارش مى‏داد: (و انبئكم بما تأكلون و ما تدخرون فى بيوتكم) (16) ، از وقايع تاريخى آينده نيز آگاه بود كه جريان رسالت پيامبر اكرم(صلی الله علیه واله) از اين قبيل است: (واذ قال عيسى ابن مريم يا بنى اسرائيل انّى رسول اللّه اليكم مصدّقاً لما بين يدىّ من التّورية و مبشّراً برسول يأتى من بعدى اسمه احمد) (17) ؛ من شما را به آمدن پيامبرى كه پس از من خواهد آمد و نام مباركش احمد(صلی الله علیه واله) است بشارت مى‏دهم. اين علم غيب است.
نكته شايان توجه اين است كه اگر قرار بود غير از خاتم انبيا، انبياى ديگرى هم بيايند، بشارت دادن به خصوص آمدن وى وجهى نداشت. همچنين كلمه تبشير گذشته از آن كه علم غيب به آينده را در بر دارد، تفّوق آينده نسبت به حال را هم تبيين مى‏كند، زيرا اگر آينده مادون، يا هم سطح حال باشد ديگر بشارت نيست، زيرا بشارت مژده دادن به امر مسرّت بخشى است كه انسان فاقد آن است، پس بايد كمالى در دين پيامبر خاتم باشد كه دين مسيح فاقد آن است. البته اگر كسى از وقوع حادثه‏اى در آينده خبر دهد آن حادثه هرچه باشد، پيش بينى آن، علم غيب محسوب مى‏شود.
غرض آن كه آيه مزبور دو مطلب را دربر دارد: يكى علم قطعى عيساى مسيح به غيب، و ديگرى تفّوق قطعى دين اسلام بر مسيحيّت وگرنه بشارت صادق نبود. بر اين اساس قرآن كريم گذشته از اين كه ره آورد انبياى پيشين(عليهم السلام) را تصديق مى‏كند، بر كتب آنان هيمنه و سلطه و نظارت دارد. بنابراين ديگر كتابها را با اين كتاب مهيمن بايد سنجيد. چنانكه ديگر انبيا را نيز با ميزان اعمال خاتم انبيا(صلی الله علیه واله) بايد سنجيد. چنانكه خود آن حضرت فرمود: «آدم و من دونه تحت لوائى يوم القيامة» (18) .
به استناد آيه (الّذين يتّبعون الرّسول النّبى الامىّ الّذى يجدونه مكتوباً عندهم فى التّورية والانجيل يأمرهم بالمعروف و ينهيهم عن المنكر و يحلّ لهم الطّيبات و يحرّم عليهم الخبائث و يضع عنهم اصرهم والاغلال الّتى كانت عليهم فالّذين امنوا به و عزّروه و نصروه واتّبعوا النّور الذّى انزل معه أولئك هم المفلحون) (19) ، موساى كليم (عليه‏السلام) نيز مانند عيساى مسيح ظهور دين خاتم انبيا را از باب علم غيب به مردم گوشزد كرد.
بنابراين رئوس برنامه‏هاى پيامبر گرامى اسلام(صلی الله علیه واله) و ابعاد گوناگون عبادى، فرهنگى و سياسى اسلام، و نيز حرّيت و برخى ديگر از اوصاف مسلمانان را، هم موساى كليم و هم عيساى مسيح(عليهما السلام) به طور گسترده در تورات و انجيل بيان كرده‏اند: (ذلك مثلهم فى التّورية و مثلهم فى الانجيل كزرعٍ اخرج شطئه) (20) . اين نشانه آن است كه هم موساى كليم و هم عيساى مسيح(عليهما السلام) به وجود مبارك خاتم (صلی الله علیه واله) و خصوصيات دين او علم غيب داشتند و عيساى مسيح بر اثر قرب عهدى كه داشت بشارت بيشترى داد.
 

طهارت روح ، عامل پيروزى

قرآن مجيد بيش از بيست صفت از اوصاف برجسته ولايت و اوصاف اولياى خدا را براى عيسى (عليه‏السلام) برشمرده است كه راه نيل به آنها طهارت روح است كسى كه راه طهارت را طى كرده است مى‏تواند از اين اوصاف برخوردار باشد. همان طور كه درباره تطهير مريم(عليها السلام) مى‏فرمايد: (انّ اللّه اصطفيك وطهرك و اصطفيك على‏ نساء العالمين) (21) ، درباره تطهير حضرت مسيح از كفّار هم مى‏فرمايد: (اذ قال اللّه يا عيسى‏ انّى متوفّيك ورافعك الىّ و مطهّرك من الّذين كفروا و جاعل الّذين اتّبعوك فوق الّذين كفروا الى يوم القيمة ثمّ إلىّ مرجعكم فأحكم بينكم فيما كنتم فيه تختلفون) (22) .
از اين كه به عنوان بشارت فرمود: «پيروان عيساى مسيح همواره بر كفار پيروزند»، استفاده مى‏شود كه پيروان او نيز صاحبان كمال طهارت خواهند بود. هر كس طاهر بود، راه عيسوى را طى كرده است و بر ديگران پيروز است. اين وعده خداست، كه قبل از ظهور اسلام حواريين و ديگران مشمول آن بودند و بعد از ظهور اسلام مسلمانان واقعى راه حضرت عيسى را طى كرده‏اند، زيرا آن‏چه را كه عيساى مسيح آورده بود اسلام آورد و مسلمين هم همان راه را طى كرده‏اند. از آيه (الّذين اتّبعوك فوق الذّين كفروا الى يوم القيمة) (23) مى‏توان استفاده كرد كه همواره نظام جهان بر اين است كه پيمودن راه طهارت عامل پيروزى بر كفار است و اين وعده خداست.
بايد توجه داشت كه منظور از اين ظفر پيروزى سياسى و غلبه حكومت است نه پيروزى علمى و استدلال، زيرا اگر مقصود، پيروزى حجت مسيح و پيروان او بر دليل كفّار بود ديگر نمى‏فرمود: من تو را متوّفى‏ مى‏كنم و تو را به سمت خودم بالا مى‏برم و آنگاه دليل پيروانت را بر دليل كفار پيروز مى‏كنم، چون دليل پيروان عيسى غير از دليل خود عيسى نبود و دليل پيروان كه همان دليل مسيح است همواره بر دليل كفر پيروز است. معلوم مى‏شود مراد از پيروزى، پيروزىِ حكومت و نظام سياسى است.
 

توفّى حضرت مسيح

يكى از جمله‏هاى آيه تطهير عيساى مسيح، درباره توفى آن حضرت است: (إذ قال اللّه يا عيسى إنّى متوفيك) (24) . توّفى هم درباره مرگ استعمال شده است و هم درباره خواب؛ خداى سبحان در پاسخ كفّار كه مرگ را گم شدن در زمين مى‏دانستند: (ءاذا ضللنا فى‏الارض ءانّا لفى خلق جديد) (25) ، مى‏فرمايد: مرگ توّفى است نه گم شدن در زمين: (قل يتوفيكم ملك الموت الذى و كلّ بكم) (26) ؛ مرگ وفات است، نه فوت و هنگام مرگ مأموران الهى ايشان را توّفى مى‏كنند و او وفات مى‏كند، نه فوت.
قرآن كريم درباره خواب نيز مى‏فرمايد: (يتوفيكم بالّيل و يعلم ما جرحتم بالنّهار) (27) ؛ خدا هر شب شما را توفى مى‏كند و آنچه را در روز كسب كرديد مى‏داند. همچنين مى‏فرمايد: (اللّه يتوفّى الانفس حين موتها والتّى لم تمت فى منامها) (28) ؛ خداى سبحان آنها را كه مى‏ميرند، در هنگام مرگ توفى مى‏كند و ديگران را در هنگام خواب توفّى مى‏كند. توّفى همان اخذ تام است كه اختصاص به موت ندارد. پس چون توفّى در غير مرگ نيز استعمال مى‏شود، از اين آيه نمى‏توان موت عيساى مسيح را استنباط كرد گرچه اصل موت براى آن حضرت نيز امرى است قطعى. درباره اين كه حضرت عيسى داراى مرگ است مجموعاً چهار دليل وجود دارد؛ بعضى از ادّله عام است، مانند: (كلّ نفسٍ ذائقة الموت) (29) ، يا (وما جعلنا لبشرٍ من قبلك الخلد) (30) كه عيساى مسيح(عليه السلام) را مانند ديگران شامل مى‏شود. بعضى از ادله نيز خاص است، مانند آنچه خود عيساى مسيح فرمود: (والسّلام علىّ يوم ولدت و يوم اموت) (31) ، يا قرآن كريم مى‏فرمايد: (وان من اهل الكتاب الّا ليؤمننّ به قبل موته ويوم القيمة يكون عليهم شهيداً) (32) .
اما سؤال اين است كه آيا عيساى مسيح اكنون زنده است و هنگام رجعت ظهور مى‏كند و به شهادت مى‏رسيد يا ارتحال مى‏كند، يا هم اكنون رحلت كرده است؟ رأى استاد علامه طباطبايى(رضوان اللّه عليه) اين است كه چون توفّى هم در خواب استعمال شده است و هم در موت، بنابراين ظهورى در موت ندارد (33) .
بايد توجه داشت كه كلمه «متوفّى» مشتق است و مشتقْ ظهور در متلبّس دارد و نسبت به كسى كه قبلاً داراى وصف بود و هم اكنون متلبس به آن نيست محل اختلاف است كه استعمال مشتق در آن مجاز است و بدون قرينه به كار نمى‏رود يا حقيقت است و نيازى به قرينه ندارد. ظاهر آيه نسبت به گذشته نيست، براى اين كه با عيساى زنده سخن مى‏گويد، ولى گويا زمان حال است. يعنى در اين زمانِ متّصلِ به حالِ سخن، من تو را تَوّفى مى‏كنم. بنابراين شايد ظهورش در موت به اندازه استدلال و استظهار كافى باشد. (إنّى متوفّيك)، يعنى روحت را قبض مى‏كنم، همانند قبض ارواح ديگر انسانها: (اللّه يتوفّىّ الانفس حين موتها) (34) .
با شواهدى كه پيش از اين بيان شد، به يقين حضرت مسيح همانند ديگر انسانها داراى مرگ است، اما درباره اين كه كانون مرده است يا نه، شايد بتوان از آيه (إنّى متوفّيك) مرگ آن حضرت را استظهار كرد، زيرا نمى‏توان گفت: چون توفّى درباره خواب هم استعمال شده، محتمل است در اين جا مراد خواب باشد نه مرگ، چون توفّى در هنگام خواب، اختصاص به حضرت عيسى ندارد. همچنين توفّى عيساى مسيح (عليه‏السلام) به معناى عروج نيست، زيرا توفى در چنين معنايى به كار نرفته است.
 

رفع حضرت مسيح

در آيه تطهير عيساى مسيح كه پيش از اين گذشت، رفع آن حضرت نيز مطرح است: (إذ قال اللّه يا عيسى‏ إنّى متوفّيك و رافعك إلىّ) (35) .
از آن جا كه ذات أقدس إله، زمان و مكان ندارد، رفع به سوى او هم رفع مكانى نخواهد بود، چنانكه درباره ادريس(عليه‏السلام) هم كه آمده است (ورفعناه مكاناً عليّاً) (36) ، مراد مكانت عاليه است نه مكان عالى، همان گونه كه قرب به خداوند قرب معنوى است نه مكانى. گرچه خداوند با همه است: (هو معكم اين ما كنتم) (37) ، ولى عدّه‏اى از خدا دورند: (ينادون من مكان بعيد) (38) و عدّه‏اى از طريق اعمال قربى خود، همچون نماز، به خدا نزديكند: «الصّلوة قربان كلّ تقي» (39) . و اين رفع به سوى خدا رفع مكانت است كه از درجات شامخه ولايت است در نتيجه آن حضرت رفيع عنداللّه خواهد بود.خداى سبحان كه (رفيع الدرجات ذوالعرش) (40) است گاه به طور عام به مؤمنان و عالمان وعده رفعت داده است: (يرفع اللّه الذين امنوا منكم والذّين اوتوا العلم درجات) (41) ، و گاهى از ترفيع خاص بعضى از اولياى خود سخن گفته است، مانند ادريس: (ورفعناه مكاناً علّياً) (42) و عيساى مسيح:(رافعك إلىّ) (43) . تفاوت اين دو ترفيع آن است كه درباره گروه نخست فقط رفعت درجه است، گرچه رفع درجه به سوى خداست، اما كلمه «إلىّ» در جمله (رافعك الىّ)، بدين معناست كه تو را از همه درجات بالا برده، به خودم نزديك مى‏كنم، كه اين نشانه قرب كامل است و از خصايص حضرت مسيح بشمار مى‏رود. البته اگر كسى راه تطهير و ولايت را طى كند مشمول رفعت درجه و مكانت عاليه خواهد بود.
 

مسيح مظهر جمال و جلال حق

خداى سبحان عيساى مسيح را انسانى پر بركت معرفى كرده، مى‏فرمايد: نقصى در حرم امن زندگى اين انسان كامل نيست و وى در همه ادوار از سلامت برخوردار است. او مظهر جمال و جلال حق است، از اين رو نه مى‏توان به او آسيبى رساند تا از سعادتش محروم گردد و نه او به كسى آسيبى مى‏رساند تا ديگران را از سعادت محروم كند. بلكه آنچه از او به ديگران مى‏رسد خير، رحمت و بركت است و آنچه او برداشت مى‏كند نيز خير و رحمت و بركت است.انسان كامل از گزند حوادث چنان مصون است كه حادثه‏اى نمى‏تواند به سعادت او آسيب برساند و چنان نسبت به ديگران خيرخواه است كه از او آسيبى به كسى نمى‏رسد. قرآن كريم اين دو صفت ممتاز و برجسته را از زبان عيساى مسيح درباره خود او بيان كرده و مى‏فرمايد: وى بنده خداست كه از كتاب الهى و نبوت برخوردار است. و موجود پربركتى است كه دائم با نماز و زكات در ارتباط است. نسبت به مادرش رئوف و مهربان است. نسبت به كسى جبّار و شقىّ نيست. درود بر عيساى مسيح، روزى كه وارد عالم طبيعت شد و روزى كه به عالم برزخ مى‏رود و روزى كه از برزخ وارد قيامت كبرا مى‏شود: (... وجعلنى مباركاً أينما كنت... و برّاً بوالدتى و لم يجعلنى جبّاراً شقيّاً...) (44) . آنگاه خداى سبحان در تأييد و تثبيت اين سخنان و حالات، و در تكذيب پندار كفر آلود ديگران درباره حضرت مسيح، مى‏فرمايد: (ذلك عيسى ابن مريم) (45) ؛ اين است عيسى.
 

تكلّم و كلام مسيح در گهواره

وقتى حضرت مسيح به دنيا آمد، اهل تفريط به مريم گفتند: تو خواهرِ برادرى وارسته و فرزند پدرى شايسته‏اى. مادرت نيز خوشنام و داراى سابقه طهارت بود، پس اين فرزند را چگونه به بار آوردى؟ (يا اخت هرون ما كان ابوك امرء سوءٍ و ما كانت امّك بغياً) (46) . حضرت مريم به اذن خداى سبحان ملهم شد تا به كودك اشاره كند و كودك پاسخ بدهد، زيرا پيش از اين خداوند به وسيله فرشتگان به مريم بشارت داد كه ما به تو فرزندى خواهيم داد كه در گهواره سخن مى‏گويد، پس مريم يقين داشت كه كودك او در گهواره سخن مى‏گويد. از اين رو به كودك اشاره كرد تا او پاسخ دهد. كسانى كه تهمت زده بودند گفتند: چگونه كودك در گهواره سخن مى‏گويد؟ (قالوا كيف نكم من كان فى المهد صبياً) (47) .در اين حال حضرت مسيح چند جمله سخن گفت كه هم جلو تفريط مفتريان را گرفت و هم راه را بر غلوّ افراطيها بست. چون جاهل يا اهل افراط است و يا اهل تفريط. گروهى از بنى اسرائيل بر اثر جهل، تفريطى بودند و مريم عذراء را به ناپاكى متهم كردند و عده‏اى ديگر بر اثر جهل، افراطى شده، عيسى (عليه‏السلام) را فرزند خدا دانستند. امّا عيسى در گهواره با اصل تكلم جلوى تهمت تفريطيان را گرفته، تهمت موجود را رفع كرد و با محتواى كلام جلوى غلوّ افراطيها را گرفت. توضيح اين كه تكلمش در گهواره معجزه بود، و انسان ناپاك هرگز معجزه و آيت خدا را ندارد. پس آن حضرت با اصل تكلم ثابت كردن كه من طاهرم و از مادرى پاك به دنيا آمده‏ام و در محتواى كلام جلو هرگونه غلو اهل افراط را بست و براى اين كه كسى نگويد: عيسى فرزند خداست، گفت: من بنده خدايم و به عبوديّت كه ريشه هر كمالى است، افتخار كرد: (قال انى عبداللّه اتانى الكتاب و جعلنى نبيّاً* وجعلنى مباركاً اين ما كنت) (48) .
عبوديت پيوندى است بين انسان و خداى او و انسان به هر كمالى برسد بر اثر اين پيوند است. زيرا بر اثر پيوند با كمال نامحدود، انسان، كامل مى‏شود. قرآن كريم كه علوم و معارفى را نصيب حضرت مسيح مى‏داند، طليعه اين تكامل را عبوديت او مى‏شمارد.آنگاه فرمود: خداى سبحان به من كتاب مجموعه قوانين و مشتمل بر احكام و حِكَم است. نظير آنچه جبرئيل امين(عليه‏السلام) بر قلب مطّهر رسول خدا(صلی الله علیه واله) نازل كرد. در ادامه فرمود: خداوند مرا به مقام شامخ نبوت رساند. من گزارشگر و گزارشياب خداى سبحانم و مى‏دانيم در جهان غيب چه مى‏گذرد و سرنوشت جهان طبيعت چه خواهد شد. حضرت مسيح در گهواره گرچه رسول نبود، يعنى مأمور نبود پيام خدا را به ديگران برساند، ولى نبوت را يافت يعنى گزارش به او رسيد و اين خبر را دريافت كرد.آنگاه فرمود: من موجودى پربركتم؛ من در هر شرايطى كه باشم، هر بركتهاى ظاهرى دارم هم بركتهاى باطنى، هم شما را به حيات ظاهرى احيا مى‏كنم، چون مرده را به اذن خدا زنده مى‏كنم، هم به حيات معنوى احيا مى‏كنم. چون با تعليم حكمت و كتاب، مردگانِ بر اثر جهل را عالم مى‏كنم. هم بيمارانى كه جسمشان رنجور است و هم آنها كه دلهايشان بيمار است: (فى قلوبهم مرض) (49) را درمان مى‏كنم. هم آنها كه چشم ظاهرشان نابيناست بينا مى‏كنم، هم آنها را كه چشم دلشان بر اثر جهل و تعصب بسته است با تعليم حكمت، باز و بصير مى‏كنم. بينايى دل، بركت معنوى و بينايى بصر، بركت ظاهرى است. پس بركت ظاهرى و باطنى از من به شما مى‏رسد. همچنين بعضى از چيزها كه بر شما حرام بود حلال مى‏كنم نيز اختلافات علمى شما را حل مى‏كنم و اينها همه از بركات الهى است.
بعضى انسانها به قدرى كاملند كه در همه شئون زندگى بركت آنها به ديگران مى‏رسد، ولى برخى ديگر به قدرى ناقصند كه به هر جا و در پى هر مأموريتى اعزام شوند بى‏بركت بر مى‏گردند: (اينما يوجّهه لا يأت بخير) (50) و سودمند به حال خود يا ديگران نيستند. خلاصه آن كه عيساى مسيح يكى از مجارى اِسباغ نعمت ظاهر و باطنه بود: (أسبغ عليكم نعمه ظاهرةً و باطنةً) (51) .
سپس فرمود: تا زنده‏ام و در عالَمِ تكليف به سر مى‏برم مكلّف به نماز و زكاتم: (واوصانى بالصلوة والزكوة ما دمت حيّاً) (52) . نماز و زكات پيوندى است بين انسان و خدا. تنها پيوندى كه انسانها را به م مرتبط مى‏كند امتثال فرمان الهى است. زكات، خواه مستحب و خواه واجب، براى تحكيم ارتباط خلق با خداست و اگر مايه پيوند خلق با يكديگر نيز مى‏شود، در پناه ارتباط با خداست. در ادامه فرمود: خداوند مرا نسبت به مادرم رئوف و مهربان قرار داد: (وبراّ بوالدتى) (53) ، چنانكه يحياى شهيد را نسبت به پدر و مادر خويش نيكوكار قرار داد: (وبرّاً بوالديه). سپس فرمود: من نسبت به احدى جبّار نيستم تا با شقاوت رفتار كنم: (ولم يجعلنى جباراً شقياً) (54) ، زيرا اين گونه از امور جزو صفات سليبه و آن اوصاف كمالى ياد شده جزو صفات ثبوتيه يك ولى خداست. بر اين اساس كسانى كه عليه دين حضرت مسيح به مبارزه پرداختند و خداى سبحان مسيح و حواريين را بر آنها پيروز كرد، آنها با دست خود بر خود ستم كرده‏اند و مسيح هرگز ستمى را بر كسى تحميل نكرد.
 

سلامت مسيح در دنيا، برزخ و قيامت

حضرت مسيح تببين سيره خود را با تأكيد بر سلامت در حيات دنيوى، برزخى و اخروى، اين چنين به پايان برد، سلام بر من روزى كه به دنيا آمدم و روزى كه مى‏ميرم و روزى كه زنده مبعوث مى‏شوم: (والسلام علىّ يوم ولدت و يوم اموت و يوم ابعث حيّاً) (55) . اين سخن كه به اعجاز و اذن خداوند بر زبان عيساى مسيح جارى شد، پاسخى است در برابر تهمت تفريطيان، زيرا جمله (والسلام علىّ يوم ولدت) بدين معناست كه من با سلامت و از راه صحيح و طاهر به عالم طبيعت وارد شدم. مسيح (عليه‏السلام) مى‏فرمايد: من در هر سه نشئه عالم سالمم. انسان تا به سلامت به برزخ و قيامت برسد سخت است.
در قيامت كبرا هم كه عده‏اى گرفتار فزع اكبرند، آنان كه مراحل قبل را به طهارت و سلامت گذرانده‏اند از فزع مصونند. در بيانات اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) هم آمده است كه خداى سبحان گوش برخى انسانها را مكرّم قرار داد تا صداى رعب آور جهنم را نشنود: «وأكرم أسماعهم أن تسمع حسيس نار ابداً» (56) .حضرت امام رضا(عليه‏السلام) مى‏فرمايد: انسان سه مقطع حساس دارد: روز ميلاد، روز مرگ و روز ورود به قيامت كبرا: «إنّ أوحش ما يكون هذا الخلق في ثلاثة مواطن يوم يُولَد و يخرج من بطن امّه فيرى الدنيا و يوم يموت فيعاين الآخرة و أهلها و يوم يُبعث فيرى أحكاماً لم يَرَها في الدنيا» (57) . انسان آنگاه كه از عالم بسته زهدان به اين جهان وسيع قدم مى‏گذارد، با سرنوشت مجهولى وارد مى‏شود و اگر به سلامت و طيب مولد در جهان طبيعتِ پا بنهد، راحت است. ورود به عالم برزخ هم اولين لحظه وحشت اوست كه اگر با سلامت وارد شود در امان است. هنگام ورود به قيامت كبرا هم اگر با سلامت باشد از فزع قيامت كبرا براى هميشه محفوظ است. اين سه مقطع بسيار مهم است و عيساى مسيح در اين سه مقطع در كمال سلامت بود.
نكته‏اى كه بايد بدان توجه داشت اين كه سلامت غير از رفاه و آسايش است. گرچه در نشئه طبيعت رنجها و دشواريهاى توانفرسا براى حضرت مسيح پيش آمد، چنانكه بخشى از مبارزات و درگيريهاى آن حضرت با كفران از آيه (فلمّا احسّ عيسى منهم الكفر قال من انصارى الى اللّه قال الحواريّون نحن انصار اللّه) (58) به خوبى قابل استفاده است، امّا از همه اين بلايا به سلامت به مقصد رسيد. يعنى هيچ حادثه‏اى نتوانست قلب مطهر عيسى را به خود مشغول كند و به ديانت او آسيب برساند. پس سلامت روح غير از رفاه و سلامت تن است.شاهد بر نكته اخير، سخن خدا درباره يحياى شهيد است: (وسلام عليه يوم ولد و يوم يموت و يوم يبعث حيّاً) (59) . معناى سلام بر يحيى اين است كه او در دنيا به سلامت به سر مى‏برد، با اين كه آن حضرت به شهادت رسيده و سر مطهر او را يك ناپاك اسرائيلى از بدن جدا كرده و به عنوان هديه براى يك ناپاك اسرائيلى ديگر برده است. اما يحياى شهيد در عين شهادت، به سلامت به مقصد رسيده است.درباره نوح نيز خداى سبحان، با تعبيرى ويژه كه در سراسر قرآن، تنها آن حضرت به آن ممتاز است، مى‏فرمايد: (سلامٌ على نوحٍ فى العالمين) (60) ؛ در همه عوالم آفرينش درود بر نوح؛ با اين كه نوح رنجهاى فراوان برده است. بنابراين سالم ماندن يعنى با قلب سليم از اين جهان رخت بربستن و با ايمان و جان سالم از دنيا وارد عالم برزخ شدن. منظور از سلام در اين گونه موارد، سلامت دل است، نه سلامت جسم و بدن يا سلامت به معناى آسايش. همان طور كه درباره حضرت ابراهيم(عليه‏السلام) آمده است(اذ جاء ربّه بقلبٍ سليم) (61) . كسى كه با قلب سالم با خداى خود در ارتباط است، با قلب سالم هم به پيشگاه خداى سبحان مى‏رود و سلام خدا بر او رواست، گرچه در دنيا آسيبها ببيند و تهمتها بشنود و او را به سوختن تهديد كنند. سلام خدا بر كسى است كه دين و قلب او به سلامت به مقصد مى‏رسد. حضرت مسيح چنين انسانى است و سيره او نيز آموزنده سلامت روح در همه ادوار سه گانه حسّاس سير بشرى است.
 

مسيح مظهر خداى خالق و محيى

صفات فعليه خداى سبحان مظاهر فعلى مى‏طلبد و عيساى مسيح نيز جزو مظاهر فعلى خداى سبحان است. عالم الغيب، خالق، محيى و شافى، از اسماى حسناى خداى سبحان است و عيساى مسيح در محدوده خاصّى مظهر اين اسماء است.
امّا وقتى مى‏گويد: (أخلق لكم من الطين كهيئة الطّير فانفخ فيه فيكون طيراً بإذن اللّه) (62) ، چنين نيست كه خداى سبحان برخى از امور را خلق كند و عيساى مسيح برخى ديگر را، بدين معنا كه خداى سبحان اين بخش از كار را به مسيح تفويض كرده باشد، زيرا تفويض در نظام آفرينش محال است. بلكه حضرت مسيح در خالقيت مظهر اسمى از اسماى حق بود. در عين حال كه مسيح مجاز بود به اذن اللّه پرنده‏اى را بيافريند، تنها خدا بود كه خالق هر چيز بود. همان طور كه درباره رسول خدا آمده است: (وما رميت اذ رميت ولكن اللّه رمى) (63) ، درباره ديگر انبيا و مظاهر اسماى حسناى حق نيز چنين است و به عيساى مسيح نيز مى‏توان گفت: «وما خلقتَ اِذ خلقتَ ولكن اللّه خَلَق، و ما أحييتَ الموتى اِذا اَحْيَيتَ ولكن اللّه اَحيى الموتى، و ما أبرئتَ الاكمه و الاَبرص اذ أبرئْتَ ولكن اللّه اَبْرء، و ما اَنبَأتهم بما يدّخرونَ فى بيوتِهِم ولكنّ اللّه اَنْبأهم». چنين نيست كه آن حضرت در بخشى از اين امور، مستقل باشد و بقيه كارها را خدا انجام دهد، زيرا همه امور به دست خداست: «وللّه جنود السّموات والارض) (64) .حال اگر كسى بخواهد كارى مسيحايى كرده، لااقل امراض روحى خود را تشخيص داده، درمان كند و خود را اِحيا كرده، با سلامت به مقصد برساند بايد راهى را كه او رفت بپيمايد و آن راه را خداى سبحان در پيدايش و پرورش حضرت مسيح براى ما بازگو كرده است.
به يقين، رابطه عبادى مريم(عليهاالسلام) با خداى سبحان سهم اساسى در پيدايش و پرورش عيساى مسيح داشته است. خداوند در اين باره مى‏فرمايد: ما به مريم در حال عبادت بشارت داديم كه مادرخواهى شد، چنانكه به زكريا در محراب بشارت داديم كه فرزند صالحى به نام يحيى نصيب تو خواهد شد. بر اين اساس آنچه انسان را به خدا نزديك مى‏كند تا بر اثر قرب، تحت ولايت خدا قرار گرفته، علوم و معارف و مواهب الهى نصيب او شود، عبادت است.
قرآن كريم بشارت فرشتگان را چنين نقل مى‏كند: «واذ قالت الملائكه يا مريم ان اللّه اصطفيك و طهّرك و اصطفيك على نساء العالمين) (65) . و چون مصطفا و مطهره و صفوةاللّه شدن اين بانو را در پرتو نماز و اطاعت و عبادت خدا مى‏داند، مى‏فرمايد: اى مريم! اهل قنوت، تواضع، عبادت و خشوع در پيشگاه حق باش: (يا مريم اقنتى لربك واسجدى واركعى مع الرّاكعين) (66) . راه طهارت، عبادت است و تو از اين راه صفوةاللّه خواهى شد. نظير (واعبد ربك حتّى يأتيك اليقين) (67) ؛ اگر خواستى به مرز يقين برسى عبادت كن، كه اين منفعت و بهره است. بنابراين اگر كسى خواست مطهّر و مصطفى شود، راهش ركوع و سجود و قنوت و خضوع در پيشگاه خداى سبحان است.
 

نزول فرشته بر انسانهاى پاك

درباره تنزّل ملائكه، توجه به چند نكته سودمند است؛ اولاً: نزول آنان اختصاص به انبيا و مرسلين ندارد بلكه بر مؤمنان با استقامت نيز تنزل مى‏كنند: (انّ الذين قالوا ربّنا اللّه ثم استقاموا تتنزّل عليهم الملائكة الا تخافوا ولا تحرنوا) (68) ، چنانكه تنزل شياطين بر انسان خبيث است: (هل انبّئكم على من تنزّل الشّياطين* تنزل على كل افّاك اثيم) (69) . انسانى كه تحت ولايت شيطان است ، شيطان بر وهم و خيال او مسلّط است و كسى كه تحت ولايت اللّه است، فرشتگان الهى، هم عقل او را تأمين و هم وَهْم و خيال او را تعديل مى‏كنند.
ثانياً: نزول ملائكه، اختصاص به مردان ندارد، زيرا كمال انسانى به جان اوست و روح و جان آدمى نه مذكر است و نه مؤنث. آن پيكر است كه يا مذكر است يا مؤنث، و فرشتگان بر روح نازل مى‏شوند نه بر بدن. روح انسان اگر طاهر باشد توان تحمل نزول فرشتگان را دارد. زن و مرد و پيغمبر و غير پيغمبر از اين جهت يكسانند. مريى نه مرد بود و نه پيغمبر، امّا فرشته همان طور كه بر زكرياى پيغمبر نازل شد، بر مريم نيز نازل شد.
ثالثاً: محل نزول ملائكه، ضمير صاف و راه نزول فرشته عبادت است. قلب انسان تا گرفتار وسوسه است مهبط فرشته نيست. اگر ديو وسوسه و شيطان از صحنه ضمير بيرون رفت، آنگاه ملائكه نازل مى‏شوند و مادامى كه اين اهرمنان هستند، نازل نمى‏شوند. از اين رو گناهكار دلش همواره در اضطراب است. او از بامداد تا شامگاه و از شامگاه تا بامداد سرگردان است و هرگز نمى‏آرمد و طعم آرامش و اطمينان را نمى‏چشد، و اين بر اثر تنزل شياطين است كه بر وهم و خيال وى ولايت دارند او مصداق (فهم فى ريبهم يتردّدون) (70) است. همواره سرگرم تردد در ميان ريبهاى خويش و دچار سرگردانى و اضطراب است، اما ضمير مصفّا جايگاه نزول فرشته‏هاست و بهترين راه براى تطهير، تحكيم پيوند عبد و مولاست.
رابعاً: فرشتگان، پيك حقّند. از اين رو، نزول و عروج آنها بدون ره آورد نخواهد بود. اصولاً آنان سِمَتى جز رسالت ندارند: (الحمدللّه فاطر السموات والارض جاعل الملائكه رسلاً) (71) ؛ فرشتگان، رسول خدا و مأموران الهى هستند. هنگام نزول، حامل پيام و رسالتى هستند و آنگاه كه مى‏روند خبرى مى‏برند. الهامهايى كه در جان انسان ظهور مى‏كند و نيز آرامشى كه انسان در خود احساس مى‏كند ره آورد فرشته و اثر رسالت اوست. همچنين طهارت و صفاى ضميرى كه انسان در خود مشاهده مى‏كند از بركت نزول ملائكه است.خامساً: نزول فرشتگان و مژده دادن آنها تنها در حال احتضار و ورود به عالم برزخ نيست، بلكه در همه نشئه‏ها، فرشته بر انسان طيّب نازل مى‏شود.
 

بشارت پيدايش عيسى به مريم

درباره نحوه پيدايش حضرت مسيح آمده است كه مريم(عليها السلام) بين خود و ديگران حجابى قرار داد. وى بخش شرقى همان مسجدى را كه خدمتگزارى آن را بر عهده داشت، انتخاب كرد تا از ساير عبادت كنندگان جدا بوده، گرفتار كثرت نشود: (واذكر فى الكتاب مريم اذ انتبذت من اهلها مكاناً شرقياً* فاتخذت من دونهم حجاباً) (72) . اين فاصله گرفتن از جمع‏و رابطه دايم با خدا داشتن، زمينه صفاى ضمير است.اگرچه كسى كه به ولايت مطلقه رسيده و به آن حضور تام نايل آمده، جلوت و خلوت براى او يكسان است. چنانكه از حضرت امام كاظم(عليه‏السلام) سؤال كردند: چگونه در مكان ازدحام انبوه مردم نماز خوانديد؟ آن حضرت در جواب فرمود: من كسى را عبادت مى‏كردم كه او از ديگران كه در كنار منند نزديكتر است. البته براى همگان و در همه حالات چنين توجه و حضورى ميسور نيست، از اين رو قرآن كريم درباره نماز شب مى‏فرمايد: (ان ناشئة الّيل هى اشد وطأ واقوم قيلا انّ لك فى النهار سبحاً طويلاً) (73) . در روز، انسان گرفتار مشاغل و سرگرم رفت و آمدهاى فراوان است. اشتغالات گوناگون قلبى و بدنى مانع تجمع حواس است اما در شب اين موانع و صوارف يا وجود ندارد يا كم است.
پيدايش عيسى و مادر شدن مريم از رهگذر غيب، جمعاً يك آيت است: (وجعلنا ابن مريم وامه اية) (74) . گرچه در جهان كثرت اين دو از هم جدايند، ولى در حقيقت يك آيت است كه به صورت عيسى و مريم ظهور كرده است.
خداى سبحان مسيح را موهبت الهى و رحمت خاصّ حق شمرده، مى‏فرمايد: در آن حال كه آن حضرت بدور از مزاحمت ديگران به عبادت حق مشغول بوده، ما روح خود را فرستاديم و او براى مريم به صورت بشرى مستوى الخلقة متمثل شده، بشارت پيدايش عيسى را به او داد. اين بشارت همان و مادر شدنش همان: (فارسلنا اليها روحنا فتمثل لها بشراً سوياً) (75) .
اوّلين نكته در باره آيه مزبور اين است كه قرآن كريم از جبرئيل(عليه‏السلام) با تعبير «روح»، يعنى موجود مجرد عقلى ياد كرده است. بنابراين مستفاد از جمله «ما روح خود را به سوى او فرستاديم» آن است كه روح خدا در ديد تمثلى مريم به صورت بشر تجلى كرده است. تمثل، انقلاب حقيقت نيست، آن گونه كه فرشته انسان شود و دوباره آن انسان فرشته گردد، بلكه تمثل آن است كه روح، در مثال و در حيطه ادراكى مريم، به صورت انسانى مشاهده شد. باطنش جبرئيل بود و ظاهر و صورتش انسان.
نكته ديگر آن كه در سوره آل عمران آمده است كه فرشتگان به مريم بشارت دادند، و آن‏چه در سوره مريم آمده، اين است كه خود روح امين متمثل شد.
سومين نكته آن كه نسبت دادن كار يك فرد به جمع: (فأرسلنا إليها روحنا)، از آن روست كه جبرئيل از ملائكه است. وقتى جبرئيل اين بشارت را به مريم مى‏دهد، مى‏توان اين سخن را به همه ملائكه نسبت داد، و يا بدان جهت است كه چون فرشتگان، تحت وليت جبرئيل هستند پس با اطاعت از او بشارت داده‏اند. آن فرشتگان، مأموران جزئند. پس آن جا كه سخن از بشارت ملائكه است مرحله نازله جبرئيل است و آن جا كه تمثل است وجود مثالى خود جبرئيل است، منتها در مثال متصل نه مثال منفصل.
حضرت مريم(عليهاالسلام) كه صفوة اللّه و مطهره و برگزيده خدا بود و بخش شرقى مشجد را براى اعتكاف و عبادت خود برگزيده بود، آنگاه كه ناگهان انسانى را در برابر خود ديد، احساس خطر كرده همانند همه موحدان در چنين مواقعى، به خدا پناه برد: (قالت انى اعوذ بالرحمن منك ان كنت تقياً) (76) . سرّ هراس وى آن بود كه اين مشاهده بى‏سابقه و طليعه امر بود. طليعه امر براى اولياى الهى شفاف نيست، ولى در ادامه سلوك، آنگاه كه به وادى ايمن رسيدند، ديگر سخن از استعاذه نيست، چون مى‏دانند كه مشهودشان پيك وحى و رسول اللّه است.
آن فرشته متمثل به حضرت مريم گفت: من پيك خداى تو هستم آمده‏ام تا به تو فرزندى طاهر عطا كنم: (قال انما انا رسول ربك لأهب لك غلاماً زكيّا)، مريم فرمود: چگونه من داراى فرزند خواهم شد در حالى كه بشرى با من تماس نداشته و من نيز فردى بزهكار نبوده و نيستم: (قالت أنّى يكون لى غلام ولم يمسسنى بشر ولم اك بغيّاً). جبرئيل فرمود: آرى چنين است تو با بشرى برخورد نداشتى، نه حلال، نه حرام:(قال كذلك). اما سخن خدا اين است: (قال ربك هو علىّ هيّن) (77) . تحليل سخن جبرئيل(عليه‏السلام) اين است كه تو به لحاظ قابليتِ قابل سخن مى‏گويى، ولى من پيك فاعليتِ فاعلم. تو مى‏گويى: زن اگر بخواهد مادر شود، تماس حلال يا حرام لازم دارد. دامن عفت تو مطهرتر از آن است كه برخورد حرام داشته باشى، و حلال هم كه واقع نشد. اما من از قدرت خدا سخن مى‏گويم. او بدون تماس بشرى، زن را مادر مى‏كند. خداى سبحان كه اشياء را از كتم عدم و بى‏سابقه وجود مى‏آفريند به شئ موجود هم فيض پيش بينى نشده مى‏بخشد.
بنابراين همان جوابى كه به زكريا داده شد به مريم هم داده مى‏شود. آنگاه كه زكريا عرض كرد: خدايا! من كهنسالم و همسرم در جوانى عقيم بود، هم اكنون كه او هم فرتوت و سالمند است چگونه براى من فرزند به دنيا مى‏آيد: (قال ربّ أنّى يكون لى غلام و كانت امرأتى عاقراً بلغتُ من الكبر عتيّاً). جبرئيل امين در آن جا نيز فرمود: قابليت قابل تنها در امور عادى مطرح است، اما در امور خارق عادت كاربا (كن فيكون) انجام مى‏پذيرد و فقط به فاعليت فاعل استناد دارد و آن كاربر خداوند آسان است: (قال ربّك هو علىّ هيّن).
در قصه زكريا(عليه‏السلام) علاوه بر بيان اصل مطلب، براى آن استدلال نيز شده است: (وقد خلقتك من قبل ولم تك شيئاً) (78) ؛ تو را آنگاه كه چيزى نبودى موجود كردم (كان تامّه) و هم اكنون تنها وصفى بر اوصاف تو مى‏افزايم (كان ناقصه).
نكته: سوره مريم سوره هبه و بخشش است. در اين سوره خداى سبحان بخششهاى خود را يادآور شده، مى‏فرمايد ما به زكريا يحيى را، به مريم عيسى را و به ابراهيم اسحق را و به موساى كليم هارون را هبه كرديم.
 

حضرت مسيح و احياى مردگان

بر اساس نقل قرآن كريم، حضرت عيساى مسيح مظهر اسماى حسناى خداوند، از جمله «مُحيى الموتى‏» و «مُخرج الموتى‏» بود. مرده‏هايى كه عيساى مسيح زنده مى‏كرد، تنها افرادى نبودند كه تازه جان خود را از دست داده باشند، بلكه مردگانى را هم كه مدت مديدى از مرگشان گذشته بود، مى‏توانست احيا كند. كلام خداى سبحان درباره احياى عيسى‏(عليه‏السلام) اين است: (واذ تجرخ الموتى باذنى إذ ايّدتك بروح القدس) (79) ؛ تو مرده‏ها را به اذن من اخراج مى‏كنى. يعنى تو مظهر نام منى؛ همان گونه كه من مرده‏ها را از قبر خارج مى‏كنم، تو نيز همين كار را به اذن خدا و تأييد روح قدسى انجام مى‏دهى.
خداوند درباره خود مى‏فرمايد: ما افراد را از خاك خلق كرديم، دوباره آنان را به خاك مى‏بريم و بار ديگر آنها را از خاك خارج مى‏كنيم: (منها خلقناكم وفيها نعيدكم ومنها نخرجكم تارةً اخرى‏) (80) . خداوند با همين نام كه اثر او اخراج مقبورهاست، در عيساى مسيح تجلى كرده، مى‏فرمايد: (واذ تخرج الموتى باذنى) (81) ، سخن از اخراج مردگان است نه احياى آنان. چنانكه در بعضى از روايات هم آمده است كه مسيح (عليه السلام) مردگان قبور را زنده كرده است‏ (82) .
نظير آنچه درباره حضرت مسيح بيان شد در سيره ابراهيم خليل (عليه السلام) هم آمده است؛ ابراهيم خليل درباره مرده‏هايى را كه در قبر بودند عرض كرد: (ربّ ارنى كيف تحيى الموتى) (83) . خداى سبحان در اجابت آن فرمود: بعد از اين كه چهار مرغ را گرفتى و كُشتى و اجزاى آنها را پراكنده كردى آنها را بخوان آنها زنده مى‏شوند. در آن حال حضرت خليل مظهر نامى شد كه اثر آن نام، احياى مرده‏هاست.
 

مبارزه حضرت مسيح با طاغيان

مبارزه عيساى مسيح با طغيانگران بنى‏اسرائيل، بخشى از رسالت الهى آن حضرت بوده است و چنين نبوده كه مسيح فقط به موعظه بسنده كند. قرآن كريم در بيان اين قسمت از سيره نورانى حضرت عيسى مى‏فرمايد: برخى از افراد عصر مسيح (عليه السلام) كفر ورزيدند و كفر آنان آشكار و محسوس شد: (فلمّا احسّ عيسى منهم الكفر) (84) ؛ يعنى كفر آنها چنان روشن شد كه به مرحله حس رسيده، علنى شد. تنها در ضمير و نهانشان نبود كه عيساى مسيح ار درونشان باخبر شود، از اين رو آن حضرت به مبارزه با آنان برخاست و براى دعوت ديگران به همراهى، فرمود: كيست كه ما را در اين سير به سوى خدا نصرت كند: (من انصارى الى اللّه).
تعهدگيرى مسيح (عليه السلام) از حواريان، عهدى مجدد و ميثاقى اكيد است. سخن از اسلام ابتدايى آنها نيست، زيرا آنان از ديرزمان به رسالت مسيح ايمان آورده، آن را پذيرفته بودند و به عنوان شاگردان ممتاز به او تأسّى مى‏كردند. سخن حواريان اين بود: (ربّنا امنّا بما انزلت واتّبعنا الرّسول فاكتبنا مع الشّاهدين) (85) ؛ پروردگارا ما ايمان آورديم به آنچه كه بر پيامبرت نازل كردى و از رسولت هم پيروى كرديم، نام ما را با شاهدان ثبت كن (هنوز به آن مقام نرسيده‏اند كه بگويند: مِنَ الشّاهدين).
خداى سبحان مى‏فرمايد: ما با وحى به حواريين گفتيم از عيسى حمايت كنيد. حواريان، شاگردان مخصوص عيسى (عليه السلام) بودند و توفيق آنان در تبعيت از رسول خدا در وحى الهى بود: (واذ اوحيتُ الى الحواريّين ان امنوا بى وبرسولى قالوا امنّا واشهد بأنّنا مسلمون) (86) .
از آيه مزبور به خوبى استفاده مى‏شود كه وحى گرفتن و استمداد از روح القدس مخصوص پيامبران اوالواالعزم نيست، گرچه مرحله عاليه‏اش ويژه انبيا و مرسلين است اما مراحل وسطى و نازله‏اش، نصيب شاگردان آنها هم مى‏شود.
قرآن كريم، پاسخ مثبت حواريان به دعوت حضرت مسيح براى نبرد با كافران، و نيز برخوردارى آنان از امداد و تأييد الهى در مبارزه پيروزمندانه شان را چنين بازگو مى‏كند: (يا ايّها الّذين امنوا كونواانصار اللّه كمإ؛ّّ قال عيسى ابن مريم للحواريّين من انصارى الى اللّه قال الحواريّون نحن انصار اللّه فامنت طائفةٌ من بنى اسرائيل و كفرت طائفةٌ فأيّدنا الّذين امنوا على‏ عدوّهم فاصبحوا ظاهرين) (87) ، اين آيه بيانگر آن است كه اصل نبرد در دين مسيحيّت يك اصل مسلّم بود، زيرا خداى سبحان به مسلمانان مى‏گويد: اى مؤمنان! در يارى دين خدا و مبارزه با كفر، مانند حواريان عيسى باشيد. بنابراين مسيحيّت در رهبانيّت خلاصه نمى‏شد و آنان اگر به شرايط رهبانيت عمل مى‏كردند مَرضىّ خدا بود اما به شرايطش عمل نكردند. اساس دين مسيح، همانند دين كليم و خليل (عليهم السلام)، اسلام است كه در متن قوانين خود جهاد با طاغيان و ايثار و نثار در راه دين را دارد.
 

عيساى مسيح سالك صراط مستقيم

خداى سبحان حضرت مسيح را از سالكان صراط مستقيم و از واصلان اين حرم امن قرار داد و تفصيل اين اجمال آن است كه تنها راه بين مبدأ و منتهى كه سبب وصول به مقصد است صراط مستقيم است و اين صراط را خداوند صراط انبيا و مرسلين دانسته، آنها را اصحاب اين صراط مى‏شمارد.
استناد اين راه به سالك براى آن است كه در طريقهاى عادى و معمولى، راه، غير از رونده است، ولى در مسيرهاى متعالى راه همان رونده است. انسان در بيرون از خود سير نمى‏كند، تا سالك از مسلك جدا باشد، زيرا انسان در عقيده و خُلق و عمل سير مى‏كند كه هر كدام از اينها مربوط به مرحله‏اى از مراحل سه گانه هستى انسان است. كمال انسان به عقيده و خُلق و عمل است، و اين سه از او جدا نيست، زيرا (و ان ليس للانسان الاّ ما سعى‏) (88) . رابطه عمل و عامل چنان قوى است كه نه عمل عامل را رها مى‏كند و نه عامل از عمل مى‏تواند گريزان باشد: (ان احسنتم احسنتم لأنفسكم و ان اسأتم فلها) (89) . عمل مخصوص عامل است و عامل در رهن عمل است و اين اختصاص هم وجودى است؛ قهراً سير انسان سالك،در عقيده و خُلق و عمل از حيطه هستى او بيرون نيست، و راه عين رونده است.
از طرفى خداوند دين را صراط مستقيم معرّفى كرده است: (قل انّنى هدانى ربّى إلى‏ صراطٍ مستقيم ديناً قيّماً ملّة ابراهيم حنيفاً) (90) ، ولى پيمودن اين صراط مستقيم مستلزم اين است كه انسان به اصول اعتقادى آن معتقد و به فضايل اخلاقى آن متخّلق شود و به احكام آن عمل كند. پس صراط مستقيم چيزى جدا از حيطه نفس انسان نخواهد بود. قهراً انبيا كه حقايق اعتقادى و اخلاقى و عملى را به خوبى شناخته و به آن معتقد و متخلّق و به آنها عامل بودند، «اصحابُ الصّراط» هستند.
عيساى مسيح از برجسته‏ترين چهره‏هايى است كه اين راه را طى كرده و به مقام قرب نايل شده است و خداى سبحان قرب او را تأييد كرده است: (اسمه المسيح عيسى ابن مريم وجيهاً فى الدّنيا والاخرة من المقرّبين) (91) .
پيمودن اين راه محال نيست، از اين رو به همه مؤمنان تعليم داده شد كه در نماز از خداوند مسئلت كنند كه آنان را به راه راست كه راه نعمت داده شدگان است هدايت كند: (اهدنا الصراط الذين أنعمت عليهم)، و نعمت داده شدگان نيز در قرآن، پيامبران، صدّيقيان، شاهدان و صالحان معرفى شده‏اند: (الذين أنعم اللّه عليهم من النبيين والصدّيقين والشهداء والصالحين) (92) . بر اين اساس است كه هم يك زن عادى در سايه تهذيب و تربيت مى‏تواند «فضّه» شده، در برخى از فضايل اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) كه در سوره «هل أتى‏» آمده سهيم شود، و هم يك مرد عادى در سايه تهذيب و تزكيه مى‏تواند «سلمان» شده، به مقام «سلمان منّا أهل البيت» (93) نايل گردد. بنابراين خداى سبحان سيره انبيا را بازگو مى‏كند تا ديگران با تأسى به آنان، اصحاب صراط مستقيم و اصحاب الجنّة شوند.
ادامه دارد ........

پی نوشت:

(1) سوره نساء، آيه .41
(2) سوره نساء، آيه .159
(3) سوره آل عمران، آيه .45
(4) سوره واقعه، آيات .89-88
(5) سوره مطففين، آيات 21-18
(6) سوره مطففين، آيات 10-7
(7) مفاتيح الجنان، دعاى كميل.
(8) سوره مائده، آيه 117
(9) سوره صف، آيه 6
(10) سوره توبه، آيه 105
(11) سوره حشر، آيه 19
(12) سوره زخرف، آيه 86
(13) سوره بقره، آيه 255
(14) سوره انبياء، آيه 28
(15) سوره زمر، آيه 7
(16) سوره صف، آيه 6
(17) بحا، ج‏.39 ص‏ 213
(18) سوره اعراف، آيه 157
(19) سوره فتح، آيه 29
(20) سوره آل عمران، آيه 42
(21) سوره آل عمران، آيه 55
(22) سوره آل عمران، آيه 55
(23) همان.
(24) سوره سجده، آيه 10
(25) سوره سجده، آيه 11
(26) سوره انعام، آيه 60
(27) سوره زمر، آيه 42
(28) سوره انبياء، آيه 35
(29) سوره انبياء، آيه 34
(30) سوره مريم، آيه 33
(31) سوره نساء، آيه 159
(32) الميزان، ج‏3، ص‏ 239
(33) سوره زمر، آيه 42
(34) سوره آل عمران، آيه 55
(35) سوره مريم، آيه 57
(36) سوره حديد، آيه 4
(37) سوره فصلت، آيه 44
(38) من لا يحضر، ج‏1، ص‏ 206
(39) سوره غافر، آيه 15
(40) سوره مجادله، آيه 11
(41) سوره مريم، آيه 57
(42) سوره آل عمران، آيه 55
(43) سوره مريم، آيات 32-31
(44) سوره مريم، آيه 34
(45) سوره مريم، آيه 28
(46) سوره مريم، آيه 29
(47) سوره مريم، آيات 31-30
(48) سوره بقره، آيه 10
(49) سوره نحل، آيه 76
(50) سوره لقمان، آيه 20
(51) سوره مريم، آيه 31
(52) سوره مريم، آيه 32
(53) همان.
(54) سوره مريم، آيه 33
(55) نهج البلاغه، خطبه 183
(56) نورالثقلين، ج‏3، ص‏ 327
(57) سوره آل عمران، آيه 52
(58) سوره مريم، آيه 15
(59) سوره صافات، آيه 79
(60) سوره صافات، ايه 84
(61) سوره آل عمران، آيه 49
(62) سوره انفال، آيه 17
(63) سوره فتح، آيه 4
(64) سوره آل عمران، آيه 42
(65) سوره آل عمران، آيه 43
(66) سوره حجر، آيه 99
(67) سوره فصلت، آيه 30
(68) سوره شعراء، آيات 222-221
(69) سوره توبه، آيه 45
(70) سوره فاطر، آيه 1
(71) سوره مريم، آيات 17-16
(72) سوره مزمل، آيات 7-6
(73) سوره مؤمنون، آيه 50
(74) سوره مريم، آيه 17
(75) سوره مريم، آيه 18
(76) سوره مريم، آيات 21-19
(77) سوره مريم، آيات 9-8
(78) سوره مائده، آيه 110
(79) سوره طه، آيه 55
(80) سوره مائده، آيه 110
(81) تفسير برهان، ج.1 ص 510
(82) سوره بقره، آيه 260
(83) سوره آل عمران، آيه 52
(84) سوره آل عمران، آيه 54
(85) سوره مائده، آيه 111
(86) سوره صف، آيه 14
(87) سوره نجم، آيه 39
(88) سوره إسراء، آيه 7
(89) سوره انعام، آيه 161
(90) سوره آل عمران، آيه 45
(91) سوره نساء، آيه 69
(92) بحار، ج.22 ص 326
(93) سوره آل عمران، آيه 42
 

منبع:سیره پیامبران در قرآن

 

سيره حضرت عيسى (علیه السلام)(2)نويسنده:حضرت آية الله جوادى آملى

 

بازگشت به دانشنامه ››
بازگشت ›

برخى از ويژگيهاى حضرت مريم

تنها بانويى كه در قرآن كريم به نام خاص او تصريح شده و با كمال تجليل از وى سخن به ميان آمده است، حضرت مريم (عليها السلام) است: (واذ قالت الملائكة يا مريم انّ اللّه اصطفيك و طهّرك واصطفيك على نساء العالمين) (1) . اولين نكته شايان ذكر درباره آيه مزبور آن است كه اصطفاى اوّل چون بدون حرف جرّ استعمال شده، اِصطفاى نفسى است و اصطفاى دوم كه با «على‏» استعمال شده، اِصطفاى قياسى است. بنابراين (انّ اللّه اصطفيك) يعنى تو صفوه و برگزيده و مختار و برچيده شده خدايى، و (واصطفيك على‏ نساء العالمين) يعنى نه تنها تو صفوه و برجسته‏اى، بلكه بر همه زنان عالم برترى، و چون كلمه (على نساء العالمين) مطلق است، نمى‏توان گفت كه مريم (عليها السلام) نسبت به زنهاى عصر خود مصطفى و برجسته بود. اطلاق آيه آن است كه نسبت به همه زنان جهان برجستگى دارد، ليكن در زمينه خاص، يعنى از اين جهت در بين زنان عالم مورد اصطفاى خاص است كه بتواند بدون داشتن همسر، مادر شود.
نكته ديگر آن كه فرق بين اِذهابِ رجس و تطهير آمده: (إنّما يريداللّه ليُذهِب عنكم الرجس اهل البيت ويطهّركم تطهيراً) (2) آن است كه اذهاب رجس ناظر به ازاله اصل پليدى است و تطهير از بين بردن آثار آن مى‏باشد، از اين رو اين گونه تطهير همراه با عصمت نيز هست.
پس تطهير هميشه بعد از اذهاب خواهد بود، گرچه اذهاب رجس ممكن است با تطهير آن همراه نباشد، امّا درباره مريم (عليهاالسلام) سخن از تطهير است. خداوند او را از هر آلودگى دور داشت و مطّهر و طاهره كرد، از اين رو مى‏تواند مادر انسان كاملى چون مسيح شود.
سوّمين نكته آن كه، كسانى كه كلام ملائكه را بشنوند و ترديد نكنند كه اين كلام ملائكه است، مُحَدّثند و به تصريح بعضى از روايات، حضرت صدّيقه طاهره، فاطمه زهرا (عليها السلام) مُحَدّثه‏ (3) بود، چنانكه از آيه مزبور به خوبى برمى آيد كه مريم (عليها السلام) هم مُحَدّثه است.
بين رسول، نبى، امام و مُحَدّث فرق است. ممكن است كسى رسول، نبى و امام نباشد ولى مُحَدّث يا مُحَدّثه باشد. چنانكه بين مُحَدّثات نيز تفاوت فراوان است؛ تا آن كلام چه باشد و آن فرشته‏اى كه متكلّم است كدامين فرشته باشد. بنابراين قرآن كريم اصل اين كه يك زن مى‏تواند كلام فرشتگان را بشنود و مُحَدّثه باشد را تأييد كرده است.
در هيچ يك از كلمات انسانى نه مذكّر بودن شرط است و نه مؤنث بودن مانِع، زيرا كمال از آن روح است و روح كه مجّرد است و جرم و ماده ندارد، نه مرد است و نه زن. بنابراين زنان با مردان در امكان نيل به همه كمالات، يكسانند. البته كمالات اجرايى نظير نبوت و رسالت را قرآن استثنا كرده است: (ما ارسلنا من قبلك الاّ رجالاّ نوحى اليهم) (4) . رسالت و نبوت، كارى اجرايى و مخصوص مردان است امّا ولايت كه يك كمال روحى بين خداى سبحان و بين انسان اختصاصى به مرد نداشته، زن و مرد هر دو در آن سهيمند، و محدّث بودن نيز چنين است.
نكته ديگر آن كه با توجه به آيه (يا مريم اقنتى لرّبك واسبجدى و اركعى مع الرّاكعين) (5) كه پس از آيه مزبور آمده است، شايد بتوان گفت: آن برجستگيهاى سه گانه، يعنى برگزيدگى، مطهّره بودن و برترى بر زنان عالم، محصول اين بندگيهاى سه گانه باشد.
بنابراين خداى سبحان به حضرت مريم مى‏فرمايد: اگر مى‏خواهى اين فضايل مستدام بماند علل و اسباب آن را استمرار ببخش؛ از پروردگارت اطاعت كن و سجده كن و با نمازگزاران نماز بخوان.
 

حضرت مسيح، كلمة اللّه

فرشتگان اين پيام را به مريم (عليها السلام) رساندند كه خداوند تو را به كلمه خود بشارت مى‏دهد؛ كلمه‏اى كه اسم او مسيح، عيسى بن مريم است، و در دنيا و آخرت وجيه و آبرومند بوده، از مقرّبان است. در دوران نوزادى سخن مى‏گويد و از صالحان است: (اذ قالت الملائكة يا مريم انّ اللّه يبشّرك بكلمةٍ منه اسمه المسيح عيسى ابن مريم وجيهاً فى الدّنيا والاخرة ومن المقرّبين* ويكلّم النّاس فى المهد وكهلاً ومن الصّالحين) (6) . در اين بشارت اوصاف برجسته حضرت مسيح (عليه السلام) تبيين شده است، از جمله اين كه او «كلمه»اى است از سوى خدا.
قرآن كريم همه موجودات را «كلمات» الهى مى‏داند. راز آن اين است كه چيزى كه اسرار نهانى و درون را آشكار كند و خبر از درون بدهد كلمه است. الفاظ را هم بدان جهت كلمات مى‏گويند كه فاش كننده راز درونند، يعنى معانى پوشيده به وسيله اين روزنه‏ها بيان مى‏شود و چون همه موجودات عالمِ شهادت آيات و راز گوى جهان غيبند پس كلمات غيبند. خداى سبحان هم از همه موجودات به كلمات ياد مى‏كند: (قل لو كان البحر مداداً لكلمات ربّى لنفد البحر قبل ان تنفد كلمات ربّى ولو جئنا بمثّله مدداً) (7) ؛ اگر دريا مركب بشود و بخواهد كلمات الهى را بنويسد، دريا پايان مى‏پذيرد ولى كلمات الهى تمام نخواهد شد.
خداى سبحان از باب تشبيه معقول به محسوس بسيارى از مسايل را با تمثيل، بيان كرده، مى‏فرمايد: (وتلك الامثال نضربها وما يعقلها الاّ العالمون) (8) ؛ اگر دريا براى نوشتن كلمات الهى مركب شود دريا تمام مى‏شود اما كلمات الهى تمام شدنى نيست، زيرا هر قطره از آب دريا، شنا مى‏كند، ساحل دريا، عمق دريا، مَصّب دريا و رودخانه‏هاى كه به دريا مى‏ريزد همه و همه كلمات اللّه است. از اين رو در آيه ديگر مى‏فرمايد: (والبحر يمدّه من بعده سبعة أبحر) (9) ؛ اگر درياهاى هفتگانه نيز به درياى اول افزوده شود تا كلمات الهى را بنويسند كلمات الهى تمام نمى‏شود، زيرا اين اجرامْ محدود، ولى ارادات الهى نامحدود است. كلمات الهى به ارادات الهى است و اراده‏هاى وى به آن اراده ازلى متكى است كه نامحدود است. هرگز امرى محدود توان نوشتن ارقامى نامحدود را نخواهد داشت.
پس كلمات الهى عبارت از موجودات جهان عينى است كه آن غيب را نشان مى‏دهد و هر كدام كه آن غيب را بهتر نشان داد كلمه تامّه خواهد بود. از اين رو از ائمه معصومين (عليهم السلام) روايات شده است: «نحن الكلمات» (10) : سراسر عالم كلمه حقند امّا ما كلمه تامه‏ايم، اگر ديگران گوشه‏اى از جهان غيب را به شما نشان مى‏دهند ما بسيارى از اسرار غيب را مى‏شناسيم و شما را از آن باخبر مى‏كنيم. بنابراين انبيا و اولياى الهى كلماتند. البته در برابر كلام نيست، بلكه منظور از آن سخن است، و سخن خدا، نشانه خداست. عيسى (عليه السلام)، چنانكه اسم او اسمى از اسماى حسناى خداوند است. عيساى مسيح كلمه حقى است كه از خداوند نشئت گرفته، در جهان امكان تنزّل و ظهور كرده و تجلّى يافته است: «الحمدللّه المتجلّي لخلقه بخلقه» (11) . اگر معناى تجلى و ظهور براى انسانها حل مى‏شد ديگر هيچ ترسا و مسيحى تن به ذلت تثليث نمى‏داد، تا قرآن بگويد: (لقد كفر الذين قالوا انّ اللّه ثالث ثلثة) (12) .
مسيح، آيت خداست و آيه و صاحب آيه را نبايد در عرض هم قرار داد چنانكه كلمه با متكلّم در عرض هم نيست. روح قدسى و عيساى مسيح هر دو آيتند و خداى سبحان عيساى مسيح را با روح قدسى مُؤيّد و متنّعم كرده است: (يا عيسى ابن مريم اذكر نعمتى عليك و على‏ والدتك اذ ايّدتك بروح القدس) (13) . چنانكه حضرت مسيح و مريم (عليهما السلام) را معجزه جهانى شمرده، هر دو را يك آيه مى‏داند: (وجعلنا ابن مريم و أُمّه آية) (14) .
غرض آن كه حضرت مسيح هم سخن خدا را به مردم رساند چون پيامبر الهى بود و هم با اعجاز در گهواره سخن گفت وهم سخن خاص و كلمه مخصوص خدا بود.
قرآن كريم تأكيد مى‏كند كه مسيح فرزند مريم است تا آن شبهه را برطرف كند وگرنه جز در مناسبتهايى خاص، پيامبرى را به پدرش نيز نسبت نمى‏دهد.
 

توبيخ قائلان به تثليث

خداى سبحان براى توبيخ قائلان به تثليث كه پندارى كفر آلود و گونه‏اى از شرك و در رديف وثنيت و ثنويت است: (لقد كفر الذّين قالوا انّ اللّه ثالث ثلثة) (15) ، (لقد كفر الذين قالوا إن اللّه هو المسيح ابن مريم) (16) ، به عيساى مسيح مى‏فرمايد: آيا تو به مردم گفته‏اى كه من و مادرم را به عنوان «اله» برگزينيد و ما را شريك خداييم؟: (اذ قال اللّه يا عيسى ابن مريم انت للناس اتخذونى و امّى الهين من دون اللّه) (17) . مسيح عرض مى‏كند: از شريك منزّهى زيرا شركت نشانه نقص است و موجودى كه قدير و عليم محض است كمبود و جهلى ندارد تا ديگرى آن را برطرف كند. براى من نسزد آنچه را كه حق ندارم و ناحق بوده و شايسته آن نيستم بگويم. زيرا اگر گفته بودم تومى دانستى، چون آنچه را من مى‏دانم تو نيز مى‏دانى اما آنچه را تو مى‏دانى من نمى‏دانم، زيرا من محاط، مقيّد و عبدم، و تو محيط، مطلق و مولا، و ممكن نيست عبد به كنه علم مولا احاطه داشته باشد. آنچه را غيب است تو مى‏دانى: (سبحانك مايكون لى أن أقول ما ليس لى بحق إن كنت قلته فقد علمته تعلم ما فى نفسى ولا أعلم ما فى نفسك إنّك أنت علاّم الغيوب) (18) .
علم با غيب سازگار نيست، زيرا علم به معناى شهود و غيب به معناى غفلت و عدم شهود است. تقسيم عالَم به غيب و شهادت يك تقسيم نسبى و قياسى است. امّا نسبت به خداى سبحان كه سنجيده شود همه جهان مشهود اوست، البته اشياء چند قسمند بعضى از امور اصلاً با حواس درك نمى‏شوند، مانند مجردات عاليه. بعضى از امور نيز جزو مجرّدات عاليه نيستند و با حواس درك مى‏شوند اما محجوبند، مانند آنچه پشت ديوار است و يا آنچه به زمان و تاريخ محجوب است، نظير حوادثى كه در قرون گذشته بوده و يا در اعصار آينده خواهد آمد، كه گرچه مى‏توان آن را با حواس درك كرد امّا چون اكنون وجود ندارد غايب است. غرض آن كه همه اشيا مشهود خداست، خواه غيبى كه اصلاً با حسّ ظاهر درك نمى‏شود و خواه غيبى كه گرچه با حسّ درك مى‏شود امّا محجوب به زمان و زمين است.
آنگاه عرض كرد: من چيزى به امت خويش نگفتم مگر اين كه پيام تو را رساندم؛ كار من ايفاى رسالت بود:(ما قلت لهم الّا ما امرتنى به) (19) .
در همان بشارتى كه فرشتگان درباره حضرت مسيح به مريم(عليهما السلام) دادند آمده بود كه عيساى مسيح كسى است كه مردم را به صراط مستقيم دعوت مى‏كند: (إن اللّه ربّى و ربّكم فاعبدوه هذا صراط مستقيم) (20) . پيام او اين است كه من و شما مربوبيم و خدا رب ماست. رب ما همان رب العالمين است و صراط مستقيم، تنها اتخاذ ربوبيت خداست، و چون خدا رب است و احدى حق ربوبيت ندارد، پس عبوديتِ محض وظيفه ماست و ربوبيت مطلق از آن خداست. چنانكه سخن آن حضرت در گهواره نيز اين بود كه: (إنّى عبداللّه) (21) .
بنابراين اساس پيام مسيح(عليه‏السلام) در گهواره و در متن جامعه و قيامت، توحيد ربوبى است.
 

نكاتى درباره سيره حضرت مسيح

يكم: نام بعضى از انبيا به وسيله فرشتگان الهى كه بدون دستور خدا سخن نمى‏گويند معين شد، مانند حضرت عيسى: (انّ اللّه يبشّرك بكلمة من اسمه المسيح عيسى ابن مريم) (22) و حضرت يحيى:(يا زكريا انّا نبشّرك بغلام اسمه يحيى لم نجعل له من قبل سميّا) (23) . البته تفاوت عيسى و يحيى (عليهما السلام) اين است كه درباره يحيى(عليه‏السلام) تصريح به عدم سابقه اين نام شد، ولى درباره عيسى (عليه‏السلام) چنين بيانى وارد نشد.
نامى كه با وحى تعيين شود از خصوصيتى برخوردار است كه ديگر نامها فاقد آن است، از اين رو در سوره انسان ضمن بيان برخى از اوصاف چشمه خاصى در بهشت آمده است: (عيناً فيها تسمّى سلسبيلاً) (24) ، زيرا آب آن چشمه گوارا، روان و با سَلاسَت در گلو فرو مى‏رود و آميزش زنجيل و امتزاج با آن كه در سوره مزبور (25) ياد شد اثر سوئى ندارد.
دوم: حضرت مسيح(عليه‏السلام) از فيض مضاعف برخوردار بود از اين رو هيچ گونه هراسى از او نقل نشد، بر خلاف آنچه از حضرت كليم(عليه‏السلام) آمده است، گرچه صحنه‏هاى اعجازآميز اين دو پيامبر با هم متفاوت بود.
دليل تراكم فيض حضرت مسيح اين است كه هم اصل هستى او (كان تامه) با روح الهى تأمين شد، چنانكه از آيه (فارسلنا اليها روحنا فتمثّل لها بشراً سوّياً) (26) چنين بر مى‏آيد، و نيز از آيه (والتى احصنت فرجها فنفخنا فيها من روحنا) (27) استنباط مى‏شود و هم كمال زايد بر اصل هستى وى (كان ناقصه) با روح الهى تأييد شد، چنانكه از آيه (وايدّناه بروح القدس) (28) استفاده مى‏شود، و اين فيض نعمت خاصّى است كه خداوند آن حضرت را به تذكر و قدرشناسى از آن هدايت مى‏كند: (اذكر نعمتى عليك وعلى والدتك اذ ايدّتك بروح القدس) (29) .
خاصيت روح قدسى نزاهت از هر نقص، و قداست از هر عيبى است كه در انسانهاى ديگر پديد مى‏آيد. از آيه253 سوره بقره چنين برمى‏آيد كه روح قدسى، غير از بيّناتى است كه همه مرسلين واجد آنند و عيسى هم از آنها برخوردار بود. پس حضرت مسيح (عليه السلام) خصوصيتى دارد كه بسيارى از انبيا ندارند.
سوم: همان طور كه حيات هر موجود با افاضه روح مربوط به آن موجودِ زنده تأمين مى‏شود و مبدأ افاضه حيات بايد توان احيا را داشته باشد و قدرت فقط در اختيار خداست، هرگاه خداوند شأنى از شئون حيات بخش خود را در موجود كاملى اظهار كند آن موجود مى‏تواند خليفه خدا در اِحيا باشد و خداوند با افاضه روح مضاعف، شأن اعطاى حيات را به حضرت مسيح (عليه السلام) مرحمت فرمود، از اين رو همان طور كه خداوند با نفخ الهى، موجودى را حيات داده و انسان را زنده مى‏كند، حضرت عيسى (عليه السلام) نيز با نفخ عيسوى كه مظهر نفخ الهى است حيات را به پرنده مى‏داده و مرده را زنده مى‏كرده است و از اين جا سرّ تعبير به نفخ در هنگام احياى پرنده روشن خواهد شد، زيرا خود مسيح (عليه السلام) نفخ ممثّل است.
چهارم: آنچه از تفسير عارف نامدار ابن عربى برمى‏آيد اين است كه مسيح، كسى را مى‏گويند كه زمين محيط زيست خود را بپيمايد و اطراف آن را سياحت و گذر و نظر كند تا آثار پروردگار خود را ببيند (30) . اين در صورتى است كه «فعيل» به معناى «فاعل» باشد، ولى اگر به معناى مفعول بود ماسحِ آن، فيض خاص الهى است كه حضرت عيسى (عليه السلام) در اين حال ممسوح آن لطف مخصوص مى‏گردد، چنانكه درباره حضرت على بن ابيطالب (عليه السلام) گفته شد كه آن حضرت ممسوس در حق تعالى است‏ (31) .
پنجم: گرچه هر كدام از مسيح و مريم (عليهما السلام) واجد كمال انسانى بوده، داراى مقام ولايتند، ليكن به لحاظ ديگر هر دوى آنها يك آيت بشمار مى‏آيند، چنانكه از آيه: (وجعلنا ابن مريم وامّه ايةً) (32) استفاده مى‏شود. بنابراين كمال هر كدام را مى‏توان به حساب ديگرى محسوب داشت. بر اين اساس تكلم با خدا و شنيدن وحى خدا در همه انبيا بوده است، ليكن شنيدن كلمه «كن» و مشاهده «مُكَوّن» به صورت روشن در سيره همه آنان نيامده است. اما هنگامى كه مريم به خدا عرض كرد: چگونه بدون تماس بشر مادر مى‏شوم و فرزند پيدا مى‏كنم، خداوند فرمود: هنگامى كه قضا حاصل شد كار به صورت «كن فيكون» پديد مى‏آيد.
از اين محاضره استنباط مى‏شود كه همه علل و اسباب پيدايش حضرت مسيح (عليه السلام) كه جنبه وساطت داشته و در عين حال حجابِ آن سبب حقيقى را در پشت پرده حجابهاى نظام علّى و معلولى مشاهده كرد و فرمان ايجادى ذات اقدس خداوندى را شنيد. البته انسانهاى عادى بر اثر مشاهده علل و اسباب عادى، از شهود سبب حقيقى عافلند و انسانهاى فانى در توحيد بر اثر شُهود سبب واقعى از مشاهده علل و اسباب عادى محجوبند و انسان كامل واصل كه فانى در فنا و باقى به بقاى الهى است هيچ گونه حجابى براى او نيست. نه شهود حق حجاب مشاهده خلق است و نه مشاهده خلق مايه حجاب حق، بلكه همه اسباب و علل را مى‏نگرد و مُسّبب اسباب را نيز مشاهده مى‏كند و همه آنها را شئون ايجادى وى مى‏بيند.
ششم: همان طور كه پيدايش حضرت عيسى از روح مضاعف، تأثير اِحياى موتى‏ را به نفع عيسوى داد، از اين رو دميدن وى مايه حيات بَدْئى يا عَودى مى‏شد، پيدايش آن حضرت بدون پدر و بدون شهوت طبيعى نيز، مايه نزاهت وى از مسايل غريزى شده، بدون همسر به صر مى‏بُرد و اگر يحيى (عليه السلام) حَصُور شد و در باره وى هم چنين نقل كرده‏اند كه بدون همسر زندگى را به پايان برد، براى اين بود كه در مكتب مسيح رشد كرد و از دين او حمايت و از كتاب وى پيروى مى‏كرد، زيرا حضرت مسيح (عليه السلام) از انبياى اولوالعزم بوده و حضرت يحيى (عليه السلام) را زير پوشش رسالت جامع خود داشت.
هفتم: عارف نامور، جناب ابن عربى، حَوارى را به جامع بين برهان و شمشير براى يارى دين معنا كرد و فرمود: حوارى از علم و حجت و از شمشير و مقاومت و شجاعت و اقدام و تحدّى براى صحت دين و شرع برخوردار است‏ (33) . در تأييد اين مطلب مى‏توان از آيه14 سوره صف كه شرح آن در متن تفسير موضوعى آمده است كمك گرفت.
هشتم: حضرت مسيح (عليه السلام) مظهر بسيارى از نامهاى مبارك الهى بود كه به استناد آن مظهريّتها كارهاى خارق عادت فراوان مى‏كرد؛ چون مظهر «خالق» بود پرنده مى‏آفريد به اذن خدا؛ چون مظهر «شافى» بود اكمَه و اَبرصَ را درمان مى‏كرد به اذن خدا؛ چون مظهر «عالم الغيب» بود از ذخيره‏هاى منازل خبر مى‏داد به اذن خدا؛ چون مظهر «مُحيى» بود مرده‏ها را زنده مى‏كرد به اذن خدا و...، ليكن هيچ يك از كمالهاى وجودى و مظهريتهاى الهى مايه استكبار، استنكاف و مانند آن نشد، بلكه چونان انبياى الهى ديگر بنده خاضع، خاشع و متذلل خداوند بود. قرآن كريم مى‏فرمايد: (لن يستنكف المسيح ان يكون عبداً للّه ولا الملائكة المقّربون) (34) چنانكه از زبان خود آن حضرت نقل مى‏كند: «ماقلت لهم الاّ ما امرتنى به ان اعبدوا اللّه ربّى و ربكم) (35) . و همچنين خود را از شرك قائلان به تثليث و مانند آن تبرئه كرده، خداوند را از هرگونه شريك داشتن تنزيه مى‏كند.
نهم: لطافت هستى مسيح (عليه السلام) و اختصاص آن حضرت به وصف ممتاز «روح اللّه» را مى‏توان از آيه (انّ مثل عيسى عنداللّه كمثل ادم خلقه من تراب ثم قال له كن فيكون) (36) ، و مانند آن استنباط كرد و مستفاد از اين آيه آن است كه عيسى و آدم شبيه همند و محور تشابه فقط جنبه (كن فيكون) است نه اعم از آن، چون آدم (عليه السلام) جنبه خاكى دارد كه مخصوص خود اوست و در مسيح (عليه السلام) اين جنبه ملحوظ نشد، زيرا در آيه مزبور ضمير مفرد آورده شد نه تثنيه. يعنى خداوند فرمود: «خَلَقَهُ...» و نفرمود: خَلَقَهما من تراب، و ظاهر ضمير مزبور رجوع به آدم است نه عيسى (عليهما السلام). بنابراين آنچه محور اصلى آفرينش حضرت مسيح را تشكيل مى‏دهد جنبه روح الهى است.
دهم: روحانيت حضرت مسيح (عليه السلام) در نحوه آفرينش كه با تمثل روح الهى و بدون تماس بشرى از مريم به دنيا آمد، و در پرستش حق كه روزها به روزه مى‏گذراند و شبها را به نماز سپرى مى‏كرد، و در ظهور معجزاتى غيبى همانند خلقت پرنده و زنده كردن مرده‏ها و نظاير آن، زمينه اِلحاد جاهلان مُفْرط را فراهم كرده، قايل به الوهيت وى شدند و اين پندار باطل درباره هيچ يك از انبيا و اوليا و صلحا پديد نيامد كه گروهى از جاهلان مُفْرط تصريح به خدايى مسيح كرده و گفتند: خدا در او حلول كرده است: (لقد كفر الذين قالوا انّ اللّه هو المسيح ابن مريم...) (37) ، جهل آنها حجاب ديدن ميلاد او از مريم (عليها السلام) شد، با اين كه هنگام نامبردى وى، از او به «فرزند مريم» ياد مى‏كردند.
البته گروهى كه او را فرزند خدا مى‏پنداشتند، همانند عدّه‏اى از يهوديان كه عُزَيْر را پسر خدا مى‏دانستند، به آن غلّو اِلحادى نرسيدند: (وقالت اليهود عزير ابن اللّه وقالت النصارى المسيح ابن اللّه) (38) .
فرق بين قائلان به الوهيت مسيح (عليه السلام) و مشركان اين است كه وَثَنيّون ضمن اعتقاد به خدا و اعتراف به خالقيت جهانى او، درباره ربوبيت شرك مى‏ورزيدند و بتها را شفيع خدا مى‏پنداشتند بدون آن كه به الوهيت، يعنى به اللّه بودن آنها عقيده داشته باشند. البته آلهه به معناى بتهايى كه به گمان آنها در تدبير، موضع مهمى داشتند، مورد اعتقاد آنان بود، ولى هرگز بت را «اللّه» نمى‏دانستند گرچه «اِله» مى‏پنداشتند، ولى ترسايان مُفْرِ، حضرت مسيح (عليه السلام) را «اللّه» مى‏پنداشتند و شايد همين تفاوت باعث شد كه در قرآن راجع به قائلان به الوهيت مسيح تعبير به كافر شد و تعبير به مشرك نشد گرچه در دوزخ باهمند: «من دان بالصليب لحق بأهل القليب» (39 .
يازدهم: همان طور كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه واله) مأمور بود همه شئون زندگى و مرگ خود را براى خدا بداند و به آن سمت حركت كند: (قل ان صلاتى ونسكى ومحياى ومماتى للّه رب العالمين) (40) ، حضرت مسيح (عليه السلام) نيز چنين بود، البته به حفظ تفاوت بين مسيح (عليه السلام) و حضرت رسول اكرم (صلی الله علیه واله). از اين رو همه حركتهاى آن حضرت براى خداوند بوده، هرگز بدون اذن خدا كارى نمى‏كرد و چون همه شئون آن حضرت به اذن خدا بود، قهراً صبغه عبادى خواهد داشت، درنتيجه زندگى و مرگ او براى خداست.
از اين رهگذر مى‏توان چنين استنباط كرد كه نه تنها طَيَران پرنده‏هاى عيسوى به اذن خدا بود، بلكه اصل تفخ و دميدن هم به اذن خدا بود، از اين رو با كمك آيه (واذ تخلق من الطين كهيئة الطير بإذنى فتنفح فيهإ؛ّّ فتكون طيراً بإذنى...) (41) مى‏توان از آيه (انّى اخلق لكم من الطين كهيئة الطير فانفح فيه فيكون طيراً بإذن اللّه...) (42) استنباط كرد كه قيد (باذن اللّه) به همه مطالب قبلى بر مى‏گردد. يعنى اصل خلقت صورت طير و هيئت آن مخلوق به صورت طاير به اذن خدا بوده است. از اين جا مى‏توان استظهار كرد كه اصلاً طَيْرى كه مخلوق شد طاير حقيقى بود نه صورى، گرچه كلمه (كهيئة الطير) موهم آن است، زيرا با كلمه (فيكون طيراً بإذن اللّه) مى‏توان هر گونه توهمى را برطرف ساخت و ثانياً بسيار فرق است بين صورتگرى مجسمه پردازان كه در بعضى از نصوص با نهى و تهديد به عذاب ياد شد و بين آفرينش راستين عيسوى كه عبادت، معجزت و كرامت بوده است.
دوازدهم: گرچه همه نعمتها از آنِ خداست: (ومابكم من نعمةٍ اللّه) (43) و در قبال هر نعمتى شكرى لازم است و شكرگزارى نكردن زمينه زوال آن را فراهم مى‏كند، ليكن اگر پديد آمدن نعمتى به درخواست و پيشنهاد فرد يا گروهى باشد شكرگزارى آن لازمتر و خطر زوال آن در صورت كفران، بيشتر خواهد بود. اين معنا را مى‏توان از پيشنهاد نزول مائده و پاسخ خداوند به حضرت مسيح(عليه‏السلام) استنباط كرد. در سوره مائده درخواست حواريان و پيشنهاد آنان به صورت دعاى مسيح(عليه‏السلام) در ساحت قدس خداوندى بازگو شد (44) و پاسخ خداوند در همين سوره با تهديد چنين است: (قال اللّه انىّ منزّلها عليكم فمن يكفر بعد منكم فإنّى اعذّبه عذاباً لا اعذّبه احداً من العالمين) (45) . شايد سرّ اين تهديد بليغ آن است كه حُرمت رسالت و پاس استجابت دعا و... ملحوظ نشد.
سيزدهم: حضرت مسيح(عليه‏السلام) از تأييد به روح قدسى برخوردار بود (46) و كسانى كه از روح خاص الهى برخوردار باشند، هرگز با كسانى كه با خداوند و پيامبرش به عناد و دشمنى برخيزند دوست نبوده و علاقمند نيستند (47) . نتيجه آن كه حضرت مسيح(عليه‏السلام) هرگز با كسانى كه بر اثر گرايش به تثليث و نيز پرستش آن حضرت و مادرش مريم راه شرك را پيش گرفته، بدترين دشمنى را با خداوند و رسول او اظهار كرده‏اند دوست نبوده، روش ناپسند آنها را امضا نمى‏كردند. از اين رو در قيامت هنگامى كه خداوند براى توبيخ ترسايان افراطى به حضرت مسيح(عليه‏السلام) مى‏فرمايد: آيا تو به مردم گفتى كه من و مادرم را به عنوان اِله و معبود اتخاذ كنيد آن حضرت مى‏گويد: تو منزّه از نقص شرك هستى، مرا نمى‏رسيد كه ناحق سخن بگويم: (قال سبحانك ما يكون لى ان اقول ما ليس لى بحقٍ) (48) .
چهاردهم: آنچه در كليسا و مراكز عبادى ترسايان بيش از هرچيز به چشم مى‏خورد هنر صورتگرى و تمثال سازى و مجسمه‏پردازى است. راز اين گرايش شديد به هنر تصوير را جناب محى الدين چنين ترسيم مى‏فرمايد: چون پيدايش عيسى(عليه‏السلام) بر اساس تمثّل فرشته در صورت بشر بود از اين جهت حسّ گرايش هنرى و تصوير، بر امت مسيح(عليه‏السلام) غالب آمده و در امتهاى ديگر چنين نيست. يعنى آنچه در تحقق پيامبرشان نقش داشت در پيروان آن پيامبر كه همان ترسايانند سرايت كرده است‏ (49) .
البته اصل تصوير مثال و صنعت تمثال در امتهاى گذشته سابقه داشت، چنانكه حضرت ابراهيم(عليه‏السلام) به آزر و قوم خود مى‏گويد: (ما هذه التماثيل التى انتم لها عاكفون) (50) و خداوند هنگام شمارش آثار هنرى و معمارى و صنعتى حكومت سليمان (عليه‏السلام) مى‏فرمايد: (يعملون له ما يشاء من محاريب و تماثيل و جفال كالجواب) (51) . شايد منظور جناب ابن عربى همان باشد كه در آغاز اين نكته اشاره شد و آن شيوع هنر تصوير و تجسم و تمثيل در بين ترسايان و گرايش آنان به صفت صورتگى در مراكز عبادى است.
پانزدهم: مريم(عليهاالسلام) با دريافت كلام پيك مُتَمَثّل الهى، به وعده خداوند مطمئن و به نزاهت خويش معتقد بود و آنچه در آيه (يا ليتنى متّ قبل هذا و كنت نسياً منسيا) (52) از آن حضرت نقل شد، به لحاظ تهمت يهوديان تندرو و تفريطى بود نه به لحاظ خود، و آنچه از آيه34-24 سوره مريم استنباط مى‏شود كرامت و اعجاز مسيح و مادرش بوده و شهادت مسيح به برائت مريم و معرفى حضرت مسيح به اوصاف كمالى وى و... مى‏باشد.
نكته‏اى كه بعضى از بزرگان عرفان گفته‏اند اين است كه براى طهارت مريم (عليهاالسلام) دو شاهد شهادت داده‏اند: يكى مسيح در گهواره، كه شرح آن در متن تفسير گذشت و ديگرى ثمر دادن درخت خرماى خشكيده، زيرا خرما بدون تلقيح نر و ماده ميوه نمى‏دهد، ولى در اين جا به صرف تكان دادن و اهتزاز آن بدون تماس با نرينه‏اى از جنس خود، به بار نشست و شهادت اين درخت مشابه بارورى خود مريم بدون تماس مُذَكّر بود. (53)
در كلمات حضرت مسيح شواهد متعددى بر قداست مريم(عليهاالسلام) و طهارت مولد خودش وجود دارد، زيرا كسى كه از نبوت و كتاب آسمانى برخوردار بوده، وجودش در همه شئون و حالات منشاء بركت است، هرگز از دامن آلوده به دنيا نمى‏آيد. آن حضرت در خلال شمارش اوصاف خود گفت: (برّاً بوالدتى)، يعنى تنها كسى كه از او به دنيا آمده‏ام مادر است و هيچ مردى پدر من نيست، برخلاف حضرت يحيى كه خداوند درباره او فرمود: (و برّاً بوالديه)، زيرا يحيى (عليه‏السلام) داراى پدر و مادر بود و چون ميلاد مسيح(عليه‏السلام) با طهارت همراه بود مأمور شد از طرف خدا بگويد: (والسلام علّى يوم ولدت...)، زيرا عنصر ناپاك، ميلاد سالم نخواهد داشت و هرگز به سلامت الهى به دنيا نمى‏آيد.
شانزدهم: شايد بتوان از كلمه (ويوم اموت) استشمام كرد كه حضرت مسيح(عليه‏السلام) قصد تكذيب يهوديان مدّعى قتل او را داشت چون اگر وى را شهيد كرده بودند، براساس فرهنگ قرآن كه شهيد را مرده نمى‏نامد، و آن حضرت مى‏فرمود: «ويَوْمَ اُقْتَلُ» و چون فرمود: «روزى كه مى‏ميرم»، معلوم مى‏شود كه آن حضرت را شهيد نكرده‏اند. البته قرآن كريم در اين زمينه به صورت صريح قتل آن حضرت را نفى فرموده است.
هفدهم: رَهْبَت از خداوند چون رَغْبَت به سوى او مرغوب بوده و آياتى از قبيل: (انما هو إله واحد فإيّاى فارهبون) (54) و (يدعوننا رغباً و رهباً) (55) مُشوّق آن است كه به فرد يا گروهى كه از خلق منزوى شود و با حق ارتباط تام برقرار كند راهب مى‏گويند و كار او را رهبانيت مى‏شمارند.
رَهّبانيت در اسلام به معناى انزواى از دنيا، نه از جامعه، ممدوح بوده و بهترين راه براى تحقق آن جهاد در راه خداست. گروهى از پيروان مسيح(عليه‏السلام) رَهْبانيّت را به طور ابتداع نه اتّباع پديد آورده‏اند و اندكى از آنان پاس آن را نگه داشتند و بسيارى از آنها حق رهبانيت مبتدعه را رعايت نكرده‏اند. رعايت كنندگان حريم رهبانيت مأجور شده‏اند و قرآن كريم اصل تأسيس مرام رهبانيت ترسايان را تحريم نكرده و از آن نكوهش ننمود، بلكه به طور ضمنى آن را تأييد و رعايت كنندگان حق آن را پاداش نيك داده است و اين عمل خود نشانه اجتهاد ترسايان بنيانگذار مرام مزبور است.
مطلب مهم در صحت تأسيس مرامى در محدوده يك مكتب لزوم رعايت اصولى است كه به بعضى از آنها اشاره مى‏شود:
-1 مطابقت با خطوط جامع و كلى آن مكتب يا عدم مخالفت با آن.
-2 رجوع به منابع اصلى و محورهاى ريشه‏اى آن براى اطلاع به ورود نص خاص در اين باره.
-3 عدم استناد خصوصيت مرام مزبور به صاحب مكتب بعد از آن كه دليل مخصوصى در اين زمينه از وى نرسيده است.
رهبانيّت ترسايان كه اصل آن ابتداع بود نه اتّباع، واجد شرايط ياد شده بود، از اين رو نكوهش نشد و رعايت كنندگان آداب آن بى‏پاداش نماندند.
توجه به مطالب ياد شده توهم جواز اجتهاد در مقابل نصّ را از بين مى‏برد، زيرا چنين اجتهادى بدعت مذموم است نه ابتداع ممدوح، چون ورود نص از منبع آن مكتب، مجالى براى تأسيس مرام از طرف ديگران را نخواهد داد و از اين جا معلوم مى‏شود معناى حديث «من سنّ سنّةً حسنةً فله أجرها و أجر من عمل بها إلى‏ يوم القيامة من غير أن ينقص من أجورهم شي‏ء» (56) چيست؟ زيرا اگر اصل عمل حُسن فعلى نداشته باشد سنت حسنه نخواهد بود و يا اگر بنيانگذار آن قبل از فحص و رجوع به منابع اصلى مكتب به طرح آن اقدام كرده باشد و يا بعد از رجوع و اطلاع بر عدم منع و خصوصيت آن را با اين كه دليل مخصوصى در اين باره نيافت به صاحب مكتب اسناد بدهد حُسن فاعلى نداشته، از اَجر محروم است.
بنابراين اجتهادِ مجاز آن است كه درباره استنباط معارف و احكام از منابع دينى به كار رود، يا درباره ابتكار آداب و سنن با حفظ اصول ياد شده اعمال گردد، ولى اگر در مقابل نص بود يا قبل از رجوع به منابع دينى بود يا خود مجتهد را منبع دينى پنداشتن مايه چنين پايه شد هرگز ماذون نيست و برگزارى نماز نافله شبهاى ماه مبارك رمضان به جماعت، از قبيل اجتهاد مذموم و ابتداع مشئوم است نه اجتهاد محدود و ابتداع ممدوح، و از سنخ بدعت است نه سنّت، و آنچه در تفسير عارف نامور جناب ابن عربى آمده است‏ (57) اگر مدسوس نباشد مَطْمُوس و باطل است، گرچه احتمال دَسّ، در آن چونان ساير نوشتارهاى اين بزرگ مرد عرفان و شهود، قوى است و شواهد آن نيز كم نيست.
سرّ ابتكار رهبانيت در بين ترسايان غلبه روحانيت حضرت مسيح(عليه‏السلام) بوده و سيره راهبانه آن حضرت زمينه را فراهم كرده است، ليكن همان طور كه پيش از اين اشاره شد بين انزواى از دنيا كه ممدوح است و انزواى از جامعه انسانى و خدمت به خلق خدا كه مذموم است فرق خواهد بود و حضرت عيسى (عليه‏السلام) در عين زندگى راهبانه و زاهدانه، مبارزه با كافران را در برنامه داشت و حواريان نيز به يارى او برخاستند و پيروز شدند، چنانكه آيه پايانى سوره «صف» شاهد بر آن است.
 

پی نوشت:

(1) سوره احزاب، آيه 33
(2) بحار، ج.14 ص 206
(3) سوره يوسف، آيه 109
(4) سوره آل عمران، آيه 43
(5) سوره آل عمران، آيات 46-45
(6) سوره كهف، آيه 109
(7) سوره عنكبوت، آيه 43
(8) سوره لقمان، آيه 27
(9) بحار، ج.4 ص.151 تحف العقول، ص 479
(10) نهج التلاغه، خطبه 108
(11) سوره مائده، آيه 73
(12) سوره مائده، آيه 110
(13) سوره مؤمنون، آيه 50
(14) سوره مائده، آيه 73
(15) سوره مائده، آيات17 و 72
(16) سوره مائده، آيه 116
(17) همان.
(18) سوره مائده، آيه 117
(19) سوره مريم، آيه36 و سوره آل عمران، آيه 51
(20) سوره مريم، آيه 30
(21) سوره آل عمران، آيه 45
(22) سوره مريم، آيه 7
(23) سوره انسان، آيه 18
(24) سوره انسان، آيه 17
(25) سوره مريم، آيه 17
(26) سوره انبياء، آيه 91
(27) سوره بقره، آيات87 و 235
(28) سوره مائده، آيه 110
(29) تفسير ابن عربى، ج.1 ص 441
(30) بحار، ج،.39 ص 313
(31) سوره مؤمنون، آيه 50
(32) تفسير ابن عربى، ج.1 ص 442
(33) سوره نساء، آيه 172
(34) سوره مائده، آيه 117
(35) سوره آل عمران، آيه 59
(36) سوره مائده، آيات17 و 72
(37) سوره توبه، آيه 30
(38) تفسير ابن عربى، ج.2 ص 13
(39) سوره انعام، آيه 162
(40) سوره مائده، آيه 110
(41) سوره آل عمران، آيه 49
(42) سوره نحل، آيه 53
(43) سوره مائده، آيات 114-112
(44) سوره مائده، آيه 115
(45) سوره بقره، آيات78 و 253
(46) سوره مجادله، آيه 22
(47) سوره مائده، آيه 116
(48) تفسير ابن عربى، ج‏3، ص‏ 44
(49) سوره انبياء، آيه 52
(50) سوره سبأ، آيه 13
(51) سوره مريم، آيه 23
(52) تفسير ابن عربى، ج‏3، ص‏ 46
(53) سوره نحل، آيه 51
(54) سوره انبياء، آيه 90
(55) كافى، ج‏5، ص‏9؛ تهذيب، ج‏6، ص‏ 124
(56) تفسير ابن عربى، ج‏4، ص‏ 288
 

منبع:سيره پيامبران (عليهم السلام) در قرآن

 



:: موضوعات مرتبط: مسیحیت , ,
تاریخ :
بازدید : 154
نویسنده : محمد

نقادى كتاب مقدس / عبدالرحيم سليمانى

اشاره

نقادى كتاب مقدس[3]

به طور كلى، مسائلى كه در نقادى كتاب مقدس مطرح اند، با حفظ و انتقال متون كتاب مقدس ارتباط دارند. اين مسائل عبارت اند از: متون خطى اى كه از اين نوشته ها باقى مانده; تاريخ و مكان آنها و ارتباطشان با يكديگر; قابل اعتمادترين شكل متن; منشأ و شكل گيرى متن، از جمله اين كه در چه زمان و مكانى و چرا و چگونه و به دست چه كسى و براى چه كسى و در چه اوضاع و احوالى به وجود آمده است; امورى كه در به وجود آمدن آن دخيل بوده اند و منابعى كه در شكل گيرى آن به كار گرفته شده اند; پيام متن، آن گونه كه در زبان خود متن بيان شده، از جمله معناى كلمات و نيز شيوه اى كه آنها كنار هم چيده شده اند.[4]

 

تاريخچه نقد كتاب مقدس

تاريخ نقادى كتاب مقدس به صورت يك جريان گسترده و يك رشته علمى به قرن هجدهم و عصر روشنگرى برمى گردد. قبل از اين دوره تنها آثارى پراكنده و فعاليت هايى فردى در اين باره وجود داشته است. علاوه بر اين، گستردگى و عمق و تأثير اين تلاش ها با آنچه درقرن هجدهم وتحت تأثير نهضت روشنگرى رخ داد، هرگزقابل مقايسه نيست.[5]

دانشمند يهودى، ابراهيم ابن عزرا (1089 ـ 1164 م)، را شايد بتوان از پيشينيان اين بحث قلمداد كرد. او تلاش مى كند كه با استناد به مواردى از درون تورات، اثبات كند كه ممكن نيست نويسنده اين كتاب حضرت موسى باشد، بلكه اين كتاب قرن ها بعد، به دست فرد ديگرى، نوشته شده است. باروخ اسپينوزا (1632 ـ 1677) راه او را ادامه داد و شواهد زيادى بر آنچه ابن عزرا آورده بود، افزود.[7]

قبل از پيدايش جريان وسيع نقادى كتاب مقدس در قرن هجدهم، كسانى مانند اِراسموس[14] اما باز آنچه در عصر روشنگرى رخ داد با اين فعاليت هاى پراكنده، هم از لحاظ گستردگى و هم شيوه كار و هم نتايج و پيامدها، بسيار متفاوت بود. از همين جهت است كه نام «نقادى كتاب مقدس» يا «نقد تاريخى كتاب مقدس» به جريانى منصرف است كه از قرن هجدهم به وجود آمده است.

 

پيدايش نقد تاريخى كتاب مقدس

جريان نقادى كتاب مقدس در بستر نهضت روشنگرى به وجود آمد و در واقع فرع و زيرمجموعه آن است. بنابراين، هم از نظر روش بحث و هم اصول حاكم بر تحقيق، تابع نهضت روشنگرى است. پس قبل از مطالعه جريان نقادى كتاب مقدس، بايد نهضت روشنگرى را شناخت.

 

عصر روشنگرى و پيدايش نقد تاريخى

برخى نهضت روشنگرى را اين گونه تعريف كرده اند: قبل از اين دوره، انسان، خود، بخشى از جهانى كه نظام الهى دارد به حساب مى آمد; در اين دوره، نه تنها از اين انديشه دست برداشته شد، بلكه به سوى اين نگرش مى رفتند كه جهان بر حسب عقل، تجربه و كشف انسان شناخته شود.[17]

اين فرايند شامل مطالعه كتاب مقدس نيز شد و لازمه آن اين بود كه كتاب مقدس، كه از ديد سنت گرايان، مقدس و كتاب خدا به حساب مى آمد و درك آن بر خضوع و حضور ذهن و ايمان مبتنى بود، همانند كتاب هاى عادى بشرى مطالعه، نقد و بررسى شود.[19]

كشور آلمان را بايد زادگاه اصلى بحث نقادى كتاب مقدس و همچنين الهيات جديد شمرد. مهم ترين و برجسته ترين فردى كه در اين كشور به نقد كتاب مقدس به شيوه جديد پرداخت، يان گاتفريد يشهورن[27]

بحث نقادى كتاب مقدس وقتى به كشورهاى انگليسى زبان رسيد، با مشكلاتى روبه رو شد و براى مثال، در اسكاتلند، رابرتسون اسميت،[30]

به هر حال، نقادى كتاب مقدس به صورت جريانى گسترده ادامه يافت، و از آن جا كه گزارشى از كتاب مقدس مى داد كه با سنت پيشين مسيحى بسيار متفاوت بود، در الهيات جديد مسيحى و انديشه مسيحيت جديد بسيار تأثيرگذار بود.[31]

 

نقد تاريخى و يك پرسش اساسى

سؤالى كه در اين جا مطرح مى شود، اين است كه آيا پذيرش نتايجى كه در پرتو نهضت نقد تاريخى كتاب مقدس به دست آمده است، بر پذيرش اصول حاكم بر عصر روشنگرى مبتنى است؟ به تعبير ديگر، آيا كسى كه مى خواهد در همه يا برخى از زمينه ها همان روش نقد تاريخى را پيش بگيرد، ضرورتاً بايد اصول حاكم بر عصر روشنگرى را بپذيرد؟ برخى پذيرش مطلق جهان بينى حاكم بر عصر روشنگرى را شرط چنين چيزى مى دانند.[33] است و عالم تجربى حتماً بايد آنها را مسلم فرض كند وگرنه تحقيقاتش به نتيجه نمى رسد، يا اصلا نمى تواند تحقيق كند. اما غير از علوم تجربى، علوم ديگرى هم وجود دارند كه از راه تجربه و مشاهده حاصل نمى شوند. پس اشكال نهضت روشنگرى اين است كه اصولى را كه در جاى خود بايد مسلم فرض شود، به محدوده هاى ديگر كشانيده و آنها را عام و مطلق فرض كرده است. بنابراين، نبايد دستاوردهاى عصر روشنگرى را به طور مطلق كنار گذاشت، بلكه تنها بخشى از آن قابل پذيرش نيست كه به محدوده هاى خارج از قلمرو تجربه و مشاهده پرداخته است. درباره نقد تاريخى كتاب مقدس نيز امر به همين صورت است. بايد توجه كرد كه آيا همه بخش هاى نقد تاريخى از قلمرو تجربه و مشاهده خارج است يا اين كه بخش هايى از آن اين گونه است؟ اگر صورت دوم درست باشد، نبايد دستاوردهاى نقد تاريخى را به طور كلى كنار گذاشت و حتى كسى مى تواند بدون اين كه جهان بينى حاكم بر عصر روشنگرى را به صورت مطلق بپذيرد، در بخش هايى همان روش نقد تاريخى را پى بگيرد. پس لازم است قبل از هر چيز بخش هاى مختلفى را كه در جريان نقد تاريخى به آنها پرداخته شده، بررسى كنيم.

 

گستره نقد تاريخى

به طور كلى، محورهايى را كه در جريان نقد تاريخى به آنها پرداخته اند، مى توان به دو بخش تقسيم كرد: برخى از اين محورها درباره كتاب مقدس است و به امورى از قبيل نويسنده، تاريخ نگارش، لغت شناسى و... مى پردازند. برخى ديگر سخن و محتواى كتاب مقدس را بررسى، تحليل و نقد مى كنند. پس اين دو بخش را مى توان نقد ظاهرى و نقد محتوايى كتاب مقدس ناميد.

 

الف) نقد ظاهرى كتاب مقدس

نقد ظاهرى بخشى از نقد تاريخىِ كتاب مقدس است كه كارى به بحث محتوايى و صحت و سقم مطالب ندارد، بلكه مقدم بر آن بحث است و به امور شكلى مى پردازد. اين نقد چند صورت دارد:

1. نقد نسخه شناختى:[36]

2. نقد تاريخى:[40]

3. نقد زبان شناختى:[43]

4. نقد سبك شناختى:[46]

5. نقد شكلى:[48]

6. نقد سنت شناختى:[51]

7. نقد ويرايشى:[55]

8. نقد قانونى:[57]

مواردى كه ذكر شد، انواع معروف نقد كتاب مقدس است كه گاهى موارد ديگرى را نيز به آنها مى افزايند. همچنين برخى دو شيوه از شيوه هاى فوق را با يك عنوان مى آورند. بنابراين، انواع نقد در كتاب هاى مختلف، از نظر تعداد و اسامى، تفاوت هايى با يكديگر دارند.

 

ب) نقد محتوايى كتاب مقدس

همان طور كه گذشت، نقد تاريخى كتاب مقدس در بسترى پديدار شد كه شناخت و طرز تفكر علمى و انتقادى سلطه داشت. كتاب مقدس نيز با همين شيوه و ابزار مورد كنكاش قرار گرفت. ابعاد مختلفى كه تاكنون از اين نقادى بيان شد، درباره صورت كتاب مقدس بود، نه محتواى آن; اما محتوا و مضمون كتاب مقدس نيز از اين جريان در امان نماند و مورد تحليل و نقد قرار گرفت. شايد بتوان گفت در ميان محورهايى كه در جريان نقدِ تاريخى محتوايى به آنها توجه شده، سه محور از اهميت بيشترى برخوردارند. اين سه محور عبارت اند از: سرگذشت هاى منسوب به مشايخ و انبيا، اكتشافات علمى و كتاب مقدس و معجزات منقول در كتاب مقدس.

1. بررسى اخلاقى داستان هاى مشايخ و انبيا: شكى نيست كه انبيا و مشايخى كه در كتاب مقدس از آنها به نيكى ياد شده است، براى پيروان اين كتاب الگو و سرمشق اند و تقليد از آنان بسيار شايسته و نيكو است. اين در حالى است كه در كتاب مقدس اعمالى به اين افراد نسبت داده شده كه هرگز با اخلاق سازگارى ندارد. براى مثال، كتاب مقدس قتل عام هاى فجيعى را به يوشع ابن نون نسبت مى دهد; به داوود نسبت مى دهد كه با همسر يكى از سربازانش زنا كرد و مقدمات قتل آن سرباز را فراهم آورد; به ابراهيم نسبت بى غيرتى مى دهد; و... . پيروان سنتى كتاب مقدس موارد فوق را توجيه مى كردند; براى مثال، درباره قتل عام هاى يوشع مى گفتند كه آن اقوام در اثر گناهكارى، استحقاق اين مجازات را داشتند و... . اما نقادان كتاب مقدس، كه به اين كتاب مانند كتاب هاى ديگر مى نگريستند و در نتيجه مجبور به توجيه نبودند، به انتقاد از موارد فوق پرداخته، آنها را زير سؤال بردند.[58]

2. كتاب مقدس و علم: در عصرى كه نقادى كتاب مقدس به وجود آمد، يعنى عصر روشنگرى و قرن هجدهم، علوم تجربى در زمينه هاى مختلف بسيار پيشرفت كرده بود. كشفيات اين علوم، در ظاهر، با مواردى از كتاب مقدس سازگارى نداشت. قبل از اين دوره، گزاره هاى علمى كتاب مقدس به صورتى تعبدى پذيرفته مى شد، اما اين طبيعى بود كه در عصر روشنگرى، كه شناخت علمى تنها شناخت معتبر محسوب مى شد، دستاوردهاى علوم تجربى بر گزاره هاى علمى كتاب مقدس مقدم شود.[60]

3. نقد تاريخى و معجزات منقول در كتاب مقدس: در كتاب مقدس حوادث خارق العاده اى نقل شده است كه با اصول حاكم بر نقادى كتاب مقدس سازگار نيست. اگر بخواهيم شناخت علمى تجربى را تنها راه شناخت بدانيم و نيز قائل شويم كه همه حوادث طبيعى با ديگر پديده هاى موجود در طبيعت قابل تبيين است، پس بايد معجزات منقول در كتاب مقدس را كنار گذاشت يا از ظاهر لفظى شان دست برداشت.[61]

 

جمع بندى و نتيجه گيرى

نقد تاريخى كتاب مقدس با توجه به اصولى پديد آمد كه انديشه و اعتقاد رايج بين اكثر فرهيختگان آن عصر بود: امورى ممكن الوقوع اند كه مشابه آنها رخ داده است; حوادث اين جهان همه در يكديگر تأثير و تأثر دارند; اين جهان يك مجموعه خودكفا است كه حوادث آن را با حوادث ديگر مى توان تبيين كرد; تنها شناخت معتبر، شناخت علمى و تجربى است. لازمه پذيرش اين اصول اين بود كه به كتاب مقدس به مثابه يك كتاب بشرى، مانند كتاب هاى ديگر، نظر شود.

ابزارى كه نقادان كتاب مقدس به كار مى بردند، دستاوردهاى جديد علمى بود. به عبارت ديگر، پيشرفت هاى علمى راه را بر روى نقادان گشوده بود تا به دستاوردهاى جديد درباره كتاب مقدس برسند.

همان طور كه قبلا اشاره شد، اين پرسش در اين جا مطرح مى شود كه آيا متدينان، چون نمى توانند اصول حاكم بر عصر روشنگرى را به عنوان يك عقيده يا جهان بينى بپذيرند، بايد نتايج و دستاوردهاى نقد تاريخى را به طور كامل كنار گذشته، آنها را الحاد به حساب آورند؟ آيا فردى كه به اصول عصر روشنگرى اعتقاد ندارد، نمى تواند مسير نقادان تاريخى را در همه خطوط يا برخى از آنها دنبال كند؟

در جواب بايد گفت كه هر چند متدنيان نمى توانند اين اصول را به عنوان اعتقاد و جهان بينى بپذيرند، اما بايد آنها را به مثابه پيش فرض علوم تجربى مورد توجه قرار دهند و در غير اين صورت، علوم تجربى به نتيجه نمى رسند. اشتباه پيروان نهضت روشنگرى اين بود كه اين اصول را مطلق انگاشتند و جهان بينى تلقى كردند و اين باعث شد به اين نتيجه برسند كه تنها شناخت معتبر، شناخت علمى و تجربى است. اما شكى در اين نيست كه عالم تجربى بايد اين اصول را پيش فرض كار خود قرار دهد.

سؤال ديگر اين است كه آيا محورهايى از كتاب مقدس كه نقادان بدانها پرداخته اند، در حيطه علوم تجربى مى گنجند؟ اگر اين گونه باشد، بايد به دستاوردهاى آنان توجه كرد; زيرا نتيجه اى كه از تلاش آنان به دست آمده، ارتباطى با اين ندارد كه آن اصول را پيش فرض دانسته باشند يا جهان بينى. اما اگر اين محورهاى مورد مطالعه از حيطه علوم تجربى خارج باشند، نبايد از اين اصول حتى به عنوان پيش فرض استفاده كرد و درنتيجه، دستاوردهاى نقادان را نمى توان پذيرفت.

پيروان همه اديانْ كتاب مقدس خود را كتابى عادى و بشرى به حساب نمى آورند; اما آيا اين بدين معنا است كه نمى توان آن را از هيچ جهت مورد مطالعه نقادانه قرار داد؟ آيا عالم تجربى با توجه به مطالعات تاريخى، زبان شناختى، باستان شناختى و... نمى تواند ادعا كند كه فلان كتاب ممكن نيست در فلان تاريخ نوشته شده باشد؟ فرض كنيم متدينان به يك دين معتقدند كه كتاب مقدسشان در سه هزار سال پيش نوشته شده است. عالم تجربى با مطالعات خويش درمى يابد كه ادبيات، زبان و اصطلاحاتى كه در اين كتاب به كار رفته، از دو هزار سال پيش به بعد معمول شده است. بنابراين، با مقدماتى علمى به اين نتيجه مى رسد كه اين كتاب حداكثر دو هزار سال پيش نوشته شده است. به نظرمى رسد كه دراين صورت عالم تجربى ازحيطه علوم تجربى فراتر نرفته است وهرگزپيروان اين كتاب نمى توانند مدعى شوند كه با اين كه اين ادبيات،زبان واصطلاحات مربوط به دوهزار سال پيش است، اما به صورتى معجزه آسا سه هزارسال پيش در اين كتاب به كار رفته است; چون هر كتابى حتماً با زبان مخاطب خود سخن مى گويد.

آنچه درباره نقد صورى كتاب مقدس گفته شد، همه از اين قبيل اند و در حيطه علوم تجربى قرار دارند. بنابراين، نمى توان دستاوردهاى نقادى كتاب مقدس را در اين زمينه تخطئه كرد. در باب تعارض گزاره هاى كتاب مقدس با علم در زمينه طبيعيات و كيهان شناسى و مانند آن، نمى توان گفت كه عالم تجربى از حيطه خود فراتر رفته، بلكه اين حيطه خاص علوم تجربى است. حال روشن است كه اگر در يكى از مسائل علوم تجربى، حكمى با قطع و يقين ثابت شد كه با ظاهر كتاب مقدس سازگارى نداشت، نمى توان عالم تجربى را واداشت كه ظاهر كتاب را تعبداً بپذيرد. بنابراين، راه براى دست برداشتن از آن ظاهر، و اسطوره انگارى يا حداكثر مسكوت گذاشتن آن باز مى شود.

در مورد مسائل غيراخلاقى منسوب به برخى از مشايخ و انبيا، معلوم است كه همه، چه عالمان تجربى و چه ديگران، حق دارند كه سؤال كنند و اگر پاسخ قانع كننده اى نيافتند آنها را كنار بگذارند.

تنها مسئله اى كه مى ماند، ناسازگارى معجزات با اصول رايج در عصر روشنگرى است. در جريان نقد تاريخى كتاب مقدس، در بين مواردى كه ذكر شد، اين تنها موردى است كه نقادان، اصول علوم تجربى را به كار گرفته ولى از حيطه آن فراتر رفته اند. به تعبير ديگر، در اين صورت اين اصول ديگر صرفاً پيش فرض نيستند، بلكه به دايره اعتقادات و جهان بينى پيوسته اند; هرچند در اين جا نيز برخى گفته اند كه نقادان معجزات را به طوركلى رد نكرده اند، بلكه آن را به آن كثرت و فراوانى كه در كتاب مقدس آمده است، نپذيرفته اند.[63]

نكته ديگر اين است كه نقادان با كتاب مقدس، مانند كتاب هاى ديگر، نقادانه برخورد مى كردند. سنت گرايان در اعتراض مى گفتند:

تورات و انجيل كتاب هاى مقدس و آسمانى اند و مؤلفشان خود خداست: كلام پروردگارند خطاب به انسان. تنها طرز خواندن درست، و يگانه راه گشودن رموز آنها، قرائت آنها با حضور ذهنِ ايمان سنتى است. برخورد انتقادى با آنها قطعاً زيبنده نيست، چرا كه به اصل مطلب ترديد راه مى دهد، و از اول، كتاب مقدس را نه كلام خدا بلكه كتابى صرفاً بشرى مى شمارد.[64]

اما نقادان پاسخ مى دادند كه:

دين و كتاب مقدس بسيار است. نبايد جزم انديش بود و يكى را بر حق دانست و ديگران را ناديده انگاشت. همه كتاب هاى مقدس را بايد با ديد سنجشگر خواند، و به داورى ارزش هاى دينى و اخلاقى كه مى آموزند و اطلاعات تاريخى كه مى دهند پرداخت. از اين گذشته، انجيل مسيحيان به وضوح سندى بشرى و تاريخى و وابسته به زمان ها و مكان هاى مشخصى در گذشته است. اگر آن را منبع اطلاعات خود سازيم، بايد همان پرسش هايى را از آن بكنيم كه از ديگر مدارك تاريخى مى كنيم.[65]

 

كتاب نامه

1. برلين، ايزايا: عصر روشنگرى، ترجمه پرويز داريوش، تهران، سپهر، 1345.

2. كيوپيت، دان: درياى ايمان، ترجمه حسن كامشاد، تهران، طرح نو، چاپ اول، 1376.

3. مجتهد شبسترى، محمد: هرمنوتيك، كتاب و سنت، تهران، طرح نو، چاپ دوم، 1375.

_. ûHBD‎: Achtemeier, Paul J.: Harper¨s Bible Dictionary, Harper san Francisco, 1985.

_. ûOCB‎: M. Metzger, Bruce and D. Coogan, Michael: The Oxford Companion to the Bible, Oxford University Press, New York, 1993.

_. Rogerson, John: "The Old Testament: historical study and new roles", Byrne, Peter and Houlden: Companion Encyclopedia of Theology, London and New York, 1995.

_. ûEB‎: The New Encyclopedia Britannica, v. 14 & 2, Encyclopadia Britannica, INC., 15th Ed., U.S.A, 1995.

_. The Chief Works of Benedict De Spinoza a Theologico - Political Treatise and a Political Treatise, Translated from the Latin by R. H. M. Elwes, New York.

_. ûERE‎: Dobschدtz, E. von: ûBible in the Church‎, Encyclopedia of Religion and Ethics, ed.: James Hastings, v. 2, New York, Charles Scribner's Sons.

_. Wolfhart Pannenberg, An Introduction to Systematic Theology, U.S.A., 1928.

_. Weinfeld, Moshe: ûBible Criticism‎, Contemporary Jewish Religious Thought, ed.: Arthur A. Cohen and Paul Mendes - Flohr, New York, 1987.

 


[1]. Biblical Criticism

[2]. HBD, p. 129.

[3]. OCB, p. 318.

[4]. HBD, p. 129.

[5]. دان كيوپيت، درياى ايمان، ترجمه حسن كامشاد (چاپ اول، طرح نو، تهران)، ص 109.

[6]. Spinoza, pp.120-132; و رك: باروخ اسپينوزا، «مصنف واقعى اسفار خمسه»، ترجمه عليرضا آل بويه، (هفت آسمان، شماره اول، بهار 76)، ص 89 ـ 103.

[7]. OCB, p. 321.

[8]. Erasmus

[9]. Hugo Grotius

[10]. Richard Simon

[11]. Jean Astruc

[12]. Thomas Habbes

[13]. John Locke

[14]. OCB. p. 322.

    [15]. Rogerson, p.64

[16]. دان كيوپيت، پيشين، ص 107 ـ 109.

[17]. ايزايا برلين، عصر روشنگرى، ترجمه پرويز داريوش (سپهر، تهران، 1345)، ص10.

[18]. دان كيوپيت، پيشين، ص 109.

[19]. محمد مجتهد شبسترى، هرمنوتيك كتاب و سنت (چاپ دوم، طرح نو، تهران، 1375)، ص161 ـ 163.

[20]. John Gottfried Eichhorn

[21]. دان كيوپيت، پيشين، ص111; OCB, p. 322; Weinfeld, p.35.

[22]. Wihelm Martin Leberecht de Wette

[23]. OCB, p. 322; Weinfeld, p.37.

[24]. Julius Welhausen

[25]. OCB, p. 322; Weinfeld, p.38.

[26]. Ferdinand Christian Baur

[27]. OCB, p. 322.

[28]. W. Robertson Smith

[29]. Charles A. Briggs

[30]. ibid.

    [31]. Pannenberg, p.15.

[32]. محمد مجتهدشبسترى، پيشين، ص 161.

[33]. منظور از علوم تجربى در اين جا، معناى اخص آن نيست و شامل علوم تاريخى و اجتماعى و مانند آن نيز مى شود.

[34]. Textual Criticism

[35]. HBD, p. 12; EB, v. 14, p. 997.

[36]. ERE, v. 2, p. 593.

[37]. Historical Criticism; هرچند عنوان اين نقد با عنوان اصلى بحث مشترك است، اما اين اصطلاح ديگرى است.

[38]. EB, v. 14, p. 998.

[39]. HBD, p. 130.

[40]. ibid.

[41]. Philological Criticism

[42]. EB, v. 2, p. 196.

[43]. ibid., v. 14, p. 997.

[44]. Literary Criticism

[45]. HBD, p. 131.

[46]. ibid.

[47]. Form Criticism

[48]. HBD, p. 132; EB, v. 14, p. 998.

[49]. Tradition Criticism

[50]. EB, v. 2, p. 19.

[51]. EB, v. 14, p. 998; OCB, p. 323.

[52]. Redaction Criticism

[53]. OCB, p. 323.

[54]. EB, v. 14, p. 998.

[55]. HBD, p. 133.

[56]. Canonical Criticism

[57]. ibid.

    [58]. Rogerson, p.95.

[59]. OCB, p. 320.

[60]. دان كيوپيت، پيشين، 112.

[61]. OCB, p. 320.

[62]. OCB, p. 320.

[63]. محمد مجتهدشبسترى، پيشين، ص 161.

[64]. دان كيوپيت، پيشين، ص 109.

[65]. همان، ص110.

 



:: موضوعات مرتبط: مسیحیت , ,
تاریخ :
بازدید : 160
نویسنده : محمد

هويت مسيحيت در قرن 21

 

●منبع: سایت - باشگاه اندیشه

● نويسنده: رابرت - واتنا 

● مترجم: شهلا - پروين

 

 

در آغاز قرن بيستم و يكم، رهبران مذهبي آمريكا مشتاقانه در انتظار «سده‌ي مسيحيت» بودند. آنها در پايان سده ظاهراً در پي جايگاه نويني براي مسيحيان بودند. البته منظور من اين نيست كه ارزش‌هاي مرتبط با سنت مسيحيت نظير عشق و صلح از اين منظر فراموش خواهد شد. اما آيا مسيحيان چنين تغييري را خواهند پذيرفت؟ اصطلاح «مسيحي» دربرگيرنده‌ يك هويت است، هويتي كه با آن خود را شناسايي مي‌كنيم. بنابراين پرسش درباره‌ي آينده‌ هويت «مسيحي» مسائل زيادي را مطرح مي‌سازد كه سازمان‌هاي اجتماعي را بيش از افراد درگير مي‌كند.

 

احتمال تداوم «مسيحيت» در قرن آينده نسبت زيادي با ميزان قدرت كليسا در مواجهه با چنين هويتي دارد. نوع برخورد كليسا با هويت مسيحي و تمركز بر چالش‌هاي موجود دراين حوزه به سه دسته تقسيم مي‌شود:

 

كليسا به عنوان مركز احياي سنت‌ها، كليسا به عنوان فرقه و طبقه و كليسا به عنوان يك جامعه حامي.

 

 

كليسا به عنوان مركز احياي سنت‌ها

 

در كتاب «عادات قلبي»، رابرت بلا و همكارانش كه به تفصيل به موضوع كليسا پرداخته‌اند، پيشنهاد مي‌كنند كه بخشي از جامعه كليسا كه در فردگرايي يأس‌آور به آن محتاجيم، وظيفه يادآوري گذشته را به عهده دارد. كليسا به همراه اعضا و رهبرانش بدون زبان گفتار تذكر مي‌دهد. اين ادعا كه كليسا به عنوان مركز يادآوري براي شكل دادن به هويت شخصي ضرورت دارد، از اهميت چنداني برخوردار نيست. مسأله قابل تعمق اهميت سنتي است كه با منطق توأم باشد، همان موضوعي كه هانس ـ جورج گادامر و الاسدير مكين تاير در كنار ديگر فلاسفه به جديت از آن دفاع كردند.

 

مكين تاير تأكيد مي‌كند كه هر گونه عملكرد اخلاقي در كنار علم جامعه‌شناسي و در بستر اجتماع قابل توجيه مي‌باشد. به اعتقاد وي سنت همانا مكانيسم يادآوري و تفسير هويت شخصي است. او در After Virtue مي‌نويسد:

 

سنت زندگي … نوعي تداوم تاريخي و بحث اجتماعي و نزاعي جدي درباره دنيا به شمار مي‌آيد كه در چنين سنتي، نسل‌هاي زيادي به پيروي از امور خيري مي‌پردازند و همين سنت‌ها شخصيت معنوي آنها را شكل مي‌دهد.

 

نويسندگان «عادات قلبي» معتقدند كه فردگرايي به سهولت مردم را از يادآوري و تذكر دور مي‌كند. مكين تاير بر اين باور است كه افرادي كه در اين جوامع زندگي مي‌كنند دائماً تحت تأثير سنت‌هاي روايتي مي‌باشند. امور متفاوت، سنت‌هاي متفاوتي را نيز به همراه دارد. با در نظر گرفتن كليساها به عنوان تذكردهنده اين مسأله مطرح مي‌شود كه ميزان قدرت اين يادآوري‌ها در امور خير تا چه حد است؟ متفكراني چون مكين تاير و بلا پاسخ اين سوال را مي‌دهند. تعداد بسياري از آمريكائيان به كليسا نمي‌روند يا اگر مي‌روند به كليساهاي اجداد خود نمي‌روند و در كليساها با بچه‌هاي خود شركت نخواهند كرد. به عبارت ديگر احياي كليسا مشكلات زيادي را به همراه دارد.

 

از آنجا كه منابع ديگر سنت مانند خانواده‌ها، گروه‌هاي نژادي و جوامع انساني تحت فشار ناشي از تغييرات سنت هستند، كليسا مركز يادآوري سنت‌ها در نظر گرفته مي‌شود. شركت‌هاي تجاري و رسانه‌هاي جمعي، ارتباط سطحي و ضعيفي با گذشته دارند و در نتيجه مراسم فرسايشي كليسا حائز اهميت مي‌گردد. زماني كه بسياري از ارتباط‌هاي تاريخي ضعيف مي‌شوند، يادآوري سنت‌ها توسط كليسا چه فايده‌اي دارد؟ كليسا بايد همزمان با پرداختن به مسائل مهم زندگي، با نگاهي به گذشته مأموريت خاص خود را در حفظ سنت‌ها انجام دهد. كليسا بايد با نقل داستان‌هاي گذشته، زمان پيشين را به حال پيوند دهد. عنوان كليسا به عنوان مركز يادآوري سنت‌ها ممكن است از اهميت كليسا بكاهد اما اين روايت‌ها به نوعي در آينده هويت «مسيحي» را حفظ خواهد كرد. در اولين نگاه، نقل داستان‌ها آسان به نظر مي‌رسد. به طور كلي كاري كه كليسا انجام مي‌دهد اين است كه علاوه بر روايت داستان‌ها، مراسم عبادي مرتبط با آنها را نيز به نمايش مي‌گذارد. اما اين كار به ظاهر ساده، پيچيدگي‌هاي خاص خود را دارد زيرا بايد در مورد اينكه چه سنت‌هاي يادآوري شود و چگونگي پيوند آن با زمان معاصر و تجسم اين هويت ميان شنونده و شخصيت‌هاي متن، به دقت عمل شود. روايت سنت‌ها مشكلات خاص خود را براي كليسا به همراه دارد. يكي از اين مشكلات اين است كه كليسا خود را از مقام روايتگري محروم مي‌سازد. با توجه به تبليغات علمي، تاريخي و تئوريك، كليسا به جاي راوي داستان‌هايش فقط حرف مي‌زند. بايد به خاطر آورد كه مردمي كه به تئاتر مي‌روند مي‌خواهند شاهد يك نمايش باشند. آنها نمي‌خواهند تئوري بازيگري را بشنوند. مشكل دوم اين است كه سنت‌ها شامل كليه روايت‌هاي مسيح در گذشته‌هاي بسيار دور مي‌شود در حالي كه مي‌توان تنها گذشته مسيحيان معاصر يعني اجداد و نياكان خود را ترسيم نمود. اكنون كليسا از نقل چنين داستان‌هايي شرمنده است زيرا مي‌داند كه تازه‌واردان، آن را درك نخواهند كرد. مشكل اساسي سوم افزايش رقابتي است كه كليسا با اين عنوان با آن مواجه است. در نظر بگيريد آموزش گسترده بچه‌ها در مدارس درباره‌ي تاريخ گذشتگان و از آن مهم‌تر صنعت تصوير متحرك (كارتون) با چه قدرتي عمل مي‌كند. مسأله چهارم، تأكيد مداوم جامعه ما بر پيشرفت، نوآوري و ابداعات بشري است. داستان‌هاي گذشته مفيد است اما انتظار ما اين است كه اين داستان‌ها حامل روش‌هاي نو و ابتكارات جديدي درباره آينده زندگي انسان باشد. بنابراين كليسا مي‌تواند گذشته را همانند فيلم‌هاي رمان تاريخي به نحو احسن به تصوير درآورد به گونه‌اي كه گوئي مردم در آن فضا زندگي مي‌كنند. بعضي از كليساها ممكن است بهترين داستان تاريخي را كه تاكنون شنيده‌ايد تعريف كنند، اما حتي آن نوع داستان نيز هويت واقعي مسيحيت را القا نخواهد كرد مگر اينكه بارها و بارها به روش‌هاي نو بازگو گردد و با اشخاص ديگر و گذشته‌هاي كه بخشي از سنت مردم هستند درهم تنيده شود. جالب است كه كليسا بايد ضمن پرهيز از يادآوري‌ تاريخي محلي، منطقه‌اي و ملي، به گونه‌اي تأثيرگذار داستان را روايت كند و وقايع منحصر به فرد را طوري مطرح سازد كه نقش فعال و كارآمدي در ساختن آينده بشر داشته باشد.

 

 

كليسا به عنوان فرقه

 

در قرن گذشته فرقه‌گرايي بخش عمده‌ي مسيحيت بود و مردم به همان اندازه كه مسيحي بودند معتقد به آيين «پرسبتيري» يا «باپتيست» بودند. آنها كاتوليك و ارتدوكس بودند و هويت مسيحي آنها وراي اين سنت‌ها بود. اما فرقه‌گرايي به روش‌هاي مختلف كاهش يافت. تعداد كمي از مردم به فرقه‌هاي خود وفادار ماندند و تعداد كمتري نيز فكر مي‌كردند كه فرقه آنان نسبت به فرقه‌هاي ديگر درك بهتري را از حقيقت ارائه مي‌دهد و اعتقادي كمتري را بر پيروان خود تحميل مي‌كند.

 

تام هسكنز، يك مسيحي مومن در اوائل چهل سالگي خود درباره‌ي وابستگي‌اش به فرقه‌گرايي چنين مي‌گويد: «فكر نمي‌كنم براي مسيحي بودن بايد پيرو مذهب خاصي باشم يا به نام سردر كليساها نگاه كنم، بلكه بايد تنها به دنبال برادري و اخوتي باشم كه متعهد به حفظ آئين مسيح است. اين جايگاه فعلي من است.» هسكنز خود را يك مسيحي معرفي مي‌كند اما شخصيت او شبيه «بلا» و »شيلا» نيست كه مذهب خود را به دنبال نام خود بياورند. وي به شدت درگير كليساهاي محلي است اما مسلماً فرقه‌ها برايش مفهومي ندارند. او در حال حاضر از زندگيش خوشحال و راضي است زيرا خواهان تعليمات مذهبي و انساني است. او و خانواده‌اش سال‌ها به كليساهاي متفاوتي گرايش پيدا كرده‌اند. افراد بسياري مانند تام هسكنز خود را مسيحي مي‌دانند تا باپتيست، پرسبيترين يا كاتوليك. اما مسأله مهمي فراموش شده است. تصور كنيد اگر همه‌ي مردم ايالات متحده فكر مي‌كردند نيويوركي، سانفراسيسكويي، ويرجينيايي، غربي ميانه يا ايتاليايي آمريكايي نيستند چه اتفاقي مي‌افتاد؟ نوعي تصور واهي كه در دهه 1950 بحث‌برانگيز شده بود بين همگان رواج مي‌يافت، يعني هيچ هويتي ميان شخصيت خيالي و واقعي مردم وجود نداشت و همگي در تشابهي كسالت‌‌بار غرق مي‌شدند.

 

آيا سرنوشت كليساها نيز به اينجا ختم مي‌شود؟ فكر نمي‌كنم. در اين مورد كه مسيحيان و طرفدارن مدرنيسم با پرداختن به اين توهمات بتوانند هويت جهاني خود را حفظ كنند، ترديد دارم. شعار «جهاني فكر كنيد، محلي عمل كنيد»، به ذهن مي‌رسد. همچنانكه مرزهاي فرقه‌گرايي درهم مي‌شكند و پيوند جهاني ميان برادران مسيحي برقرار مي‌گردد، هويت مسيحي بعد جهاني پيدا مي‌كند. اين هويت زماني تقويت مي‌شود كه با هويت ملي توأم باشد اما هويت محلي و در رأس آن كليسا مروج فرقه‌گرايي‌هاي متعدد است.

 

نكته مهم اين است كه هويت فرقه‌گرايي عملاً همان هويت محلي است. نمونه آن را تقريباً در ابعاد مختلف زندگي اجتماعي مي‌بينيم. مردم خود را نيويوركي مي‌نامند زيرا به آنها كمك مي‌كند تا فضاي جغرافيايي مشخصي پيدا كنند. وقتي خود را آمريكايي‌ ايتاليايي مي‌نامند در واقع نسبت محلي و شبكه خويشاوندي خود را ترسيم مي‌كنند نه نسبت خود را با سازماني در واشنگتن.

 

در حقيقت سازمان‌هاي محلي مانند احزاب سياسي نيز همچون فرقه‌ها توانايي خود را در حفظ وابستگي‌هاي مردم از دست مي‌دهند. اما باشگاه‌هاي محلي شهري و سازمان‌هاي عمومي توسعه مي‌يابند و مشابه آن در دنياي مذهب اتفاق مي‌افتد يعني مردم به كليساي پرسبيترين مي‌روند نه فقط به دليل وابستگي عميق به فرقه‌گرايي، بلكه به دليل اينكه كشيش را دوست دارند، با مردم احساس راحتي مي‌كنند، سبك معماري كليسا هماهنگ با سليقه‌ي آنان است، كليسا چندان دور نيست و فعاليت‌هاي منظمي را براي خانواده‌ي آنها طراحي مي‌كند.

 

كليسا به عنوان مركز هويت ملي با ديگر انجمن‌هاي شهري به رقابت مي‌پردازد. برنامه‌هاي مدرسه و تيم‌هاي ورزشي نيز همان كار را براي بچه‌ها انجام مي‌دهند با اين تفاوت كه جذاب‌تر از كليساي محلي عمل مي‌كنند. انجمن‌هاي داوطلب، همسايگان و گروه‌هاي كاري هويت‌هاي محلي جوانان را تشكيل مي‌دهند. اگر رهبران كليسا معتقدند كه مردم به دنبال يك «انجمن» هستند و فقط براي پيدا كردن آن در مراسم كليسا شركت مي‌كنند، سخت در اشتباهند. به رغم فردگرايي جامعه ما اكثر مردم عضو انجمن‌هاي عمومي هستند در نتيجه آمدن آنها به كليسا علت ديگري دارد. مسأله ديگري كه ناشي از رشد هويت محلي كليسا است اين است كه اگر عوام به فرقه‌گرايي اهميت ندهند، روحانيون حافظان فرقه‌گرايي خواهند بود. روحانيون كساني هستند كه بيشتر و بيشتر به ساختارهاي بوروكراتيك كه طي دو قرن گذشته بنا شده است و اكنون در حال فروپاشي است، اهميت مي‌دهند.

 

اگر راهي براي پوشش هزينه‌هاي چنين ساختارهايي وجود داشت احتمالاً آن را به عنوان مفري براي افزايش تعداد روحانيون در حال آموزش فرقه‌گرايي در نظر مي‌گرفتند، هرچند كه نتيجه احتمالي آن جدايي روحانيت و عوام باشد. روحانيون در حالي كه بر مسند فرقه‌گرايي خود نشسته‌اند نوشته‌هاي خاص خود را مي‌خوانند و با اينكه درباره سياست‌ها و اظهارنظرهاي عموم درباره فرقه‌گرايي بيمناك هستند، به دنبال ارتقاي درجه در اين شبكه هستند. عوام، خسران خود را ناشي از فعاليت‌هاي اين قشر مي‌دانند.

 

 

كليسا به عنوان يك گروه حامي

 

هويت شخصي افراد هميشه از طريق تعامل مستقيم گروه‌هاي دوستانه شكل مي‌گيرد. ما هم اكنون مسووليت سنگين رشد شخصي و درك ذهني خود را مي‌پذيريم و ترجيح مي‌دهيم خود را از خانواده‌هايمان اجتماعي‌تر كنيم. مضمون بحران زندگي متوسط و شعارهايي نظير «هرگز براي داشتن دوران شاد كودكي دير نيست» سنگيني اين مسووليت‌ها را نشان مي‌دهد. اين كاوش‌ها كاملاً شخصي است اما به حمايت‌هاي سازمان‌ها نيز نياز دارد، حمايتي كه در هر مرحله از بازسازي هويت، نتيجه را به تبادل نظر بكشاند.

 

اشتياق به چنين حمايتي شايد بهترين مدعاي طغيان گروه‌هاي خودياري باشد. در يك بررسي ملي كه در ماه نوامبر 1990 به عمل آمد، 29 درصد آمريكائيان گفتند كه آنها «در حال حاضر عضو گروه كوچكي هستند كه جلسات منظم دارند و از افراد گروه پشتيباني مي‌كنند.» 12 درصد ديگر گفتند كه آنها در گذشته عضو چنين گروهي بودند اما حالا نيستند.

 

به طور كلي ارتباط ميان اين گروه‌ها و اغلب ارتباط معنوي ميان آنها، وابستگي به قدرت برتر را تأييد مي‌كند زيرا در حقيقت بسياري از اين گروه‌ها از طرف كليسا حمايت مي‌شوند. تشكيل گروه‌هاي كوچك راهي بود تا كليساهاي بزرگ نيازهاي مشروع پيروان خود را تأمين كنند و در بعضي موارد اين گروه‌ها رشد بيشتري در سازمان‌هاي حامي خود داشته‌اند. در ميان كساني كه عضو گروه‌هاي خودياري هستند 73 درصد آنها گفتند كه ايمانشان متأثر از عضويت آنها در گروه بود و از اين تعداد نيز 70 درصد گفتند ايمانشان چنان تقويت شد كه تأثيرات معنوي آن بين اعضاي گروه ظاهر شد يعني 90 درصد تعداد اعضا ادعا داشتند كه راحت‌تر مي‌توانند ديگران را ببخشند و 79 درصد احساس نزديكي بيشتري به خدا داشتند و 66 درصد حتي تجربه‌ استجابت دعا داشتند.

 

با وجود آنكه بعد معنوي گروه تقويت مي‌شد اما در پرورش و تقويت مسيحيت تأثير چنداني نداشت. احتمالاً كساني كه طي پنج سال گذشته عضو گروه‌هاي حامي بودند، كليساي خود را مهم‌تر مي‌دانستند. البته ما نمي‌دانيم كدام گروه كليسا حامي منافع آنان بود و آيا قبلاً علاقه بيشتري به كليسا داشتند. از طرف ديگر 40 درصد اعضاي گروه حامي مي‌گفتند اين گروه‌ها وابسته به فعاليت‌هاي كليسا يا سازمان‌هاي مذهبي نيستند، به عبارت ديگر بسياري از اين گروه‌ها معنويتي را پرورش مي‌دادند كه در ارتباط با مسيحيت يا سنت مذاهب خاص ديگر نبود. اگر چنين است پس كليساها با چالش ديگري مواجه هستند يعني ادغام بيشتر اين گروه‌ها با ساختارهاي سنتي يا مشاهده ساختارهاي جديدي كه عملاً جانشين كليسا مي‌گردد. گروه‌هاي حامي به سختي وظايف سنتي كليسا را انجام مي‌دادند. از ابتدا نيز بر انتقال هويت به پديده‌هاي جديد و حفظ هويت از طريق چرخه‌ي زندگي تأكيد داشتم، به هرحال گروه‌هاي حامي، مناسب چنين نقشي نيستند. آنها حرف تازه‌اي براي بچه‌ها و والدينشان ندارند و اغلب به عمد و سنجيده براي گذار از بحران‌هاي خاص دوران جواني طراحي مي‌شوند.

 

آنها نمي‌خواهند مردم از گهواره تا گور مراسم سنتي كليسا را انجام دهند. احتمالاً هويت «مسيحي» در قرن بيست‌ويكم ادامه دارد اما بقاي آن بستگي به توان كليساها و ديگر موسسات مذهبي دارد كه به آن استمرار ببخشند. كليساها چه به عنوان مراكز احياي سنت‌ها يا به عنوان فرقه‌ها با اين شعار كه جهاني فكر كنيد، محلي عمل كنيد و يا به عنوان گروه‌هاي حامي كه موجب تغيير و تحول در هويت انسان مي‌گردد، موسساتي هستند كه براي شكل دادن و پرورش هويت مسيحيت وجودشان ضرورت دارند.

 

 

 



:: موضوعات مرتبط: مسیحیت , ,
تاریخ :
بازدید : 306
نویسنده : محمد

علامه شيخ محمدجواد بلاغى نجفى، از علماى اماميه و از مفاخر شيعه از تبار خاندان بلاغى، از قديمى ترين خاندان هاى نجف كه داراى ريشه علمى و فرهنگى و ادبى بودند، در سال 1282ق به دنيا آمد. تحصيلاتش را در نجف و كاظمين گذراند و از 1326ق تا چند سال بعد در سامرا و كاظمين اقامت گزيد و سپس به نجف بازگشت و تا هنگام مرگ در شب دوشنبه 22 شعبان 1352ق در همان جا اقامت گزيد. از اساتيد مشهور ايشان مى توان از آقارضا همدانى، آخوند خراسانى، ميرزا محمدتقى شيرازى، صاحب فتواى جهاد عليه انگليس، شيخ محمد طه نجف و سيد محمد هندى نام برد. مرحوم بلاغى حدود چهل و هشت تأليف دارد كه همه حاكى از نبوغ و دانش اوست. از مهم ترين آثار ايشان، تفسير ارزشمند آلاء الرحمان فى تفسير القرآن است. ايشان در مقدمه تفسير خويش به مسائلى از جمله تعريف معجزه و دليل آن، گوناگونى معجزات پيامبران، معجزه بودن قرآن، مقايسه ميان مانندناپذيرى قرآن از نظر علم به غيب و چگونگى وضعيت اناجيل از اين نظر و نيز چگونگى جمع آورىِ قرآن پرداخته است، وى در كتاب ارزشمند الرحلة المدرسية يا المدرسة السيارة اثبات كرده كه دين جاويد ابدى، اسلام است. در اين كتاب، ميان چند نفر گفتوگويى انجام گرفته تا پيرامون تورات، انجيل، زبور و قرآن بى طرفانه تحقيق كنند و يافته هايشان را با يكديگر تطبيق دهند و حقايق را از آنها درآورند. البته نويسنده در خلال اين كتاب درباره توحيد، نبوت و معاد نيز سخن گفته و هر يك را با دلايل عقلى و نقلى از كتاب مقدس و قرآن به اثبات رسانده است. كتاب مهم الهدى الى دين المصطفى، كه در ادامه اين مقاله به گزارش مختصرى درباره آن خواهيم پرداخت، يكى از مهم ترين آثار ايشان و در شمار ارزشمندترين كتاب هاى نوشته شده در مناظرات اسلام و مسيحيت است.

علامه بلاغى از معدود چهره هاى علمى است كه به دليل تسلط بر فنون مختلف ادبى و حكومتى، به توفيقات بى مانندى دست يافت. وى قصيده معروفى در 109 بيت در پاسخ به قصيده انكاريه يكى از مردم بغداد درباره حضرت ولى عصر، عج الله تعالى فرجه، سرود و وجود حضرت را اثبات كرد. وى زبان هاى فارسى، انگليسى و عبرى را به خوبى مى دانست; چنان كه رساله اى درباره وضو و نماز و روزه طبق مذهب شيعه به زبان انگليسى نوشت. وى براى تعليم زبان هاى عبرى و انگليسى سختى هاى زيادى متحمل شد تا جايى كه گفته اند كه زبان عبرى را از يهوديانِ دوره گرد، كه آن روزها در شهرهاى عراق اجناس خويش را مى فروختند، ياد گرفت و حتى گاه مجبور مى شد كه همه اجناس فرد يهودى دوره گرد را يك جا بخرد تا از او درباره يك واژه يا تركيب، سخنى بپرسد يا گاهى شيرينى و شكلات مى خريد و به بچه هاى يهودى مى داد تا از آنان چيزى بشنود و فرا گيرد. وى آگاهى گسترده اى از اديان مختلف داشت. در كنار همين مزايا، بايد از كمالات اخلاقى او نام برد. او همواره از پاكى نيت، سلامت نفس، انتقادپذيرى، فروتنى، زهد، كوششِ مداوم، بلندطبعى و آزادگى و ده ها صفت حسنه ديگر برخوردار بود. براى نمونه، گفته شده كه هرگز نمى خواست نامش بر روى كتاب هايش نوشته شود.[1]

 

الهدى الى دين المصطفى

اين كتاب در دو جلد ]412ص + 324ص[ در سال هاى 1330ـ1332 در صيداى لبنان به چاپ رسيده است.

اين اثر در اصل، رد بر دو كتاب الهداية و كتابى است كه جرج سيل انگليسى، در قرن 17 ميلادى، نوشت و فردى به نام هاشم عربى آن را ترجمه و يك مقاله و پاورقى هايى نيز بدان اضافه كرد. ترجمه عربى كتاب سيل در 321 صفحه همراه با مقاله مترجم در 95 صفحه، در سال 1891 چاپ شد.[3] معلوم نيست.

نكته ديگر آن است كه كتاب الهداية و كتاب مستشرق انگليسى در رد دو كتاب اظهار الحق نوشته ملا رحمت الله هندى و كتاب سيف حميدى است كه ما از نام كتاب دوم و به تبع آن از اصل كتاب اطلاعى به دست نياورديم; اما كتاب اظهار الحق در دو جلد منتشر شده است. بنابراين، مى توان گفت كه كتاب الهدى الى دين المصطفى از مرحوم بلاغى ردِ ردِ كتاب اظهار الحق است. در عين حال، بلاغى مواردى را كه به نظر خويش مبهم بوده و متكلف از آن سوءبرداشت كرده، بيان و شرح كرده و نيز مطابق مذهب شيعه مطالب و مسايل بااهميت ديگرى را بدان افزوده است.

مرحوم بلاغى در اين كتاب از رموزى چون متكلف و متعرب استفاده كرده كه اين دو كلمه اشاره به نويسنده مسيحى كتاب الهدايه و مترجم كتاب جرج سيل است. سبب انتخاب واژه متكلف آن است كه او به دشوارى و با استدلال هاى سست و خلاف واقع مى خواهد نظريه خود را اثبات نمايد و مقصود از متعرب كسى است كه خود را عرب معرفى كرده، با اين كه عرب نيست.

مرحوم سيد احمد صفايى، استاد دانشكده الهيات و معارف اسلامى دانشگاه تهران، در سال 1335 جلد اول كتاب را ترجمه كرد كه پس از حيات ايشان به چاپ رسيد.[4]

چنان كه گذشت كتاب داراى دو جلد است كه مجموعاً 14 مقدمه دارد. جلد اول دربرگيرنده سيزده مقدمه و جلد دوم مقدارى از مقدمه سيزده و مقدمه چهارده است.[5]وى در مقدمه اول، به بيان اسامى كتب عهدين و رموز قراردادى آنها در اين كتاب و نسخه هاى متعددى كه در اختيار نويسنده بوده، پرداخته است. در مقدمه دوم، به بيان زمانى كه تورات و انجيل به تدريج در آن مدت وحى شده و آغاز و انجام آن طبق مندرجات عهدين، مى پردازد. نويسنده سپس ديدگاه متكلف (صاحب الهدايه) را مطرح كرده است، مبنى بر اين كه روش وحى قرآن بر خلاف روش وحى كتب آسمانى است; به سبب آن كه كتب آسمانى يك مرتبه وحى شده، ولى قرآن به تدريج نازل گشته است.

در مقدمه سوم، وى بيان مى كند كه ترتيب نظم و كتابت عهدين با ترتيب وحى و الهام آنها اختلاف دارد و اين مطلب از خود كتب عهدين قابل اثبات است. وى مواردى را در اين باب ذكر مى كند.

در مقدمه چهارم، به بيان حالات غريبى كه در كتب عهدين براى پيامبران هنگام نزول وحى و جلوه جلال خدا دست مى داد و نيز حالات عجيبى كه براى انبياء در مقام تبليغ امر خدا در عهدين ذكر شده، مى پردازد. به عنوان مثال، درباره حزقيال نقل شده كه وقتى منظره شبيه جلال پروردگار را مشاهده كرد، به صورت به زمين خورد و گفت: «آواز قائلى را شنيدم. چون اين را به من گفت، روح داخل من شده، مرا بر پاهايم بر پا نمود. آنگاه روح مرا برداشت و برد و با تلخى در حرارت روح خود رفتم و دست خداوند بر من سنگين مى بود» (حزقيال 1: 38، 2: 2، 2: 14). درباره دانيال نيز آمده است: «صداى انسانى را از ميان نهر شنيدم كه ندا كرده، مى گفت اى جبرائيل! اين مرد را آگاه ساز و چون آن مرد به توقفگاه من آمد، هراسان شده، به روى خود بر زمين بى حس و بدون حركت افتاده بودم و او مرا لمس نمود و در جايگاهم برپا داشت» (دانيال 8: 16ـ19).

در مقدمه پنجم، در پى آن است كه به مواردى اشاره كند كه يهوديان و نصرانيان پس از ايمان آوردن و عهد و پيمان بستن، از ديانت خود برگشتند، آن را شكستند و به شرك و بت پرستى روى آوردند. از باب نمونه مى توان به قوم موسى، عليه السلام، اشاره كرد كه پس از آن كه بازگشت حضرت موسى(ع) از كوه سينا به تأخير افتاد، با زيورآلات خود گوساله اى ساختند و آن را خدا قرار دادند (سفر خروج 32: 1ـ9) يا اين كه آنان پس از اقامت در شطيم، با دختران مواب زنا كردند و از قربانيان بتان آنان خوردند و براى خدايانشان سجده كردند (سفر اعداد 25: 1ـ4). به هر حال، كار به جايى رسيد كه يهوديانْ بيت المقدس را به بتكده تبديل كرده، آن را پليد و ويران ساختند و درهاى خانه خدا را بستند و ديرزمانى بدون خداى حق و كاهن و معلم و شريعت تورات باقى ماندند و براى شريعت و تورات كتابى در بين ايشان باقى نماند. لذا پادشاه ايشان يعنى پوشيا در عين اين كه مؤمن به خدا و در پى شريعت بود، دوازده سال به كتاب دسترسى نداشت و از محتويات آن چيزى نشنيد و اين در حالى بود كه مطابق شريعت موسى، قرائت روزانه تورات بر پادشاهان بنى اسرائيل واجب بود.

درباره نصرانيان زمان عيسى نقل شده كه آنان در عين اين كه در عيد فصح در اورشليم به معجزاتى كه از ايشان صادر شد، ايمان آوردند، حضرت از آنان بر جان خويش هراس داشت و به آنان اطمينان نداشت چون آنان را مى شناخت و از باطن آنان آگاه بود (يوحنا 2: 23ـ 25). پس از مصلوب شدن مسيح نيز نقل شده كه يازده شاگرد اين سخنان زنان را كه مسيح روز سوم از ميان مردگان برخاست، تكذيب كردند و آنان را پريشانگو دانستند; در حالى كه مسيح بر حواريون ظاهر شده، آنان را به جهت سنگدلى و بى ايمانى و اين كه قيام او را تصديق نكردند، سرزنش فرمود (لوقا 24: 11 و مرقس 16: 14).

از آن جا كه تكيه گاه عمده مسيحيان در مقام بحث و مناظره با مسلمانان محتويات عهدين است، نويسنده در مقدمه ششم، صلاحيت كتب عهدين را براى استناد به آن عليه مسلمانان انكار مى كند; با اين بيان كه اولا مرتبط ساختن هر يك از اين كتب به پيامبرانى كه مركز وحى و الهام بودند، به طريق تواتر كه مفيد قطع و يقين باشد، غير ممكن است; لذا سند كتاب ها به وحى متصل نيست. ثانياً تنها از طريق خبر دادن خاتم انبياء و قرآن مى توان به رسالت پيامبران گذشته و كتاب هاى الهامى و آسمانى آنان يقين پيدا كرد; زيرا اگر در رسالت پيامبر و اصالت قرآن شك كنيم ـ چنان كه مسيحيان درصدد آنند ـ براى ما راهى به شناسايى هيچ پيامبر مرسل و كتاب وحيانى باقى نمى ماند. ثالثاً پاره اى از اين كتب با صراحت به تحريف پاره اى ديگر گواهى مى دهند (به عنوان نمونه نگاه كنيد به: ارميا 23: 36 و 8: 8 و 9).[6]

برخى از كتب عهدين نيز به طور ضمنى بر تحريف گواهى مى دهند (سفر تثنيه 18:20ـ22). رابعاً مى توان از مضامين عهدين موانعى را براى نبوت مسيح و رسالت و روحانيتش به دست داد; حتى از مضامين آنها، شركِ موسى، هارون، سليمان، مسيح و كفر ارميا و سزاوار بودن قتل آنان نيز به دست مى آيد. خامساً اگر به دقت در ترجمه ها و چاپ هاى كتب عهدين نگاه شود، تغيير و تبديل و تحريف آشكار و روشنى از جانب كشيشان و رهبران دين مسيح مشاهده مى گردد كه وى مواردى را ذكر كرده است.

در مقدمه هفتم، نويسنده ابتدا روش بحث و مناظره خويش با مسيحيان را بيان مى كند و پس از آن به نقد روش مسيحيان مى پردازد.

وى مقدمه هشتم، به نبوت، رسالت و عصمت پيامبر مى پردازد. اين مقدمه داراى دو باب و هر بابى دربردارنده چند فصل است. باب اول درباره رسالت و نبوت پيامبر در چهار فصل است: بيان رسالت پيامبر; هدف و نتيجه مطلوب از فرستادن پيامبر; عصمت پيامبر; اعتراضات بر عصمت پيامبران و پاسخ آنها و اثبات حق و رفع شبهات. باب دوم درباره گناهانى كه در كتاب هاى مقدس به پيامبران نسبت داده شده است. اين باب، شانزده فصل دارد كه عبارت است از;

فصل اول: در بيان حال حضرت آدم، و آنچه در شأن وى گفته شده است

درباره نبوت ايشان از قرآن به سوره آل عمران آيه 31 استناد شده و درباره نافرمانى وى به سوره بقره آيه 25 و 36 و سوره طه آيه 121 و 117ـ 119 و سوره اعراف آيه 23 و 189ـ190 اشاره شده است. نويسنده به گونه اى مفصل بدان پاسخ گفته، خبط و اشتباه متكلف را كه بى مورد بر قرآن و مبلغ آن يعنى پيامبر اسلام، صلى الله عليه و آله، حمله كرده، آشكار مى سازد.

فصل دوم: در بيان آنچه درباره حضرت نوح گفته شده است

قرآن كريم مكرر رسالت و نبوت نوح را بيان كرده است كه به عنوان نمونه مى توان به سوره هود آيه 25 اشاره كرد. در كتاب مقدس نيز در سفر پيدايش باب ششم بندهاى 9 و 13 و نيز در باب هفتم بند اول آن و باب هشتم بند 15 و 120 و رساله عبرانيان، باب 11، بند 7 و غير اين موارد به نبوت ايشان اشاره شده است. نويسنده سپس آيات 24 و 47 نوح و 282 بقره و 49 و 47 هود را كه مورد اعتراض متكلف قرار گرفته و نبوت حضرت را زير سؤال برده، بيان نموده و بدان پاسخ گفته است.

فصل سوم: در بيان مقام حضرت ابراهيم و مطالبى است كه درباره وى بيان شده است

در قرآن آيات 26 سوره حديد، 41 سوره مريم، 124 بقره، 161 انعام، 36 و 37 نجم و 18 و 19 اعلى بر رسالت حضرت دلالت دارد. در سفر پيدايش، باب 20 بند 7 خدا او را پيامبر خود دانسته و در كتاب اشعيا، باب 41 بند 8 و رساله يعقوب، باب 2 بند 23 و كتاب دوم تواريخ، باب 20 بند 7 از وى به خليل الله تعبير شده است.

اما متكلف به استناد آيات 75ـ 78 سوره انعام قائل شده كه قرآن فرموده است كه ابراهيم در ورطه پرستش اصنام افتاد و سوره بقره آيه 260 دلالت مى كند كه ابراهيم در قدرت خدا شك و ترديد داشته است و نيز از سوره انبياء آيات 62ـ63 استفاده مى شود كه ابراهيم، نعوذ بالله، دروغ گفت و همچنين از سوره صافات آيات 88 ـ 89 همراه با تشبث به روايتى به دست مى آيد كه ابراهيم با نظر كردن در علم نجوم، عمل حرامى مرتكب شد و به گفتار خويش كه «من بيمارم» دروغ گفت. نويسنده به تمام موارد به گونه مفصل پاسخ گفته است.

فصل چهارم: در بيان نبوت حضرت اسحاق و آنچه درباره وى گفته شده، است

در قرآن آيات 50 سوره مريم و 163 نساء بر نبوت حضرت دلالت دارند. در كتب مقدس نسبت هايى چون دروغگويى (سفر پيدايش، باب 26 بند 7)، شراب خوارى (سفر پيدايش، باب 27 بند 5) به حضرت اسحاق داده شده كه گويا متكلف درصدد پاسخ برآمده و در پى آن است كه به نحوى نقص به ساحت اسحاق را برطرف سازد.

فصل پنجم: در بيان نبوت حضرت يعقوب و آنچه در شأن وى گفته شده است

همان آياتى كه درباره نبوت پدرش در فصل پيش گذشت، به نبوت ايشان نيز تصريح دارد. در سفر پيدايش باب 35 بند 1 آمده: «خداوند به يعقوب گفت» و در بند 9 آمده: «خداوند براى يعقوب آشكار شد» و در بند 10: «خداوند او را اسرائيل ناميد» اما در پيدايش باب 27 حكايتى را در باب خيانت يعقوب به برادر بزرگ ترش عيسو ذكر مى كند كه نه شايسته اسحاق پيامبر است و نه درخور يعقوب نبى.

فصل ششم: در بيان نبوت حضرت يوسف و آنچه درباره وى آمده است

در قرآن، سوره انعام آيات 84 ـ 86 بر نبوت ايشان دلالت دارد. متكلف با استناد به آيه 23 سوره يوسف، كه حال وى را با زليخا، همسر عزيز مصر، بيان فرموده، گفته است كه قرآن به يوسف نسبت داده كه وى آهنگ آميزش با زليخا كرد و زليخا هم آهنگ آميزش با وى نمود; در حالى كه يوسف منزه از آن است. نويسنده در پاسخ مى گويد: اولا از كجا معلوم كه مقصود، آهنگ «آميزش» با زليخا بوده بلكه شايد منظور آهنگ دفاع از پاكدامنى خود با زدن زليخا و امثال آن باشد. ثانياً جمله «آهنگ وى كرد» به صورت مشروط است; يعنى با غفلت از برهان روشن پروردگار و نبودن عصمت، يوسف چنين آهنگى مى كرد. خصوصاً در تتمه آيه و جمله اى كه خداوند قبل از آيه مذكور از يوسف حكايت كرده است، او را كاملا تبرئه مى كند و از سوى ديگر آيه 33 و 51 به صراحت بيان مى دارد كه دامن يوسف در اين داستان پاك است.

فصل هفتم: در بيان نبوت حضرت موسى و آنچه درباره ايشان گفته شده است

درباره نبوت ايشان چه در قرآن و چه در عهدين آيات فراوانى هست. اما در شأن ايشان به آيات 14 و 15 سوره قصص و سوره شعراء آيه 20 استناد شده كه وى عمداً مردى قبطى را گشت; در حالى كه قتل او بر موسى مباح نبود. همچنين متكلف جريان حضرت موسى و حضرت خضر در قرآن را افسانه اى تلقى كرده يا آن را از خرافات يهوديان دانسته، به دليل آن كه اين حكايت در تورات با توجه به اين كه قديمى ترين كتاب هاى دنياست، وجود ندارد! متكلف سخن موسى به ساحران را، كه در سوره شعراء آيه 43 و اعراف 115ـ 116 نقل شده، اجازه اعمال سحر يا وادار كردن و برانگيختن آنان به سحر دانسته كه چنين كارى نامشروع و حرام است. نويسنده در پاسخ آن مى گويد: اولا حقيقت گفتار آن است كه آنان موسى را مخير كرده بودند كه عصايش را قبل از سحر ساحران يا پس از آنها بيندازد كه موسى مطابق مصلحت، شق دوم را انتخاب كرد (به سوره اعراف رجوع شود). ثانياً نظير اين گفتار در كتاب اول پادشاهان باب 18 بند 23ـ30 از ايلياى پيامبر نقل شده كه به پيامبران بعل گفت: شما براى خداى خود بعل، قربانى سوختنى ذبح كنيد و در مذبح قرار دهيد و نام خدايانتان را بخوانيد تا آتش قربانى شما را بسوزاند و من گاو ديگر را حاضر ساخته، آتش مى زنم و اسم يهوه را مى خوانم. هر خدايى كه به آتش جواب داد، او خدا باشد. پيامبران بعل پذيرفتند و آنها ابتدا چنين كردند.

فصل هشتم: در بيان نبوت هارون و آنچه درباره وى گفته شده است

درباره نبوت ايشان در سوره هاى مريم آيه 54 و مؤمنون آيه 45 بدان اشاره شده است. در عهدين كتاب خروج، باب 7 بند اول آمده است: «و خداوند به موسى گفت: ببين تو را بر فرعون خدا ساخته ام و برادرت، هارون، نبى تو خواهد بود...». اما در شأن هارون و موسى در سفر اعداد، باب 20 بند 12 آمده است: «موسى و هارون به خدا ايمان نياوردند.»در سفر خروج، باب32 بند اول پس از طولانى شدن بازگشت موسى از كوه طور به داستان ساختن خدا و پرستش او توسط هارون اشاره مى كند. در حالى كه در سوره طه آيات 88 ـ91 خداوند متعال هارون را از اين نسبت ها و تهمت ها مبرا ساخته است.

فصل نهم: در بيان نبوت حضرت ايوب و آنچه درباره وى ذكر شده است

در قرآن درباره نبوت ايشان در سوره نساء آيات 163ـ 165 اشاره شده و در شأن او سوره ص آيه 44 فرموده است: «انا وجدناه صابراً نعم العبد انه اوّاب». به نبوت ايشان در عهدين كتاب ايوب، باب 38 بند اول و باب 40 بند اول و باب 42 بند 7 اشاره شده است. در باب شأن ايشان، در عهدين مقاماتى براى او ذكر شده است; اما امورى نيز به وى نسبت داده شده كه درخور شأن ايوب نيست. به عنوان نمونه، به همان كتاب ايوب، باب 9 بند 21ـ24 و 28ـ 35 و باب 10 بند 1ـ 8 مى توان اشاره نمود.

فصل دهم: در بيان نبوت و شأن حضرت داود و نسبت هايى كه به ايشان داده شده است

در قرآن سوره هاى بنى اسرائيل آيه 55، نساء آيه 163، انعام آيات 84 ـ90 به نبوت او اشاره دارد و در عهدين كتاب سموئيل دوم باب 23 بند 1ـ3 و كتاب اعمال رسولان، باب دوم بند 30 از قول پطرس تصريح كرده كه داود پيامبر بوده است.

در شأن و مرتبت وى، آيات 21ـ24 سوره ص، درباره داورى و قضاوت ميان دو برادر است. البته متكلف معتقد است اين جريان از تورات، كتاب سموئيل دوم، باب 11 بند 2ـ27، كه همان داستان داود و همسر اوريا است، گرفته شده است; در حالى كه در همين سوره آيات 25 و 26 داود را بنده مقرب و نيكو منزلت خدا و جانشين او در روى زمين دانسته است.

فصل يازدهم، در بيان نبوت حضرت سليمان و آنچه درباره وى آمده است

نبوت وى در قرآن در سوره انعام، آيه 84 و 89 و نساء آيه 163ـ 165 بيان شده است. در عهدين، كتاب اول پادشاهان، باب 3 بند 5 و كتاب دوم تواريخ ايام، باب اول بند 7 و غير آن به او اشاره شده است.

آيات 30ـ33 و 34ـ 35 سوره ص درباره مرتبه و شأن او نازل شده كه متكلف بر آنها ايرادهايى گرفته و مرحوم بلاغى بدان پاسخ داده است. البته در كتاب اول پادشاهان، باب 11 بند 3، گناهانى چون ازدواج با هفتصد زن و نگاه داشتن سيصد كنيز به وى نسبت داده است.[7] نيز ازدواج با زنان بت پرست نسبت داده شده است. با توجه به اين كه در كتاب خروج، باب 34 بند 16 و كتاب تثنيه باب 7، بند 3 و 4 چنين ازدواجى حرام دانسته شده، مطابق همان كتاب خروج، باب 20، بند 14 و كتاب تثنيه، باب 5 بند 18 از اقسام زنا و حرام خواهد بود.

فصل دوازدهم، در باب نبوت اليسع و مطالبى كه درباره وى گفته شده است

سوره ص، آيه 48 در قرآن و كتاب دوم پادشاهان، باب 9، بند اول در عهدين به نبوت ايشان تصريح شده است. در كتاب پادشاهان، باب 8 بند 7ـ10 و نيز باب 6 بند 19 به ايشان نسبت دروغ داده است. حتى گفته شده كه او سه مرتبه دروغ گفت.

فصل سيزدهم، در بيان نبوت ارميا و آنچه درباره وى ذكر شده است

نبوت وى در كتاب دوم تواريخ ايام، باب 36 بند 12 بيان شده و در كتاب ارميا، باب 4 بند 10 به ارميا نسبت داده كه ايشان خدا را فريبكار دانسته است.

فصل چهاردهم، در بيان نبوت حزقيال و مطالبى كه درباره وى گفته شده است

اهل كتاب نبوت وى را بديهى مى دانند و كتاب حزقيال، كه اواخرش بر تبليغ تورات و احكام آن مشتمل است، نزد آنان به جز سامريان از كتاب هاى الهامى يعنى از منبع وحى و كلام خدا است.

فصل پانزدهم، در بيان رسالت مسيح و مطالبى كه درباره ايشان گفته شده است

در قرآن آيه 171 سوره نساء و 75 سوره مائده در اثبات رسالت ايشان دلالت دارد.

نويسنده معتقد است كه ادعاهاى مطرح شده در مورد اشاره عهد قديم به وى و رسالتش پاره اى از آنها وجود ندارد و مواردى نيز قابل انطباق بر عيسى نيست و برخى صريحاً به سليمان بن داود مربوط است و بعضى نيز رمزهايى است كه قابل انطباق بر وى و ديگران است; حتى انطباقش بر ديگران شايد اولى باشد.



:: موضوعات مرتبط: مسیحیت , ,
تاریخ :
بازدید : 149
نویسنده : محمد

 

مقدمه

علامه احمد دیدات در تاریخ دعوت و دفاع از اسلام و قرآن کریم و پیامبر اکرم(ص)، راه جدیدی را بنیان گذاشت که از راه و روش­های عادّی ممتاز بود. نحوۀ دعوت ایشان با دیگر شخصیت­های اسلامی کاملاً متفاوت بود. این شخصیت بزرگوار راه بسیارسخت و دشواری را انتخاب نمود که پیمودن چنین راهی در توان هر کس نبود مگر افرادی صاحب عزیمت و همّت، شجاع و دلیر.

این مجاهد نستوه با انتخاب این راه در واقع به خانۀ اهل کتاب (یهود و مسیحی) داخل شد و آنها را در داخل خانه­شان تکان داد، و آنان را با استدلال­هایش از کتاب­های خودشان لاجواب کرد.

تمام عیوب و نواقص، تحریف و اختلافات آنان را ظاهر و مشخص نمود و با کمال جرأت و دلایل قاطع اعلام کرد که کتابی با چنین عیوب و نواقصی هرگز صلاحیت ندارد که کلام مُنزل پروردگار بر پیامبران باشد و با کمال شجاعت اعلام کرد که دین حق و پسندیده و آخرین دین نزد خدا، دین اسلام است.

و تمام این حقایق را در داخل مناظره­ها و همایش­ها و مباحثات علمی با حکمت و خیرخواهی انجام داد و این امر باعث شد که صدها نفر از اهل کتاب به دین حق، اسلام بازگشتند. احمد دیدات تمام زندگی­اش را در بحث و مناظره گذراند و در آخرین روزهای زندگی و در بستر مریضی نیز پیام اسلام و وظیفه­اش را ابلاغ و اداء می­نمود. این عالم برجسته و بلندپایۀ جهان اسلام، داعی و مجاهد خستگی­ناپذیر و مناظر بزرگ اسلام در مقابل جهان مسیحیت، در هشتم ماه اوت ۲۰۰۵ میلادی، داعی اجل را لبیک گفت.

زندگی ایشان برای یک فرد مسلمان و عالم دین، بهترین الگو و مثالی است، که هر نوع درس و عبرت را دربردارد.

در ادامه، چکیدۀ یکی از مناظرات ایشان آمده است:

“قُلْ أَرَأَیْتُمْ إِنْ کانَ مِنْ عِنْدِ اللهِ وَکَفَرْتُمْ بِهِ وَشَهِدَ شاهِدٌ مِنْ بَنِی­إِسْرائِیلَ عَلى مِثْلِهِ فَآمَنَ وَاسْتَکْبَرْتُمْ إِنَّ اللهَ لایَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ”(بگو: به من خبر دهید، اگر این [قرآن] از نزد خدا باشد و شما منکر آن باشید و شاهدی از بنی­اسرائیل بر همانند آن گواهی دهد و ایمان آورد و شما تکبر کنید [آیا ستمگر نیستید؟] البته خدا قوم ستمگر را هدایت نمی­کند.)/ سورۀ مبارکۀ احقاف (۴۶)؛ آیۀ شریفۀ ١٠.

«انجیل دربارۀ محمد(ص) چه می‌گوید؟» بدون شک بسیاری را متحیّر خواهد ساخت، زیرا چگونه می‌شود که یک مسلمان به شرح و تفسیر پیش‌گویی‌های کتب مقدّسِ یهود و مسیح ‌بپردازد؟

به عنوان یک جوان، تقریباً چهل­سال پیش در سلسله‌ای از سخنرانی‌های مذهبی شرکت می‌کردم که توسط یک متکلم مسیحی ـ جناب کشیش هیتن ـ در سالن تئاتر سلطنتی در دُربن ایراد می‌شد.

این کشیش محترم که پیش‌گویی‌‌های انجیل را بیان می‌کرد، در سخنرانی خود به اثبات این مطلب پرداخت که انجیل، ظهور «جمهوری شوروی» و نیز «آخرالزمان» را پیش‌گویی‌کرده و در یک مورد تا آنجا پیش رفت که اثبات کند انجیل هیچ چیز حتّی پاپ را در پیش‌گویی‌هایش جا نینداخته است. او آن­قدر سخنرانی خود را طول و تفصیل داد تا حضار را متقاعد سازد که منظور از «جانور ۶۶۶» که در کتاب وحی (آخرین کتاب از عهد جدید) از آن نام برده می‌شود، همان پاپ، خلیفة مسیح در زمین است. البته، شایستة ما مسلمانان نیست که در مجادلۀ بین کاتولیک‌های رُم و پروتستان‌ها دخالت کنیم. ضمن اینکه، آخرین تفسیر مسیحیت از «جانور ۶۶۶» ذکر شده در انجیل مسیحیان، دکتر هِنری کیسینجر است و دانشمندان مسیحی با زیرکی و تلاش فراوان می‌کوشند تا این ادعا را اثبات کنند!

سخنرانی‌های کشیش هیتن مرا برانگیخت تا از خود بپرسم که اگر انجیل این همه را پیش‌گویی کرده، به گونه‌ای که حتّی پاپ و اسرائیل را نادیده نگرفته، پس به یقین باید چیزهایی دربارۀ بزرگ‌ترین ولی­نعمت بشر ـ حضرت محمد(ص) ـ گفته باشد.

به عنوان یک جوان کم­سن­وسال مصمم شدم تا جواب را بیابم. از این رو یکی پس از دیگری به ملاقات کشیش‌ها رفتم، در سخنرانی‌ها شرکت کردم و هر آنچه را به آن دست می‌یافتم و با پیش‌گویی‌های انجیل در ارتباط بود، می‌خواندم. از جمله، یکی از این مذاکره‌هایم با یک کشیش هلندی از کلیسای اصلاحی هلند انجام شد که در اینجا نتیجة آن را نقل می­کنم.
چرا هیچ چیز؟

نخستین پرسش من این است که «انجیل دربارۀ محمد(ص) چه می‌گوید؟» کشیشان مسیحی بی­درنگ پاسخ می­دهند «هیچ چیز!» اما چرا هیچ چیز؟ اگر انجیل دربارۀ ظهور جماهیر شوروی، آخرالزمان و حتّی پاپِ کاتولیک‌های رُم حرف‌های گفتنی بسیاری دارد، چرا دربارۀ محمد(ص) چیزی نمی­گوید؟ شکّی نیست که این مرد، یعنی محمد(ص)، کسی است که متولّی ایجاد یک امّت گستردۀ جهانی متشکل از میلیون‌ها مسلمان است، و آنها با تأسی به وی، به تولّد اعجازگونۀ عیسی(ع)، مسیح بودن عیسی(ع)، و این‌که عیسی(ع) به اذن خداوند به مردگان حیات می‌داده و کور مادرزاد و جذامی را شفا می‌بخشید، اعتقاد دارند. به یقین این کتاب (انجیل) بایستی دربارۀ این رهبر بزرگ بشریت، که این چنین زیبا از عیسی و مادرش مریم (علیهما السلام) سخن گفته است، چیزی داشته باشد.
هیچ‌کس با نام!

بر اساس نظر اصحاب کلیسا، در رابطه با ظهور عیسی(ع)، صدها بشارت در عهد قدیم وجود دارد. البته مسلمانان در سراسر دنیا به او اعتقاد دارند بدون اینکه نیازی به گواهی انجیل باشد. ما مسلمانان حقیقت عیسی(ع) را تنها به واسطۀ محمد(ص) پذیرفته‌ایم و هم‌اکنون دست‌کم یک میلیارد پیرو محمد(ص) در دنیا وجود دارد که به این رسول بزرگ خداوند ـ عیسی مسیح ـ عشق ورزیده و احترام می‌گذارند، بی­آن‌که نیازی باشد مسیحیان با جدل‌های منطقی و انجیلی آنان را متقاعد کنند. اما در میان این هزار بشارتِ مورد نظر، آیا می‌توان تنها یک مورد را یافت که در آن نام عیسی(ع) آمده باشد؟

واژۀ مسیح، یک نام نیست، بلکه یک لقب است. آیا بشارتی وجود دارد که بگوید نام این مسیح، عیسی، نام مادرش مریم و نام پدرش ـ به اصطلاح ـ یوسف نجار خواهد بود و وی در قلمرو حکومت پادشاه هِرود به دنیا خواهد آمد و غیره و غیره؟ نه! چنین جزئیاتی وجود ندارد! با این حال چگونه می‌توانید نتیجه بگیرید که آن بشارات به عیسی(ع) برمی‌گردد؟
بشارت چیست؟

مسیحیان معتقدند که پیش‌گویی‌ها، تصاویر بیانی چیزهایی است که قرار است در آینده حادث شود. هنگامی که وقوع جریانی به حقیقت می‌پیوندد، در این پیش‌گویی‌ها اجرای دقیق آنچه را در گذشته پیش‌بینی شده است، به روشنی می‌بینیم. این در حقیقت استنتاج کردن، دلیل آوردن و دو را کنار دو قرار دادن است. بر اساس همین نظم و نظر می­توان بشارت محمد(ص) را در عهد قدیم بازشناخت.

در سفر تثنیه، فصل ١٨، آیۀ ١٨ آمده است: «من از میان برادرانشان، پیامبری برای آنها برخواهم انگیخت، شبیه تو، و کلماتم را در دهان او قرار خواهم داد و او با آنان سخن خواهد گفت همۀ آنچه را من به او فرمان خواهم داد.» مسیحیان می­گویند این آیه، بشارت پیامبری عیسی (علیه السلام) است. اما آیا چنین است؟
پیامبری شبیه موسی(ع)

این بشارت به چه کسی اشاره دارد؟ نام عیسی که در اینجا ذکر نشده است. مسیحیان استدلال می­کنند که چون پیش‌گویی‌ها، تصاویر بیانی از چیزی است که قرار است در آینده اتفاق بیفتد، پس عبارت‌پردازی این آیه به اندازۀ لازم، معرّف عیسی است و مهم‌ترین کلمات این بشارت، یعنی «شبیه تو، شبیه موسی است» دلالت دارد بر عیسی. چنان که موسی یهودی بود، و عیسی نیز؛ موسی پیامبر بود، و عیسی نیز؛ و بنابراین عیسی شبیه موسی است و این دقیقاً همان چیزی است که خداوند پیش از این به موسی گفته بود.

اما اگر اینها تنها ممیّزه‌های تشخیص فردی برای بشارتِ آمده در سفر تثنیه (١٨/١٨) است، در این صورت این ملاک‌ها می‌تواند بر هر شخص دیگری از انجیل که بعد از موسی(ع) آمده است، صادق باشد؛ یعنی سلیمان، اشعیا، حزقیال، دانیال، یوشع، یوئیل، مالاکی، یحیی تعمیددهنده و غیره (علیهم السلام)، زیرا همۀ آنها هم یهودی و هم پیامبر بودند. چرا نباید این بشارت را بر یکی از این پیامبران تطبیق دهیم؟ و چرا فقط عیسی(ع)؟ چرا یکی را جدا کنیم و دیگران را رها سازیم؟ اتفاقاً می­توان استدلال محکمی ارائه کرد مبنی بر اینکه عیسی(ع) تا حدّ زیادی شبیه موسی(ع) نیست.
سه تفاوت

اول این‌که، عیسی شبیه موسی نیست، چون بر اساس نظر مسیحیان، عیسی(ع) یک خداست در حالی که موسی(ع) خدا نیست؛ پس عیسی شبیه موسی نیست. طبق نظر مسیحیان، عیسی(ع) برای گناهان مردم این دنیا مرد، اما موسی(ع) مجبور نبود برای گناهان مردم این دنیا بمیرد؛ پس عیسی شبیه موسی نیست. بر اساس نظر مسیحیان، عیسی(ع) سه روز به دوزخ رفت، اما موسی(ع) مجبور نبود به آنجا برود؛ پس عیسی شبیه موسی نیست. اما اجازه دهید بسیار ساده صحبت کنم تا اگر از مردم عادّی خواسته شود تا به این بحث گوش دهند، در پی‌گیری آن دچار مشکل نشوند.

١ـ پدر و مادر. موسی(ع) یک پدر و یک مادر داشت. محمد(ص)‏ نیز یک پدر و یک مادر داشت. اما عیسی(ع) فقط یک مادر داشت و هیچ پدرِ بشری نداشت. بنابراین عیسی شبیه موسی نیست، اما محمد(ص)‏ شبیه موسی(ع) است.

٢ـ تولّد اعجازآمیز. موسی(ع) و محمد(ص)‏ به صورت عادّی و طبیعی متولّد شدند؛ یعنی در تعامل فیزیکی بین مرد و زن. اما عیسی(ع) بر اثر یک معجزۀ خاص متولّد شد. در انجیل متای قدیس آمده است: «…قبل از آن‌که آنان با یکدیگر ازدواج کنند (یوسف نجار و مریم)، مریم توسط روح­القدس آبستن شد» (١/١٨). لوقای قدیس نیز می‌گوید: «آن‌گاه که خبر خوش تولّد پسری مقدّس به مریم اعلام شد، او با خود گفت: …چگونه چنین چیزی ممکن است؟ دست هیچ مردی به من نرسیده است؟ و فرشته در پاسخ به او گفت: روح­القدس بر تو نازل خواهد شد و قدرت خدا بر تو سایه خواهد افکند…» (لوقا: ١/٣۵ـ٣۴). قرآن کریم تولّد اعجازگونۀ عیسی(ع) را در عباراتی بهتر، والاتر و شگفت‌انگیزتر تأیید می‌کند. در پاسخ به سؤال منطقی مریم می‌گوید: «[مریم] گفت: پروردگارا! چگونه مرا فرزندى خواهد بود با آن‌که بشرى به من دست نزده است؟ [فرشته] پاسخ داد: چنین است [کار] پروردگار، خدا هر چه بخواهد، مى‏آفریند، چون به کارى فرمان دهد، فقط به آن مى‏گوید باش، پس مى‏باشد.»

خداوند نیازی ندارد که تخمی را در انسانی یا حیوانی بکارد؛ او فقط آن را می‌خواهد و آن به وجود می‌آید. این بینش اسلام در مورد تولّد عیسی(ع) است. عیسی(ع) به شکل معجزه‌آسایی برخلاف تولّد طبیعی موسی(ع) و محمد(ص) به دنیا آمد؛ پس عیسی شبیه موسی نیست و محمد(ص)‏ شبیه موسی است. خداوند در سفر تثنیه (١٨/١٨) به موسی(ع) می‌گوید: «شبیه تو (شبیه موسی)» و محمد(ص) شبیه موسی(ع) است.

٣ـ پیوندهای ازدواج. موسی(ع) و محمد(ص) ازدواج کرده و بچه‌دار شدند، اما عیسی(ع) تا پایان عمر مجرّد باقی ماند. پس عیسی شبیه موسی نیست و محمد(ص)‏ شبیه موسی(ع) است.

۴ـ عیسی(ع) رانده‌شدۀ قوم. موسی(ع) و محمد(ص) از سوی قومشان در همان زمان حیاتشان به عنوان پیامبر مورد پذیرش قرار گرفتند. بدون تردید یهودیان اسباب درد سر بی‌حدّ و حصری برای موسی(ع) شدند و…، اما در جایگاه یک امّت به رسالت موسی(ع) از جانب خداوند اقرار کردند. اعراب نیز زندگی را بر محمد(ص) غیرممکن ساختند؛ او به شکل بسیار بدی در میان آنها رنج دید. بعد از سیزده­سال تبلیغ در مکه، مجبور شد از زادگاهش هجرت کند، با این حال پیش از رحلتش، تمام جامعۀ عرب او را به عنوان پیامبر خداوند، پذیرفتند. اما طبق گفتۀ انجیل «او (عیسی) به سوی قومش آمد، اما آنها او را نپذیرفتند» (انجیل یوحنا: ١/١١). حتّی امروزه بعد از گذشت دوهزار سال، مردمانش، یعنی یهودیان، همگی او را انکار می‌کنند. پس عیسی شبیه موسی نیست، اما محمد(ص)‏ شبیه موسی(ع) است.

۵ـ تعبیری دیگر از پادشاهی. موسی(ع) و محمد(ص) هم پیامبر بودند و هم پادشاه. منظور از پیامبر در اینجا انسانی است که وحی الهی را برای راهنمایی بشر دریافت می‌کند و راهنمایی او نسبت به خلایق خداوند همان‌گونه است که دریافت کرده، بدون هیچ کم و زیادی. پادشاه نیز کسی است که قدرت زندگی و مرگ را نسبت به مردم خود داشته باشد، مهم نیست که این شخص تاج سلطنتی بر سر داشته باشد یا نه، یا او را پادشاه خطاب کنند یا سلطان. اگر شخصی اختیار اعمال مجازات اعدام را داشته باشد، او یک پادشاه است. موسی(ع) دارای چنین قدرتی بود. شخص اسرائیلی در روز سبت از روی زمین هیزم جمع ‌کرد و موسی(ع) او را سنگسار کرد (سفر اعداد: ١۵/٣۶). در انجیل جنایات دیگری نیز وجود دارد که موسی(ع) برای مجازات یهودیانِ مجرم حکم به اعدام داده است. محمد(ص) نیز قدرت زندگی و مرگ را نسبت به قوم خود داشت.

مصادیقی در انجیل موجود است از کسانی که تنها موهبت پیغمبری را دریافت کردند اما قدرت اجرای فرامینی را که می‌دادند، نداشتند. برخی از این مردان مقدّس خداوند که در برابر انکار لجوجانۀ رسالتشان ناتوان بودند، عبارتند از لوط، یونس، دانیال، عزرا و یحیی تعمیددهنده (علیهم السلام). آنها تنها توانستند رسالت را ابلاغ کنند اما قادر به اجرای شریعت نبودند. عیسی(ع) نیز از این دسته است؛ چهار کتاب اول انجیل (عهد جدید) به روشنی این مسئله را تأیید می‌کنند: هنگامی که عیسی(ع) را به اتهام فتنه‌انگیزی کشان کشان نزد فرماندار روم، پنطیوس پیلاطوس بردند، عیسی(ع) در دفاع از خود و در ردّ اتهامات وارده به نکتۀ متقاعد‌کننده‌ای اشاره کرد. او گفت: «پادشاهی من در این دنیا نیست، زیرا که اگر سلطنت من در این دنیا بود، پیروان من به مبارزه برمی‌خاستند تا به دست یهودیان نیفتم. پادشاهی من در این دنیا نیست.» (انجیل یوحنا: ١٨/٣۶)

با این سخنِ عیسی(ع)، پیلاطوس، که یک مشرک بود، متقاعد شد که عیسی(ع) از قدرت فکری کامل برخوردار نیست و از این رو نباید او را شکنجه داد، زیرا برای حکومت او خطری ندارد. عیسی(ع) تنها مدعی یک پادشاهی معنوی شد. به عبارت دیگر، او فقط ادعا کرد که یک پیامبر است. پس عیسی شبیه موسی نیست اما محمد(ص)‏ شبیه موسی(ع) است.

۶ـ شریعت تازه. موسی(ع) و محمد(ص)‏ شریعت تازه و احکام جدیدی برای مردم خود آوردند. موسی(ع) نه تنها ده فرمان را برای اسرائیلی‌ها آورد، بلکه شریعتی بسیار آیینی و فراگیر را برای هدایت مردم خود آورد. محمد(ص) به سوی مردمی برانگیخته شد که در وحشی‌گری و جهالت غوطه‌ور بودند؛ آنان با نامادری خود ازدواج می‌کردند؛ دخترانشان را زنده به گور می‌کردند؛ مشروب‌خواری، زنا، بت‌پرستی و قماربازی کار هر روزشان بود. گیبون جامعۀ قبل از اسلام را در مقالۀ «افول و سقوط امپراتوری روم» این‌گونه توصیف می‌کند: «بشرهایی خشک و خشن، تقریباً بدون هیچ گونه احساسی، که به سختی از دیگر آفریده‌های حیوانی قابل تمایزند.» به ندرت وجه تمایزی بین «انسان» و «حیوان» در آن روزگار وجود داشت؛ آنان حیواناتی بودند در قالب بشری.

محمد(ص) آنان را از این وحشی‌گری محض، به گفتۀ توماس کارلیسل، «به مشعل­داران نور و دانش» ترقّی داد. او می‌گوید: «برای جامعۀ عرب این اتفاق همچون درخششی بود از تاریکی به نور. عربستان اولین­بار با ظهور آن زنده شد. مردمی فقیر و چوپان که بدون اینکه مورد توجه قرار گیرند، از ابتدای خلقت در بیابان­های عالم پرسه می‌زدند. همین مردم بی‌ارزش مورد توجه سراسر دنیا قرار گرفتند و آن گروه اندک، به گروهی بزرگ در عالم تبدیل شد. یک قرن پس از آن، عربستان از یک سو به گرانا‌دا و از سوی دیگر به دهلی رسید. عربستان با درخشش در دلاوری و شکوه و جلال و تبدیل شدن به چراغ هوش و نبوغ، بر بخش بزرگی از جهان پرتو افشانی می‌کند.» در واقع محمد(ص)‏ شریعت و نظامی را به قومش عرضه کرد که پیش از آن هرگز از آن برخوردار نبود.

اما در مورد عیسی(ع)، هنگامی که یهودیان به او مظنون شدند که ممکن است او یک حقه‌باز با نقشه‌هایی برای تحریف کردن تعالیم آنان باشد، وی تقلا کرد به آنان تضمین دهد که او با دین جدیدی نیامده است ـ نه آیین جدیدی و نه قوانین و احکام تازه‌ای. من جملات خود او را نقل می‌کنم: «گمان نکنید که آمده‌ام تا تورات یا نوشته‌های پیامبران دیگر را منسوخ کنم. نیامده‌ام که نابود کنم بلکه برای تکمیل کردن آنها آمده‌ام. به راستی به شما می‌گویم که از میان احکام تورات، هر آنچه باید عملی شود، به یقین همه یک به یک عملی خواهد شد. تا آن زمان که آسمان و زمین پایان نیافته است، به اندازۀ ذّره‌ای و سر سوزنی نباید از طریق شریعت کم شود.» (انجیل متا: ۵/١۸ـ١۷)

به بیان دیگر، او با شریعت یا احکام جدیدی نیامد، بلکه برای تکمیل شریعت پیشین آمد. این چیزی بود که به یهودیان می‌گفت تا درک کنند، نه این‌که به مزاح با یهودیان سخن می‌گفت و سعی داشت آنان را گول بزند تا وی را به عنوان فرستادۀ خداوند بپذیرند و با ترفند تلاش ‌می‌کرد دین جدیدی را در خرخرۀ آنان فرو کند. این رسول خداوند هرگز به چنین ابزاری متوسّل نشد تا دین خداوند را نابود سازد. در حقیقت، او شریعت را تکمیل و از فرامین موسی(ع) پیروی کرد و سَبت را گرامی داشت. هیچ‌گاه یک یهودی انگشت اشارت به سوی او دراز نکرد و نگفت که: «چرا روزه نمی‌گیری؟» یا «چرا دستانت را پیش از بریدن نان نمی‌شویی؟» آنان همواره شاگردان عیسی(ع) را به این امور متهم می‌کردند، اما در مورد خود او هرگز این کار را نکردند، زیرا او به عنوان یک یهودی واقعی به شریعت پیامبران پیش از خود احترام می‌گذاشت. کوتاه سخن آن‌که او همانند موسی(ع) و محمد(ص) نبود که دین جدیدی را ایجاد کند و شریعت تازه‌ای بیاورد. پس عیسی شبیه موسی نیست اما محمد(ص)‏ شبیه موسی(ع) است.

٧ـ چگونگی رحلت. هم موسی(ع) و هم محمد(ص) به صورت طبیعی از دنیا رفتند، در حالی‌که بر اساس آیین مسیحیت، عیسی(ع) به صورت وحشتناکی بر صلیب کشته شد. پس عیسی شبیه موسی نیست بلکه محمد(ص)‏ شبیه موسی(ع) است.

٨ـ اقامت آسمانی. موسی(ع) و محمد(ص)‏ هر دو در زمین به خاک سپرده شدند، اما بر اساس تعالیم مسیحیت، عیسی(ع) به آسمان رفت و در آنجا اقامت گزید. پس عیسی شبیه موسی نیست بلکه محمد(ص)‏ شبیه موسی(ع) است.

اسماعیل، اولین تولّد

تا اینجا تنها اثبات یک مورد از کلّ این بشارت آورده شد؛ یعنی اثبات عبارت «شبیه تو (شبیه موسی)». این بشارت بسیار بیشتر از این یک عبارت است؛ توجه کنید: «من آنها را بالا خواهم برد، به پیامبری از میان برادرانشان شبیه تو…». اکنون نکته بر سر عبارت «از میان برادرانشان» است. در اینجا موسی(ع) و قومش به عنوان یک ریشۀ نژادی مورد خطاب قرار گرفته‌اند و به معنای دقیق کلمه، منظور از «برادرانشان» بدون شک اعراب خواهند بود.

می‌دانید که انجیل از ابراهیم(ع) به «دوست خداوند» [خلیل­الله] یاد می‌کند. وی دو همسر داشت: سارا و هاجر. هاجر برای ابراهیم(ع) یک پسر (در اولین تولّد) به دنیا آورد: «…و ابراهیم پسرش را که هاجر او را به دنیا آورده بود، اسماعیل نام نهاد» (سفر پیدایش: ١۶/١۵) «و ابراهیم فرزندش اسماعیل را بُرد…» (سفر پیدایش: ١٧/٢٣) «و فرزندش اسماعیل زمانی که از پوست ختنه‌گاهش ختنه شد، سیزده­ساله بود» (سفر پیدایش: ١٧/٢۵). تا سیزده­سالگی اسماعیل(ع) تنها پسر و ذریۀ ابراهیم(ع) بود و این زمانی بود که میثاق بین خداوند و ابراهیم بسته شد. خداوند ابراهیم(ع) را پسری دیگر از سارا بخشید به نام اسحاق که بسیار کوچک‌تر از برادرش اسماعیل بود.

اگر اسماعیل و اسحاق (علیهما السلام) پسران یک پدر، یعنی ابراهیم(ع)، هستند پس برادر یکدیگرند. بنابراین فرزندان یکی، برادران دینی فرزندان دیگری است. فرزندان اسحاق، یهودی و فرزندان اسماعیل، عرب هستند، بنابراین آنها برادران یکدیگرند. انجیل بر این نکته تأکید می‌کند: «و او (اسماعیل) در حضور همۀ برادرانش زندگی می‌کرد» (سفر پیدایش: ١۶/١٢) «و او (اسماعیل) در حضور همۀ برادرانش از دنیا رفت» (سفر پیدایش: ٢۵/١٨).

فرزندان اسحاق برادران نسل اسماعیل‌اند. شبیه همین، محمد(ص)‏ از جملۀ برادران اسرائیلیان است، زیرا از نسل اسماعیل، پسر ابراهیم(ع) بود. این به طور دقیق همان چیزی است که این بشارت می‌گوید: «از میان برادرانشان» (سفر تثنیه: ١٨/١٨). در این بشارت به طور مشخص بیان می‌شود که پیامبری که بعداً خواهد آمد و شبیه موسی(ع) است، از فرزندان اسرائیل یا از میان خودشان ظهور نمی‌کند بلکه از بین برادرانشان برانگیخته می‌شود. بنابراین محمد(ص)‏ از بین برادرانشان بود.

کلمات در دهان

این بشارت در ادامه می‌گوید: «…و من کلماتم را در دهان او خواهم گذاشت…». معنای این عبارت که «من کلماتم را در دهان تو قرار خواهم داد» چیست؟ اگر از شما بخواهم چیزی را بخوانید و شما بخوانید، آیا من کلماتم را در دهان شما قرار داده­ام؟ قطعاً خیر. اما اگر قصد داشتم به شما زبانی همچون عربی بیاموزم، که شما هیچ دانشی دربارۀ آن ندارید، و از شما می‌خواستم آنچه را بر زبان می‌آورم پس از من بخوانید یا تکرار کنید که:

ـ “قُلْ هُوَ اللهُ أَحَدٌ”؛ بگو اوست خداى یگانه.

ـ “اللهُ الصَّمَدُ”؛ خداى صمد [ثابت متعالى].

ـ “لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یُولَدْ”؛ [کسى را] نزاده و زاده نشده است.

ـ “وَلَمْ یَکُن لَّهُ کُفُوًا أَحَدٌ”؛ و هیچ کس او را همتا نیست. (سورۀ مبارکۀ اخلاص (۱۱۲)/آیات شریفۀ ۴-۱)

آیا این کلمات ناآشنایی را که شما بر زبان جاری می‌کنید، در دهانتان نگذاشته‌ام؟ بی­شک چنین است. به همین شیوه، کلمات قرآن کریم که توسط خداوند متعال بر محمد(ص)‏ وحی شده است، نازل شد. نقل تاریخ این است که محمد(ص)‏ چهل­سال داشت که در درون غاری تقریباً در چهار کیلومتری شمال شهر مکه بود. آن شب بیست­وهفتمین شب از ماه رجب [مسلمانان] بود. جبرئیل مقرّب در غار به زبان مادریِ محمد(ص)‏ به او فرمان داد که: اِقْرَاء؛ یعنی: بخوان! یا اعلان کن! یا قرائت کن! محمد(ص)‏ وحشت­زده در بُهت و حیرت پاسخ گفت: مَا أنَا بِقَارِءٍ؛ یعنی: من خواندن نمی‌دانم! فرشته برای بار دوم به او فرمان داد و پاسخ همان بود. در بار سوم فرشته گفت: “اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ”.

اکنون محمد(ص)‏ درک می‌کند که آنچه از او خواسته شده، تکرار و استماع مجدد است. او کلمات را همچنان که در دهانش گذاشته می‌شد، تکرار می‌کند:

ـ “اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ”؛ بخوان به نام پروردگارت که آفرید.

ـ “خَلَقَ الْإِنسَانَ مِنْ عَلَقٍ”؛ انسان را از علق [خون بسته] آفرید.

ـ “اقْرَأْ وَرَبُّکَ الْأَکْرَمُ”؛ بخوان و پروردگارت کریم‌ترین است.

ـ “الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ”؛ همان‌که [استفاده از] قلم را آموخت.

ـ “عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ”؛ آنچه را که انسان نمى‏دانست، آموخت. (سورۀ مبارکۀ علق (۹۶)/آیات شریفۀ ۵ـ ۱)

اینها پنج آیۀ نخستینی است که بر محمد(ص)‏ وحی شد و اکنون در ابتدای سورۀ نود و ششم از قرآن کریم، سورۀ علق، قرار دارد.

فرشته بلافاصله آنجا را ترک کرد و محمد(ص)‏ سراسیمه به خانه برگشت و در حالی که وحشت کرده بود و تمام بدنش خیس عرق بود، از همسر محبوبش خدیجه(س) خواست تا «او را بپوشاند». او دراز کشید و خدیجه در کنارش به مراقبت از او پرداخت. هنگامی که آرامش دوبارۀ خود را به دست آورد، آنچه را دیده و شنیده بود، برای خدیجه شرح داد. خدیجه از ایمان خود به او مطمئنش ساخت و به او تضمین داد که خداوند اجازه نخواهد داد اتفاق سخت و وحشتناکی برای او رُخ دهد. آیا اینها اعترافات یک انسان دغل‌باز است؟ آیا دغل‌بازان اعتراف می‌کنند که هنگامی که فرشته‌ای از جانب پروردگارشان با پیغامی آسمانی با آنان ملاقات می‌کند، آنان به شدّت می‌ترسند، وحشت­زده و خیس عرق می‌‌شوند و به سوی همسرشان فرار می‌کنند؟ هر منتقدی می‌تواند درک کند که این عکس‌العمل­ها و اعترافات، برخاسته از انسانی پاک و خالص است؛ انسانی امین، پاک‌‌دامن، شریف و صادق.

در طول ٢٣ سال بعدی زندگی پیامبری‌اش، کلمات «در دهانش گذاشته می‌شد» و او آنان را بر زبان جاری می‌کرد. این کلمات بر قلب و ذهن او جاودانه نقش می‌بست و همان‌طور که بر میزان این متن مقدّس (قرآن کریم) افزوده می‌شد، آنها را بر چرم، پوست و شاخ حیوانات و قلب صحابۀ وفادار ایشان ثبت و ضبط می‌کردند. پیش از رحلت ایشان، این کلمات به ترتیبی که امروزه در قرآن کریم شاهد آن هستیم، تنظیم یافت.

در حقیقت کلمات (وحی) در دهان ایشان گذاشته می‌شد؛ به طور دقیق همان طور که در بشارتِ مورد بحث پیش از این گفته شد: «و من کلماتم را در دهانش خواهم گذاشت» (سفر تثنیه: ١٨/١٨).
پیامبر امّی

تجربۀ محمد(ص)‏ در غار حرا، که بعدها به جبل‌النور، یعنی کوه نور، شهرت یافت، و پاسخ او به اولین وحی، اجرای دقیق بشارت دیگری از انجیل است. در کتاب اشعیای نبی، سورۀ ٢٩، آیۀ ١٢، می‌خوانیم: «و این کتاب [کتاب القرآن: کتاب «خواندن» یا کتاب «وحی»] بر او که بی‌سواد است [النبی الأمی ـ قرآن کریم: اعراف/ ١۵٨] عرضه می‌شود و گفته می‌شود: از تو می‌خواهم این را بخوانی. او می‌گوید: من سواد ندارم.» («من سواد ندارم» به طور دقیق ترجمۀ عبارت «مَا أنَا بِقَارِءٍ» است ـ کلماتی که محمد(ص)‏ هنگامی که فرمان داده شد إقْرَاء: بخوان، دوبار بر زبان جاری ساخت.)

اجازه دهید این آیه را به صورت کامل بدون هیچ بریدگی بخوانم، همان‌طور که در «ترجمۀ رسمی انجیل» که شهرت و محبوبیت بیشتری دارد، آمده است: «و اگر به کسی بدهید که خواندن نمی­داند، او نیز می­گوید: نمی­توانم بخوانم چون خواندن نمی­دانم.»

شاید این نکته مورد توجه قرار گیرد که در قرن ششم از دورۀ مسیحیان، یعنی زمانی که محمد(ص)‏ می‌زیست و به وعظ و نصیحت می‌پرداخت، هیچ انجیل عربی‌ای وجود نداشت! علاوه بر این، او کاملاً بی‌سواد و ناآموخته بود. هیچ کس او را کلمه‌ای نیاموخته بود و معلّم او، خالق او بود:

ـ “وَ مَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَى”؛ و از روی هوس سخن نمى‏گوید.

ـ “إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَى”؛ نیست این سخن جز وحیى که نازل مى‏شود.

ـ “عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوَى”؛ او را [آن فرشتۀ] بس نیرومند آموخته است/  (سورۀ مبارکۀ نجم (۵۳)/آیات شریفۀ ۵-۳).

بدون هیچ‌گونه آموزش بشری «او بر حکمت دانایان چیره شد».
اخطار حیاتی

ملاحظه می‌کنید که چگونه این بشارت‌ها کاملاً با محمد(ص)‏ منطبق است. ما مجبور نیستیم بشارت‌ها را بیشتر از این بگسترانیم تا اجرای دقیق آنها را در مورد پیامبر گرامی اسلام(ص) توجیه کنیم.

مسیحیان، عیسی مسیح(ع) را «تجسّم» خداوند می‌دانند که آنان را از اسارت گناهان رهایی بخشید! آیا این مهم نیست که در برابر افرادی که گستاخانه و بی‌خیال کلمات او را نادیده بگیرند و باور نداشته باشند، به طوری که در سفر تثنیه (١٨/١٨) با اخطاری شدید آمده است: «او می‌آید تا به حقیقت برسد. هر کس به او گوش ندهد و به کلماتش که به نام من است، توجهی نکند، از او بازخواست خواهم کرد.»، خداوند متعال تهدید به انتقام‌گیری می‌کند! ما اگر کسی تهدیمان کند، تمام بدنمان به رعشه می‌افتد، حال آنکه مسیحیان از اخطارهای خداوند ترسی ندارند.

اعجاز اعجازها!

در آیۀ ١٩ از سفر تثنیه، سورۀ ١٨، با بشارتی دیگر روبه‌رو می‌شویم که کاملاً با محمد(ص)‏ منطبق است. به این عبارت توجه کنید: «…او به نام من سخن خواهد گفت.» پرسش این است: «با نام چه کسی محمد(ص)‏ سخن می‌گوید؟» تمام سوره­های قرآن کریم (بجز سورة مبارکۀ توبه) با عبارت «بسم الله الرحمن الرحیم؛ به نام خداوند رحمان و رحیم» آغاز می­شوند. در آن بشارت چه آمده بود؟ «…که او به نام من سخن خواهد گفت». محمد(ص)‏ به نام چه کسی سخن می‌گوید: «به نام خداوند رحمان و رحیم». می‌بینید که این بشارت [با توجه به حروف هر دو عبارت] به طور دقیق اتفاق می‌افتد.

هر سوره‌ای از قرآن کریم به جز سورۀ نهم (سورۀ مبارکۀ توبه)، با «بسم الله الرحمن الرحیم؛ به نام خداوند رحمان و رحیم» آغاز می‌شود. مسلمانان اعمال شرعی خود را نیز با این عبارت مقدّس شروع می‌کنند، در حالی که مسیحیان اعمال دینی خود را با عبارت «به نام پدر، پسر و روح القدس» آغاز می‌کنند!

با توجه به سورۀ هجدهم از سفر تثنیه می­توان بیش از پانزده دلیل آورد که چگونه این بشارت به محمد(ص)‏ برمی‌گردد، نه به عیسی(ع).
انکار عیسی(ع)توسط یحیی(ع) در متا

در دوران عهد جدید می‌بینیم که یهودیان هنوز منتظر اجرای دقیق بشارتِ «شخصی شبیه موسی(ع)» بودند (ر.ک: یوحنا: ١/٢۵ـ١٩). در حالی که عیسی(ع) ادعا می‌کرد او مسیح یهودیان است، یهودیان به کنکاش پرداختند که الیاس کجاست. آنان نیز بشارتی دارند که می‌گوید پیش از آمدن مسیح، ابتدا الیاس برای بار دوم ظهور می‌کند. عیسی(ع) این اعتقاد یهودیان را تصدیق می‌کند: «حق با آنهاست، الیاس باید بیاید و کارها را روبه‌راه کند. در واقع او آمده است ولی کسی او را نشناخت… آن‌گاه شاگردانش فهمیدند که او دربارۀ یحیی تعمیددهنده سخن می‌گوید» (متا: ١٧/١٣-١١).

بر اساس عهد جدید، یهودیان کسانی نبودند که سخنان هر کسی را که به زعم خویش مسیح بود، با اشتیاق بپذیرند. آنان در تحقیقات خود به مشکلات سختی تن دادند تا مسیح خود را بیابند. این را تعالیم یحیی تأیید می‌کند: «این سخن از یحیی ثبت شده است: زمانی که یهودیان کشیش‌ها و لاویان را از اورشلیم فرستادند تا از او بپرسند که کیست، او اقرار کرد که مسیح نیست.» (کاملاً طبیعی بود، زیرا نمی‌توانست دو مسیح در یک زمان وجود داشته باشد. اگر عیسی(ع) مسیح بود پس یحیی نمی‌توانست مسیح باشد!) پرسیدند: پس که هستی؟ آیا الیاس پیامبر هستی؟ پاسخ داد: نه!» (در اینجا یحیی تعمیددهنده سخن عیسی را تکذیب می‌کند! عیسی می‌گوید یحیی «الیاس» است و یحیی انکار می‌کند آن کسی باشد که عیسی او را به آن وصف می‌کند.) یکی از این دو (عیسی یا یحیی)، نعوذ بالله قطعاً حقیقت را نمی‌گوید! بر اساس اقرار خود عیسی(ع)، یحیی تعمیددهنده بزرگ‌ترین پیامبر اسرائیلیان بود: «مطمئن باشید در جهان تا به حال کسی بزرگ‌تر از یحیی نبوده است…» (متا: ١١/١١).

ما مسلمانان یحیی تعمید‌دهنده را به حضرت یحیی ـ علیه السلام ـ می‌شناسیم و او را به عنوان پیامبر راستین خداوند تقدیس می‌کنیم. پیامبر گرامی عیسی(ع) که برای ما به حضرت عیسی ـ علیه السلام ـ شناخته شده است، نیز به عنوان یکی از بزرگ‌ترین رسولان خداوند متعال مورد احترام است. چگونه ما مسلمانان می‌توانیم به هر کدام از اینها نسبت دروغ دهیم؟ حل این مسئله دربارۀ عیسی و یحیی را به خود مسیحیان وامی‌گذاریم، زیرا «متون مقدّس» آنان انباشته از اختلافات و ناهم‌گونی‌هایی است که با عنوان «گفته‌های تاریک عیسی» بر آنها سرپوش گذاشته‌اند. ما مسلمانان مایلیم پرسش پیشین را نسبت به یحیی تعمیددهنده، که بزرگان یهود آن را مطرح کردند، مورد نظر قرار دهیم: «آیا تو آن پیامبری؟ و او پاسخ داد: خیر» (یوحنا: ١/٢١).

سه پرسش

سه پرسش مختلف و مجزا نسبت به یحیی تعمیددهنده و این‌که او در پاسخ، سه «نَه» قاطع ارائه داد، مطرح می‌باشد، که به اختصار عبارت است از: آیا تو مسیح هستی؟ آیا تو الیاس هستی؟ آیا تو آن پیامبر هستی؟

اما عالمان دنیای مسیحیت تنها دو پرسش از پرسش‌هایی را که در اینجا به آنها اشاره شد، در نظر می‌گیرند. برای اینکه کاملاً روشن شود که یهودیان حقیقتاً سه بشارت مجزا در ذهن خود داشتند، آن زمان که از یحیی تعمیددهنده بازجویی می‌کردند، اجازه دهید بازخواست و سرزنش یهود از یحیی را در آیات زیر بخوانیم: «پس از او پرسیدند: خوب، چه حقّی دارید مردم را غسل تعمید ‌دهید اگر (الف) نه مسیح (ب) نه الیاس (ج) و نه آن پیامبر هستید؟» (یوحنا: ١/٢۵). یهودیان منتظر اجرای دقیق سه بشارت مجزا بودند: آمدن مسیح؛ آمدن الیاس؛ آمدن آن پیامبر.
آن پیامبر

با کنکاش در حواشی انجیلی که کشف‌الآیات یا فهرست ارجاعات دارد، جاهایی که کلمات «پیامبر» یا «آن پیامبر» در کتاب یوحنا (١/٢۵) آمده است، درمی‌یابیم که این کلمات به بشارتِ سفر تثنیه (١٨/ ١۵و١٨) اشاره دارد. همچنین، با بینه‌ای قوی و کوبنده ثابت کردیم که این «آن پیامبر»، «پیامبری شبیه موسی(ع)» یا «شبیه تو»، محمد(ص)‏ بود نه عیسی(ع).

ما مسلمانان انکار نمی‌کنیم که عیسی(ع) همان «مسیح» بوده، که در ترجمۀ انگلیسی به christ ترجمه می‌شود و نیز «هزار و یک بشارتی» را که مسیحیان ادعا می‌کنند، به فراوانی در عهد قدیم وجود دارد. همچنین آمدن مسیح را که بشارت می‌دهد، رد نمی‌کنیم. آنچه می‌گوییم آن است که سفر تثنیه (١٨/١٨) به عیسی مسیح(ع) اشاره ندارد بلکه یک بشارت صریح دربارۀ پیامبر اکرم محمد(ص) است.

مسیحیان حاضر به پذیرش این استدلالات محکم نیستند. غرض‌ها و تعصّباتِ سرسخت همواره وجود داشته و دارد؛ و البته هیچ‌کس دوست ندارد کاشانة خود را خراب ببیند!
آزمون نهایی

به مظلومان مسیح می‌گویم که چرا مراقب آن آزمون نهایی و اصلی نباشیم که استاد خود شما خواست تا بر هر کسی که مدعی نبوّت است، صدق دهید؟ او گفته است: «همان‌طور که درخت را از میوه‌هایش می‌شناسند، ایشان را نیز می‌توان با اعمالشان شناخت، آیا انگور از خار یا انجیر از خاربُن به عمل می‌آید؟ هر درخت خوبی، میوه‌ای خوب به بار خواهد نشاند و هر درخت بدی، میوه‌ای بد… بلی، پیامبران دروغین را می‌توانید با اعمالشان بشناسید» (متا: ٧/٢٠ـ١۶).

چرا می‌ترسید که این آزمون را بر تعالیم محمد(ص)‏ صدق دهید؟ شما در آخرین عهد خداوند ـ قرآن‌کریم ـ اجرای دقیق تعالیم موسی(ع) و عیسی(ع) را، که آوردن صلح و سعادت لازم برای جهانیان است، خواهید یافت.

«اگر انسانی شبیه محمد(ص)‏ قدرت مطلق دنیای مدرن را به دست گرفته است، پس او در حلّ مشکلات دنیا موفّق خواهد بود و صلح و سعادت لازم را برایشان خواهد آورد.» (جُرج برنارد شاو)
بزرگ‌ترین
مجلۀ خبری هفتگی «تایم» در تاریخ ١۵ جولای ١٩٧۴ گزیده‌ای از نظرات مورّخان، نویسندگان، نظامیان، بازرگانان و دیگران را دربارۀ این پرسش که: «رهبر عظیم تاریخ کیست؟» ارائه داد. برخی گفتند هیتلر، دیگران گفتند گاندی، بودا، لینکلن و افرادی از این دست. اما جولز ماسِرمَن، روان‌شناس آمریکایی، با ارائۀ ملاک‌هایی صحیح، روشی را برای قضاوت در این مورد عرضه کرد. او گفت: «رهبران باید وظایف خود را به صورت کامل انجام دهند:

١ـ تأمین سعادت و رفاهِ آنان که رهبری می‌شوند؛

٢ـ تهیۀ سازمانی اجتماعی که مردم تا اندازه‌ای در آن احساس امنیت کنند؛

٣ـ آماده‌سازی آنان با دسته‌ای از اعتقادات.»

بر پایۀ این سه ملاک، او تاریخ را مورد مطالعه و تحلیل قرار داد ـ هیتلر، لویی پاستور، قیصر، کنفوسیوس و بسیاری دیگر ـ و در نهایت به این نتیجه رسید: «افرادی همچون پاستور و سالک رهبران دستۀ نخست هستند. افرادی همچون گاندی و کنفوسیوس از یک­سو و الکساندر، قیصر و هیتلر از سوی دیگر رهبران دستۀ دوم و شاید هم سوم هستند. عیسی و بودا نیز فقط به دستۀ سوم تعلّق دارند. شاید بزرگ‌ترین رهبر همۀ دوران‌ها، محمد باشد که هر سه وظیفه را یک‌جا جمع کرد، و در درجه‌ای پایین‌تر، موسی نیز این گونه عمل کرد.»

بر اساس معیارهای عینی که توسط استاد دانشگاه شیکاگو ارائه شد، آنهایی را که من معتقدم یهودی هستند، یعنی، عیسی و بودا، به هیچ عنوان جزء رهبران بزرگ بشر نیستند، اما با تطبیق غیرعادّی گروه‌های موسی(ع) و محمد(ص)‏ بر یکدیگر، این استدلال محکم‌تر می‌شود که عیسی(ع) شبیه موسی(ع) نیست اما محمد(ص)‏ شبیه موسی(ع) است (سفر تثنیه: ١٨/١٨: «شبیه تو، شبیه موسی»).

در پایان و به عنوان نتیجه، سخنم را با جمله‌ای از پدر روحانی مسیحی و مفسّر انجیل و به دنبال آن، سخن استادش پایان می‌بخشم: «ملاک واقعی و غایی یک پیامبر راستین، ویژگی‌های اخلاقیِ تعالیم اوست.» (استاد داملو) «با اعمالشان، آنها را خواهی شناخت.» (عیسی مسیح)

پرسش من این است که «انجیل دربارۀ محمد(ص) چه می‌گوید؟» کشیشان مسیحی بی­درنگ پاسخ می­دهند «هیچ چیز!» اما چرا هیچ چیز؟ اگر انجیل دربارۀ ظهور جماهیر شوروی، آخرالزمان و حتّی پاپِ کاتولیک‌های رُم حرف‌های گفتنی بسیاری دارد، چرا دربارۀ محمد(ص) چیزی نمی­گوید؟

شکّی نیست که این مرد، یعنی محمد(ص)، کسی است که متولّی ایجاد یک امّت گستردۀ جهانی متشکل از میلیون‌ها مسلمان است، و آنها با تأسی به وی، به تولّد اعجازگونۀ عیسی(ع)، مسیح بودن عیسی(ع)، و این‌که عیسی(ع) به اذن خداوند به مردگان حیات می‌داده و کور مادرزاد و جذامی را شفا می‌بخشید، اعتقاد دارند. به یقین این کتاب (انجیل) بایستی دربارۀ این رهبر بزرگ بشریت، که این چنین زیبا از عیسی و مادرش مریم (علیهما السلام) سخن گفته است، چیزی داشته باشد.

بر اساس نظر اصحاب کلیسا، در رابطه با ظهور عیسی(ع)، صدها بشارت در عهد قدیم وجود دارد. البته مسلمانان در سراسر دنیا به او اعتقاد دارند بدون اینکه نیازی به گواهی انجیل باشد. ما مسلمانان حقیقت عیسی(ع) را تنها به واسطۀ محمد(ص) پذیرفته‌ایم و هم‌اکنون دست‌کم یک میلیارد پیرو محمد(ص) در دنیا وجود دارد که به این رسول بزرگ خداوند ـ عیسی مسیح ـ عشق ورزیده و احترام می‌گذارند، بی­آن‌که نیازی باشد مسیحیان با جدل‌های منطقی و انجیلی آنان را متقاعد کنند. اما در میان این هزار بشارتِ مورد نظر، آیا می‌توان تنها یک مورد را یافت که در آن نام عیسی(ع) آمده باشد؟

واژۀ مسیح، یک نام نیست، بلکه یک لقب است. آیا بشارتی وجود دارد که بگوید نام این مسیح، عیسی، نام مادرش مریم و نام پدرش ـ به اصطلاح ـ یوسف نجار خواهد بود و وی در قلمرو حکومت پادشاه هِرود به دنیا خواهد آمد و غیره و غیره؟ نه! چنین جزئیاتی وجود ندارد! با این حال چگونه می‌توانید نتیجه بگیرید که آن بشارات به عیسی(ع) برمی‌گردد؟

مسیحیان معتقدند که پیش‌گویی‌ها، تصاویر بیانی چیزهایی است که قرار است در آینده حادث شود. هنگامی که وقوع جریانی به حقیقت می‌پیوندد، در این پیش‌گویی‌ها اجرای دقیق آنچه را در گذشته پیش‌بینی شده است، به روشنی می‌بینیم. این در حقیقت استنتاج کردن، دلیل آوردن و دو را کنار دو قرار دادن است. بر اساس همین نظم و نظر می­توان بشارت محمد(ص) را در عهد قدیم بازشناخت.

در سفر تثنیه، فصل ١٨، آیۀ ١٨ آمده است: «من از میان برادرانشان، پیامبری برای آنها برخواهم انگیخت، شبیه تو، و کلماتم را در دهان او قرار خواهم داد و او با آنان سخن خواهد گفت همۀ آنچه را من به او فرمان خواهم داد.» مسیحیان می­گویند این آیه، بشارت پیامبری عیسی (علیه السلام) است. اما آیا چنین است؟

این بشارت به چه کسی اشاره دارد؟ نام عیسی که در اینجا ذکر نشده است. مسیحیان استدلال می­کنند که چون پیش‌گویی‌ها، تصاویر بیانی از چیزی است که قرار است در آینده اتفاق بیفتد، پس عبارت‌پردازی این آیه به اندازۀ لازم، معرّف عیسی است و مهم‌ترین کلمات این بشارت، یعنی «شبیه تو، شبیه موسی است» دلالت دارد بر عیسی. چنان که موسی یهودی بود، و عیسی نیز؛ موسی پیامبر بود، و عیسی نیز؛ و بنابراین عیسی شبیه موسی است و این دقیقاً همان چیزی است که خداوند پیش از این به موسی گفته بود.

اما اگر اینها تنها ممیّزه‌های تشخیص فردی برای بشارتِ آمده در سفر تثنیه (١٨/١٨) است، در این صورت این ملاک‌ها می‌تواند بر هر شخص دیگری از انجیل که بعد از موسی(ع) آمده است، صادق باشد؛ یعنی سلیمان، اشعیا، حزقیال، دانیال، یوشع، یوئیل، مالاکی، یحیی تعمیددهنده و غیره (علیهم السلام)، زیرا همۀ آنها هم یهودی و هم پیامبر بودند. چرا نباید این بشارت را بر یکی از این پیامبران تطبیق دهیم؟ و چرا فقط عیسی(ع)؟ چرا یکی را جدا کنیم و دیگران را رها سازیم؟ اتفاقاً می­توان استدلال محکمی ارائه کرد مبنی بر اینکه عیسی(ع) تا حدّ زیادی شبیه موسی(ع) نیست.

اول این‌که، عیسی شبیه موسی نیست، چون بر اساس نظر مسیحیان، عیسی(ع) یک خداست در حالی که موسی(ع) خدا نیست؛ پس عیسی شبیه موسی نیست. طبق نظر مسیحیان، عیسی(ع) برای گناهان مردم این دنیا مرد، اما موسی(ع) مجبور نبود برای گناهان مردم این دنیا بمیرد؛ پس عیسی شبیه موسی نیست. بر اساس نظر مسیحیان، عیسی(ع) سه روز به دوزخ رفت، اما موسی(ع) مجبور نبود به آنجا برود؛ پس عیسی شبیه موسی نیست.

موسی(ع) یک پدر و یک مادر داشت. محمد(ص)‏ نیز یک پدر و یک مادر داشت. اما عیسی(ع) فقط یک مادر داشت و هیچ پدرِ بشری نداشت. بنابراین عیسی شبیه موسی نیست، اما محمد(ص)‏ شبیه موسی(ع) است. موسی(ع) و محمد(ص)‏ به صورت عادّی و طبیعی متولّد شدند؛ یعنی در تعامل فیزیکی بین مرد و زن. اما عیسی(ع) بر اثر یک معجزۀ خاص متولّد شد.

خداوند نیازی ندارد که تخمی را در انسانی یا حیوانی بکارد؛ او فقط آن را می‌خواهد و آن به وجود می‌آید. این بینش اسلام در مورد تولّد عیسی(ع) است. عیسی(ع) به شکل معجزه‌آسایی برخلاف تولّد طبیعی موسی(ع) و محمد(ص) به دنیا آمد؛ پس عیسی شبیه موسی نیست و محمد(ص)‏ شبیه موسی است. خداوند در سفر تثنیه (١٨/١٨) به موسی(ع) می‌گوید: «شبیه تو (شبیه موسی)» و محمد(ص) شبیه موسی(ع) است.

موسی(ع) و محمد(ص) از سوی قومشان در همان زمان حیاتشان به عنوان پیامبر مورد پذیرش قرار گرفتند. بدون تردید یهودیان اسباب درد سر بی‌حدّ و حصری برای موسی(ع) شدند و…، اما در جایگاه یک امّت به رسالت موسی(ع) از جانب خداوند اقرار کردند. اعراب نیز زندگی را بر محمد(ص) غیرممکن ساختند؛ او به شکل بسیار بدی در میان آنها رنج دید. بعد از سیزده­سال تبلیغ در مکه، مجبور شد از زادگاهش هجرت کند، با این حال پیش از رحلتش، تمام جامعۀ عرب او را به عنوان پیامبر خداوند، پذیرفتند. اما طبق گفتۀ انجیل «او (عیسی) به سوی قومش آمد، اما آنها او را نپذیرفتند» (انجیل یوحنا: ١/١١). حتّی امروزه بعد از گذشت دوهزار سال، مردمانش، یعنی یهودیان، همگی او را انکار می‌کنند. پس عیسی شبیه موسی نیست، اما محمد(ص)‏ شبیه موسی(ع) است.

موسی(ع) و محمد(ص)‏ شریعت تازه و احکام جدیدی برای مردم خود آوردند. موسی(ع) نه تنها ده فرمان را برای اسرائیلی‌ها آورد، بلکه شریعتی بسیار آیینی و فراگیر را برای هدایت مردم خود آورد. محمد(ص) به سوی مردمی برانگیخته شد که در وحشی‌گری و جهالت غوطه‌ور بودند؛ آنان با نامادری خود ازدواج می‌کردند؛ دخترانشان را زنده به گور می‌کردند؛ مشروب‌خواری، زنا، بت‌پرستی و قماربازی کار هر روزشان بود. محمد(ص) آنان را از این وحشی‌گری محض، به گفتۀ توماس کارلیسل، «به مشعل­داران نور و دانش» ترقّی داد.

توماس کارلیسل می‌گوید: «برای جامعۀ عرب این اتفاق همچون درخششی بود از تاریکی به نور. عربستان اولین­بار با ظهور آن زنده شد. مردمی فقیر و چوپان که بدون اینکه مورد توجه قرار گیرند، از ابتدای خلقت در بیابان­های عالم پرسه می‌زدند. همین مردم بی‌ارزش مورد توجه سراسر دنیا قرار گرفتند و آن گروه اندک، به گروهی بزرگ در عالم تبدیل شد. یک قرن پس از آن، عربستان از یک سو به گرانا‌دا و از سوی دیگر به دهلی رسید. عربستان با درخشش در دلاوری و شکوه و جلال و تبدیل شدن به چراغ هوش و نبوغ، بر بخش بزرگی از جهان پرتو افشانی می‌کند.» در واقع محمد(ص)‏ شریعت و نظامی را به قومش عرضه کرد که پیش از آن هرگز از آن برخوردار نبود.

اما در مورد عیسی(ع)، هنگامی که یهودیان به او مظنون شدند که ممکن است او یک حقه‌باز با نقشه‌هایی برای تحریف کردن تعالیم آنان باشد، وی تقلا کرد به آنان تضمین دهد که او با دین جدیدی نیامده است ـ نه آیین جدیدی و نه قوانین و احکام تازه‌ای. من جملات خود او را نقل می‌کنم: «گمان نکنید که آمده‌ام تا تورات یا نوشته‌های پیامبران دیگر را منسوخ کنم. نیامده‌ام که نابود کنم بلکه برای تکمیل کردن آنها آمده‌ام. به راستی به شما می‌گویم که از میان احکام تورات، هر آنچه باید عملی شود، به یقین همه یک به یک عملی خواهد شد. تا آن زمان که آسمان و زمین پایان نیافته است، به اندازۀ ذّره‌ای و سر سوزنی نباید از طریق شریعت کم شود.» (انجیل متا: ۵/١۸ـ١۷)

هم موسی(ع) و هم محمد(ص) به صورت طبیعی از دنیا رفتند، در حالی‌که بر اساس آیین مسیحیت، عیسی(ع) به صورت وحشتناکی بر صلیب کشته شد. پس عیسی شبیه موسی نیست بلکه محمد(ص)‏ شبیه موسی(ع) است. موسی(ع) و محمد(ص)‏ هر دو در زمین به خاک سپرده شدند، اما بر اساس تعالیم مسیحیت، عیسی(ع) به آسمان رفت و در آنجا اقامت گزید. پس عیسی شبیه موسی نیست بلکه محمد(ص)‏ شبیه موسی(ع) است.

«من آنها را بالا خواهم برد، به پیامبری از میان برادرانشان شبیه تو…». اکنون نکته بر سر عبارت «از میان برادرانشان» است. در اینجا موسی(ع) و قومش به عنوان یک ریشۀ نژادی مورد خطاب قرار گرفته‌اند و به معنای دقیق کلمه، منظور از «برادرانشان» بدون شک اعراب خواهند بود. اگر اسماعیل و اسحاق (علیهما السلام) پسران یک پدر، یعنی ابراهیم(ع)، هستند پس برادر یکدیگرند. بنابراین فرزندان یکی، برادران دینی فرزندان دیگری است. فرزندان اسحاق، یهودی و فرزندان اسماعیل، عرب هستند.

فرزندان اسحاق برادران نسل اسماعیل‌اند. شبیه همین، محمد(ص)‏ از جملۀ برادران اسرائیلیان است، زیرا از نسل اسماعیل، پسر ابراهیم(ع) بود. این به طور دقیق همان چیزی است که این بشارت می‌گوید: «از میان برادرانشان» (سفر تثنیه: ١٨/١٨). در این بشارت به طور مشخص بیان می‌شود که پیامبری که بعداً خواهد آمد و شبیه موسی(ع) است، از فرزندان اسرائیل یا از میان خودشان ظهور نمی‌کند بلکه از بین برادرانشان برانگیخته می‌شود. بنابراین محمد(ص)‏ از بین برادرانشان بود.

این بشارت در ادامه می‌گوید: «…و من کلماتم را در دهان او خواهم گذاشت…». معنای این عبارت که «من کلماتم را در دهان تو قرار خواهم داد» چیست؟ اگر قصد داشتم به شما زبانی همچون عربی بیاموزم، که شما هیچ دانشی دربارۀ آن ندارید، و از شما می‌خواستم آنچه را بر زبان می‌آورم پس از من بخوانید یا تکرار کنید که: “قُلْ هُوَ اللهُ أَحَدٌ”؛ بگو اوست خداى یگانه. آیا این کلمات ناآشنایی را که شما بر زبان جاری می‌کنید، در دهانتان نگذاشته‌ام؟ بی­شک چنین است.

نقل تاریخ این است که محمد(ص)‏ چهل­سال داشت که در درون غاری بود. جبرئیل مقرّب در غار به زبان مادریِ محمد(ص)‏ به او فرمان داد که: اِقْرَاء؛ یعنی: بخوان! یا اعلان کن! یا قرائت کن! محمد(ص)‏ وحشت­زده در بُهت و حیرت پاسخ گفت: مَا أنَا بِقَارِءٍ؛ یعنی: من خواندن نمی‌دانم! فرشته برای بار دوم به او فرمان داد و پاسخ همان بود. در بار سوم فرشته گفت: “اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ”. اکنون محمد(ص)‏ درک می‌کند که آنچه از او خواسته شده، تکرار و استماع مجدد است.

او کلمات را همچنان که در دهانش گذاشته می‌شد، تکرار می‌کند. در حقیقت کلمات (وحی) در دهان ایشان گذاشته می‌شد؛ به طور دقیق همان طور که در بشارتِ مورد بحث پیش از این گفته شد: «و من کلماتم را در دهانش خواهم گذاشت» (سفر تثنیه: ١٨/١٨).

در آیۀ ١٩ از سفر تثنیه، سورۀ ١٨، با بشارتی دیگر روبه‌رو می‌شویم که کاملاً با محمد(ص)‏ منطبق است. به این عبارت توجه کنید: «…او به نام من سخن خواهد گفت.» پرسش این است: «با نام چه کسی محمد(ص)‏ سخن می‌گوید؟» تمام سوره­های قرآن کریم (بجز سورة مبارکۀ توبه) با عبارت «بسم الله الرحمن الرحیم؛ به نام خداوند رحمان و رحیم» آغاز می­شوند. می‌بینید که این بشارت [با توجه به حروف هر دو عبارت] به طور دقیق اتفاق می‌افتد.

هر سوره‌ای از قرآن کریم به جز سورۀ نهم (سورۀ مبارکۀ توبه)، با «بسم الله الرحمن الرحیم؛ به نام خداوند رحمان و رحیم» آغاز می‌شود. مسلمانان اعمال شرعی خود را نیز با این عبارت مقدّس شروع می‌کنند، در حالی که مسیحیان اعمال دینی خود را با عبارت «به نام پدر، پسر و روح القدس» آغاز می‌کنند! با توجه به سورۀ هجدهم از سفر تثنیه می­توان بیش از پانزده دلیل آورد که چگونه این بشارت به محمد(ص)‏ برمی‌گردد، نه به عیسی(ع).

با کنکاش در حواشی انجیلی که کشف‌الآیات یا فهرست ارجاعات دارد، جاهایی که کلمات «پیامبر» یا «آن پیامبر» در کتاب یوحنا (١/٢۵) آمده است، درمی‌یابیم که این کلمات به بشارتِ سفر تثنیه (١٨/ ١۵و١٨) اشاره دارد. همچنین، با بینه‌ای قوی و کوبنده ثابت کردیم که این «آن پیامبر»، «پیامبری شبیه موسی(ع)» یا «شبیه تو»، محمد(ص)‏ بود نه عیسی(ع).

ما مسلمانان انکار نمی‌کنیم که عیسی(ع) همان «مسیح» بوده، که در ترجمۀ انگلیسی به christ ترجمه می‌شود و نیز «هزار و یک بشارتی» را که مسیحیان ادعا می‌کنند، به فراوانی در عهد قدیم وجود دارد. همچنین آمدن مسیح را که بشارت می‌دهد، رد نمی‌کنیم. آنچه می‌گوییم آن است که سفر تثنیه (١٨/١٨) به عیسی مسیح(ع) اشاره ندارد بلکه یک بشارت صریح دربارۀ پیامبر اکرم محمد(ص) است. مسیحیان حاضر به پذیرش این استدلالات محکم نیستند. غرض‌ها و تعصّباتِ سرسخت همواره وجود داشته و دارد؛ و البته هیچ‌کس دوست ندارد کاشانة خود را خراب ببیند!

به مظلومان مسیح می‌گویم که چرا مراقب آن آزمون نهایی و اصلی نباشیم که استاد خود شما خواست تا بر هر کسی که مدعی نبوّت است، صدق دهید؟ او گفته است: «همان‌طور که درخت را از میوه‌هایش می‌شناسند، ایشان را نیز می‌توان با اعمالشان شناخت، آیا انگور از خار یا انجیر از خاربُن به عمل می‌آید؟ هر درخت خوبی، میوه‌ای خوب به بار خواهد نشاند و هر درخت بدی، میوه‌ای بد… بلی، پیامبران دروغین را می‌توانید با اعمالشان بشناسید» (متا: ٧/٢٠ـ١۶).

چرا می‌ترسید که این آزمون را بر تعالیم محمد(ص)‏ صدق دهید؟ شما در آخرین عهد خداوند ـ قرآن‌کریم ـ اجرای دقیق تعالیم موسی(ع) و عیسی(ع) را، که آوردن صلح و سعادت لازم برای جهانیان است، خواهید یافت. «اگر انسانی شبیه محمد قدرت مطلق دنیای مدرن را به دست گرفته است، پس او در حلّ مشکلات دنیا موفّق خواهد بود و صلح و سعادت لازم را برایشان خواهد آورد.» (جُرج برنارد شاو)

جولز ماسِرمَن، روان‌شناس آمریکایی: «رهبران باید وظایف خود را به صورت کامل انجام دهند: تأمین سعادت و رفاهِ آنان که رهبری می‌شوند؛ تهیۀ سازمانی اجتماعی که مردم تا اندازه‌ای در آن احساس امنیت کنند؛ آماده‌سازی آنان با دسته‌ای از اعتقادات.» بر پایۀ این سه ملاک، او تاریخ را مورد مطالعه و تحلیل قرار داد و در نهایت به این نتیجه رسید: «افرادی همچون پاستور و سالک رهبران دستۀ نخست هستند. افرادی همچون گاندی و کنفوسیوس از یک­سو و الکساندر، قیصر و هیتلر از سوی دیگر رهبران دستۀ دوم و شاید هم سوم هستند. عیسی و بودا نیز فقط به دستۀ سوم تعلّق دارند. شاید بزرگ‌ترین رهبر همۀ دوران‌ها، محمد باشد که هر سه وظیفه را یک‌جا جمع کرد، و در درجه‌ای پایین‌تر، موسی نیز این گونه عمل کرد.»

شیخ احمد دیدات

 



:: موضوعات مرتبط: مسیحیت , ,
:: برچسب‌ها: بشارت ,
تاریخ :
بازدید : 179
نویسنده : محمد

           

            دوره آباء اهمیت بسیارى در شکل دادن به شاکله الهیات مسیحى داشت. در دوره آباء، حوزه هاى الهیاتى ذیل با جدیت خاصى بررسى شد:

 

1- گستره بخش قانونى عهد جدید

اساس الهیات مسیحى، در ابتدا، کتاب مقدس بود. اما پاره اى تردیدها نیز درباره معناى واقعى اصطلاح «کتاب مقدس» وجود داشته است. دوره آباء شاهد جریانى سرنوشت ساز بود که در آن، محدودیت هایى براى عهدجدید تعیین شد. این فرایند، معمولا به «تنظیم کتاب هاى قانونى» مشهور است. کلمه «قانونى» نیازمند شرح است. این کلمه برگرفته از واژه یونانى Kanon به معناى «یک ضابطه» یا «یک مرجع قطعى» است. «کتابهای قانونی» اشاره به گروه محدود ومعینی از نوشته ها دارد که امروزه در کلیساهای مسیحی معتبر شناخته می شود. اصطلاح «قانونی» برای اشاره به نوشته های مبتنی بر کتاب مقدس است که در چارچوب کتاب های قانونی پذیرفته شده است. مثلا انجیل لوقا «قانونی» قلمداد می شود، در حالی که انجیل توماس خارج از محدوده کتاب های قانونی قلمداد مى شود.

 

دیدگاه نویسندگان اولیه مسیحى

از دیدگاه نویسندگان عهدجدید، اصطلاح «کتاب مقدس» اصولا به معناى نوشته اى از عهدعتیق بود. اما پس از گذشت مدت کوتاهى، نویسندگان اولیه مسیحى (مانند ژوستین شهید) به «عهدجدید»ى اشاره کردند (که قابل مقایسه با «عهد عتیق» بود) و بر این نکته تأکید داشتند که هر دو اعتبار یکسانى دارند. در دوران ایرنئوس، در مجموع، اناجیل چهارگانه پذیرفته شده بود. در پایان قرن دوم، نوعى اجماع در مورد اناجیل، اعمال رسولان، نامه ها و جایگاه کتاب مقدس الهام شده وجود داشت. به همین سبب، کلمنت اسکندرانى اناجیل چهارگانه، اعمال رسولان، چهارده رساله پولس، (رساله به عبرانیان که به پولس نسبت داده مى شد) و کتاب مکاشفه را پذیرفته بود. ترتولیان اعلام کرده بود که «آثار انجیلى و رسولان» همانند کتاب شریعت و پیامبران است و هردو در کلیسا داراى اعتبار است. توافق بر سر فهرست کتاب هاى الهام شده و ترتیب آن، به تدریج حاصل شد. در سال 367، آتاناسیوس فهرست سى ونه گانه خود Festal Lether را منتشر کرد و در آن، بیست و هفت کتاب از عهدجدید را قانونى اعلام کرد و این همان چیزى است که امروزه نیز معروف است.

 

دیدگاه کلیساى شرق و کلیساى غرب

اساس مباحثات، به خصوص درباره شمارى از کتاب ها بود. کلیساى غرب تردیدهایى درباره رساله به عبرانیان داشت، زیرا این رساله به خصوص یکى از حواریون نسبت داده نشده بود. در کلیساى شرق نیز اما و اگرهایى درباره رساله مکاشفه شنیده مى شد. چهار کتاب کوچک تر (پطرس 2 و یوحناى 2 و 3 و داوران) از فهرست اولیه آثار عهدجدید حذف شده بود. بعضى از آثارى که امروزه خارج از فهرست کتاب هاى قانونى اند، در بخش هایى از کلیسا مورد توجه بودند; گر چه در نهایت نتوانستند مقبول همگان شده و قانونى تلقى شوند. نمونه هایى از این دست، نخستین رساله کلمنت (اولین اسقف روم که حدود سال 96 آن را نگاشت ) و Didache کتاب راهنمائى کوتاه در ابتداى مسیحیت است که به موضوع اخلاقیات و آیین هاى کلیسا پرداخته و شاید تاریخ آن، ربع اول قرن دوم باشد. ترتیب این مواد خود نوسانات چشمگیرى داشت. اما در همان دوران اولیه این توافق حاصل شد که اناجیل و به دنبال آن اعمال رسولان در میان کتاب هاى قانونى باید داراى شأن و منزلت خاصى باشد. کلیساى شرق مایل بود که «رساله هاى کاتولیکى» هفت گانه (یعنى یعقوب، دو رساله پطرس، سه رساله یوحنا و داوران) پیش از رساله هاى چهارده گانه پولس (رساله به عبرانیان منسوب به پولس شناخته مى شد) قرار گیرد و این در حالى بود که کلیساى غرب رساله هاى پولس را بلافاصله پس از اعمال رسولان قرار داده بود و رساله هاى کاتولیکى را به دنبال آن. هم در کلیساى شرق و هم در کلیساى غرب، رساله مکاشفه پس از پایان فهرست کتاب هاى قانونى قرار داشت، هر چند مدت ها در کلیساى شرق درباره جایگاه آن بحث هایى صورت گرفت.

 

معیار تنظیم کتاب هاى قانونى

به نظر مى رسد که اصل اساسى در این باب، پذیرش نه تحمیل اعتبار بوده است. به عبارت دیگر، کتاب هاى مورد بحث کتاب هایى شناخته مى شدند که از قبل داراى اعتبار بودند نه اینکه به دلخواه، اعتبارى تحمیلى یافته باشند. از دیدگاه ایرنئوس، کلیسا کتاب هاى قانونى را پدید نیاورده بود، بلکه بر اساس اعتبارى که از پیش بدان داده شده بود، کتاب هاى قانونى را پذیرفت، پاسدارى کرد و آن را دریافت نمود. بعضى از مسیحیان اولیه، اهمیتى سرنوشت ساز براى آثار رسولان قائل بودند اما بعضى دیگر حاضر بودند که کتاب هایى را که فاقد اعتبارى از ناحیه رسولان بود، معتبر بدانند. با این حال، هرچند جزئیات دقیق چگونگى این گزینش نامعلوم است، قطعى است که در آغاز سده پنجم، فهرست کتاب هاى قانونى در کلیساى غرب بسته شده بود. موضوع کتاب هاى قانونى تا عصر نهضت اصلاح دینى دیگر مطرح نشد.

 

2- نقش سنت

کلیساى اولیه با مشکلى عمده از ناحیه جنبشى مواجه شد که امروزه به «آیین گنوسى» معروف است. این جنبش متمایز و پیچیده که بى شباهت به پدیده مدرن موسوم به عصر جدید نیست، در دوره متأخر امپراتورى روم نفوذ چشمگیرى یافت. در این جا، اندیشه هاى اساسى آیین گنوسى مورد توجه ما نیست. آنچه در این جا مورد توجه است، آن است که آیین گنوسى در بسیارى از مسائل با مسیحیت تشابه فراوانى داشت.

 

دیدگاه نویسندگان اولیه مسیحى

به همین دلیل، بسیارى از نویسندگان اولیه مسیحى، به ویژه ایرنئوس، این را مانعى عمده مى دیدند. به علاوه، نویسندگان گنوسى عبارات عهدجدید را به گونه اى تفسیر مى کردند که خشم رهبران مسیحى را برانگیخت و پرسش هایى درباره شکل صحیح تفسیر کتاب مقدس مطرح کرد. در چنین فضایى، روى آوردن به سنت از اهمیت بسیارى برخوردار بود. واژه سنت در لغت به معنای «چیزی است که به دیگری تحویل داده شده» است، هرچند می تواند به معنای «عمل تحویل دادن» نیز باشد. ایرنئوس تأکید می کرد که کلیسای رسولان مخلصانه از«قاعده ایمان» پاسدارى کرد و کتاب هاى قانونى به شرح آن پرداخت. این کلیسا از روزگار رسولان تا به امروز مخلصانه مبلغ همین انجیل بوده است. گنوسى ها هرگز مدعى پیوستگى با کلیساى اولیه نبوده اند. آنها تنها اندیشه هاى نو را ابداع کردند و به شکلى نادرست مدعى بودند که این اندیشه ها، اندیشه هایى «مسیحى» است. از این رو، ایرنئوس بر پیوستگى منصب تعلیم و تبلیغ و مقامات رسمى آن (به ویژه اسقف ها) تأکید مى کرد. رفته رفته، سنت به معناى «تفسیر سنتى کتاب مقدس» یا «ارائه ایمان مسیحى به شکلى سنتى» به کار رفت و همین معنا در اعتقادنامه هاى کلیسا و اعلامیه هاى رسمى آن در باب اعتقادات مورد توجه قرار گرفت. تنظیم اعتقادنامه ها به مثابه بیان عمومى تعالیم کلیسا از اهمیت بسیارى برخوردار است. ترتولیان رویکرد مشابهى را پذیرفت. او چنین استدلال مى کرد که کتاب مقدس را مى توان به روشنى فهمید; مشروط به اینکه آن را در مجموع مطالعه کنیم. با این حال، وى تصدیق مى کرد که مناقشه بر سر تفسیر عبارت هاى خاصى غیرقابل اجتناب است. او با دلتنگى مشاهده مى کرد که بدعتگذاران، کتاب مقدس را به گونه اى به سخن وامى دارند که کمابیش خود دوست دارند. به همین دلیل، سنت کلیسا داراى اهمیت بسیارى بود، زیرا نشان مى داد که کتاب مقدس در کلیسا چگونه دریافت شد و چگونه تفسیر گشت. از این رو، تفسیر صحیح کتاب مقدس را در جایى باید جستوجو کرد که آیین و مقررات حقیقى مسیحیت وجود داشته باشد. مشابه این دیدگاه، دیدگاه آتاناسیوس بود. وى معتقد بود که اگر آریوس به تفسیر کلیسا از کتاب مقدس وفادار مى ماند، در مسیح شناسى مرتکب اشتباه نمى شد. از این رو، سنت میراث به جاى مانده از رسولان محسوب مى شد که کلیسا به واسطه آن هدایت یافت و به تفسیر کتاب مقدس رهنمون شد. چنین نبود که سنت، «منبع پنهانى مکاشفه» و علاوه بر کتاب مقدس باشد ـ اندیشه اى که ایرنئوس آن را به عنوان «گنوسى» محکوم مى کرد ـ بلکه ابزارى تلقى مى شد که اطمینان مى داد کلیسا به جاى اتخاذ تفسیرى فردى از کتاب مقدس، به تعالیم رسولان وفادار است.

 

3- پیوند الهیات مسیحى با فرهنگ سکولار

یکى از مهم ترین مباحثات در کلیساى اولیه درباره این بود که مسیحیان تا چه اندازه مى توانند از میراث عظیم فرهنگى متعلق به جهان کلاسیک ـ شعر، فلسفه و ادبیات ـ بهره ببرند. نویسندگان مسیحى که به استفاده از شیوه هاى کلاسیک نوشتن در تبیین و ترویج ایمان خود علاقه مندند، چگونه مى توانند هنر شعر را اقتباس کرده و در آن جرح و تعدیلاتى به عمل آورند؟ آیا همین استفاده از ابزار ادبى به مثابه مصالحه بر سر اصول ایمان مسیحى نیست؟ این بحث از اهمیت سرنوشت سازى برخوردار بود; همان گونه که این پرسش را برمى انگیخت که ممکن است که مسیحیت به میراث کلاسیک پشت پا زده یا آن را حتى به شکلى اصلاح شده تصاحب کند.

 

ژوستین شهید و ارتباط الهیات مسیحى و مکتب افلاطونى

ژوستین شهید، نویسنده قرن دوم که توجه خاصى به استفاده از شباهت هاى میان مسیحیت و مکتب افلاطونى به مثابه ابزارى براى ابلاغ بشارت داشت، یکى از اولین پاسخ دهندگان به این پرسش مهم بوده است. از دیدگاه ژوستین، بذرهاى حکمت الهى در سراسر جهان کاشته شده است. این بدان معناست که مسیحیان مى توانند، و باید انتظار داشته باشند، که ابعادى از بشارت را در بیرون کلیسا بیابند. «ما یاد گرفته ایم که مسیح نخست زاده خداست و گواهى مى دهیم که او لوگوس است که در وى همه اقوام بشرى شریکند. همه کسانى که بر طبق لوگوس زندگى مى کنند، مسیحى اند هر چند آنان را ملحد دانسته اند ـ مانند سقراط و هراکلیتوس و سایر یونانى هایى که مثل آنها هستند... هر آنچه را که حقوقدانان و فیلسوفان گفته اند، با جستجو و تأمل بر بعضى از ابعاد لوگوس مى توان تبیین کرد. با این حال، به دلیل اینکه آنان از لوگوس ـ که همان مسیح است ـ آشنایى کامل نداشته اند، اغلب دچار تناقض شده اند... هر آنچه که همه مردمان گفته اند، به ما مسیحیان تعلق دارد، زیرا ما پس از خدا، لوگوس را مى پرستیم وبدو عشق مىورزیم، همو که از خدایى صادر شده که زاده نشده و در وصف نگنجد، زیرا او براى ما به بشر تبدیل شد تا در رنج ما شریک شده و ما را نجات دهد. این بدان سبب است که همه نویسندگان مى توانستند شبحى از حقیقت را ببینند، بدان سبب که بذرهاى نهاده شده از لوگوس به آنها پیوند زده شده است». از این رو، از نگاه ژوستین، مسیحیان با تصدیق اینکه «هر آنچه به درستى گفته شده» در نهایت اساس آن، حکمت و بینش الهى است، در تکیه کردن بر فرهنگ کلاسیک آزادند. از برهان ژوستین، با اینکه شاید مهم به نظر رسد، در بیشتر بخش هاى کلیساى مسیحى تقریبا با سردى استقبال شد. مشکل اصلى این بود که به نظر مى رسید که مسیحیت را با فرهنگ کلاسیک تقریبا برابر دانسته و ناتوان از تبیین مبانى لازم براى تمایز میان آنهاست و آشکارا اظهار مى دارد که الهیات مسیحى و مکتب افلاطونى صرفا راه هاى متفاوت مشاهده حقایق الوهى است. تاتیان (متولد حدود120)، شاگرد ژوستین، درباره شایستگى هاى فنون بلاغى و شعر کلاسیک بدبین بود و هر دو را موجب تشویق فریبکارى و بى توجهى به موضوعات حقیقى مى دانست.

 

انتقاد ترتولیان و رویکرد او

سخت ترین انتقادات به این نوع رویکرد را مى توان در نوشته هاى ترتولیان، حقوقدان رومى در قرن سوم، مشاهده کرد که به مسیحیت گرایید. پرسش او این بود: آتن را چه به اورشلیم؟ آکادمى افلاطونى چه ربطى به کلیسا دارد؟ چگونگى طرح این پرسش، پاسخ ترتولیان را روشن مى سازد: مسیحیت باید با اجتناب از چنین تأثیرهاى سکولارى، از هویت متمایزش پاسدارى کند. «فلسفه مواد حکمت این جهانى را در اختیار قرار مى دهد، و جسورانه خویشتن را مفسر ماهیت و مشیت الهى مى داند. بدعتگذاران نیز خود را به سلاح فلسفه مجهز مى کنند. از همین منبع بود که والنتینوس، شاگرد افلاطون، اندیشه هایش درباره ائون ها و «تثلیث بشر» را بر گرفت و از همان جا بود که خدای مارکیون ظهور کرد. مارکیون از رواقیون بود. این سخن که نفس در معرض زوال و نیستی است، همان چیزی است که اپیکور می گفت. انکار رستاخیز جسم در سراسر نوشته هایهمه این فیلسوفان یافت می شود. این سخن که ماده با خدا یکی است، به منزله پیروی از آموزه زنو است. سخن گفتن درباره خداى آتش به منزله تکیه کردن بر هراکلیتوس است. همین موضوعات است که هم بدعتگذاران و هم فیلسوفان را به خود مشغول کرده است. شر از کجا مى آید و براى چه؟ بشر از کجا آمده و چگونه؟... آتن را چه به اورشلیم؟ آکادمى چه ربطى به کلیسا دارد؟ نظام اعتقادات ما برگرفته از رواق سلیمان است که خودش تعلیم مى داد که خدا را باید در سادگى و صفاى قلب یافت. از این رو، بیش از همه، بدا به حال کسانى که از مسیحیت «رواقى»، «افلاطونى» یا «جدلى» سخن مى گویند!». نفى تمام عیار همه ابعاد فرهنگ مشرکان این حسن را دارد که به راحتى مى توان آن را فهمید. به عقیده ترتولیان، مسیحیت اساسا یک جنبش ضدفرهنگى است که به هیچ شکلى به خود اجازه نمى دهد که به وسیله محیط فکرى یا اخلاقى که در آن ریشه دوانیده، آلوده شود. با این حال، این رویکرد یکپارچه منفى با مشکلاتى روبروست. به نظر مى رسد که این رویکرد با هر گونه ارتباط با میراث فکرى و فرهنگى یا استفاده از آن براى هدفى کاملا ستودنى ـ موعظه بشارت ـ مخالف است. بسیارى از نویسندگان اولیه مسیحى به مطالعه فنون بلاغى کلاسیک به مثابه ابزارى براى ارتقاى موعظه ها و نوشته هاى خود مى پرداختند و بدین شکل راه را براى انتقال ایمان به کسانى که در بیرون از کلیسا قرار داشتند، آسان مى کردند. آیا ترتولیان با این هم مخالف بود؟ در این رویکرد عملگرایانه، موضوعى را مى توان یافت که جنبه الهیاتى بیشترى دارد. آیا همه حکمت حقیقى ریشه در خدا دارد؟ اگر چنین است، مسیحیان نباید آن حقیقت را، در هر جا که یافتند، به دیده احترام بنگرند؟ به نظر مى رسد که از دیدگاه منتقدان، ترتولیان در پاسخ به این پرسش ها، چیز زیادى نداشته باشد.

 

پیشینه پیوند ابعاد زندگى و تفکر مسیحى با فرهنگ کلاسیک

اهمیت این موضوع هنگامى افزوده شد که قسطنطین، امپراتور روم، تغییر آیین داد و راه را براى ارزیابى بسیار مثبت تر از پیوند هر یک از ابعاد زندگى و تفکر مسیحى با فرهنگ کلاسیک هموار کرد. در دهه چهل و به هنگامى که مسیحیت حضور چشمگیرش در روم را تثبیت کرد، جایگاه حقوقى کاملا مبهمى داشت. از یک سو، رسما پذیرفته نشده بود و از هر گونه حقوق خاصى محروم بود. از سوى دیگر، ممنوع نشده بود. با این حال، رشد کمى روزافزون آن موجب شد که گاهوبیگاه کوشش هایى براى سرکوب آن صورت گیرد. این تعقیب و آزارها گاهى جنبه محلى داشت و به منطقه اى مانند شمال آفریقا محدود بود; گاهى نیز در سراسر امپراتورى روم تأیید و تصویب مى شد. در چنین شرایطى چندان جاى شگفتى نیست که چرا بسیارى از مسیحیان احساسات منفى نسبت به فرهنگ روم داشتند. این به فرهنگ سرکوبگران تعلق داشت که سوداى نابودى مسیحیت در سر داشتند. مشاهده قوت برهان هاى ترتولیان در تحت این شرایط کار آسانى است. پذیرش معیارهاى فرهنگى روم به منزله خیانت به ایمان مسیحى بود. با این حال، اگر بنا بود که پیوند فرهنگ کلاسیک با مسیحیت دگرگون شود، شاید از قوت برهان هاى ترتولیان تا حد زیادى کاسته شود. هم زمان با تغییر آیین قسطنطین، موضوع تعامل مسیحیت با فرهنگ کلاسیک اهمیت تازه اى یافت. روم در این زمان خادم بشارت بود. آیا امکان نداشت که فرهنگ نیز به همین سرنوشت گرفتار شود؟ اگر مسیحیان مى توانستند به دولت روم به دیده مثبت بنگرند، چرا نباید میراث فرهنگى آن نیز چنین باشد؟ به نظر مى رسید که گویا راه بر پاره اى از احتمالات بسیار جالب باز شده بود. پیش از سال 313، این وضعیت تنها در رؤیا امکان داشت، اما پس از سال 313 متفکران برجسته مسیحى بررسى آن را امرى ضرورى یافتند. در رأس این افراد، آگوستین اهل هیپو بود.

 

 

 



:: موضوعات مرتبط: مسیحیت , ,
:: برچسب‌ها: مسیحیت ,
تاریخ :
بازدید : 243
نویسنده : محمد

صهيونيسـممسيـحي و رابطةآن با مهدويت درشيعه 

 Christian Zionism

ç  1. مقدمه

ç  2. موعود در يهوديت ومسيحيت

ç  3. پيدايش صهيونيسم مسيحي (اونجليست يا مبلغان انجيلي)

ç  4. رابطة صهيونيسم مسيحي با صهيونيسم يهودي، اسلامي و لامايي

ç  5. مانيفيست صهيونيسم مسيحي

ç  6. بزرگان صهيونيسم مسيحي

ç  7. اهداف صهيونيسم مسيحي

ç  8. آخرت شناسي صهيونيسم مسيحي (آرماگدون و....)

ç  9. راه کارهای صهيونيسم برای تسلط بر جهان

ç  10. جنگ فرهنگی صهيونيسم جهانی ضد اسلام

ç  11. برخورد صهيونيسم جهانی با شيعه و ایران

ç  12. وظيفة شيعه در مقابل  تهاجمات صهيونيسم  جهانی

1.مقدمه

²         دلیل مخالفت آمریکا با ایران چیست؟

²         آیا توان سیاسی، نظامی، اقتصادی، فرهنگی و رسانه ای ما یکسان است؟

²         دلیل دفاع ما از قدس و مردم فلسطین چیست؟ وقتی کشورهای عربی و اسلامی سنی در قبال آنان ساکتند، ما چه توجیهی در دفاع از آنان داریم؟

²         اصطلاحاتی مانند تهاجم فرهنگی؛ ناتوی فرهنگی؛ انقلاب مخملی؛ جنگ نرم؛ دهکدة جهانی؛ جنگ تمدنها و جنگ آرماگدون به چه معناست؟ 

²         اعتقاد به منجی چه نقشی در حوادث جهانی دارد؟

²         آموزة مهدویت و انتظار، چه نقشی در حفظ و بقای شیعه دارد؟

²         اساساً وظیفة شیعه در عصر حاضر چیست؟

ü     تسلط مسيحيان بر يهوديان

ü      اداره شدن جهان توسط مسيحيان ونه يهوديان

ü     صهیونیسم جهانی ترکیبی از مسیحیان و یهودیان  

ü     معنای صهيونيسم:(طرفداران تشکیل دولت یهودی در فلسطین)

ü     فرق صهیونیسم با يهود

ü      اهميت صهيونيسم شناسي

ü     اهمیت شناخت راهکارهای تبلیغی صهیونیسم ها

ü     تقریر بحث با نگاه ادیانی

2. موعود در يهوديت ومسيحيت

à   1. موعود در يهوديت  ( ظهور مسيحا Messiah)

þ    وعده الهي بر نيل تا فرات به فرزندان ابراهيم و اسحاق

þ    گناه بني اسرائيل، آوارگي به مصر، توبه و طلب منجي

þ    حضرت موسي و يوشع، اولين مسيحاي بزرگ يهود

þ    فتح كنعان(فلسطين)، تشكيل حكومت تا جلاي بابل

þ     كوروش دومين مسيحاي بزرگ يهود

þ    بازگشت به اورشليم، حكومت كاهنان تا آوارگي بزرگ

þ    يهودستيزي مسيحيان و نجات بخشي اسلام

þ    انتظار مسيحا از نسل داود و رهايي از ظلم (صهیونیسم فرهنگی)

 

à   2. موعود در مسيحيت (بازگشت مجدد مسيح Christ)

þ    پيدايش مسيحيت از يهوديت (قائل به مسيحا  بودن عيسي)

þ    گسترش مسيحيت (پولس،افكار فلسفي يونان،شمشير قيصر)

þ    عيسي براي بخشش گناه در ابتدا ونجات انسان در آخرالزمان

þ    جدايي پروتستان از كاتوليك، و رجوع به كتاب مقدس

þ    طرح بحث ملكوت الهي و انتظار براي بازگشت مسيح

þ    رونق هزاره گرايي و ديگر فرق پروتستاني و اميد به بازگشت مسيح

 

3. پيدايش صهيونيسم مسيحي

 

ï     ظهور پروتستانيزم، رشد پيوريتانيزم و تولد صهيونيسم مسيحي

ï     نگاه مثبت به يهود ( قوم برگزيده و فرزندان خدا) نزد لوتر و...

ï     طرح بحث پراكندگي يهود در جهان قبل از بازگشت مسيح و تشكيل حكومت يهود و احياي هيكل سليمان

ï      رشد تفكر بازگشت مسيح در هزاره سوم

ï     ظهور فرقه هاي متعدد موعود گرا در مسيحيت

ï      تفكر تشكيل دولت ملي يهود به عنوان نشانه بازگشت مسيح، اولين بار در قرن 17 توسط اليور كرمول (Oliver Cromwell)  و پل فلگن هاور(Paul Felgenhawer)

ï     تأسيس صهيونيسم مسيحي توسط كشيش معروف انگليسي جان نلسون داربي (John Nelson Darby) متوفاي 1882

ï     ترويج آن در آمريكا توسط كشيشاني مثل ويليام  اي. بلاكستون (William E. Blackstone)و دي.ال. مودي (D.L. Moody)و...

ï     تأليف تفسير”انجيل مرجع اسكوفيلد“(Scofield Reference Bible) توسط سايرس اسكوفيلد(Cyrus scofield) مطابق افكار جان داربي

ï     رشد جريان مبلغان انجيلي(Evangelism) (اين جريان قبل از جنگ جهلني دوم به بنيادگرايي و بعد از آن به اونجليست نام گرفت)

ï      رشد اين جريان در راست مسيحي در آمريكا (که قبلا بوشرهبر آنبود)

ï     معتقد به پراكندگي يهود در جهان و سپس جمع آوري آنان در اورشليم و احياي معبد سليمان به عنوان مقدمة ظهور عيسي

ï      معتقدند تنها آنان ”مسيحيان دوباره تولد يافته“ و فقط آنان اهل نجاتند

ï      شديداً معتقد به صهيونيسم هستند

ï      الان به نام اونجليست و راست مسيحي فعاليت دارند

ï      شبكه هاي ماهواره اي و راديو و تلويزيون هاي متعدد و قوي دارند

ï      معتقدند رسالت نجات همه جهان بر عهده آنان است لذا بسيار تبليغ مسيحيت مي كنند و معتقدند تنها راه نجات مسيحيت است

ï     جان داربي انگليسي آن را مطرح كرد

ï      اسكوفيلد در تفسير خود به جنگ آرماگدون پرداخت

ï     بلاكستون پدر صهيونيسم مسيحي در آمريكادر دهه 1880 براي اقامت يهوديان در فلسطين و تشكيل دولت يهود در آنجا، با بسياري از رهبران ديني سياسي و سرمايه داران بزرگ مسيحي ديدار كرد

ï     بلاكستون در 1891 در نامه معروف خود به بنجامين هاري سن، رييس جمهور آمريكا (كه به امضاي 413 نفر از رهبران ديني سياسي و سرمايه داران بزرگ آمريكا رسيده بود) به او اعلام كرد كه وظيفه ديني اوست كه براي مهاجرت و تشكيل دولت يهود در فلسطين كمك مالي كند تا زمينه ساز بازگشت مسيح شود

 

4. رابطة صهيونيسم مسيحي با صهيونيسم يهودي، اسلامي و لامايي

  • آگاهی تئودور هرتزل (Theodor Herzel)  روزنامه گار یهودی (لائیک) اتریشی از اندیشه صهیونیسم مسیحی؛
  • طرح کشور مستقل یهودی توسط  او ابتدا در آرژانتین یا غنا و...، سپس در فلسطین؛و تأليف كتاب دولت يهودي توسط  او در 1896
  • تشكيل اولين كنفرانس صهيونيسم يهودي در1897 در بال (Basel) سوئيس توسط هرتزل و برگزاری شش كنفرانس ديگر تا 1905  و طرح کشور مستقل یهودی در فلسطین (صهيونيسم يهودي)
  •  تبدیل صهیونیسم فرهنگی به صهیونیسم سیاسی در یهود
  • مخالفت بسیاری از حاخام های یهودی؛و مرگ یا ناپدید شدن ناگهانی آنان
  • حمايت بي چون و چراي پروتستانهای موعودگرا (صهيونيسم مسیحی) از تشکیل دولت یهودی در فلسطین که مستعمره انگلستان بود. مانند: اعلاميه بالفور در 1917 مبني بر حمايت دولت انگلستان از يهوديان
  • نظریه های نظم نوین جهانی؛ جنگ تمدنهای هانتینگتون؛ پایان تاریخ فوکویاما؛ و... همه در راستای کمک به صهيونيسم مسیحی.
  • تقویت سازمانها یا نهادهای بین المللی صهیونیستی مانند بانک جهانی و... 
  • گسترش اين انديشه در كشورهاي اسلامي؛ رفع حساسیت از مسأله فلسطین و قدس؛ دعوت از مسلمانان برای همکاریهای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی با صهیونیسم ها؛ و تلاش برای متقاعد کردن مسلمانان نسبت به مشروعیت دولت یهودی اسرائیل. (صهیونیسم اسلامی)
  • گسترش اين انديشه در كشورهاي بودايي؛حمایت از دالای لاما رهبر مخالفان تبت؛ و تقویت نفرت بودائیان نسبت به مسلمانان به عنوان کسانی که آنان را از سرزمین آبا و اجدادیشان بیرون راندند تا مقدمه جنگ آرماگدون باشد. (صهیونیسم لامایی)
  • هدف: تشكيل دولت نيل تا فرات توسط يهود به کمک مسیحیان صهیونیسم.

 

5. مانيفيست صهيونيسم مسيحي در قرن 19

  1. بايد يهوديان از سراسر جهان به فلسطين آورده شوند و كشور اسرائيل از نيل تا فرات بنا شود( تنها يهودياني كه به اسرائيل بروند اهل نجاتند).
  2. يهوديان بايد دو مسجد اقصي و قبة الصخره را خراب كنند و هيكل سليمان را مجدداً بنا نمايند (از 1967 صدها بار حمله كردند)
  3. با خرابي اين دو مسجد، جنگ مقدس و جنگ آخر يعني آرماگدون (مكاشفه يوحنا 16:16) (هرمجدون Armageddon) به رهبري انگليس و آمريكا آغاز مي شود. در اين جنگ همه عالم ويران مي شود
  4. با آغاز جنگ مقدس تمام مسيحيان پيرو اعتقاد ”عملي نمودن خواسته هاي مسيح“ كه مسيحيان دوباره تولد يافته مي باشند، مسيح را ديدار خواهند كرد و توسط يك سفينه بزرگ از دنيا به بهشت، حمل خواهند شد و از آنجا به همراه مسيح نظاره گر ويراني جهان خواهند بود.
  5. در جنگ نهايي وقتي دجال (ضد مسيح Anti-Christ) در حال پيروزي است، مسيح به همراه مسيحيان دوباره تولد يافته ظهور خواهد كرد و دجال را شكست خواهد داد و ملكوت الهي را برپا مي كند وهيكل سليمان مركز حكومت او مي شود. (درطي7سال)
  6. اسرائيل بايد به كمك دولت هاي انگليس و آمريكا مسجد اقصي را خراب كند وهيكل را بسازد.( رسالت مقدس انگليس وآمريكا)
  7. اين حادثه پس از سال 2000 ميلادي حتماً واقع مي شود
  8. قبل از جنگ مقدس، وحشت جامعه آمريكا را فرامي گيرد
  9. قبل از جنگ مقدس نبايد هيچ صلحي در جهان شكل گيرد

 

  • ·         بر اين اساس، آمريكا رهبري اين جريان را پس از سال 2000 برعهده دارد. پس بايد ابرقدرت جهان باشد
  • ·         انگلستان وظيفه حمايت از آمريكا را دارد
  • ·         بايد جامعه آمريكا وسپس تمام جهان را براي اين امرآماده كرد
  • ·         بايد با كتاب، فيلم و... اين امر را تبليغ مرد ( تبليغ مقدس)
  • ·         دجال از سمت شرق ( قبلاً شوروي و الان اسلام) مي آيد
  • اين جنگ مقدس همان جنگ هسته اي است لذا امريكا در جنگ سرد موشك هاي هسته اي قاره پيماي خود عليه شوروي را ”شمشيرهاي جنگ مقدس“ خواند و يا الان ”عمليات توفان صحرا“ در عراق را  در 1991 مقدمه ساز جنگ مقدس خواندند.
  • ·         هر كس مخالف اين فكر باشد، يعني مخالف صلح جهاني است
  • ·         اين امر موجب اتحاد استراتژيكي ميان مسيحيان صهيونيزم و يهوديان صهيونيزم شده است.(نه مسيحيان و يهوديان)
  • ·         خاورميانه بزرگ يا خاورميانه جديد يعني نيل تا فرات براي يهود
  • ·         كمك به اسرائيل وظيفه هر مسيحي مؤمني است كه در اتتظار مسيح است
  • ·         الان مسيح مسيحيان ومسيحاي يهوديان يك نفر شد (مسيح يهودي)
  • ·         هيكل سليمان ساخته شده و از بندر بستون به اسرائيل منتقل شد
  • ·         پروتستان ها تا آمدن مسيح بايد در خدمت يهوديان باشند اما حق مسيحي كردن يهوديان را ندارند زيرا يهوديان بايد قرباني مسيحيان در جنگ شوند

 

6. بزرگان صهيونيسم مسيحي

جان نلسون داربي (John Nelson Darby) مؤسس اين تفكر

 سايرس اسكوفيلد(Cyrus scofield)با تفسير اسكوفيلد درقرن19

ويليام  اي. بلاكستون (William E. Blackstone) با ”نامه بلاكستون“ در 1891 و كتاب ”مسيح مي آيد“ در 1908

كارن آرمسترانگ(Karen Armestrong)با”جنگ مقدس“ در1988

 جري فالول(Jerry Falwell) ریاست تلویزیون PTL

هال ليندسي(Hal Lindsey)   با كتاب“تدارک جنگ بزرگ بر اساس پيشگويي انبياي بني اسرائيل“و كتاب“در پيشگويي هاي انجيل، جاي آمريكا كجاست“ در 2001 كه پرفروش ترين كتاب بود.

 و شخصيت هاي بزرگ سياسي، تلويزيوني، مطبوعاتي و...

 

7. اهداف صهيونيسم مسيحي

l      تبليغ ريشه هاي يهوديِ دين مسيحيت ميان مسيحيان جهان

l      كوشش براي مهاجرت يهوديان  از سراسر جهان به فلسطين پس از پراكندگي آنان در جهان و تشكيل كشور اسرائيل

l      زمينه سازي براي ايجاد فساد در جهان و وحشت در آمريكا به عنوان مقدمات بازگشت مسيح

l      تلاش براي بازسازي هيكل سليمان و تخريب مسجدالاقصي

l      زمينه سازي براي جنگ مقدس

l      معرفي شوروي و الان اسلام به ويژه ايران به عنوان دجال

l      تسلط بر منابع قدرتهای سیاسی، نظامی، اقتصادی و فرهنگی در جهت عملی کردن این اهداف

l      و....

 

8. آخرت شناسي صهيونيسم مسيحي (آرماگدون و....)

◄    درة مجدو که به اعتقادات مسيحي جنگ آخرالزمان در آنجا رخ مي‌دهد در حدود 55 مايلي شمال تل‌آويو و 20 مايلي جنوب و جنوب شرقي حيفا و فاصله آن با درياي مديترانه 15 مايل است.

◄    عقيدة راست مسيحي بر اين است که دو سوم يهوديان (از حدود 14 ميليون يهودي جهان) کشته خواهند شد(حدود 9 ميليون) و يک سوم بقيه به عيسي مسيح ايمان مي‌آورند و حکومت هزارساله خود را آغاز مي‌کند. و سپس آنقدر خون ريخته مي‌شود که تا افسار اسب‌ها بالا خواهد آمد (مرگ3/2 جهان) 

◄    سران بنيادگرا مي‌گويند "نسل کنوني ما، شايد آخرين نسل در تاريخ باشد"

◄    هال ليندسي در کتاب "زمين، سيارة بزرگ مرده"مي‌گويد "نسلي که از1948 (تولد کشور اسرائيل) به اين سو به دنيا آمده است، شاهد عيني دومين ظهور مسيح خواهد بود".

◄    اين جنگ جنگ هسته اي است

◄    رهبران دولت‌هاي شيطاني (که بيشتر در مشرق زمين قرار دارند) ناخواسته تحت نفوذ ارواح شيطاني تحت يک پرچم جمع شده و به رهبري دجال با نيرويي به اندازه 200 ميليون نفر به جنگ مسيح مي‌آيند و اين تعداد از شرق و تعداد بيشتري از غرب در درة مجدو در اسرائيل با هم درگير مي‌شوند. و نتيجه آن جز شکست دشمنان مسيح نيست و البته ميليونها انسان در اينجا کشته مي‌شوند.

◄    صهيونيستهاي مسيحي نجات آمريکا را در گرو حمايت از اسرائيل مي‌دانند چرا که حضرت مسيح بايد در بيت‌المقدس و مسجدالاقصي ظهور کند و اسرائيل بايد مقدمات آن را فراهم کند.

◄     اونجليست‌ها، مسلمانان را دشمن شماره يک مسيحيان و يهوديان مي‌دانند و اسلام ستيزي را از نشانه‌هاي ظهور مي‌دانند و معتقدند مسلمانان و يهوديان دو طرف جنگ پس از تخريب مسجدالاقصي هستند. 

◄    از مهمترين اصول اعتقادي صهيونيستهاي مسيحي نبرد بين خير و شر و وقوع جنگ هسته‌اي ميان مسلمانان و يهوديان در شمال فلسطين اشغالي در کرانه رود اردن است که از آن به آرماگدون تعبير مي‌کنند و آرماگدون مقدمه ظهور مجدد مسيح است

◄     مسيحيان صهيونيست (خصوصاً راست مسيحي) تا هنگام ظهور عيسي معتقد به اين امرند که يهود قوم برگزيده خداوند است

◄    اين جنگ هفت سال به طول مي‌انجامد و زمين (اسرائيل) پر از خون مي‌شود و سپس با پيروزي مسيح بر دجال سلطنت هزار ساله او آغاز مي‌شود.

◄    بنيادگرايان مسيحي معتقدند که آن دسته از شهرک نشينان يهودي کرانه باختري و نوار غزه که سرسختانه ايستاده‌اند و از عقب‌نشيني خودداري مي‌کنند، تنها گروه اسرائيلي هستند که واقعاً به سخنان خدا عمل مي‌کنندو جزء نجات بافتگان هستند

◄    جوزف آلفر تحليلگر سياسي، يهودي اي كه12 سال در موساد کار کرده است و پس از آن رئيس بخش اسرائيل در کميته يهودي – آمريکايي شده است، معتقد است که راست گرايان مسيحي، يهوديان را به سوي يک بحران تمام عيار پيش مي‌برند.

◄    برخي آن را جنگ فرات هم ناميده اند كه در آن بابل (عراق) نابود و فرات خشك خواهد شد

 

 9. راه کارهای صهيونيسم برای تسلط بر جهان

هدف: تسلط بر منابع اقتصادی، نظامی، سیاسی و فرهنگی جهان

    1. رسانه ها (ماهواره، رادیو، تلویزیون، سینما، مطبوعات)
    2. اینترنت
    3. NGOها
    4. سازمانهای بین المللی مانند: سازمان ملل، شورای امنیت، بانک جهانی و...
    5. سازمانهای خیریه بین المللی
    6. اسباب بازی کودکان مانند:عروسک، پازل، وسایل جنگی غربی و...
    7. بازی های رایانه ای برای کودکان و نوجوانان
    8. کارتون های کودکان مانند: سیندرلا، شرک، پلنگ صورتی، تام و جری و...
    9. تجزیة جهان به کشورهای کوچک از 300 سال قبل به این سو
  • تأسیس و گسترش معنویت های نو و عرفانهای کاذب

 

10. جنگ فرهنگی صهيونيسم جهانی ضد اسلام

v     تجزیة کشورهای اسلامی به کشورهای کوچک از 300 سال قبل به این سو

v     ترویج فرقه های بدعت گذار در اسلام مانند وهابیت، بابیت و بهائیت، طالبان

v     مبارزه با شیعه به عنوان نماد مبارزه با استکبار

v     كارهاي تبليغي زيادي براي اين فكر انجام داده اند مانند:

ü      اعلامنابودي حتمي جهان درهزاره سوم

ü       ترويج وحشت درآمريكا

ü       تبليغ انجيل آخرالزمان (تفسير اسكوفيلد)

ü      ترويج كتاب 3 جلدي ”دايرة المعارف پيشگويي هاي انجيل درباره آخرالزمان“

ü      چاپ بيش از هزاران عنوان كتاب در اين باره

ü      ترويج اين فكر دراينترنت، ماهواره، روزنامه، تحليل هاي سياسي يانظامي و..

v     مهم تر از همه تبليغ اين فكر در هاليود از دهه 1990 به بعد و....

v     تغييررويكرد هاليود از فيلم هاي كاوويي به موعودگرا

v     ساخت فيلم آرماگدون در 1998(مقابلة ارتش آمريكا با حملات سفينه هاي فضايي ديگر سيارات)

v     ساخت فيلم محاصره (SIEGE) در 1998 (مقابلة اف.بي.آي با حملات تروريستي اعراب مسلمان مقيم آمريكا)

v     ساخت فیلم Absation و Fitna و... ضد اسلام

v     تبليغ زياد روي حادثه 11 سپتامبر و انتساب آن به مسلمانان

v     ترويج فيلم هاي موعودگراي آمريكايي مانند روز استقلال، شيوع، ماتريكس، زرو، تارزان، مرد عنکبوتی، و...

v     تغيير نوك پيكان حملات از اسلام به سوي ايران با فيلم 300

v     تبليغ اين تفكر در كلام بزرگان سياسي مانند بوش (جنگ صليبي)، رايس (مخالفت با اسلام تروريستي ايران نه عربستان و اردن) و...

 

11. برخورد صهيونيسم جهانی با شيعه و ایران

D     انقلاب اسلامی ايران و برهم خوردن برنامه هاي استكبار

D     مطالعه در مورد ايران و شيعه و برگزاري بزرگترين كنگره شيعه شناسي جهان در تل آويو در سال 2000

D     برخورد با دو آموزه مهم ”عاشورا“ و ”مهدويت“ به عنوان تنها بديل نظري معقول و مستدل براي نظرية بازگشت مسيح

D     تخريب نظريه ”ولايت فقيه“ به عنوان نماد حكومت الهي شیعه در زمين

D      اقتباس از فرهنگ عاشورايي و مهدويت در امور فرهنگي رسانه اي و تغيير اسوه هاي شيعه به اسوه هاي غربي(درعزاداري، پوشش، ذائقه و..)

D     تبليغ عليه اسلام ناب، شيعه و ايران به عنوان محور شرارت (دجال)

D     انواع تهاجم فرهنگي (مطبوعات، رسانه ها، ماهواره، هاليود، اينترنت، بازي هاي رايانه اي و ....)؛

D     حمایت از مدعیان دروغین ارتباط با امام زمان (عج)

D     شبيه سازي مهدي در قالب شاهزاده عربستاني مخفي تروريست (بن لادن و ملاعمر)

D     استعمار فرانو از طريق ناتوي فرهنگي

D      فشارهای سیاسی برای سلب اعتماد مردم از دولت

D     تحریم های اقتصادی برای ناکارآمد نشان دادن نظام اقتصاد اسلامی

D     مرحلة آخر آن در جریانات اخیر و استفاده از تمام ظرفیتها برای نابودی جمهوری اسلامی اعم از:

R     تخریب ولایت فقیه با استقاده از نیروهای به ظاهر طرفدار آن

R     تخریب نهادهای انقلابی مانند شورای نگهبان، خبرگان، سپاه، بسیج و...

R     NGO ها؛ ماهواره؛ اینترنت؛ مطبوعات؛ و.... برای ایجاد جو بی اعتمادی

R     ترویج بحث تقلب و ناکارآمدی نظام به کمک عناصر نفوذی (به ویژه فرهنگی)

R     جنگ نرم و کودتای مخملی (فتح ذهن ها، اقناع جامعه، تغییر بدون خشونت)

 

D     مراحل جنگ نرم (کودتای مخملی):

  1. کار گستردة فکری برای فتح ذهنها؛ در سطح خواص؛ همراه کردن نخبگان و روشنفکران علمی و فرهنگی جامعه (تهاجم فرهنگی)
  2.  تلاش روانی برای فتح قلبها و همراهی عواطف، در سطح عوام، با ورود به کارهای هنری، اجتماعی و فکری با تأسیس NGOها و حمایت های بین المللی (تساهل و تسامح حلقة ارتباط جنگ نرم میان فتح ذهنها و فتح قلبهاست که در دوران اصلاحات انجام شد)
  3.  تهییج احساسات از طریق سازماندهی طرفداران (350 تا 500 هزار نفر در حوادث اخیر)؛ رنگ سبز؛ بحث دروغگویی و...
  4.  عملیات با بالا بردن مطالبات مردم و نگه داشتن مردم در خیابانها

 

12. وظيفة شيعه در مقابل  تهاجمات صهيونيسم  جهانی

 

l      احياي تعاليم اصيل اسلامي – شيعي ( تعاليم برآمده از غدير، عاشورا و...)

l      تأکید بر آموزة مهدويت به عنوان برگ برنده شيعه (معرفي موعود شيعي به عنوان رسالت شيعه در قالب هاي مختلف مانند: سخنراني، كتاب، مقاله، مباحثات علمي، رمان، شعر، گرافيك، فيلم، تئاتر، موسيقي، معماري، انيميشن، بازي هاي رايانه اي، سايت هاي اينترنتي، نقاشي، طراحي، خوشنويسي، مينياتور، و ...)

l      تقويت عقلانيت و معنويت به عنوان دو عنصر اساسي شيعه

l      اخلاص، خلاقیت و ابتکار، تدبیر و حکمت، و اقدام جهادی؛ چهار راه برون رفت از جنگ نرم و ناتوی فرهنگی؛ در سه سطح فردی، تیمی و سازمانی

l      پيروي عملي ازمنويات ولي فقيه به عنوان نماينده امام زمان(عج)

 

 

نویسنده : محمد حسین طاهری



:: موضوعات مرتبط: مسیحیت , ,
:: برچسب‌ها: مسیحیت صهیونیزم ,
تاریخ :
بازدید : 160
نویسنده : محمد

كتاب مقدّس و جايگاه آن در مناظرات امام رضا(عليه السلام)

   

 

نویسنده علي اسدي   

امام معصوم(عليه السلام) حجت خدا و داناترين مردم است. بر اين اساس گستره دانش او افزون بر كتاب و سنّت، ديگر كتاب هاي آسماني را نيز دربر مي گيرد. استدلال هاي امام رضا(عليه السلام) به تورات، انجيل و زبور در مناظره با علماي اهل كتاب، از نمونه هاي شنيدني در اين زمينه است.

مواردي از كتاب مقدّس، كه امام(عليه السلام) در ارتباط با برخي مسائل بدان استناد جسته اند، از حيث انطباق با نسخه هاي موجود آن و نيز دلالت بر مدعاي آن حضرت، چند دسته هستند: بخشي كاملا روشن و گوياست و در كتاب مقدّس موجود نيز آمده، برخي ديگر داراي مفهوم كلي، ولي با قراين موجود مدعاي امام را تأييد مي كند. دسته ديگر، داراي زباني نمادين است، و تنها با تفسير امام، بر مدعاي ايشان دلالت دارد. برخي نيز در ترجمه هاي فارسي و عربي يافت نمي شوند. بخشي نيز هر چند به عنوان متن كتاب مقدّس مورد استناد قرار نگرفته اند، ولي به صورت مبسوط در عهد قديم، جديد و قرآن روايت شده اند.

اين مقاله، نمونه هاي مهمي از موارد ياد شده را در نسخه هاي فارسي و عربي موجود از عهدين بررسي مي كند.

 مقدّمه

پبر اساس آموزه هاي حديثي و كلامي شيعه، امام به عنوان داناترين و باتقواترين فرد جامعه اسلامي، مرجع ديني، علمي و سياسي آن به شمار مي رود و بر همين اساس، بيش از همه، شايستگي لازم را براي رهبري و مديريت آن داراست. طرح و بررسي جلوه هاي معرفتي و چگونگي مناظرات امامان شيعه(عليهم السلام) در حوزه هاي گوناگون و قرار دادن آن در منظر ارباب معرفت، از يك سو، امكان داوري دقيق و درست را در اين باب فراهم مي سازد و از سوي ديگر، شيوه ها و الگوهاي مناسبي براي پاسخ گويي به پرسش ها و چالش هاي پيش روي اسلام و گفتوگو با پيروان ديگر اديان و فرق ديني در اختيار ما قرار مي دهد. بررسي جايگاه كتاب مقدّس در مناظرات امام رضا(عليه السلام)گام كوچكي است در اين مسير و بر آن است تا يكي از جلوه ها و حوزه هاي معرفتي آن امام همام را در حدّ امكان به تصوير كشد.

پيشينه، جايگاه و شيوهاي مناظره

گفتگو، مناظره و احتجاج از همان آغاز آفرينش، از اساسي ترين ابزارهاي ارتباط جمعي انسان ها براي تفهيم و تفاهم بوده است. تاريخ اديان توحيدي نشان مي دهد كه پيامبران بزرگ الهي نيز همواره در موقعيت هاي گوناگون تبليغي از اين ويژگي عمومي و فطري بشر بهره هاي فراوان برده اند. احتجاج حضرت نوح، هود، صالح، ابراهيم، لوط، شعيب، موسي و عيسي(عليهم السلام) با كافران قوم و مخالفان فكري خود، در قرآن، منابع تاريخي و حديثي گزارش شده است. چنان كه احتجاج هاي پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) با مشركان عرب، مسيحيان نجران، يهوديان، ماده پرستان و منكران معاد در بسياري از آيات و منابع حديثي انعكاس يافته است. پس از پيامبر، اهل بيت عصمت و طهارت(عليهم السلام) نيز تداومگر اين سيره بوده اند. مناظره امام علي(عليه السلام) با دانشمندان يهود درباره خدا و صفات او،گفتوگوي امام حسن و امام حسين(عليهما السلام)با معاويه و ديگر شاميان، گفتوگوي امام باقر(عليه السلام)با خوارج، و مناظره هاي امام صادق(عليه السلام)و شاگردان ايشان با زنديقان از اين قبيل است. اما در اين ميان، گفتوگوي نغز و ژرف امام رضا(عليه السلام) با مخالفان، به ويژه عالمان يهود و نصارا، زرتشتي، صابئي، متكلّمان نامدار و ديگران، كه با پيشنهاد مأمون عبّاسي برگزار گرديد، بسيار شنيدني و مثال زدني است. ايشان از راه گفتوگو و مناظره، به مقابله با مخالفان پرداختند و سؤالات و چالش هاي زنديقان و اشكالات دگرانديشان در حوزه عقايد اسلامي و شيعي را پاسخ گفتند.

يكي از شيوه هاي رايج گفتگو در مباحث علمي، كه در مناظره هاي ياد شده نيز به كار رفته، احتجاج جدلي است. در جدل، اصولي به كار مي رود كه طرف مقابل كاملا آنها را قبول دارد. براي مثال، رسول خدا(صلي الله عليه وآله) در احتجاج خود با نصاراي نجران، كه به دنيا آمدن بدون پدر حضرت عيسي(عليه السلام) را دليل فرزند خدا بودن او مي دانستند، از اصل مورد پذيرش آنها، يعني مخلوق بودن حضرت آدم(عليه السلام)بدون نقش پدر و مادر، استفاده كردند و استدلال آنان را ابطال نمودند. البته لازم نيست اصول مورد استناد در جدل حتماً و هميشه مورد قبول طرف حق باشد، اما پيامبران الهي و پيشوايان معصوم شيعه به مقتضاي ادب خويش و با هدف بيان حق و هدايتگري، همواره در احتجاج هاي خويش، از جدال احسن بهره مي گرفتند و از استناد به مطالبي كه سبب مراء و لجاجت و درگيري شود، پرهيز مي كردند. از اين جمله، مي توان به احتجاج امام رضا(عليه السلام) با دانشمندان ديگر اديان و مذاهب اشاره كرد. آن حضرت در مناظره هاي خود با اهل كتاب، با بهره گيري از شيوه «جدال احسن»، براي اثبات ديدگاه خويش و ابطال نظر آنان به كتاب مقدّس آنها (عهد جديد و عهد قديم) استناد مي كردند كه آموزه هايش مورد قبول آنان بود. البته روشن است كه استناد امام به تورات، انجيل و زبور لزوماً به معناي پذيرش وحياني بودن همه آموزه هاي موجود در نسخه هاي كنوني آنها و عدم راه يابي تحريف در آن نيست و تنها در صورتي مي توان درستي مضامين و انطباق آن با وحي نازل شده بر پيامبران پيشين را پذيرفت كه با آموزه هاي توحيدي قرآن و سنّت، عقل سليم و حقايق مسلّم تاريخي در تضاد نباشد.

اهميت مناظره هاي امام رضا(عليه السلام)

انگيزه مأمون از برگزاري اين گونه مناظره ها، هرچند مورد اختلاف پژوهشگران و صاحب نظران است، اما در اين نكته نمي توان ترديد كرد كه غلبه امام بر حريفان و طرف هاي مناظره با استناد بر كتاب هاي خودشان و بر اساس منطقي محكم و استوار، در نهايت به اثبات حقّانيت و احياي اسلام، مجاب شدن مدعيان گوناگون، اثبات برتري و حقّانيت ائمّه اهل بيت(عليهم السلام) و پيروان و شيعيان آنها منجر شد. در پي اين مناظره ها بود كه يكي از پوياترين كانون هاي علوم اسلامي، به ويژه شيعي، در خراسان پا گرفت و در دوره هاي بعد، به ايفاي نقشي حياتي در پاس داري از اسلام و تشيّع و ترويج آن پرداخت. ارزش هرچه بيشتر اين مناظره ها، به ويژه با استناد بر كتب مقدّسي همچون تورات، انجيل و زبور، زماني به خوبي روشن مي شود كه شرايط شگفتِ حاكم بر منطقه عمومي خراسان بزرگ از نظر تنوّع فرقه ها و نحله هاي ديني و مذهبي گوناگون و چالش هايي كه از اين ناحيه متوجه اسلام و جامعه مسلمانان بود، مورد توجه قرار گيرد.

منطقه شرق و شمال شرقي فلات ايران در مقايسه با نواحي مركزي و غربي آن، از ديرباز شرايط ديني و سياسي متفاوتي داشته است. در نواحي مركزي و غربي، به ويژه در دوره طولاني ساساني، خشونت و تعصّب مذهبي رواج داشت و هرگونه گرايش مذهبي، بجز زرتشتي گري طرد و سركوب مي شد. اما در منطقه شرق و شمال شرقي، پيروان اديان گوناگون از دوره هاي بسيار كهن تاريخي با كمال آزادي در كنار يكديگر مي زيسته اند. اين رواداري ديني و همزيستي مسالمت آميز پيروان اديان گوناگون در كنار يكديگر و نيز دور بودن از مناطق مركزي و غربي، سبب شد تا اقلّيت هاي ديني، كه در پي سياست هاي خشن مذهبي ساسانيان و ستم موبدان متعصّب زرتشتي در جستوجوي پناهگاه و منطقه اي امن براي زندگي بودند، به اين ناحيه روي آورند. پيروان فرقه هاي گوناگون مسيحي، يهودي، مانويان، مزدكيان، بوداييان و بسياري ديگر از فرقه هاي ديني و مذهبي ديگر در اين منطقه آزادانه زندگي مي كردند و حتي به تبليغ دين و آيين خود مي پرداختند. اين شرايط تا زمان ظهور اسلام و سده هاي پس از آن نيز كم و بيش ادامه داشت، به گونه اي كه انتشار اسلام در اين ناحيه با مقاومت ها و دشواري هاي فراوان روبه رو شد. اديان و آيين هاي ياد شده، به ويژه باورها و آيين هاي كهن ايراني، قرن ها پس از اسلام نيز در اين ناحيه دوام آوردند. در زمان سفر امام رضا(عليه السلام) به خراسان بزرگ (اوايل قرن سوم هجري) اين منطقه يكي از مهم ترين و سنّتي ترين كانون هاي زرتشتي گري بود و هر يك از اديان يهود، مسيحيت، صابئي و جز آن در اين منطقه پيروان و حضوري چشمگير و قابل توجه داشت.

جايگاه كتاب مقدّس در مناظرات امام رضا(عليه السلام)

بر اساس احاديث و آموزه هاي كلامي شيعه، امام بايد داناترين و فاضل ترين فرد جامعه اسلامي باشد تا بتواند به آساني از عهده پاسخ گويي به همه پرسش ها و چالش هاي علمي مربوط به اسلام و جامعه اسلامي برآيد. بر اساس اين ديدگاه، امام حجت خدا بر مردم است و بايد از هر دانشي كه براي هدايت مردم لازم است، برخوردار باشد. بر اساس احاديث و آموزه هاي ياد شده، گستره علم و دانش امام افزون بر قرآن و سنّت، حوزه هاي ديگري از جمله كتب مقدّسي همچون تورات، انجيل و زبور و زبان اقوام و ملل گوناگون را نيز دربر مي گيرد. آنان از طريق راه هايي همچون الهام و مانند آن از محتواي اصلي و تحريف نشده كتب نام برده و تاريخ و تحوّلات آن با خبر بودند و از جمله در مناظره با اهل كتاب بدان ها استناد مي جستند. آگاهي امام رضا(عليه السلام)از اين كتاب ها و استناد بدان ها در مناظرات خويش، در اين زمينه قابل ارزيابي است.

مواردي از كتاب مقدّس (عهد جديد و عهد قديم)، كه در مناظره هاي امام رضا(عليه السلام) با اهل كتاب مورد استناد قرار گرفته، از لحاظ انطباق با نسخه هاي موجود آن و نيز دلالت بر مدعاي آن حضرت، به چند دسته كلي قابل تقسيم است:

1. دسته اي از موارد كاملا روشن و گويا بوده و در كتاب مقدّس موجود نيز با همان وضوح و روشني آمده است. اين مستندات مدعاي امام را كاملا و آشكارا ثابت مي كند و چنان كه گزارش منابع اسلامي نيز نشان مي دهد، علماي طرف مناظره با آن حضرت در برابر احتجاج به اين موارد بكلي ساكت و ناتوان شدند. گزارش هاي مربوط به زنده شدن مردگان و شفا يافتن انواع بيماري ها به دست پيامبراني همچون يَسَع (اَلْيَشَع)، حزقيل، إيليا و نيز نماز خواندن و روزه گرفتن حضرت عيسي(عليه السلام) از اين موارد است كه امام رضا(عليه السلام) براي اثبات نادرستي اعتقاد به الوهيت حضرت عيسي(عليه السلام) به آنها استناد جستند.

2. برخي ديگر هرچند داراي يك بيان كلي است، ولي قرايني كه به همراه دارند دلالت آن را بر مدعاي امام تأييد مي كند; قرايني كه هم در سخنان آن حضرت به عنوان مؤيّد بر آن تأكيد شده و هم پيش از آن در خود كتاب مقدّس آمده است. بشارت حضرت موسي(عليه السلام) به بني اسرائيل مبني بر آمدن پيامبري همچون خود او در آينده و از ميان برادران بني اسرائيل از اين نمونه است.

3. دسته سوم از زباني نمادين برخوردارند و در آنها تشبيه و كنايه به كار رفته است. اين موارد به همين شكل در كتاب مقدّس نيز آمده است، ولي جز با تفسيري كه امام رضا(عليه السلام) ارائه مي كنند، بر مدعاي ايشان دلالت ندارند. خبر مربوط به درخشش نور از كوه «فاران» از اين قبيل است كه حضرت رضا(عليه السلام) «فاران» را يكي از كوه هاي مكّه خواندند و عبارت ياد شده را به نزول وحي بر رسول خدا(صلي الله عليه وآله) بر فراز آن تفسير كردند.

4. دسته چهارم مواردي هستند كه هرچند مورد پذيرش عالمان يهودي و مسيحي طرف گفتوگو با امام قرار گرفتند و آنها بر وجود چنين گزارش هايي در تورات و انجيل صحّه گذاشتند، ولي بررسي هاي انجام شده نشان مي دهند كه فرازهاي مزبور آن گونه كه امام ياد كرده اند، دست كم، در ترجمه هاي فارسي و عربي موجود از عهد قديم و جديد به چشم نمي خورد و احتمالا حذف و تحريف شده اند.

استناد حضرت بر سخنان يوحناي ديلمي مبني بر بشارت عيسي(عليه السلام) درباره پيامبراكرم(صلي الله عليه وآله)، جانشين و اهل بيت او(عليهم السلام) و نيز نام آنان از اين نمونه است.

5. و سرانجام اينكه امام رضا(عليه السلام) در بخشي ديگر از مناظرات خود، بدون استناد به هيچ يك از كتب مقدّس، از مواردي ياد كرده اند كه يا به عنوان حقايق مسلّم تاريخي و ديني براي آنان پذيرفته شده بوده و يا آنها بر اساس اصول مورد قبول خود چاره اي جز پذيرش آنها نداشتند. اين موارد هرچند به عنوان گزارش هاي كتاب مقدّس مورد استناد قرار نگرفته اند، ولي جزئيات كامل آن به اشكال گوناگون و گاه مبسوط در عهد قديم، عهد جديد و قرآن روايت شده است و همه پيروان اديان ابراهيمي دست كم از آن آگاهند. براي مثال، هنگامي كه دانشمند يهودي در اثبات نبوّت حضرت موسي(عليه السلام) به معجزات گوناگون آن حضرت استناد جست، امام رضا(عليه السلام) فرمودند: شما خودتان اين معجزات را نديده ايد، بلكه از طريق اخبار متواتر شنيده ايد، و چون اخبار متواتري از معجزات حضرت عيسي(عليه السلام) و محمّد(صلي الله عليه وآله) نيز حكايت مي كنند، پس ناگزير بايد آنها را نيز به عنوان گواه صدق رسالت و نبوّت آن دو پيامبر بپذيريد.

بررسي مهم ترين موارد استناد امام رضا(عليه السلام) به كتاب مقدّس

پس از اين گزارش اجمالي و بر اساس ترتيب تاريخي كتب مقدّس، مهم ترين موارد استناد امام رضا(عليه السلام) به عهد عتيق و عهد جديد بررسي مي شوند:

الف. تورات

در ادبيات معارف اسلامي، «تورات» نام كتاب نازل شده بر حضرت موسي(عليه السلام) است; اما يهوديان كتاب آسماني خود را «تَنَخ» مي نامند. اين واژه از سه حرف «ت» = تورات (به عبري: «تورا»)، «ن» = انبيا (به عبري: «نِويئيم) و «خ» = مكتوبات (به عبري: «كِتوبيم»; با تبديل «ك» به «خ» طبق قواعد آن زبان) ساخته شده است. تَنَخ يا همان عهد عتيق ـ در اصطلاح مسيحي ـ داراي 39 كتاب است كه از نظر موضوع، به سه بخش: تاريخي; حكمت، مناجات و شعر; و پيش گويي هاي انبيا تقسيم مي شود. بخش تاريخي تَنَخ (عهد عتيق) شامل 17 كتاب است كه 5 كتاب اول آن «تورات» و نيز «اسفار خمسه» ناميده مي شود. (سفر پيدايش، خروج، لاويان، اعداد، و تثنيه) بخش حكمت، مناجات و شعر شامل 5 كتاب ايّوب، مزامير داود، امثال سليمان نبي، جامعه و كتاب غزلِ غزل هاي سليمان است. بخش سوم يعني پيش گويي هاي انبيا نيز شامل 17 كتاب و دربردارنده هشدارها و تهديداتي است درباره سرنوشتي كه بر اثر نافرماني خدا در انتظار بني اسرائيل بود. كتاب اِشَعيا، حِزقِيال و حَبَقُّوق، كه در مناظره هاي امام رضا(عليه السلام)به آنها استناد شده، از جمله اين كتاب هاست.

استناد امام رضا(عليه السلام) به فرازهايي از مجموعه كتاب هاي عهد عتيق اغلب براي اثبات نبوت پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) و نيز اشاره به نمونه هايي از زنده شدن مردگان و شفاي بيماران به دست انبيايي غير از حضرت عيسي(عليه السلام) براي ابطال اعتقاد به الوهيت آن حضرت انجام گرفته است. به چند نمونه مهم اشاره مي شود:

1. حضرت رضا(عليه السلام) در پاسخ به درخواست رأس الجالوت براي اثبات نبوّت حضرت محمّد(صلي الله عليه وآله) بر اساس كتاب مقدّس آنان به فرازي از تورات استناد كردند كه داراي قراين روشني بود و به خوبي بر مدعاي آن حضرت دلالت مي كرد; از جمله اينكه امام(عليه السلام) خطاب به رأس الجالوت فرمودند: آيا مي داني كه حضرت موسي(عليه السلام) به بني اسرائيل وصيت كرد: پيامبري از ميان برادرانتان به سوي شما خواهد آمد، او را تصديق كنيد و به سخنانش گوش فرا دهيد؟ هنگامي كه رأس الجالوت تأييد كرد، حضرت فرمودند: آيا بني اسرائيل برادراني غير از بني اسماعيل دارند؟ و آيا از ميان فرزندان اسماعيل(عليه السلام)پيامبري جز حضرت محمّد(صلي الله عليه وآله) مبعوث شده است؟ رأس الجالوت به هر دو پرسش، پاسخ منفي داد.

اين فقره مورد استناد حضرت، كه با اندكي تفاوت در چند جاي عهدين آمده، در نسخه هاي كنوني آن نيز موجود است. در يك جا، از قول حضرت موسي(عليه السلام) به بني اسرائيل آمده است:

يَهُوَه، خدايت نبي اي از ميان تو، از برادرانت مثل من، براي تو مبعوث خواهد گردانيد، او را بشنويد.

به اعتقاد علّامه بلاغي عبارت «از ميان تو»، كه آمدن پيامبر موعود را به نوعي از ميان خود بني اسرائيل معرفي مي كند، در ترجمه كتاب مقدّس تحريف شده است.فقدان اين عبارت در جاهاي ديگري كه همين بشارت را گزارش مي كند، مويّد ديدگاه علّامه بلاغي است. اين وعده حضرت موسي(عليه السلام) در «اعمال رسولان» با وضوح بيشتري آمده است:

موسي به اجداد گفت كه خداوند، خداي شما، نبي اي مثل من از ميان برادران شما براي شما برخواهد انگيخت.

وعده ياد شده در جايي ديگر از زبان خداوند گزارش شده است. خداوند به حضرت موسي(عليه السلام) فرمود:

نبي اي را براي ايشان از ميان برادرانشان مثل تو مبعوث خواهم كرد. كلام خود را به دهانش خواهم گذاشت و هر آنچه به او فرمايم به ايشان خواهد گفت، و هر كسي كه سخنان مرا، كه او به اسم من گويد، نشنود من از او مطالبه خواهم كرد.

بدون شك، فرازهاي ياد شده، كه به نوعي در گفتگوي امام رضا(عليه السلام) با دانشمند يهودي نيز مورد استناد قرار گرفته، آمدن پيامبري را بشارت مي دهد كه اولا «همانند موسي» است و ثانياً، از ميان «برادران بني اسرائيل» خواهد بود. برخي از دانشمندان يهود، پيامبر ياد شده را بر يوشع، مسيحيان پروتستان بر حضرت عيسي(عليه السلام) و مسلمانان بر پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) تطبيق كرده اند. مسلمانان با شرح بسياري از ويژگي هاي يكسان حضرت موسي(عليه السلام) با حضرت محمّد(صلي الله عليه وآله) از يك سو، و تفاوت حضرت عيسي(عليه السلام) و يوشع با حضرت موسي(عليه السلام)در ويژگي هاي ياد شده، پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله)را مصداق آن پيامبر موعود مي خوانند. براي ارزيابي درست اين سه ديدگاه و چگونگي انطباق «آن نبي» بر پيامبر اكرم، لازم است دو ويژگي ياد شده براي وي با استناد به خود كتاب مقدّس مورد تجزيه و تحليل قرار بگيرد. بر همين اساس بايد گفت:

الف. مهم ترين ويژگي نبوّت حضرت موسي(عليه السلام)داشتن كتاب آسماني و آوردن شريعتي مستقل و خاص است. بنابراين، يك پيامبر تنها در صورتي مي تواند همانند او باشد كه حتماً اين ويژگي را داشته باشد، در حالي كه يوشع و هيچ يك از پيامبران بني اسرائيل ادعا نكرده اند كه همانند وي بوده و شريعتي خاص آورده اند. همه آنان پيرو شريعت حضرت موسي(عليه السلام) بودند. از سوي ديگر، بر اساس گزارش خود كتاب مقدّس، يوشع معاصر حضرت موسي(عليه السلام) و جانشين آن حضرت بود و مردم پس از حضرت موسي(عليه السلام) با وي بيعت كردند. بنابراين، وي نمي تواند همان پيامبر موعود باشد; چراكه آمدن وي در «آينده» خواهد بود. گزارش انجيل يوحنّا نيز اين معنا را تأييد مي كند; چراكه نشان مي دهد يهوديان دست كم تا زمان حضرت يحيي(عليه السلام) منتظر ظهور اين پيامبر موعود بودند، در حالي كه يوشع نبي چند قرن پيش از يحيي بوده است.

حتي بر اساس گزارش اناجيل، حضرت عيسي(عليه السلام) نيز شريعت مستقلي نياورد. او مأموريت داشت همان شريعت موسي(عليه السلام) را اجرا و تكميل نمايد:

گمان مبريد كه آمده ام تا تورات يا صحف انبيا را باطل سازم; نيامده ام تا باطل نمايم، بلكه تا تمام كنم. پس هر كه يكي از اين احكام كوچك ترين را بشكند و به مردم چنين تعليم نمايد او در ملكوت آسمان كمترين شمرده شود; اما هر كه به عمل آورد و تعليم نمايد، او در ملكوت آسمان، بزرگ خوانده خواهد شد.

ب. از سوي ديگر، فرازهايي از عهد جديد نشان مي دهند كه كاهنان يهود در عصر حضرت عيسي(عليه السلام) نيز پيامبر ياد شده را غير از مسيح مي دانستند:

و اين است شهادت يحيي در وقتي كه يهوديان از اورشليم، كاهنان و لاويان را فرستادند تا از او سؤال كنند كه تو كيستي كه معترف شد و انكار ننمود، بلكه اقرار كرد كه من مسيح نيستم. آن گاه از او سؤال كردند: پس چه، آيا تو الياس هستي؟ گفت: نيستم. آيا تو آن نبي هستي؟ جواب داد كه ني.

حضرت يحيي معاصر حضرت عيسي(عليه السلام) و اندكي پيش از وي مبعوث شد. يهوديان در پي شناخت ماهيت وي، كاهناني را نزد وي مي فرستند، ولي او خود را پيامبري غير از مسيح، الياس و «آن نبي» معرفي كرد. مفسّران كتاب مقدّس عبارت «آن نبي» را اشاره به همان پيامبري مي دانند كه در سفر «تثنيه» (باب 18) حضرت موسي(عليه السلام) وعده داده بود و آن پيامبر در ميان يهود، چنان معروف بود كه اشاره كوتاه «آن نبي» براي انتقال آن كافي بود. برخي گفته اند: آنان منتظر پيامبري بوده اند كه سرور انبيا و بزرگ ترين آنان بوده است. از سوي ديگر، بدون شك انتظار يك پيامبر بزرگ، مسئله بسيار مهمي بوده است و اگر كاهنان و برگزيدگان مركز يهوديت آن زمان (اورشليم) عقيده نادرستي در اين باره داشتند، بايد حضرت يحيي آنان را متوجه خطايشان مي كرد، نه اينكه خطاي آنان را تأييد نمايد. بنابراين، اگر مراد از «آن نبي» مسيح باشد، بايد حضرت يحيي مي گفت: آن دو يكي هستند، نه اينكه بگويد: من آن نيستم.

از گزارش هاي ديگر عهد جديد نيز برمي آيد: بشارت آمدن «آن نبي» به گونه اي در ميان يهود روشن و پذيرفته شده بود كه آنان هنگام ظهور حضرت يحيي(عليه السلام) دچار اختلاف شدند. گروهي وي را همان نبي و گروهي ديگر غير آن خواندند.

ج. افزون بر آنچه گفته شد، به صورت جدلي مي توان در پاسخ مسيحيان گفت: بر اساس الهيّات رايج آنان، تفاوت هاي زيادي بين حضرت موسي و عيسي(عليهما السلام)وجود دارد، و به ديگر سخن، حضرت عيسي(عليه السلام) نه يك پيامبر، بلكه خداي مُجَسَّد خوانده مي شود كه هيچ انساني با وي قابل مقايسه نيست.

2. نكته اي كه در دو فقره ياد شده، امام رضا(عليه السلام) نيز بر آن تأكيد و استدلال نمودند اين است كه آن پيامبر موعود از «ميان برادران» بني اسرائيل است و با توجه به اينكه برادران بني اسرائيل، بني اسماعيل هستند، اين قيد به روشني نشان مي دهد كه پيامبر مزبور از ميان بني اسرائيل نيست. از اين رو، هنگامي كه حضرت از رأس الجالوت پرسيدند: آيا بني اسرائيل، برادراني غير از بني اسماعيل دارند؟ و آيا از ميان فرزندان اسماعيل(عليه السلام) پيامبري جز حضرت محمّد(صلي الله عليه وآله)مبعوث شده است؟ رأس الجالوت ضمن پاسخ منفي به هر دو پرسش، گفت: اما من دوست دارم براي اثبات اينكه آن پيامبر موعود از ميان فرزندان اسماعيل است و نه بني اسرائيل، به تورات استناد كنيد. امام رضا(عليه السلام)به عالم يهودي گفتند: آيا در تورات نيامده است كه نوري از سوي «طور سينا» آمد و از كوه «ساعير» طلوع كرد و از كوه «فاران» درخشيد؟ رأس الجالوت گفت: اين كلمات را مي شناسم و در تورات وجود دارد، ولي تفسير آن را نمي دانم. حضرت فرمودند: نوري كه از سمت كوه «طور» آمد، كنايه از وحي نازل شده بر حضرت موسي(عليه السلام)بر فراز آن كوه است. طلوع نور از كوه «ساعير» به معناي نزول وحي بر حضرت عيسي(عليه السلام)بر فراز آن است و درخشش نور از كوه «فاران»، به معناي دريافت وحي به وسيله حضرت محمّد(صلي الله عليه وآله) در آن كوه است; زيرا «فاران» يكي از كوه هاي اطراف مكّه است.

در ترجمه فارسي كتاب مقدّس كنوني، اين فراز مورد اشاره حضرت رضا(عليه السلام) چنين آمده است:

و اين است بركتي كه موسي مرد خدا قبل از وفاتش به بني اسرائيل داده، گفت: يَهُوَه ]خدا[ از سينا آمد و از سعير بر ايشان طلوع كرد و از جبل فاران درخشان گرديد.

برخي پژوهشگران يهودي در تلاش براي ردّ دلالت اين فقره از تورات بر نبوّت پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله)، كوشيده اند «فاران» را بخشي از سرزمين «سينا» معرفي كنند; اما سخناني كه در اين باره گفته اند، آشفته و ناهمخوان است. هرچند «فاران» نام يكي از بيابان هاي «سينا» است، اما بر اساس مستندات معتبر تاريخي و جغرافيايي، «فاران» همچنين به كوهي در مكّه و سرزمين وسيعي نيز گفته مي شد كه شامل حجاز و مكّه مي شود. افزون بر آن، بر اساس گزارش خود كتاب مقدّس، حضرت اسماعيل(عليه السلام)در «فاران» سكنا گزيد. در سفر «پيدايش»، پس از گزارش درخواست سارا از حضرت ابراهيم(عليه السلام) مبني بر دور ساختن هاجر و فرزندش اسماعيل از قول خداوند خطاب به هاجر چنين آمده است:

برخيز و پسر را برداشته و به دست خود بگير; زيرا از او امّتي عظيم به وجود خواهم آورد; و خدا چشمان او را باز كرد تا چاه آبي ديد. پس رفته، مشك را از آب پر كرد و پسر را نوشانيد و خدا با آن پسر ]اسماعيل[ مي بود و او نموّ كرده، ساكن صحرا شد و در تيراندازي بزرگ گرديد و در صحراي «فاران» ساكن شد و مادرش زني از زمين مصر برايش گرفت.

مراد از چاه ياد شده در فراز مزبور «چاه زمزم» است كه بر اساس روايت اسلامي، به لطف و عنايت خداوند پديدار شد وموجب روي آوردن قبايل و در نتيجه، عمران و آبادي آن منطقه گرديد. اين موضوع و سكونت هاجر و اسماعيل(عليهما السلام) در مكّه و مجاورت خانه خدا، از مسلّمات تاريخي است و قرآن كريم نيز آن را گزارش مي كند.

3. رأس الجالوت در پاسخ امام رضا(عليه السلام) درباره چگونگي اثبات نبوّت حضرت موسي(عليه السلام) به معجزاتي از قبيل شكافتن دريا، اژدها شدن عصا در دست وي، بيرون آوردن يد بيضا و جاري ساختن چشمه آب از سنگ با زدن عصاي خود، استناد كرد. امام رضا(عليه السلام)با پذيرش اين معجزاتِ حضرت موسي(عليه السلام) پرسيد: آيا هر كس در تأييد ادعاي نبوّت خويش معجزه بياورد، او را تصديق مي كنيد؟ رأس الجالوت گفت: خير، فقط در صورتي مي پذيريم كه معجزاتي همانند معجزات حضرت موسي(عليه السلام) بياورد. امام فرمودند: پس چگونه به نبوّت پيامبران پيش از موسي(عليه السلام) ايمان داريد، در حالي كه هيچ كدام معجزات ياد شده براي حضرت موسي(عليه السلام) را نياوردند. رأس الجالوت كه در پاسخ حضرت رضا(عليه السلام) درمانده بود، با تغيير حرف خود، گفت: اگر كسي معجزاتي بياورد كه فراتر از قدرت افراد عادي باشد، تصديق نبوّت او لازم است. در اين هنگام، حضرت با اشاره به زنده شدن مردگان، شفاي كور مادرزاد و بيماران مبتلا به پيسي به دست حضرت عيسي(عليه السلام)و زنده شدن پرنده گلين با دم مسيحايي آن حضرت پرسيدند: پس چرا نبوّت او را تصديق نمي كنيد؟ وقتي رأس الجالوت گفت: مي گويند كه وي چنين كارهايي مي كرده است، ولي ما كه آن را نديده ايم، امام پرسيدند: مگر معجزات حضرت موسي(عليه السلام) را به چشم خود ديده ايد؟ آيا جز اين است كه افراد مورد اطميناني آنها را ديده و نقل كرده اند و با اخبار متواتر به شما رسيده است؟ معجزات حضرت عيسي(عليه السلام)هم توسط افراد مورد وثوقي ديده شده و در قالب اخبار متواتر گزارش شده است، پس چرا نبوّت او را تصديق نمي كنيد؟ درباره حضرت محمّد(صلي الله عليه وآله)نيز اين مسئله صادق است. بر اساس اخبار متواتر، آن حضرت نزد هيچ آموزگاري درس نخواندند و چيزي نياموختند، ولي به رغم امّي و درس ناخوانده و مكتب نرفته بودن، كتابي آوردند كه درباره سرگذشت پيامبران و اقوام گذشته و نيز درباره آينده سخن گفته است. پس چرا نبوّت او را نمي پذيريد؟ رأس الجالوت، كه جوابي نداشت، محكوم شد و همانند جاثليق سكوت اختيار كرد.

در اين گفتگو، هرچند امام رضا(عليه السلام) به صورت صريح و آشكار به هيچ كتاب مقدّسي استناد نجستند، ولي اشاره نكردن ايشان به گزارش اين معجزات در كتاب مقدّس، به دليل آن است كه اين مسئله به عنوان يك واقعيت و حقيقت مسلّم تاريخي و ديني، براي هر يك از پيروان اديان ابراهيمي پذيرفته شده بود و يا دست كم از آن آگاهي داشتند و بايد بر اساس منطق و استدلال خود، آن را مي پذيرفتند; زيرا معجزات ياد شده براي حضرت موسي و عيسي(عليهما السلام) به ترتيب در عهد قديم و جديد و به شكلي مبسوط گزارش شده است. قرآن نيز اصل آن معجزات را بدون اشاره به جزئيات پرداخته شده در عهدين، گزارش و تأييد مي كند.

ب. انجيل

«انجيل» واژه اي يوناني و به معناي مژده و بشارت و در ادبيات معارف اسلامي، نام كتابي است كه بر حضرت عيسي(عليه السلام) نازل شده است. اما اعتقاد مسيحيان درباره حقيقت و چيستي انجيل با مفهوم آن در ادبيات اسلامي كاملا متفاوت است. انجيل به عنوان صورت مكتوب وحي نازل شده بر حضرت عيسي(عليه السلام) و به مثابه كتابي آسماني، همانند تورات و قرآن، در الهيّات مسيحي، جايگاهي ندارد. مسيحيان، خودِ حضرت عيسي(عليه السلام) را «تجسّم وحي» و عين پيام الهي و نه حامل آن مي دانند و انجيلي را كه به عنوان صورت مكتوب وحي، حضرت عيسي(عليه السلام) آن را نوشته يا بر شاگردانش املا كرده باشد، باور ندارند. آنان «انجيل» را به معناي «بشارت» درباره عيسي(عليه السلام) و رستگاري رهاورد او براي نوع بشر مي دانند. اما آنچه اكنون به «اناجيل چهارگانه» معروف است (چهار كتاب نخست از عهد جديد) صرفاً نامي است كه از پايان قرن دوم ميلادي به نوشته هايي اطلاق مي شود كه زندگي، معجزات، تعاليم، سيره، سخنان و صعود حضرت عيسي(عليه السلام) را گزارش كرده اند.مسيحيانْ نويسندگانِ اناجيل ياد شده و ديگر كتب عهد جديد را پيامبر نمي دانند، اما بر اين باورند كه همه آنان با الهام و ارشاد روح القدس دست به نگارش متون يادشده زده اند; چيزي كه خود نويسندگان عهد جديد نيز بدان تصريح كرده اند. اما اينكه چرا از ميان انبوه اناجيل، نامه ها، مكاشفات و كتب مربوط به اعمال حواريان، فقط 27 رساله موجود در عهد جديد با الهام الهي بوده است، دليل قانع كننده اي ارائه نمي دهند.

امام رضا(عليه السلام) در مناظره خود با دانشمند مسيحي، به فرازهايي از همين اناجيل چهارگانه استناد كرده اند. نفي الوهيت حضرت عيسي(عليه السلام) و اثبات بشر بودن وي، بشارت آمدن پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله)و اثبات تفاوت اناجيل چهارگانه با انجيل اصلي و نازل شده بر حضرت عيسي(عليه السلام) از مواردي است كه امام درباره آنها به اين اناجيل استناد جسته اند.

1. نفي الوهيت حضرت عيسي(عليه السلام)

«تثليث» يكي از آموزه هاي بنيادين در الهيّات مسيحي است كه بر اساس آن، پدر، پسر (حضرت عيسي(عليه السلام)) و روح القدس الوهيت دارند. امام رضا(عليه السلام) در مناظره با جاثليق با اشاره به انجام معجزاتي همانند معجزات حضرت عيسي(عليه السلام) به دست پيامبراني ديگر، عبوديت و بندگي آن حضرت براي خداوند و ارائه يك شخصيت كاملا انساني براي ايشان در سه انجيل متي، مرقس و لوقا و اعتقاد به خدايي و الوهيت او را به نقد و چالشي بنيادين كشيدند.

الف. معجزات حضرت عيسي(عليه السلام): همان گونه كه بسياري از پژوهشگران و انديشمندان مسيحي و ديگران گفته اند، يكي از زمينه هاي پيدايش اعتقاد به الوهيت حضرت عيسي(عليه السلام) معجزات ايشان است. بر اساس گزارش صريح اناجيل، آن حضرت مرده زنده مي كرد، كور مادرزاد، افراد فلج و انواع بيماران را شفا مي داد. امام رضا(عليه السلام)در گفتگو با جاثليق، از وي درباره دليل اعتقاد به الوهيت حضرت عيسي(عليه السلام)پرسيد و او با اشاره به معجزات ياد شده آن حضرت، گفت: كسي كه چنين كارهايي انجام دهد، خداوند و درخور پرستش است. حضرت رضا(عليه السلام)با استناد به گزارش هاي تورات گفت: يَسَع (اَلْيَشَعْ) نيز مرده زنده مي كرد، روي آب راه مي رفت و بيماران را شفا مي داد. حزقيل و برخي ديگر از پيامبران بني اسرائيل هم شمار بسياري از مردگان را زنده كردند، اما پيروان آنان هرگز به الوهيت آنان معتقد نشدند و آنان را پرستش نكردند. همه اين موارد در تورات آمده است و شما نمي توانيد منكر آن باشيد. اگر انجام چنين كارهايي دليل بر الوهيت و خدا بودن باشد، بايد درباره آنان نيز چنين اعتقادي داشته باشيد، در حالي كه چنين نيست. حال با اينكه آنان پيش از حضرت عيسي(عليه السلام) دست به چنين معجزاتي زدند، چرا شما به الوهيت آنان معتقد نيستيد؟ جاثليق، كه در برابر استدلال حضرت ناتوان مانده بود، بر اساس گزارش منابع اسلامي، به توحيد و وحدانيت خداوند اقرار كرد.

ب. شخصيت بشري حضرت عيسي(عليه السلام) در اناجيل همنوا: معرفي حضرت عيسي(عليه السلام) به عنوان يك شخصيت انساني و نفي الوهيت او با استناد به اناجيل مَتّي، لُوقا و مَرقُس موضوع ديگري است كه مورد استناد امام قرار گرفته است. آن حضرت ابتدا نظر جاثليق را درباره نويسندگان اناجيل چهارگانه و ميزان ارزش و اعتبار سخنان آنها نزد وي جويا شد. جاثليق آنان را عالم به انجيل خواند و بر درستي و پذيرش سخنانشان تأكيد كرد. امام پس از آنكه حاضران را بر اين گفته هاي او گواه گرفت، به سخنان متي، مرقس و لوقا در انجيل خود آنان استناد كرد; سخناني كه در آن شخصيتي كاملا انساني و نه الوهي از حضرت عيسي(عليه السلام) به تصوير كشيده و بدان تصريح كرده اند. آن گاه نظر جاثليق را در اين باره پرسيد. جاثليق در مقام دفاع از شخصيت الوهي و خدا بودن حضرت عيسي(عليه السلام)، متي، مرقس و لوقا را به دروغ گويي در اين باره متهم ساخت. هنگامي كه امام رضا(عليه السلام) سخنان پيشين او مبني بر عالم به انجيل بودن و درستي و بر حق بودن گفته هاي آنان را يادآوري كرد، جاثليق در اوج درماندگي، از امام خواست او را از گفتگو درباره آنها معاف دارد. حضرت با پذيرش درخواست وي، فرمودند: اگر سؤالي دارد، بپرسد. جاثليق با اجتناب از هرگونه پرسشي، گفت: ديگري سؤال نمايد. آن گاه به خدا سوگند ياد نمود كه هرگز گمان نمي كردم در ميان دانشمندانِ مسلمان، كسي همانند شما باشد.

همچنان كه دانشمندان و پژوهشگران كتاب مقدّس و مسيحيت نيز معتقدند، مجموعه عهد جديد بر اساس دو نگرش كاملا متفاوت به شخصيت حضرت عيسي(عليه السلام)، دو نظام الهيّاتي كاملا جدا از هم ارائه مي كند. رساله هاي پولس، انجيل و نامه هاي يوحَنّا، اساس الهيّات مبتني بر الوهيت و خدا بودن حضرت عيسي(عليه السلام) و اناجيل سه گانه متي، مرقس و لوقا و بخش هاي ديگر عهد جديد مبناي الهيّات مبتني بر انسان، بنده و پيامبر بودن اوست. نظام اعتقادي نخست را پولس بنيان نهاد و آن ديگري را حواريان مسيح به سركردگي پطرس نمايندگي مي كردند. اناجيل سه گانه ياد شده از جمله، به سبب اين اشتراك به اناجيل همنوا معروفند و فرازهاي مورد استناد امام رضا(عليه السلام) را به روشني مي توان در آنها يافت.

ج. عبادت حضرت عيسي(عليه السلام): امام رضا(عليه السلام) در فراز ديگري از مناظره با عالم مسيحي، با استناد به يكي ديگر از عقايد مسلّم مسيحيت، كه در اناجيل نيز بازتاب يافته است، اعتقاد به الوهيت حضرت عيسي(عليه السلام) را از زاويه اي ديگر به چالشي بنيادين كشيدند. توضيح اينكه آن حضرت خطاب به جاثليق گفتند: ما به عيسايي كه به حضرت محمّد(صلي الله عليه وآله) و آل او ايمان دارد، اعتقاد داريم. آن حضرت هيچ ايراد و اشكالي نداشت، جز اينكه نماز كم مي خواند و روزه اندك مي گرفت. جاثليق با توجه به شناختي كه در جريان مناظره از ميزان دانش و آگاهي امام پيدا كرده بود، با ابراز شگفتي بسيار گفت: من گمان نمي كردم در ميان مسلمانان كسي داناتر از شما وجود داشته باشد، اما با اين سخني كه گفتيد، از اعتبار علمي شما در نزد من كاسته شد. وقتي حضرت دليل آن را پرسيدند، وي گفت: شما چگونه اين سخن را مي گوييد، در حالي كه حضرت عيسي(عليه السلام)همه روزها روزه بود، حتي يك روز را هم بدون روزه سپري نكرد و همواره شب ها را به شب زنده داري و عبادت مي پرداخت. در اين هنگام، امام رضا(عليه السلام)پرسيدند: او براي چه كسي روزه مي گرفت و نماز مي خواند؟ معناي سخن امام اين است كه اگر او خداست و الوهيت دارد، چگونه براي خداي ديگري عبادت و بندگي مي كرد؟ نماز خواندن و روزه گرفتن دليل بندگي و عبد خدا بودن اوست و عبوديت هرگز با الوهيت جمع نمي شود. در اين استدلال نيز امام رضا(عليه السلام) با توجه به گزارش كتاب مقدّس، درباره روزه داري و نماز خواندن حضرت مسيح(عليه السلام) و آگاهي جاثليق از آن، اقامه دليل كرده اند. براي مثال،درانجيل«متي»(4:1ـ2) آمده است:

آن گاه عيسي به دست روح به بيابان برده شد تا ابليس او را تجربه كند و چون چهل شبانه روز روزه داشت، آخر گرسنه گرديد.

يا در انجيل «مرقس» (1:35) آمده است:

بامدادان قبل از صبح برخاسته، بيرون رفت و به ويرانه اي رسيده در آنجا به دعا مشغول شد.

2. بشارت آمدن پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله)

بشارت آمدن پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) از زبان حضرت عيسي(عليه السلام)در انجيل يكي ديگر از موضوعاتي است كه در مناظره امام رضا(عليه السلام) با جاثليق بدان پرداخته شده است. امام(عليه السلام) با استناد به سخنان حضرت عيسي(عليه السلام) مبني بر آمدن «فارقِليط» پس از او، مراد از آن را پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله)دانستند. طبرسي در الاحتجاج اين سخنان حضرت عيسي(عليه السلام) را از زبان امام رضا(عليه السلام) چنين گزارش مي كند:

«انّي ذاهب الي ربّكم و ربّي والفارقليطا جائي: هو الذي يشهد لي بالحق كما شهدت له و هوالذي يفسّر لكم كل شيء و هوالذي يبدي فضائح الامم و هو الذي يكسر عمود الكفر»; من به سوي پروردگار خود و شما مي روم و «فارقليط» مي آيد، و او كسي است كه به حقّانيت من گواهي مي دهد; همان گونه كه من به حقّانيت او گواهي دادم. او هر چيز را تفسير مي كند و كردارهاي زشت امّت ها را آشكار كرده، ستون كفر را مي شكند.

جاثليق به وجود اين سخنان در انجيل گواهي داد.

وجود واژه «فارقليط» در انجيل و ناظر دانستن آن به پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) از يك سو، و اشاره قرآن به ذكر نام و آمدن آن حضرت از زبان حضرت عيسي(عليه السلام)، موجب شده است شماري از مفسّران و پژوهشگران مسلمان در پي يافتن نام «احمد» در اناجيل كنوني به واژه «فارقليط» (Paraclete) يا «باركليت» توجه و اهتمام ورزند. واژه ياد شده يوناني و به معناي تسلّي و آرامش دهنده است و مسيحيان مصداق آن را روح القدس خوانده اند. اين كلمه در نسخه هاي موجود فارسي و عربي نيز به «تسلّي دهنده» ترجمه شده است، اما مفسّران و پژوهشگران ياد شده بر اين باورند كه اين واژه در اصل، اسم خاص، به صورت «پريكليتوس» و به معناي «احمد» و «ستوده» بوده كه بعدها دچار تغيير شده است. در مقابل، برخي پژوهشگران مسيحيت با نفي دلالت آيه بر ياد كرد نام «احمد» در انجيل، تلاش هاي انجام گرفته براي تطبيق آن بر «فارقليط» را غير لازم مي شمارند. ايشان در كنار برخي استدلال ها مدعي اند كه واژه ياد شده قرن ها پيش از اسلام نيز به همان صورت و به معناي تسلّي دهنده كاربرد داشته است و مصداق آن نيز روح القدس دانسته مي شده است. اينان بخش هاي ديگري از عهد جديد را مصداق بشارت انجيل در قالب اوصاف كلي و نه به اسم، مبني بر آمدن پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) مي دانند.

3. تاريخ انجيل

تاريخ انجيل و تدوين آن، نويسندگان و منابع نخستين آن از مباحث مورد اختلافي است كه از ديرباز توجه و اهتمام بسياري از دانشمندان و پژوهشگران مسيحي و مسلمان را به خود معطوف ساخته است. حضرت رضا(عليه السلام) در مناظره خويش به اين موضوع نيز پرداختند و درباره انجيل نخست و اصلي، سرنوشت آن و نويسندگان اناجيل موجود سؤال كردند. جاثليق پاسخ داد: انجيل اصلي تنها يك روز گم و سپس نزد يوحنّا و متي يافت شد. امام فرمودند: چقدر دانش و آگاهي تو درباره انجيل و علماي آن اندك است. اگر همان گونه كه تو مي گويي و انجيل موجود همان انجيل نخست و اصلي است، پس چرا آموزه هاي آن با يكديگر اختلاف دارند؟ تعاليم انجيل اول، كه با يكديگر اختلاف نداشتند. هنگامي كه انجيل اصلي گم شد، مسيحيان نزد علماي خود رفتند و از آنان چاره جويي كردند. لوقا، مرقس، يوحنّا و متي گفتند: انجيل در سينه ماست و روزهاي يكشنبه آن را سِفر به سِفر براي شما مي خوانيم تا روزي كه گردآوري و تدوين شود. بنابراين، انجيل كنوني نوشته چهار نفر است و آنان از دانشمندان نخست و نسل اول مسيحيت نبودند، بلكه شاگردِ شاگردِ آنان بودند.

پژوهش هاي انجام شده درباره تاريخ كتاب مقدّس با ديدگاه امام رضا(عليه السلام) همخواني زيادي دارند; چراكه دو سه دهه نخست تاريخ مسيحيت و بودن كتابي به نام انجيل و منسوب به حضرت عيسي(عليه السلام)از نظر منابع تاريخي مستقل از متون مسيحي و اسلامي، در هاله اي از ابهام قرار دارد، به گونه اي كه برخي حتي در وجود خود حضرت عيسي(عليه السلام) نيز ترديد كرده اند. البته فقدان گزارش هاي تاريخي نمي تواند دليلي بر فقدان وجود خارجي و تاريخي انجيل باشد و چه بسا جزئيات مربوط به ظهور آن حضرت و وحي نازل شده بر وي به علل نامعلومي در تاريخ ثبت نشده و يا از بين رفته باشد; زيرا در برخي اناجيل چهارگانه، از انجيل مسيح سخن به ميان آمده است.

پژوهش هاي انجام گرفته نشان مي دهند كه در 30 تا 40 سال نخست ميلادي، تعليم مسيحيت، تقريباً فقط به صورت شفاهي و گاه با نامه نگاري انجام مي گرفت. اما كاستي ها و كافي نبودن تعاليم رساله ها و روايت هاي شفاهي، زمينه انجيل نگاري را فراهم ساخت.بنابراين، تاريخ نگارش عهد جديد و آنچه امروزه به نام «كتاب مقدّس» مسيحيان خوانده مي شود، بيشتر به پس از نيمه نخست قرن اول ميلادي و در حدود 20 تا 30 سال پس از صعود حضرت عيسي(عليه السلام) (30 ميلادي) بازمي گردد كه به وسيله رسولان وي و شاگردان آنها صورت پذيرفت. اين نوشته ها در چهار دسته «نامه هاي رسولان»، «اعمال رسولان»، «اناجيل چهارگانه» و «مكاشفات»، طبقه بندي شده است. اناجيل چهارگانه با توجه به نام مؤلفان آنها، به انجيل مَتّا، انجيل مَرقُس، انجيل لُوقا و انجيل يوحنّا شهرت يافته اند. به رغم پژوهش هاي وسيع انجام گرفته درباره تاريخ نگارش، هويّت نويسندگان و درستي و پيوستگي سند آنها، وحدت نظر قاطعي در اين باره وجود ندارد. البته در كنار چالش ها و ترديدهاي جدّي و بر اساس برخي قراين و شواهد، حدس و گمان هاي نيرومندي نيز مطرح است. اشاره اي گذرا به تاريخ هر يك از اناجيل مزبور مؤيّد اين معناست.

الف ـ انجيل مَرقُس: مرقس را نه از مصاحبان و حواريان حضرت عيسي(عليه السلام)، بلكه دوست، همدم و شاگرد پطرس حواري گفته اند كه گاه با پولس نيز همسفر مي شد و روايت هاي خود را از پطرس گرفته است. انجيل او را مختصرترين، نگارش آن را به زبان رومي و بنابر نظر بيشتر محققان، در بين سال هاي 65ـ70 ميلادي و در شهر رم دانسته اند.

ب ـ انجيل مَتّا: اين مفصّل ترين انجيل و منسوب به متّاي حواري است. پيش از آغاز نقّادي ها در عصر جديد، قديمي ترين انجيل و تاريخ نگارش آن بين سال هاي 50ـ60 و گاه 38 ميلادي تصور مي شد، اما محققان با استناد به برخي گزارش هاي خود آن و نيز تكرار همه مطالب انجيل مرقس در آن، تاريخ تأليف آن را نيز بين سال هاي 65ـ70 م و پس از انجيل مرقس دانسته اند.نسخه اصلي آن به زبان عبري بوده و در دست نيست. بعدها به زبان هاي ديگري از جمله يوناني ترجمه شد. پژوهشگران ضمن به چالش و ترديد كشاندن انتساب آن به متّاي حواري، از احتمال نگارش آن به دست فردي ديگر و همنام با وي سخن گفته و غالباً مكان مكتوب شدن آن را «انطاكيه» گفته اند.

ج ـ انجيل لوقا: لوقا حواري نبود، حضرت عيسي(عليه السلام) را نديد و نصرانيت را از پولس فراگرفت. و بيشتر مطالب انجيل او را برگرفته از انجيل مرقس و انجيل متّا مي دانند. سه انجيل ياد شده به سبب اشتراكات فراوان، به «اناجيل همنوا» معروفند. بر اساس ديدگاه سنّتي، انجيل مذكور به لوقا، يار و همراه پولس منسوب است و اينكه روايت آن به نقل از اوست. نگارش آن را بين سال هاي 70ـ90 و به احتمال بيشتر 80ـ85 م مي دانند. برخي از حكايات آن از قبيل حوادث دوران كودكي حضرت عيسي(عليه السلام)در اناجيل ديگر نيامده است.

د. انجيل يوحَنّا: اين كتاب آخرين انجيل و اختلاف در تاريخ نگارش آن بيش از سه انجيل ديگر است. گاه تاريخ تأليف آن را سال 65 ميلادي مي دانند; ولي بنابر قوي ترين نظر، كه سنّت مسيحي نيز تمايل به پذيرش آن دارد، بين سال هاي 90ـ115 م نگارش يافته است. برخي يوحنّا را حواري مورد علاقه شديد حضرت مسيح(عليه السلام)خوانده اند. در صحّت انتساب انجيل ياد شده به وي نيز ترديدهايي وجود دارد. انجيل يوحنّا كاملا متفاوت با سه انجيل ديگر و آميزه اي از زندگي حضرت عيسي(عليه السلام) و مفاهيم فلسفي يونان است.

نتيجه گيري و جمع بندي

در دوران معاصر امام رضا(عليه السلام)، شرايط خاصي از نظر تنوع فرقه ها و نحله هاي ديني، مذهبي و كلامي گوناگون بر منطقه عمومي خراسان بزرگ حاكم بود و اين شرايط، چالش هايي را متوجه اسلام و مسلمانان مي كرد. امام رضا(عليه السلام) از جمله در مناظره و گفتگو با علماي اهل كتاب، بر اساس منطقي محكم و استوار و با استناد به كتاب مقدّس آنان، نادرستي شماري از عقايد و باورهاي بنيادين ديني آنان را به اثبات رساند و به چالش هايي كه از سوي آنان متوجه مباني فكري و عقيدتي مسلمانان بود، پاسخ داد.
آن حضرت از جمله براي اثبات نبوّت پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله)، بشر بودن حضرت عيسي(عليه السلام) و بطلان اعتقاد به الوهيت وي و نيز نفي اين هماني انجيل نازل شده بر حضرت عيسي(عليه السلام) و اناجيل چهارگانه رسمي، به كتاب مقدّس يهود و مسيحيان استناد جست. چيرگي كامل امام رضا(عليه السلام) در اين مناظرات از يك سو، اثبات حقّانيت و احياي اسلام، مجاب شدن مدعيان گوناگون و اثبات حقّانيت و برتري اهل بيت(عليهم السلام) را در پي آورد و از سوي ديگر، موجب شد كه يكي از پوياترين كانون هاي علوم اسلامي به ويژه شيعي در خراسان پا گرفته و در دوره هايبعد به ايفاي نقش حياتي در پاس داري از اسلام و تشيّع و ترويج آن بپردازد.
همچنين مي توان نتيجه گرفت كه اگر تبيين و ارائه انديشه ها و آموزه هاي ديني و پاسخ گويي به چالش هاي پيش روي آن، بر اساس آگاهي كامل و منطقي محكم و عقلاني صورت پذيرد، چهره زيباي حقايق آشكار شده و تشنگان حقيقت در برابر آن تسليم خواهند شد.

 



:: موضوعات مرتبط: مسیحیت , ,
:: برچسب‌ها: مسیحیت , کتاب مقدس ,
تاریخ :
بازدید : 184
نویسنده : محمد

در آغاز قرن بيستم و يكم، رهبران مذهبي آمريكا مشتاقانه در انتظار «سده‌ي مسيحيت» بودند. آنها در پايان سده ظاهراً در پي جايگاه نويني براي مسيحيان بودند. البته منظور من اين نيست كه ارزش‌هاي مرتبط با سنت مسيحيت نظير عشق و صلح از اين منظر فراموش خواهد شد. اما آيا مسيحيان چنين تغييري را خواهند پذيرفت؟ اصطلاح «مسيحي» دربرگيرنده‌ يك هويت است، هويتي كه با آن خود را شناسايي مي‌كنيم. بنابراين پرسش درباره‌ي آينده‌ هويت «مسيحي» مسائل زيادي را مطرح مي‌سازد كه سازمان‌هاي اجتماعي را بيش از افراد درگير مي‌كند.

 

احتمال تداوم «مسيحيت» در قرن آينده نسبت زيادي با ميزان قدرت كليسا در مواجهه با چنين هويتي دارد. نوع برخورد كليسا با هويت مسيحي و تمركز بر چالش‌هاي موجود دراين حوزه به سه دسته تقسيم مي‌شود:

 

كليسا به عنوان مركز احياي سنت‌ها، كليسا به عنوان فرقه و طبقه و كليسا به عنوان يك جامعه حامي.

 

 

كليسا به عنوان مركز احياي سنت‌ها

 

در كتاب «عادات قلبي»، رابرت بلا و همكارانش كه به تفصيل به موضوع كليسا پرداخته‌اند، پيشنهاد مي‌كنند كه بخشي از جامعه كليسا كه در فردگرايي يأس‌آور به آن محتاجيم، وظيفه يادآوري گذشته را به عهده دارد. كليسا به همراه اعضا و رهبرانش بدون زبان گفتار تذكر مي‌دهد. اين ادعا كه كليسا به عنوان مركز يادآوري براي شكل دادن به هويت شخصي ضرورت دارد، از اهميت چنداني برخوردار نيست. مسأله قابل تعمق اهميت سنتي است كه با منطق توأم باشد، همان موضوعي كه هانس ـ جورج گادامر و الاسدير مكين تاير در كنار ديگر فلاسفه به جديت از آن دفاع كردند.

 

مكين تاير تأكيد مي‌كند كه هر گونه عملكرد اخلاقي در كنار علم جامعه‌شناسي و در بستر اجتماع قابل توجيه مي‌باشد. به اعتقاد وي سنت همانا مكانيسم يادآوري و تفسير هويت شخصي است. او در After Virtue مي‌نويسد:

 

سنت زندگي … نوعي تداوم تاريخي و بحث اجتماعي و نزاعي جدي درباره دنيا به شمار مي‌آيد كه در چنين سنتي، نسل‌هاي زيادي به پيروي از امور خيري مي‌پردازند و همين سنت‌ها شخصيت معنوي آنها را شكل مي‌دهد.

 

نويسندگان «عادات قلبي» معتقدند كه فردگرايي به سهولت مردم را از يادآوري و تذكر دور مي‌كند. مكين تاير بر اين باور است كه افرادي كه در اين جوامع زندگي مي‌كنند دائماً تحت تأثير سنت‌هاي روايتي مي‌باشند. امور متفاوت، سنت‌هاي متفاوتي را نيز به همراه دارد. با در نظر گرفتن كليساها به عنوان تذكردهنده اين مسأله مطرح مي‌شود كه ميزان قدرت اين يادآوري‌ها در امور خير تا چه حد است؟ متفكراني چون مكين تاير و بلا پاسخ اين سوال را مي‌دهند. تعداد بسياري از آمريكائيان به كليسا نمي‌روند يا اگر مي‌روند به كليساهاي اجداد خود نمي‌روند و در كليساها با بچه‌هاي خود شركت نخواهند كرد. به عبارت ديگر احياي كليسا مشكلات زيادي را به همراه دارد.

 

از آنجا كه منابع ديگر سنت مانند خانواده‌ها، گروه‌هاي نژادي و جوامع انساني تحت فشار ناشي از تغييرات سنت هستند، كليسا مركز يادآوري سنت‌ها در نظر گرفته مي‌شود. شركت‌هاي تجاري و رسانه‌هاي جمعي، ارتباط سطحي و ضعيفي با گذشته دارند و در نتيجه مراسم فرسايشي كليسا حائز اهميت مي‌گردد. زماني كه بسياري از ارتباط‌هاي تاريخي ضعيف مي‌شوند، يادآوري سنت‌ها توسط كليسا چه فايده‌اي دارد؟ كليسا بايد همزمان با پرداختن به مسائل مهم زندگي، با نگاهي به گذشته مأموريت خاص خود را در حفظ سنت‌ها انجام دهد. كليسا بايد با نقل داستان‌هاي گذشته، زمان پيشين را به حال پيوند دهد. عنوان كليسا به عنوان مركز يادآوري سنت‌ها ممكن است از اهميت كليسا بكاهد اما اين روايت‌ها به نوعي در آينده هويت «مسيحي» را حفظ خواهد كرد. در اولين نگاه، نقل داستان‌ها آسان به نظر مي‌رسد. به طور كلي كاري كه كليسا انجام مي‌دهد اين است كه علاوه بر روايت داستان‌ها، مراسم عبادي مرتبط با آنها را نيز به نمايش مي‌گذارد. اما اين كار به ظاهر ساده، پيچيدگي‌هاي خاص خود را دارد زيرا بايد در مورد اينكه چه سنت‌هاي يادآوري شود و چگونگي پيوند آن با زمان معاصر و تجسم اين هويت ميان شنونده و شخصيت‌هاي متن، به دقت عمل شود. روايت سنت‌ها مشكلات خاص خود را براي كليسا به همراه دارد. يكي از اين مشكلات اين است كه كليسا خود را از مقام روايتگري محروم مي‌سازد. با توجه به تبليغات علمي، تاريخي و تئوريك، كليسا به جاي راوي داستان‌هايش فقط حرف مي‌زند. بايد به خاطر آورد كه مردمي كه به تئاتر مي‌روند مي‌خواهند شاهد يك نمايش باشند. آنها نمي‌خواهند تئوري بازيگري را بشنوند. مشكل دوم اين است كه سنت‌ها شامل كليه روايت‌هاي مسيح در گذشته‌هاي بسيار دور مي‌شود در حالي كه مي‌توان تنها گذشته مسيحيان معاصر يعني اجداد و نياكان خود را ترسيم نمود. اكنون كليسا از نقل چنين داستان‌هايي شرمنده است زيرا مي‌داند كه تازه‌واردان، آن را درك نخواهند كرد. مشكل اساسي سوم افزايش رقابتي است كه كليسا با اين عنوان با آن مواجه است. در نظر بگيريد آموزش گسترده بچه‌ها در مدارس درباره‌ي تاريخ گذشتگان و از آن مهم‌تر صنعت تصوير متحرك (كارتون) با چه قدرتي عمل مي‌كند. مسأله چهارم، تأكيد مداوم جامعه ما بر پيشرفت، نوآوري و ابداعات بشري است. داستان‌هاي گذشته مفيد است اما انتظار ما اين است كه اين داستان‌ها حامل روش‌هاي نو و ابتكارات جديدي درباره آينده زندگي انسان باشد. بنابراين كليسا مي‌تواند گذشته را همانند فيلم‌هاي رمان تاريخي به نحو احسن به تصوير درآورد به گونه‌اي كه گوئي مردم در آن فضا زندگي مي‌كنند. بعضي از كليساها ممكن است بهترين داستان تاريخي را كه تاكنون شنيده‌ايد تعريف كنند، اما حتي آن نوع داستان نيز هويت واقعي مسيحيت را القا نخواهد كرد مگر اينكه بارها و بارها به روش‌هاي نو بازگو گردد و با اشخاص ديگر و گذشته‌هاي كه بخشي از سنت مردم هستند درهم تنيده شود. جالب است كه كليسا بايد ضمن پرهيز از يادآوري‌ تاريخي محلي، منطقه‌اي و ملي، به گونه‌اي تأثيرگذار داستان را روايت كند و وقايع منحصر به فرد را طوري مطرح سازد كه نقش فعال و كارآمدي در ساختن آينده بشر داشته باشد.

 

 

كليسا به عنوان فرقه

 

در قرن گذشته فرقه‌گرايي بخش عمده‌ي مسيحيت بود و مردم به همان اندازه كه مسيحي بودند معتقد به آيين «پرسبتيري» يا «باپتيست» بودند. آنها كاتوليك و ارتدوكس بودند و هويت مسيحي آنها وراي اين سنت‌ها بود. اما فرقه‌گرايي به روش‌هاي مختلف كاهش يافت. تعداد كمي از مردم به فرقه‌هاي خود وفادار ماندند و تعداد كمتري نيز فكر مي‌كردند كه فرقه آنان نسبت به فرقه‌هاي ديگر درك بهتري را از حقيقت ارائه مي‌دهد و اعتقادي كمتري را بر پيروان خود تحميل مي‌كند.

 

تام هسكنز، يك مسيحي مومن در اوائل چهل سالگي خود درباره‌ي وابستگي‌اش به فرقه‌گرايي چنين مي‌گويد: «فكر نمي‌كنم براي مسيحي بودن بايد پيرو مذهب خاصي باشم يا به نام سردر كليساها نگاه كنم، بلكه بايد تنها به دنبال برادري و اخوتي باشم كه متعهد به حفظ آئين مسيح است. اين جايگاه فعلي من است.» هسكنز خود را يك مسيحي معرفي مي‌كند اما شخصيت او شبيه «بلا» و »شيلا» نيست كه مذهب خود را به دنبال نام خود بياورند. وي به شدت درگير كليساهاي محلي است اما مسلماً فرقه‌ها برايش مفهومي ندارند. او در حال حاضر از زندگيش خوشحال و راضي است زيرا خواهان تعليمات مذهبي و انساني است. او و خانواده‌اش سال‌ها به كليساهاي متفاوتي گرايش پيدا كرده‌اند. افراد بسياري مانند تام هسكنز خود را مسيحي مي‌دانند تا باپتيست، پرسبيترين يا كاتوليك. اما مسأله مهمي فراموش شده است. تصور كنيد اگر همه‌ي مردم ايالات متحده فكر مي‌كردند نيويوركي، سانفراسيسكويي، ويرجينيايي، غربي ميانه يا ايتاليايي آمريكايي نيستند چه اتفاقي مي‌افتاد؟ نوعي تصور واهي كه در دهه 1950 بحث‌برانگيز شده بود بين همگان رواج مي‌يافت، يعني هيچ هويتي ميان شخصيت خيالي و واقعي مردم وجود نداشت و همگي در تشابهي كسالت‌‌بار غرق مي‌شدند.

 

آيا سرنوشت كليساها نيز به اينجا ختم مي‌شود؟ فكر نمي‌كنم. در اين مورد كه مسيحيان و طرفدارن مدرنيسم با پرداختن به اين توهمات بتوانند هويت جهاني خود را حفظ كنند، ترديد دارم. شعار «جهاني فكر كنيد، محلي عمل كنيد»، به ذهن مي‌رسد. همچنانكه مرزهاي فرقه‌گرايي درهم مي‌شكند و پيوند جهاني ميان برادران مسيحي برقرار مي‌گردد، هويت مسيحي بعد جهاني پيدا مي‌كند. اين هويت زماني تقويت مي‌شود كه با هويت ملي توأم باشد اما هويت محلي و در رأس آن كليسا مروج فرقه‌گرايي‌هاي متعدد است.

 

نكته مهم اين است كه هويت فرقه‌گرايي عملاً همان هويت محلي است. نمونه آن را تقريباً در ابعاد مختلف زندگي اجتماعي مي‌بينيم. مردم خود را نيويوركي مي‌نامند زيرا به آنها كمك مي‌كند تا فضاي جغرافيايي مشخصي پيدا كنند. وقتي خود را آمريكايي‌ ايتاليايي مي‌نامند در واقع نسبت محلي و شبكه خويشاوندي خود را ترسيم مي‌كنند نه نسبت خود را با سازماني در واشنگتن.

 

در حقيقت سازمان‌هاي محلي مانند احزاب سياسي نيز همچون فرقه‌ها توانايي خود را در حفظ وابستگي‌هاي مردم از دست مي‌دهند. اما باشگاه‌هاي محلي شهري و سازمان‌هاي عمومي توسعه مي‌يابند و مشابه آن در دنياي مذهب اتفاق مي‌افتد يعني مردم به كليساي پرسبيترين مي‌روند نه فقط به دليل وابستگي عميق به فرقه‌گرايي، بلكه به دليل اينكه كشيش را دوست دارند، با مردم احساس راحتي مي‌كنند، سبك معماري كليسا هماهنگ با سليقه‌ي آنان است، كليسا چندان دور نيست و فعاليت‌هاي منظمي را براي خانواده‌ي آنها طراحي مي‌كند.

 

كليسا به عنوان مركز هويت ملي با ديگر انجمن‌هاي شهري به رقابت مي‌پردازد. برنامه‌هاي مدرسه و تيم‌هاي ورزشي نيز همان كار را براي بچه‌ها انجام مي‌دهند با اين تفاوت كه جذاب‌تر از كليساي محلي عمل مي‌كنند. انجمن‌هاي داوطلب، همسايگان و گروه‌هاي كاري هويت‌هاي محلي جوانان را تشكيل مي‌دهند. اگر رهبران كليسا معتقدند كه مردم به دنبال يك «انجمن» هستند و فقط براي پيدا كردن آن در مراسم كليسا شركت مي‌كنند، سخت در اشتباهند. به رغم فردگرايي جامعه ما اكثر مردم عضو انجمن‌هاي عمومي هستند در نتيجه آمدن آنها به كليسا علت ديگري دارد. مسأله ديگري كه ناشي از رشد هويت محلي كليسا است اين است كه اگر عوام به فرقه‌گرايي اهميت ندهند، روحانيون حافظان فرقه‌گرايي خواهند بود. روحانيون كساني هستند كه بيشتر و بيشتر به ساختارهاي بوروكراتيك كه طي دو قرن گذشته بنا شده است و اكنون در حال فروپاشي است، اهميت مي‌دهند.

 

اگر راهي براي پوشش هزينه‌هاي چنين ساختارهايي وجود داشت احتمالاً آن را به عنوان مفري براي افزايش تعداد روحانيون در حال آموزش فرقه‌گرايي در نظر مي‌گرفتند، هرچند كه نتيجه احتمالي آن جدايي روحانيت و عوام باشد. روحانيون در حالي كه بر مسند فرقه‌گرايي خود نشسته‌اند نوشته‌هاي خاص خود را مي‌خوانند و با اينكه درباره سياست‌ها و اظهارنظرهاي عموم درباره فرقه‌گرايي بيمناك هستند، به دنبال ارتقاي درجه در اين شبكه هستند. عوام، خسران خود را ناشي از فعاليت‌هاي اين قشر مي‌دانند.

 

 

كليسا به عنوان يك گروه حامي

 

هويت شخصي افراد هميشه از طريق تعامل مستقيم گروه‌هاي دوستانه شكل مي‌گيرد. ما هم اكنون مسووليت سنگين رشد شخصي و درك ذهني خود را مي‌پذيريم و ترجيح مي‌دهيم خود را از خانواده‌هايمان اجتماعي‌تر كنيم. مضمون بحران زندگي متوسط و شعارهايي نظير «هرگز براي داشتن دوران شاد كودكي دير نيست» سنگيني اين مسووليت‌ها را نشان مي‌دهد. اين كاوش‌ها كاملاً شخصي است اما به حمايت‌هاي سازمان‌ها نيز نياز دارد، حمايتي كه در هر مرحله از بازسازي هويت، نتيجه را به تبادل نظر بكشاند.

 

اشتياق به چنين حمايتي شايد بهترين مدعاي طغيان گروه‌هاي خودياري باشد. در يك بررسي ملي كه در ماه نوامبر 1990 به عمل آمد، 29 درصد آمريكائيان گفتند كه آنها «در حال حاضر عضو گروه كوچكي هستند كه جلسات منظم دارند و از افراد گروه پشتيباني مي‌كنند.» 12 درصد ديگر گفتند كه آنها در گذشته عضو چنين گروهي بودند اما حالا نيستند.

 

به طور كلي ارتباط ميان اين گروه‌ها و اغلب ارتباط معنوي ميان آنها، وابستگي به قدرت برتر را تأييد مي‌كند زيرا در حقيقت بسياري از اين گروه‌ها از طرف كليسا حمايت مي‌شوند. تشكيل گروه‌هاي كوچك راهي بود تا كليساهاي بزرگ نيازهاي مشروع پيروان خود را تأمين كنند و در بعضي موارد اين گروه‌ها رشد بيشتري در سازمان‌هاي حامي خود داشته‌اند. در ميان كساني كه عضو گروه‌هاي خودياري هستند 73 درصد آنها گفتند كه ايمانشان متأثر از عضويت آنها در گروه بود و از اين تعداد نيز 70 درصد گفتند ايمانشان چنان تقويت شد كه تأثيرات معنوي آن بين اعضاي گروه ظاهر شد يعني 90 درصد تعداد اعضا ادعا داشتند كه راحت‌تر مي‌توانند ديگران را ببخشند و 79 درصد احساس نزديكي بيشتري به خدا داشتند و 66 درصد حتي تجربه‌ استجابت دعا داشتند.

 

با وجود آنكه بعد معنوي گروه تقويت مي‌شد اما در پرورش و تقويت مسيحيت تأثير چنداني نداشت. احتمالاً كساني كه طي پنج سال گذشته عضو گروه‌هاي حامي بودند، كليساي خود را مهم‌تر مي‌دانستند. البته ما نمي‌دانيم كدام گروه كليسا حامي منافع آنان بود و آيا قبلاً علاقه بيشتري به كليسا داشتند. از طرف ديگر 40 درصد اعضاي گروه حامي مي‌گفتند اين گروه‌ها وابسته به فعاليت‌هاي كليسا يا سازمان‌هاي مذهبي نيستند، به عبارت ديگر بسياري از اين گروه‌ها معنويتي را پرورش مي‌دادند كه در ارتباط با مسيحيت يا سنت مذاهب خاص ديگر نبود. اگر چنين است پس كليساها با چالش ديگري مواجه هستند يعني ادغام بيشتر اين گروه‌ها با ساختارهاي سنتي يا مشاهده ساختارهاي جديدي كه عملاً جانشين كليسا مي‌گردد. گروه‌هاي حامي به سختي وظايف سنتي كليسا را انجام مي‌دادند. از ابتدا نيز بر انتقال هويت به پديده‌هاي جديد و حفظ هويت از طريق چرخه‌ي زندگي تأكيد داشتم، به هرحال گروه‌هاي حامي، مناسب چنين نقشي نيستند. آنها حرف تازه‌اي براي بچه‌ها و والدينشان ندارند و اغلب به عمد و سنجيده براي گذار از بحران‌هاي خاص دوران جواني طراحي مي‌شوند.

 

آنها نمي‌خواهند مردم از گهواره تا گور مراسم سنتي كليسا را انجام دهند. احتمالاً هويت «مسيحي» در قرن بيست‌ويكم ادامه دارد اما بقاي آن بستگي به توان كليساها و ديگر موسسات مذهبي دارد كه به آن استمرار ببخشند. كليساها چه به عنوان مراكز احياي سنت‌ها يا به عنوان فرقه‌ها با اين شعار كه جهاني فكر كنيد، محلي عمل كنيد و يا به عنوان گروه‌هاي حامي كه موجب تغيير و تحول در هويت انسان مي‌گردد، موسساتي هستند كه براي شكل دادن و پرورش هويت مسيحيت وجودشان ضرورت دارند.

 



:: موضوعات مرتبط: مسیحیت , ,
:: برچسب‌ها: مسیحیت ,
تاریخ :
بازدید : 266
نویسنده : محمد

قسمت پنجم

 

در واقع، كانت در مرحله‌ي ويران‌سازي الاهيات مسيحي و در مقام نقادي دين و نقض مباني كاتوليك‌ها و پروتستان‌ها، از عقل نظري كمك مي‌گيرد؛ ولي در مرحله‌ي بازسازي و معماري مجدد، عقل نظري را كنار گذارده و دست به دامن عقل عملي مي‌شود. اين در واقع خود روشي تناقض‌آميز است. به هر صورت كانت دائماً يك هدف و دغدغه را دنبال كرده و معتقد است مقام ومنزلت انسان (اعم از زن و مرد) در الاهيات مسيحي، به شدت مورد تحقير و ظلم واقع شده است.

الاهيات مطلوب و آرماني كانت، الاهياتي است كه به مقام شامخ انسان، كرامت و شجاعت بخشد. او در اواخر كتابش، به ستايش و تجليل از پيامبر اسلام و آموزه‌هاي ديني مسلمانان پرداخته و در كمال شجاعت و صداقت و با غبطه‌ي فراوان مي‌گويد: «شاخص دين اسلام غرور (شجاعت) و تكبر(كرامت) است؛ زيرا به جاي تكيه بر معجزات و كرامات، با جهاد و تسخير ملت‌ها، نظام اعتقادي خود را تثبيت مي‌كند و اقدامات عباديش، همه از نوع فعاليت‌هاي روحي است... اين پديده‌ (شجاعت و كرامت بخشيدن به انسان) مي‌تواند ناشي از تصورات مؤسس اين دين (رسول اكرم (ص)) باشد؛ به عنوان كسي كه دوباره در جهان انديشه توحيد الاهي و تعالي وجود او را از طبيعت احيا كرد و با رهايي امت خود از پرستش توهمي و بي‌نظمي حاصل از بت‌پرستي به آن، عزت و شرافت بخشيد و توانست چنين افتخاري براي خود كسب كند» (همان: ص 240).

كانت درباره‌ي آموزه‌ي تثليث نيز دست به تفسيري توحيدي و تأويلي بديع زده است و مفهوم سنتي و رسمي آن را كه به نوعي عليه زنان تمام مي‌شود، رد نموده و شرك‌آميز مي‌داند و در عوض تثليث را عبارت از سه صفت اخلاقي خداوند شامل قداست، رحمت و عدالت برشمرده است (همان: ص258).

حال ممكن است اين سؤال مهم پيش‌آيد كه چه ارتباط مستقيمي بين فلسفه و ديدگاه ديني كانت با زنان و يا فمينيست‌ها وجود دارد؟ كانت كاملاً هوشيار و مشرف بر نزاع‌هاي كلامي عصر خويش بود و از مسائل زنان و ظهور موج فمينيستي كه گروهي از پروتستان‌هاي عصر او همانند پاسكال و ميلتون به راه انداخته بودند، به طور دقيق اطلاع داشت. به همين دليل با نقد و رد الاهيات پروتستاني و كاتوليكي مسيحي مي‌خواست از تفرقه در جهان مسيحيت جلوگيري كند. او از ورود به مناقشات سطحي كلامي پرهيز كرد و با تكيه بر مقام و منزلت انسان و با تمهيد و تأسيس علم مابعدالطبيعه جديد مي‌خواست افق گسترده‌تري را پيش روي مسيحيان باز كند؛ ولي متأسفانه زنان و فمينيست‌ها به آراء ديني او توجه لازم را ننمودند. ردپاي انديشه‌هاي ديني كانت را تا حدودي در تمامي فلاسفه و متكلمين مسيحي و به ويژه انديشه فيلسوف هم وطن وي نيچه به خوبي مي‌توان يافت.

 

8-1) نيچه

«فريدريش ويلهلم نيچه»[XXX](1900- 1844م) فيلسوف آلماني، در ميان فلاسفه معاصر مغرب زمين بيش از همه درباره‌ي زن سخن گفته است. وي تقريباً در تمام كتاب‌هايش به زنان اشاره كرده است. نيچه داراي انديشه‌ي منظم و سيستماتيك فلسفي نيست و در طول حيات نسبتاً كوتاه خويش در روند شكل‌گيري آراء فلسفي‌اش تغييرات محسوسي ديده مي‌شود؛ اما درباره‌ي ديدگاه‌هاي او در مورد شناخت زنان نمي‌توان تحول خاصي را مشاهده نمود. شيوه‌‌ي بيان و قلم نيچه بر پراكنده‌گويي، ايجاز و گفتار قصار همراه با رك گويي و صراحت و در عين حال نيشگون استوار است. در مجموع، نيچه به زعم خويش با نگاه واقع بينانه و روان شناسانه با مسائل گوناگون زنان برخورد مي‌كند. ديدگاه‌هاي نيچه مورد توجه فراوان فمينيست‌ها واقع شده و موضع‌گيري‌هاي متضادي دربارة او ابراز شده است. در اين گفتار، تأثيرپذيري مثبت و يا منفي نيچه (به طور خودآگاه يا ناخودآگاه) از آموزه‌هاي الاهيات مسيحي و كتاب مقدس در عرصه موضوع زنان مد نظر است.

نيچه در شيوه‌ي نقادي الاهيات مسيحي بسيار تحت تأثير كانت است و در موارد زيادي از استدلالات او بهره مي‌جويد و گاه عيناً آن را تكرار مي‌كند؛ اگر‌چه از حيث مباني فلسفه‌ي خويش با كانت اختلاف نظر بنيادي دارد.

نيچه در ميان فلاسفه غربي، به دفاع از پوچ‌انگاري و نيهيليسم متهم است. از نظر مورخين فلسفه، نيچه ملحدترين فيلسوف قرن گذشته به شمار مي‌رود؛ در حالي كه به نظر مي‌رسد اين قضاوت ها همه كليشه‌اي و تكراري بوده و با عمق لازم و انصاف همراه نمي‌باشد. منتقدين نيچه تاكنون تحليل جامعي از چرائي مواضع ضد مسيحي وي به عمل نياورده‌اند. به نظر مي‌رسد در اين اظهار نظرها هر گونه تفاوت ميان الحاد ورزيدن به دين و خداي مسيحيت تاريخي و الحاد و كفر ورزيدن به اصل دين و ديانت و هر نوع مابعدالطبيعه ناديده گرفته شده است.

نيچه با آن كه كتاب مقدس و الاهيات مسيحي را با عبارات تند و گزنده مورد حمله قرار مي‌دهد، اما درباره‌ي زنان با ادبيات و آموزه‌هاي مسيحي و گاه فرهنگ سنتي (به طور ناخودآگاه) هم‌دلي و هم زباني مي‌كند. در ميان آثار متنوع نيچه، تنها كتاب اختصاصي او عليه آموزه‌هاي مسيحيت، «دجال يا ضد مسيح» است. وي درباره‌ي خلقت آدم و حوا و تفسير آيات اوليه سفر پيدايش تورات، چنين ابراز مي‌دارد: «... خوب خدا چه مي‌كند؟ انسان را مي آفريند. انسان سرگرم كننده است... اما بنگر كه انسان نيز چه‌سان ملول است؟ همدردي خدا با تنها نوع دلتنگي كه در هر فردوسي يافت مي‌شود، حدي نمي‌شناسد. بنابراين خدا حيوانات ديگري را نيز خلق مي‌كند. اين نخستين اشتباه خداست. انسان (آدم) حيوانات را سرگرم كننده نيافت، پس بر آن‌ها چيره شد. انسان (آدم) حتي نخواست آدم باشد؛ در نتيجه خدا زن (حوا) را آفريد. آن‌گاه به راستي دوران ملال به پايان آمد و اين پايان چيز ديگري نيز بود!! زن دومين خطاي خدا بود... زن در ذات خود همان مار است، حواست. هر كشيشي اين را مي‌داند؛ هر فسادي با زن به جهان راه مي‌يـابد. از اين نيز هر كشيشي آگاه است. در نتيجه علم نيز با زن به جهان راه مي‌يابد... آدم تنها به وسيله‌ي زن بود كه آموخت از درخت معرفت بخورد. چه روي داده بود؟ وحشتي مرگ‌آور بر خداي (عهد) قديم چيره شد. آدم، خود به صورت بزرگ‌ترين اشتباه خدا درآمده بود؛ خدا براي خود رقيبي آفريده بود، علم با خدا پهلو مي‌زند. اگر انسان به سلاح علم مجهز شود، كار كشيشان و خدايان ساخته است!! نتيجه اخلاقي: علم، به خودي خود ممنوع است. فقط علم ممنوع است» (نيچه، 1376: ص 95).

اين بيانات نيچه و تفسيرش از داستان خلقت و به ويژه آفرينش حوا انسان را به ياد گفتار جان ميلتون مي‌اندازد، با اين تفاوت كه ميلتون منطق كتاب مقدس را مي‌پذيرد؛ ولي نيچه زير بار آن نمي‌آورد. از طرفي، ديدگاه نيچه در اين‌جا تقريباً فراجنسي است؛ گرچه تعريض‌هايي هم به زنان دارد؛ زيرا آن چه او را بسيار رنجانده است، تصوير انسان ناآگاهي است كه ايده‌آل و مطلوب كتاب مقدس واقع شده است.

از اين‌جا مي‌توان به علت مواضع ضد يهودي نيچه پي‌برد. از نظر او الاهيات مسيحي محصول و فرزند نامشروع الاهيات يهودي است.

نيچه دلايل مخالفت خود را با مسيحيت آشكارا مطرح مي‌سازد: «اين كه هدف‌هاي مقدس در مسيحيت وجود ندارد، خود دليل مخالفت من با ابزار مسيحيت است. مسيحيت تنها هدف‌هاي بد را داراست: زهرآگين كردن، افترا، انكار زندگي، خوارشمردن بدن، لكه دار كردن و بي‌رحمت ساختن نفس انسان با مفهوم گناه، همه در مسيحيت وجود دارد، در نتيجه ابزار انجام آن‌ها نيز بسيار بد است» (همان: ص111).

دليل ديگري را كه نيچه براي مخالفت خود با مسيحيت بدان اشاره مي‌كند، تحقير ازدواج و تفكر منفي رياضت مآبانه‌ي آموزه‌هاي كتاب مقدس است (همان: ص112).

همان طور كه مشاهده شد، نيچه براي الاهيات مسيحي پشيزي ارزش قائل نيست و با نگاه كاملاً فراجنسيتي به سرنوشت انسان و مقام و وضعيت او به طور كلي در نظام الاهيات سنتي مسيحي مي‌نگرد و كاملاً با كانت همراهي مي‌نمايد؛ اما به علل نامعلومي، هنگامي كه درباره‌ي زنان سخن مي‌گويد، به يك‌باره تمام مواضع فلسفي و الاهياتي خود را فراموش كرده و در دام افكار سنتي و الاهيات مسيحي كه در ضمير ناخودآگاه او نهادينه شده است، مي‌افتد و به گونه‌اي تناقض‌آميز و تبعيض‌آميز با مسائل زنان روبه رو مي‌شود و حتي براي اثبات صحت آراء خويش، به آيات كتاب مقدس استناد مي‌جويد و با عبارات موهن و گاه بسيار ركيك و غيراخلاقي از زنان ياد مي‌كند. نيچه خلقت زنان را ملال‌آور توصيف كرده و مي‌گويد:

«طبيعت با زن نشان مي‌دهد كه اكنون كارش با چنين انساني به پايان رسيده است و با مرد نشان مي‌دهد كه در اين راه بايد بر چه دشواري‌هايي فايق آيد و همچنين هنوز چه برنامه‌هايي براي انسان دارد. زن كامل در هر زمان، نشان از بيكاري آفريننده در هفتمين روز فرهنگ و آرامش هنرمند در اثر اوست» (همان: ص493).

 

منظور نيچه اشاره تمسخرآميز به آيات دوم تا چهارم باب دوم سفر پيدايش از كتاب تورات است: «و روز هفتم، خدا از همه‌ي كار خود كه ساخته بود فارغ شد و آرام گرفت. پس خداوند هفتم را مبارك خواند...».

نيچه به وجود تفاوت‌هاي اساسي ميان آفرينش و ذات زن و مرد قايل است و در نتيجه تكاليف و حقوق آن‌ها را نيز متفاوت ارزيابي مي‌كند: «هرگز قبول نخواهم كرد كه در عشق از حقوق يكسان براي زن و مرد، سخن به ميان آيد. آخر اين حقوق يكسان در اصل وجود ندارد. حتي خود واژه‌ي عشق در حقيقت براي مرد و زن دو معناي متفاوت دارد و اين خود يكي از شرايط عشق ميان دو جنس مخالف است... به عقيده‌ي من از هيچ يك از قراردادهاي اجتماعي علي رغم خواست و عطش شديدشان به عدالت، در مقابل اين تناقض طبيعي كاري ساخته نيست» (نيچه، 1377: ص354).

نيچه به فمينيست‌ها و طرفداران نهضت دفاع از حقوق زنان اعم از مرد و زن حمله‌ي سهمگينانه‌اي كرده و با عبارات زننده و گستاخانه به آن‌ها به طور گسترده مي‌تازد. نيچه نهضت زنان را فاجعه و ننگ و سطحي نگري عصر مدرنيته و روشنگري در اروپا برشمرده و آن را به ضرر زنان و موجب سقوط اخلاقي و هرزگي آن‌ها و از هم پاشيدن هويت و استعداد و زندگي آرام و طبيعي‌شان ارزيابي و تحليل مي‌كند (رك. نيچه، 1379: ص207).

نيچه‌ي ملحد به پيروي و تاسي از كتاب مقدس كه كنجكاوي حوا را عامل گناه و بدبختي بشر دانسته، به سرزنش زنان پرداخته و مي‌نويسد: «زن را با حقيقت چه كار؟!! از ازل چيزي غريب‌تر و دل آزارتر و دشمن خوتر از حقيقت براي زن نبوده است. هنر بزرگ او دروغ‌گويي است و بالاترين مشغوليتش به ظاهر و زيبايي... چه بسا كه از اين راه در پي آقايي باشد، اما به هيچ وجه خواهان حقيقت نيست. ما مردان آرزو داريم كه زنان بيش از اين خود را با روشنگري رسوا نكنند» (همان: ص208).

به گمان نيچه مردان هيچ‌گاه به اندازه‌ي عصر او با زنان ملايم و با احترام رفتار نكرده‌اند و تاوان اين خوش‌رفتاري چيزي جز تباه شدن زن نبود.

نيچه جنبش زنان را حاصل پيروزي روح صنعتي بر روح نظامي و موجب عقب‌ماندگي زنان دانسته و مي‌گويد: «هر جا كه روح صنعتي به روح سپاهي‌گري و نژادي چيره شده است، زن آن‌جا در طلب استقلال اقتصادي و حقوق كارمندانه برآمده است...»

نيچه فمينيست‌ها را مخاطب قرار داده و توصيه مي‌كند كه به انسان (مرد) اروپايي دوران مدرنيته بنگرند و بيش از اين حماقت نورزند و در تباهي اخلاقي نكوشند (رك. همان: ص214).

نكته‌ي آخر درباره‌ي نيچه آن است كه آيا مي‌توان او را ملحد و كافر مطلق دانست؟ آيا نيچه به همه‌ي اديان و آموزه‌هاي ديني بي‌ايمان است؟ نيچه در يك موضع‌گيري شگفت‌آور، صادقانه و بي‌باكانه به كژانديشان جزم‌انديش مسيحي چنين پاسخ مي‌دهد: «اگر اسلام، مسيحيت (رسمي) را خوار مي‌شمارد، در اين كار هزاران بار حق با اوست. وجود اسلام، مستلزم وجود مردان (شجاع) است. مسيحيت ميوه‌ي فرهنگ جهان كهن (يونان و روم) را از ما به يغما برد و بعدها ميوه‌ي فرهنگ اسلامي را نيز از دست ما ربود. جهان شگفت‌انگيز اعراب اسپانيا كه از بنياد با ما بيشتر بستگي داشت، لگدكوب شد.(نمي‌گويم با گام چه كساني) چرا؟ زيرا اين فرهنگ شريف بود. در آن گنجينه‌ي نادر و عالي اعراب اسپانيا باز به زندگاني آري مي‌گفتند... بعدها جنگ‌جويان صليبي ضد چيزي جنگيدند كه بهتر بود در برابرش به خاك مي‌افتادند، فرهنگي (اسلامي) كه در مقايسه با آن حتي (اروپاي) قرن نوزدهم ما، بايد خود را بس ناتوان و «ديرآمده» تصور كند، بي‌گمان جنگ‌جويان صليبي خواستار تاراج بودند و شرق غني بود... اما بياييد تعصب را كنار بگذاريم! جنگ‌هاي صليبي راهزني عظيم بود، همين و همين... زيرا هنگامي‌كه اشرافيت آلمان با اسلام و مسيحيت روبرو مي‌شود، گزينشي در بين نيست و در برخورد با عرب (مسلمان) يا يهود اين انتخاب از اين نيز كمتر است. تصميم قبلاً گرفته شده است، در اين‌جا كسي در گزينش آزاد نيست. صلح و دوستي با اسلام!!؟» (نيچه، 1376: صص 124- 122).

نيچه به ظاهر ملحد چه عاشقانه و با حسرت در ضد مسيحي‌ترين كتابش از اسلام با دو صفت تحت عنوان: نيروي زندگي بخش و ديگري تشجيع كننده‌ي مقام والاي انساني (از جمله زنان) كه با ذات و طبيعت انسان‌ها سازگاري بهتري دارد، ياد مي‌كند و در فراق اسلام و فرهنگ غني شرق به سوگ تمدن اروپايي مي‌نشيند.

 

 

2) فمينيست‌ها و الاهيات معاصر

 

نهضت زنان چون در آغاز به صورت جنبشي اجتماعي - حقوقي ظاهر شد و هدف‌هاي سياسي - اجتماعي و فرهنگي آن در مسير رفع تبعيض از جامعه‌ي زنان خلاصه و دنبال مي‌شد، بنابراين رويكرد الاهيات فمينيستي از همان آغاز در رديف الاهيات‌هاي رهايي بخش قرار گرفت و به رويارويي و چالش با تقريرهاي سنتي الاهياتي پرداخت.

در فرهنگ «روتليچ»[XXXI] آغاز پيدايش الاهيات فمينيستي معاصر سال 1960 با ظهور مقاله‌ي «والري سيوينگ»[XXXII] با عنوان «موقعيت بشر: چشم‌اندازي زنانه» تعيين شده است؛ اين مقاله با سؤالي نقد‌گونه بر كتاب الاهي‌دان معروف «راينهولد نيبور»[XXXIII] به نام «سرشت و سرنوشت انسان» همراه بود. نيبور گناه را تكبر و شهوت راني تحليل كرده و تكبر را گناه بزرگ‌تر مي‌شمرد.

سيوينگ اين گناه را مختص مردان و فقدان آن را براي زنان به علت كمبود و ضعف، گناه مي‌دانست.

عرصه‌ي ديگري كه فمينيست‌ها را به فكر چاره‌انديشي عقيدتي و الاهياتي واداشت، تغيير فرهنگ و ادبيات مذكر گراي حاكم بر متون ديني و از جمله كتاب مقدس بود كه به تقليد و تأثر از جريان‌هاي فرهنگي - ادبي و روش‌هاي علمي و تاريخي معاصر درصدد تصحيح و نقد متن كتاب مقدس برآمدند. فمينيست‌ها به خود واژه‌ي «الاهيات»[XXXIV] اعتراض داشته و آن را لفظي مذكر مي‌دانند؛ زيرا اين واژه مركب از دو واژه يوناني «خداي مذكر»[XXXV] و «كلمه»[XXXVI] است. از اين رو الاهيات به معناي سخن گفتن درباره‌ي خداي مذكر است. فمينيست‌ها در مقابل پيشنهاد كرده‌اند كه به جاي آن واژه‌ي (Thealogy) كه (Thea) يعني الاهه و به خداي مؤنث[XXXVII] اطلاق مي‌شود، به كار رود. بنابراين از الاهيات مسيحي به (Christian Thealogy) تعبير مي‌كنند.

موضوع ديگري كه بعضي از الهي‌دانان معاصر مطرح كرده‌اند، دستبردها و تحريفاتي است كه در طي قرون گذشته در محتواي كتاب مقدس به عمل آمده، از جمله‌ي آن‌ها تغيير بعضي از اسماء و ضمائر مؤنث به اسماء و ضمائر مذكر كه خـود حـاكي از روح زن ستيزي رهبران كليسايي مي‌‌باشد. «هانس كونگ»[XXXVIII] (1928م) مشاور الاهياتي رهبر اسبق واتيكان پاپ ژان بيست وسوم بين سال‌هاي 1962 تا 1972 م چنين ادعا مي‌كند كه «يونيا»[XXXIX]، نام يكي از حواريون زن عيسي مسيح بود كه در نسخه‌هاي بعدي كتاب مقدس آن را تغيير داده‌اند و به اسم مذكر «يونياس»[XL] درآورده‌اند. چنان‌كه در رساله‌ي پولس رسول به روميان باب شانزده، آيـه هفت چنين آمده: «واندرونيكوس و يونـياس خويشان مـرا كه بـا من اسير مي‌بودند، سلام نماييد كه مشهور در ميان رسولان هستند و قبل از من در مسيح شدند» (كونگ، 1384: ص66).

بازتـاب منفـي ايـن گونـه تحريفـات و ستيـزه‌جويي‌ها عكس العمل متقابل فمينيست‌ها را در بر داشته و آنان نيز متقابلاً به تحريف و ستيزه جويي و انكار و يا تأويلات غريبي روي آورده‌اند كه دست كم از جعل ندارد؛ به عنوان مثال «اليزابت كدي استانتون»[XLI] در تفسيري كه به نام «انجيل زنان» بر كتاب مقدس نوشته، انسان (آدم و حوا) ساكن در بهشت را داراي سيستم دو جنـسيتي يا آندروژني دانسته است. يعني مدعي است كه آن دو نه مرد بوده‌اند و نه زن (هام و گمبل، 1382: ص34).

بعضي از الاهي دانان معاصر كه خود نيز داراي گرايش‌هاي فمينيستي هستند، محورهاي عمده‌ي چالش‌هاي فمينيست‌ها را با الاهيات مسيحي در سه زمينه خلاصه كرده‌اند؛ «مري جوويور»[XLII] (1924) مي‌گويد: «مي‌توان منتقدان فمينيست مسيحيت را بر حسب سه جنبه از آثار اوليه آن‌ها شناخت:1- عده‌اي معتقدند كه زنان در متون ديني و تاريخي تقريباً مشهود نيستند و عمداً مغفول واقع شـده‌اند. 2- نظر برخي ديگر آن است كه اندك مطالبي را هم كه درباره‌ي زنان مي‌توان يافت، خوشايند نيست. زنان اساساً شهوت برانگيز و حريص و عصيان‌گر و به عنوان «راه ورود شيطان» معرفي مي‌شوند كه محتملاً به صورت الهي خلق نشده‌اند و به معناي واقعي كلمه انسان نيستند و از آنان به عنوان بدكاره، باكره، همسر يا مادر مردان مشهور ياد مي‌شود. ذاتاً ناقص و حقيرند و چون كودكان وابسته به مردان هستند كه در اين حالت براي سلطه مطلوبند و تحت كنترل مردان واقع مي‌شوند. براي احراز مقام روحاني تناسب ندارند و چنان ناپاك و ناخالصند كه نمي‌توانند در مكان‌هاي مقدس قدم بگذارند. به لحاظ جنسي، سيري ناپذيرند و بي‌هيچ گذشتي آزار دهنده‌اند. بيشتر اين مطالب را مي‌توان در نوشته‌هاي آباء كليسا و آثار متكلمان قرون وسطا يافت. اما اين واقعيت كه هنوز بعضي از استدلال ‌ها بر ضد انتصاب زنان به مقامات روحاني و مشاركت كامل آنان در رهبري كليسا داراي تأثير و نفوذند، موجب خشم و ناراحتي بسياري از زنان مسيحي است. 3- اعتقاد بعضي ديگر آن است كه فمينيست‌ها به دنبال يافتن زناني هستند كه در تاريخ مسيحي گمنام بوده‌اند و مي‌خواهند بعضي از زنان مهم و غيرعادي را كه زندگي آنان موجب تحول مسيحيت شده است، دوباره احياء كنند. فمينيست‌ها به زبان خداي مذكر در كتاب مقدس اعتراض كرده‌اند و كوشيده‌اند كه الاهيات‌هاي جديدي خلق كنند تا آموزه‌هاي سنتي مسيحي نظير تثليث را مجدداً تفسير كنند و تلاش كرده‌اند كه روش‌هاي جديدي بيابند تا تعامل خود با الوهيت را در اصطلاحات نمادي و عملي به تصوير بكشند» (جوويور، 1381: ص409).

«مك گراث» استاد الاهيات دانشگاه آكسفورد نسبت و چالش بين الاهيات مسيحي و فمينيسم را اين گونه تحليل مي‌كند: «رابطه‌ي فمينيسم با مسيحيت از آن جهت تيره و بحراني شد كه تصور مي شد كه اديان، زنان را انسان‌هاي درجه دو مي‌دانند و اين به دو دليل است: يكي نقشي كه آنان براي زنان قائلند و ديگري شيوه‌اي كه با آن تصوير آن‌ها از خدا فهم مي‌شود و چهره‌اي كه آن‌ها از خدا در ذهن ترسيم مي‌كنند. اين انديشه‌ها به تفصيل در آثار «سيمون دوبوار»[XLIII] مانند «جنس دوم» (1945م) مطرح شده است. بعضي از فمينيست‌هاي پسا مسيحي از جمله «مري ديلي»[XLIV] در كتاب «در وراي خداوند پدر» (1973م) و «دفني همپسن»[XLV] در كتاب «الاهيات و فمينيسم» (1990م) معتقدند كه مسيحيت به سبب نمادهاي مردانه‌اش براي خدا و چهره‌ي مردانه‌ي نجات‌بخش و تاريخ بلند رهبران و متفكران مرد، از زنان فاصله گرفته‌ و لذا ناتوان از نجات يافتن است. به عقيده‌ي آنان، زنان بايد با آن فضاي ظالمانه وداع كنند. كسان ديگري مانند «كارل كريست»[XLVI] در كتاب «خنده‌ي آفروديت» (1987) و «نومي راث گلدنبرگ»[XLVII] در كتاب «تغيير خدايان» (1979) معتقدند كه زنان مي‌توانند با بازيابي و احياء دين‌هاي ايزد بانوان باستاني (يا ابداع اديان تازه) و روي‌گرداني تمام عيار از مسيحيت سنتي، به آزادي ديني دست يابند» (مك‌گراث، 1384: ص221).

مگ گراث حوزه‌هاي الاهياتي را كه فمينيست‌ها مستقيماً بدان مباحث وارد شده‌اند و يا در آن‌ها تأثير گذاشته‌اند و در تقريرهاي جديدشان سهم مهمي را ايفا نموده‌اند، در سه حوزه برآورد كرده است:

 1-ذكور بودن خدا و ارائه‌ي راه حل آن از سوي فمينيست‌ها؛ مانند «رزمري ردفورد روتر»[XLVIII] در كتاب «تبعيض جنسي و سخن خدا» (1983) و يا «سلي مك فوك»[XLIX] در كتاب «الاهيات استعاري» (1982) كه روتر قائل به ايزد بانوست و مك فوك معتقد است كه شباهت ميان خدا و بشر صرفاً جنبه‌ي استعاري داشته و الگوي مردانه تنها بعد استعاري دارد.

2-ماهيت گناه و ارائه‌ي تفسيرهاي جديد از سوي فمينيست‌ها؛ مانند «جوديت پلسكو»[L] در كتاب «جنسيت، گناه و فيض» (1980) كه معتقد است مفهوم گناه سمت و سويي مردانه دارد و مفاهيمي مانند غرور و جاه طلبي بايستي براي زنان به فقدان غرور و فقدان جاه طلبي تعريف شود؛ زيرا، براي زنان كه تحت سلطه‌ي مردانند، نداشتن اين گناهان خود گناه بزرگي است.

3- شخص مسيح و آموزه‌ي مسيح‌شناسي چون داراي روح مردانه است، مبناي بسياري از تبعيض‌هاي جنسي در مسيحيت گشته است و كساني مانند روزمري ردفوردروتر در كتاب «تبعيض جنسي و سخن خدا» اين عقيده را دارد و يا «اليزابت جانسون»[LI] در كتاب «به عيسي بنگر، امواجي از بازسازي در مسيح‌شناسي» (1990) درصدد اصلاح و ارائه تحليل مسيح شناسي مردانه از دو راه برآمده است:

1- مسيح به عنوان تنها مرد شايسته و اين كه فقط مردان، شايسته اين الگو و مقامند.

2- مرد بودن مسيح، معيار انسانيت تلقي شده و زن نيز انساني درجه دوم است؛ زيرا در حد مطلوب مرد نيست و در پاسخ به اين اشكالات گفته شده كه مرد بودن مسيح صرفاً اتفاقي است و اين نمي‌تواند معياري براي سلطه مردان بر زنان باشد (همان: ص223).

در دو دهه‌ي پايـاني قرن بيستم با كاهش شديد تبعيضات اجتماعي و نابرابـري‌هاي حقوقـي و از دسـت رفـتـن حربه‌هـاي فمينيست‌ها، بعضي از الاهي‌دان‌هاي فمينيست به تغيير رويكرد الاهيات فمينيستي مسيحي به سمت مسائل روز و گذرا اقدام كرده و يا آن را با بحران‌هاي نوظهوري مانند به خطر افتادن امور زيست‌محيطي كره‌ي زمين پيوند زده‌اند؛ مانند كتاب جديد روتر «زن جديد، زمين جديد» و يـا اثـر جديـد ديگـرش «گايا (الاهه‌ي زمين) و خدا» (1990) (فمينيسم و دانش‌هاي فمينيستي،1382:ص186).

گروهي ديگر از الاهي‌دان‌هاي فمينيست به تقليد و تبعيت از مكتب‌هاي فلسفي پست مدرن به تغيير مفاهيم و تفاسير جديد از آموزه‌هاي ديني مسيحيت پرداخته‌اند؛ مثلاً‌ به جاي مفهوم ثابت «جوهر» از «تغيير» و يا به جاي «رستگاري» از «آزادي‌بخشي» دفاع كرده‌اند و يا «محيط‌شناسي» را جايگزين «معادشناسي» كرده‌اند (همان: ص189).

 

3) نقد الاهيات فمينيستي معاصر

فمينيست‌ها هيچ گونه نوآوري در زمينه توليد الاهيات به طور مستقل تاكنون نداشته‌اند؛ بلكه با وام‌گيري و تغذيه از مكتب‌هاي الاهياتي رايج (به اصطلاح مردسالارانه) و اصلاحات سطحي و ظاهري و تنزل مفاهيم عميق ديني و يا با چرخش موضوعات الاهياتي به سمت مسايل غير جنسي، دچار بحران فكري - فلسفي و سرگرداني الاهياتي شده‌اند؛ به ويژه با پيدايش الاهيات پست مدرن كه از شاخصه‌هايي هم‌چون تكثرگرايي معنايي و ناپايداري مفاهيم برخوردار است و از تساهل عقيدتي به شدت دفاع مي‌نمايد، سازگاري ندارد. با انديشه‌هاي ستيزه‌جويانه، خصمانه و گروه‌گراي فمينيستي كه در پي جداسازي جنسيتي زنان از مردان است، فمينيسم عملاً به انشعاب نيروها و تحليل بازده جوامع انساني مي‌انجامد و در تناقض آشكار با هدف اوليه الاهيات ـ كه با دفاع از توحيد الهي در پي وحدت بخشيدن به انسان‌هاست ـ قرار مي‌گيرد و منجر به دوآليسم فلسفي (ثنويت‌گرايي) يا دوگانه‌انگاري مي‌گردد؛ زيرا با تفكيك الاهيات زنانه از الاهيات مردانه نهايتاً به دو الاهيات تبديل مي‌شود.

از سوي ديگر الاهيات رهايي‌بخش فمينيستي با از دست دادن خاستگاه اوليه‌ي خويش كه برآمده از نابرابري‌ها و تبعيضات حقوقي، اجتماعي، سياسي و اقتصادي بود، دچار كمبود و خلأ موضوعي گشته و براي حفظ حيات خويش نوميدانه با تمسك به بحران‌هاي جاري‌ موقت و زودگذر مي‌خواهد خود را از سراشيبي ورطه‌ي هلاكت نجات دهد؛ ولي از بداقبالي، روزگار با فمينيست‌ها گويا همراهي نمي‌نمايد.

همانطور كه ملاحظه شد، از اوايل پيدايش مسيحيت تا عصر حاضر مقام و منزلت زن در الهيات مسيحي، هرگز خطّ سير ممتد و رو به تكاملي را طي ننمود و افت و خيزهاي فراواني را پشت‌سر گذاشت و بر خلاف تئوري‌هاي كليشه‌اي و تبليغاتي، انديشه‌هاي قرون اوليه و يا دوره‌هاي مياني كاتوليكي به مراتب مترقي‌تر و انساني‌تر از دوره‌هاي رنسانس، عصر روشنگري و حتي دوره‌ي پست‌مدرن است؛ چنانكه كساني مانند كانت و نيچه همين تحليل را داشتند. بنابراين ظهور رنسانس و مكتب پروتستان كه مدعي بهبود وضعيت زن نسبت به گذشته بود، باعث تشديد سقوط مقام زن شده و حتي نظريه‌هاي حقارت آميز پيچيده‌تري را درباره ماهيت و حقوق زن ارائه داد كه در انديشه‌هاي ميلتون و هابز به وضوح ديده شد.

شايد بتوان ادعا نمود كه جريانات مرموز و پيچيده‌اي درصدد تأمين پشتوانه‌ي الاهياتي زنانه، براي تقويت و مساعدت با انقلاب صنعتي و سرمايه‌داري پيشرفته دست‌اندركار توليد الاهيات زن‌گرا يا فمينيستي شدند تا دو هدف را پي‌گيري كنند: يكي با سوء استفاده از نقاط ضعف كاتوليك‌ها چه از لحاظ الاهياتي و چه از لحاظ تاريخي ـ مانند كشتن زنان عارف و غيره ـ زمينه را براي نفي گذشته و ترويج الحاد و بي‌ديني فراهم سازند تا ورود زنان به صحنه‌ي اقتصاد و توليد و مصرف صنعتي بدون هيچ گونه مانع ديني و اخلاقي تسهيل گردد. هدف ديگر سرمايه‌داري در حمايت از توليد الاهيات فمينيستي به طور عام براي كسب نتيجه‌ي يك الاهيات خودگرا و خودمحور و تجزيه طلب بود كه با طرح الهيات مردستيزانه، نيمي از كل جمعيت جهان، يعني زنان را به جاي مقابله و ستيز با دشمن اصلي آنها (سرمايه‌داري پيشرفته) متوجه مردان و در نهايت مشغول به خودشان و منزوي سازد و از جامعه‌ي زنان با شعار برابري علاوه بر استثمار نيروي ارزان زنان از گزند ستيزه‌جويي آنان با سرمايه‌داري در امان بماند. حتي فرياد كساني مانند كانت و نيچه كه بر كرامت انساني زن تكيه مي‌كردند، هرگز بر انديشه فمينيست‌ها كارگر نيفتاد؛ چرا كه فمينيست‌ها به جاي آنكه در وهله‌ي اول به اصلاح ساختار انسان‌ستيز الاهيات سنتي مسيحي بپردازند، به مذكرزدايي از الهيات مسيحي پرداختند و توجه نداشتند كه مردان نيز همگام با زنان در اين الاهيات، هويت و كرامت انساني خود را از دست مي‌دهند. اين غفلت الاهياتي، چيزي جز حاصل فريب رنسانس و مكتب پروتستان و سرمايه‌داري نبود. فمينيست‌ها با كوله‌باري از تجربه‌ي تاريخي و عيني اين پروسه، يعني مبارزه با دين سنتي مسيحي ظاهر شدند، اما هم‌اكنون در سوگ بحران بي‌هويتي و سرگرداني الهياتي و ديني به سر مي‌برند و ناكام از معماري جديد متافيزيكي گشتند.

 

فهرست منابع:

  • كتاب مقدس (عهد عتيق، عهد جديد)، چ3، نشر ايلام، 2002م.
  • برونسويك، لئون: «انديشه‌ها و رسالات پاسكال»، رضا مشايخي، ابن سينا، چ1، 1351.
  • جوويور، مري: «درآمدي به مسيحيت»، حسن قنبري، مركز مطالعات و تحقيقات اديان، چ1، 1381ش.
  • دورانت، ويل و آريل: «تاريخ تمدن، عصر لويي چهاردهم»، ج8، ترجمه پرويز مرزبان، ابوطالب صارمي، عبدالحسين شريفيان، سازمان انتشارات و انقلاب اسلامي، چ1، 1368ش.
  • دورانت، ويل و آريل: «تاريخ تمدن، عصر ولتر»، ج9، ترجمه سهيل آذري، سازمان انتشارات و انقلاب اسلامي، چ2، 1369ش.
  • دورانت، ويل: «تاريخ تمدن، اصلاح ديني»، ج6، ترجمه فريدون بدره‌اي، سهيل آذري، پرويز مرزبان، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، چ2، 1368ش.
  • دورانت، ويل: «تاريخ تمدن، عصر ايمان»، ج4، بخش اول و دوم، ترجمه ابوطالب صارمي و ابوالقاسم پاينده، ابوالقاسم طاهري، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، چ2، 1368ش.
  • دورانت، ويل: «تاريخ تمدن»، ج5، ترجمه صفدر تقي‌زاده و ابوطالب صارمي، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، چ2، 1368 ش.
  • راسل، برتراند: «علم و مذهب»، رضا مشايخي، دهخدا، چ1، 1355ش.
  • كاپلستون، فردريك: «تاريخ فلسفه»، ج4، از دكارت تا لايب نيتس، غلامرضا اعواني، سروش، چ1، 1380.
  • كانت، ايمانوئل: «دين در محدوده عقل تنها»، منوچهر صانعي دره بيدي، نقش و نگار، چ1، 1381ش.
  • كونگ، هانس: «تاريخ كليساي كاتوليك»، ترجمه حسن قنبري، مركز مطالعات و تحقيقات و مذاهب، چ1، 1384ش.
  • مك‌گراث، آليستر: «درس‌نامه الاهيات مسيحي»،ج1، بهروز حدادي، مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب، چ1، 1384ش.
  • مك‌گراث، آليستر: «مقدمه‌اي بر تفكر نهضت اصلاح ديني»، بهروز حدادي، مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب، چ1، 1382ش.
  • مولند، اينار: «جهان مسيحيت»، محمد باقر انصاري و مسيح مهاجري، اميركبير، چ2، 1381.
  • مولـيرآگين، سوزان: «زن از ديدگاه فلسفه سياسي غرب»، ن. نوري‌زاده، قصيده‌سرا و انتشارات روشنفكران و مطالعات زنان، چ1، 1383ش.
  • ميلتون، جان: «بهشت گمشده»، 3 جلد، فريده مهدوي دامغاني، نشرتير، چ2، 1383ش.
  • نيچه، فردريش: «تبارشناسي اخلاق»، ترجمة داريوش آشوري، نشر آگاه، چ1، 1377.
  • نيچه، فردريش: «دجال»، عبدالعلي دستغيب، نشر پرسش، چ1، 1376ش.
  • نيچه، فردريش: «فراسوي نيك و بد»، ترجمة داريوش آشوري، خوارزمي، چ3، 1379.
  • هابز، توماس: «لوياتان»، حسن بشيريه، نشر ني، 1380ش.
  • هام، مگي؛ گمبل، سارا: «فرهنگ نظريه‌هاي فمينيستي»، فيروزه مهاجر، نوشين احمدي خراساني، فرخ قره داغي، نشر توسعه، چ1، 1382ش.
  • «فمينيسم و دانش‌هاي فمينيستي (ترجمه ونقد شماري از مقالات دايرة المعارف فلسفي روتليچ)»، ويراستاران اسماعيل آقا بابايي، علي‌رضا شالباف، چ1، دفتر مطالعات و تحقيقات زنان، 1382ش. 


:: موضوعات مرتبط: مسیحیت , ,
:: برچسب‌ها: مسیحیت , فمنیسم ,
تاریخ :
بازدید : 193
نویسنده : محمد

 

قسمت چهارم 

 

چنان‌كه در قسمت‌هاي پيشين (اول و دوم) اين نوشتار اشاره شد، مقصد نهايي از اين سلسله گفتار‌ها پاسخگويي به اين سؤال است كه: «علل پيدايش جنبش زنان در اروپا و آمريكا چيست؟» از منظر نوشتار فوق نهضت زنان محصول واكنش منفي و طبيعي زنان غربي در برابر آموزه‌هاي ديني زن ستيز مسيحيت است. براي اثبات و تأييد نظريه مذكور از چندين روش كلي مي‌توان مدد جست:

1-تحليل تاريخي مواضع و سياست‌هاي تجربي و عملي سركوب‌گرانه اصحاب كليسا يا كارنامة سياه استبداد و كشتار دولت‌هاي مسيحي عليه زنان در سرتاسر ادوار تاريخ اروپا و مناطق مسيحي نشين كه شرح اجمالي آن در بخش اول از اين مجموعه مباحث گذشت.

2-روش ديگري كه به تقويت و تأييد دلايل گزينش اين تئوري خواهد انجاميد، اثبات اين اصل مهم و اختصاصي است كه: «ظلم به زنان در مسيحيت از پشتوانة كاملاً تئوريك و سامانمند ديني برخوردار است». بدين منظور با بررسي مستقيم جهت‌گيري‌هاي آموز‌ه‌هاي ديني مسيحيت اعم از نظام الاهياتي، اخلاقي و حقوقي بر اساس منابع معتبر شريعت مسيحي مانند كتاب مقدس، آرا و فتاوي قديسين و متكلمين و فلاسفه بزرگ مسيحي، مي‌توان به روح و عمق كينه‌ورزي مسيحيت با جنس مؤنث پي‌برد. به دليل اهميت و گستردگي الاهيات مسيحي و حاكميت ساختاري آن بر دو حوزة ديگر اخلاق و حقوق، مباحث آن با بسط بيشتري شرح داده شده كه بخش‌هاي دوم و سوم اين مجموعه گفتار‌ها را به خود اختصاص داده است. هم‌چنين براي ايجاد زمينه و امكان ارزيابي صحيح و داوري واقعي و جامع نسبت به موقعيت و منزلت زنان در قبل و پس از ظهور فمينيسم در سپهر الاهيات مسيحي، گسترة تاريخي آن از قرون اوليه ميلادي تا عصرحاضر برگزيده شد. بدين لحاظ بخش دوم تنها مواضع الاهياتي دربارة زنان از دورة آغازين تا پايان قرون ميانه را در برگرفت و بخش سوم (تاكنون) به برهة تاريخي از دورة رنسانس تا عصر حاضر مي‌پردازد. اما بررسي جايگاه حقارت‌آميز زن در نظام اخلاقي و حقوقي مسيحيت در بخش چهارم (پاياني) خواهد آمد.

3-آخرين و سومين روشي كه به حقانيت اين تئوري- مبني بر اينكه بستر اصلي جنبش فمينيسم مسيحيت است و بس- منتهي خواهد شد، ارائه مقايسه تطبيقي ميان آموزه‌هاي اسلام و مسيحيت در مورد زنان است كه در بخش چهارم نوشتار ذكر خواهد شد.

 

 

1) زن در الاهيات مسيحي از دوره‌ي رنسانس تا قرن بيستم

در اوايل دوره‌ي رنسانس طرح بعضي از آموزه‌هاي الاهيات مسيحي و به‌طور خاص آموزه‌هاي مربوط به زنان، علاوه بر مجامع آكادميك دانشگاهي، وارد عرصه‌هاي عمومي جديد و غير الاهياتي شد. اين‌گونه فضاسازي همگاني الاهياتي در تاريخ عقايد مسيحيت بي‌سابقه بود. استفاده گسترده از هنرهاي شنيداري و ديداري مانند نقاشي، موسيقي، تئاتر و هنرهاي نمايشي براي القا و تبليغ آموزه‌هاي مربوط به زنان در ايـن دوران بسيـار حيرت‌انگيز و جالب تـوجه است؛ چنان‌كه بزرگ‌ترين شاهكار نقاشي از «ميكل آنژ»[II] (1564- 1475م)، نقاش معروف ايتاليايي، مربوط به داستان خلقت از سفر پيدايش و چگونگي خروج حوا از دنده‌ي آدم است. روش ميكل آنژ پس از وي به سنتي در هنر نقاشي غرب تبـديـل گشت و تا عصر حاضر ادامه يافت. كسانـي ماننـد رافائـل[III] (1520- 1483م) به تقليد از ميكل آنژ معروف‌ترين تابلوي نقاشي خود را به خلقت حوا اختصاص دادند. همه‌ي اين آثار، اكنون در موزه‌هاي معروف جهان نگهداري مي‌شود (‌دورانت، 1368:ج5،صص506؛544).

در زمينه‌ي موسيقـيايي كردن آموزه‌هاي كتاب مقدس، اولين بـار «يوهـان تيل»[IV] (1724- 1646م)، آهنگساز آلماني، نخستين اپراي موسيقي (نمايش آوازي) خود را به نام آدم و حوا در آلمان به روي صحنه برد.

«يوهان سباستيان باخ»[V] (1750- 1685م) نيز آهنگساز و الاهي‌دان معروف آلماني، تمام الاهيات كتاب مقدس را به حالت موسيقايي درآورد و مطالعات و تحقيقات گسترده و عميقي پيرامون آموزه‌هاي مسيحي نمود (دورانت، 1369: ج9، ص 465).

ساحت الاهياتي ديگري كه در دوره‌ي رنسانس شكل گرفت، جريان علمي نقد ادبي و تاريخي كتاب مقدس بود كه ريشه‌ي آن به اواخر قرون وسطا برمي‌گردد.

 

1-1) اراسموس روتردامي

«اراسموس روتر دامي»[VI] هلندي الاصل (1534- 1469م) كتاب مقدس را به زبان يوناني مجدداً ترجمه‌ي دقيقي نمود. دين‌پژوهان و متألهان مجال آن را يافتند تا متن اصلي عهد جديد را با ترجمه‌ي لاتين آن معروف به ترجمه‌ي «وولگات»، مقايسه كنند. محصول اين سنجش و بازبيني به بهاي تضعيف چند آموزه‌ي مهم ديني عليه زنان تمام شد. از جمله‌ي آن‌ها قداست ازدواج، انجام مراسم توبه و عصمت و فياضيت مريم عذرا (ع) بود كه زير سؤال رفت. در ترجمه‌ي قبلي انجيل لوقا (باب اول، آيه 28)، جبرئيل حضرت مريم (ع) را به عنوان منبع فيض و لطف مخاطب قرار داده بود كه پس از اصلاح دقيق و ترجمه‌ي جديد آيه فوق، حضرت مريم صرفاً به عنوان شخصي مطلوب و عادي ترجمه شد (مگ گراث، 1382:ص140).

اراسموس داستان آدم و حوا را با افسانه‌ي «پرومتئوس»[VII] يوناني مي‌سنجيد و به جاي تفسير لفظي كتاب مقدس به روش استعاري و تفسير عقلاني قـائل بود (دورانـت، 1368: ج 6، ص 349) تـا آن كـه در سـال (1854م) در برابر فشـار درخواست مردم عوام، رهبران كليسا و فرانسيس‌ها اين آموزه‌ را مجدداً احيا نمودند؛ به اين مفهوم كه نطفه‌ي مريم عذرا عاري و بري از گناهكاري ذاتي اوليه است؛ زيرا طبق الاهيات مسيحي هر كودكي كه پس از دوران آدم و حوا به دنيا آمده، به آن گناه آلوده بوده است (همان: ج4، ص1004).

مخدوش شدن چهره‌ي آسماني و آرماني مريم (ع) كه تنها الگوي ممكن و ارزشمند براي زنان مسيحي محسوب مي‌شد، از ابعاد و زواياي گوناگون حائز اهميت و قابل بررسي است. توصيه‌ي آباء كليسا (مانند آگوستين) در الاهيات مسيحي به زنان همواره آن بود كه مريم، ترياقي در برابر حوا و خنثي‌كننده‌ي خطاي اوست؛ مريم، حواي دوم و جديد و جبران‌كننده‌ي سابقه‌ي بد حواي نخستين است. ولي درنهايت عرصه‌ي آموزه‌ي مريم شناختي به نااميدي و سرگرداني و بدبيني در ميان زنان انجاميد و حربه‌اي به‌ دست زن ستيزان داد.

در آستانه‌ي نهضت رنسانس و اصلاح تفكر ديني و پيدايش پروتستانتيزم، سردمداران اين تحولات با توجه و تأكيد بر محوريت و اصالت كتاب مقدس در مباحث الهياتي نه تنها گام مؤثري را در مسير بهبود تفسير و تأويل آيات مربوط به زنان برنداشتند، بلكه بر همان روش تفسيري گذشتگان كه همانا دلالت لفظي آيات بود، دو چندان تأكيد نمودند و آموزه‌ي گناه نخستين و خلقت انسان را از جزميات لايتغير الاهيات مسيحي اعلام نموده و تنها در مواردي تفسير نمادين يا استعاري را جايز دانستند (همان: ج6، ص 87).

 

2-1) مارتين لوتر

«مارتين لوتر»[VIII] (1546-1483م) ـ بنيـانگـذار پـروتستانتيزم ـ قائل بـه تفسيـر تحت‌اللفظي كتاب مقدس بود. لوتر، انسان را ذاتاً شرير و مستعد ارتكاب گناه مي‌پنداشت و اين ‌را محصول نافرماني آدم و حوا مي‌دانست كه در اثر از دست دادن مشابهت صفات و مقام انسان به خدا ايجاد شده است. لوتر به سحر و جادو معتقد بود و باور ‌داشت كه ديوان با زنان هم‌بستر مي‌شوند و توصيه مي‌كرد كودكاني را كه از نتيجه اين آميزش به عمل مي‌آيند، در آب خفه كنند و جادوگران را در آتش بسوزانند (همان: ص444). لوتر دعاي درود بر مريم را از فهرست مراسم نيايش كليسا حذف نمود و به جاي آن آياتي از كتاب مقدس را اضافه نمود (مولند، 1381: ص289).

نمونه‌ي ديگر انديشه‌هاي كلامي را در آغاز دوره‌ي رنسانس مي‌توان در اعتراف نامه‌ي رسمي ايمان كه در سال (1560) در پارلمان اسكاتلند تصويب شد، مشاهده نمود. در دومين بند اين اعتراف‌نامه آمده است: «ما اذعان داريم و اعتراف مي‌كنيم كه همين خدا، مرد(آدم ابوالبشر) را آفريده و از او زن (حوا) را به صورت خويش خلق كرده است... آن چنان‌كه بشر (آدم) طبعاً فاقد عيب و نقص بود. زن و مرد از اين مرتبه‌ي كمال و شرافت سقوط كرده‌اند؛ بدين‌سان كه زن (حوا) را مار (شيطان) اغوا كرد و مرد را زن فريفت» (دورانت، 1368: ج6، ص726).

از افكار ارتجاعي شگفت‌انگيز ديگري كه از آموزه‌ي هبوط در اين دوره ناشي شده، دعوت انسان به ناآگاهي به عنوان عامل سعادت بشر است و تقبيح و محكوميت حوا كه با آگاهي طلبي و كنجكاوي خويش موجبات بدبختي نسل بشر را فراهم ساخت.

«هانريش كورنليوس آگريپا»[IX](1487م) در كتاب «در بي‌اعتباري و خودنمايي علوم» اين انديشه را پي‌گيري نموده و چنين توصيه مي‌كند: «هيچ چيزي را ندانستن، بزرگ‌ترين سعادت زندگي است؛ دانش بود كه خوشبختي آدم و حوا را به پايان رساند!» (همان: ص1017).

«هادريان بورلاند»[X] (قرن هفدهم) گناه اصلي آدم و حوا را در نزديكي جنسي آن دو اعلام كرد و نه نزديك شدن آن‌ها به درخت ممنوعه‌ي سيب و تناول نمودن از آن و تقريباً شبيه همان عقايد فرقه قرون وسطايي كاتارها را ترويج مي‌كرد (همان: ج8 ، ص208).

 

3-1) جان ميلتون

مهمترين نويسنده و انديشمند مسيحي عصر روشنگري كه مدافع تئوريك حقوق زنان بود و عمر خويش را در اين مسير صرف كرد، «جان ميلتون»[XI] انگليسي(1674-1608م) فقيه، متكلم، الهي‌دان، شاعر و رمان‌نويس پروتستانتيست بود كه آثار و انديشه‌هاي ديني و اصلاحي او ترجمه و شرح گرديد و به سرعت به سراسر قاره‌ي اروپا و به فراسوي آن- به مرزهاي جغرافيايي فرهنگ جهاني - نفوذ كرد. همه آثار قلمي ميلتون ديني و بسيار متنوع است. ميلتون در زمينه‌ي اصلاح ساختار دروني و اداره‌ي كليسا و سلسله مراتب نظام اجرايي مقامات كليسا و در باب روش تفسير و نقد كتاب مقدس و نيز در حوزه‌ي حكومت و قضاوت و هم‌چنين الاهيات مسيحي آثاري نگاشته و به طور اختصاصي درباره‌ي زنان سه اثر تدوين كرده است. يكي رساله‌اي در باب طلاق است كه از حق طلاق براي زنان بر خلاف آيين كاتوليك دفاع كرده و از ممنوعيت و محدوديت اختيار زنان با استدلالات حقوقي انتقاد نموده است. دو كتاب بسيار مهم ديگر وي مجموعه‌ي منظوم چند جلدي «بهشت‌گمشده» و ديگري « بهشت بازيافته» است كه در قالب شعر و به سبك رمان به تفسير آيات كتاب مقدس درباره‌ي خلقت آدم و حوا و آموزه‌‌هاي گناه اوليه، هبوط و فديه شدن مسيح به طور مبسوط پرداخته است.

بهشت گمشده‌ي ميلتون به الهام و تقليد از كمدي الهي دانته خلق شد و خيلي سريع در زمره‌ي شاهكارهاي ادبي جهان مانند كمدي الهي قرار گرفت.

تمام پيش فرض‌هاي جزمي و اعتقادي ميلتون درباره‌ي زنان در اين كتاب به روشني نمودار است. ميلتون با عنايت به فحواي آيات كتاب مقدس فلسفه خلقت حوا را رفع تنهايي آدم و شكوة او به خدا تفسير مي‌كند و مي‌گويد: «هر يك از حيوانات از هم نوعان خود لذت مي‌برند؛ شير با ماده شير، بس كه آن‌ها را به طرزي شايسته و چون زوجي جفت آفريده‌ايم! حتي پرنده نيز ياراي گفتگو با حيوان چهارپا را ندارد، ماهي با پرنده و يا ميمون با گاو... بدينسان، بشر(آدم) كمتر از همه مي‌تواند همنشين حيوان گردد و كمتر از همه بدين كار قادر است».

آن‌گاه خداوند تنهايي آدم را با تنهايي خود سنجيده و در پاسخ تقاضاي آدم، چنين مي‌گويد: «اي آدم! مي‌بينم كه سعادتي ظريف و لطيف، در انتخاب و گزينش همدمانت براي خويشتن پيشنهاد مي‌كني. هر چند در مركز لذت و سعادت (بهشت) به سر مي‌بري، به دليل تنهايي، به راستي توان چشيدن از طعم هيچ لذتي را در خود نمي‌يابي. پس مرا (خدا) و وضعيتي را كه در آن به سر مي‌برم، چگونه در نظر پنداري؟ به نظرت، به قدركافي از سعادت بهره‌مندم يا نه؟ مني (خدايي) كه از ازل تا ابد تنهايم؛ زيرا هيچ موجود دوم يا شايسته‌اي براي خود نمي‌شناسم، چه رسد به همساني برابر! به راستي با چه كساني مي‌توانم به گفتگو بنشينم، مگر با موجوداتي كه خود خلق كرده‌ام؟ هم ايناني كه بسيار پست‌تر از منند و درست آن‌گونه كه موجوداتي از تو (آدم) پست‌ترند، آنان نيز بي‌نهايت پايين‌تر و حقيرتر از مقام منند» (ميلتون، 1383: ج3، ص917).

ميلتون با تحليلي دقيقاً بر اساس ظاهر و منطوق آيات سفر پيدايش هنگامي كه از موضوع خلقت حوا سخن به ميان مي‌آورد، او را با حيوانات مي‌سنجد؛ اما هنگامي كه سخن از تنهايي آدم مطرح مي‌شود، آدم را با خداوند يا تنها موجود بي‌همتا مقايسه و ارزيابي مي‌كند. موضوع ديگر آن‌كه خلق حوا از دولتي سر آدم است و خداوند آدم را به درك لذت تنهايي دعوت مي‌كند و هر موجودي را در برابر آدم موجودي نابرابر و غيرهمسان و دست دوم و پست و حقير توصيف مي‌كند؛ گويا مي‌خواهد آدم را از خلق حوا منصرف سازد.

آدم پس از گفت‌ و گو و احتجاج مجدد با خداوند با مژده‌ي پذيرش در‌خواستش از سوي خداوند مواجه مي‌شود؛ آن‌گاه بر اثر خستگي به خواب عميقي فرو مي‌رود و واقعه‌ي خلقت حوا روي مي‌دهد. ميلتون از زبان آدم اين حادثه را چنين تعريف مي‌كند: «هم‌چنان درخواب به سر مي‌بردم. به نظرم رسيد كه تجلي كماكان شكوهمند و پر افتخاري را كه در برابرش بيدار مانده بودم، مشاهده مي‌كنم كه در كنارم خم مي‌شود، پهلوي سمت چپم را از هم مي‌گشايد و دنده‌اي هنوز داغ از منطقه‌ي جان جانم بيرون مي‌كشد؛ در حالي كه خون حيات بخش از وجودم بيرون مي‌جهد. اندازه‌ي جراحت بزرگ بود؛ اما ناگه دوباره با گوشتي التيام يافت و پوشيده شد. آن شكل الهي با دست‌هاي خود به شكل بخشيدن به آن دنده پرداخت، در زير دستان خلاق او موجودي به شباهت بشر (آدم)، اما از جنسيتي متفاوت شكل گرفت كه به طرز بس خوشايند و مطبوعي زيبا به نظر مي‌رسيد؛ گونه‌اي كه هر آن چه در سرتاسر جهان زيبا به نظر رسيده بود، حال ناچيز و ضعيف مي‌نمود» (همان: ص920).

ميلتون پس از ذكر آيات سفر پيدايش و بيان اين كه آدم با وجود تحمل درد ناشي از دست دادن يكي از دنده‌هايش شاد گشته، در پايان به توصيف حوا از زبان آدم مي‌پردازد: «دست كم به زن، مزاياي بي‌اندازه زيادي ارزاني شده بود. با ظاهري از هر جهت تمام و كامل، ليك با باطني كمتر كامل، زيرا كه به خوبي در مي‌يابيم كه بر اساس هدف اوليه‌ي طبيعت، از نظر ذهني و قابليت‌هاي باطني كه بيش از همه فعالند، در سطح پايين‌تري به سر مي‌برد... و صرفاً بنابه تصادفي نامعلوم، چون شخص دوم (حوا) آفريده شده است... ليك سزاوار تو (آدم) نيست كه بندگي او (حوا) را تقبل كني. خود را در مقايسه با زن بسنج و سپس به ارزيابي نشين» (همان:صص924-923). كمي بعد ميلتون درباره حوا مي‌گويد: «حوا از اين كه به قدر كافي، عاقل و دانا يا استوار و پابرجا در نظر گرفته نشده، ناراحت و رنجيده خاطر است» (همان: ص937).

از نظر ميلتون حوا به خلقت آلي و ابزاري خويش كاملاً وقوف داشته است؛ چنان‌كه خود به آدم مي‌گويد: «اي تويي كه به خاطر تو (آدم) از وجود خود تو آفريده شده‌ام و گوشتي از گوشت توأم!! اي تويي كه بدون تو، هستي‌ام بي‌دليل است!! آه! اي رهنما و راهبرم!!» (همان: ج2، ص706). هم‌چنين در جاي ديگري حوا خطاب به آدم مي‌گويد: «اي هستي بخش و اي ولي نعمتم!! هر آن چه را فرمان دهي، فرمان برم. چنان‌كه خداي متعال فرمان رانده است. خداي متعال قانون تو و تو نيز قانون مني. بيش از اين ندانستن، از شكوه و افتخارات زن و سعادت بخش‌ترين دانش اوست» (همان: ص713).

ميلتون هم آوا و هم‌آهنگ با كتاب مقدس حوا را فريب خورده‌ي شيطان و نيز فريب دهنده‌ي آدم تلقي كرده و اظهار مي‌دارد: «مار (شيطان) دوزخي...همو بود كه با حسادت و انتقام جويي‌اش مـادر نوع بشر (حوا) را فريفت» (همان: ص482).

ميلتون يكي از طولاني‌ترين فصول كتاب بهشت گمشده - دفتر نهم- را به نحوه‌ي فريب خوردن حوا از شيطان اختصاص داده و آن را به شكل يك گفتگوي دو جانبه درآورده است. شيوه‌ي تحليل و بيان ميلتون بسيار تأمل برانگيز و جانب دارانه است. او بسيار تلاش نموده كه از آدم چهره‌اي عاقل، مستقل و دورانديش ترسيم كند و در مقابل، حوا را به عدم خودكفايي عقلي و دورانديشي لازم متهم ‌سازد. ميلتون ماهرانه علت فريب خوردگي حوا را تك روي او و نافرماني‌اش از توصيه آدم مبني بر دوري از شيطان تحليل مي‌كند: «آدم با اين كار (گردش تنهايي حوا) موافقت نمي‌كند و اعلام مي‌دارد كه اين كار خطرناك است، زيرا بيم داشت مبادا دشمني (شيطان) كه از بابت او، هشدار دريافت كرده بودند، حوا را به تنهايي بيابد و او را وسوسه كند. حوا، ناراحت و رنجيده خاطر از اين كه به قدر كافي، عاقل و دانا يا استوار و پابرجا در نظر گرفته نشده است، اصرار مي‌ورزد كه براي كار روزانه، به تنهايي به نقطه‌اي ديگر رود. او ميل دارد نيرو و قدرت خود را به اثبات رساند. سرانجام آدم تسليم اصرار او مي‌شود؛ مار (شيطان) حوا را به تنهايي مي‌يابد...» (همان: ص937).

ماهيت و خواص درخت ميوه‌‌ي ممنوعه و يا علت گناه و عصيان حوا از نظر ميلتون همان چيزهايي است كه در كتاب مقدس ذكر شده است؛ يعني حيات جاودانه و معرفت به خير و شر (همان: ص75). انگيزه‌ي ارتكاب گناه حوا نيز مدح‌هاي دروغين شيطان از حوا و كنجكاوي او در كسب معرفت و جاودانگي حيات توصيف و تبيين شده است. ميلتون استدلال و منطق شيطان را براي وسوسه‌ي حوا با عباراتي مبهم و تناقض‌آميز و چند پهلو نقل مي‌كند كه براي مفسرين آثار ميلتون بسيار تأمل برانگيز و منشأ جنجال و معركه‌ي آراء گشته است. شيطان چنين استدلال مي‌كند: «دانشي ممنوع؟! به نظر ترديدآميز و نامعقول مي‌رسد! چرا بايستي خالق آنان نسبت به اين دانش، به دانايان رشك ورزد؟ آيا دانستن گناه است؟! آيا به نشانه‌ي مرگ است؟ و آيا تنها با ندانستن مي‌توانند زنده باشند؟ آيا اين است وضعيت سعادتمندانه آن‌ها و مايه اطاعت و ايمانشان؟ آه، به راستي چه پايه ريزي ميمون و مسعودي براي پي‌ريزي نابودي‌شان!» (همان: ص709).

بسياري از ميلتون شناسان معتقدند كه ميلتون در اين‌جا خود زيركي و شيطنت كرده است و با اين بيان شيطان و حوا را تقديس نموده است؛ از جمله آن‌ها «ولتر»[XII] است كه مي‌گويد:« قهرمان اصلي بهشت گمشده ميلتون، در واقع شيطان است » (دورانت، 1369: ج9، ص278).

ميلتون در دنباله سياست تكريم آدم، نه تنها او را از گناه اوليه تبرئه كرده، بلكه با منطق طلب كارانه از قول آدم، خداوند را مورد سؤال و مؤاخذه قرار مي‌دهد كه چرا اصلاً حوا را آفريد: «زني را كه براي همدم بودن و ياري‌رساني‌ام آفريدي از آن درخت به من داد و من نيز از آن چشيدم» و خداوند ضمن پذيرش منطق بي‌مسئوليتي آدم، به حوا مي‌گويد: «اي زن ، سخن بگوي چرا بدين كار مبادرت ورزيدي؟» (ميلتون، 1383: ج3، صص1016-1015). نيز در جاي ديگر مي‌گويد: «آه، آخر چرا خداي متعال، آن خالق فرزانه كه آسمان‌هاي اعلا را با اربابي ذكور (مردان) اشغال فرمود، در پايان كار، اين خلقت تازه (حوا)، اين نقص زيباي طبيعت را بر روي زمين آفريد؟! آخر چرا ناگه دنيا را پوشيده از مردان نساخت، آن گونه كه آسمان را از فرشتگان و عاري از حضور زنان، آكنده ساخت؟ چرا شيوه‌ي ديگري براي تكثير و تجديدمثل نسل بشر نگزيد؟ بدين سان نه اين بدبختي و نه همه‌ي مصائب و آلامي كه قرار است از ره رسند، هرگز به وقوع نمي‌پيوست! چه مشكلات و اختلالات بي‌شماري در زمين كه با مكر و حيله‌ي زنان و داشتن ارتباطي نزديك با اين جنس، جامه‌ي تحقق نمي‌پوشد» (همان: ص1047).

آدم در موضع ديگري ضمن طلب نابودي حوا، او را با عبارات بسيار تحقيرآميز موجود اضافي و منحرف، ظاهربين و شيطان صفت خوانده و مي‌گويد: «اما پس از ملاقات با مار (شيطان) بازيچه‌ي دست او شدي و فريب خوردي. تو از او، و من از تو، تويي كه از پهلويم برون آمده بودي و اسرار دلم را برايت فاش ساخته بودم. تو را عاقل و دانا مي‌پنداشتم، ثابت و پايدار، با ذهني پخته و آماده‌ي رويارويي با هر گونه حمله و هجومي. حال آن‌كه اين حقيقت را درنيافته بودم كه همه چيز در وجود تو، ماهيتي بيشترظاهري دارد تا قدرتي معنوي و پايدار و آن گونه كه حال مشاهده مي‌كنم، هيچ چيز مگر دنده‌اي متمايل- كه طبيعت بدين شكل خميده ساخته بود- نبودي و بيشتر به سمت چپ كه از وجودم بيرون كشيده بودي، تمايل داري... چه بهتر كه از داخل آن‌جا به خارج پرتاب شدي، زيرا در برابر رقم صحيح و درشت من، عددي اضافي به شمار مي‌رفتي» (همان: ص1047). نيز كمي قبل از آن، آدم به حوا مي‌گويد: «اي تويي كه همچون مار مي‌نمايي.... به راستي اين نام، بيش از همه برازنده‌ي تويي است كه با مار همدست شدي؛ تو نيز به اندازه‌ي او متقلب و مكار و نفرت انگيزي» (همان: ص1046).

ميلتون قائل به اختيار و آزادي اراده براي آدم است و از زبان فرشتگان چنين تصريح مي‌كند: «خدا فرمان رانده است كه اراده‌ات، طبيعتاً آزاد باشد و تحت‌الشعاع سرنوشت و تقديري اجتناب ناپذير، يا نيازي انعطاف ناپذير نباشد» و در جاي ديگر: «نياي بزرگوارمان (آدم) فرمود بي‌اطلاع نبودم كه با اراده و اختياري آزاد خلق شده‌ام» (همان: ج2، صص772-771). معلوم نيست كه چرا و به چه علت ميلتون با قبول اختيار و اراده براي آدم هم‌چنان اصرار دارد كه گناه اوليه را برگردن حوا بياندازد ومسئوليت آن را از آدم سلب نمايد. او در عين حال چهره‌اي ذلت بار و نادم از حوا تصوير مي‌كند و از زبان او مي‌گويد: «در حالي كه به طرزي فلاكت بار فريب خورده بودم، چونان كه حال زبان به التماست مي‌گشايم و رحم و شفقت تو را گدايي مي‌كنم و پايت را غرق در بوسه مي‌سازم» و سرانجام حوا با اذعان به گناه خود مي‌گويد: «مني كه تنها علت اين همه بدبختي براي تو هستم، من، تنها بايد مورد خشم و غضب به حق الاهي قرار گيرم» (همان: ج3، ص1048).

در مرحله بازتاب آثار گناه اوليه آدم و حوا ميلتون مطالب بديعي را مطرح كرده و حتي پا را از مرز ظواهر نص كتاب مقدس فراتر گذاشته و مدعيات جديدي را بيان مي‌كند: «خداي متعال حضرت عيسي مسيح(ع) را به بهشت اعزام مي‌فرمايد تا به بررسي اين نافرماني متجاوزانه بپردازد. پسر آسماني به باغ عدن فرود مي‌آيد و حكم نهايي مجازات را به آدم و حوا اعلام مي‌فرمايد»(همان: ص1009). ميلتون در ادامه به بزرگ نمايي آثار گناه اوليه پرداخته و ادعاي شگفت‌انگيزي را روايت مي‌كند، مبني بر اين كه خورشيد به فرمان خدا در اثر گناه آدم و حوا از مسيرش منحرف گرديد تا ساكنان زمين رنج و مشقت طاقت‌فرساي آن را تحمل كنند (همان: ص1037). اين ادعاي واهي ميلتون تأثيرات بسيار منفي و مخربي بر انديشمندان فمينيست غربي گذاشته است؛ چنان‌كه «برتراندراسل»[XIII] در «كتاب علم و مذهب» سخن ميلتون را به باد تمسخر و انتقاد مي‌گيرد (راسل، 1355: ص39).

ميلتون موروثي بودن گناه اوليه را از نسلي به نسل ديگر مي‌پذيرد و در سرتاسر كتاب بهشت گمشده كارهاي غيرعقلاني زيادي را بدون هرگونه دليل تاريخي يا ديني موجهي به حوا نسبت مي‌دهد و او را حتي خشونت طلب معرفي مي‌كند (ميلتون، 1383: ج3، ص1010). گاه حوا را متهم به دادن پيشنهاد خودكشي به آدم و رد آن از سوي آدم كرده و مي‌گويد: «در جهت رهايي بخشيدن خود و نسلمان چه بهتر كه خود را از آن‌چه براي هردويمان بيمناكيم دور سازيم و از آن جدايي گزينيم. بيا به استقبال مرگ برويم و چنان‌چه آن را نيافتيم، باشد كه دست‌هايمان اين وظيفه را براي كالبدهايمان به تحقق رسانند. اما آدم به هيچ روي قصد نداشت تحت تأثير چنين پيشنهادي قرار گيرد» (همان: ص1051).

در سال 1823م سند جالبي از ميلتون به دست آمد كه در آن اذعان داشته كه متن كتاب مقدس از فساد و تحريف و تغيير مصون نمانده است؛ اما حتي به شكل فعلي خود نيـز، اثـري الهي محسوب مي‌شود (دورانت، 1368: ج8 ، ص290).

همان‌طور كه مشاهده شد، جان ميلتون پروتستان‌گرا، نمونه‌ي روشنفكر و مدافع حقوق زنان، تا چه اندازه تحت تأثير آموزه‌هاي كتاب مقدس واقع شده و براي تحقير زنان از هيچ كوششي فروگذاري نكرده است. وي با آن‌كه تحريف كتاب مقدس را مي‌پذيرد، اما در باب آيات مربوط به زنان هيچ شك و شبهه‌اي به خود راه نمي‌دهد و از دانته‌ي كاتوليك قرون وسطايي كه چندين قرن قبل از وي مي‌زيسته و هرگز داعيه‌ي دفاع از حقوق زنان را نداشته است به مراتب با نگرش منفي‌تر و تندتري نسبت به زنان مي‌انديشد.

 

4-1) پاسكال

متفكر مهم ديگري كه از زنان با تمام وجود تا پايان عمر كوتاه خويش حمايت و دفاع عملي و تا حدودي نظري نمود و حتي رهبري فكري و الاهياتي زنان سالن‌دار فرانسوي را به عهده گرفت، «پاسكال»[XIV] (1662-1623م) رياضيدان و فيزيكدان معروف فرانسوي بود. بيشتر آثار پاسكال بر خلاف باور رايج در زمينه‌ي ديني و كلامي نگاشته شده است تا علوم تجربي. پاسكال اولين كتاب خويش را به نام «آگوستينوس»[XV] در سن 16 سالگي (1640م) در دفاع از آيين «يانسن» يا «ژانسيسم»[XVI] نگاشت[XVII]. آخرين اثر پاسكال نيز طرح بزرگ كلام مسيحي تحت عنوان «دفاعيّه» (1658م) در دفاع از آيين مسيحيت بود كه به علت مرگ زودرس وي ناتمام باقي ماند (برونسويك، 1351: ص83). پاسكال از طريق خواهر كوچكترش «ژاكلين»[XVIII] جذب دير زنانه‌ي «پوررويال»[XIX] پاريس گرديد و تا پايان عمر به نشانه‌ي همدلي با زنان آنجا را محل رياضت و مباحثه‌ي علمي خويش قرار داد.

آراء و انديشه‌هاي كلامي پاسكال در دوران حيات و پس از مرگش تأثير شگرفي بر تاريخ كلام مسيحي و بويژه زنان گذارد تا آن جا كه رهبران كليسا تأليفات ديني او را تحريم كرده و سرانجام چندين سال پس از مرگ پاسكال نيز با پيگيري خصمانه و تحريك لويي چهاردهم (1715-1643م) ديـر زنانه‌ي پوررويال را بـا خـاك يكسان كردند (1710م ) (دورانت، 1368: ج8 ، ص87).

مباني فكري وفلسفي پاسكال از استحكام و عمق لازم برخوردار نبوده و داراي اشتباهات فاحشي است؛ به گونه‌اي كه درباره‌ي مرتبه و شأن فلسفي وي ميان تاريخ‌نگاران فلسفه‌ي غربي نزاع شديدي در گرفته است (كاپلستون، 1380: ج4، صص 196؛ 217)

به نظر پاسكال ايمان مسيحي بر دو اصل استوار است: فساد نفس و نجات مسيح (برونسويك، 1351: ص316). پاسكال به دفعات اين اصول را تكرار كرده و اصرار دارد كه عقل و ذات بشر در اثر گناه اوليه آدم فاسد و تباه گشته و تغيير ماهوي داده است (همان: صص367 ؛ 439). او با استناد به آيات كتاب مقدس اين فساد را ازلي، جبري و ذاتي مي‌داند (همان: صص 441؛ 454) تأكيد بيش از حد پاسكال به اين امر اعتراضات و انتقادات بسياري حتي متفكران سنتي مسيحي را نيز برانگيخته است (كاپلستون، 1380: ج4، ص198).

پاسكال به صراحت از اصل عدم تساوي بين انسان‌ها دم مي‌زند (برونسويك، 1351: ص405). او در يكي از رسايلش به طور مبسوط به مقايسه زن و مرد پرداخته و در نهايت به نظريه استكمالي زن و مرد مي‌گرايد: «مرد به تنهايي موجودي است ناكامل، بايد دومي (زني) بيايد تا سعيد شود» (همان: ص190). پاسكال دانش و هنر جنگجويي را دو ابزار لازم براي سلطه مرد دانسته و آن را مي‌ستايد (همان: ص226). همچنين شعر و شاعري را در خور شأن مردان نمي‌داند و آن را فقط براي زنان مي‌پسندد (همان: ص222). مصاحبت با زنان را تقبيح كرده و آن را مانع تفكر و نشانه و عامل بدبختي انسان‌ها تحليل مي‌كند (همان: ص286). اوهمچنين رياضت منفي را تقديس كرده و ازدواج را مخالف پاكي تفسير نموده و مي‌گويد: «ازدواج؟!! نه، زهد و عفاف برتر است» (همان: ص408). پاسكال خود به اين اصل تا پايان عمر وفادار مانده و همواره در تجرّد به سر برد.

صرف نظر از تناقضات ساختاري ميان انديشه‌هاي پاسكال (مانند تضاد نظريه استكمالي با تقبيح ازدواج) آنچه از برآيند ديدگاههاي او مي‌توان نتيجه گرفت، نگاه بدبينانه و تحقيرآميز افراطي او به مقام و منزلت انسان است.

به بيان ديگر پاسكال نه تنها راه حلي پيش پاي زنان در جهت بهبود جايگاه آنان در الاهيات مسيحي نمي‌گذارد، بلكه به طور ناخودآگاه زنان را به سمت فرودستي بيشتر هم سوق داده و رهاورد مثبتي ارايه نمي‌نمايد؛ اما امكان آشكار شدن نقايص افكاري پاسكال، به لحاظ شيوايي بيان و نفوذ فوق‌العاده اخلاقي او بر زنان، به راحتي ميسر نيست. با اين وجود آراي كلامي وي فلاسفه بعدي را سخت برآشفت؛ چنانكه «كانت»[XX] (1804-1724م) بدون آنكه نامي از پاسكال و يا مكتب ژانسيسم ببرد، به تفصيل به رد انديشه‌هاي سطحي و سخيف پاسكال مي‌پردازد كه مشروح آن در ضمن بررسي گفتار كانت در همين بخش خواهد آمد.

 

5-1) بوسوئه

«ژاك بنيني بوسوئه»[XXI] (1704-1627م) متكلم و الاهيدان بزرگ فرانسوي و كاتوليك مذهب از همكاران و دوستان پاسكال بود كه تا مقام پاپي هم ارتقا يافت و از لحاظ اخلاقي بسيار مورد توجه زنان سالن‌دار قرار گرفت. او به اصرار و تقاضاي اعضاي انجمن زنانه «جوراب‌آبي‌ها» براي آنها درس اخلاق و عرفان مي‌گفت و حتي كتابي عرفاني براي آنان نگاشت. بوسوئه همچنين با فيلسوف آلماني «لايبنيتس»[XXII] (1716-1646م) همكاري علمي و فلسفي داشت و طرح وحدت عقيدتي و كلامي جهان مسيحيت را با او پي‌افكند (دورانت، 1368: ج8 ، ص96). او در مباحث الاهياتي دقيق‌تر و منظم‌تر از پاسكال مي‌انديشيد و با قبول نظرات اصلاحي دربارة آئين كاتوليك سعي داشت كه جلوي اعتراض مخالفان بويژه پروتستان‌ها را نسبت به فساد و انحرافات دروني كاتوليك‌ها بگيرد. در ميان آثار بوسوئه دو اثر مستقيماً به زنان مربوط مي‌شود. يكي از آنها به نام «دستورالعمل مربوط به مراحل دعاخواني» (1696م) جنبة عرفاني و سلوكي دارد كه براي زنان انجمن جوراب‌آبي‌ها نگاشته شد (همان: ص105). ديگري به نام «اصول كلي دربارة كمدي» (1694م) كه در واقع بوسوئه آن را عليه نمايشنامه‌هاي ضد زنانه و ضد ديني «ژان مولير»[XXIII] (1673-1622م) كه در آن‌ها زنان و شعائر ديني مورد تمسخر واقع شده بودند، تأليف كرد (همان: ص100). پاسكال نيز همگام با بوسوئه با روش كمدي مخالف بود و آن را براي دين بسيار خطرناك ارزيابي مي‌كرد (برونسويك، 1351: ص215).

بوسوئه در زمينة اصلاح ساختار الاهيات مسيحي هيچ گام مؤثر و بنيادي به نفع زنان برنداشت. همراهي بوسوئه با زنان (اگر نگوئيم كه به تثبيت حقوق ظالمانه عليه زنان مساعدت نمود) بيشتر بر محور احساس و اخلاق فردي دور مي‌زد.

 

6-1) توماس هابز

مواضع انديشه‌ها و مكتب‌هاي فلسفي و به ويژه فمينيستي دوران رنسانس و عصر روشنگري دربارة زنان بر خلاف عنوان مشهور و تبليغات رايج، ارتجاعي‌تر و ظالمانه‌تر گرديد؛ اما با ظاهري آراسته و فريبنده و همراه با تئوري‌هاي بسيار پيچيده‌تر و سوء استفاده از شور احساسات و ساده انديشي زنان همراه بود. نمونه‌ي بارز اين جريان اغوا‌گر را در انديشه‌هاي متفكر انگليسي و فيلسوف سياسي «توماس هابز»[XXIV](1679-1588م)، مي‌توان شاهد بود.

انديشه‌هاي توماس هابز به عنوان يكي از مهمترين نظريه پردازان دولت، در باب حقوق سياسي و برابري انسان‌ها مورد توجه و پسند فمينيست‌هايي نظير «سوزان مولير آگين»[XXV] واقع شده است (رك. مولر آگين، 1383: ص278). در مقابل مسيحيان مومن و متعصب، هابز را بدعت گذار و ملحد مي‌دانند. نكته‌اي كه درباره‌ي هابز مغفول مانده، ريشه‌ي آراء سياسي اوست كه از آراء كلامي و ديني مسيحي و كتاب مقدس گرفته شده و حتي نام كتاب وي «لوياتان»[XXVI]، از آيات كتاب مقدس اخذ شده است.

هابز گرچه سعي مي‌كند در زمينه‌ي برابري حقوق انسان‌ها برخلاف آموزه‌هاي كتاب مقدس موضع‌گيري كند؛ اما چون خود را ملتزم به آموزه‌هاي كلامي مسيحيت مي‌داند، در بسياري از موارد دچار تناقض‌گويي شده و در نتيجه انديشه‌اش از ساختار منسجم و واحدي برخوردار نيست.

هابز به طور آشكار از برابري طبيعي و فكري انسان‌ها اعم از زن ومرد دفاع كرده و مي‌نويسد: «طبيعت، آدميان را از نظر قواي بدني و فكري آن‌چنان برابر ساخته است كه گرچه گاه كسي را مي‌توان يافت كه از نظر بدني نيرومند‌تر و از حيث فكري باهوش‌تر از ديگري باشد، اما با اين حال وقتي همه‌ي آن‌ها با هم در نظر گرفته مي‌شوند، تفاوت ميان ايشان آن‌قدر قابل ملاحظه نيست كه بر اساس آن كسي بتواند مدعي امتيازي براي خودش گردد» (هابز، 1380: ص156). نيز در جاي ديگري مي‌گويد: «برخي سلطه را تنها از آن مرد، به عنوان جنس برتر مي‌دانند، ليكن در اين امر اشتباه مي‌كنند؛ زيرا، همواره آن ميزان تفاوت در قوت يا عقل و حزم ميان مرد و زن وجود ندارد كه بتوان حق (سلطه) را بدون جنگ تعيين كرد» (همان: ص211).

هابز آموزه‌ي گناه اوليه و آثار زيان بار آن را كه به اعتقاد مسيحيان موجب نابودي حيات جاويدان و رنج دائم انسان شده است، مي‌پذيرد و نيز نقش مسيح را در شفاعت گناهكاران و فديه شدنش قبول دارد.

او از آيات اوليه سفر پيدايش، تفسير و قرائت غريب و نامأنوس خاص به خود دارد و چون داراي ذهنيت سياسي است، از آيات خلقت حقوق سلطنتي را استنباط و اثبات مي‌كند (همان: ص216). وي منطوق و دلالت ظاهري الفاظ آيات كتاب مقدس را مي‌پذيرد؛ ولي ميوه‌ي درخت ممنوعه را به علم داوري الهي تعبير و تأويل مي‌كند و خوردن اين ميوه را نوعي دخالت و تجاوز به حريم الهي بر‌مي‌شمارد و آدم و حوا را محكوم مي‌كند. او درباره‌ي آياتي كه به تفاوت عملكرد آدم و حوا اشاره‌ي مستقيم دارد، سكوت مي‌كند؛ ولي از نحوه‌ي بيان او چنين مستفاد مي‌شود كه نقش حوا را در گناه اوليه قبول دارد؛ چنان‌كه مي‌نويسد: «شيطان براي برانگيختن هوس حوا كه آن ميوه به نظرش زيبا مي‌رسيد، وي (حوا) را گفت كه ايشان با چشيدن آن هم‌چون خدايان به خير و شر وقوف خواهند يافت. پس با خوردن آن ميوه آن دو (آدم و حوا) خود را در جايگاه خدا قرار داده‌اند كه همانا اجراي اعمال خير و شر است، ليكن توانايي جديدي در تشخيص درست ميان آن دو (خير و شر) به دست نياوردند و گرچه گفته مي‌شود آن دو با خوردن ميوه خود را عريان ديدند، هيچ كس اين مطلب را چنين تفسير نكرده كه گويا آن‌ها پيش‌تر نابينا بوده و بدن خود را نمي‌ديده‌اند. معناي مطلب روشن است؛ يعني اين كه تنها در آن زمان بود كه آن‌ها درباره‌ي عريان بودن خود داوري كردند (و خواست خدا هم آن بود كه ايشان را عريان خلق كند) و آن را ناخوشايند يافتند و چون شرمگين شدند، تلويحاً خداوند را نيز سرزنش كردند. از آن جاست كه خداوند مي‌گويد آيا تو خورده‌اي و غيره، چنان‌كه گويي منظورش اين است كه آيا تو كه بايد از من اطاعت كني به خودت اجازه مي‌دهي كه درباره‌ي احكام و فرمان‌هاي من داوري كني؟ و منظور از اين گفته آشكارا (هر چند به نحو‌ي استعاري) آن است كه فرامين كساني كه حق فرماندهي دارند نبايد از جانب اتباع ايشان مورد تقبيح و شك و ترديد قرار گيرد (همان: ص217-216).

بنابه گفته‌ي ويل دورانت، هابز تحت تأثير انديشه سياسي «سر رابرت فيلمر»[XXVII] (1653) كه كتابي به نام «پدر شاهي، يا تأكيد قدرت پادشاهان» در سال 1641 ميلادي نوشت، قرار گرفت (دورانت، 1368:ج8 ، ص307). فيلمر در آن كتاب ادعا كرده كه خداوند حق سلطنت بر نخستين خانواده را به آدم داد. دولت در حقيقت همان خانواده بزرگ است. بنابراين، پادشاهي به آدم و از آدم به خداوند منتهي مي‌شود (همان: ص666). طبيعتاً همه بايد مطيع سرپرست خانواده (مرد) باشند.

بسيار جالب است كه هابز در ابتدا از آيات خلقت، مجوز شرعي حكومت سلطنتي و ديكتاتوري و اطاعت بي‌چون و چرا را استنباط و استخراج مي‌كند و در وهله بعد تكيه بر وحدت رهبري مي‌كند و در آخرين مرحله با تشبيه خانواده به دولت، پادشاهي آدم را نتيجه مي‌گيرد و حوا ديگر اينجا كاره‌اي نيست و فقط يك شهروند ساده محسوب مي‌شود. تنها هنر هابز ابداع منطق جديدي براي توجيه سلطه مرد بر زن است. گويا هابز فراموش كرده كه قبلاً اصل برابري حقوق سياسي را براي زن و مرد ثابت كرده بود. او در جاي ديگري نيز مبادرت به نقض برابري زن و مرد مي‌كند: «در مورد فرزندان خود نيز بيشتر تمايل به پسران دارند تا دختران؛ زيرا مردان طبعاً بيش از زنان براي انجام اعمالي كه متضمن كار و زحمت و خطر است، مناسب‌اند» (هابز، 1380: ص209).

درهرحال با آنكه هابز متهم به بي‌ديني و الحاد است، اما سرانجام منطق كتاب مقدس بر فكر او غلبه پيدا مي‌كند. او نه تنها هيچ گام مثبتي براي زنان بر‌نمي‌دارد، بلكه با تئوري جديد سلطه، وضع را براي زنان بدتر از گذشته مي‌كند و مردان را با حربه‌ي دين پادشاه زنان مي‌سازد. متأسفانه فمينيست‌ها متوجه اين اغواگري و كلاه گشادي كه هابز بر سر آنان گذاشته، نشده‌اند.

 

 7-1) كانت

انديشـه ‌و فلسـفه‌ «ايمانوئـل كانـت»[XXVIII] (1804-1724م) - فيلسـوف آلماني- سرچشمه‌ي بسياري از فلسفه‌ها و انديشه‌هاي پس از وي گشته است.

در ميان مجموعه‌ آثار كانت چندين رساله و كتاب وجود دارد كه او در آن‌‌‌ها به طور مستقيم و تخصصي به مسئله‌ي دين و آموزه‌هاي كلامي و نقد كتاب مقدس اشاره كرده است.

 

كانت با امعان نظر به الاهيات سنتي عصر خويش، به طراحي و بازسازي شاكله و ساختار آموزه‌هاي كلامي مسيحي مي پردازد. البته وي با احتياط بسيار و ترس از مجازات دادگاه تفتيش عقايد، به اين كار نائل مي‌آيد. ملاك صحت و درستي آموزه‌هاي ديني از نظر كانت آن است كه داراي قابليت تجربي و آزمون‌پذيري باشند (رك. كانت، 1381:ص210).

كانت يكايك آموزه‌هاي اصلي مسيحيت را مانند گناه اوليه، تثليث، الوهيت مسيح و فدا شدن او به خاطر رستگاري انسان‌ها و خواندن ادعيه و نماز، مورد نقد و بررسي مبنايي قرار مي‌دهد و با نگاه بسيار عميق و فراجنسيتي به آموزه‌ خلقت انسان و گناهكاري ذاتي وي مي‌نگرد.

كانت با تحليل و بيان مخصوص به خود تمام ساختار و زيربناي اصول اعتقادي كتاب مقدس را زير سؤال برده و اعتبار آن را ويران مي‌سازد و عدم رضايت فكري خود را از فرقه‌هاي معروف مسيحي ـ پروتستان و كاتوليك ـ صريحاً ابراز مي‌دارد. كانت در مرحله‌‌ي ويران‌سازي مباني الاهيات سنتي بسيار موفق و قوي ظاهر شده است؛ ولي در مرحله‌ي تجديد بناي الاهيات جديد خود دچار معضلات كلامي و تناقضات فلسفي بسيار گرديده است.

از آن‌جا كه كانت الاهيات مسيحي را از پايه نفي و ابطال مي‌كند، به طور طبيعي مجالي براي طرح بحث فرعي و روبنايي جنسيت باقي نمي‌ماند تا بخواهد به اين آموزه‌ها از منظر جنسي بپردازد. كانت خود بدين مسئله كاملاً آگاهي و توجه دارد؛ زيرا از ديدگاه او انسان به طور كلي اعم از زن و مرد در الاهيات مسيحي تحقير شده، هويت خداگونه‌ي خويش را از دست داده و داراي وضعيتي مجرمانه و مأيوسانه در جهان هستي مي‌‌باشد.

منظور كانت آن است كه موقعيت آدم در الاهيات مسيحي بسيار متزلزل است و وضع مطلوبي ندارد، چه رسد به اين كه بخواهيم برتري ذاتي آدم را به حوا ثابت نماييم. كانت با وقوف كامل به اين كه اين آموزه (گناه اوليه) اختصاص به يهوديت و مسيحيت دارد، هوشيارانه اين سؤال را مطرح مي‌كند كه چرا قدمايي از فلاسفه‌ي اخلاق مانند افلاطون هيچ بحثي از بدي ذات وفطرت انسان مطرح نكرده‌اند. پس معلوم مي‌شود يا آن را قبول نداشته‌اند و يا حتي الامكان هيچ ارزشي براي ديدگاه كتاب مقدس قائل نبوده‌اند و يا حداقل تحت تأثير آن واقع نشده‌اند (همان: ص59).

كانت خود به اين سؤال پاسخ مي‌دهد كه اصلاً معنا ندارد انسان را بد يا خوب بناميم؛ زيرا هنوز فعلي از انسان در بدو تولد صادر نشده است تا درباره‌ي او داوري شود. اشكال بسيار مبنايي ديگري كه كانت وارد مي‌كند، آن است كه مي‌گويد بايستي سرنوشت موضوع طبيعت انسان در علم انسان شناختي روشن گردد، نه در الاهيات؛ زيرا موضوعاً خارج از علم الاهيات واقع مي‌شود (همان: ص60). چون موضوع اصلي الاهيات، اثبات وجود خداوند است. بنابراين دخالت كليسا، فقها و متكلمين و دادگاه تفتيش عقايد را در اين امور فلسفي، اشتباه محض مي‌داند و معتقد است كه بايستي با همكاري دانشگاه‌ها با گروه‌هاي الاهياتي و كلامي، اين امور حل گردد (همان: ص46).

توصيه ديگر كانت آن است كه چون الاهيات مسيحي به ويژه كتاب مقدس يك روايت تاريخي بيش نيست، بايستي حتماً بين نقل (تاريخ) و عقل هماهنگي و سازگاري پديد آيد والّا به بهاي نابودي فحواي كتاب مقدس تمام خواهد شد (همان: ص51). پس از اين نقد كلي، كانت دلايل فراواني در رد آموزه‌ي گناه اوليه و جرم ذاتي و موروثي مي‌آورد و مباني فكري افرادي نظير پاسكال و يا مكاتبي مانند ژانسيسم را بدون آن كه حتي نامي از آن ها ببرد، به شدت زير سؤال مي برد. از جمله‌ي آن‌ها مي‌گويد: «قبول گناهكاري ذاتي، امري متناقض است و به اين معناست كه بشر مجبور به فعل گناه است و اگر انسان مجبور به گناه است، پس ديگر گناه معنا ندارد؛ زيرا عنوان گناه به فعل ارادي و اختياري و به انسان مختار تعلق مي‌گيرد، نه فعل اجباري و ذاتي» (همان: ص55). از سوي ديگر با پذيرش آموزه‌ي جبري گناه ذاتي و يا آموزه‌ي تقدير، انسان ديگر قادر به عمل خوب نمي‌باشد؛ پس اخلاق و تكاليف و فلسفه‌ي نزول و عمل به شريعت مسيحي ديگر معنا ندارد و به بيان ديگر مسيحيت به ديني بي‌خاصيت و بي‌ارزش بدل مي‌شود. در صورتي كه هدف دين غلبه‌ بر بدي‌ها و دعوت انسان به خوبي و نيكي‌هاست و از انسان مسئوليت مي‌طلبد (رك. همان: ص137).

كانت هم چنين مي‌گويد: «اگر گناه ذاتي انسان است، پس فديه گشتن عيسي مسيح هم هيچ تأثيري در پالايش و نجات انسان نداشته و اين آموزه‌ هم بيهوده مي‌گردد واگر اين قاعده عمومي باشد و گناه ذاتي بشر باشد، پس عيسي و مريم هم بايد ذاتاً گناهكار باشند» (همان: صص102؛119). سرنوشت انسان‌ها را فقط عمل آن‌ها تعيين و مشخص مي‌كند (رك. همان: صص119؛ 166).

كانت در آخرين مرحله، ويراني الاهيات مسيحي و اعتقادات كليسايي را در بستر زمان و به تدريج در مسير حذف تاريخي، پيش‌بيني مي‌كند و پيروزي را سرانجام از آن دين ناب عقلاني مي‌داند (رك.همان: ص170). اين انديشه را بعدها «هگل»[XXIX] به طور مبسوطي پروراند و به نظريه‌ي حاكميت عقل بر تاريخ مبدل ساخت.

اما كانت چگونه آموزه‌هاي مسيحي را بازخواني و تفسير كرده است؟ او علت آموزه‌ي گناه اوليه ومنشأ عصيان آدم و حوا را در بي‌تجربگي و عدم تكامل عقلي اجداد انسان مي‌داند و گفته‌ي كتاب مقدس را درباره‌ي منشأ شرارت ذاتي آدم، به منشأ زماني تأويل و تفسير مي‌كند (همان: ص80). استدلال كانت آن است كه آدم وحوا قبل از وقوع گناه پاك بودند و بعداً مرتكب گناه شدند. بنابراين گناه اوليه نمي‌تواند امري ازلي و ذاتي باشد؛ بلكه امري حادث است. كانت از اظهار نظر درباره‌ي آياتي كه در كتاب مقدس به طور تناقض‌آميزي دال بر ذاتي بودن گناه است، زيركانه خودداري مي‌كند؛ زيرا همان‌طور كه قبلاً اشاره شد، انتقال گناه در تمام نسل بشر و مجازات دائمي بشر همه و همه اماراتي است عليه اين تفسير و تأويل كانت؛ به بيان ديگر، كانت مي‌خواهد بگويد در دوران تكامل و بلوغ عقلي و اخلاقي و تمدني بشر، ديگر اين آموزه‌ها جايگاهي ندارند. كانت اصل ديگري را تأسيس مي‌كند مبني بر اينكه فهم كتاب مقدس فراتر از عقل بشري است؛ زيرا منشأ الهي دارد؛ پس فرا عقلي است (همان: ص81 و پاورقي ص88). منظور كانت آن است كه تنها از طريق عقل عملي، به فهم و صحت آموزه‌‌هاي كتاب مقدس مي‌توان پي‌برد. 



:: موضوعات مرتبط: مسیحیت , ,
:: برچسب‌ها: مسیحیت , فمنیسم ,
تاریخ :
بازدید : 178
نویسنده : محمد

 قسمت سوم

در بخش اول اين نوشتار به اجمال سير تاريخي مواضع عملي كليسا و نظام‌هاي سياسي بر آمده از آن در برابر زنان و بستر‌سازي عيني و نتايج تجربي آن در ميان طبقات و گروه‌هاي مختلف زنان در زمينه‌ي اجتماعي، فرهنگي، سياسي و ديني بازگو و بررسي شد و روشن گرديد رويكرد تبعيض‌آميز جنسيتي كتاب مقدس موجب شد كه جنبش زنان در اروپا سربرآورد و به تدريج به موضع رويارويي با آموزه‌هاي كتاب مقدس سوق پيدا كند. بخش دوم اين گفتار نيز به تحليل مواضع عقيدتي و نظري آموزه‌هاي ديني مسيحيت درباره‌ي زنان بر اساس منابع رسمي ديني اعم از كتاب مقدس، اعتقاد‌نامه‌ها[i] دفاعيه‌ها[ii]، تفاسير، قرائت‌ها و فتواي رهبران روحاني كليسا، قديسين، متكلمين و الهي‌دان‌هاي و فلاسفه قرون اوليه و ميانه مسيحي اختصاص يافته است. ‌جايگاه زن در الهيات مسيحي دوران رنسانس و همچنين دوران معاصر در بخش بعدي اين نوشتار مورد بررسي قرار خواهد گرفت.

 

1) جايگاه و منزلت زن در الاهيات مسيحي

آموزه‌هاي ديني مسيحيت را درباره‌ي زنان از يك زاويه‌ي كلي مي‌توان به سه حوزه‌ي عمومي تقسيم نمود:

الف- آموزه‌هاي الاهياتي و متافيزيكي شامل هستي‌شناسي، انسان شناختي، فلسفه تاريخ، جامعه و نظاير آن؛

ب- آموزه‌هاي اخلاقي شامل مباحث نظري فلسفه‌ي اخلاق و حكمت عملي يا گزاره‌هاي دستوري و نيز ارائه الگوي زن آرماني مسيحي؛

ج- آموزه‌هاي نظري حقوقي و فقهي مانند مباني فلسفه حقوق مدني، فردي، كيفري و.... .

از آنجا ‌كه روح الاهيات مسيحي بر ساير حوزه‌هاي فرهنگ جوامع مسيحي يعني حقوق و اخلاق كاملاً سيطره و حكومت دارد و در واقع ساختار اصلي اين دو عرصه، به ويژه در مسايل زنان، وابستگي تام به الاهيات مسيحي دارد، لذا بخش الاهيات با مداقه و بسط بيشتري مورد تجزيه و تحليل قرار گرفته است.

ساختار الاهيات مسيحي از ديدگاه الهي‌دانان مسيحي به طور كلي بر دو آموزه‌‌ي حساس و بنيادين استوار است. اول گناه كاري و آلودگي ذاتي، غير اختياري و موروثي اوليه بشر[iii] از بدو پيدايش انسان (آدم و حوا) تا پايان هستي؛ آن چنان‌كه ويل دورانت مي‌نويسد: "الاهيات مسيحي به صورت آرايي درباره‌ي گناه آدم و حوا جلوه كرد" (دورانت، 1368: ج4، ب2، ص1103)؛ ديگري پروسه‌ي جبراني نجات و رستگاري[iv] و تطهير انسان[v] از زمان مسيح(ع) توسط او و شريعتش تا پايان تاريخ.

تاريخ در نگرش مسيحيت بر اساس گناه اوليه و آثار آن به دو بخش تقسيم مي‌شود؛ مرحله‌ي آغازين آن از زمان آدم (ع) تا موسي (ع) كه عهد عذاب و مرگ و نيستي است و آن را اصطلاحاً "عهد قديم" مي‌گويند. به همين جهت است كه نام ديگر "تورات" را هم "عهد قديم يا عتيق" گذارده‌اند.

مرحله‌ي دوم تاريخ از زمان عيسي(ع) تا پايان هستي را فرا مي‌گيرد كه دوران رحمت و بخشش بندگان است و آن را "عهد جديد" مي‌نامند. به همين دليل است كه "انجيل" را هم به "عهد جديد" توصيف كرده و مي‌نامند.

حال اين سؤال مطرح مي‌شود كه چه رابطه‌ و نسبتي ميان الاهيات مسيحي و زنان برقرار است؟

نظام و ساختار الاهيات مسيحي از فرايند گناه‌كاري تا رهايي انسان طي يك روايت تاريخي همراه با صبغه و ماهيت كاملاً جنسيتي و نسبتاً پيچيده گزارش و مطرح شده است. نقطه‌ي تلاقي و چالش ميان زنان و الاهيات مسيحي از اين‌جا پديد آمده است و موجب بحث‌هاي جنجال برانگيز گرديده و به معركه آراء متفكرين مسيحي انجاميده است؛ به گونه‌اي كه تقريباً بدون استثنا اكثر رهبران روحاني، فلاسفه و متكلمين معروف مسيحي در اين زمينه به اظهار نظر و صدور رأي در آثارشان پرداخته‌اند. قبل از ورود مستقيم به بحث و ذكر مستندات الاهياتي نظريات و آراء فوق، براي درك هر چه بهتر و شناخت عميق‌تر فضاي عقيدتي و ديني حاكم بر موضوع، تمهيد بياني هر چند فشرده و دورنمايي از الاهيات مسيحي ضروري به نظر مي‌رسد.

از ديدگاه كتاب مقدس گناه با زن (حوا) آغاز و پايان مي‌پذيرد. بدين شرح كه در آغاز خلقت اين حوا بود كه فريب شيطان را خورد و عصيان كرد؛ نه آدم و اين حوا بود كه آدم را فريب داد نه شيطان. به بيان ديگر، حوا هم فريب خورد و هم فريب داد. او بود كه زمينه‌ي اخراج از بهشت، تبعيد، سقوط و هبوط[vi] به زمين را براي آدم و خود فراهم نمود تا جايي كه خداوند از خلقت بشر پشيمان شد.

موضوع ديگر آن‌كه اراده‌ي الهي در آغاز، براي خلقت انسان در نظام آفرينش تنها به آدم (جنس مذكر) تعلق يافت و حتي نحوه‌ي خلقت او به طور مستقل و متفاوت از زن و ديگر موجودات صورت گرفت؛ چه از لحاظ جسماني و چه از لحاظ معنوي و روحاني. از لحاظ جسماني آدم از خاك پديد آمد و از لحاظ معنوي و روحي شبيه خداوند ساخته و آفريده شد. بنابراين فرايند خلقت آدم از ابتدا تا انتها به شكل انحصاري و مستقل ومافوق همه موجودات هستي تحقق يافت؛ اما خلقت حوا به درخواست آدم و به جهت آن كه هيچ موجودي نتوانست رضايت آدم را در رهاسازي او از تنهايي به دست آورد، به ناچار صورت پذيرفت؛ علاوه بر آن فرايند خلقت حوا نيز بسيار متفاوت و مادون از خلقت آدم انجام پذيرفت. چنان كه حوا با حذف بخش كوچكي برگرفته از آدم (يكي از دنده‌هاي سينه‌ي آدم) و تكامل آن پا به عرصه‌ي هستي گذارد و حتي نام اين موجود (حوا) به اراده‌ي آدم براي او برگزيده شد؛ حوا بايد مخدوم و معاون آدم باشد.

هدف و غايت خلقت حوا جنبه‌‌اي كاملاً آلي و وابسته به غير (جنس مذكر) و ابزاري دارد و هرگز در حد و رتبه و شأن و مستواي آدم نيست. حوا نه تنها به وظيفه‌اش كه معاونت و رها كردن آدم از عزلت بود، عمل نكرد، بلكه آدم و نسل او را به ورطه‌ي هلاكت و غضب و عذاب الهي تا ظهور مسيح كشانيد. اين وضعيت ادامه داشت تا آن كه خداوند به يك‌باره تصميم مي‌گيرد كه به دوران رنج و عذاب و مرگ و نيستي حاكم بر انسان پايان دهد.

خداوند با تدبير خاصي درصدد چاره‌انديشي براي خاتمه دادن به خشم خويش بر‌مي‌آيد. براي تحقق اين امر نقشه و مشيت الهي چنين است كه خداوند خود را در قالب و صورتي مثالي و نيرويي معنوي و مجرد به نام "روح‌القدس"[vii] متجلي ساخته و با مريم باكره (ع) همبستر شده و او را باردار مي‌سازد كه از حاصل اين مجامعت، عيسي مسيح (ع) متولد مي‌شود كه موجودي است "دو گوهري"[viii] يا انساني الهي و در عين حال سه خدا وجود دارد ، يكي خداوند يا خالق پدر و ديگري روح القدس و سومي خداوند پسر "مسيح" و همه از يك گوهرند.[ix]

مسيح انساني و جسماني است؛ چون مادرش انسان بود و در عين حال روحاني و غيرمادي و الوهي است؛ چون پدرش روح ‌القدس يا همان خداي خالق پدر بود كه در قالب روح القدس ظاهر شد. در الاهيات مسيحي به مجموعه‌ي اين باورها آموزه‌‌ي "تثليث"[x] مي‌گويند. عيسي (ع) در حقيقت همان خداوند است كه بنا به مصالح و مشيت الهي موقتاً به قالب انساني متجسم و متجسد در آمده كه اصطلاحاً آن را آموزه‌‌ي "تجسد"[xi] مي‌گويند. مسيح (ع) همان خداي متجسد است كه از دو طريق موفق به نجات، عفو و فرونشاندن خشم الهي ناشي از گناه اوليه حوا مي‌شود؛ يكي از راه شهادت خويش و قرباني شدن بر بالاي صليب "آموزه‌ي فديه"[xii] و ديگري از طريق اجراي مناسك شريعت وي براي پاكي و رهايي انسان از گناه اوليه موروثي مانند "غسل‌تعميد"[xiii] كه موجب تطهير جسمي و روحي انسان از گناه اوليه كه از حوا به ارث رسيده، مي‌گردد و يا از طريق خوردن نان و شراب در كليسا، كه نان نمادي از گوشت مسيح و شراب نمادي از خون مسيح است. از اين طريق جسم و جان انسان مسيحي از آلودگي‌گناه غيراختياري خويش پاك مي‌گردد كه اصطلاحاً به آن آموزه‌ي "تبدل جوهري"[xiv] مي‌گويند.

 

عهد جديد در مرحله‌ي دوم از تاريخ كه هم زمان با ظهور مسيح است، آغاز مي‌شود. مسيح با تصليب خويش، فديه و كفاره يا خون بهاي گناهان حوا گرديده و رافع عذاب از فرزندان ذكور او مي‌شود.

اين رحمت الهي در اين مرحله از تاريخ نيز به طور كامل فقط شامل نسل ذكورمي‌گردد و زنان يا نسل حوا بهره‌ي چنداني از ايـن رحمـت الهي نمي‌بـرند. چنان‌كه زنان از عذاب الهي بر اساس نص صريح آيات كتاب مقدس تا پايان تاريخ در امان نبوده و اين تنبيه و مجازات الهي همواره ادامه دارد. سنگيني جرم و گناه زن (حوا) به اندازه‌اي است كه از دست مسيح هم براي بخشودگي او كار چشم‌گيري بر‌نمي‌آيد.

همان طور كه مشاهده مي‌شود، توجيه تئوريك الاهيات مسيحي حول محور گناه اوليه و رفع آن دور مي‌زند و زن چه در بخش اول تاريخ يا عهد قديم و چه در دوران مسيح يا عهد جديد مقصر اصلي در ارتكاب گناه اوليه و آثار آن و نيز تاوان دهنده‌ي اصلي آن تلقي مي‌شود و هرگز از شرايطي يكسان و برابر با جنس مذكر در الاهيات مسيحي برخوردار نمي‌باشد. نكات بسيار مهم و آموزه‌هاي ويژه‌ي مهمي در اين زمينه نيز وجود دارد كه در ضمن مباحث بعدي مطرح خواهد شد. با تمهيد اين مقدمه و آشنايي مختصر با ساختار الاهيات مسيحي به ذكر آيات و مستندات مطالب گذشته و نيز تفاسير الهي‌دانان مسيحي در اين زمينه پرداخته مي‌شود.

 

 1-1) زن در كتاب مقدس

 

1-1-1) زن در عهد عتيق

در كتاب مقدس درباره‌ي هدف از خلقت آدم (جنس مذكر) چنين آمده است: «و خدا گفت: آدم را به صورت ما و موافق شبيه ما بسازيم تا برماهيان دريا و پرندگان آسمان و بهايم و بر تمامي زمين و همه‌ي حشراتي كه بر زمين مي‌خزند، حكومت نمايد» (سفر پيدايش: ب1، آيه‌ي 26) و نيز درباره‌ي مقام و موقعيت آدم چنين نقل شده است: «نخستين هستي سرشته (آدم) را كه پدر گيتي بود و تنها آفريده شد، حكمت محافظت كرد» (كتاب‌هاي قانوني ثاني: ص379) و يا در كتاب يشوع بن سيرا از عهد عتيق آمده است: «ليك آدم مافوق جمله‌ي آفريدگان زنده است» (همان: ص601).

اما درباره‌ي آفرينش حوا (جنس مؤنث) چنين گزارش شده است: «و خداوندِ خدا گفت: خوب نيست كه آدم تنها باشد. پس برايش معاوني موافق وي بسازم و خداوندِ خدا هر حيوان صحرا و پرنده‌ي آسمان را از زمين سرشت و نزد آدم آورد تا ببيند كه چه نام خواهد نهاد و آن‌چه آدم هر ذي حيات را خواند، همان نام او شد. پس آدم همه‌ي بهايم و پرندگان آسمان و همه‌ي حيوانات صحرا را نام نهاد. ليكن براي آدم معاوني موافق وي يافت نشد و خداوند خدا، خوابي‌گران بر آدم مستولي گردانيد تا بخفت و يكي از دنده‌هايش را گرفت و گوشت در جايش پر كرد و خداوندِ خدا آن دنده را كه از آدم گرفته بود، زني بنا كرد و وي را نزد آدم آورد و آدم گفت: همانـا ايـن اسـت استـخواني از استخوان‌هايم و گوشتي از گوشتم، از اين سبب نساء ناميده شود؛ زيرا كه از انسان گرفته شد» (سفر پيدايش: ب2، آيات 24 - 19).

 

آدم (جنس مذكر) از ديدگاه كتاب مقدس يگانه و تنها موجودي است كه بر همه‌ي موجودات عالم برتري و حاكميت دارد. بر اساس منطوق آيات، اگر آدم به يكي از حيوانات رضايت مي‌داد، اصلاً ديگر نوبت به خلقت حوا نمي‌رسيد. در حقيقت نارضايتي آدم و درخواست او توجيه‌گر خلقت «حوا» است. به بيان ديگر خلقت حوا جنبه آلي و ابزاري دارد. از سوي ديگر نحوه‌ي تكوين جسماني حوا هرگز همتا و شبيه آدم نيست و در يك فرمول مي‌توان آن را چنين خلاصه نمود: حوا = دنده‌ي كوچك محذوف آدم.

پس انسان با دو نوع انسان‌شناختي بر مبناي عنصر جنسيت در كتاب مقدس روبرو مي‌شود و نطفه‌ي مرزبندي و تفكيك جنسيتي و به دنبال آن رتبه‌بندي ارزشي ميان انسان‌ها از اين‌جا آغاز مي‌شود. پس از آفرينش انسان در بهشت اوليه (عَدَن)، در نحوه‌ي وقوع جرم و عصيان انسان و علل موجده‌ي آن نيز دقيقاً با اين نوع نگرش و موضع‌گيري كتاب مقدس مواجه مي‌شويم؛ چنان‌كه آمده است: "و مار (شيطان) از همه‌ي حيوانات صحرا كه خداوند خدا ساخته بود، هوشيارتر بود و به زن (حوا) گفت: آيا خدا حقيقتاً گفته است كه از همه‌ي درختان باغ نخوريد؟ زن به مار گفت: از ميوه‌ي درختان باغ مي‌خوريم؛ لكن از ميوه‌ي درختي كه در وسط باغ است (درخت حيات و معرفت) خدا گفت از آن مخوريد و آن را لمس مكنيد؛ مبادا بميريد. مار به زن گفت: هر آينه نخواهيد مرد، بلكه خدا مي‌داند در روزي كه از آن بخوريد، چشمان شما باز شود و مانند خدا عارف نيك و بد خواهيد بود. زن ديد كه آن درخت براي خوراك نيكو است و به نظر خوش‌نما و درختي دل‌‌پذير و دانش‌افزا، پس از ميوه‌اش گرفته، بخورد و به شوهر خود نيز داد و او خورد؛ آن‌گاه چشمان هر دو ايشان باز شد و فهميدند كه عريانند" (همان: ب3، آيات 7-1) و به دنبال آن مي‌گويد: "و خداوند خدا گفت: همانا انسان مثل يكي از ما شده است، كه عارف نيك و بد گرديده. اينك مبادا دست خود را دراز كند و از درخت حيات نيز گرفته بخورد و تا به ابد زنده ماند" (همان آيه‌ي 23).

همان‌طور كه مشاهده مي‌شود، نقش حوا در مرحله‌ي خطا و جرم كليدي و اساسي است و نقش آدم كمرنگ و بي‌اهميت جلوه داده شده است؛ زيرا شيطان تنها سراغ حوا مي‌رود و او را فريب مي‌دهد و آدم هرگز با شيطان روبرو نمي‌شود و اين حواست كه آدم را مي‌فريبد.

نكات بسيار مهم و جالب ديگري از اين آيات استنباط و استنتاج شده است؛ از جمله آن‌كه شيطان موجودي باهوش و راستگو و دانش دوست و دلسوز بشر تعبير و توصيف شده و حوا نيز به طور غيرمستقيم همين گونه تقديس شده است و در مقابل، خداوند دروغگو، ضد معرفت و حيات جاويد و بدخواه بشر معرفي شده است؛ زيرا حوا بر خلاف پيش‌بيني خداوند پس از خوردن آن ميوه نه تنها نمرد، بلكه آگاه هم شد!

بازتاب اين موضوع در تاريخ عقايد مسيحي به اندازه‌اي است كه تا قرن حاضر فرقه‌هاي گوناگون مارپرستان در كشورهاي مسيحي ظهور نمود‌ه‌اند و مار (شيطان) را نماد خرد مي‌دانند و حتي بعضي از فِرَق مسيحي مار را همان مسيح دانسته‌اند. جوان اُ.‌گريدي [xv] در كتاب خود مي‌نويسد: «ناسني‌ها[xvi] شاخه‌اي از مارپرستان بودند و مانند آن‌‌ها به مار به عنوان نماد خرد احترام مي‌گذاشتند و حتي ممكن است اين نماد را با مسيح يكي دانسته باشند. آن‌ها مانند مكاتب گنوسي معتقد بودند كه مسيح آمد تا معرفت مخفي و پوشيده‌اي را براي شاگردان برگزيده‌اش كشف كند» (اُ.گريدي، 1377: ص83).

در مرحله‌ي پاياني داستان آفرينش، موضوع محاكمه و داوري و صدور حكم نهايي مجازات براي مرتكبين گناه نخستين (آدم و حوا) در كتاب مقدس به اين مضمون مطرح شده است كه خداوند خطاب به آدم گفت: «كه (چه كسي) تو را آگاهانيد كه عرياني؟ آيا از آن درختي كه تو را قدغن كردم كه از آن نخوري، خوردي؟» آدم گفت: «اين زني كه قرين من ساختي، وي از ميوه‌ي درخت به من داد كه خوردم». پس خداوند خدا به زن گفت: "اين چه كار است كه كردي؟" زن گفت: "مار مرا اغوا نمود كه خوردم". پس خداوند خدا به مار گفت: "چون كه اين كار كردي، از جميع بهايم و از همه‌ي حيوانات صحرا ملعون تر هستي. بر شكمت راه خواهي رفت و تمام ايام عمرت خاك خواهي خورد و عداوت در ميان تو و زن، در ميان ذريت تو و ذريت وي مي‌گذارم؛ او سر تو را خواهد كوبيد و تو پاشنه‌ي وي را خواهي كوبيد" (سفر پيدايش: باب 3، آيات17-12). درباره‌ي مجازات حوا نيز اين گونه نقل شده است: "و (خداوند) به زن گفت: الم (درد) و حمل (زايمان) تو را بسيار افزون گردانم. با الم فرزندان خواهي زاييد و اشتياق تو به شوهرت خواهد بود و او بر تو حكم راني خواهـد كـرد" (همان: ب3، آيه‌ي 16).

اما خداوند هنگام محاكمه و مجازات آدم نيز‌ پاي حوا را به ميان كشيده و به وي چنين خطاب مي‌كند: "چون كه سخن زوجه‌ات (حوا) را شنيدي و از آن درخت خوردي كه امر فرمود، گفتم نخوري، پس به سبب تو زمين ملعون شد و تمام ايام عمرت از آن رنج خواهي خورد" (همان: ب3، آيه18).

درباره‌ي عظمت و تأثير گناه انسان بر خداوند و آثار حيرت انگيز آن در بخش ديگري از سفر پيدايش چنين ذكر شده است: "خداوند ديد كه شرارت انسان در زمين بسيار است و هر تصور از خيال‌هاي وي دايماً محض شرارت است و خداوند پشيمان شد كه انسان را بر زمين ساخته بود و در دل خود محزون گشت" (همان: ب6، آيه 7). درباره‌ي موروثي و ذاتي بودن گناه اوليه انسان و انتقال آن از نسلي به نسل ديگر در تورات چنين آمده: "خيال دل انسان از طفوليت بد است" (همان: ب 8 ، آيه22).

واژه‌ي گناه[xvii] و كاركرد آن در ادبيات يهودي و مسيحي و به ويژه در فرهنگ كتاب مقدس به معاني گوناگون و خاصي اطلاق شده و به كار مي‌رود. گاهي به معني مرگ و نيستي، اعم از جسماني و روحاني، به كار رفته است؛ مانند اين آيه در تورات: "هر كسي كه گناه ورزد، او خواهد مرد" (كتاب حزقيال نبي: ب 18، آيه 5؛سفر پيدايش: ب 2، آيه 4) و چنان‌كه در عهد جديد نيز آمده: "گناه به انجام رسيده موت را توليد مي‌كند" (رساله‌ي يعقوب: ب1، آيه 16) و گاهي مراد از گناه، رنج و عذاب الهي است و گاهي به معناي سرپيچي و نافرماني استعمال شده كه در آيات سفر پيدايش ملاحظه شد.

اما وجه غالب و معناي اكثري گناه با مفهوم پيچيده و مبهم موت همراه است. زن صريحاً در زبان و ادبيات كتاب مقدس نماد و عامل تحميل مرگ و رنج و عذاب بر بشر اعلام شده و در آيات بسياري بر اين مسأله تأكيد شده است (نك.هاكس، 1377: صص753؛ 792). چنان‌كه در عهد عتيق آمده است: "گناه با زن آغاز گشت و به سبب اوست كه جملگي مي‌ميريم" (كتاب‌هاي قانوني ثاني: ص514) و يا: "زن، شرم‌ساري و نكوهش به بار آورد" (همان: ص573).

تاكنون به ديدگاه تورات يا عهد عتيق درباره‌ي زن اشاره شد. حال در ادامه‌ي بحث به آراي پديدآورندگان عهد جديد كه خود اولين و معتبرترين مفسر عهد عتيق از نظر پيروان آن مي‌‌باشند، پرداخته مي‌شود.

2-1-1) زن در عهد جديد

نويسندگان عهد جديد از معروف‌ترين ياران مسيح (ع) به شمار مي‌روند و با عقايد و فرهنگ يهودي كاملاً آشنايي داشته‌اند؛ چنان كه پولس رسول خود يكي از بزرگ‌ترين رهبران يهودي بود كه بعداً به مسيحيت روي آورد (ميلر،1981م:ص52).

در عهد جديد علاوه بر تأييد مواضع كلي فكري عهد عتيق مانند برتري و خلقت مستقل مرد و آفرينش آلي و ابزاري زن و نيز مقصر شناختن حوا، آموزه‌هاي بسيار مهم ديگري در راستاي برتري و امتياز بيشتر جنس مذكر و محكوميت و محدوديت هر چه بيشتر زنان مطرح شده است. چنان‌كه درباره‌ي برتري ذاتي و ماهوي آدم بر حوا آمده است: «و زن را اجازت نمي‌دهم كه تعليم دهد يا بر شوهر مسلط شود، بلكه در سكوت بماند؛ زيرا كه آدم اول ساخته شد و بعد حوا» (رساله‌ي اول پولس رسول به تيموتاؤس: ب2، آيات 14-13). هم‌چنين در رساله اول پولس رسول به قرنتيان آمده: «او (آدم) صورت و جلال خداست، اما زن جلال مرد است؛ زيرا كه مرد از زن نيست؛ بلكه زن از مرد است و نيز مرد به جهت زن آفريده نشده، بلكه زن براي مرد، از اين جهت زن مي‌بايد عزتي بر سر داشته باشد» (همان: ب 11، آيات10-7) و در جاي ديگر از همين رساله آمده است: «اما مي‌خواهم شما بدانيد كه سر هر مرد مسيح است و سر زن، مرد و سر مسيح، خدا» (همان: آيات 4-3). آيات بسيار زياد ديگري در اين زمينه وجود دارد كه به همين ميزان اكتفا مي‌شود.

همان‌طور كه مشاهده مي‌شود، نويسندگان عهد جديد علاوه بر ملاك‌ها و دلايلي كه قبلاً در عهد عتيق در اثبات برتري جنس مذكر يا آدم بر حوا مطرح شده بود، شاخصه‌هاي تفسيري جديدي را در اين مسير به كار گرفتند. در آياتي كه ذكر گرديد، استدلال جديدي مطرح شده است، مبني بر اين كه چون آدم از لحاظ زماني مقدم و مسبوق بر حوا خلق شده است، پس آدم برتر از حوا است. به بيان ساده‌تر از تقدم و سبقت زماني خلقت آدم بر حوا، تقدم و سبقت ذاتي و ماهوي آدم را بر حوا استنتاج كرده‌اند كه اين گزاره خود برهاني كاذب و مغالطه‌اي بيش نيست؛ زيرا بين مقدمه و نتيجه‌ي اين گزاره هيچ ارتباط منطقي وجود ندارد. چنان‌كه علت فاعلي و ذاتي خلقت حوا خداوند است و سبقت زماني فقط نشان دهنده‌ي زمان زودتر وقوع تولد آدم است و بس. سبقت زماني ربطي به برتري شخصيت و منشأ ذاتي آدم ندارد. هنگامي اين مقايسه صحيح خواهد بود كه ماهيت و ذات آدم داراي ويژگي و اوصافي مي‌بود كه حوا فاقد آن مي‌بود؛ فرضاً اگر آدم داراي ذات و ماهيتي ازلي و غير حادث و يا لازمان و ابدي و قديم بود و در مقابل حوا داراي ذاتي زمان‌مند و حادث و فاني بود، در اين صورت اطلاق و صدق تقدم ذاتي و برتري ماهوي آدم بر حوا صحيح بود. در صورتي كه آدم و حوا هرگز از نظر نوع و ماهيت جسماني و روحاني و ذاتشان متفاوت نبوده‌اند. بر اساس ادعاي كتاب مقدس تنها ظرف زماني تحقق وجود آدم و حوا با يكديگر مختلف بوده است. اگر اين استدلال صحيح باشد، بنا به گفته‌ي كتاب مقدس تمام موجودات طبيعي مانند آب و هوا و خاك و كرات و حتي فرشتگان و شيطان كه قبل از آدم خلق شدند، بايد به لحاظ سبقت زماني، برتري ذاتي نسبت به آدم داشته باشند. از سوي ديگر تنها آدم نبوده كه بر حوا تقدم زماني داشت؛ بلكه موجودات ديگر هم بودند. علاوه بر آن‌كه آدم نيز بر بسياري از هم‌جنسان خود تقدم زماني داشت؛ ولي هيچ‌كس قائل به چنين امتيازي نشده است؛ چرا كه آدم تنها بر حوا و زنان ديگر تقدم زماني ندارد.

 

نويسندگان عهد جديد اين مطلب را آشكارا در سرتاسر كتاب مقدس به عنوان يك قانون و ضابطه يا اصل موضوعه‌ي حاكم،‌ ساري و جاري ساخته و به دفعات تكرار كرده‌اند و عجيب‌تر آن‌كه اين مغالطه منطقي به ذائقه‌ي بسياري از متكلمين و انديشمندان مسيحي نيز شيرين آمده و نزد آنان مقبوليت عام و تام يافته است.

موضوع ديگري كه پديدآورندگان عهد جديد از آن سخن به ميان آورده‌اند، ايجاد محروميت و محدوديت تعليمي و تربيتي براي زنان بر پايه‌ي استدلال تقدم زماني آفرينش مرد نسبت به زن بوده كه بي‌اساس بودن آن ذكر گرديد.

ياران مسيح و بعدها رهبران اصلي كليسا با استناد به آياتي از كتاب مقدس نظير: «زن را اجازت نمي‌دهم كه تعليم دهد يا بر شوهر مسلط شود؛ بلكه در سكوت بماند. زن با سكوت به كمال اطاعت تعليم گيرد» (همان: ب2، آيه‌ي 13) اقدام به تحريم و تضييع حقوق فردي و اجتماعي زنان از آغاز تاريخ پيدايش مسيحيت تا كنون كرده‌اند.

آن‌چه الاهيات يهودي را به كلي از الاهيات مسيحي جدا مي‌سازد و خيمه‌گاه اصلي الاهيات عهد جديد را بنيان مي‌نهد، قرباني شدن مسيح به خاطر ميراث به جا مانده از گناه اوليه تا عصر وي است. از آن جا كه از نظر راويان عهد جديد، زن (حوا) مقصر و مسئول اصلي گناه نخستين قلمداد مي‌شود، بنابراين مسيح قرباني گناه حوا گشت؛ زيرا در كتاب مقدس مي‌خوانيم: «آدم فريب نخورد، بلكه زن فريب خورده در تقصير گرفتار شد» (همان: ب2، آيه 15 - 13) و نيز در عهد عتيق گفته شده است: "گناه با زن آغاز گشت" (كتاب‌هاي قانوني ثاني: ص514) و يا: «از نافرماني يك شخص (حوا) بسياري گناه كار شدند» (رساله‌ي پولس رسول به روميان: ب5، آيه‌ي20) و يا: «به وساطت يك آدم (حوا) گناه داخل جهان گرديد و به گناه موت و به اين گونه موت بر همه مردم طاري گشت» (همان:آيه‌ي 13) و يا: «بلكه از آدم تا موسي (گناه) موت تسلط مي‌داشت» (همان: آيه‌ي 15) و در جايي ديگر آمده: «هنگامي كه ما هنوز گناه‌ كار بوديم، مسيح در راه ما مرد» (همان: ب5، آيه‌‌ي9) و يا: «به وساطت مرگ پسرش (مسيح) با خدا صلح داده شديم» (همان: ب5، آيه‌ي10) و يا: «جميع ما كه در مسيح عيسي تعميد يافتيم، در موت او تعميد يافتيم (از گناه پاك شـديم)» (همان: ب6، آيه‌‌ي 4) ونيز «مسيح نيز چون يك بار قرباني شد تا گناهان بسياري را رفع نمايد» (رساله‌ به عبرانيان: ب9، آيه‌‌ي 28). نص آيات مذكور به طور كامل گوياي انديشه و مقصود كاتبان عهد جديد است. بنابراين در عهد جديد با شهادت عيسي، غضب الهي دوران عهد قديم رخت بر مي‌بندد و در دوران جديد رحمت الهي باز مي‌گردد و موت تحميلي كه حاصل گناه اوليه بود و حيات جاودانه‌ي بشر را از بين برده بود، دوباره احيا مي‌گردد. اين آموزه در آيه‌ي ذيل به خوبي تصريح شده است: «تا آن‌كه چنان‌كه گناه در موت سلطنت كرد، همچنين فيض نيز سلطنت نمايد به عدالت براي حيات جاوداني به وساطت خداوند ما عيسي مسيح» (رساله‌ي پولس رسول به روميان: ب 5، آيه 22).

به طور كلي در دوران عهد جديد كه دوران رحمت براي مردان است و عدم شمول آن براي زنان، سه مجازات تا پايان تاريخ براي زنان در نظر گرفته شده است: 1- رنج و عذاب ناشي از گناه اوليه حوا، 2- محروميت از تعليم و تربيت (يا ماندن در ناداني و سكوت به تعبير كتاب مقدس)، 3- درد حمل زايمان و حاكميت شوهران؛ چنان‌كه در عهد جديد آمده است: "و زن را اجازت نمي‌دهم كه تعليم دهد يا بر شوهر مسلط شود؛ بلكه در سكوت بماند؛ زيرا كه آدم اول ساخته شد و بعد حوا و آدم فريب نخورد؛ بلكه زن فريب خورده و در تقصير گرفتار شد؛ اما به زائيدن رستگار خواهد شد" (رساله‌ي اول پولس رسول به تيموتاؤس: باب 2، آيات 15-12).

اما جنس مذكر در دوران عهد جديد كاملاً بخشوده مي‌شود و عيسي با خون خويش رحمت الهي را تا پايان تاريخ براي مردان مهيا ساخته و هيچ مجازات ديگري براي مردان در عهد جديد در نظر گرفته نشده است؛ در حالي كه گويا گناه زن آن قدر سنگين است كه در دوره‌ي جديد هم نه تنها از مسيح براي او كاري بر‌نمي‌آيد، بلكه نسبت به دوران عهد قديم يا قبل از مسيح، بر مجازات و رنج و عذاب الهي او نيز افزوده مي‌گردد.

باور آموزه‌ي مجازات الاهي زن، تا نيمه‌ي دوم قرن نوزدهم در اروپا به شدت حاكم بود؛ به‌طوري‌كه درسال 1847م پس از آنكه ماده‌ي بيهوشي كلروفورم كشف و مصرف آن براي جلوگيري از درد زايمان توسط "سيمپ‌سون"[xviii] تجويز شد، كليسا با كاربرد آن در بيمارستان‌ها مخالفت ورزيده و به استناد آيات كتاب مقدس، آن را گناه و نوعي مقابله با اجراي حكم مجازات الاهي در نظر گرفته شده براي زنان، تفسير و تحريم كرد (راسل، 1355: ص71).

 

2-1) زن در الاهيات مسيحي قرون اوليه

از همان آغاز قرون اوليه يا اوايل پيدايش مسيحيت، پذيرش آموزه‌هاي سفر پيدايش كه عمدتاً بحث خلقت آدم و حوا در آن ذكر شده است، براي متفكرين آزاد انديش مسيحي دشوار و غيرقابل قبول مي‌نمود و با مقاومت و توجيه و تفسيرهاي مشروط مواجه گرديد.

 

1-2-1) اگوستين

قديس آگوستينxx]] (430-354م) در "رساله اختيار" آراء خويش را درباره‌ي قبول اختيار و رد گناه اوليه ذاتي بر طبق آموزه‌هاي مسيحي به طور شفاف بيان مي‌كند (دورانت، 1368،ج4، ص86). او در كتاب اعترافات موروثي و ذاتي بودن گناه اوليه را نمي‌پذيرد و مي‌نويسد: "اما اگر من از لحظه تولد گناه‌كار بودم و از آن هنگام كه نطفه‌ام در رحم مادر بسته شد، معصيت با من بود، پس خدايا از تو مي‌پرسم كه كجا و چه وقت، اين بنده‌ي تو معصوم بوده است؟ ديگر از آن زمان نخواهم گفت؛ زيرا چون هيچ اثري از آن در خاطرم باقي نمانده است، مرا با آن كاري نيست" (آگوستين، 1380: ص56). در جايي ديگر نيز تأكيد مي‌كند: "اما گناه را تو خلق نكردي، بلكه تنها حكم آن هستي" (همان: صص 59).

آگوستين رنج حوا و فريب‌خوردگي او را مي‌پذيرد (همان: ص155؛ 442) و در سه دفتر پاياني كتاب اعترافاتش به تفسير آيات اوليه سفر پيدايش به سبك ترتيبي مي‌پردازد. آن‌گاه درباره‌ي تأثير جنسيت در شمول عنايت خداوند چنين مي‌گويد: "جنسيت مرد و زن نيز موجب تفاوتشان در دريافت عنايت تو نمي‌گردد" (همان: ص457). هم‌چنين مي‌گويد: "در ساحت جسم نيز خداوند زن را براي مرد آفريد. او از حيث ذهن و خردمندي هم گوهر با مرد است؛ اما به لحاظ جنسيت، جسمش مطيع او است؛ درست به همان‌سان كه كشش‌هاي طبيعي بايد تحت سيطره‌ي قوه‌ي تعقل نفس قرار گيرند" (همان: ص469) و كمي جلوتر مي‌گويد: "فعل عقلاني را مطيع قانون عقل قرار داديم؛ به همان‌سان كه زن مطيع مرد است" (همان: ص471).

از بيانات آگوستين كاملاً پيداست كه منطوق آيات كتاب مقدس را نمي‌پذيرد و چندين آيه را درباره‌ي خلقت زن كه در سفر پيدايش آمده و يا در عهد جديد بر آن تأكيد شده است، بدون تفسير مسكوت مي‌گذارد. آگوستين در بعضي از آثارش تنها بر شباهت آدم به خداوند اذعان نموده و آدم را نماد مسيح و حوا را نماد كليسا تأويل كرده است (مك گراث: 1384: ج1 ، ص332). آگوستين در تأييد بازتاب گناه اختياري مي‌گويد: "اعمالم از طبيعت من سر نمي‌زند، بلكه گناهان درونم مرا بدان‌ها وا مي‌داشتند. آن پاره‌اي از مكافات گناهي بود كه پدر نخستين من، آدم، از سر اختيار مرتكب شده بود" (همان: ص250).

موضع‌گيري‌هاي آگوستين درباره‌ي آموزه‌هاي مسيحيت متناقض و گاه متزلزل به نظر مي‌رسد و به همين دليل برخلاف عقايد پيشينش، عيسي مسيح (ع) را هم مقتدا و هم شفيع فديه و گناه دانسته و خدا را از اين بابت سپاس گذاشته و مي‌گويد: "اي پدر نيك، تو آن قدر دوستمان داشتي كه براي نجات گناه كاراني هم‌چون ما، حتي پسر خويش را دريغ نكردي و او را قرباني ساختي. آن قدر دوستمان داشتي كه محض خاطر ما، مسيح از حق الوهي خود بهره نجست و به قرباني گردن نهاد كه او را به مرگ، آن هم مرگي بر صليب رهنمون شد" (همان: ص346). آگوستين گويا توجه ندارد كه چگونه ممكن است با ردّ ذاتي بودن گناه و عدم انتقال آن از نسلي به نسل ديگر باز به تاوان دهي مسيح و فديه شدن وي قائل شد؟!

درگيري و مناقشات آگوستين با پلاگيوس (425-335م) [xxi] در باب گناه اوليه مشهور است. پلاگيوس معتقد بود كه گناه نخستين و سقوطي در كار نيست؛ نظريه و فساد جبلي انسان در واقع تأثير گناهان بشر را بزدلانه به گردن خدا مي‌اندازد و استدلال مي‌كرد: "اگر من مكلف به اجراي عملي هستم، پس به انجام آن هم قادرم" (همان: ص87). از نظر پلاگيوس آموزه‌ي گناه نخستين جعلي بوده و از طريق آيين مانوي وارد مسيحيت گرديده است (ژيلسون، 1366: ج1، ص577).

از مبارزات فكري و عقيدتي آگوستين بـا "پـلاگيوس" و پلاگيوسي‌گري بر سر گناه آدم و حوا و چگونگي ورود گـنـاه به جهـان و مسئلـه‌ي هـبوط مي‌توان به اهميت جايگاه اين آموزه‌ي مهم و جنجال برانگيز در قرون اوليه مسيحي پي‌برد (اُ.گريدي، 1377: ص182). هم‌چنين رديه‌هايي كه تا پايان قرون وسطي بر عليه پلاگيوس هم‌چنان نوشته شده است، حساسيت موضوع را مضاعف مي‌گرداند؛ مانند كتاب "شكايت خداوند از پلاگيوس" نوشته‌ي "توماس بردوردين"[xxii](1349-1290م) كه اسقف اعظم كانتربري و استاد دانشگاه آكسفـورد انـگـلستـان بـود و افـكـار او در سـرتـاسـر اروپـا بـه سـرعـت منتشر گـرديـد (مك‌گراث، 1384:ج1 ص86).

آگوستين در كتاب "موعظه"[xxiii] گناه اوليه را حاصل خطاي حوا و عشق شهوت آلود آدم به او دانسته و مي‌گويد: «يك زن (حوا) ما را به تباهي كشاند، اما زني ديگر (مريم) رستگاري را براي ما بازخريد» (‌دورانت، 1368: ج4، ب1، ص 87). از مجموعه‌ي احتجاجات بين ‌آگوستين و پلاگيوس كاملاً استنباط مي‌شود كه آگوستين به جبرگرايي گرايش داشته و نيز نظر مثبتي به حوا و نوع جنس مؤنث نداشته است.

2-2-1) يوليانوس

متفكر ديگري در اين دوره به نام "يوليانوس"[xxiv] اهل علم كلام و مغضوب كليسا بود و به دلايل مواضع عقيدتي‌اش به يوليانوس كافر (زنده در حدود 363 م) معروف شده بود. او درباره‌ي سفر پيدايش و داستان خلقت انسان عقيده داشت: "جز در صورتي كه هر يك از اين داستان‌هاي ] سفر پيدايش[ اسطوره‌اي باشد و چنان‌كه معتقدم يك تعبير نهاني داشته باشد، همه‌ي آن‌ها مشحونند از كفر نسبت به خدا؛ اولاً چنين وانمود مي‌شود كه خدا كه حوا را براي ياري به آدم آفريد، از اين كه او (حوا) موجب سقوط آدم خواهد شد، بي‌‌اطلاع بوده است. ثانيا،ً اين كه خدا آگاهي بر خير و شر (يعني تنها معرفتي كه به ذهن انسان قوام مي‌دهد) را از انسان دريغ مي‌كند و رشك مي‌برد كه مبادا آدمي با سهيم شدن در ميوه‌ي درخت معرفت نيك و بد، حيات جاودان يابد، ثابت مي‌كند كه چنين خدايي به غايت كينه‌توز و حسود است. چرا خداي شما چنين حسود است. حتي انتقام گناهان پدران را از فرزندان مي‌گيرد؟" (همان: ص22).

 

3-2-1) گرگوريوس

پاپ گرگوريوس‌كبير[xxv] (604- 540م) داراي آثار و نوشته‌جات زيادي است؛ از جمله آن كه تفسيري 6جلدي بر كتاب ايوب از كتاب‌هاي مقدس نوشته است. او در يكي از آثارش از ذاتي بودن گناه اوليه دفاع كرده و مي‌نويسد: "بدبختي بشر اين است كه طبيعتش بر اثر گناه ذاتي فاسد است و او را به تباه‌كاري متمايل مي‌كند و اين نقص روحي اساسي، از طريق توليد مثل از پدر و مادر به كودك انتقال مي‌يابد. اگر آدمي را به حال خود رها گذارند، گناه بر روي گناه انباشته مي‌كند و به راحتي مستوجب لعن ابدي مي‌شود" (همان: ص676).

پس از ذكر نمونه‌هايي از الاهيات قرون آغازين جهان مسيحيت، آشنايي لازم با فضاي فكري و كلامي اين دوران به ويژه در زمينه تفكر و ديدگاه‌هاي رايج آن دوران مربوط به زنان (حوا) به دست آمد. حال به بررسي انديشه‌هاي كلامي مربوط به زنان در دوران قرون ميانه (وسطا) پرداخته مي‌شود.

 

3-1) زن در الاهيات مسيحي قرون ميانه

 

اهميت و نسبت الاهيات مسيحي قرون ميانه با مسئله‌ي زن را مي‌توان در چندين ويژگي و خصيصه خلاصه نمود: اول تداوم و حفظ موضوع زن از طريق تفسير مبحث خلقت انسان در سفر پيدايش و آموزه‌‌ي گناه نخستين؛ دوم ايجاد زمينه‌ي تشكيك نظري و كلامي درباره‌ي عصمت ذاتي مريم (ع) و تأييد و تثبيت تاريخي عدم عصمت مريم (ع) كه در اواخر قرون وسطا در تحقيقات برآمده از انجيل‌پژوهشي رخ داد. اين امر منجر به فرو ريختن قداست چهره‌ي تنها اسطوره و زن آرماني جهان مسيحي يعني مريم (س) كه از او به حواي دوم در ادبيات ديني تعبير مي‌شود، شد. مريم در گذشته نقش جبران كننده‌ي حواي گناهكار را ايفا مي‌نمود. در نتيجه با ايجاد زمينه‌ي بحران و خلاء هويت براي زن مسيحي كه ديگر الگو و مقتدايي نداشت كه به او تأسي و اقتدا نمايد و با تشديد بحران هويت در اثر عدم وجود زن آرماني مسيحي در دوران رنسانس و نهضت اصلاح ديني زمينه‌ي اصلي و بستر پيدايش مكتب فمينيسم فراهم آمد كه توضيح تاريخي آن در بخش اول اين گفتار به تفصيل بررسي و بيان شد.

 

سومين خصيصه‌ي (اواخر) اين دوران آن است كه به ابتكار و همت والاي الهي‌دانان اديب و نامي، آموزه‌‌هاي ديني مسيحي مرتبط با زنان از عرصه‌ي الاهيات وارد ساحت ادبيات غربي و ساير علوم ديگر گرديد و از آن‌جا به ادبيات و فرهنگ جهاني راه يافته و رسوخ نمود. تأثيرات شگرف اين جريان فرهنگي در ادوار بعدي به طور بارز بررسي و بازگو خواهد شد.

 

1-3-1) آنسلم

قديس آنسلم[xxvi] (1109-1033م) بزرگ‌ترين الهي‌دان ايتاليايي و مؤثرترين نظريه پرداز مسيحي قرون وسطا است كه آثار كلامي بسيار مهمي از وي برجا مانده است. او در يكي از رسائل خود به نام "چرا خدا به صورت بشر در‌آمد؟" كوشيد تا به كمك دلايل عقلاني، اساسي‌ترين اعتقاد مسيحيان يعني آموزه‌ تجسد و تجلي خداوند را در هيأت يكي از آدميان (عيسي مسيح) ثابت كند. قبل از آنسلم به اين سؤال جوابي داده شده بود كه قديس "آمبروسيوس"[xxvii] (استاد آگوستين)، پاپ لئو اول و چند تن از آباء كليسا آن را صحيح مي‌دانستند و همگي در مقام مدافعه از آن سخن گفته بودند. طبق آن نظريه‌ آدم و حوا چون از فرمان الهي تمرد كردند و ميوه‌ي نهي شده را خوردند، خود و اخلاف خود را به ابليس فروختند؛ بنابراين بشر فقط در صورتي مي‌توانست از دام شيطان و ورطه‌ي دوزخ بجهد كه خداوند به صورت آدمي درآيد و به قتل برسد. آنسلم به استدلال دقيق‌تري مبادرت جست؛ وي گفت: "سركشي آدم و حوا گناهي بود به غايت بزرگ؛ زيرا تمرد از امر ذاتي لايتناهي بود و نظام اخلاقي جهان را متزلزل مي‌ساخت، تنها كفاره‌‌اي لايتناهي مي‌توانست اين گناه به غايت بزرگ را جبران كند؛ فقط وجود لايتناهي قادر به دادن چنين كفاره‌اي لايتناهي بود. خداوند به صورت آدمي (عيسي مسيح) درآمد تا تعادل اخلاقي جهان را باز گرداند" (دورانت، 1368: ج4، ص 1261).

 

2-3-1) كانشي و ابن ميمون

"ويليام كانشي"[xxviii](1154- 1080م) پيرو مكتب "پيرآبلار"[xxix] (1142- 1079م) بود و تحت تأثير حكمت مدرسي در ابتدا به رد معاني ظاهري داستان خلقت حوا از دنده‌‌ي آدم پرداخت و صرفاً آن را نمادي رمزي و تمثيلي تلقي كرد. پس از شكاياتي كه از وي به رهبران كليسا و قديس "برنار"[xxx] شد، بنابه گفته‌ي مورخين، توبه نموده و از افكار بدعت‌ ‌آميز خويش دست برداشته و سرانجام پذيرفت كه حوا از دنده‌ي آدم آفريده شده است!! (همان: ص1282).

"ابن ميمون يهودي" (1204- 1135م) نيز تفسير نماديني از سفر پيدايش داشت. به اين بيان كه حضرت آدم روح يا عرض فاعل است. حوا هيولاي (ماده‌اي بي‌شكل) منفعل است كه سرچشمه‌ي تمام شر است و مار (شيطان) قوه‌ تخيل است (همان: ص527).

 

 

 

3-3-1) آكوئيناس

"توماس‌آكوئيناس"[xxxi] (1274-1225م) الـهي‌دان برجـسته و نام‌آور در كتاب "الاهيات جامع"[xxxii] از ماجراي خلقت آدم و حوا تحليل جانبدارانه و خاص و مذكر‌گرا داشته و مي‌گويد: "به واسطه‌ي پندار نادرست حوا درباره‌ي نيكوكاري بود كه آدم از فرمان خداوند تمرد كرد و اكنون هر نسلي بايد لكه‌ي آن گناه نخستين را همراه داشته باشد" و نيز: "جنس مؤنث در واقع مذكري است كه منحرف شده است (يعني‌حرام‌زاده و نامشروع است) . زن محتملاً نتيجه‌ي نقصي است در قوه‌ي توليدي مرد يا عاملي خارجي مثل باد مرطوب جنوب" و در جاي ديگر نيز مي‌گويد: "زن نتيجه پيروزي هيولا بر صورت است. در نتيجه‌ زن از لحاظ جثه و عقل و اراده موجودي است ضعيف‌تر. ميل شهواني زن به مراتب بر مرد تفوق دارد؛ حال آن‌كه مرد حكايت تجلي عنصر پايدارتري است. مرد و زن هر دو شبيه خداوند آفريده شده‌اند. لكن اين امر در مورد مرد مخصوصاً بيشتر صدق مي‌كند. مرد آغاز و انجام زن است، همان‌سان كه خداوند سرچشمه و پايان كائنات است. زن در همه چيز به مرد محتاج است ؛ ليكن مرد تنها براي توليدمثل نيازمند زن است. مرد كليه‌ي امور را بهتر از زن انجام ‌مي‌دهد، حتي توجه به خانه را. زن صلاحيت تصدي هيچ گونه شغل مهمي را در دستگاه كليسا يا مملكت ندارد. زن جزئي از مرد است. واقعاً يك دنده‌ي اوست" (همان: ص1311؛ مك‌گراث، 1384: ج1، ص224).

آكوئيناس در موضع‌ ديگري در باب علت برتري مرد بر زن چنين استدلال كرده است: "پدر عامل فعل است و حال آن‌كه مادر عامل جسماني يا انفعالي محسوب مي‌شود. زن ماده‌ي بي‌شكل تن را در اختيار مرد مي‌گذارد و اين ماده از نيروي شكل دهنده‌اي كه در مني پدر است، شكل مي‌پذيرد" (همان: ص1305). هم‌چنين مي‌گويد: "زن طبق قانون طبيعت بايد مطيع و منقاد باشد و حال آن كه يك نفر برده نيز چنين نيست... . كودكان بايد پدران خود را بيش از مادران‌شان دوست بدارند" (همان: ص1111).

آكوئيناس با كاربرد ضمير مذكر براي خداوند به تبعيت حكماي مدرسي به معناي حقيقي مخالف بود (دورانت،1368:ج8 ،ص 729؛ ج1،ص487)؛ زيرا خداوند را همانند "باروخ بنديكت اسپينوزا"[xxxiii] انفعال ناپذير مي‌دانست ( اسپينوزا، 1376: ص304).

مريم شناختي حوزه‌ي ديگري از الاهيات مسيحي است كه آكوئيناس متعرض آن شده و در نهايت به تضعيف منزلت زن انجاميد. انكار عصمت مريم (ع) به طور كلي موقعيت زن را در الاهيات سست نمود. آكوئيناس، عصمت ذاتي مريم (ع) را انكار نموده، او را فردي عادي و شريك در وضعيت بشر گنه‌كار مي‌دانست. در الاهيات مسيحي تا قبل از آكوئيناس، مريم (ع) منبع فيض و واسطه و شفيع بين انسان و خدا محسوب مي‌شـد.

"دانـزاسكوتـس"[xxxiv](1308-1265م) با موضع‌گيري شديد در برابر آكوئيناس "نظريه‌ي لقاح مطهر" را مطرح نمود و از عصمت ذاتي مريم (ع) و نقش وي در نجات و رستگاري انسان از گناه اوليه دفاع نمود و سعي كرد حوزه‌ي مريم شناختي را تثبيت كرده و گسترش دهد. ولي در نهايت تحقيقات انجيل پژوهي به نفع نظريه آكوئيناس تمام شد و اسكوتوس در اين راه موفقيت چنداني نيافت (مك گراث، 1384: ج1، ص102).

 

آراء و انديشه‌هاي فلسفي و كلامي توماس آكوئيناس به مرور زمان به مكتب مهمي كه بر گرفته از نام كوچك او بود، مكتب (توميسم)، مبدل شده و حيات آن تا عصر حاضر هم چنان ادامه يافته است. آثار بسياري در شرح افكار و مكتب آكوئيناس تاكنون نگاشته شده است. عده‌ي فراواني از فلاسفه و متكلمين مسيحي معاصر نظير "اتين ژيلسون"[xxxv] فرانسوي (1978- 1884م) و "فردريك چارلز كاپلستون"[xxxvi] (...- 1907م) خود را پيرو مكتب وي مي‌دانند كه به "نوتوميست‌ها"[xxxvii] مشهورند.

 

 4-3-1) دانته

دانته آليگيري[xxxviii] (1324- 1265م) از نويسندگان ايتاليايي و ادباي مشهور قرون وسطا و كاتوليكي بسيار مؤمن و متعصب بود. در كتاب بسيار معروفش "كمدي الاهي"[xxxix] كمال ذاتي آدم و خلقت وي را اين گونه توصيف مي‌كند: "اي تنها ميوه‌اي كه رسيده آفريده شدي" (دانته، 1378: ج3، سرود26، ص1507) و در برابر تجليل از منزلت آدم با اكراه خاصي از آفرينش حوا چنين سخن مي‌گويد: "تو پنداري كه آن سينه‌ (سينه‌ي آدم) كه دنده‌اي از آن بركشيده شد تا از آن چهره‌ي زيبايي پديد آيد (حوا) كه كامش براي سراسر جهانيان چنين گران تمام شد" (همان: ج3، سرود 13، ص1298). دانته در بخش ديگري به محاكمه و سرزنش حوا پرداخته و مي‌گويد: "بي‌پروايي حوا را سخت به باد ملامت مي‌گيرم؛ زيرا كه در آنجا آسمان و زمين فرمان‌بردار بودند، زني يكه‌تاز و تازه آفريده، طاقت آن را نيافت كه حجابي بر روي داشته باشد و حال آن‌كه اگر در زير اين حجاب از در فرمانبرداري درآمده بود، مرا زودتر و بيشتر لذاتي چنين وصف ناپذير نصيب مي‌آمد" (همان: ج1، سرود 29، ص947).

مقصود دانته از واژه‌ي حجاب، شرم و حيايي است كه حوا بايستي از گستاخي و كنجكاوي ورزيدن وخوردن ميوه‌ي درخت معرفت خودداري مي‌كرد و در عالم بي‌خبري هم‌چنان باقي مي‌ماند. نقش دانته در تعميم و انتقال و كشاندن آموزه‌هاي الاهيات مسيحي به عرصه‌ي ادبيات رمانتيك ديني اروپا بسيار حياتي است.

ترجمه شاهكار ادبي او به دهها زبان و استقبال بي‌سابقه از آثارش حاكي از تأثيرگذاري گسترده‌ي وي بر ادبيات و فرهنگ جهاني مي‌‌باشد؛ به گونه‌اي كه پس از او به تقليد از آثارش شاهكار‌هاي ادبي فراواني در سطح اروپا ظهور نمود و به ويژه در دوره‌ي رنسانس به اوج خود رسيد كه شرح بيشتر و مستند آن در بخش آتي اين نوشتار خواهد آمد .

ادامه دارد.... .

 

فهرست منابع:

  • "كتاب مقدس" (عهد عتيق، عهد جديد)، چ3، نشر ايلام، 2002م.
  • "كتاب‌هايي از عهد عتيق" (كتاب‌هاي قانوني ثاني) بر اساس كتاب مقدس اورشليم، ترجمه پيروز سيار، چ1، نشر ني، 1380ش.

 

  • آگوستين: "اعترافات"، سايه ميثمي، چ2، دفتر پژوهش و نشر سهروردي و مركز بين‌المللي گفتگوي تمدن‌ها، 1380ش.
  • مك‌گراث، ‌آليسر: "درس‌نامه الاهيات مسيحي"،ج1، ترجمه بهروز حدادي، چ1، مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب، 1384ش.
  • ا.گريدي، جُوان: "مسيحيت و بدعتها"، ترجمه عبدالرحيم سليماني اردستاني، چ1، مؤسسه فرهنگي طه، 1377ش.
  • اسپينوزا، باروخ: "اخلاق"، ترجمه‌ي محسن جهانگيري، چ2، مركز نشر دانشگاهي، 1376
  • دانته آليگيري: "كمدي الهي برزخ، دوزخ، بهشت"، 3جلد، ترجمه‌ي شجاع‌الدين شفا، چ8، اميركبير، 1378ش.
  • دورانت، ويل: "تاريخ تمدن، اصلاح ديني"، ج6، ترجمه فريدون بدره‌اي، سهيل آذري، پرويز مرزبان، چ2، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، 1368ش.
  • دورانت، ويل: "تاريخ تمدن، عصر ايمان"، ج4، ترجمه ابوطالب صارمي، ابوالقاسم پاينده، ابوالقاسم طاهري، چ2، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، 1368ش.
  • دورانت، ويل: "تاريخ تمدن، قيصر و مسيح"، ج3، ترجمه‌ي حميد عنايت، پرويز داريوش، علي اصغر سروش، چ 2، سازمان انتشارات آموزش انقلاب اسلامي، 1367ش.
  • راسل، برتراند: "علم و مذهب"، ترجمه‌ي رضا مشايخي، چ1، دهخدا، 1355ش.
  • ژيلسون، اتين: "روح فلسفه قرون وسطي"، علي مراد داودي، چ1، شركت انتشارات علمي و فرهنگي، 1366ش
  • ميلر، و.م: "تاريخ كليساي قديم"، ترجمه علي نخستين و عباس آريان‌پور، چ2، انتشارات حيات ابدي، 1981م.
  • مستر هاكس: "قاموس كتاب مقدس"، چ1، اساطير، 1377ش.
  • دورانت، ويل و آريل: "تاريخ تمدن، عصر لويي چهاردهم"، ج8، ترجمه پرويز مرزبان، ابوطالب صارمي، عبدالحسين شريفيان، چ1، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، 1368ش. 


:: موضوعات مرتبط: مسیحیت , ,
:: برچسب‌ها: مسیحیت , فمنیسم ,
تاریخ :
بازدید : 251
نویسنده : محمد

-3-4-3) مونتسكيو

انتقادات حقوقي از نظام حقوقي كتاب مقدس، هرگز مختص به فمينيست‌ها نبود؛ گرچه آنان مايلند كه اين‌گونه وانمود شود. «مونتسكيوي» فرانسوي(1755-1689) كه از اعضاي دايرةالمعارف و در ابتدا (1731م) فراماسونر بود (رك. دورانت، 1369: ج9، صص395-390) و از جناح معتدل مذهبي اين گروه محسوب مي‌شد، در كتاب «روح القوانين» سخن بسيار عجيبي بيان كرده است؛ وي عامل عدم رشد و توسعه‌ي مسيحيت را نظام حقوقي انعطاف‌ناپذير آن نسبت به زنان دانسته و تحليل كرده است و در مقابل علت پيشرفت اسلام را نظام برتر حقوقي آن درباره‌ي زنان مي‌داند (رك. منتسكيو، 1362: ص434).

 7-3-4-3) ژان ژاك روسو

ژان ژاك روسو[liv] (1778-1712م) فيلسوف فرانسوي، از اصحاب دايرةالمعارف و مرتبط با زنان سالن‌دار بود. وي در مجموعه‌ي آثار خويش با شيوه‌هاي مختلف به مسايل زنان اشاره نموده و راه‌حل‌هايي مبتني بر نگاه اصلاح‌گرايانه مسيحيت سنّتي ارايه نموده است. اين ديدگاه‌ها كه مورد قبول جناح‌هاي سنتي اين گروه نبود، در رساله‌اي به نام «گفتار در منشا عدم مساوات»، ريشه‌هاي نابرابري را در مالكيت خصوصي تحليل كرده (دورانت، 1370: ج10، ص107) و خواهان مساوات قضايي و آموزشي براي زنان و مردان است.

روسو نص صريح و لفظي كتاب مقدس را درباره‌ي زنان نافذ و معتبر مي‌شمرد (همان: ص41) و از اين جهت مورد حمله‌ي شديد دو گروه متضاد قرار مي‌گيرد؛ يكي اصحاب كليسا به دليل نظرات اصلاحي و رد الاهيات كتاب مقدس(همان: صص 245؛ 251) و ديگري فيلسوفان عصر روشنگري مانند ولتر و نيز فمينيست‌ها، به دليل وفاداري روسو به آموزه‌هاي كتاب مقدس درباره‌ي زنان و سرانجام مشاجرات و انتقادات روسو به لامذهبي اصحاب دايرةالمعارف (همان: ص210).

همان‌طور كه ملاحظه گرديد، موارد مذكور تنها براي آشنايي با ميزان ديانت اصحاب دايرةالمعارف گزينش شده است و با مراجعه به منابع معتبر مي‌توان از موارد بسيار زيادي از انحرافات اخلاقي، هرزگي‌ها و روابط نامشروع جنسي تا مرز ازدواج با محارم در نزد اين گروه اطلاع يافت (دورانت، 1370: ج11، ص845 ؛ ج10، ص1225).

اين چنين، جنبش زنان به تدريج و به طور ناخواسته به موضع رويارويي با آموزه‌هاي كتاب مقدس سوق پيدا كرد و در راستاي پيشبرد اهداف خويش به يكي از اين دو راه متوسل گرديد: نخست تفسير و توجيه دل‌خواهانه آموزه‌هاي مسيحيت كه تقريباً غير ممكن بود و ديگري نفي كامل و كنار گذاردن آن؛ از اين رو، در طول تاريخ غرب، مي‌توان نظاره‌گر ادامه‌ي اين دو جريان به طور موازي در كنار هم بود.

5-3) كوئيكرها

«كوئيكرها» يا انجمن دوستان، گروهي صلح‌طلب منشعب از جناح چپ «پيوريتن‌ها»[lv] يا پاك‌دينان پروتستان بودند كه در خلال رياست جمهوري كرامول[lvi] (1658-1653م)، به رهبري جورج فاكس[lvii] (1691-1624م) در انگلستان ظاهر و سركوب شدند (مولند، 1381: ص441).

جورج فاكس در خانواده‌اي پارسا به دنيا آمد و در سال 1643 (به گفته‌ي خود وي) در اثر يك تحول روحي انزوا گزيد و به عبادت و خواندن مكرر كتاب مقدس رو آورد. در سال 1646 مدّعي شد كه عيسي مسيح(ع) با وي سخن گفته است. وي به اتهام الحاد و بر هم زدن مجالس و مراسم آيين كليسايي چندين‌بار محاكمه و زنداني شد. پيروانش را ابتدا «انجمن دوستان»[lviii] خواند و بعدها «فرزندان روشنايي»[lix] ناميد. در جريان يكي از محاكمه‌هاي خويش، به قاضي دادگاه نصيحت كرد كه در برابر كلام خدا با حالت خضوع بلرزد. قاضي به او گفت: من «كوئيكر»[lx] (لرزنده) نيستم. از آن تاريخ به بعد، اعضاي اين انجمن به «كوئيكرها» مشهور شدند. كوئيكرها شايستگي احراز مقام روحاني را براي زنان قايل بودند؛ فلذا شرايط عضويت و شركت در جلسات اين انجمن، براي زنان و مردان به صورت مختلط، يكسان و مجاز بود (گروه نويسندگان، 1353: ج4، ص614) همين امر باعث جذب گسترده‌ي زنان به اين گروه گرديد.

اكثر پيروان كوئيكرها به زندان افتاده و شكنجه‌هاي سختي را متحمل شدند؛ اموالشان مصادره گرديد و به طور كلّي از لحاظ اجتماعي مطرود شدند. به همين جهت بسياري از نويسندگان و الهي‌دانان پروتستان، حاضر نيستند حتي نامي از آن‌ها در كتاب‌هايشان ببرند. در فاصله‌ي سال‌هاي1661 تا 1687 ميلادي، 13 هزار نفر و بنا به قولي 60 هزار نفر از آن‌ها دستگير شدند. از اين تعداد حدود 4 هزار نفر در زندان‌ها به سر بردند و حدود پنج هزار نفر نيز جان سپردند (رك. دورانت، 1368: ج8، صص244؛ 309 ؛ 311 ؛ 489) كوئيكرها با انكار شعاير مقدس و هرگونه اعمال ديني و شريعت فقهي، راه افراط را پيمودند؛ كليسا را بت‌خانه دانسته و هرگونه وعظ و مراسم آن را كفرآميز تلقي كردند. انجيل كوئيكرها نور باطني و دروني آن‌ها بود كه از طريق تجربه‌هاي عرفاني حاصل مي‌شد. شركت‌كنندگان در جلسات، ساعت‌ها به حالت سكوت مطلق مي‌نشستند تا نور الهي بر آن‌ها تابيده و مشمول لطف ربوبي گردند. مرام آنان شباهت زيادي به آداب فراماسون‌ها داشت. اعضاي اين گروه، فقط با هم‌كيشان خود حق ازدواج داشتند؛ از تجارت برده منع شده و در صورت اشتغال، از انجمن اخراج مي‌گرديدند. كوئيكرها در تصويب قانون منع تجارت برده، در پارلمان انگليس در سال 1807، بسيار مؤثر بودند. اين نهضت در سال 1654م، توسط دو زن در لندن معرفي شد و سپس به ايرلند، آمريكاي شمالي و هلند راه يافت.

«ويليام پين»[lxi] از اعضاي كوئيكر، فرزند يك درياسالار انگليسي بود كه در سال 1682 با مجوز دولت انگليس به اتفاق چند كوئيكر وارد يكي از ايالات شرقي آمريكا شد[lxii] و آن ايالت را «پنسيلوانيا»[lxiii] ناميد و بر اساس اصول كوئيكر‌ها، آن را اداره نمود و مركز آن را «فيلادلفيا»[lxiv] به معني محبت نام نهاد. فيلادلفيا در حقيقت به آرمان‌شهر كوئيكر‌ها تبديل شد و از آن زمان تاكنون جمعيت اصلي كوئيكرها در آن‌جا مستقر مي‌باشد.

نكته‌ي مهم و قابل توجه اين است كه اعضاي اين گروه با اصحاب دايرةالمعارف و زنان سالن‌دار ارتباط و همكاري نزديكي داشتند؛ به طوري‌كه گفته مي‌شود، پنسيلوانيا به قبله‌گاه و آرزويي خيال‌انگيز براي ولتر بدل شد و او تا پايان عمر، حسرت اين سفر را مي‌خورد (دورانت، 1369: ج 9، صص279؛ 530).

با ورود كوئيكرها به آمريكا، زمينه و بستر مناسب براي رشد و توسعه‌ي انديشه‌هاي ضد برده‌داري و دفاع از حقوق زنان و هم‌چنين فمينيسم مذهبي با صبغه‌ي كوئيكري فراهم گرديد. از اين‌جا نيز مي‌توان دريافت كه چه نسبتي ميان جنبش زنان اروپا و آمريكا وجود داشته و تأخير يك قرنه‌ي آن نيز از چه جهت بوده است. ضمن اين‌كه روشن مي‌شود فمينيسم امريكايي، خودجوش نبوده و جنبه‌ي وارداتي داشته است. شكست دموكراسي در آمريكا به واسطه تقلب و فريبكاري‌هاي فراوان جناح‌هاي رقيب سرمايه‌داري، نسبت رأي دهندگان مرد آمريكايي را از 80% در سال 1885م. به 50% در سال 1924 تقليل داد (دورانت، لذات فلسفه، 1369: ص338). همين امر سياست‌گذاران و دولتمردان آمريكايي را به فكر بهره‌برداري از جامعه زنان انداخت؛ زيرا با ورود زنان به صحنه‌هاي انتخابات حدود 8 ميليون رأي به كل آرا افزوده مي‌شد.

به اقرار بعضي از مورخان، مانند «آندره موروا»ي امريكايي، تصويب لايحه‌ي حق رأي زنان در سال 1920 در امريكا به اراده‌ي دولت وقت و همراه با تبليغات فراوان براي بر هم زدن معادلات انتخاباتي به نفع يكي از دو جناح جمهوري‌خواه و دموكرات صورت گرفت (موروا، بي‌تا: ص632). نكته‌ي قابل تأمل ديگر، توجه به پروسه‌ي سيرتحول نزولي مذهب كاتوليك سنتي و حذف تدريجي شاخ و برگ‌هاي آن از مرحله‌ي حذف رهبري روحانيت پاپ تا مرحله‌ي ظهور پروتستانتيسم و تكيه بر كتاب مقدس و سپس حذف تدريجي كتاب مقدس است.

در اين راستا و با توجه به انتقاداتي كه در مورد ادبيات كتاب مقدس از قبيل مذكر‌گرايي و نگاه تبعيض‌آميز به زنان مطرح گرديد، در امريكا نيز رهبران جنبش زنان دست به تفسير و بازسازي معنايي كتاب مقدس زدند؛ از جمله آن‌ها «اليزابت كدي[lxv] استانتون[lxvi]» است كه به اتفاق «سوزان. ب. آنتوني»[lxvii] در سال 1869 انجمن ملي طرفداران حق رأي را تشكيل داد و كتاب «انجيل زنان» را كه تفسير فمينيستي بر بخش‌هايي از كتاب مقدس بود، در سال 1895 تأليف نمود. وي در مقدمه‌ي كتابش چنين نوشت:

«قانون شرع و قانون مدني، كليسا و دولت، كشيشان و قانون‌گذاران، احزاب سياسي و فرق مذهبي همه به ما آموخته‌اند كه زن بعد از مرد، از مرد و براي مرد، موجودي پست و تابع مرد آفريده شده است. سبك‌ها، شكل‌ها، تشريفات و رسوم جامعه، آيين‌ها و انضباط كليسا، همه از اين انديشه ناشي مي‌شوند...» (گيدنز، 1373: ص500).

 

4) رويكرد ضد ديني پيشگامان فمينيسم

بررسي گرايشات و رويكرد‌هاي مكتب‌هاي فمينيستي معاصر به دين، بر اساس مباني فكري، كلامي و فلسفي آن‌ها بسيار دشوار است. گروهي از حيث زبان‌شناختي و ادبي به تحليل و نقد گرايش جنسيتي ادبيات كتاب مقدس پرداخته؛ دسته‌اي از منظر حقـوقي، سـياسي و جـامعه‌شـناختي؛ جمعي بـا نـگرش فلسفي، معرفـت‌شناختي و روان‌شناختي و عده‌اي از بُعد تاريخي و بررسي اعتبار متون و اسناد آن و جماعتي با بينش علمي و تجربي به تجزيه و تحليل آموزه‌هاي كتاب مقدس پرداخته‌اند كه در اين مجال اندك و با عنايت به پيوند و رديابي بازتاب انديشه‌هاي مذكور و مؤثر بر تفكر و بينش فمينيست‌هاي معاصر، تنها به ذكر سه نمونه اكتفا مي‌شود:

 1-4) جان استوارت ميل

«استوارت ميل»[lxviii] فيلسوف انگليسي (1873-1806م) پروتستان‌گرا، در اثر فمينيستي بسيار مشهور خود، «انقياد زنان»، به دو آموزه‌ي مسيحي از منظر حقوقي با زيركي انتقاد مي‌كند. وي وجوب تمكين زن از شوهر را بردگي كامل و برخلاف نص صريح كتاب مقدس (نك. رساله‌ي پولس به افسسيان، باب 5، آيه‌ي 22) دانسته و مي‌گويد:

ـ «به عقيده‌ي من، اصلي كه روابط اجتماعي ميان زن و مرد را تنظيم مي‌كند و بر مبناي آن، يك جنس تحت انقياد قانوني جنس ديگر قرار مي‌گيرد، از اساس نادرست است و بايد به جاي اين اصل، اصل ديگري نشاند» (ميل، 1379: ص1).

ـ «ازدواج عملاً تنها بردگي است كه قانون ما آن را به رسميت مي‌شناسد» (همان: ص126).

ـ «البته ترديدي نيست كه كليسا چنين دستوري داده است؛ اما دشوار است چنين دستوري را از مسيحيت بدانيم. مي‌گويند پولس قديس گفته است: زنان، از شوهران خود اطاعت كنيد؛ اما هم او گفته است: بردگان، از اربابان خود اطاعت كنيد» (همان: ص71).

ميل با به كارگيري عبارات مبهم و دو پهلو از رويارويي مستقيم با كليسا و جامعه‌ي ديندار عصر خود طفره رفته و گاهي در قالب ستايش از مسيحيت، عقايد خود را تبليغ مي‌نمايد؛ بدون آن‌كه مدركي ارايه دهد. وي مي‌نويسد:

«فلسفه و دين به جاي اين‌كه بر خودپرستي مردان لگام زنند، به طور كلي به دفاع از آنان برمي‌خيزند و هيچ چيز اين نقص را مهار نمي‌كند؛ مگر اعتقاد به برابري همه‌ي انسان‌ها كه نظريه‌ي مسيحيت است؛ ولي مسيحيت هيچ‌گاه آن را آموزش نمي‌دهد و افزون بر اين، نهادهايي را كه بر برتري يك انسان بر انسان ديگر بنياد گرفته‌اند، مقدس مي‌شمرد» (همان: ص66).

محور اصلي ديگري كه ميل در اين كتاب در نظر دارد، تأكيد بر حق رأي زنان و مشاركت آنان در پارلمان و حق تحصيل و آموزش آنان است. وي مي‌گويد: «در همين اواخر، هزاران زن به رهبري زنان برجسته‌اي كه در جامعه شهرت و اعتبار دارند، از پارلمان خواسته‌اند كه از حق رأي برخوردار شوند. خواست ديگر زنان كه بي‌ترديد دروازه‌هاي موفقيت را به روي آنان خواهد گشود، اين است كه هم‌چون مردان به تحصيل بپردازند» (همان: ص20). ميل نقش و اهتمام زنان انگليسي را در دعوت از همسران خود به تغيير آيين مذهبشان (از كاتوليك به پروتستان) مورد تأييد و تحسين قرار مي‌دهد (همان: ص138).

دولت و كليساي كاتوليك با استناد به كتاب مقدس (نك. رساله‌ي اول پولس رسول به قرنتيان، باب 14، آيه‌ي 36-34) كه زنان بايد حتي در كليسا سكوت كنند و نيز حق آموزش در خارج از خانه را ندارند، با نظر ميل مخالفت مي‌كردند. ميل در مقابله با آن‌ها اشكالات حقوقي ديگري نيز مطرح مي‌كند؛ مانند مخالفت با حق تنفيذ رأي پدر در عقد دختر باكره كه در تناقض آشكار با حكم شريعت مسيحي است (همان: ص45).

نكته‌ي قابل تأمل ديگري كه در كتاب كم حجم ميل به چشم مي‌خورد، تمجيد وي از شخصيت علمي، اجتماعي و سياسي مادام دوستال در دو مورد مي‌باشد كه تعلق خاطر وي را به زنان سالن‌دار و اصحاب دايرةالمعارف مي‌رساند (همان: ص38 ؛ 109). ميل براي جلب توجه زنان به ادعاهاي غير واقعي روي آورده و آنان را در امر شناخت برتر از مردان دانسته و به تفوق قدرت شهود ادراكي براي زنان قايل شده است (همان: ص89). وي هم‌چنين در باب وظايف زنان، محدوديت‌هايي را پذيرفته و به طور تلويحي از آن‌ها حمايت كرده است (همان: ص74).

2-4) برتراند راسل

«راسل»[lxix] فيلسوف و رياضي‌دان معروف انگليسي (1969-1872) است كه حدود شصت و سه اثر در زمينه‌هاي گوناگون بر جاي گذاشته است. سه اثر را تحت عناوين «زناشويي و اخلاق» در سال 1929، «دين و علم» در سال 1935 و «چرا مسيحي نيستم» در سال 1957، به طور اختصاصي درباره‌ي دين نگاشته و مواضع انتقادي خود را درباره‌ي آموزه‌هاي مسيحيت به ويژه در مورد زنان در آن‌ها تبيين كرده است. در ميان اين سه اثر، كتاب «زناشويي واخلاق» در سال 1950م، به عنوان مهم‌ترين اثر فمينيستي در دفاع از حقوق زنان، برنده‌ي جايزه‌ي نوبل شد. راسل در هر سه كتاب تقريباً مطالب مشابهي را درباره‌ي زنان مطرح مي‌كند؛ به لحاظ اهميت كتاب «زناشويي و اخلاق» تنها به بررسي اين اثر اكتفا مي‌شود.

راسل در دفاع از آزادي و حقوق زنان، تفكر انتقادي و آراي ابتكاري خويش را به طور مبسوط ارايه مي‌دهد. وي ضمن حمايت صريح از انديشه‌هاي مري وولستون كرافت و جان استوارت ميل (رك. راسل، 1357: ص79) و انقلاب كبير فرانسه (همان: ص75) و وابستگي خود به حلقه‌ي فكري آن‌ها، انتقادات سختي را بر آموزه‌هاي كتاب مقدس و كليسا در دو حوزه‌ي حقوق و اخلاق وارد ساخت. به اعتقاد وي، نظام حقوقي و اخلاقي مسيحيت درباره‌ي زن، ناقص، ناكارآمد، جانبدارانه و تحقيرآميز بوده و به گونه‌اي طراحي و تدوين شده است كه سلامت رواني و اخلاق اجتماعي، خانوادگي و فردي را تهديد نموده و آن را به مخاطره مي‌اندازد.

راسل در فصل سوم كتاب خود، تحت عنوان «نظام‌هاي پدرسالاري»، ضمن نقل آياتي از «تورات» (كتاب ميكاه نبي، باب هفتم، آيه 7-6) و «انجيل» (انجيل متي، باب دهم، آيه‌ي 35 و 36): «زيرا كه آمده‌ام تا مرد را از پدر خود و دختر را از مادر خويش و عروس را از مادرشوهرش جدا سازم و دشمنان شخص، اهل خانه‌ي او خواهند بود»، كتاب مقدس را به تأييد و پشتيباني از تفكر تحكيم قدرت پدر در عهد باستان متهم نموده است (همان: ص29) (صرف‌نظر از ايجاد تفرقه در ميان اعضاي خانواده) وي با آن‌كه فردي بي‌اعتقاد و ملحد بود، در صحت آيات مربوط به زن تشكيك مي‌كند (همان: ص38) و به انتقاد از قداست فرهنگ رياضت‌مآبانه تجرد در مسيحيت سنتي كاتوليك پرداخته (همان: ص49) و اخلاق مسيحي را در هر دو مذهب كاتوليك و پروتستان نارسا و نيازمند به تجديد نظر اساسي مي‌داند (همان: ص57).

به نظر راسل، قانون تحريم طلاق، محروميت از مالكيت براي زنان و سركوبي غرايز جنسـي در شـريعت مسـيحي، همگي جـرم‌زا هستنـد و موجـب سـرخوردگي روانـي، از هم‌پاشيدگي و سستي بنيـان خانـواده (همان: ص168) و اشـاعه‌ي فحشاي پنهـان و آشكار مي‌شوند. يكي از پيشنهادات جالب و ابتكاري راسل براي حل معضل فزوني تعداد زنان انگليسي بر مردان و جلوگيري از فحشا، ازدواج آزمايشي يا موقت بود (همان: ص151). وي براي اصلاح نژاد بشر، طرح‌هايي مانند عقيم ساختن، لقاح مصنوعي، جلوگيري از بارداري و سياست‌گذاري نژادي و اعمال دخالت دولت و ... را بيان نموده است (همان: ص237).

راسـل در دو زمينه بـه روحانيون و مقامات كليسايي انتقاد كـرده اسـت؛ نخست به سخنان ناصواب و تلخ بزرگان مسيحي و قديساني كه از زنان به نماد شر، ام‌الفساد، دروازه‌ي جهنم، موجودي شيطاني، اغواگر و ... ياد كرده‌اند (همان: ص60) و خاطره‌ي تلخ آن براي هميشه در حافظه‌ي تاريخ باقي مانده است و ديگر به فساد اخلاقي، نفاق و رسوايي‌هاي جنسي رهبران مسيحي در درون كليساها و صومعه‌ها اشاره كرده است (همان: ص64).

راسـل در بـاب طلاق، ضمن برشمردن مبـاني غيـرعقلاني و غيـرمنطقي نگرش كاتوليك‌ها و پروتستان‌ها براي كنترل و تعديل ميزان طلاق، روابط نامشروع جنسي را براي مردان و چشم‌پوشي از زشتي اين عمل را به زنان سفارش نموده است (همان: ص216). وي در كتاب «چرا مسيحي نيستم؟» بسيار شفاف‌تر مطالب خود را بيان مي‌كند؛ به گونه‌اي‌كه مي‌توان آن را مكمل و تفسيري بر كتاب «زناشويي و اخلاق» وي تلقي نمود.

3-4) سيمون دوبوار

«سيمون دوبوار»[lxx] (1986-1908م) فيلسوف اگزيستانس فرانسوي، از نام‌آورترين رهبران فمينيستي عصر حاضر بود. انديشه‌هاي وي سرچشمه‌ي افكار بسياري از مكتب‌هاي فمينيستي پس از وي مي‌باشد كه در كتاب «جنس دوم» تبلور يافته است. در اين نوشتار صرفاً از منظر ديني و ريشه‌يابي ارتباط عقايد وي با حلقه‌هاي فكري و فلسفي دوره‌هاي ما قبل «جنس دوم» بحث مي‌شود.

دوبوار، از چندين پايگاه به آموزه‌ها و نهاد دين مي‌تازد؛ نخست ماهيت مسيحيت را بـه طور كلي نسـبت بـه زنـان ظالمانه مي‌انگارد و مي‌نويسـد: «ايدئولوژي مسـيح در ستم‌كاري بر زنان سهم كمي نداشته است» (دوبوار، 1380: ج1، ص158).

او هم‌چنين مانند سلف پيشين خود، بيشترين انتقاد محوري را متوجه كتاب مقدس به ويژه آيات«سفر پيدايش» درباره‌ي خلقت زن مي‌كند:

ـ «عهد عتيق و عهد جديد، اصل تبعيت زن از مرد را بنا مي‌نهد. مرد از زن ساخته نشده؛ بلكه زن از مرد ساخته شده است» (همان: ج1، ص159).

ـ «تمام اسطوره‌هاي مربوط به آفرينش، از جمله سفر پيدايش كه در خلال مسيحيت در تمدن غربي ادامه يافته است، اين اعتقاد را كه براي جنس نر با ارزش به شمار مي‌رود، بيان مي‌كنند: حوا، هم‌زمان با مرد آفريده نشده است؛ نه از جوهري متفاوت ساخته شده و نه از همان گلي كه براي ساختن آدم مورد استفاده قرار گرفته است؛ بلكه از پهلوي نخستين موجود نر بيرون كشيده شده است. تولدش هم اقدامي مستقل نبوده است. خداوند زن را به خودي خود و به قصد آفرينش او و براي اين‌كه متقابلاً از طرف او مورد پرستش قرار گيرد، نيافريده است؛ بلكه زن را وقف مرد كرده است؛ براي آن‌كه آدم را از تنهايي خود برهاند، زن را به او بخشيده است. آغاز و پايان زن در شوهر اوست. زن به مثابه غير اصلي و مكمل مرد است. به اين ترتيب به مثابه طعمه‌اي ممتاز جلوه مي‌كند» (همان: ج 1، ص 239).

شايان توجه است كه موضوع خلقت زن به مناسبت‌هاي مختلف، حدود 17 بار در سرتاسر كتاب «جنس دوم» تكرار شده است.

نفرين‌شدگي زن در كتاب مقدس، موضوع ديگري است كه وي بارها متعرض آن شده و ذهن خود را بدان مشغول ساخته است؛ چنان‌كه مي‌نويسد: «نصيب و قسمت زن همين است. نفرين كتاب مقدس، مرد را در اين عقيده پا برجا مي‌دارد. درد‌هاي آبستني اين غرامت سنگين تحميل شده به زن در ازاي لذتي كوتاه و نامطمئن، حتي موضوع شوخي‌هاي بسياري شده است» (همان: ج 2، ص 145).

در همين راستا، ناپاكي و عدم طهارت زن مطلب ديگري است كه براي دوبوار قابل هضم و درك نبوده و آن را يك «تابو» و نماد خرافي مي‌پندارد و مي‌گويد:

ـ «در سفر لاويان (باب 15، آيه 19 به بعد) خوانده مي‌شود: هر زن كه خون از پيكرش جاري باشد، هفت روز در ناپاكي باقي خواهد ماند. هر كس با او تماس يابد تا شامگاه ناپاك خواهد بود. هر بستري كه اين زن در آن بخوابد، هرشيئي كه زن بر آن بنشيند، ناپاك خواهد بود. هر كس‌كه بستر او را لمس كند و جامه‌هايش را بشويد تا شام‌گاه ناپاك مي‌ماند» (همان: ج 1، ص 249).

دوبوار در مرتبه‌ي بعدي به عبارات و كلمات قديسان و متفكرين بزرگ مسيحي كه مشحون از‌ تعابير فرودستانه نسبت به زنان است، استناد نموده و رنجش بسيار عميق خود را در موارد كثيري اظهار مي‌دارد؛ مثلا اين جمله از ترتولين[lxxi] كه گفت: «زن دروازه‌ي جهنم است» (همان: ج 1، ص 294) يا اين گفته‌ي اوگوستين[lxxii] قديس كه «زن حيواني است كه نه استقامت دارد و نه استوار است» (همان: ج1، ص28) يا پدران كليسايي مي‌گفتند: «براي سلامت قصرها، فاضلاب‌هايي (زنان روسپي) لازم است و مندويل[lxxiii] در اثري همين‌گونه استدلال مي‌كرد» (همان: ج2، صص447؛ 525) و ... را به دفعات با ناراحتي وصف‌ناپذير و كينه‌ي فراوان تكرار مي‌كند.

مؤلف «جنس دوم» از موضع ديگري با آموزه‌هاي اخلاقي مسلم كتاب مقدس به چالش مي‌پردازد. از نظر او هم‌جنس‌خواهي و هم‌جنس‌بازي، ريشه در ضمير رواني زن دارد و به طور طبيعي در آن نهاده شده است. وي مي‌گويد: «گرايش‌هاي هم‌جنس بازي كه به صورت نهفته تقريباً در تمام زن‌ها وجود دارد، آشكار مي‌شود. غالباً اين موضوع آن‌ها را متوجه دخترشان مي‌كند!» (همان: ج 2، ص 479) وي حتي فراتر از اين گام برداشته و ارضاي تمايلات هم‌جنس‌خواهانه را موجب تعادل و سعادت دختران جوان دانسته است و مي‌نويسد: «تجربه‌ي هم‌جنس‌بازي ممكن است شكل عشق واقعي به خود بگيرد. امكان دارد كه اين تجربه در دختر جوان تعادلي چنان سعادت‌بار پديد آورد كه او ميل به تداوم و تكرار آن را داشته باشد و خاطره‌اي حسرت‌آلود از آن حفظ كند» (همان: ج 2، ص 118).

آزادي و رهايي جنسي و محكوميت ازدواج سنتي و به عبارت ديگر توجيه روابط نامشروع از آرمان‌هاي ديگري است كه در سراسر كتاب «جنس دوم» تعقيب مي‌شود. دوبوار مي‌نويسد:

ـ «عشق جسماني در تمام دوران زندگي بشري بايد وظيفه‌اي ضمني و خود مختار را به عهده بگيرد. يعني كه قبل از هر چيز بايد آزاد باشد ... اما ازدواج سنتي، زن را به تعالي پذيرفتن به سوي مرد فرا نمي‌خواند؛ ازدواج، زن را در حالت مقيد و محدود (نگه) مي‌دارد» (همان: ج 2، ص 269).

ـ «ازدواج با محروم كردن زن‌ها از تمام ارضا‌هاي شهواني، با دريغ داشتن آزادي و ويژگي احساس‌هايشان از آن‌ها، با ديالكتيكي ضروري و تمسخر بار، آنان را به سوي زناكاري سوق مي‌دهد» (همان: ج 2، ص 438).

وي به طور صريح از پوچ‌گرايي دفاع كرده، به تبيين فلسفي آن پرداخته و مي‌نويسد: «در حقيقت، زن اگر بخواهد تصميم بگيرد كه كيست، خيلي دچار زحمت مي‌شود.(اين) سؤال، جوابي در بر ندارد. اما علت اين نيست كه حقيقت پنهان خيلي مواج‌تر از آن است كه اجازه دهد حدودش مشخص شود؛ بلكه دليلش اين است كه در اين زمينه، حقيقتي وجود ندارد. فرد داراي وجود چيزي جز آن‌چه مي‌كند، نيست» (همان: ج 1، ص 398 ؛ ج 2، ص 534).

انسان در تعريف انسان‌شناختي دوبوار چيزي جز پيكره‌ي جسماني و مادي نبوده و نيست. وي به طور شفاف چنين بيان مي‌كند: «در حقيقت، مرد نيز مانند زن عبارت از تن است. بنابراين ]داراي[ حالت انفعالي است؛ بازيچه‌ي هورمون‌ها و نوع خودش است؛ طعمه‌ي نگران ميل خودش است و زن نيز مانند مرد، درون تب جسماني خود عبارت از رضايت، هديه، اراده و فعاليت است. آن‌ها ابهام غريب هستي را (كه) به صورت تن در آمده است، هر كدام به شيوه‌ي خاص خود ترجمه مي‌كنند» (همان: ج 2، ص680).

زن آرماني دوبوار، گاه انساني است كه داراي استقلال اقتصادي و عدم وابستگي به مرد باشد كه وي آن رادر نظام‌هاي سوسياليستي مي‌يابد؛ چنان‌كه مي‌نويسد: «فقط در دنيايي سوسياليست است كه زن با دست‌يابي بر يكي (اقتصاد)، ديگري (آزادي) را نيز براي خود تأمين مي‌كند» (همان: ج2، ص620) و در جاي ديگر مي‌گويد: «تصور دنيايي كه در آن زن و مرد مساوي باشند، امري آسان است؛ زيرا اين درست همان چيزي است كه انقلاب شوروي وعده داده بود: زن‌ها كه درست مانند مرد‌ها تربيت شده‌اند...» (همان: ج 2، ص 676).

دوبوار در تناقضي آشكار، در چندين مورد برخلاف مواضع سوسياليستي خود به دفاع از بورژوازي و انقلاب صنعتي تن در داده است و مي‌گويد: «انقلاب صنعتي كه مردان بدان تحقق بخشيده‌اند، زنان امروزي را رهانيده است» (همان: ج1، ص221).

وي در جايي ديگر، زنان هنرپيشه، رقاصه و آوازه‌خوان را طبقه‌ي ممتاز و مستقل واقعي معرفي مي‌كند و با استدلال بسيار سخيف و ضد اخلاقي آن‌ها را مي‌ستايد: «هنرپيشه‌ها، رقاصه‌ها و آوازخوان‌ها مدت سه قرن، تقريباً يگانه زن‌هايي بودند كه در بطن اجتماع، از استقلالي واقعي بهره مي‌بردند و اكنون نيز مقامي ممتاز دارند. در گذشته، هنرپيشه‌ها از طرف كليسا مورد لعن قرار مي‌گرفتند. همان شدت اين سخت‌گيري، همواره به آن‌ها اجازه داده است كه در آداب و عادات، آزادي فراوان داشته باشند. آن‌ها غالباً هم‌عنان با معاشقه‌جويي پيش مي‌روند و مانند روسپيان بخش اعظم روز را در مصاحبت مردان مي‌گذرانند؛ اما چون معاششان را شخصاً تأمين مي‌كنند، معناي هستي خود را در كارشان مي‌يابند و از يوغ مردها مي‌گريزند...، آن‌ها با تحقق بخشيدن به خود به مثابه موجود بشري و به مثابه زن به خود تحقق مي‌بخشند» (همان: ج2، ص 648).

دوبوار از سويي از لحاظ مشرب فلسفي، در دسته‌ي فيلسوفان اگزيستانسياليست الحادي، يعني ژان پل سارتري[lxxiv] (1905ـ1980م) در مقابل اگزيستانسياليست‌هاي دين‌دار و متأله مانند كارل ياسپرس[lxxv] و پل تيليش قرار دارد. بنابراين، بر حسب ديدگاه وي، نظر ملايمي به آموزه‌هاي ديني نمي‌توان داشت و از سوي ديگر، او تعلق فكري خود را به جريانات فكري و فلسفي ما قبل خويش، يعني زنان سالن‌دار (همان: ج1، ص178)، اصحاب دايرةالمعارف (همان: ج1، ص186) و كوئيكر‌ها (انجمن دوستان) (همان: ج1، ص214)، مري وولستون كرافت (همان: ج1، ص221) و جان استوارت ميل (همان: ج1، ص208) با ستايش از مواضع فكري آن‌ها، بيان مي‌دارد. وي حتي از مادام دوستال در موارد فراوان به عنوان زن استثنايي و آرماني خود نام مي‌برد و چنين اظهار مي‌دارد: «مادام دوستال، بعدها، در ميان عاشقان خود به دنبال جواني و زيبايي رفت. زيرا چون بر اثر قدرت روح خود بر مردان مسلط بود، تحسين‌هاي آنان را با غرور مي‌پذيرفت و در ميان بازوان آنان ظاهراً خود را چندان طعمه احساس نمي‌كرد» (همان: ج2، صص 208؛ 333؛ 559).

چنان‌كه ملاحظه شد، دوبوار بر اساس آرايي كه در كتاب «جنس دوم» ارايه داده است، فاقد وحدت انديشه و طرح خاصي براي رهايي زنان است. صرف‌نظر از نقاط ضعف در مباني فلسفي، منابع علمي، تاريخي و حقوقي كه وي در اين اثر از آن‌ها بهره گرفته و دچار آن‌ها شده است و بسيار قابل نقد و بررسي و تأمل است، وي در سراسر«جنس دوم» به شرح ستم‌هايي كه به لحاظ نوع جنسيت در طول تاريخ به ويژه از جانب مذهب بر زنان رفته، مي‌پردازد. او خود را از طرفي مدعي و منجي رهانيدن زنان از انقياد مردان و وابستگي اقتصادي آنان مي‌داند و از سوي ديگر با طرح و قبول نظريه‌ي هم‌جنس‌خواهي، زنان را به طور مضاعف به اسارت نفس‌پرستي و بردگي جنسيت فرا مي‌خواند و با موضع نهيليستي و نفي متافيزيك و دين، آنان را در سراب نااميدي و بدبيني، همراه با سلب هويت انساني، سرگردان و تنها رها مي‌سازد. دوبوار در حالي‌كه بر شعار و تز «زن به مثابه‌ي ديگري» پاي مي‌فشرد، خواهان تعريف مستقلي براي زنان است. از لحاظ گرايش اقتصادي نيز گاه سر بر آستان سوسياليسم و گاه سر بر آستان بورژوازي مي‌سايد. به اعتقاد بسياري از صاحب‌نظران و روان‌شناسان، دوبوار از لحاظ موقعيت روان‌شناختي و روان‌كاوي، داراي تمايلات هم‌جنس‌خواهي و افسردگي شديد بوده است.

اين نوشتار، با بيان سيري اجمالي و تاريخي، خواهان شفافيت بازتاب عيني و تجربي كاركرد كليسا و كتاب مقدس در تحريك و بسيج نيروي جامعه‌ي زنان غربي و جايگاه و نقش آنان در جنبش زنان بوده است؛ در بخش آتي اين نوشتار، به بررسي تفسير آموزه‌هاي كتاب مقدس از منظر دانشمندان و متكلمان مسيحي درباره‌ي زنان و سرانجام مقايسه‌ي تطبيقي آن با آموزه‌هاي قرآني و اسلامي پرداخته خواهد شد.

 

فهرست منابع

  • كتاب مقدس
  • آفي براون، رابرت مك: «روح آيين پروتستان»، فريبرز مجيدي، نشر معاصر، چ1، 1382.
  • پالمر، ريچارد: «علم هرمنوتيك»، محمد سعيد حنايي كاشاني، هرمس، چ1، 1377.
  • تيليش، پل: «الاهيات سيستماتيك»، حسين نوروزي، حكمت، چ1، 1381.
  • دوبوار، سيمون: «جنس دوم»، قاسم صنعوي، چ 2، نشر توس، 1380.
  • دورانت، ويل: «تاريخ تمدن، ج1، مشرق زمين گاهواره‌ي تمدن»، احمد آرام و ع. پاشايي و امير حسين آريان پور، چ6، شركت انتشارات علمي و فرهنگي، 1378.
  • دورانت، ويل و آريل: «تاريخ تمدن، ج2، عصر يونان»، امير حسين آريان‌پور و فتح‌ا... مجتبايي و هوشنگ پير نظر، سازمان انتشارات و مركز آموزش انقلاب اسلامي، چ2، 1367.
  • دورانت، ويل و آريل: «تاريخ تمدن، ج6، عصر رنسانس»، فريدون بدره‌اي و سهيل آذري و پرويز مرزبان، انتشارات و مركز آموزش انقلاب اسلامي، چ2، 1368.
  • دورانت، ويل و آريل: «تاريخ تمدن، ج8، عصر لويي چهاردهم»، پرويز مرزبان وابوطالب صارمي و عبد الحسين شريفيان، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، چ1، 1386.
  • دورانت، ويل و آريل: «تاريخ تمدن ج9، عصر ولتر»، سهيل آذري، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، چ2، 1369.
  • دورانت، ويل و آريل: «تاريخ تمدن، ج10، روسو و انقلاب»، ضياءالدين علايي طباطبايي، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، چ 2، 1370.
  • دورانت، ويل و آريل: «تاريخ تمدن، ج11، عصر ناپلئون»، اسماعيل دولت‌شاهي و علي اصغر بهرام بيگي، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، 1370.
  • دورانت، ويل: «لذات فلسفه»، عباس زرياب، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، چ5، 1369.
  • راسل، برتراند: «زناشويي و اخلاق»، ابراهيم يونسي، نشر انديشه، چ3، 1357.
  • گروه نويسندگان: «تاريخ پيشرفت علمي و فرهنگي بشر»، ناصح ناطق، بنگاه نشر و ترجمه كتاب، چ 1، 1353.
  • گيدنز، آنتوني: «جامعه شناسي»، منوچهر صبوري، نشر ني، چ4، 1373.
  • مشيرزاده، حميرا: «از جنبش تا نظريه‌ي اجتماعي؛ تاريخ دو قرن فمينيسم»، شيرازه، چ1، 1382.
  • مك‌گراث، آليستر: «مقدمه‌اي بر تفكر نهضت اصلاح ديني»، بهروز حدادي، مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب، چ1 ،1382.
  • منتسكيو: «روح القوانين»، علي اكبر مهتدي، چ8، امير كبير، 1362.
  • موروا، آندره: «تاريخ امريكا»، نجف قلي معزي، اقبال، بي‌تا.
  • مولند، اينار: «جهان مسيحيت»، محمد باقر انصاري و مسيح مهاجري، اميركبير، چ2، 1381.
  • موليرآكين، سوزان: «زن از ديدگاه فلسفه‌ي سياسي غرب»، نوري زاده، قصيده سرا، چ1، 1382.
  • ميشل، آندره: «جنبش اجتماعي زنان»، هما زنجاني زاده، نشر نيكا، مشهد، 1372.
  • ميل، جان استوارت: «انقياد زنان»، علاالدين طباطبايي، هرمس، چ1، 1379.
  • ويور، مري جو: «در آمدي به مسيحيت»، حسن قنبري، مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب، چ 1، 1381.
  • يولوويد، ژنو: «عقل مذكر»، محبوبه‌ي مهاجر، نشر ني، چ1، 1381. 


:: موضوعات مرتبط: مسیحیت , ,
:: برچسب‌ها: مسیحیت , فمنیسم ,
تاریخ :
بازدید : 226
نویسنده : محمد

(قسمت اول)

در ميان عوامل مختلف فرهنگي، اجتماعي، سياسي و اقتصادي كه در ظهور فمينيسم نقش داشته‌اند، عامل دين مهم‌ترين نقش را ايفا كرده است. تأثير و نفوذ دين در اروپا از يك سو و رويكرد تبعيض‌آميز جنسيتي كتاب مقدس و ارباب كليسا از سوي ديگر، موجب شد كه جنبش زنان در ابتدا با تفسير و توجيه دل‌خواهانه از آموزه‌هاي مسيحيت و سرانجام با نفي و طرد كامل آن، به تدريج به موضع رويارويي با آموزه‌هاي كتاب مقدس سوق پيدا كند. اين نوشتار به اختصار به سير تحول جنبش زنان و مواضع ضد ديني هسته‌هاي اوليه تشكيلاتي فمينيست‌ها از جمله زنان سالن‌دار، انجمن جوراب آبي‌ها، لژهاي زنانه، فراماسونري و كوئيكرها اشاره مي‌كند و سرانجام در جهت رديابي بازتاب تشكيلات مذكور بر فمينيسم، به معرفي و تبيين اجمالي نظريات سه تن از بزرگان اين نهضت، جان استوارت ميل، برتراند راسل و سيمون دوبوار، مي‌پردازد. 

 

 نويسنده: مسعود - طالبي 

 منبع: خبرگزاری - فارس

  

با گذشت حدود دو قرن از تاريخ پيدايش جنبش زنان در غرب و انجام پژوهش‌هاي گوناگون با اهداف و گرايشات اجتماعي، سياسي، علمي و فلسفي، مطالعات زنان در جامعه‌ي ما با تأخير بسيار زيادي، مورد توجه قرار گرفته است. به طور كلي آشنايي با پديده‌ي نهضت زنان، تنها در دايره‌ي مباحث غرب‌شناختي و در زير مجموعه‌ي آن، قابل فهم و تبيين است كه متأسفانه اين رشته در جوامع غير غربي، به ويژه در كشورهاي جهان سوم، هنوز به صورت رشته‌اي تخصصي، آكادميك و روشمند در مراكز پژوهشي دانشگاهي تحقق نيافته است. از اين رو، مطالعات صورت گرفته از حيث نوع متدلوژي و شيوه‌ي صورت‌بندي مسايل، چندان مبتني بر موازين علمي نبوده و دچار چالش‌هايي از جمله موارد ذيل مي‌باشد:

الف)- تعميم يك پديده‌ي سياسي و اجتماعي خاص بومي غربي و انطباق آن به كل جوامع بشري با پيش‌فرض يكسان‌انگاري بستر آن و به بهاي ناديده انگاشتن تفاوت‌هاي ساختاري عميق فرهنگي، ديني، سياسي و اقتصادي در ميان جوامع.

ب)- برخورد گزينشي با برهه‌اي از تاريخ تمدن غرب و مسكوت گذاردن آگاهانه‌ي بخش‌هاي ديگري از تاريخ، به انگيزه‌ي يافتن مؤيدي براي اثبات نظريات خويش كه در واقع، خود نوعي تحريف و سانسور حقايق علمي و تاريخي است.

ج)- يك‌سو‌نگري و تحليل مجرد و انتزاعي يك موضوع مركب و پيچيده تا مرز ساده‌انديشي و ذهني‌گرايي مطلق، همراه با حذف يا كمرنگ نمودن دلخواه ابعاد ديگر آن موضوع.

 

موارد مذكور موجب پديد آمدن آفات پژوهشي بسيار گمراه كننده و مسئله‌ساز است كه آثار زيانبار فرهنگي، علمي و سياسي آن به ويژه در مراحل تحليل، جمع‌بندي و نظريه‌پردازي پديدار گشته و موجبات كژ‌انديشي پژوهش‌گران و كژتابي واقعيات عيني و علمي را فراهم آورده است و به سدي عظيم در راه شناخت واقع‌بينانه پديده‌هاي غربي منجر شده است.

در تأييد صحت دعاوي مذكور، مي‌توان به نحوه‌ي توجيه و تحليل زمينه‌هاي مؤثر در بروز فمينيسم در غرب و نيز تاريخ نهضت زنان كه از سوي فمينيست‌ها ارايه شده است، استناد نمود. در اين مطلب، همواره مواردي به طور كلي ذكر مي‌شود كه مهم‌ترين آن‌ها عبارتند از:

الف- بسـتر علمـي و فـرهنگي: انديشـه‌ي تجـددخواهي (مدرنيتـه)، نـوزايي علمي (رنسانس) و انديشه‌هاي عصر روشنگري؛

ب- بستر اقتصادي: انقلاب صنعتي و سرمايه‌داري پيشرفته؛

ج- بستر سياسي: انقلاب كبير فرانسه و پيدايش مكتب آزادي‌خواهي فردي (ليبراليسم)؛

د- بستر حقوقي و اجتماعي: جنبش الغاي برده‌داري و تحريم تجارت آن؛

ه‍- بستر ديني و مذهبي: نهضت اصلاح ديني (پروتستانتيسم) (رك. مشيرزاده، 1382: صص5 ؛ 9 ؛ 43 ؛ 52).

 

با مروري گذرا بر موارد فوق، ابهامات و پرسش‌هاي زيادي مطرح مي‌شود؛ سؤالاتي از قبيل اين‌كه آيا عوامل ياد شده از لحاظ تأثيرگذاري و گستره‌ي نفوذ در يك رتبه‌اند؟ اهميت كدام‌يك بيشتر است و به چه علت؟ ثبات و تغييرپذيري آن‌ها تا چه اندازه است؟ گستره‌ي نفوذ يا كاركرد ويژه‌ي آن‌ها چه مرزهايي را فرا مي‌گيرد؟ آيا زمينه‌هاي فوق در عرض يا طول يكديگرند؟ در صورتي‌كه در عرض يكديگر باشند، با توجه به تعارضات ميان آن‌ها، برآيندشان چگونه محاسبه مي‌شود؟ با چه فرمول و مكانيزمي فرايند پيدايش جنبش زنان از متن زمينه‌هاي بسيار عام بيرون كشيده و تعريف مي‌شود؟ و اين نوع نگرش و صورت‌بندي تا كجا با واقعيات تاريخي و اجتماعي غرب انطباق دارد؟

پاسخ همه‌جانبه به سؤالات فوق، بر اساس واقعيات تاريخي و اسناد معتبر علمي، به درك صحيح مواضع فكري و استراتژي عملي فمينيسم كمك شاياني مي‌كند؛ به گونه‌اي كه شايد تمام معادلات و تحليل‌هاي موجود را از بنيان دگرگون سازد.

در حالي‌كه در متون فمينيستي پاسخ‌هاي جامع علمي و اقناعي به سؤالات فوق مشاهده نمي‌شود، اين دغدغه‌ها و عدم اقناع مطلوب، لزوم پژوهشي مستقل و گسترده را در اين زمينه روشن مي‌سازد و بازبيني و سنجش مجدد متون فمينيستي را ضروري مي‌نمايد.

در اين راستا، با استناد به مدارك و شواهد معتبر و با مشاهده‌ي چرخش‌ها و تحريف‌هاي ماهرانه، نتايج شگفت‌آوري روشن مي‌شود كه راه را بر هر گونه شك و شبهه مسدود مي‌سازد. ثمره‌ي پژوهش مذكور، دريافت اين نتيجه‌ي كليدي و البته تعيين كننده است كه بستر اصلي فمينيسم، بدون شك، نقش دوسويه و متناقض نهاد دين بوده است و در اين ميان عوامل ديگر نقش فرعي و روبنايي دارند. به عبارت ديگر، اگر انديشه‌هاي زن‌ستيزانه‌ي مسيحيت و يهوديت و عملكرد خشونت‌آميز كليسا نبود، نهضت زنان در اروپا شكل نمي‌گرفت. جنبش زنان، بازتاب منفي مسيحيت است و تنها بستر آن اختصاص به مغرب زمين دارد. مدارك و مستندات اين نظريه از دو مأخذ ارايه مي‌شود: يكي شواهد تاريخي كه در اين نوشتار به آن پرداخته مي‌شود و ديگري آموزه‌ها و تئوري عقيدتي مسيحيت. هم‌چنين اثبات مدعاي اختصاصي بودن اين نهضت به غرب، از راه مقايسه‌ي تطبيقي مسيحيت با اديان ديگر به ويژه اسلام ميسّر خواهد بود كه در قسمت دوم نوشتار بدان پرداخته خواهد شد.

 

1) آغازگر انديشه زن‌ستيزي در غرب

 

يكي از اشتباهات متداول تاريخي كه بسياري از محققين و نيز فمينيست‌ها بر آن باورند، نسبت دادن مبدأ تاريخي پيدايش انديشه‌هاي زن‌ستيزانه به حكماي يونان، از جمله افلاطون[i] و ارسطو[ii] است. برخي از اين هم فراتر رفته و حتي آموزه‌هاي كتاب مقدس را متأثر از انديشه‌هاي حكمت يوناني مي‌دانند (نك. موليرآكين، 1382؛ يولوويد، 1381). اين نظريه به دلايل متعدد مردود است:

اولاً: از لحاظ تاريخي، افلاطون (427-347ق.م) و ارسطو (384-322ق.م) در حلقه‌ي واسط و ميان يهوديت و مسيحيت قرار دارند. تاريخ پيدايش يهوديت با صرف‌نظر از اختلاف بين باستان‌شناسان حدود 12 تا 15 قرن قبل از ميلاد و تاريخ كتابت و جمع‌آوري تورات و مجموعه‌ي رسايل يهودي حدود 3 تا 8 قرن قبل از ميلاد است (دورانت، 1378: ج1، صص353-350). بنابراين از لحاظ زماني، حكماي يوناني بين ظهور يهوديت و مسيحيت واقع مي‌شوند.

ثانياً: ملاك تأثيرگذاري، وجود حيات فرهنگي پويا چه به صورت مكتوب و چه شفاهي است كه از يك‌سو دين يهود از آن برخوردار بوده است، زيرا يهوديان علاوه بر كتاب «تورات»، داراي شريعت و احكام مبسوط فقهي شفاهي نيز بودند كه از نسلي به نسلي ديگر، به طور شفاهي و غير مكتوب سينه به سينه منتقل شده و مجموعه‌ي آن را «تلمود» مي‌نامنـد و از سـوي ديگر افلاطون و ارسـطو در قـرن پنجم قبـل از ميـلاد مي‌زيستند، بنابراين حكمت يوناني مؤخر از دين يهود بوده و بايستي تحت تأثير فرهنگ ديني يهود تغيير هويت داده باشد و نه بالعكس.

ثالثاً: در اين مسير، از يك‌سو حكمت يوناني بايد بر«عهد جديد» يا بخش مسيحي كتـاب مقدس تأثير گذاشـته باشـد، در حالي‌كه «عهد جديـد» بـه شـدت تحت تأثير آموزه‌هاي «عهد عتيق» بوده و مفسر آن است[iii] و از سوي ديگر در «عهد جديد» به طور عام با فلسفه و به طور خاص با حكمت يونان مخالفت شده و از حكماي يونان صريحاً در كتاب مقدس ياد شده است (كتاب مقدس، رساله‌ي اول پولس رسول به قرنتيان، باب 1، آيه 27- 20؛ رساله‌ي پولس رسول به كولستيان، باب 2، آيه 8). هم‌چنين بين آموزه‌هاي «عهد عتيق» و انديشه‌هاي افلاطون و ارسطو هيچ‌گونه اشتراك معنايي ديده نمي‌شود؛ تنها در بعضي موارد و به طور بسيار محدود، شباهت‌هايي وجود دارد كه فاقد ارزش علمي است.

رابعاً: از حيث گستره‌ي كمي و كيفي موضوعات، آموزه‌هاي كتاب مقدس درباره زنان چندين برابر آراي افلاطون و ارسطو است؛ به گونه‌اي‌كه بسياري از مسايل زنان در آثار اين دو حكيم، به نحو موضوعي مطرح نشده است تا نوبت به مقايسه‌ي آن‌ها برسد؛ با توجه به تقدم تاريخي «عهد عتيق»، اين نسبت بايد معكوس باشد.

با اين توصيف، روشن مي‌شود كه صبغه‌ي انديشه‌هاي تبعيض‌آميز جنسيتي در كتاب مقدس، متأثر از نگرش حكماي يونان نبوده است؛ بلكه از اين جهت، كتاب مقدس نقش بيشتري داشته است. البته قابل ذكر است كه بروز اين انديشه در كتاب مقدس، معلول راه‌يابي نظريات رايج مردسالارانه و به تبع آن تفسيرهاي انحرافي است كه موجب شد اين اديان الهي از تعاليم حقيقي و اهداف اصلي خويش دور شوند (رك. ميشل، 1372: ص46).

مسيحيت دو رويكرد متفاوت در برابر جنبش زنان اختيار كرد: يكي در قالب سنتي آن، يعني مذهب كاتوليك كه به سركوبي و مخالفت با حقوق زنان پرداخت و ديگري با محتواي روشن‌فكري يعني مذهب اصلاح‌گراي پروتستان كه به حمايت و دفاع از نهضت زنان پرداخت. اگرچه سرانجام فمينيست‌ها از مرز هر دو مذهب كاتوليك و پروتستان عبور كردند؛ زيرا متن و آموزه‌هاي كتاب مقدس، نقطه‌ي اجماع و وحدت اين دو مذهب مسيحي بود كه فمينيست‌ها آن را آشكارا كنار نهاده بلكه به رويارويي با آن برخاستند.

با اين توصيف، بزرگ‌ترين چالش فمينيست‌ها و به طور كلي طبقه‌ي زنان با پديده‌ي مسيحيت و يهوديت است؛ چه در عرصه‌ي تئوري و آموزه‌هاي ديني، اعم از الاهيات، اخلاق و حقوق و چه در عرصه‌ي تجربه‌ي عيني و عملي كه در كاركرد تاريخي كليسا و شريعت فقهي آن خلاصه مي‌شود. اين امر، ممكن است در ابتدا به صورت يك بيان پارادوكسيكال و معماگونه به نظر آيد؛ ولي با توضيحاتي بيشتر اين شايبه رفع خواهد گرديد.

ابتدا، براي پرهيز از هر گونه سوء تفاهم، ذكر چند نكته ضروري به نظر مي‌رسد:

اولاً: تعريفي كه از دين در اين‌جا برگزيده شده است، حداقلي‌ترين تعريف است كه نصوص مقدس ديني، سازمان و نهاد رسمي كليسا و روحانيت در شمول آن واقع مي‌شوند.‌

ثانياً: مقصود از دين در اين نوشتار، يهوديت و مسيحيت تاريخي است و نيز آن‌چه مورد قبول و تأييد رسمي پيروان اين دو دين در گذشته و حال بوده و نزد آنان از اعتبار و حجيت مطلق برخوردار است؛ نه بر اساس ديدگاه اسلام كه بدون شك هر دو دين را تحريف شـده مي‌دانـد و بـا تأكيـد بـر عصمت الهي شـخصيت والاي موسـي(ع) و عيسي(ع)، ساحت آنان را از هر گونه نسبت شرك‌آلود و خرافه‌آميز كه در كتب تورات و انجيل آمده است، منزه و پاك مي‌داند. اگرچه مبحث زنان خود به تنهايي مي‌تواند دليلي بر تحريف اين دو دين الهي محسوب شود؛ ليكن طبيعي است كه عقيده‌ي مسلمين براي اهل كتاب هيچ‌گونه ارزش ديني ندارد و تأثيري بر واقعيت تاريخي بحث نمي‌گذارد؛ علاوه بر آن‌كه به سرنوشت آن نيز مرتبط نبوده و موجب تغييري در آن نمي‌شود.

 

اما چرا زمينه‌هاي ديگر در برابر دين نقش رو بنايي و فرعي دارند؟

مهم‌ترين دليلي كه اين نظريه را از تمسك به ساير دلايل ديگر بي‌نياز مي‌سازد، تقدم زماني چند قرني جنبش زنان قبل از دوره‌ي رنسانس و نهضت اصلاحي پروتستانتيسم و پيدايش سرمايه‌داري پيشرفته است.

موضوع ديگري كه صحت اين بينش را تقويت مي‌نمايد، تأمل در وجه مساعدت، تعليل و توجيه پيوند ميان رهبران نهضت انقلاب علمي و فلاسفه‌ي عقل‌گراي عصر روشن‌گري و انقلاب كبير فرانسه با جنبش زنان است. ارايه‌ي تئوري‌هاي نوين تجربي و فلسفي در زمينه‌هاي زيست‌شناسي و خلقت انسان، روان‌شناختي و روان‌كاوي، انسان‌شناختي روح و ذهن، فلسفه‌ي تاريخ و جامعه‌شناختي از سوي دانشمندان مذكور به ويژه در حوزه‌ي زنان، مهر باطلي به تمام تئوري‌هاي خرافي و تحقير كننده‌ي بر آمده از آمـوزه‌هاي ديني و ايدئولوژيكي زد كـه عكس‌العمل شـديد كليساي كاتـوليك را برانگيخت و منجر به تشكيل جبهه‌ي واحدي از زنان و انديشمندان در برابر نهاد رسمي دين يعني كليسا گرديد.

از اين رو، مشاهده مي‌شود كه مخاطبين اصلي آثار و رسايل دانشمندان علوم تجربي، فلاسفه و سياست‌مداران اين برهه از تاريخ غرب كه درباره‌ي تساهل ديني نگاشته شده است، زنان مي‌باشند. در اين آثار به طور صريح از خشونت و سخت‌گيري كليسا عليه زنان و تئوري‌هاي خرافه‌آميز و محروميت‌هاي حقوقي مربوط به آنان انتقاد شده است. به عبارتي مي‌توان گفت كه يكي از محورهاي اصلي درگيري نهضت رنسانس و انقلاب كبير فرانسه و فلاسفه‌ي عصر روشن‌گري با اصحاب كليسا، بر سر موضوع زنان بود.

در اين درگيري و نزاع، سرمايه‌داري نيز نقش عمده‌اي را ايفا كرد. تحليل رابطه‌ي سرمايه‌داري پيشرفته با جنبش زنان نيز داراي پيچيدگي خاصي است؛ سرمايه‌داري پيشرفته از يك‌سو براي تأمين نيروي انساني ارزان و استفاده از آراي سياسي زنان براي تثبيت دولت‌هاي حامي سرمايه‌داري، سياست جذب زنان را پي‌گيري نمود و از سوي ديگر فرهنگ مذهبي حاكم بر جوامع اروپايي، ورود زنان را به عرصه‌هاي اجتماعي مختلط كار و سياست، تقبيح و تحريم مي‌نمود و اين خود مانع بزرگي بر سر راه منافع سرمايه‌داري ايجاد كرده بود. بنابراين، سرمايه‌داري در عمل با تضاد خاصي مواجه شد. در نتيجه، هم‌زمان سياست‌هاي پيچيده و پنهان گوناگوني را به اجرا گذاشت. سرمايه‌داري از يك‌سو، با تضعيف پايه‌هاي اعتقادي، ديني و اخلاقي و حمايت از آزادي‌هاي جنسي، حق طلاق، حق مالكيت و حق مشاركت سياسي زنان و با بهره‌جويي از نقاط ضعف مسيحيت به چالش با كليسا پرداخت تا به طور غيرمستقيم راه ورود زنان را بـه عرصـه‌هاي اقتصادي تسهيل نمايـد و از سـوي ديگـر، روح طمع‌ورزي و استثمارگرانه‌ي سرمايه‌داري، تمايل به حفظ سنت مزد ارزان زنان را ايجاب مي‌نمود؛ از اين رو، سرمايه‌داري پيشرفته با سياست‌هاي متضاد، پيچيده و موذيانه خود موجب سردرگمي بسياري از فمينيست‌ها شد. در اين زمينه، هم‌چنان كه مشاهده مي‌شود، نقطه‌ي پيوند و وحدت آنان و عامل ترغيب زنان در به دام افتادن به دامن سرمايه‌داري، از طريق جنگ مشترك با مسيحيت حاصل شده است.

 

راه ديگري كه مي‌توان از آن براي تأييد نظريه‌ي اصالت نقش دين در پيدايش فمينيسم بهره جست، كالبد شكافي و سنجش آرمان‌ها و دستاوردهاي جنبش زنان است كه اكثر آن‌ها از چالش مستقيم با آموزه‌هاي كتاب مقدس و كليسا به دست آمده‌اند؛ مانند برابري حقوق زن و مرد، جواز و حق طلاق براي زن، حق ورود و مشاركت زنان در عرصه‌ي اجتماعي و سياسي، به رسميت شناختن حق مالكيت زنان، جواز سقط جنين، حق آزادي جنسي و هم‌جنس خواهي و... كه همگي در تعارض آشكار با كتاب مقدس مي‌باشند.[iv]

 

2) جنبش‌هاي آغازين زنان در اروپا

زنان اروپايي در خلال قرون پاياني عصر ايمان تا اوايل رنسانس، حركت‌هاي اجتماعي- مردمي و به ويژه ديني بسيار مهمي داشته‌اند. برخلاف پندار دروغين رايج كه جنبش زنان را به دو قرن اخير و آن هم تنها به همت فمينيست‌ها خلاصه مي‌كند، روند مبارزات زنان غربي با اصحاب كليسا كه خود شريك جرمي براي حكومت‌هاي ستمگر از طريق توجيه ديني ستم‌كاري‌هاي آن‌ها بودند، آغاز شد.

كليسـا بـا اخـذ ماليـات عشـريه (نك. دورانت، 1370: ج10، ص1259) و فـروش آمرزش‌نامه‌ها و در اختيار داشتن اداره‌ي نظام آموزشي از ابتدا تا مراحل عالي و انحصار هر گونه تفسير و فتوا براساس كتاب مقدس و تشكيل دادگاه‌هاي انكيزيسيون[v] يا تفتيش عقايد در سال 1478 ميلادي (نك. گروه نويسندگان، 1353: ج4، ص376) و سركوبي هر نوع انتقاد و اعتراض به كاركرد كليسا به بهانه‌ي الحاد و انحراف از دين، عرصه‌ي زندگي را با قدرت‌طلبي‌ها و دنياگرايي خويش بر همگان تنگ نمود كه بي‌شك جامعه‌ي زنان نيز از گزند چنين خشونتي مصون نماند.

عمده‌ي مبارزات زنان در طي اين دوران گاه در قالب ايجاد سازمان‌هاي اجتماعي و رفاهي بود؛ به عنوان نمونه، يكي از اين سازمان‌ها اورسولين‌ها نام داشت كه در سال 1535 ميلادي، بانويي قديسه به نام آنژل مريسي[vi] آن را تشكيل داد. اين سازمان به حدي اهميت يافت كه پاپ پل سوم به اجبار آن را به رسميت شناخت (همان: ص 573).

حركت‌هاي اصلاحي فرهنگي زنان نيز، به طور كامل صبغه‌ي ديني و اخلاقي داشت. ارايه و پيدايش مكاتب عرفاني در بعد نظري و عملي از سوي زنان، گام ديگري براي تهذيب اخلاقي جامعه و مبارزه با دنياطلبي و دميدن حيات معنوي به نمادهاي بي‌روح ديني تا مرز جان‌فشاني و شهادت بود. نگاشته‌ها و آثار گران‌بهاي عرفاني و شرح مكاشفات و رياضات اخلاقي متعلق به زنان دانشمند اين دوره، بسيار حيرت انگيز است؛ به عنوان نمونه، مي‌توان از دو كتاب «شهودات» و «الهامات عشق رباني»، اثر ژوليانا نورويچ[vii] (؟ - 1342م) اهل انگلستان كه در سال 1373م منتشر شد، نام برد (همان: ص 434).

زنان عارف يا صوفي و قديسه، به رقيب معنوي و سرسخت اصحاب كليسا تبديل شدند؛ به گونه‌اي‌كه پاپ‌ها احساس خطر نموده و فتوا به سركوبي، كشتن و سوزاندن صدها تن از آنان دادند. پاپ‌ها زنان عارف را از مصاديق جادوگران و غيب‌گويان برشمرده و متهم ساختند و با استناد به آيه‌اي از كتاب مقدس (سفر لاويان، باب 20، آيه‌ي27) كه كشتن زنان جادوگر را واجب دانسته، جنايات فراواني مرتكب شدند؛ به طوري كه در يكي از شهرهاي ايتاليا به نام كوم[viii]، در سال 1485م، 41 تن و در سال 1514م، 300 تن از زنان عارف مسلك، در ملأ عام زنده زنده در آتش سوزانده شدند (همان: ص 438).

كتب بسياري درباره‌ي كشته شدن پيروان اين مكتب‌ها نوشته شده است كه از جمله‌ي آن‌ها كتاب «شهيدان»، اثر جان فوكس[ix] (1563م) است كه ماجراهاي اعدام و شكنجه‌ي بي‌رحمانه‌ي تعداد زيادي از كشته‌شدگان به جرم عقايد ديني‌شان را بيان كرده است (نك. ويور، 1381: ص189). بنابراين، موضوع و هدف جنبش زنان در اين برهه‌ي تاريخي، صرفاً مسايل اخلاقي، معنوي و ديني مي‌باشد.

 

3) هسته‌هاي اوليه تشكيلاتي فمينيست‌ها

از اوايل قرن شانزدهم تا قرن نوزدهم ميلادي، چندين كانون و مجموعه‌ي مهم ويژه‌ي زنان و به رهبري آنان پديد آمد كه بخشي از آن‌ها به تدريج به شبكه‌هاي سامان يافته‌ي بين‌المللي تبديل شدند و بخشي ديگر به صورت خودجوش و پراكنده، در سراسر اروپا به وجود آمدند. اين مراكز به طور مستقيم و رسمي يا جانبي و به شكل موازي، زمينه‌ساز اصلي و بستر انديشه‌هاي فمينيستي با گرايش جنسيتي گرديدند. كاركرد و محصول اين گروه‌ها، به تربيت نيروي انساني و توليد آثار مهم فمينيستي منتهي شد كه به اختصار، به چگونگي سير تحول جنبش زنان و تغيير رويكرد اخلاقي و ديني جنبش و چرخش تدريجي آن به سمت مسايل حقوقي، سياسي و نيز جنسيت‌گرايي و نهادهاي اجتماعي مؤثر در آن پرداخته مي‌شود.

1-3) زنان سالن‌دار

حضور زنان اروپايي، به صورت مختلط در مجامع عمومي تا قبل از قرن هجدهم به هيچ‌وجه مرسوم نبوده و امري ضد اخلاقي و غير مشروع محسوب مي‌شد. اما مردان در قهوه‌خانه‌ها و باشگاه‌ها داراي مجالس زيادي بودند كه به صورت شب‌نشيني توأم با مي‌گساري، قماربازي، آواز و موسيقي و در بعضي مواقع طرح مباحث ادبي، تاريخي، اجتماعي و سياسي نيز بود؛ نظير «لژ بزرگ» فراماسون‌هاي مردان انگليسي كه در سال 1717م در لندن تأسيس شد.

زنان نيز با انگيزه‌ي رقابت با مردان به فكر تشكيل اين‌گونه سالن‌ها افتادند؛ اما شرايط اجتماعي، ديني و فرهنگي آن زمان، به آن‌ها اجازه‌ي اين‌كار را نمي‌داد و تنها زنان سنت‌شكن و لاابالي به مبادي مذهبي، قادر به انجام چنين كاري بودند؛ لذا به اجبار خانه‌هاي شخصي خود را به سالن مبدل ساختند (دورانت، 1369: ج9، ص89).

اهميت جريان فرهنگي زنان سالن‌دار در تاريخ به اندازه‌اي است كه مورخان در طي فصول جداگانه‌اي، قرن به قرن آن را به طور مبسوط پي‌گيري نموده‌اند. ماهيت منش و گرايشات فكري و اخلاقي زنان سالن‌دار با گزارشات متضادي در منابع تاريخي مواجه است؛ پاره‌اي از اين زنان، اديب، عارف و نيكوكار بودند؛ نظير كاترين دوژن (1510- 1447م) (نك. گروه نويسندگان، 1353: ج4، ص437) و پاره‌اي ديگر نيز، داراي گرايشات فلسفي خاصي بودند كه درسالن‌هاي خود به تبليغ آن مي‌پرداختند؛ مانند مادام‌دوسوينيه[x]، مادام‌دوگرينيان[xi]، مادام‌دوسابله[xii] و مادام‌دوالافايت[xiii] كه همگي از پيروان و شاگردان رنه دكارت[xiv] (1650- 1596م) فيلسوف مشهور فرانسوي بودند (دورانت، 1368: ج8 ، ص686).

فلسفه‌ي دكارت با تفكيك جسم از روح، خود سرآغاز قداست‌زدايي از مباحث فلسفي و عقلي بود. دكارت موضوع اصلي فلسفه و الاهيات را كه هستي‌شناختي بود، به انسان‌شناختي يا موجود‌شناختي تغيير و تنزل داد. در واقع نطفه‌ي انانيت فلسفي به دست وي منعقد گرديد و انسان جايگزين خداوند شد. انسان دكارتي بدين طريق يك گام از خداوند فاصله گرفت.

زنان فرانسوي، طراحان اصلي و مروجين تئوري سالن‌داري در سراسر اروپا و سپس جهان بودند. زناني مانند مادام ژوفرن[xv] (1777- 1699م)، مادام دودفان[xvi](1780-1697م) و مادموازل دولسپيناس[xvii] (1776- 1732م)، در سطح اروپا مشهور بودند. از ميان آن‌ها مي‌تـوان از شـخصيت مبـارز اسـتثنايي و جهـاني، ژرمن نكر معروف به مادام دوستال[xviii] (1817-1766م) نـام بـرد. وي فيلسوفي اديـب، تاريخـداني سـياست‌مدار و مبـارزي خوشگذران بود. شش اثر مهم در حوزه‌هاي مختلف از او باقي مانده است. دوستال در جريان انقلاب فرانسه (1789م) حضور داشت و با ناپلئون بناپارت[xix] (1821-1769م) مبارزات و مناظراتي پيرامون مشاركت سياسي زنان و مفهوم ايدئولوژي داشت و به دستور وي از پاريس اخراج شد (1802م) و سپس در سال 1804م به مدت ده سال به آلمان تبعيد شد.

مادام دوستال داراي مذهب پروتستان و مدافع فلسفه‌ي كانت[xx] بود و آن را الهي مي‌دانست. وي فلسفه‌ي تجربي و معرفت‌شناختي جان لاك[xxi] و كنديلاك[xxii] را نتيجه نظريه ماترياليسم مي‌پنداشت. دوستال از اختلاط ميان زن و مرد و روابط نامشروع جنسي حمايت نموده و تحريم اعمال منافي عفت را در كتاب مقدس قبول نداشت و خود به طور علني مرتكب آن مي‌شد. او به روسيه و سراسر كشور‌هاي اروپايي سفرهاي متعددي در جهت جهاني‌سازي انديشه‌ي خود نمود و سالن‌هايي را افتتاح كرد و سرانجام بر اثر مسموميت ناشي از زياده‌روي در مصرف مواد مخدر در گذشت.[xxiii]

چنان‌كه ملاحظه شد، در ميان اين جماعت، مذهب جايگاه ارزشمندي نداشته و حضوري بسيار كمرنگ و غير فعال داشته است.

2-3) انجمن جوراب آبي‌ها

رهبر انجمن جوراب آبي‌ها، اليزابت رابينسون مانتگيو[xxiv]، فردي اديب بود كه در سال 1770م براي اولين بار در لندن در خانه‌ي اليزابت وزي[xxv]، محفلي ادبي را كه مختلط از زن و مرد بود، تشكيل داد. در اين مجلس، ادبا، فلاسفه و حقوق‌دانان بزرگ و مشهوري جهت مباحثه پيرامون مسايل اجتماعي، حقوقي و هنري شركت مي‌كردند. اين انجمن تنها سالني بود كه تا حدودي رعايت شئونات اخلاقي و ديني در آن مي‌گرديد. وجه تسميه‌ي اين گروه، شركت يكي از اعضاي اوليه‌ي انجمن به نام ستيلينگ فليت[xxvi] با لباس نامناسب و جوراب آبي بلند است كه تا آخر عنوان آبي‌پوشان بر آن‌ها باقي ماند. انگيزه‌ي اصلي بانيان اين گروه، رقابت با زنان سالن‌دار فرانسوي بود (دورانت، 1370: ج10، ص989).

 

 

 

3-3) لژهاي زنانه‌ي فراماسون

درباره‌ي هويت فكري، اهداف، آداب و عقايد لژهاي زنانه‌ي فراماسون، به دليل شرايط پنهان‌كاري تشكيلاتي و اعضاي محدود و مطرود آن‌ها، معلومات تاريخي اندكي موجود است. اعضاي لژ از لحاظ اخلاقي بي‌بندوبار بوده و اعتقاد به «معمار بزرگ جهان» داشتند و جز باور كلي به خدا، همه چيز را مباح و تساهل عملي را جايز مي‌دانستند. هم‌چنين لژهاي فراماسون متمايل به پروتستان بوده و داراي شبكه‌ي اخوت بين‌المللي و مرموز بودند و تنها گروه معروف آن‌ها در قرن هجدهم در پاريس به «لژ نه خواهر» مشهور بود (همان: ص1273) كه بسياري از زنان سالن‌دار و همسرانشان به عضويت آن درآمده بودند. اين لژها در ظاهر به تقليد از لژهاي مردانه‌ي فراماسون به وجود آمدند و فلاسفه‌ي مشهوري مانند ولتر[xxvii]، مونتسكيو[xxviii]، الوسيوس[xxix] و كوندورسه[xxx] نيز در آن‌ها عضو بودند كه شرح آن در مباحث آتي خواهد آمد.

4-3) اصحاب دايرةالمعارف

بزرگترين جريان فرهنگي مؤثر در جهت‌گيري جنبش زنان به سمت مسايل حقوقي و نفوذ جنسيت‌گرايي، اصحاب دايرةالمعارف بود. جمعي از دانشمندان بزرگ فرانسوي، در قرن هجدهم براي تدوين نخستين دايرةالمعارف جهان به سبك جديد گرد هم آمدند و آن را درمجموعه‌ي عظيم 28 جلدي، طي چندين سال در نيمه‌ي دوم قرن مذكور بـه سرپرستي دو فيلسوف و اديب، بـه نـام‌هاي دني ديدرو[xxxi] (1784-1713م) و پل هانري اولباك[xxxii] (1789-1723م) منتشر ساختند كه اعضاي آن بعد‌ها در تاريخ به «اصحاب دايرةالمعارف» معروف شدند. اكثر همسران اين گروه، از زنان دانشمند و صاحب سالن بوده يا شوهرانشان داراي سالن اختصاصي بودند و بيشتر جلسات مربوط به دايرةالمعارف در همين سالن‌ها تشكيل مي‌شد.

كتاب دايرةالمعارف و ديگر آثار متعدد اين گروه، آيينه‌ي تمام نماي فضاي فكري، علمي، ديني و سياسي جهان اين دوران كه هم‌زمان با انقلاب كبير فرانسه بود، مي‌باشد و در واقع اهميت آن در همين مطلب است. بيشتر اعضاي اين گروه، فراماسونر بوده يا با لژهاي فراماسـون ارتبـاط داشـتند؛ هم‌چنين بـراي تأمين منـابع علمي و مـالي دايرةالمعارف، با تمامي دانشمندان و پادشاهان كشورهاي اروپايي و حتي با كاترين[xxxiii] بزرگ (امپراتوريس روسيه 1796-1729م) روابط تنگاتنگ و مستمري برقرار نموده و از آن‌ها كمك و حمايت مي‌طلبيدند (همان: ص610). علت پيدايش چنين وضعيتي اين بود كه روح و محتواي بيشتر مطالب دايرةالمعارف و ديگر آثار اين گروه از نظر كليسا، پاپ و دولت‌هاي وقت، الحادي و ضد آموزه‌هاي ديني (مسيحي) تلقي مي‌شد و به اين جهت از انتشار آن به راه‌هاي مختلف اعم از توقيف نمودن، سوزاندن و سانسور كردن، ممانعت به عمل مي‌آمد؛ به طوري‌كه براي چاپ غير قانوني آثارشان، به خارج از مرزهاي كشور متوسل مي‌شدند يا انتشار آن‌ها تنها پس از مرگ مؤلفين ميسر مي‌گرديد.

اولين نوشته‌هاي فمينيستي به معني حقوقي و نيز جنسيت‌گرايي، از نهاد اين گروه جوشيده و به چالش با مسيحيت سنتي كاتوليزم منجر شد. براي شناخت هر چه بهتر سرچشمه‌هاي فكري و عقيدتي اصحاب دايرةالمعارف كه حلقه‌ي واسط و برايندي از افكار زنان سالن‌دار، فراماسون‌ها، دانشمندان علوم تجربي جديد و مذهب خاصي از پروتستانتيزم به نام كوئيكريسم را شامل مي‌شود، لازم است به اختصار به تاريخ و زمينه‌هاي پيدايش و مباني فكري آن‌ها پرداخته شود.

 

 

 

1-4-3) زمينه‌هاي فرهنگي- اجتماعي پيدايش اصحاب دايرةالمعارف

مسيحيت سنتي كاتوليك[xxxiv] (به معني همگاني) از آغاز پيدايش تا اوايل رنسانس، از لحاظ سازمان دروني به صورت يكپارچه و با رهبريت واحد پاپ‌ها كه در رم مستقر بودند، اداره مي‌شد. تمام ماليات‌ها، وجوهات شرعي و درآمد‌هاي ديگر كليساها از سراسر جهان به آن‌جا سرازير مي‌شد و سياست اقتصادي، عزل و نصب مقامات كليسايي، موضع‌گيري‌هاي سياسي و غيره همگي در انحصار شخص پاپ و از اختيارات وي بود. هم‌چنين تفسير كتاب مقدس و تشريح مفاهيم اعتقادي، اعلام و صدور فتاوي فقهي به طور مطلق، از يك‌سو در مرجعيت واحد پاپ خلاصه مي‌شد و براي ديگران حتي مقامات كليسايي به جز پاپ هر گونه اظهارنظر ممنوع بود و از سوي ديگر، كتاب مقدس تنها به زبان اصلي عبري و ترجمه‌ي يوناني بخش يهودي «تورات»[xxxv] (رك. دورانت، 1367: ج2، ص665) در اختيار كليسا بود و به طور عملي راه هر گونه ارتباط و استفاده از كتاب مقدس حتي براي بسياري از روحانيون مسيحي و كشيشان كه زبان يوناني و عبري نمي‌دانستند، محدود و مسدود شده بود. بنابراين، مباني اعتقادي و عملي كاتوليسم، بر دو پايه‌ي كتاب مقدس و سنت يا فتاوي پاپ‌ها استوار بود. عملكرد نامناسب كليساي كاتوليك در زمينه‌هاي گوناگون، اعم از فساد اقتصادي، فرهنگي و اخلاقي و استبداد ديني، شرايط شورش خودجوش و نارضايتي را از درون سازمان و نهاد كليسا فراهم ساخت. نمونه‌ي بارز آن را در انقلاب كبير فرانسه مي‌توان ديد كه هزاران كشيش از پاريس فرار كردند و اموال آن‌ها به نفع كليساي كاتوليك مصادره شد (دورانت،1370: ج11، ص55).

در مسير مبارزه‌ي فرهنگي و انحصارشكني قدرت ديني پاپ‌ها، نهضت ترجمه‌ي كتاب مقدس شكل گرفت. در پايان سده‌ي چهاردهم (1384م) جان ويكليف[xxxvi] دانشمند ناراضي انگليسي، دست به ترجمه‌ي انگليسي بسيار ارزشمند و اديبانه‌ي كتاب مقدس زد و در قداست مرجعيت پاپ نيز تشكيك كرد. اگرچه ترجمه‌ي وي با تحريم كليسا روبرو شد (رك. دورانت، 1368: ج6، ص44)، اما سد انحصار خواندن كتاب مقدس، به همت وي شكسته شد. ضربه‌ي مهلك ديگري كه بر پيكر كاتوليسم وارد شد، از سوي نهضت پروتستانتيزم بود.

مارتين لوتر[xxxvii] (1546-1483م)، كشيش و مصلح آلماني با اعتراض به ساختار دروني و جهاني نظام كليسايي رم كاتوليك، خواهان اصلاح و انحصارشكني آن بود. وي هيچ‌گاه قصد ابداع مذهب جديدي را نداشت، ولي نام مكتب و نهضت وي، به مكتب اعتراض يعني «پروتستان»[xxxviii] مشهور شد. وي مسيحيت كاتوليك را منحرف از آموزه‌هاي كتاب مقدس تحليل كرد و تنها منبع و مبناي عمل و عقيده را منحصر در كتاب مقدس دانست و سنت كليسايي و كشيشي را واسطه‌اي زايد و شرك‌آلود بين انسان و خدا برشمرد و از لحاظ اقتصادي، به استقلال و انفكاك درآمد ملي كليساي هر كشور از كليساي رم و هزينه نمودن آن در همان‌جا معتقد بود و فروش آمرزش‌نامه‌ها را نامشروع دانست و بر آموزش زنان اصرار ورزيد (مك گراث، 1382: ص200).

لوتر كتاب مقدس را براي اولين بار به زبان آلماني ترجمه عاميانه كرد (گروه نويسندگان، 1353: ج4، ص471) و برخلاف كاتوليك‌ها به حضور كشيش در اجراي مراسم (هفت‌گانه) آيين عشاي رباني قايل نبود و از ميزان و نحوه‌ي انجام آن كاست و بدعت‌گذاري‌هايي نيز نمود. وي خواندن و تفسير كتاب مقدس را براي همگان ضروري و مجاز دانست و با ترجمه‌ي خويش انحصار مطالعه‌ي كتاب مقدس را از دست كليسا خارج كرد و در حقيقت «خود كشيشي» (به تعبير لوتر) را بنيان نهاد (مك‌گراث، 1382: ص321).

ياران لوتر، مانند ژان كالون[xxxix] (1564-1509م) و اولريخ زوينگلي[xl] (1531-1484م) از همان اوايل، سر ناسازگاري با وي گذاشتند (گروه نويسندگان، 1353: ج4، ص481) و باب انشقاق و فرقه‌گرايي را در درون مكتب پروتستان و در عصر خود لوتر، باز نمودند. اين‌چنين در مدت كوتاهي ده‌ها فرقه‌ي مذهبي پديد آمد؛ به گونه‌اي‌كه براي فهم اختلافات كلامي ميان آن‌ها، بايستي به كتاب‌هاي تخصصي در اين زمينه، نظير «تاريخ دگرگوني‌هاي كليساهاي پروتستان» تأليف بوسوئه[xli] در سال 1668م (نك. دورانت، 1368: ج8 ، ص101) رجوع كرد. هم‌زمان با آن، نهضت ترجمه و نقد علمي و تاريخي كتاب مقدس هم آغاز شد.

لازم به ذكر است كه اختلاف اساسي پروتستان‌ها با كاتوليك‌ها، بر سر اعتبار بخش مهمي از كتاب مقدس است. از نظر پروتستان‌ها، كتاب مقدس فقط از دو بخش يهودي يعني «عهد عتيق» يا «تورات» (شامل اسفار خمسه و سي و چهار صحيفه) و ديگر بخش مسيحي يا «عهد جديد» (شامل اناجيل چهارگانه و بيست و هفت رساله) تشكيل شده است. اما از نظر كاتوليك‌ها، «عهد عتيق»، علاوه بر«تورات» مورد قبول پروتستان‌ها، شامل بخش اضافي ديگري به نام «كتاب‌هاي قانوني ثاني» هم مي‌شود كه پروتستان‌ها آن را مجعول مي‌دانند و در اصطلاح آن را «آپوكريفا»[xlii] (جعلي) مي‌نامند. (مك گراث، 1382: ص304)

لوتر با پروسه‌ي حذف مرجعيت واحد ديني، در واقع به طور ناخواسته به يگانگي مفسر و تفسير كتاب مقدس پايان داد و موجب هرج‌ومرج و آشفتگي در قرائت و برداشت از كتاب مقدس شد؛ اگرچه او خود طرفدار معناي تحت‌اللفظي و تفسير ظاهري آيات كتاب مقدس بود و بر آن تأكيد مي‌ورزيد (همان: ص317) ولي در عمل برخلاف آن عمل نمود.

2-4-3) هرمنوتيك فمينيستي كتاب مقدس

دگرگوني حاصل در نحوه‌ي تفسير متون ديني، رفته رفته دانشمندان مسيحي را به تدوين و تمهيد علم مضبوط و روشمندي براي تفسير كتاب مقدس كه در اصطلاح «علم هرمنوتيك قدسي» ناميده مي‌شود، واداشت. اولين كسي كه در اين زمينه گام برداشت، دانهاير[xliii] بود كه در سال 1654م. كتابي را تحت عنوان «علم هرمنوتيك قدسي يا روش تفسير و تأويل متون مقدس»[xliv] منتشر كرد (پالمر، 1377: ص42).

اين علم تا مدت‌ها به بالندگي خود در اين مسير ادامه داد؛ اما با آشكار شدن مشكلات ساختار دروني كتاب مقدس از جهات گوناگون، مانند عدم يكساني زباني و ادبي، تناقضات تاريخي، غيرعقلاني بودن مفاهيم ديني و وجود معاني شرك‌آميز و خرافي يا مغاير با آموزه‌هاي توحيد و عدالت الهي، اين علم به تدريج تغيير رويكرد داده و نتوانست كتاب مقدس را از ورطه‌ي شبهات نجات دهد؛ به طوري‌كه امروزه علم هرمنوتيك كتاب مقدس، يك امر تاريخي محسوب مي‌شود و علماي هرمنوتيكي مانند پل تيليش[xlv] (1965-1886م)، در بسياري موارد براي فرار از تناقضات عقلاني عقايد مسيحي به «نمادگرايي» پناه مي‌برند و به طور صريح نص كتاب مقدس را در مهمترين مباحث الاهياتي مانند هبوط آدم، كنار مي‌گذارند(رك. تيليش، 1381: ج2، صص68-59) و معرفت بيروني و خارج از كتاب مقدس را معيار و مبناي تفسير قرار مي‌دهند.

مشكل بي‌سابقه‌ي ديگري كه بر سر راه تفسير آموزه‌هاي كتاب مقدس مطرح شد، تعارض بين نظريه‌هاي جديد علوم انساني و تجربي با آموزه‌هاي مسيحي بود كه اوج آن را در قرن هجدهم و نوزدهم مي‌توان شاهد بود؛ نمونه‌ي بارز اين جريان، جنگ‌وگريز اصحاب دايرةالمعارف با نمايندگان كليسا بود.

چنان‌كه ملاحظه شد،‌ علم هرمنوتيك نزد كاتوليك‌ها جايگاهي نداشت و به واسطه‌ي نهضت پروتستان، كتاب مقدس از حالت متروك در كنج كليسا‌ به متن زندگي اجتماعي مسيحيان وارد شد و با ترجمه‌ي آن، ديوار جدايي و محروميت عامه‌ي مردم از معارف كتاب مقدس فرو ريخت؛ اما اين خوش‌بيني يك روي سكه بود و روي ديگر آن، آشكار شدن معضلات و پيچيدگي‌هاي ساختار معنايي كتاب مقدس بود كه گريبانگير همه‌ي طبقات اجتماعي، از جمله زنان و دانشمندان علوم تجربي شد.

اصحاب دايرةالمعارف در دو عرصه‌ي مهم با آموزه‌هاي كتاب مقدس دچار چالش شدند؛ يكي در حوزه‌ي نظريات خرافي كيهان‌شناختي و انسان‌شناختي آن بود و ديگري مباحث سخت‌گيرانه و تبعيض‌آميز حقوقي كتاب مقدس، به ويژه آن‌چه درباره‌ي زنان بود. آثار بسيار مهمي از اصحاب دايرةالمعارف در نقد و رد يا دفاع در هر دو حوزه باقي مانده است. بنا به گفته‌ي ويل دورانت[xlvi]، درباره‌ي چگونگي جمع‌آوري، تأليف و نقد كتاب مقدس تا زمان او، بيش از پنجاه هزار عنوان كتاب تحرير شد (دورانت، 1378: ج1، ص382)؛ چرا كه بيش از پنجاه نوع انجيل وجود دارد (دورانت، 1369: ج9، ص823) و تنها در فاصله‌ي سالهاي 1715تا 1789.م (انقلاب كبير فرانسه)، 900 عنوان كتاب در دفاع از مسيحيت نگاشته شد (همان: ص837).

از آن‌جا كه در كتاب‌مقدس به نحوي بي‌سابقه، بديع و سامان‌مند نسبت به جنس مونث، مواضعي كاملاً زن‌ستيزانه، به صورت شفاف و غير قابل انكار اتخاذ شده است و گستره‌ي اين مواضع در حوزه‌هاي الهيات، انسان‌شناسي، فلسفه‌ي تاريخ، معرفت‌شناسي، فلسفه‌ي اخلاق و حقوق مدني ادامه مي‌يابد، زنان همراه با اصحاب دايرةالمعارف به موضع‌گيري و تفسير آيات مربوط به نسوان پرداختند.

در اين دوران، نظام حقوق مدني حاكم بر جوامع مسيحي به طور دقيق برگرفته يا ملايم با روح احكام كتاب مقدس بود و جنبش زنان پس از اين، به لحاظ رويارويي بي‌واسطه با فرهنگ كتاب مقدس، خود به خود به سمت مسايل و معرفت جنسي و نيز تبيين نظام حقوقي براي رفع تبعيض كشيده شد. امكان ارايه‌ي هرمنوتيك فمينيستي (تفسير جنسيت‌گرا) كتاب مقدس، تنها در قالب پروتستانتيزم ميسر بود تا بتواند نظرات خود را ابراز كند.

اولين زني كه به تفسير كتاب مقدس با نگرش انتقادي و زنانه پرداخت، مادام ماركيز دوشاتله[xlvii] (1749-1706م) فرانسوي از زنان سالن‌دار و همسر فيلسوف و اديب فرانسوي، فرانسوا ماري آروئه ولتر(1778-1694م) از اصحاب دايرةالمعارف بود. دو شاتله در زمينه‌ي رياضي و فيزيك نيز آثاري دارد. هم‌چنين شرح شش جلدي بر «سفر پيدايش» كتاب مقدس، به نام «بررسي سفر پيدايش» كه جنجالي‌ترين بخش كتاب مقدس درباره‌ي زن و مباحث الهياتي آن مي‌باشد، نگاشت (همان: ص422)؛ اما به دلايلي از چاپ آن منصرف گرديد. ولتر نيز كتابي به نام «انجيل خرد» در تعريض و نقد كتاب مقدس نوشت.

3-4-3) مؤلفان دين‌ستيز اصحاب دايرةالمعارف

از اصحاب دايرةالمعارف آثار متعددي موجود است كه در آن‌ها به تمسخر و هجو زن ديندار مسيحي پرداخته شده است؛ كتبي از قبيل «زن متدين» نوشته‌ي دني ديدرو كه در سال 1760م تأليف گرديد (همان: ص732) و چاپ آن در سال 1865م ممنوع اعلام شد و تمام نسخه‌هاي آن به آتش كشيده شد. برخي ديگر از اين مؤلفين عبارتند از:

1-3-4-3) پاول هاينريش

پاول هاينريش ديتريش فون هولباخ فيلسوف و متكلم آلماني معروف به د / اولباك (1789-1723م) از اصحاب اصلي دايرةالمعارف و از اولين كساني بود كه دين را افيون توده‌هاي مردم ناميد و حتي به تفكيك موازين و مبادي اخلاق از دين قايل بود. آثار الحادي متعدد و گسترده‌اي عليه اعتقادات مسيحي نگاشت كه از جمله‌ي آن‌ها مي‌توان از كتاب «الاهيات قابل حمل و نقل»، «دستگاه طبيعت يا جهان مادي يا اخلاقي»، «مسيحيت بي‌پرده» و مقالاتي با عناوين «شيادي كشيشان»، «كشيشان نقاب دريده»، «درباره‌ي ستمگري ديني»، «دوزخ ويران» و... نام برد.

2-3-4-3) ژان مولير

قبـل از اولبـاك، ژان مـوليـر[xlviii] نمايـش‌نـامه‌نـويس و كمديـن معـروف فـرانسـوي (1673-1622م) در چندين اثر خود مانند «مكتب زنان»، «نقد مكتب زنان»، «زنان متصنع و مضحك»، «زنان فاضله»، بالاترين اهانت‌ها و تحقير را از لحاظ اخلاقي و ديني به زنان روا نمود تا جايي كه اسقف اعظم پاريس كتاب وي را تحريم كرده؛ وي را مرتد خواند و محل اجراي نمايش او را بست (دورانت، 1368: ج8، صص 159-130).

3-3-4-3) كلودآدرين الوسيوس

تأثيرگذارترين شخصيت اصحاب دايرةالمعارف بر روي فمينيست‌ها، كلودآدرين الوسيوس (1771-1725م) فيلسوف سوئيسي‌الاصل و فراماسونر بوده است كه بعد‌ها تبعه‌ي فرانسه شد. وي فردي عياش بود كه با زنان روسپي روابط گسترده داشت. «لژ علوم» توسط وي تشكيل شد (دورانت، 1370: ج10، ص1273). الوسيوس در دو كتاب بسيار مهم خود به نام «درباره‌ي ذهن» و «درباره‌ي انسان»، با الهام از آراي فلسفي جان لاك و توماس هابز[xlix]، روح و ذهن را دو مقوله‌ي متفاوت و جداي از هم تعريف نمود (رك. دورانت، 1369: ج9، صص769-755).

الوسيوس هم‌چنين از نظريه‌ي برابري ذاتي استعداد انسان‌ها دفاع نموده و علل نابرابري را امري ثانوي و در اثر محروميت از فرصت آموزش دانست. در باب فلسفه‌ي اخلاق، به فلسفه‌ي طبيعي و استقلال آن از فلسفه‌ي اخلاق الهي معتقد بود؛ زيرا مباني خوبي و بدي را امري اعتباري و اجتماعي مي‌پنداشت و مبناي متافيزيكي اخلاق را پوچ و مردود تلقي مي‌كرد؛ فضايل اخلاقي را تابع احكام الهي نمي‌دانست و ارضاي تمايلات و لذات نفساني را هدف و وظيفه‌ي علم اخلاق و حتي قوانين و حقوق مدني مي‌دانست؛ از تساهل و مداراي ديني نيز دفاع نموده و متمايل به مذهب پروتستان بود و عقايد كاتوليك‌ها را به باد تمسخر مي‌گرفت؛ با حاكميت و نظارت كليسا بر نظام آموزشي مخالف بود و اين امر را از وظايف دولت مي‌دانست.

 

الوسيوس از فعالان انقلاب كبير فرانسه بود؛ به طوري‌كه پس از پيروزي انقلاب به نشانه‌ي قدرداني از وي به دخترانش لقب «دختران ملت» دادند. كتاب «درباره ذهن» در عرض شش ماه، بيست بار تجديد چاپ شد (1758م) و به سرعت از زبان فرانسوي به زبان‌هاي انگليسي و آلماني ترجمه شد كه خود حكايت از اهميت آراي الوسيوس دارد. سرانجام پاپ كلمنس[l] سيزدهم در سال 1759م اين كتاب را تحريم كرده و آن را ننگين خواند (همان: ص 759).

4-3-4-3) مري وولستون كرافت

مري وولستون كرافت[li] انگليسي (1798-1759م) نيز به اجماع همه‌ي مورخان و بـه ويژه فمينيست‌ها، بنيان‌گذار فكري و ايدئولوگ حقوقي جنبش زنان است. وولستون كرافت و همسر فيلسوفش به نام ويليام گادوين[lii] (1836-1756م) با اصحاب دايرةالمعارف روابط نزديكي داشته و هر دو تحت تأثير شديد انديشه‌ها و عقايد الوسيوس بودند. وولستون كرافت به تقليد از آراي الوسيوس در سال 1792 ميلادي، كتابي تحت عنوان «استيفاي حقوق زن» نوشت (همان: ص769) و در آن به برابري استعداد زنان با مردان قايل شد و منشأ نابرابري زنان با مردان را محروميت آنان از فرصت‌هاي آموزشي دانست و به روابط و حقوق جنسي متساوي در محيط خانواده براي زن و شوهر معتقد بود. در كتاب وولستون كرافت، اثري از مباحث حقوق سياسي و حق رأي زنان ديده نمي‌شود و تنها اشاراتي درباره‌ي استثمار اقتصادي زنان و رفتار تبعيض‌آميز جامعه نسبت به گناهان صادره از آنان وجود دارد.

وولستون كرافت در مدت كوتاه عمرش دچار سرخوردگي روحي گرديد و يك‌بار نيز دست به خودكشي زد كه نجات يافت (دورانت، 1370: ج11، ص480). همسر وي گادوين نيز در سال 1793م به تاسّي از افكار الوسيوس، كتابي به نام «تفحص در اصول عدالت سياسي و اثر ‌آن در تقواي عمومي و نيك‌بختي» نوشت (دورانت، 1369: ج9، ص769). وي داراي افكار الحادي بود؛ معاد و جهان آخرت را انكار كرده و افسانه مي‌خواند و داراي گرايشات آنارشيستي بود (دورانت، 1370: ج11، ص535).

5-3-4-3) هيپل و كوندورسه

سال‌ها قبل از وولستون كرافت در سال 1774، يك آلماني به نام «تئودورفون هيپل»[liii] در كتابي با عنوان «درباره‌ي ازدواج»، به انتقاد از مفهوم حقوقي و ديني قانون تمكين پرداخت و آن را نوعي بردگي و انقياد تفسير كرد و خواستار مشاركت زنان در امر ازدواج و امور سياسي شد و معيار حقوق بشر را تنها منطبق بر حقوق مردان دانست (همان: ص844) و نيز «آنتوان نيكلا كوندورسه» (1743- 1794م) فيلسوف انقلابي فـرانسـوي و از تدويـن‌كنندگان قـانـون اسـاسي فـرانسـه، فـراماسونر و از اصـحاب دايرةالمعارف و زنان سالن‌دار، رساله‌اي به نام «درباره‌ي اعطاي حقوق مدني به زنان» در سال1790 ميلادي نوشت كه در تصويب قوانين در پارلمان فرانسه و تأسيس باشگاه‌هاي سياسي براي آزادي زنان بسيار تأثيرگذار بود (همان: ص171).  



:: موضوعات مرتبط: مسیحیت , ,
:: برچسب‌ها: مسیحیت , فمنیسم ,

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان تا ملکوت و آدرس tamalakoot.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 10
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 13
بازدید ماه : 603
بازدید کل : 13012
تعداد مطالب : 219
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

RSS

Powered By
loxblog.Com